۸۷٬۷۹۴
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'پدیده ها' به 'پدیدهها') |
جز (جایگزینی متن - 'انسان ها' به 'انسانها') |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
انسان مخلوق پیچیده و جامعی است که برای شناختش، حتی گاه لازم است که همه علوم و راه های شناخت را کنار هم گذاشت، تا بتوان به درک درستی از تعریف او رسید. شناخت انسان و درک حقیقت او، امری است به غایت ظرافت و نهایت ظریف، از این رو بسیاری در این وادی حیران و ناتوان بوده و هستند. وقتی فرشتگان الهی، از آفرینش انسان آگاهی یافتند، عرض کردند: (اتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ... <ref>سوره بقره، آیه 30.</ref>)؛ یعنی در حالی که ما فرشتگان به تسبیح، حمد و تقدیس تو مشغول هستیم، آیا موجودی می آفرینی که در زمین فساد کند و به خونریزی بپردازد؟ | انسان مخلوق پیچیده و جامعی است که برای شناختش، حتی گاه لازم است که همه علوم و راه های شناخت را کنار هم گذاشت، تا بتوان به درک درستی از تعریف او رسید. شناخت انسان و درک حقیقت او، امری است به غایت ظرافت و نهایت ظریف، از این رو بسیاری در این وادی حیران و ناتوان بوده و هستند. وقتی فرشتگان الهی، از آفرینش انسان آگاهی یافتند، عرض کردند: (اتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ... <ref>سوره بقره، آیه 30.</ref>)؛ یعنی در حالی که ما فرشتگان به تسبیح، حمد و تقدیس تو مشغول هستیم، آیا موجودی می آفرینی که در زمین فساد کند و به خونریزی بپردازد؟ | ||
خدای سبحان در پاسخ به ناتوانی آن ها از علم به حقیقت انسان اشاره کرده، با توجه دادن آنان به گستره مطلقِ علم خویش می فرماید: (إنی أعلم ما لا تعلمون<ref>آیه 30 سوره بقره.</ref>)؛ یعنی در میان | خدای سبحان در پاسخ به ناتوانی آن ها از علم به حقیقت انسان اشاره کرده، با توجه دادن آنان به گستره مطلقِ علم خویش می فرماید: (إنی أعلم ما لا تعلمون<ref>آیه 30 سوره بقره.</ref>)؛ یعنی در میان انسانها، افراد کاملی چون [[آدم ابوالبشر]] هستند که معلم شمایند. اما شما تنها ظاهر افراد و تبهکاری برخی آن ها را می بینید و از حقیقت انسان، ناآگاه اید. انسان برای خلافت و جانشینی من سزاوار است و شما نمی دانید و خود را شایسته خلافت تلقی می کنید. | ||
جنّیان، به ویژه [[شیطان]] با سابقه شش هزار سال [[عبادت]]، از شناخت انسان ناتوان ماند و با خبط در قیاسی ناروا، هزاران سال عبادت خود را حبط و باطل کرد و در پی فرمان سجود بر [[آدم]]، او را گِلین و خود را برتر از او و آتشین خواند و این تفاوت مادی را معیار فضیلت واقعی پنداشت: (... أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)<ref>سوره اعراف، آیه 12؛ سوره ص، آیه 76.</ref>. | جنّیان، به ویژه [[شیطان]] با سابقه شش هزار سال [[عبادت]]، از شناخت انسان ناتوان ماند و با خبط در قیاسی ناروا، هزاران سال عبادت خود را حبط و باطل کرد و در پی فرمان سجود بر [[آدم]]، او را گِلین و خود را برتر از او و آتشین خواند و این تفاوت مادی را معیار فضیلت واقعی پنداشت: (... أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)<ref>سوره اعراف، آیه 12؛ سوره ص، آیه 76.</ref>. | ||
دسته دیگر | دسته دیگر انسانها هستند که جز گروهی اندک از آنان، بقیه از شناخت حقیقت انسان کاملاً عاجزند. اگر قرآن کریم از «خود فراموش کرده ها» و «دچار خسارت نفسانی شده ها» زیاد سخن می گوید، به همین مشکل عدم شناخت نفس اشاره دارد؛ یعنی حتی خود انسانها هم گاهی از شناخت خود ناتوانند. | ||
یکی از راه های شناخت و معرفت انسان، می تواند این باشد که ما ابتدا جایگاه انسان را شناسایی کنیم و از آن طریق، به شناخت خود او دست یابیم. تعیین جایگاه هر موجودی از تبیین ماهیت و هویت او جداست. اگر از ماهیت و هویت آدمی از یک سو و جایگاه او در هستی از سوی دیگر سؤال کنیم، به دو پرسش پرداخته ایم که در طول یک دیگر قرار دارد، زیرا سخن از جایگاه انسان، همواره از بحث پیرامون هویت و ماهیت او متأخر است؛ به دیگر سخن، اگر انسان را موجودی طبیعی دانستیم و ماهیتش را به طبیعت منحصر ساختیم، وی را باید طبیعی بدانیم و جایگاه او را نیز در طبیعت جست و جو کنیم و اگر آدمی را تنها فراطبیعی تلقی کردیم، وی را باید فراطبیعی بدانیم و جایگاهش را نیز در ملکوت ببینیم و چنانچه او را جامع میان ملک و ملکوت انگاشتیم، چنان که دستی بر طبیعت دارد و دستی بر فراطبیعت، وی را کون جامع، و جایگاه او را در نظام هستی نیز جامع بینِ طبیعت و فراطبیعت و در دو قلمرو مُلک و ملکوت تعیین می شود، زیرا پدیدههای هستی از این سه دسته بیرون نیستند: یا صرفاً مادی و طبیعی اند، همچون زمین، آسمان و دریا یا یکسره فراطبیعی اند، مانند عرش، لوح و کرسی، یا کون جامع بوده، از یک سو با طبیعت دمسازند و از سوی دیگر، به اوج فراطبیعت راه یافته و پیوسته اند. | یکی از راه های شناخت و معرفت انسان، می تواند این باشد که ما ابتدا جایگاه انسان را شناسایی کنیم و از آن طریق، به شناخت خود او دست یابیم. تعیین جایگاه هر موجودی از تبیین ماهیت و هویت او جداست. اگر از ماهیت و هویت آدمی از یک سو و جایگاه او در هستی از سوی دیگر سؤال کنیم، به دو پرسش پرداخته ایم که در طول یک دیگر قرار دارد، زیرا سخن از جایگاه انسان، همواره از بحث پیرامون هویت و ماهیت او متأخر است؛ به دیگر سخن، اگر انسان را موجودی طبیعی دانستیم و ماهیتش را به طبیعت منحصر ساختیم، وی را باید طبیعی بدانیم و جایگاه او را نیز در طبیعت جست و جو کنیم و اگر آدمی را تنها فراطبیعی تلقی کردیم، وی را باید فراطبیعی بدانیم و جایگاهش را نیز در ملکوت ببینیم و چنانچه او را جامع میان ملک و ملکوت انگاشتیم، چنان که دستی بر طبیعت دارد و دستی بر فراطبیعت، وی را کون جامع، و جایگاه او را در نظام هستی نیز جامع بینِ طبیعت و فراطبیعت و در دو قلمرو مُلک و ملکوت تعیین می شود، زیرا پدیدههای هستی از این سه دسته بیرون نیستند: یا صرفاً مادی و طبیعی اند، همچون زمین، آسمان و دریا یا یکسره فراطبیعی اند، مانند عرش، لوح و کرسی، یا کون جامع بوده، از یک سو با طبیعت دمسازند و از سوی دیگر، به اوج فراطبیعت راه یافته و پیوسته اند. | ||
خط ۸۴: | خط ۸۴: | ||
اگر چه در حدیثی نورانی، شناخت پروردگار، به شناخت نفس انسان متوقف شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»<ref>بحار الانوار، ج 2، ص 32.</ref>، اما بهترین راه حصول همین انسان شناسی (که مقدمه خداشناسی است) رجوع به قرآن کریم است، تا انسان نخست خود را آن گونه که خدا تعریف می کند، بشناسد. با اینکه برای شناخت خود، راه های فراوانی فراسوی آدمی است؛ اما انسان با مراجعه به قرآن، هم خود را به خوبی می شناسد و هم در نتیجه، خدای خویش و آغاز و انجامش را. آن گاه می یابد که کجاست و به کجا می رود و این راه را چگونه باید بپیماید. | اگر چه در حدیثی نورانی، شناخت پروردگار، به شناخت نفس انسان متوقف شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»<ref>بحار الانوار، ج 2، ص 32.</ref>، اما بهترین راه حصول همین انسان شناسی (که مقدمه خداشناسی است) رجوع به قرآن کریم است، تا انسان نخست خود را آن گونه که خدا تعریف می کند، بشناسد. با اینکه برای شناخت خود، راه های فراوانی فراسوی آدمی است؛ اما انسان با مراجعه به قرآن، هم خود را به خوبی می شناسد و هم در نتیجه، خدای خویش و آغاز و انجامش را. آن گاه می یابد که کجاست و به کجا می رود و این راه را چگونه باید بپیماید. | ||
چون هستی انسان، عین فقر، ربط و نیاز اسـت، وصف او نیز آن گونه که پیش تر اشاره شد، چنین خواهد بود. پس «شناخت انسان» که وصف او به شمار می رود، عین فقر است و نیازمند شرح. اگر هستیِ آدمی به آفرینش خدا وابسته است، تعریف او نیز به معرّفی خدا نیاز دارد. از این رو در شناخت مبدأ داخلی و ساختار درونی انسان، هم باید به قرآن کریم که شرح کتاب انسانیت است، روی آورد تا روشن شود که انسان، جسم محض است یا روح صرف، یا آمیزه ای از این دو و نیز این که روح، چگونه موجودی است، مجرّد یا مادی و بنابر اوّل، تجرّد آن برزخی است یا فراتر از آن، و همه | چون هستی انسان، عین فقر، ربط و نیاز اسـت، وصف او نیز آن گونه که پیش تر اشاره شد، چنین خواهد بود. پس «شناخت انسان» که وصف او به شمار می رود، عین فقر است و نیازمند شرح. اگر هستیِ آدمی به آفرینش خدا وابسته است، تعریف او نیز به معرّفی خدا نیاز دارد. از این رو در شناخت مبدأ داخلی و ساختار درونی انسان، هم باید به قرآن کریم که شرح کتاب انسانیت است، روی آورد تا روشن شود که انسان، جسم محض است یا روح صرف، یا آمیزه ای از این دو و نیز این که روح، چگونه موجودی است، مجرّد یا مادی و بنابر اوّل، تجرّد آن برزخی است یا فراتر از آن، و همه انسانها دارای حقیقتی یکسان اند یا حقیقت های گوناگون دارند و....<ref>برای توضیحات بیشتر ر. ک: تفسیر انسان به انسان، بخش دوم، فصل دوم از کتاب منبع این مقاله.</ref>؟ | ||
=تعریف اساسی انسان از دیدگاه قرآن= | =تعریف اساسی انسان از دیدگاه قرآن= | ||
خط ۱۰۵: | خط ۱۰۵: | ||
از قرآن کریم چنین استنباط می شود که خدای انسان آفرین، آدمی را فطرتاً «حی متألّه» آفریده است. از منظر شریف قرآن، انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد؛ حتی انسانیت خویش را تنها به نطق یا تفکّر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی، جاودانی، تألّه و خدا خواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و همچنان در سیر بی انتهای تألّه گام بردارد و مراحل تکامل انسان را تا مقام خلافت و مظهریت اسمای حسنای الهی و تخلّق به اخلاق الله بپیماید. | از قرآن کریم چنین استنباط می شود که خدای انسان آفرین، آدمی را فطرتاً «حی متألّه» آفریده است. از منظر شریف قرآن، انسان حقیقی کسی است که در محدوده حیات حیوانی و طبیعی نایستد؛ حتی انسانیت خویش را تنها به نطق یا تفکّر محدود نکند، بلکه باید حیات الهی، جاودانی، تألّه و خدا خواهی فطری خویش را به فعلیت برساند و همچنان در سیر بی انتهای تألّه گام بردارد و مراحل تکامل انسان را تا مقام خلافت و مظهریت اسمای حسنای الهی و تخلّق به اخلاق الله بپیماید. | ||
در نگاه فطری و باطنی، همه | در نگاه فطری و باطنی، همه انسانها «حی متألّه» اند؛ یعنی حیات الهی و تألّه ملکوتی در فطرت همه انسانها نهادینه شده است؛ ولی با نظر به مسیر شکوفایی و تکاملی فطرت، بسیاری حیات متألّهانه فطری خویش را زیر خاک های تیره و ظلمانی جهل و عصیان مدفون کرده و تألّه خدادادی خویش را در قالب نامقدّس بردگی خویشتن و سرسپردگی به امیالِ اغیار و شیاطین، زنده به گور کرده اند. اینان را قرآن «حی » نمی داند، بلکه خارج از جرگه حیات قلمداد می کند: (لِینْذِرَ مَنْ کَانَ حَیا وَیحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ )<ref>سوره یس، آیه 70.</ref>. تقابل «حی» و «کافر» در این آیه نشان می دهد که حیّ، غیر کافر است و کافر، غیر حی و حیات واقعی ندارد، بنابراین مرده است. | ||
البته در قرآن کریم در مواردی، از تغییر خلق و تبدیل نعمت سخن به میان آمده است، چنان که پیروان شیطان را از سوی او، مأمور دگرگون ساختن خلق خدا معرفی کرد و چنین فرمود: (فَلَیغَیرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ)<ref>سوره نساء، آیه 119.</ref>. نیز با اشاره به عقاب شدید آل فرعون فرمود: این کیفر سخت از آن روست که خدا هیچ نعمتی از مردمان را دگرگون نمی سازد، مگر آنکه آنان به تغییر خود بپردازند: (ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یکُ مُغَیرًا نِعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)<ref> سوره انفال، آیه 53.</ref>. چنین معنایی را در جای دیگر این گونه بیان فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ )<ref>سوره رعد، آیه 11.</ref>. | البته در قرآن کریم در مواردی، از تغییر خلق و تبدیل نعمت سخن به میان آمده است، چنان که پیروان شیطان را از سوی او، مأمور دگرگون ساختن خلق خدا معرفی کرد و چنین فرمود: (فَلَیغَیرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ)<ref>سوره نساء، آیه 119.</ref>. نیز با اشاره به عقاب شدید آل فرعون فرمود: این کیفر سخت از آن روست که خدا هیچ نعمتی از مردمان را دگرگون نمی سازد، مگر آنکه آنان به تغییر خود بپردازند: (ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یکُ مُغَیرًا نِعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)<ref> سوره انفال، آیه 53.</ref>. چنین معنایی را در جای دیگر این گونه بیان فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ )<ref>سوره رعد، آیه 11.</ref>. |