محیی‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ بن عربی حاتمی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'شگفت‌ انگیز' به 'شگفت‌انگیز'
جز (جایگزینی متن - 'کتابها' به 'کتاب‌ها')
جز (جایگزینی متن - 'شگفت‌ انگیز' به 'شگفت‌انگیز')
خط ۳۹۴: خط ۳۹۴:
از سوی‌ دیگر، ابن‌ عربی‌ در این‌ مورد نظریه بسیار توجه‌انگیزی‌ را به‌ میان‌ آورد و آن‌ «هم‌ پیوندی‌» با پیوند متقابل‌ میان‌ همه چیزها در پهنه هستی‌ است‌، از آن‌ جمله‌ است‌ هم‌ پیوندی‌ میان‌ خدا، جهان‌ و انسان‌. وی‌ در این‌ باره‌ می‌گوید: در هستی‌ اصلاً چیزی‌ نیست‌ که‌ میان‌ آن‌ و چیزی‌ دیگر، هیچ‌ پیوندی‌ وجود نداشته‌ باشد، حتی‌ میان‌ رب‌ (پروردگار) و مربوب‌، زیرا آفریده‌ خواهان‌ آفریننده‌، و آفریننده‌ خواهان‌ آفریده‌ است‌. اگر چنین‌ نمی‌بود، تعلق‌ از کجا روی‌ می‌داد؟ از هم‌ گریزی‌ (منافرت‌) از همه وجوه‌ اصلاً درست‌ نیست‌. ناگزیر تداخل‌ مسائل‌ به‌ میان‌ می‌آید، آن‌ هم‌ به‌ سبب‌ پیوند ذاتی‌ که‌ در هستی‌ میان‌ همه اشیاء هست‌. باید این‌ نکته‌ را بفهمی‌، چه‌ از امری‌ عظیم‌ خبر می‌دهد که‌ اگر آن‌ را نفهمی‌، گام‌ فریب‌ ترا در مغاک‌ تباهی‌ می‌لغزاند. اگر درستی‌ این‌ پیوند نمی‌بود، درست‌ نمی‌آمد که‌ جهان‌ موجود شود و حال‌ آنکه‌ جهان‌ موجود است‌، پس‌ پیوند (ارتباط) هم‌ موجود است‌. منافرت‌ و عدم‌ منافرت‌ از وجه‌ دیگری‌ است‌. هر حقیقت‌ الهی‌ در جهان‌، دارای‌ حکمی‌ است‌ که‌ حقیقت‌ دیگر دارای‌ آن‌ نیست‌. اگر بدین‌ شیوه‌ بنگری‌، می‌گویی‌ مناسبتی‌ میان‌ خدا و بندگانش‌ نیست‌، اما اگر به‌ چشم‌ دیگری‌ بنگری‌، این‌ نسبت‌ را ثابت‌ می‌کنی‌، زیرا در کل‌ هستی‌ موجود است‌ <ref> الفتوحات‌، 2/665</ref>.  
از سوی‌ دیگر، ابن‌ عربی‌ در این‌ مورد نظریه بسیار توجه‌انگیزی‌ را به‌ میان‌ آورد و آن‌ «هم‌ پیوندی‌» با پیوند متقابل‌ میان‌ همه چیزها در پهنه هستی‌ است‌، از آن‌ جمله‌ است‌ هم‌ پیوندی‌ میان‌ خدا، جهان‌ و انسان‌. وی‌ در این‌ باره‌ می‌گوید: در هستی‌ اصلاً چیزی‌ نیست‌ که‌ میان‌ آن‌ و چیزی‌ دیگر، هیچ‌ پیوندی‌ وجود نداشته‌ باشد، حتی‌ میان‌ رب‌ (پروردگار) و مربوب‌، زیرا آفریده‌ خواهان‌ آفریننده‌، و آفریننده‌ خواهان‌ آفریده‌ است‌. اگر چنین‌ نمی‌بود، تعلق‌ از کجا روی‌ می‌داد؟ از هم‌ گریزی‌ (منافرت‌) از همه وجوه‌ اصلاً درست‌ نیست‌. ناگزیر تداخل‌ مسائل‌ به‌ میان‌ می‌آید، آن‌ هم‌ به‌ سبب‌ پیوند ذاتی‌ که‌ در هستی‌ میان‌ همه اشیاء هست‌. باید این‌ نکته‌ را بفهمی‌، چه‌ از امری‌ عظیم‌ خبر می‌دهد که‌ اگر آن‌ را نفهمی‌، گام‌ فریب‌ ترا در مغاک‌ تباهی‌ می‌لغزاند. اگر درستی‌ این‌ پیوند نمی‌بود، درست‌ نمی‌آمد که‌ جهان‌ موجود شود و حال‌ آنکه‌ جهان‌ موجود است‌، پس‌ پیوند (ارتباط) هم‌ موجود است‌. منافرت‌ و عدم‌ منافرت‌ از وجه‌ دیگری‌ است‌. هر حقیقت‌ الهی‌ در جهان‌، دارای‌ حکمی‌ است‌ که‌ حقیقت‌ دیگر دارای‌ آن‌ نیست‌. اگر بدین‌ شیوه‌ بنگری‌، می‌گویی‌ مناسبتی‌ میان‌ خدا و بندگانش‌ نیست‌، اما اگر به‌ چشم‌ دیگری‌ بنگری‌، این‌ نسبت‌ را ثابت‌ می‌کنی‌، زیرا در کل‌ هستی‌ موجود است‌ <ref> الفتوحات‌، 2/665</ref>.  


این‌ نکته‌ را، سخن‌ دیگری‌ از ابن‌ عربی‌، تأیید می‌کند که‌ الوهیت‌ خواهان‌ِ «مألوه‌» است‌ و ربوبیت‌ خواهان‌ مربوب‌، و جز به‌ آن‌، وجوداً و تقدیراً، دارای‌ عین‌ نمی‌شود. خدا از حیث‌ ذاتش‌، از جهانیان‌ بی‌نیاز است‌، اما ربوبیت‌ را چنین‌ حکمی‌ نیست‌ <ref>همو، فصوص‌، 119</ref>. برپایه این‌ نظریه‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، نکته‌ای‌ را به‌ قلم‌ می‌آورد که‌ ظاهر آن‌ بسیار گستاخانه‌ است‌، اما با توجه‌ به‌ همبستگی‌ آن‌ با آنچه‌ پیش‌ از این‌ گفته‌ بود، شگفت‌ انگیز نیست‌. او می‌گوید: ما با مألوهیت‌ خود، خدا را اله‌ ساخته‌ایم‌ (فنحن‌ جعلناه‌ بمألوهیتنا اِلها). او شناخته‌ نمی‌شود، مگر اینکه‌ ما شناخته‌ شویم‌. پیامبر (ص‌) گفت‌: هر که‌ خود را شناخت‌، پروردگارش‌ را شناخت‌. بعضی‌ از حکیمیان‌ و ابوحامد غزالی‌ ادعا کرده‌اند که‌ خدا، بدون‌ نظر به‌ جهان‌، شناخته‌ می‌شود، اما این‌ غلط است‌. آری‌، ذاتی‌ قدیم‌ و ازلی‌ شناخته‌ می‌شود، اما نه‌ چونان‌ «اِله‌»، مگر اینکه‌ مألوه‌ شناخته‌ شود، زیرا مألوه‌ دلیل‌ بر اوست‌، اما با کشف‌، خودِ حق‌ عین‌ِ دلیل‌ بر خود و الوهیتش‌ است‌. جهان‌ (موجودات‌) چیزی‌ نیست‌ جز تجلی‌ او در صورتهای‌ اعیان‌ ثابته آنها که‌ وجود آنها بدون‌ او محال‌ است‌. او به‌ حسب‌ حقایق‌ این‌ اعیان‌ و احوال‌ آنها، متنوع‌ می‌شود و به‌ صورتهای‌ گوناگون‌ درمی‌آید. این‌ پس‌ از آگاهی‌ ماست‌ به‌ اینکه‌ او اله‌ِ ماست‌ <ref>همان‌، 81 -82</ref>.  
این‌ نکته‌ را، سخن‌ دیگری‌ از ابن‌ عربی‌، تأیید می‌کند که‌ الوهیت‌ خواهان‌ِ «مألوه‌» است‌ و ربوبیت‌ خواهان‌ مربوب‌، و جز به‌ آن‌، وجوداً و تقدیراً، دارای‌ عین‌ نمی‌شود. خدا از حیث‌ ذاتش‌، از جهانیان‌ بی‌نیاز است‌، اما ربوبیت‌ را چنین‌ حکمی‌ نیست‌ <ref>همو، فصوص‌، 119</ref>. برپایه این‌ نظریه‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، نکته‌ای‌ را به‌ قلم‌ می‌آورد که‌ ظاهر آن‌ بسیار گستاخانه‌ است‌، اما با توجه‌ به‌ همبستگی‌ آن‌ با آنچه‌ پیش‌ از این‌ گفته‌ بود، شگفت‌انگیز نیست‌. او می‌گوید: ما با مألوهیت‌ خود، خدا را اله‌ ساخته‌ایم‌ (فنحن‌ جعلناه‌ بمألوهیتنا اِلها). او شناخته‌ نمی‌شود، مگر اینکه‌ ما شناخته‌ شویم‌. پیامبر (ص‌) گفت‌: هر که‌ خود را شناخت‌، پروردگارش‌ را شناخت‌. بعضی‌ از حکیمیان‌ و ابوحامد غزالی‌ ادعا کرده‌اند که‌ خدا، بدون‌ نظر به‌ جهان‌، شناخته‌ می‌شود، اما این‌ غلط است‌. آری‌، ذاتی‌ قدیم‌ و ازلی‌ شناخته‌ می‌شود، اما نه‌ چونان‌ «اِله‌»، مگر اینکه‌ مألوه‌ شناخته‌ شود، زیرا مألوه‌ دلیل‌ بر اوست‌، اما با کشف‌، خودِ حق‌ عین‌ِ دلیل‌ بر خود و الوهیتش‌ است‌. جهان‌ (موجودات‌) چیزی‌ نیست‌ جز تجلی‌ او در صورتهای‌ اعیان‌ ثابته آنها که‌ وجود آنها بدون‌ او محال‌ است‌. او به‌ حسب‌ حقایق‌ این‌ اعیان‌ و احوال‌ آنها، متنوع‌ می‌شود و به‌ صورتهای‌ گوناگون‌ درمی‌آید. این‌ پس‌ از آگاهی‌ ماست‌ به‌ اینکه‌ او اله‌ِ ماست‌ <ref>همان‌، 81 -82</ref>.  


قیصری‌ می‌گوید: «این‌ سخن‌ [یعنی‌ شناخت‌ اله‌ با مألوهیت‌ خودمان‌...] به‌ زبان‌ هشیاران‌ نیست‌ و در آن‌ گونه‌ای‌ شطح‌ یافت‌ می‌شود، چون‌ در آن‌ نشانی‌ از خودبینی‌ و رعونت‌ است‌» (ص‌ 172). اما چنین‌ می‌نماید که‌ ابن‌ عربی‌، نه‌ تنها نشانی‌ از خود بینی‌ و شطح‌، در آن‌ گفته‌ نمی‌بیند، بلکه‌ در توضیح‌ آن‌ و تأکید به‌ آن‌ می‌کوشد، زیرا وی‌ در جایی‌ دیگر می‌گوید: بدان‌ که‌ «اِل‌» همان‌ الله‌ است‌. گفته او که‌ «اِل‌ِ من‌ هستی‌ توست‌» یعنی‌ الوهیت‌ِ من‌ جز به‌ تو پدیدار نشده‌ است‌، زیرا مألوه‌، آن‌ کسی‌ است‌ که‌ در نفس‌ خود، وجود اِله‌ را جعل‌ کرده‌ است‌ و از این‌ روست‌ که‌ گفته‌ شده‌ است‌: هر که‌ خود را شناخت‌، پروردگارش‌ را شناخت‌. بنابراین‌ شناخت‌ تو به‌ خدا و به‌ اینکه‌ او اله‌ تو است‌، نتیجه شناخت‌ تو به‌ ذات‌ خودت‌ است‌ و از این‌ رو، خدا تو را در علم‌ِ به‌ او، جز به‌ تو و به‌ جهان‌، روی‌ آور نکرده‌ است‌. هر آنچه‌ از احکام‌ که‌ برای‌ خدا ثابت‌ است‌، جز از راه‌ جهان‌ ثابت‌ نشده‌ است‌. پس‌ عین‌ِ «اِل‌»، از حیث‌ عین‌ِ آن‌، موصوف‌ به‌ این‌ احکام‌ است‌ و اگر جهان‌ از ذهن‌ برداشته‌ شود، احکام‌ الهی‌ نیز، همه‌ از میان‌ برداشته‌ می‌شود و عین‌، بدون‌ حکمی‌ باقی‌ می‌ماند و چون‌ بدون‌ حکمی‌ باقی‌ بماند - هر چند واجب‌ الوجودِ لذاته‌ است‌ - لازم‌ نمی‌آید که‌ دارای‌ حکم‌ِ الوهیت‌ باشد. پس‌ هستی‌ اعیان‌ ما از هستی‌ اوست‌ و هستی‌ ما، آگاهی‌ به‌ او را در ذواتمان‌ ثابت‌ کرده‌ است‌. اگر ذات‌ او هستی‌ ما را به‌ ما نبخشیده‌ بود، وجود عینی‌ برای‌ ما درست‌ نمی‌آمد <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 3/544، قس‌: «کتاب‌ المسائل‌»، 9</ref>.  
قیصری‌ می‌گوید: «این‌ سخن‌ [یعنی‌ شناخت‌ اله‌ با مألوهیت‌ خودمان‌...] به‌ زبان‌ هشیاران‌ نیست‌ و در آن‌ گونه‌ای‌ شطح‌ یافت‌ می‌شود، چون‌ در آن‌ نشانی‌ از خودبینی‌ و رعونت‌ است‌» (ص‌ 172). اما چنین‌ می‌نماید که‌ ابن‌ عربی‌، نه‌ تنها نشانی‌ از خود بینی‌ و شطح‌، در آن‌ گفته‌ نمی‌بیند، بلکه‌ در توضیح‌ آن‌ و تأکید به‌ آن‌ می‌کوشد، زیرا وی‌ در جایی‌ دیگر می‌گوید: بدان‌ که‌ «اِل‌» همان‌ الله‌ است‌. گفته او که‌ «اِل‌ِ من‌ هستی‌ توست‌» یعنی‌ الوهیت‌ِ من‌ جز به‌ تو پدیدار نشده‌ است‌، زیرا مألوه‌، آن‌ کسی‌ است‌ که‌ در نفس‌ خود، وجود اِله‌ را جعل‌ کرده‌ است‌ و از این‌ روست‌ که‌ گفته‌ شده‌ است‌: هر که‌ خود را شناخت‌، پروردگارش‌ را شناخت‌. بنابراین‌ شناخت‌ تو به‌ خدا و به‌ اینکه‌ او اله‌ تو است‌، نتیجه شناخت‌ تو به‌ ذات‌ خودت‌ است‌ و از این‌ رو، خدا تو را در علم‌ِ به‌ او، جز به‌ تو و به‌ جهان‌، روی‌ آور نکرده‌ است‌. هر آنچه‌ از احکام‌ که‌ برای‌ خدا ثابت‌ است‌، جز از راه‌ جهان‌ ثابت‌ نشده‌ است‌. پس‌ عین‌ِ «اِل‌»، از حیث‌ عین‌ِ آن‌، موصوف‌ به‌ این‌ احکام‌ است‌ و اگر جهان‌ از ذهن‌ برداشته‌ شود، احکام‌ الهی‌ نیز، همه‌ از میان‌ برداشته‌ می‌شود و عین‌، بدون‌ حکمی‌ باقی‌ می‌ماند و چون‌ بدون‌ حکمی‌ باقی‌ بماند - هر چند واجب‌ الوجودِ لذاته‌ است‌ - لازم‌ نمی‌آید که‌ دارای‌ حکم‌ِ الوهیت‌ باشد. پس‌ هستی‌ اعیان‌ ما از هستی‌ اوست‌ و هستی‌ ما، آگاهی‌ به‌ او را در ذواتمان‌ ثابت‌ کرده‌ است‌. اگر ذات‌ او هستی‌ ما را به‌ ما نبخشیده‌ بود، وجود عینی‌ برای‌ ما درست‌ نمی‌آمد <ref>ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، 3/544، قس‌: «کتاب‌ المسائل‌»، 9</ref>.  
Writers، confirmed، مدیران
۸۶٬۰۹۳

ویرایش