۸۷٬۸۹۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' می خواهند' به ' میخواهند') |
جز (جایگزینی متن - ' نوشته اند' به ' نوشتهاند') |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
== معنای جبر در لغت == | == معنای جبر در لغت == | ||
جبر در لغت به معنای اکراه و اجبار است. | جبر در لغت به معنای اکراه و اجبار است. نوشتهاند جبر به معنای اجبار و اکراه بر امری است: «و جَبَرَ الرجلَ علی الأَمر یَجْبُرُه جَبْراً و جُبُوراً و أَجْبَرَه أَکرهه» <ref> ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 116</ref> در تعریف دیگری نوشتهاند:«الجَبْر هو أن تَجْبُر إنسانا علی ما لا یرید و تُکْرِهه»<ref> فراهیدی خلیل بن احمد، کتاب العین، ج 6، ص 115</ref> جبر یعنی مجبور کردن انسان بر انجام فعلی که مطابق اراده اش نیست و نسبت به آن اکراه دارد. و نیز آورده اند: «الجبر فی اللغه، جبره علی الامر و اجبره، قهره و اکرهه علی الاتیان به».<ref> عسکری سید مرتضی، دراسة حول الجبر والتفویض و القضاء والقدر، ص5</ref> یعنی جبر در لغت به معنای اکراه و اجبار همراه با غلبه بر انجام کاری است. | ||
== معنای جبر در اصطلاح == | == معنای جبر در اصطلاح == | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
== معنای اختیار در لغت == | == معنای اختیار در لغت == | ||
اختیار در لغت به معنای برگزیدن است. | اختیار در لغت به معنای برگزیدن است. نوشتهاند: «و الاختیار الاصطفاء، کذلک التَّخَیُّر» <ref> ابن منظور، لسان العرب، ج4، ص 267</ref> اختیار یعنی بر گزیدن و تخیر نیز به همان معنا است. | ||
== معنای اختیار در اصطلاح == | == معنای اختیار در اصطلاح == | ||
در تعریف اختیار اصطلاحی به معنای تفویض | در تعریف اختیار اصطلاحی به معنای تفویض نوشتهاند:«الاختیار بمعنی التفویض بمعنی أنه لیس للّه سبحانه أی صنع فی فعل العبد... فهو مستقل فی فعله و فی إیجاده و تأثیره حفظا لعدله سبحانه.» <ref> سبحانی جعفر، الإلهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، ج2، ص257.</ref> اختیار به معنای تفویض است، به این معنا که خداوند در افعال بنده اش دخالت نمیکند، بلکه او در انجام افعال مستقل است، زیرا که عدالت خدا به غیر از این ثابت نمیشود. | ||
== معنای تفویض در لغت == | == معنای تفویض در لغت == | ||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
== معنای جبر و تفویض در کلام == | == معنای جبر و تفویض در کلام == | ||
جبر در علم کلام نیز معنای خاص خودش را دارد. | جبر در علم کلام نیز معنای خاص خودش را دارد. نوشتهاند:«الجبر عند أهل الکلام یستعمل کثیرا بمعنی إسناد فعل العبد إلی اللّه سبحانه، و هو خلاف القدر، و هو إسناد فعل العبد إلیه لا إلی اللّه تعالی. فالجبر إفراط فی تفویض الأمر إلی اللّه تعالی بحیث یصیر العبد بمنزلة الجماد لا إرادة له و لا اختیار. و القدر تفریط فی ذلک بحیث یصیر العبد خالقا لأفعاله بالاستقلال، و کلاهما باطلان عند أهل الحق و هم أهل السّنة و الجماعه.»<ref> تهانوی محمد بن علی بن محمد، کشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص 549</ref>یعنی جبر نزد اهل کلام بیشتر به معنای اسناد افعال عباد به خدای متعال و نوعی زیاده روی در واگذار کردن امور بنده به خداوند است آن گونه که عبد همانند جماد فرض میشود که هیچ گونه اختیار و اراده ای از خود ندارد. و قدر به معنای تفریط واگذاری امور عبد به خداوند است گویا که عبد مستقلا خالق افعال خویش است. و نیز نوشتهاند:«الجبر و هو اسناد فعل العبد الی اللّه».<ref> جرجانی میر سید شریف، التعریفات، ص 33</ref> جبر یعنی اسناد فعل بنده به خدا. اما تفویض (اختیار) در لغت به معنای واگذار کردن امور جهت تصرف کردن در چیزی است. در مصادر لغت نوشته شده است: «والتفویض (فوّض) الأمر إلیه جعل له التصرف فیه.» <ref> سعدی ابوحبیب، القاموس الفقهی لغه و اصطلاحا، ص 290</ref>تفویض یعنی در اختیار قرار دادن امر یا کار به کسی برای تصرف کردن. علاوه نوشتهاند: و«التَّفْویض رد الأمر إلی الغیر»<ref> سعدی ابوحبیب، القاموس الفقهی لغه و اصطلاحا، ص 290</ref> تفویض ارجاع امر به غیر است. هم چنین نوشتهاند: تفویض به معنای تسلیم امور و حاکم کردن او بر آن امور و یا سپردن امری به شخصی دیگر است:«فَوَّضَ إلیه الأمرَ أی ردَّه إلیه.» <ref> جوهری، صحاح اللغه، جلد سوم، ص 1099</ref>و «فوَّضَ إلیه أمرَه، إذا ردَّه»<ref> ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، جلد چهارم، ص 460</ref> و «فَوَّضَ أَمْرَهُ إِلَیْهِ تَفْوِیضاً سَلَّمَ أَمْرَهُ إِلَیْه» <ref>فیومی احمد بن محمد، مصباح المنیر، ص 483</ref> معنای هر سه تعریف در این جمله خلاصه میشود که مقصود از تفویض، سپردن کار به شخص دیگر است. یعنی به او در انجام کار اختیار داده است. | ||
[[شیخ مفید]](محمد بن محمد بن نعمان 336-413) از اعاظم علما و [[متکلمان]] نامدار امامیه است. این شخصیت محوری [[جهان اسلام]] با مرام تقریبی در قرن پنجم هجری میزیست و شاهد این ادعا در آثاری که از وی بر جای مانده است قابل مشاهده است. | [[شیخ مفید]](محمد بن محمد بن نعمان 336-413) از اعاظم علما و [[متکلمان]] نامدار امامیه است. این شخصیت محوری [[جهان اسلام]] با مرام تقریبی در قرن پنجم هجری میزیست و شاهد این ادعا در آثاری که از وی بر جای مانده است قابل مشاهده است. |