۸۷٬۸۹۴
ویرایش
جز (تمیزکاری) |
جز (جایگزینی متن - ' کرده اند ' به ' کردهاند ') |
||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
== تولد و تربیت == | == تولد و تربیت == | ||
العز بن عبدالسلام بنا به توافق منابع و مراجعی که شرح حال او را ارائه | العز بن عبدالسلام بنا به توافق منابع و مراجعی که شرح حال او را ارائه کردهاند در دمشق به دنیا آمد. در تاریخ ولادت او اختلاف بود، بسیاری تاریخ ولادت او را در سال 577 هجری قمری مشخص کردند و برخی دیگر سال 578 هجری قمری را معین کردند. گروه سومی که بین این دو مورد تشکیک داشته اند برخی از محققین مورد اول را ترجیح دادند و برخی دومی را ترجیح دادند و گروهی به دلیل عدم اطمینان و نبود متن قطعی یا احتمالی در آن مورد از تایید هر دو مورد صرف نظر کردند. | ||
دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب میآمد که در آن عالمان همه فنون و رشتههاو فرهیختگان ساکن بودند. | دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب میآمد که در آن عالمان همه فنون و رشتههاو فرهیختگان ساکن بودند. | ||
و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛ می شدند. | و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛ می شدند. | ||
خط ۱۰۲: | خط ۱۰۲: | ||
العز بیشتر عمر خود را در [[دمشق]] گذراند. اما سه بار به مقاصد مختلف از آن بیرون شد، اول: سفر به [[بغداد]]، دوم: سفرش به [[مصر]]، و سوم: سفر به [[حجاز]] به قصد [[حج]] و عمره، در مورد دوم که بعد از سال 644 هجری قمری بود در حالی که به مقصود خود در علم رسیده بود و پس از آن که از قضاوت خارج شد. مردم در مصر با فتوا و گرفتن جواب سوالاتشان از او به او مراجعه میکردند. | العز بیشتر عمر خود را در [[دمشق]] گذراند. اما سه بار به مقاصد مختلف از آن بیرون شد، اول: سفر به [[بغداد]]، دوم: سفرش به [[مصر]]، و سوم: سفر به [[حجاز]] به قصد [[حج]] و عمره، در مورد دوم که بعد از سال 644 هجری قمری بود در حالی که به مقصود خود در علم رسیده بود و پس از آن که از قضاوت خارج شد. مردم در مصر با فتوا و گرفتن جواب سوالاتشان از او به او مراجعه میکردند. | ||
در مورد سفر او به بغداد، تراجمی که او را ذکر | در مورد سفر او به بغداد، تراجمی که او را ذکر کردهاند که او به علم و کسب آن علاقهمند شد و در اوج جوانی به بغداد، پایتخت خلافت عباسی، زیستگاه علم و دانش رفت که مقصد طلاب از همه ممالک اسلامی در آن دوران بود زیرا سرمایه ثروت علمی و کتابخانههای فراوان و امکان تحصیل در پارهای از علوم و معارف در آنجا وجود داشت، از این رو از ابوحفص بن طبرزد و حنبل بن عبدالله الرصافی کسب علم کرد. ابن رفیع سلامی میگوید: از برخی از اهل حدیث شنیدم که میگفتند: او برای طلب علم وارد بغداد شد و روز ورودش مصادف با وفات حافظ ابوالفرج بن جوزی در سال 597 هجری قمری بود. پس از آنکه به شکوهی که میخواست رسید به دمشق بازگشت. | ||
=مخالفت با الملک الأشرف موسى= | =مخالفت با الملک الأشرف موسى= | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۴۰: | ||
الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که میخواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید. این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی بیت المال مسلمین هستند و شیخ آزاد بودن آنها را ثابت نکرده است و لذا حکم شرعی بطلان مأموریت آنها از یک طرف و عدم نفوذ است. اقدامات خصوصی و عمومی آنها از سوی دیگر. با وجود این، جلال از سوی آنها علنی نشد و او پرچم شورش مسلحانه را بر ضد آنها برافراشت، بلکه اولاً آن را به آنها ابلاغ کرد و ثانیاً از اعمال آنها جلوگیری کرد، «و آنها را با فروش، خرید یا ازدواج اصلاح نکرد. و مصلحتشان به آن برهم خورد و از میان آنان نایب سلطان بود.» سخنان بر آنان بود و کارشان آشفته شد و به خشم آمدند و طغیانشان برخاست، ولی خشم را فرو نشاندند و آنان را فرو بردند. با نیکی و معامله به شرف آمدند و با او ملاقات کردند تا به نظر او از سرنوشت آنان جویا شوند، پس حکم شرع و فروختن آنها را به نفع بیت المال قطع کرد، سپس آزاد شدند تا آزاد شوند. و سپس امور مبادله را به عهده میگیرند و صریح و صریح به آنها میگوید: «برای شما مجلسی میگذاریم و به بیت المال مسلمین خوانده میشوید و از راه مشروع آزاد میشوید. آنها امتناع کردند و مغرور شدند و در تصمیمگیری در مورد جلال تنها نبودند، پس موضوع را به سلطان ایوب در میان گذاشتند، پس نزد او فرستاد و بررسی کرد، ولی او برنگشت، سلطان کلمه تند است. در شرف، و نتیجه آن انکار شیخ از دخالت او در این امر است که به او مربوط نمیشود و به او مربوط نمیشود. | الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که میخواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید. این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی بیت المال مسلمین هستند و شیخ آزاد بودن آنها را ثابت نکرده است و لذا حکم شرعی بطلان مأموریت آنها از یک طرف و عدم نفوذ است. اقدامات خصوصی و عمومی آنها از سوی دیگر. با وجود این، جلال از سوی آنها علنی نشد و او پرچم شورش مسلحانه را بر ضد آنها برافراشت، بلکه اولاً آن را به آنها ابلاغ کرد و ثانیاً از اعمال آنها جلوگیری کرد، «و آنها را با فروش، خرید یا ازدواج اصلاح نکرد. و مصلحتشان به آن برهم خورد و از میان آنان نایب سلطان بود.» سخنان بر آنان بود و کارشان آشفته شد و به خشم آمدند و طغیانشان برخاست، ولی خشم را فرو نشاندند و آنان را فرو بردند. با نیکی و معامله به شرف آمدند و با او ملاقات کردند تا به نظر او از سرنوشت آنان جویا شوند، پس حکم شرع و فروختن آنها را به نفع بیت المال قطع کرد، سپس آزاد شدند تا آزاد شوند. و سپس امور مبادله را به عهده میگیرند و صریح و صریح به آنها میگوید: «برای شما مجلسی میگذاریم و به بیت المال مسلمین خوانده میشوید و از راه مشروع آزاد میشوید. آنها امتناع کردند و مغرور شدند و در تصمیمگیری در مورد جلال تنها نبودند، پس موضوع را به سلطان ایوب در میان گذاشتند، پس نزد او فرستاد و بررسی کرد، ولی او برنگشت، سلطان کلمه تند است. در شرف، و نتیجه آن انکار شیخ از دخالت او در این امر است که به او مربوط نمیشود و به او مربوط نمیشود. | ||
در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت | در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت کردهاند و در برابر آنچه به اعتقاد او حقیقت و اجرای قانون است، ایستاد، بنابراین اعلام عقبنشینی کرد و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد و تصمیم گرفت. رفت و تصمیم خود را فوراً اجرا کرد و خانواده و وسایل خود را سوار بر الاغ کرد و سوار بر الاغ دیگری شد و قاهره را ترک کرد. به محض انتشار این خبر در میان مردم، مردم اعلام کردند که در کنار جلال ایستادند و با پیوستن به جلال تصمیم به نافرمانی غیرمسلح گرفتند، پس شکوه جز اندکی به خارج از قاهره نرسید تا اینکه اکثر مسلمانان از علما. صالحان و بازرگانان، حتی زنان و پسران به او پیوستند. شخصی به سلطان گفت: «پادشاه خود را بشناس وگرنه با شیخ خواهد رفت.» پس سلطان خود سوار شد و به شیخ رسید و از او دلجویی کرد و دلش را شیرین کرد و از او خواست که برگردد و به قاهره بازگردد. پس جلال با شرط او موافقت کرد که شاهزادگان را با فراخواندن آنها بفروشند و همه به قاهره بازگشتند. | ||
پس از آن نایب السلطنه با ملایمت و سپس با تهدید و تهدید و سپس با تلاش برای خلاصی از شر شیخ و کشتن وی تلاش کرد و چون تلاش وی ناکام ماند، شاهزادگان دستور را اجرا کردند و تسلیم حکومت شرع شدند. و حراج عمومی اعلام شد و شکوه و جلال ایستاد و شاهزادگان مملکت را یکی پس از دیگری فراخواند و در قیمت آنها اغراق کرد و مردم در مناقصه دخالت کردند، حتی اگر قیمت به حداکثر هدف خود برسد و افراد نتوانند به آن دست یابند. سلطان ایوب بهای آن را از مال خود پرداخت تا بردگان امیران را در اختیار داشته باشد، نیکیهاانواع مختلفی دارد. او را رحمت کن و از او راضی باش.» | پس از آن نایب السلطنه با ملایمت و سپس با تهدید و تهدید و سپس با تلاش برای خلاصی از شر شیخ و کشتن وی تلاش کرد و چون تلاش وی ناکام ماند، شاهزادگان دستور را اجرا کردند و تسلیم حکومت شرع شدند. و حراج عمومی اعلام شد و شکوه و جلال ایستاد و شاهزادگان مملکت را یکی پس از دیگری فراخواند و در قیمت آنها اغراق کرد و مردم در مناقصه دخالت کردند، حتی اگر قیمت به حداکثر هدف خود برسد و افراد نتوانند به آن دست یابند. سلطان ایوب بهای آن را از مال خود پرداخت تا بردگان امیران را در اختیار داشته باشد، نیکیهاانواع مختلفی دارد. او را رحمت کن و از او راضی باش.» |