۲۳٬۸۲۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
=== ورود شمر به کربلا === | === ورود شمر به کربلا === | ||
بنابر منابع تاریخی، [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذی الجوشن]] پیش از ظهر روز نهم محرم (روز تاسوعا)، همراه با چهار هزار نفر، به سرزمین کربلا وارد شد<ref>الکوفی، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۵، ص۹۴؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۹۸.</ref>. و حامل نامهای از عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود. در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین علیهالسلام را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. | بنابر منابع تاریخی، [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذی الجوشن]] پیش از ظهر روز نهم محرم (روز تاسوعا)، همراه با چهار هزار نفر، به سرزمین کربلا وارد شد<ref>الکوفی، الفتوح، ۱۹۹۱م، ج۵، ص۹۴؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۹۸.</ref>. و حامل نامهای از عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود. در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین علیهالسلام را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. | ||
عباس علیهالسلام و برادرانش در محضر اباعبدالله الحسین علیهالسلام نشسته بودند و جواب شمر را نمیدادند. امام علیهالسلام به [[حضرت عباس|حضرت عباس علیهالسلام]] فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از داییهای شما است.» عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابیطالب علیهالسلام بیرون آمدند و گفتند: «چه میخواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفتهام.»؛ اما عباس علیهالسلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند. ما امان داشته باشیم و پسر دختر | عباس علیهالسلام و برادرانش در محضر اباعبدالله الحسین علیهالسلام نشسته بودند و جواب شمر را نمیدادند. امام علیهالسلام به [[حضرت عباس|حضرت عباس علیهالسلام]] فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از داییهای شما است.» عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابیطالب علیهالسلام بیرون آمدند و گفتند: «چه میخواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفتهام.»؛ اما عباس علیهالسلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند. ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبرصل الله علیه وآله امان نداشته باشد.»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ۱۹۷۹م، ج۳، ص۱۸۴.</ref>. | ||
پس از رد اماننامه، به سپاه عمر بن سعد فرمان داده شد تا برای جنگ آماده شوند پس همگان سوار شدند در شامگاه پنجشنبه نهم محرم آماده نبرد با حسین علیهالسلام و یارانش شدند<ref>شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۸۹.</ref>. | پس از رد اماننامه، به سپاه عمر بن سعد فرمان داده شد تا برای جنگ آماده شوند پس همگان سوار شدند در شامگاه پنجشنبه نهم محرم آماده نبرد با حسین علیهالسلام و یارانش شدند<ref>شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۸۹.</ref>. | ||
علت اینکه شمر آنان را خواهرزاده خطاب کرد بهدلیل هم قبیله بودن وی با ام البنین مادر حضرت عباس است؛ زیرا ام البنین دختر حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب<ref>طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۴، ص۱۱۸.</ref> و شمر نیز فرزند ذی الجوشن از همان قبیله بود<ref>ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ۱۴۰۷ق، ج۳، ص۳۰۶.</ref>. | علت اینکه شمر آنان را خواهرزاده خطاب کرد بهدلیل هم قبیله بودن وی با ام البنین مادر حضرت عباس است؛ زیرا ام البنین دختر حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب<ref>طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۴، ص۱۱۸.</ref> و شمر نیز فرزند ذی الجوشن از همان قبیله بود<ref>ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ۱۴۰۷ق، ج۳، ص۳۰۶.</ref>. | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
=== آماده شدن برای جنگ === | === آماده شدن برای جنگ === | ||
در عصر ۹ محرم تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت وعمر بن سعد خود را آماده جنگ با امام حسین علیهالسلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خَیلَ اللهِ ارکَبی و بِالجَنةِ اَبْشِری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند. | در عصر ۹ محرم تحرکات سپاه عمر سعد در صحرای کربلا افزایش یافت وعمر بن سعد خود را آماده جنگ با امام حسین علیهالسلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند. او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خَیلَ اللهِ ارکَبی و بِالجَنةِ اَبْشِری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید و به بهشت بشارت دهید.» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند. | ||
هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیهالسلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب | هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیهالسلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک میشوند، میشنوید؟» امام علیهالسلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خداصل الله علیه وآله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [به زودی] نزد ما خواهی آمد.» امام علیهالسلام به عباس علیهالسلام فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه میخواهند و برای چه به پیش آمدهاند؟» | ||
حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه میخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس علیهالسلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیهالسلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند پس عباس علیهالسلام به تنهایی نزد امام حسین علیهالسلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. | حضرت عباس علیهالسلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه میخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس علیهالسلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیهالسلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند پس عباس علیهالسلام به تنهایی نزد امام حسین علیهالسلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. | ||
امام علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام فرمودند: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست میدارم.» | امام علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام فرمودند: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست میدارم.» |