مصعب بن عمیر: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - ' آن گاه ' به ' آنگاه '
جز (جایگزینی متن - '== منبع ==' به '== منابع ==')
جز (جایگزینی متن - ' آن گاه ' به ' آنگاه ')
خط ۶۵: خط ۶۵:
== ناراحتی پیامبر خدا از دیدن فقر مصعب ==
== ناراحتی پیامبر خدا از دیدن فقر مصعب ==
مصعب در راه ایمان و اعتقاد به خدا، از ثروت پدر چشم پوشید. همه خاندانش نیز برای پشیمان ساختن او از برگزیدن دین اسلام، بر وی فشار آوردند. بدین ترتیب، مصعب به تنگ دستی و فقر دچار شد.  
مصعب در راه ایمان و اعتقاد به خدا، از ثروت پدر چشم پوشید. همه خاندانش نیز برای پشیمان ساختن او از برگزیدن دین اسلام، بر وی فشار آوردند. بدین ترتیب، مصعب به تنگ دستی و فقر دچار شد.  
آورده‌اند، روزی رسول خدا(صلی الله علیه) با یارانش در مجلسی نشسته بودند. ناگهان مصعب، که لباس‌های نامناسبی بر تن داشت، به مجلس وارد شد. اصحاب وقتی وضع آشفته او را دیدند و گذشته‌اش را به یاد آوردند که روزی با لباس‌های زیبایش آراسته‌ترین جوان مکه بود، از ناراحتی سرهایشان را به زیر انداختند تا مصعب احساس شرمندگی نکند. رسول خدا(صلی الله علیه) با آغوش باز از او استقبال کرد و به وی بسیار احترام گذاشت. آن گاه به [[اصحاب]] فرمود: «نگاه کنید به کسی که خداوند دلش را نورانی ساخته است. من خود دیدم که مصعب روزی پیراهنی را به دویست درهم خرید و پوشید، ولی امروز برای برگزیدن محبت خدا و رسولش، از آن وضع چشم پوشیده است. زمانی در مکه هیچ جوانی مانند او در رفاه و آسایش غرق نبود، ولی امروز به جرم خداپرستی این گونه در تنگنا قرار گرفته است<ref>عدنان الطویل، مصعب بن عمیر، ص34؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 368.</ref>».  
آورده‌اند، روزی رسول خدا(صلی الله علیه) با یارانش در مجلسی نشسته بودند. ناگهان مصعب، که لباس‌های نامناسبی بر تن داشت، به مجلس وارد شد. اصحاب وقتی وضع آشفته او را دیدند و گذشته‌اش را به یاد آوردند که روزی با لباس‌های زیبایش آراسته‌ترین جوان مکه بود، از ناراحتی سرهایشان را به زیر انداختند تا مصعب احساس شرمندگی نکند. رسول خدا(صلی الله علیه) با آغوش باز از او استقبال کرد و به وی بسیار احترام گذاشت. آنگاه به [[اصحاب]] فرمود: «نگاه کنید به کسی که خداوند دلش را نورانی ساخته است. من خود دیدم که مصعب روزی پیراهنی را به دویست درهم خرید و پوشید، ولی امروز برای برگزیدن محبت خدا و رسولش، از آن وضع چشم پوشیده است. زمانی در مکه هیچ جوانی مانند او در رفاه و آسایش غرق نبود، ولی امروز به جرم خداپرستی این گونه در تنگنا قرار گرفته است<ref>عدنان الطویل، مصعب بن عمیر، ص34؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 368.</ref>».  


از [[امیرمؤمنان]]، [[علی بن ابی طالب|علی علیه السلام]] نقل شده است: وقتی پیامبر وضع ظاهری نامناسب مصعب را دید، سخت اندوهگین شد و گریست و به اصحاب فرمود: «جرم این مرد چیست؟ او روزی در اوج ناز و نعمت بود، ولی اکنون چون به دین خدا گرویده است، این گونه وی را در سختی و تنگنا قرار داده‌اند<ref>همان.</ref>.»  
از [[امیرمؤمنان]]، [[علی بن ابی طالب|علی علیه السلام]] نقل شده است: وقتی پیامبر وضع ظاهری نامناسب مصعب را دید، سخت اندوهگین شد و گریست و به اصحاب فرمود: «جرم این مرد چیست؟ او روزی در اوج ناز و نعمت بود، ولی اکنون چون به دین خدا گرویده است، این گونه وی را در سختی و تنگنا قرار داده‌اند<ref>همان.</ref>.»  
خط ۷۲: خط ۷۲:


== اسلام آوردن معاذبن جبل و اسیدبن حُضیر ==
== اسلام آوردن معاذبن جبل و اسیدبن حُضیر ==
می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه [[اسعدبن زراره]] به خانه [[سعد بن معاذ|سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیله‌ی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیه‌های قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمده‌اند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام می‌دادم». [[اسیدبن حضیر]] سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آن گاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیه‌هایی را از قرآن خواند. این آیه‌ها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آن گاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟»
می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه [[اسعدبن زراره]] به خانه [[سعد بن معاذ|سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیله‌ی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیه‌های قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمده‌اند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام می‌دادم». [[اسیدبن حضیر]] سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آنگاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیه‌هایی را از قرآن خواند. این آیه‌ها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آنگاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟»


مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباس‌هایت را پاکیزه کنی. آن گاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آن گاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوه‌ای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیه‌های قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونه‌ای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیله‌اش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیله‌ی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>.  
مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباس‌هایت را پاکیزه کنی. آنگاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آنگاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوه‌ای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیه‌های قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونه‌ای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیله‌اش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیله‌ی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>.  


== مصعب نخستین امام جمعه ==
== مصعب نخستین امام جمعه ==
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۹۸۰

ویرایش