آیه اولی الامر: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' در این باره' به ' دراینباره') |
جز (جایگزینی متن - 'بنیانگذار' به 'بنیانگذار') |
||
خط ۱۹۹: | خط ۱۹۹: | ||
«و لا نری الخروج علی ائمّتنا و لاولاه امرنا و ان جاروا و لا ندعوا علی احد منهم و لا ننزع یدا من طاعتهم و نری طاعتهم من طاعات الله عزّوجلّ فریضه علینا مالم یامروا بمعصیه.» <ref>شرح العقیده الطحاویه، ص ۱۱۰</ref> | «و لا نری الخروج علی ائمّتنا و لاولاه امرنا و ان جاروا و لا ندعوا علی احد منهم و لا ننزع یدا من طاعتهم و نری طاعتهم من طاعات الله عزّوجلّ فریضه علینا مالم یامروا بمعصیه.» <ref>شرح العقیده الطحاویه، ص ۱۱۰</ref> | ||
ابوالحسن اشعری | ابوالحسن اشعری بنیانگذار مکتب اشاعره نیز در تبیین عقاید مورد اتفاق اهلسنت میگوید: | ||
«و یرون العید و الجمعه و الجماعه خلف کل امام برّ و فاجر… و یرون الدعاء لائمّه المسلمین بالصلاح و ان لا یخرجوا علیهم بالسیف و ان لا یقاتلوا فی الفتن.» <ref>مقالات الاسلامیین، ص ۳۲۳</ref> | «و یرون العید و الجمعه و الجماعه خلف کل امام برّ و فاجر… و یرون الدعاء لائمّه المسلمین بالصلاح و ان لا یخرجوا علیهم بالسیف و ان لا یقاتلوا فی الفتن.» <ref>مقالات الاسلامیین، ص ۳۲۳</ref> | ||
نسخهٔ ۱۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۳۸
آیه اولیالامر (آیه اطاعت) آیهای ست که در آن خداوند متعال فرموده یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطِـیعُوا اللّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیءٍفَرُدُّوهُ إِلی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ ذ لِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً[۱]: ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا و رسول و اولیالامر اطاعت کنید و اگر در چیزی کارتان به نزاع کشید به حکم خدا و رسول باز گردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این برایتان بهتر و خوشفرجامتر خواهد بود. . این آیه اطاعت یا آیه اولیالامر است. این آیه از آیاتی است که شیعه برای اثبات امامت علی به آن استدلال کرده است:
تفسیر آیه اولیالامر
قبل از بیان تقریر استدلال به آیه یاد شده و باتوجهبه شبهاتی که بر آن وارد کردهاند، ارائه توضیحات زیر درباره آیه لازم است:
۱- اگرچه جمله اطیعوا الله و اطیعوا الرسول اساس همه ادیان آسمانی است، ولی در این آیه باتوجه به تفریغ جمله فان تنازعتم فی شیء بهعنوان مقدمه برای آمادهکردن مسلمانان برای رجوع به خدا و رسول در موارد اختلاف مطرح است، چنانکه همین نکته را در آیات بعد نیز تکرار میکند؛ أَلَمْ تَرَ إِلی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ [۲]آیا نمینگری به کسانی که به گمان خود به آنچه به سوی تو نازل شده است، ادعای ایمان دارند. وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِـیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ [۳]و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که مردم به دستور خداوند از آنان پیروی کنند. فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِـیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ [۴] نه چنین نیست، قسم به پروردگار تو اینان به حقیقت ایمان نمیآورند مگر این که برای حل تمام اختلافات بین خود به تو مراجعه کنند.
این آیات و آیات همانند آن نیز میرساند که مسلمانان باید برای حل اختلافات خود، به خدا و رسول خدا رویآورند و به داوری آن حضرت رضایت داده و از حکمی که آن حضرت صادر میکند، دلگیر نشوند.
۲- بدون تردید اطاعت از خداوند، اطاعت از آن چیزی است که بر پیامبران وحی نموده است و آنان آن معارف و احکام را برای مردم تبلیغ کردهاند.
اما اطاعت از رسول خدا از دو نظر موردتوجه است:
الف – خداوند یکی از وظایف رسول را تبیین و تفسیر آنچه در کتاب بهصورت اجمال آمده است، میداند و میفرماید:
وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَـیِّنَ لِلنّاسِ ما نُـزِّلَ إِلَیْهِمْ [۵]قرآن را بر تو نازل کردیم تا بر امت آنچه را که فرستاده شده است، بیان کنی.
ب – یکی از وظایفی که خداوند در آیات قرآن به رسول خدا واگذار کرده است، قضاوت در مسائل اختلافی بین مردم بر اساس تشخیص خود اوست؛
لِتَحْکُمَ بَیْنَالنّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ [۶]گرچه این حکم بر اساس ظواهر قوانین قضا بود، ولی مردم موظفاند از پیامبر اطاعت کنند. باتوجهبه آیه یاد شده حاکمیت بین مردم به رسول خدا سپرده شده است؛ زیرا آنچه پیامبر میگوید و بدان حکم میکند و آنچه در تبیین احکام خدا بیان میکند، معلوماتی است که خداوند در اختیار او گذاشته است؛ وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی [۷]
بدین ترتیب سنت پیامبر یعنی گفتار، رفتار و تأیید رسول خدا حجت میشود و تفکیک بین کتاب خدا و سنت رسول خدا در حجیت جایز نیست و آنان که شعار «حسبنا کتابالله» را در روزهای پایانی عمر رسول خدا مطرح کرده بودند، شعاری انحرافی و خلاف کتاب خدا و سنت رسول خدا بود، چنان که آن حضرت چنین تفکیکی را پیش بینی میکرد.
به این روایت توجه کنید:
«عن المقدام بن معدی کرب انّ رسولالله قال یوشک الرجل متکئا علی اریکته یحدّث بحدیثی فیقول بیننا و بینکم کتابالله عزوجل فما وجدنا فیه من حلال استحللناه و ما وجدنا فیه من حرام حرّمناه. الا و انّ ما حرّم رسولالله مثل ما حرّم الله.» [۸] مقدام بن معدی کرب میگوید: بدون تردید رسول خدا فرمود: بهزودی انسانی به اریکه قدرت تکیه میزند درحالیکه حدیث مرا برایش بازگو میکنند و میگوید: بین ما و شما کتاب خدا کافی است.
بنابراین آنچه در کتاب خدا حلال شمرده شده است، ما هم حلال میدانیم و آنچه در کتاب خدا حرام شمرده شده است، ما هم حرام میدانیم. توجه داشته باشید که بدون تردید آنچه رسول خدا حرام کرده همانند چیزی است که خداوند حرام کرده است بنابراین، تفکیک کتاب و سنت جایز نیست و این که خداوند در آیه موردبحث دستور به رجوع به رسول خدا میدهد، دلیل بر این است که سنت رسول خدا، از نظر خداوند، همانند کتاب خدا و حجت است. برایناساس آنچه از معارف دین و احکام در اسلام وجود دارد، باید به کتاب خدا و سنت رسول خدا برگردد.
۳- بر اولیالامر – با هر تعریفی که از آن باشیم – وحی نازل نمیشود تا او با رسول در بخش اول تبلیغ دین شریک باشد، بلکه تنها در بخش دوم، – داوری در مسائل اختلافی – با رسول شریک است؛ بنابراین در وجوب اطاعت تنها در تشخیص نظر خود با رسول شریک هستند. ازاینجهت خداوند در تنازع امر آنها را بهعنوان یک منبع مستقل ذکر نکرده، بلکه تنها فرموده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلی اللّهِ وَالرَّسُولِ و قطعاً مورد نزاع به قرینه آیات بعد – که از رجوع به طاغوت منع میکند – حکم خداوند در مسائل اختلافی مسلمانان خواهد بود.
برایناساس حکمی که مسلمانان در نزاعها باید به آن رجوع کنند، در کتاب و سنت – که هر دو حجت قاطع هستند – وجود دارد. بر اساس این آیه، قول اولیالامر هم – که حکم کتاب و سنت را بیان میکند – بدون هیچ قیدوشرطی حجت قاطع است و در نهایت همه به کتاب و سنت برمیگردد؛ بنابراین اولیالامر – هر کس که باشد – نه چنین اختیاری دارد که حکم جدیدی که در کتاب و سنت نیست، وضع کند و نه اختیار دارد که حکمی از احکام خدا را که در کتاب و سنت است، نسخ کند وگرنه رجوع به خدا و رسول معنایی نخواهد داشت. به این آیه توجه کنید: وَما کانَ لِمُـؤْمِنٍ وَلا مُـؤْمِنَهٍ إِذا قَضی اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الخِـیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَـلَّ ضَلالاً مُبِیناً[۹]
بدین سان ترتیب خداوند، همان تشریع است و قضای رسول یا همان تشریع است یا اعم از تشریع و نظر خود اوست و وجوب اطاعت از «اولیالامر» در تبعیت از رأی آنان در حوزه ولایت آنان است در این که حکم خدا را از کتاب و سنت به دست میآورند. [۱۰]
۴- اطاعت از خدا و رسول در اطیعوا الله و اطیعوا الرسول هیچ قیدوشرطی ندارد و این خود دلیل بر این است که رسول خدا هیچگاه امر یا نهیی که با حکم خدا منافات داشته باشد، نمیکند و اگر چنین امرونهیای از رسول خدا صادر شود با اطلاق آیه در تناقض خواهد بود و چنین چیزی نسبت به رسول خدا – باتوجهبه عصمت او از ناحیه خداوند – امکان ندارد.
این مسئله درباره «اولیالامر» نیز صادق است؛ یعنی در آیه اطاعت از «اولیالامر» نیز هیچ قیدوشرطی ندارد و این خود دلیل بر این است که اولیالامر هرگز امر و یا نهیی که با حکم واقعی خداوند مخالف باشد، صادر نخواهد کرد وگرنه، نعوذبالله، کلام خداوند تناقض خواهد داشت و چنین مسئلهای در صورت برخورداری از عصمت الهی رخ نخواهد داد. تردیدی نیست که آیه موردبحث بر عصمت اولیالامر دلالت میکند، و این نظریه اختصاص به شیعه ندارد، بلکه عدهای از دانشمندان اهلسنت نیز بر این باورند؛ فخر رازی مینویسد: «انّ اللّه تعالی امر بطاعه اولیالامر علی سبیل الجزم فی هذه الآیه و من امر الله بطاعته علی سبیل الجزم و القطع لابد و ان یکون معصوما عن الخطاء اذ لو لم یکن معصوما عن الخطاء کان بتقدیر اقدامه علی الخطاء یکون قد امر الله بمتابعته فیکون ذلک امرا بفعل ذلک الخطاء و الخطاء لکونه خطا منهیّ عنه، فهذا یفضی الی اجتماع الامر و النهی فی الفعل الواحد بالاعتبار الواحد و انّه محال.» [۱۱]
خداوند در این آیه، بهطورقطع، به اطاعت از اولیالامر دستور داده است و هر کس را که خداوند، بهطورقطع، دستور به اطاعت از او را بدهد باید از خطا معصوم باشد؛ زیرا اگر معصوم نباشد، درصورتیکه اقدام به خطا کرد، چنان است که گویا خداوند به پیروی از او فرمان داده است، درحالیکه کار خطا خطاست و خداوند به عدم پیروی از آن دستور داده است؛ در نتیجه لازم میآید که نسبت به یک کار، از یکجهت هم دستور به پیروی داشته باشیم و هم دستور به عدم پیروی و این محال است». در این که از این آیه عصمت «اولیالامر» استفاده میشود، شبههای نیست و آنان که قائل به عصمت اولیالامر نشدهاند، یا آیه را بهدقت مطالعه نکردهاند و یا این که شبهاتی خارج از آیه، مانع پذیرش این نظریه شده است که در مباحث آینده مطرح خواهد شد.
اولیالامر از دیدگاه اهلسنت
درباره مصداق اولیالامر بین شیعه و اهلسنت اختلافنظر وجود دارد. قبل از پرداختن به بحث مصداق اولیالامر از دیدگاه اهلسنت توجه به این نکته ضروری است که در آیاتی که شأن نزول بهخصوصی دارند، شأن نزول آیه در فهم مقصود آیه بسیار تأثیر دارد.
با این که آیه باید شأن نزول خود را شامل شود، شأن نزولهایی که در تفاسیر اهلسنت درباره آیات نقل کردهاند، گاه بهقدری متناقض است که با محتوای آیه در تعارض است. حال در آیه موردبحث در منابع شیعه شأن نزول خاصی ذکر نشده و آیه مطلق است، ولی در منابع اهلسنت آمده است: انزلت فی عبدالله بن حذافه بن قیس اذ بعثه النبی فی سریّه. [۱۲] آیه درباره عبدالله بن حذافه نازل شده است که رسول خدا او را بهعنوان فرمانده یک گروه نظامی اعزام کرده بود. حال به قصه اعزام «عبداللّه» توجه کنید: انّ رسولالله امّره علی سریّه فامرهم ان یجمعوا حطبا و یوقدوا نارا، فلمّا اوقدوها امرهم بالتقحم فیها، فقال لهم: الم یامرکم رسولالله بطاعتی و قال من اطاع امیری فقد اطاعنی؟ فقالوا: ما آمنا بالله و اتبعنا رسوله الاّ لننجوا من النار، فصوّب رسولالله فعلهم و قال: لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق. [۱۳] رسول خدا عبدالله را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد. او نیز پس از خروج از شهر به آنان دستور داد هیزم جمع کنند و آتشی برافروزند.
پس از برافروختن آتش به آنان دستور داد که همگی وارد آتش شوند و به آنان گفت: مگر نه این است که رسول خدا به شما دستور داده است از من اطاعت کنید و همچنین فرموده است هر کس از فرمانده منصوب من اطاعت کند، از من اطاعت کرده است. آنان از عبدالله اطاعت نکرده به او گفتند: ما به خدا و رسول خدا ایمان آوردهایم که از آتش نجات پیدا کنیم و برگشتند و رسول خدا رفتار سپاه را تأیید کرد و فرمود: دستور هیچ مخلوقی را که [متضمن] معصیت خداست، نباید اطاعت کرد.
اکنون سؤال این است که به چه دلیل شأن نزولی را برای آیه نقل کردهاند که حتی شامل مورد خود آن نیز نمیشود؛ زیرا آیه دستور میدهد که از اولیالامر اطاعت کنند، ولی سپاه با فرمانده مخالفت میکند و رسول خدا نیز مخالفت سپاه را تأیید میکند؟!
مصادیق «اولیالامر» از دیدگاه اهلسنت
۱– اصحاب رسول خدا :
عده ای بر این باورند که «اولیالامر انّهم اصحاب محمّد خاصّه»؛[۱۴] مقصود از «اولیالامر» اصحاب محمد هستند».
نقد
الف – پیشتر بیان شد که از آیه موردبحث عصمت اولیالامر استفاده میشود، درحالیکه در بین امت اسلامی هیچکس برای همه اصحاب رسول خدا عصمت قائل نیست، تا اطاعت از آنان واجب باشد.
ب – اصحاب رسول خدا چنین شأنی برای خود قائل نبودند که مصداق آیه ما هستیم.
ج – گر چه در برخی از آیات و روایات از جمعی از اصحاب رسول خدا بسیار تجلیل شده است و آن تجلیلها نیز واقعی است، ولی باتوجهبه تعریفی که اهلسنت درباره صحابه دارند، بررسی مجموع آیات و روایات درباره صحابه بیانگر این است که عدهای از صحابه در عصر خود حضرت رسول خدا و عدهای بعد از آن حضرت مرتد شدهاند؛ برخی از آنان مریضدلان بودهاند؛ عدهای از آنان در زمره منافقان پنهان و عدهای از منافقان آشکار و شماری از آنان، همکاران و جاسوسان دشمن بودهاند و عدهای از دستورات آن حضرت تخلف میکردند و….
تاریخ اسلام، چه در عصر رسول خدا و چه بعد از آن تا زمانی که آنان زنده بودند، از تخلفات آنان از احکام اسلام حکایت میکند.
۱ – انس بن مالک:
وی از تخلفات و تغییراتی که اصحاب در احکام اسلامی به وجود آوردهاند، چنین یاد میکند:
«سمعت ابا عمران الجونی یقول سمعت انس بن مالک یقول: ما اعرف شیئا الیوم ممّا کنّا علیه علی عهد رسولالله. قال: قلنا له: فاین الصلاه؟ قال: او لم تصنعوا فی الصلاه ما قد علمتم. [۱۵]
ابو عمران جونی میگوید: شنیدم انس بن مالک میگفت: آنچه در عصر رسول خدا انجام میدادیم امروز خبری از آن نیست!
به او گفتیم: نماز که هست؟
گفت: شما میدانید در نماز چه تغییراتی دادهاید!
حال چگونه میتوان گفت مصداق اولیالامری که معصوم هستند و اطاعت آنان واجب است، همه صحابه باشند؟
۲– ابوبکر و عمر:
عده ای از اهل تسنن بر این باورند که: «آنها اشاره الی ابیبکر و عمر رضی الله عنهما خاصّه»؛[۱۶] مقصود از اولیالامر ابوبکر و عمر هستند!
نقد
ابتدا رأی یاد شده درباره ابوبکر را به نقد میکشیم:
الف – باتوجهبه این که ابوبکر و عمر از اصحاب رسول خدا هستند تمام ایرادهایی که درباره نظریه قبل یاد شد، بر این نظر هم وارد میشود.
ب – ابوبکر نهتنها ادعای عصمت نداشت، بلکه خودش را از بقیه مردم هم ضعیفتر میدانست؛ بهگونهای که نمیتواند حکومت را بر اساس دین اداره کند و از آنان تقاضا میکرد تا هرکجا که بر خلاف دین رفتار کرد، او را هدایت کنند و بهصراحت در حضور اصحاب رسول خدا گفت: من شیطانی دارم که متعرض من میشود و وقتی نزد من آمد، از من دوری کنید. به این کلمات توجه کنید:
«ایها الناس فانّی قد ولیّت علیکم و لست بخیرکم، فان احسنت فاعینونی و ان اسأت فقوّمونی… اطیعونی ما اطعت الله و رسوله، فاذا عصیت الله و رسوله، فلا طاعه لی علیکم… و انّ لی شیطانا یعترینی، فاذا اتانی فاجتنبونی.» [۱۷]
حال چگونه میتوان گفت چنین فردی مصداق اولیالامری است که خداوند دستور داده بدون قیدوشرط از او اطاعت کنند؟
ج – آنچه بیان شد، مربوط به ابتدای حاکمیت ابوبکر بود که از زبان خود وی نقل کردیم، اما پایان حکومت او را هم از زبان خودش بشنویم:
در آخرین روز حیات ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف بر او وارد شد و خواست او را تسلّی دهد که ابوبکر گفت:
«اما انّی لا آسی الاّ علی ثلاث فعلتهنّ وددت انّی لم افعلهنّ، ثلاث لم افعلهنّ وددت انّی فعلتهنّ، و ثلاث وددت انّی سألت رسولالله عنهن فامّا الثلاث اتی فعلتها وددت انّی لم اکن فعلتها فوددت انّی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته و لو اغلق علی حرب ووددت انّی یوم سقیفه بنی ساعده کنت قذفت الامر فی عنق احد الرجلین عمر او ابی عبیده، فکان امیرا و کنت وزیرا ووددت انّی اذا اتیت بالفجاه لم اکن احرقته و کنت قتلته بالحدید او اطلقته.»
اما من تأسف نمیخورم مگر بر سه کاری که انجام دادهام، ولی ایکاش انجام نمیدادم [از این قرارند]:
۱- ایکاش هرگز درِ خانه فاطمه را نمیگشودم؛ گر چه آن در برای جنگ بسته شده بود؛
۲- ایکاش در روز «سقیفه بنیساعده» خلافت را به عمر یا ابوعبیده واگذار میکردم و آنان حاکم بودند و من مشاور؛
۳- و ایکاش هنگامی که فجات را آوردند او را نمیسوزاندم، بلکه او را با آهن میکشتم یا آزاد میکردم.
«و اما الثلاث التی ترکتها و وددت انّی فعلتها فوددت انّی یوم اتیت بالاشعث کنت ضربت عنقه فانّه یخیل الیّ انّه لا یری شرّا الاّ اعان علیه و وددت انّی حیث وجّهت خالدا الی اهل الرده اقمت بذی القصّه فان ظفر المسلمون و الا کنت ردءا لهم وودت حیث وجّهت خالدا الی الشام کنت وجّهت عمر الی العراق فاکون قد بسطت کلتا یدی الیمین و الشمال فی سبیل الله»
و اما آن سه کاری که انجام ندادم و ایکاش انجام میدادم [اینها بودند]:
۱- ایکاش روزی که اشعث را بهعنوان اسیر نزد من آوردند گردنش را میزدم؛ زیرا چنین به نظرم میرسد که هیچ شرّی برایش پیش نیاید، مگر این که او به آن دامن زد.
۲- ایکاش وقتی خالد را برای جنگ مرتدان فرستادم، در ذیالقصه میماندم که در صورت شکست مسلمانان به آنان کمک میکردم؛
۳- و ایکاش هنگامی که خالد را برای فتح شام فرستادم عمر را نیز برای فتح عراق میفرستادم بهگونهای که با هردو بازویم در راه خدا میجنگیدم.
«و اما الثلاث اللواتی وددت انّی کنت سألت رسولالله عنهنّ فوردت انّی سألته فیمن هذا الامر فکنّا لا ننازعه اهله و وددت انّی کنت سألته هل للانصار فی هذاالامر نصیب و وددت انّی سألته عن میراث العمه و ابنه الاخت، فانّ فی نفسی منهما حاجه.» [۱۸]
و اما آن سه چیزی که ایکاش از رسول خدا میپرسیدم: [ازاینقرار بودند]
۱- ایکاش از رسول خدا میپرسیدم که خلافت حق کیست، تا با صاحبان آن به نزاع برنخیزیم؛
۲- ایکاش از رسول خدا میپرسیدم که آیا انصار هم در خلافت حقی دارند یا نه؟
۳- ایکاش از رسول خدا درباره ارث عمه و دختر خواهر میپرسیدم؛ زیرا در دلم نسبت به ارث این دو شبههای است.
آنچه بیان شد؛ سخنان ابوبکر در آخرین روز حیات او در این دنیاست. یکبار دیگر این مطالب را مرور کنید. سه کاری که ابوبکر انجام داده است و آرزو میکرد که هرگز انجام نمیداد که این مسئله مشروعیت حکومت او را زیر سؤال میبرد که بنا نداریم بیشتر آن را توضیح دهیم.
اما آن سه کاری که انجام نداده است و آرزو میکرد که ایکاش انجام داده بود یک بار دیگر مرور کنید. در جریان حرکتهای نظامی خالد که موجب اعتراض عمر – که هم یار صمیمی ابوبکر بود و در خیرخواهی او نسبت به ابوبکر شبههای نیست – شده است، چه انسانهای بیگناهی کشته شدند و چه اموالی به غارت رفت و چه هتک حرمتهایی که از زنان مسلمان شد و… که داستانی بسیار غم انگیز است.
اما سه سؤالی که آرزو میکرد، از رسول خدا میپرسید، قابلتوجه است.
یکی از محورهای سخنرانیهای «حجةالوداع» رسول خدا همین مسئله بود که اصحاب با صاحبان امر درگیر نشوند و یکی از مواردی که در پیمان عقبه دوم – که به «بیعة الحرب» شهرت یافت – این بود که مسلمانان با پیامبر بیعت کردند که با صاحبان امر درگیر نشوند.
بدین ترتیب نمیتوان پذیرفت که با سابقه طرح این مسئله در بین مسلمانان، بهخصوص در حجةالوداع – که ابوبکر حضور داشت – او نپرسیده باشد که صاحبان امر چه کسانی هستند، با این که او در سقیفه برای خارجکردن انصار از میدان خود را احق و اولی به خلافت میدانست و حال که در پایان راه است از هجوم به خانه فاطمه س که در واقع صاحب امر در آنجا بود، تأسف میخورد و… که جای توضیح بیشتر آن نیست.
اکنون سؤال این است که آیا شایسته است که چنین انسانی را با این اعترافات صریح، نسبت به کارهایی که نباید انجام میداد و کارهایی که میبایست انجام میداد و انجام نداده است، مصداق اولیالامری بدانیم که خداوند دستور داده است در هر شرایطی از او پیروی کنیم؟!
نقد
در ادامه، به نقد رأی یاد شده درباره عمر میپردازیم:
۱- نقدهایی که بر همه صحابه بهعنوان کلی مطرح شد بر او نیز وارد است؛
۲- عمر در به قدرت رسیدن ابوبکر و ادامه حکومت او نقش اساسی داشت؛ بنابراین او در کارهای ابوبکر شریک است و بخش عمدهای از نقدهایی که بر ابوبکر یاد شد، بر او نیز وارد است.
۳- اگر بخواهیم عملکرد عمر را نقد کنیم سخن بسیار طولانی خواهد بود و تنها به یک عملکرد او اشاره میکنیم.
قرآن میفرماید: وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۱۹]و آیات دیگری که به متابعت مطلق از رسول خدا دستور میدهد و آیاتی که سخن رسول خدا را وحی میداند نه سخن از روی هوای نفس؛ وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی[۲۰]
با این وصف، در روز پنجشنبه که رسول خدا در حجرهاش در حضور اصحاب دستور داد [کاغذ و قلمی] بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، عمر فریاد زد:
«ان الرجل لیهجر، حسبنا کتابالله.» صحیح، البخاری، کتاب المریض باب قول المریض قوموا عنّی؛ [۲۱]
اکنون سؤال این است که بهراستی کسی که با صراحت به مخالفت با دستور رسول خدا برمیخیزد؛ همان اولیالامری است که خداوند دستور داده است، در هر شرایطی، از او اطاعت کنند؟ و اگر شما در آنجا بودید، چه میکردید؟ آیا به دستور رسول خدا عمل میکردید یا به دستور عمر؟
۳- فرماندهان جنگ
عدهای بر این باورند که مقصود از اولیالامر – «هم امراء السرایا و فرماندهان جنگی هستند.»[۲۲]
نقد
الف – پیشتر بیان شد که آیه موردبحث بیانگر عصمت اولیالامر است، درحالیکه هیچکس برای فرماندهان نظامی عصمت قائل نیست؛
ب – فرماندهان نظامی رسول خدا نیز چنین ادعایی نداشتهاند، حتی «عبدالله بن حذافه» که گفتهاند آیه درباره او نازل شده چنین ادعایی نداشته است؛
ج: نه پیامبر و نه اصحاب او چنین اعتقادی درباره فرماندهان نظامی نداشتند و شاهد آن این است که پیامبر در همین جریان، مخالفت صحابه با عبدالله را تأیید کرد. برایناساس نمیتوان گفت: مقصود از اولیالامری که خداوند دستور داده است در هر شرایطی از آنان پیروی کنیم، فرماندهان نظامی باشند.
۴- قاریان و عالمان
عدهای بر این باورند که مقصود از اولیالامر، قاریان و عالمان هستند که نظریه مالک هم همین بوده است؛ «اهل القرآن و العلم و هو اختیار مالک»[۲۳]
نقد
الف – باتوجهبه این که مستفاد از آیه عصمت اولیالامر است، هیچ قاری قرآن و هیچ اهل علمی در دنیای اسلام ادعای عصمت نکرده است؛
ب – امت اسلامی با همه اختلافاتی که دارند این دو گروه را معصوم نمیدانند؛
ج – بررسی زندگی هر دو گروه – قاریان و عالمان – حکایت از آن دارد که نمیتوان به این نتیجه رسید که اینان اولیالامری هستند که خداوند دستور داده است در هر شرایطی از آنان اطاعت کنند.
۵- عالمان دیندار
عدهای بر این باورند که اولیالامر، دانشمندان دینداری هستند که به مردم دین را آموزش میدهند و آنان را امربهمعروف و نهیازمنکر میکنند. «هم العلماء الدینون الذین یعلّمون الناس الدین و یأمرونهم بالمعروف و ینهون عن المنکر»؛[۲۴]
نقد
این نظریه شبیه نظریه قبل است و ایراداتی که درباره آن نظر یاد شد بر این نظر هم وارد است و بیشتر از این ارزش نقد را ندارد.
۶- اهل حل و عقد
عدهای بر این باورند که اولیالامر، صاحبان عقل و اندیشه هستند که تدبیر امور مردم با آنان است؛ «هم اولوا العقل و الرأی الذین یدبّرون امرالناس»؛[۲۵]
نقد
الف – پیشتر بیان شد که امت اسلامی با همه اختلافات خود در این مسئله اتفاقنظر دارند که عالمان دینی معصوم نیستند، تا چه رسد به اهل حل و عقد که گاه از عالمان دینی هم نیستند؛
ب – همه حکومتها در سراسر دنیا، دارای چنین اصحاب اهل حل و عقدی هستند. بسیاری از جنایتهایی که حکومتها در طول تاریخ انجام دادهاند بهوسیله همینگونه افراد طراحی و اجرا شده است. برایناساس چگونه میتوان گفت مقصود از اولیالامری که خداوند دستور داده است – در هر شرایطی از آنان پیروی کنید – اهل حل و عقد هستند؟
۷- صاحبان قدرت
عدهای بر این باورند که اولیالامر، حاکمان و صاحبان قدرت هستند. «اولیالامر منکم ذوی الامر»[۲۶] این نظریه بیشترین طرفدار را در بین اهلسنت – بهخصوص اهل حدیث – دارد.
نقد
قبل از نقد نظر یاد شده این سؤال مطرح است که چرا بیشتر اهلسنت به این نظر رسیدهاند؟ در پاسخ این سؤال باید گفت: اهلسنت در منابع حدیثی خود روایاتی دارند که چون نتوانستهاند مصداق درست آنها را تشخیص دهند، بهناچار به این نظر گرایش پیدا کردهاند که صاحبان قدرت را اولیالامر بدانند؛
الف – روایاتی که میگوید: نباید با صاحبان امر درگیر شوند؛
«عن عباده بن الصامت قال: دعانا النبی فبایعناه فکان فی ما اخذ علینا ان بایعناه علی السمع و الطاعه و الا ننازع الامر اهله الاّ ان تروا کفرا بواحا عندکم من الله فیه برهان.» [۲۷]عباده بن صامت میگوید: رسول خدا ما را خواست و ما با او بیعت کردیم. از مواردی که بر آن بیعت کردیم این بود که تسلیم باشیم و با صاحبان امر درگیر نشویم مگر این که کفر آشکاری را ببینیم که دلیل قطعی از طرف خداوند داشته باشد. پیشتر بیان کردیم که رسول خدا این مسئله را چند بار تکرار کرده است و آنچه عباده بن صامت نقل میکند جریان بیعهالحرب است. در جریان حجةالوداع نیز رسول خدا چندین بار تأکید کرده است که اصحاب بعد از او با صاحبان امر درگیر نشوند.
ب – روایاتی که میگوید: هر کس بدون پیروی از امامی بمیرد به مرگ جاهلی مرده است؛
«قال رسولالله: من مات بغیر امام مات میته جاهلیّه.» [۲۸]هر کس بدون پیروی از امامی بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است.
ج – روایاتی که خروج بر سلطان را منع میکند؛
«من کره من امیره شیئا فلیصبر علیه، فانّه من خرج عن السلطان شبرا مات میته جاهلیه.» [۲۹]هر کس از حاکمش کار ناخوشایندی دید باید صبر کند؛ زیرا هر کس بهاندازه یک وجب بر حاکم خروج کند به مرگ جاهلی مرده است.
د – روایاتی که اطاعت از سلطان را واجب شمرده است؛
«من خلع یدا من طاعته لقی الله یوم القیامه لا حجّه له و من مات و لیس فی عنقه بیعه مات میتّه جاهلیّه[۳۰]
هر کس دست از اطاعت سلطان بردارد، روز قیامت در حالی خداوند را ملاقات خواهد کرد که حجتی ندارد و هر کس بمیرد و بیعت امامی در گردنش نباشد به مرگ جاهلی مرده است.
هـ- روایات اثنا عشر خلیفه که پیشتر بیان شد، نتوانستهاند آن را بر خلفای بعد از پیامبر تطبیق دهند و روایات دیگر، بهویژه باتوجهبه آیه موردبحث که اطاعت از اولیالامر را بدون قیدوشرط واجب میکند و از این اطلاق عصمت به دست میآید و از طرفی جانشینی رسول خدا که قابلانکار نیست و آنان که در صدر اسلام چه بنیامیه و چه بنیعباس قدرت را به دست گرفتند عموماً افراد فاسد، فاجر و منحرف از دین بودهاند. مجموع این عوامل باعث شد تا آنان نهتنها عصمت را در جانشین رسول خدا یا به تعبیری در امام شرط ندانند، بلکه شرط بودن عدالت را هم نپذیرفتهاند و هر کس به هر شیوهای که قدرت را به دست گرفت او را امام خوانده و قیام علیه او را نیز ممنوع شمرده و متابعت از او را هم لازم دانستهاند.
به سخنان احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، توجه کنید:
«السمع و الطاعه للائمه و امیرالمؤمنین البرّ و الفاجر و من ولی الخلافه فاجمع الناس و رضوا به و من غلبهم بالسیف و سمی امیرالمؤمنین و الغز و ماض مع الامراء الی یوم القیامه البرّ و الفاجر و اقامه الحدود الی الائمّه و لیس لاحد ان یطعن علیهم و ینازعهم و دفع الصدقات الیهم جائز من دفعها الیهم اجزأت عنهم برّا کان او فاجرا و صلاه الجمعه خلفه و خلف کل من ولی جائزه اقامته و من اعادها فهو مبتدع تارک للاوثار مخالف للسنّه [۳۱]
باید مطیع رهبران و پیشوای مسلمانان – چه صالح و چه فاجر – بود. همچنین باید از هرکسی که خلافت را به دست میگیرد و مردم قبولش دارند اطاعت کرد. همچنین باید مطیع هرکسی بود که با زور اسلحه قدرت را به دست گرفته و خود را امام مسلمانان نامیده است. جنگیدن همراه حاکمان تا قیامت جایز است، چه حاکمان صالح و چه حاکمان فاسد. اجرای حدود شرعی به عهده حاکمان است و هیچکس حق ندارد آنان را نقد کند یا علیه آنان قیام کند و با آنان درگیر شود. پرداخت صدقات به آنان جایز است و هر کس صدقات را به آنان بپردازد وظیفهاش را انجام داده است؛ چه آنان صالح باشند و چه فاجر.
نمازجمعه پشت سر امام و هرکسی که قدرت را به دست بگیرد، جایز است و هر کس چنین نمازی را اعاده کند بدعتگذار و مخالف سنت و آثارِ رسیده است! از این سخنان نباید در شگفت شد و اینگونه اظهارنظرکردن و فتوا دادن اختصاص به احمد بن حنبل ندارد بلکه اکثریت اهلسنت چنین نظری دارند. ابوجعفر طحاوی از دانشمندان مشهور حنفی مینویسد: «و لا نری الخروج علی ائمّتنا و لاولاه امرنا و ان جاروا و لا ندعوا علی احد منهم و لا ننزع یدا من طاعتهم و نری طاعتهم من طاعات الله عزّوجلّ فریضه علینا مالم یامروا بمعصیه.» [۳۲]
ابوالحسن اشعری بنیانگذار مکتب اشاعره نیز در تبیین عقاید مورد اتفاق اهلسنت میگوید: «و یرون العید و الجمعه و الجماعه خلف کل امام برّ و فاجر… و یرون الدعاء لائمّه المسلمین بالصلاح و ان لا یخرجوا علیهم بالسیف و ان لا یقاتلوا فی الفتن.» [۳۳]
اهلسنت بر این عقیدهاند که نماز عید، جمعه و جماعت پشت سر هر امامی جایز است؛ چه صالح باشد و چه فاسد… و بر این عقیدهاند که باید برای پیشوایان مسلمانان دعا کرد و این که نباید علیه آنان قیام مسلحانه کرد و در آشوبهای علیه آنان نباید شرکت جست. ابوبکر باقلانی از دانشمندان معروف اهلسنت دراینباره میگوید: «ان قال قائل ما الذی یوجب خلع الامام عندکم؟ قیل له: یوجب ذلک امور، منها کفر بعد ایمان و منها ترکه الصلاه و الدعاء الی ذلک و منها عند کثیر من الناس فسقه و ظلمه بغضب الاموال و ضرب الابشار و تناول النفوس المحرّمه و تضییع الحقوق و تعطیل الحدود و قال الجمهور من اهل الاثبات و اصحاب الحدیث لا ینخلع بهذه الامور و لا یجب الخروج علیه، بل یجب وعظه و تخویفه و ترک طاعته فی شیء ممّا یدعوا الیه من معاصی الله.» [۳۴] اگر کسی بپرسد به نظر شما چه چیزهایی باعث سلب مشروعیت حاکم میشود؟ به او گفته میشود: کافر شدن، نماز نخواندن و مردم را به بی نمازی تشویق کردن، و نزد بیشتر مردم [اشتهار داشتن به] فسق و تجاوز به اموال مردم، تازیانه زدن به مردم، کشتن بهناحق مردم، ازبینبردن حقوق مردم و اجرا نکردن حدود الهی، ولی اکثریت اهل حدیث بر این باورند که اگر حاکم همه کارها را هم انجام دهد مشروعیت خود را از دست نمیدهد و نباید علیه او قیام کرد، بلکه باید او را موعظه کنند و از پیامدهای کارهایش بترسانند و در جایی که دستور به گناه میدهد، از او اطاعت نکنند! قرطبی از سهل بن عبدالله نقل میکند: «اطیعوا السلطان فی سبعه: ضرب الدراهم و الدنانیر و المکائیل و الاوزان و الاحکام و الحج و الجمعه و العیدین و الجهاد و… و اذا نهی السطان العالم ان یفتی فلیس له ان یفتی فان افتی فهو عاص و ان کان امیرا جائرا.» [۳۵] در هفت چیز از حاکم اطاعت کنید: پول رایجی که منتشر میکند، معیارهای سنجش اشیایی که مشخص میکند، احکامی که صادر میکند، در گزاردن حج، نمازجمعه، نماز عیدین و جهاد… و اگر عالمی را از فتوا دادن منع کرد عالم حق ندارد فتوا بدهد و اگر فتوا بدهد گناهکار است، حتی اگر حاکم، شخصی ستمگر باشد. بهراستی میتوان این سخنان را به خدا و پیامبر نسبت داد و گفت خداوند دستور داده است از حاکم فاسق، فاجر و… اطاعت کنید، حق ندارید علیه آنان شورش و از دستور آنان سرپیچی کنید و نباید سخن حق و حکم خدا را بگوئید؟ اینچنین سخنگفتن و تسلیم محض حاکمان جور و ستم بودن برخلاف قرآن، سنت، عقل و فطرت سلیم انسانی است. در ادامه به شرح آن خواهیم پرداخت.
اطاعتهای ممنوع در قرآن
مطیع محض حاکمان جور بودن و اطاعت از آنان خلاف قرآن است؛ زیرا خداوند در قرآن اطاعت از گروههای زیر را ممنوع کرده است:
کافران:
از کسانی که اطاعت از آنها منع شده است، کافران هستند. به این آیه توجه کنید:
فَلا تُطِـعِ الکافِرِینَ وَجاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبِیراً [۳۶]پس تو هرگز تابع کافران مباش و با آنان سخت جهاد و کارزار کن. درحالیکه پیشتر از باقلانی نقل کردیم که اکثریت اهل حدیث بر این باورند که اگر حاکم مسلمانی کافر شد، نه مشروعیت خود را از دست میدهد و نه میتوان علیه او قیام کرد، بلکه باید مطیع او بود.
۲- غافلان و تبهکاران:
از کسانی که در قرآن اطاعت از آنان منع شده است، این گروه هستند. به این آیه توجه کنید وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتـَّبَعَ هَواهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطاً [۳۷]و هرگز از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل کردیم و تابع هوای نفس خود شده و به تبهکاری پرداختهاند، متابعت مکن.
۳- تکذیبکنندگان:
از کسانی که اطاعت از آنان ممنوع شده است، تکذیبکنندگان آیات الهی هستند؛ فَلا تُطِـعِ المُـکَذِّبِینَ [۳۸] پس تو هرگز از تکذیبکنندگان آیات الهی پیروی مکن. ==== ====۴- قسم خوران فرومایه: از کسانی که اطاعت از آنان منع شده است، انسانهای پست و فرومایهای هستند که دائم سوگند میخورند؛ وَلا تُطِـعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهِـینٍ [۳۹] و تو هرگز اطاعت مکن از انسان فرومایهای که بسیار قسم یاد میکند.
۵- گناهکاران:
از کسانی که در قرآن اطاعت از آنان منع شده است، گناهکاران هستند؛ فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّک َ وَلا تُطِـعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً [۴۰]پس در حکم پروردگارت صبور باش و از هیچ گناهکار یا کافری اطاعت مکن.
۶- اسرافکاران:
از کسانی که اطاعت از آنان منع شده است، مسرفان هستند. وَلا تُـطِـیعُوا أَمْـرَ المُـسْرِفِـینَ [۴۱] و هرگز از اسرافکاران متابعت نکنید. و آیات دیگری که با الفاظ متفاوت این واقعیت را بیان میکنند که از کسانی که برخلاف دستورات خداوند رفتار میکنند، اطاعت نکنید. بااینحال، آیا میتوان به خداوند نسبت داد که مقصود او از «اولیالامر» حاکمان فاسد، گناهکار، اسرافکار، تبهکار و… هستند و مردم موظفاند در هر شرایطی از آنان پیروی کنند!
اطاعتهای ممنوع در سنت
در سنت رسول خدا مخالفت با حاکمان فاسد و مبارزه با آنان یک اصل مسلّم است و اگر چنین نبود انبیا با حاکمان فاسق و فاجر زمان خود مبارزه نمیکردند و رسول خدا نیز با قریش درگیر نمیشد. مبارزه با ظلم، کفر، فساد و طغیان از اصول مسلّم سنت رسول خدا است و نیاز به دلیل ندارد. به روایتهای زیر توجه کنید:
- قال رسولالله: «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق». [۴۲] رسول خدا فرمود: از هیچ مخلوقی که در گناه است، نباید اطاعت کرد.
- قال رسولالله: «من ارضی سلطانا بما یسخط ربّه خرج من دین الله.» [۴۳]هر کس سلطانی را به چیزی راضی کند که موجب خشم خداوند شود، از دین خدا خارج شده است.
- قال رسولالله: «اسمعوا هل سمعتم انّه سیکون بعدی امراء فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم و اعانهم علی ظلمهم فلیس منّی و لست منه و لیس بوارد علیّ الحوض و من لم یدخل علیهم و لم یعنهم علی ظلمهم و لم یصدقهم بکذبهم فهو منّی و انا منه و هو وارد علیّ الحوض.» [۴۴]رسول خدا فرمود: بشنوید! آیا شنیدهاید که بعد از من حاکمانی خواهند آمد، پس هر کس بر آنان وارد شود و با این که آنان دروغ میگویند آنان را تصدیق کند و بر ستمی که انجام میدهند آنان را یاری کند، از من نیست و من هم از او نیستم و بر حوض بر من وارد نمیشود و مرا ملاقات نخواهد کرد و آن که بر آنان وارد نشود و بر ظلم همکار آنان نباشد و دروغهای آنان را تصدیق نکند، او از من است و من از او هستم و بر حوض بر من وارد میشود.
- قال رسولالله: «سیکون علیکم ائمّه یملکون ارزاقکم یحدّثونکم فیکذّبونکم و یعملون فیسیئون العمل لا یرضون منکم حتی تحسنّوا قبیحهم و تصدّقوا کذبهم فاعطوهم الحق ما رضوا به فاذا تجاوزوا فمن قتل علی ذلک فهو شهید.» [۴۵]رسول خدا فرمود: بعد از من حاکمانی بر شما مسلط میشوند که منابع مالی شما را در اختیار دارند، احادیثی برای شما نقل میکنند و شما را در احادیثی که نقل میکنید، تکذیب میکنند و با شما بدرفتاری میکنند، تا اعمال زشت آنان را تحسین نکنید و دروغهای آنان را تصدیق ننمایید، از شما راضی نخواهند شد. تا آنجا که حق را رعایت میکنند، حق را به آنان بدهید و هنگامی که از حق تجاوز کردند [با آنان به مبارزه برخیزید] و هر کس در این راه کشته شود، شهید است. آیا با اینگونه روایات که هرگونه همکاری با حاکم ظالم را خروج از دین خدا میشمارد و مبارزه و کشتهشدن در این راه را شهادت میداند، میتوان گفت هر حاکمی که به هر شکلی قدرت را در اختیار بگیرد و به هرگونهای عمل کند اولیالامری است که باید از او اطاعت کرد؟
آنچه بیان شد، بخش بسیار ناچیزی از روایات در منابع اهلسنت بود که بهعنوان نمونه ارائه کردیم و بررسی اینگونه روایات در منابع شیعه بسیار مفصل و تکاندهندهتر است.
اطاعتهای ممنوع از نظر عقل
با کمی توجه به وظایفی که انبیا در هدایت خلق و گسترش عدالت و ازبینبردن فساد و جایگزینکردن صلاح در زمین داشتهاند، نمیتوان این مسئله را از نظر عقلی پذیرفت که اولیالامری که خداوند به اطاعت بدون قیدوشرط از آنها دستور داده است، هر حاکمی است که قدرت را به دست گرفته باشد. البته این تنها ما نیستیم که میگوییم نمیتوان حاکم جور را اولیالامر دانست، بلکه بسیاری از دانشمندان اهلسنت نیز بر این باورند؛
زمخشری در توضیح آیه موردبحث پس از آن که بعضی از وظایف اولیالامر را میشمارد، مینویسد: «و امراء الجور لا یؤدّون امانه و لا یحکمون بعدل و لا یردّون شیئا الی کتاب و لا الی سنّه انّما یتبعون شهواتهم حیث ذهبت بهم فهم منسلخون عن صفات الذین هم اولیالامر عندالله و رسوله و احقّ اسمائهم اللصوص المتغلّبه.» [۴۶] حاکمان جور امانت را بر نمیگردانند، به عدل حکم نمیکنند، چیزی را به کتاب خدا و سنت رسول خدا ارجاع نمیدهند، تنها از خواستههای خودشان پیروی میکنند؛ آنان با صفاتی که اولیالامر نزد خدا و رسول دارند، بیگانهاند و شایستهترین نام برای آنان این است که آنان را دزدان پیروز بنامیم.
باتوجهبه مفاد آیه بهگونهای که اولیالامر بر خدا و رسول خدا عطف شده است و اطاعت از آنان نیز همانند اطاعت از خدا و رسول خدا مطلق و بدون قیدوشرط است، باید مقصود از اولیالامر عده خاصی باشند نه هر حاکمی. زمخشری دراینباره مینویسد: «و المراد باولیالامر منکم امراء الحق، لانّ امراء الجور الله و رسوله بریئان منهم فلا یعطفون علی الله و رسوله فی وجوب الطاعه لهم و انّما یجمع بین الله و رسوله و الامراء الموافقین لهما فی ایثار العدل و اختیار الحق و الامر بهما و النهی عن اضدادهما» [۴۷] مقصود از اولیالامر، امرای حق هستند؛ زیرا خدا و رسول خدا از امرای جور بیزارند و نمیشود در وجوب اطاعت بر خدا و رسول در آیه عطف شوند که بدون هیچ قیدوشرطی از آنان اطاعت کنند؛ تنها امرایی همراه خدا و رسول خدا خواهند بود که در گزینش حق و عدل و دستور به آنها و جلوگیری از ظلم و جور همنوا با خدا و رسول خدا باشند. باتوجهبه آنچه بیان شد، مصادیقی که از نظر اهلسنت برای اولیالامر در نظر گرفته شده است، قابلاعتماد نیست و نمیتوان گفت مقصود خداوند این گروه هستند.
اولیالامر از دیدگاه شیعه
از نظر دانشمندان شیعه مصداق اولیالامر تنها کسانی هستند که از عصمت برخوردارند و این مورد اتفاق است که مصداق کامل و جامع آن تنها ائمه هستند؛ «و اما اصحابنا فانّهم رو و اعن الباقر و الصادق انّ اولیالامر هم الائمّه من آلمحمد اوجب الله طاعتهم بالاطلاق، کما اوجب طاعته و طاعه رسوله، و لا یجوزان یوجب الله طاعه احد علی الاطلاق الاّ من ثبتت عصمته، و علم انّ باطنه کظاهره و امن منه الغلط و الامر بالقبیح و لیس ذلک بحاصل فی الامراء و لاالعلماء سواهم، جلّ الله ان یأمر بطاعه من یعصیه او بالانقیاد للمختلفین فی القول و الفعل، لانّه محال ان یطاع المختلفون کما انّه محال ان یجتمع ما اختلفوا فیه و ممّا یدل علی ذلک ایضا ان الله تعالی لم یقرن طاعه اولیالامر بطاعه رسوله کما قرن طاعه رسوله بطاعته الاّ و اولیالامر فوق الخلق جمیعا، کما انّ الرسول فوق اولیالامر و فوق سائر الخلق و هذه صفه ائمه الهدی من آل محمد الذین ثبتت امامتهم و عصمتهم و اتفقت الامه علی علوّ رتبتهم و عدالتهم.» [۴۸]
اما امامیّه از امام باقر و صادق ‘ روایت کردهاند که مقصود از اولیالامر امامان از آل محمد هستند که خداوند اطاعت از آنان را به طور مطلق واجب کرده است، همانطور که اطاعت از خود و رسولش را به طور مطلق واجب کرده است و جایز نیست خداوند اطاعت از کسی را به طور مطلق واجب کند مگر این که عصمت او ثابت شده باشد و خداوند میداند که باطن و ظاهر آن شخص یکسان و از اشتباه در امان است و به کار زشت فرمان نمیدهد، و چنین چیزی در امیران و علمایی جز امامان از آل محمد حاصل نمیشود. خداوند برتر از آن است که دستور به اطاعت از کسی بدهد که نافرمانی میکند یا به تسلیم در برابر کسی فرمان بدهد که رفتار و گفتار آنان یکسان نیست؛ زیرا از نظر عقلی محال است آنان که رفتار و گفتارشان یکسان نیست مورد اطاعت واقع شوند، همانطور که از نظر عقلی محال است که امرونهی در شیء واحد و از جهت واحد جمع شود. اولیالامر از دیگران برترند، چنان که رسول خدا از اولیالامر و بقیه خلق برتر است. به همین دلیل خداوند اطاعت از اولیالامر را در ردیف اطاعت از رسول و اطاعت از رسول را در ردیف اطاعت از خودش قرار داده است و چنین برتری نسبت به خلق تنها امامان از آل محمد است که عصمت و امامت آنان ثابت شده و امت اسلامی بر بلندی جایگاه و عدالت آنان اتفاقنظر دارند. [۴۹]
پانویس
- ↑ نساء، ۵۹)
- ↑ نساء، ۶۰
- ↑ نساء، ۶۴
- ↑ نساء، ۶۵
- ↑ نحل، ۴۴
- ↑ نساء، ۱۰۵
- ↑ نجم، ۳-۵
- ↑ ابن ماجه، سنن، ج ۱، ص ۱۵، حدیث ۱۲؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۲۶۲
- ↑ احزاب، ۳۶
- ↑ المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۳۸۹
- ↑ التفسیر الکبیر، ج ۱۰، ص ۱۴۶
- ↑ صحیح، البخاری، جزء ۵؛ کتاب التفسیر، ص ۱۸۰؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۲۶۰
- ↑ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۲۶۰
- ↑ همان، ج ۵، ص ۲۵۹
- ↑ مسند، احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۵۳۵، حدیث ۱۱۵۶۶)
- ↑ تفسیر، قرطبی، ج ۵، ص ۲۵۹
- ↑ البدایه و النهایه، ج ۵، حوادث سال یازدهم، ص ۳؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۳۲؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۵۰ و ۴۶۰
- ↑ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۴۶
- ↑ حشر، ۷
- ↑ نجم، ۵-۴
- ↑ صحیح، مسلم، باب ترک الوصیه، ص ۷۶؛ مسند، احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۵۵۲، ج ۴، ص ۳۰۸؛ تاریخ، طبری، ج ۲، ص ۴۳۶؛ کامل، ابن اثیر، ج ۲، ص ۳۲۰
- ↑ الکشاف، ج ۱، ص ۵۳۵؛ تفسیر، قرطبی، ج ۵، ص ۲۶۰–
- ↑ تفسیر، قرطبی، ج ۵، ص ۲۵۹
- ↑ کشاف، ج ۱، ص ۵۳۵؛ تفسیر، قرطبی، ج ۵، ص ۲۵۹
- ↑ تفسیر، قرطبی، ج ۵، ص ۲۶۰
- ↑ صحیح، بخاری، کتاب الفتن باب دوم، حدیث ۷؛ صحیح، مسلم، کتاب الاماره باب وجوب طاعه الامراء؛ السنن الکبری، ج ۴، ص ۴۲۱، حدیث ۷۷۷۰؛ سنن، ابن ماجه، ج ۲، ص ۹۵۷، حدیث ۲۸۶۶؛ الموطأ، ص ۳۹۲، حدیث ۵؛ مسند، احمد، ج ۵، ص ۳۱۴ و ۳۱۹؛ مسند، الحمیدی، ج ۱، ص ۱۹۲، حدیث ۳۸۹؛ مصنف، ابن ابی شیبه، ج ۸، ص ۶۱۴، حدیث ۱۴۹؛ السنه لابن ابی عاصم، ص ۴۸۰، حدیث ۱۰۲۹؛ مسند ابی عوانه، ج ۴، ص ۴۰۶، حدیث ۷۱۱۹؛ مسند، الشاشی، ج ۳، ص ۱۱۹، حدیث ۱۱۸۰؛ الاحسان، بترتیب صحیح ابن حبّان، ج ۷، ص ۳۹، حدیث ۴۵۳۰
- ↑ صحیح، البخاری کتاب الفتن باب دوم، حدیث ۷؛ صحیح، مسلم، کتاب الاماره باب وجوب طاعه الامراء؛ السنن الکبری، ج ۴، ص ۴۲۱؛ حدیث ۷۷۷؛ سنن، ابی ماجه، ج ۲، ص ۹۵۷، حدیث ۲۸۶۶؛ الموطأ، ص ۳۹۲، حدیث ۵؛ مسند، احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۳۱۴ و ۳۱۹؛ مسند، الحمیدی، ج ۱، ص ۱۹۲، حدیث ۳۸۹؛ مصنف، ابن ابی شیبه، ج ۸، ص ۶۱۴، حدیث ۱۴۹؛ السنه، لابن ابی عاصم، ص ۴۸۰، حدیث ۱۰۲۹؛ مسند، ابی عوانه، ج ۴، ص ۴۰۶، حدیث ۷۱۱۹؛ مسند، الشاشی، ج ۳، ص ۱۱۹، حدیث ۱۱۸۰؛ الاحسان، بترتیب صحیح ابن حبّان، ج ۷، ص ۳۹، حدیث ۴۵۳۰
- ↑ مسند، احمدبن حنبل، ج ۴، ص ۹۶؛ مسند، ابی یعلی، ج ۱۳، ص ۳۶۶، حدیث ۷۶۷۵؛ المعجم الکبیر، ج ۱۹، ص ۳۸۸، حدیث ۹۹۱۰؛ مسند، الطیالسی، ص ۲۵۹، حدیث ۱۹۱۳؛ السنه، لابن ابی عاصم، ص ۴۸۹، حدیث ۱۰۵۷؛ الاحسان، بترتیب صحیح ابن حبان، ج ۷، ص ۴۹، حدیث ۴۵۵۴؛ حلیه الاولیاء، ج ۳، ص ۲۲۴
- ↑ صحیح، مسلم، ج ۶، ص ۲۱؛ صحیح، البخاری، ج ۹، ص ۸۴، حدیث ۵ و ص ۱۱۳، حدیث ۷؛ سنن، الدارمی، ج ۲، ص ۱۶۶، حدیث ۲۵۱۵؛ مسند، احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۷۵، ۲۹۷، ۳۱۰؛ المعجم الکبیر، ج ۱۲، ص ۱۲۴، حدیث ۱۲۷۵۹؛ السنن الکبری، لبیهقی، ج ۸، ص ۱۵۷
- ↑ صحیح، مسلم، ج ۶، ص ۲۲
- ↑ تاریخ المذاهب الاسلامیه، لابی زهره، ج ۲، ص ۳۲۲
- ↑ شرح العقیده الطحاویه، ص ۱۱۰
- ↑ مقالات الاسلامیین، ص ۳۲۳
- ↑ التمهید، ص ۱۸۶
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، ج ۵، ص ۲۵۹
- ↑ فرقان، ۵۲
- ↑ کهف، ۲۸
- ↑ قلم، ۸
- ↑ قلم، ۱۰
- ↑ انسان، ۲۴
- ↑ شعراء، ۱۵۱
- ↑ کنزالعمال، ج ۶، ص ۶۷، حدیث ۱۴۸۷۵
- ↑ همان، ص ۷۰، حدیث ۱۴۸۸۸
- ↑ همان، ص ۷۰، حدیث ۱۴۸۹۱
- ↑ همان، ص ۴۷، حدیث ۱۴۸۷۶
- ↑ الکشاف، ج ۱، ص ۵۳۶
- ↑ همان، ص ۵۳۵
- ↑ مجمع البیان، ج ۳، ص ۶۴، بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۸۴
- ↑ برگرفته از کتاب آیات ولایت قرآن جلد۵