۵٬۵۶۷
ویرایش
جز (تمیزکاری) |
جز (جایگزینی متن - 'رده:مقالات' به 'رده:مقالهها') |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
اگر از خارج مرزها، دشمنانی بخواهند به سرزمین بادیهنشینان وارد شوند و یا به آن حمله نمایند، امر دفاع و حمایت از این سرزمین، مصداق نمییابد مگر این که در میان بادیهنشینان، عصبیتی به حد کفایت، موجود باشد. در این صورت، یعنی با وجود عصبیت مکفی، شکوه و قدرت بادیهنشینان، در دفع هجمه دشمن، فزونی مییابد و بیم آنان، در دل متجاوزان میافتد، و سرانجام آنها را بر دشمنان پیروز میگرداند، اما آنانی که در سرزمینشان عصبت فروکاسته است، هر گاه آسمان سرزمینشان تیره و تار شود و مصیبتی چون حمله مهاجمان پیش آید، هر یک از بادیهنشینان از بیم و وحشت خواری شکست، رهایی خود به تنهایی میجوید و به گوشهای برای نجات میگریزد، ولی در نهایت، طعمه قبایل و ملتهای مهاجمی میشود که درصدد بلعیدن آنها برآمدهاند و به سرزمینشان حملهور شدهاند. نتیجه این که: وجود عصبیت در نبرد مرگ و زندگی و در زد و خورد، ضروری است و این ضرورت، به دلیل وجود خوی ستمگری و تجاوزگری انسانها، ضرورتی اجتنابناپذیر در دفاع و رفع خطر است.<ref>(پیشین، ص240)</ref>.<br> | اگر از خارج مرزها، دشمنانی بخواهند به سرزمین بادیهنشینان وارد شوند و یا به آن حمله نمایند، امر دفاع و حمایت از این سرزمین، مصداق نمییابد مگر این که در میان بادیهنشینان، عصبیتی به حد کفایت، موجود باشد. در این صورت، یعنی با وجود عصبیت مکفی، شکوه و قدرت بادیهنشینان، در دفع هجمه دشمن، فزونی مییابد و بیم آنان، در دل متجاوزان میافتد، و سرانجام آنها را بر دشمنان پیروز میگرداند، اما آنانی که در سرزمینشان عصبت فروکاسته است، هر گاه آسمان سرزمینشان تیره و تار شود و مصیبتی چون حمله مهاجمان پیش آید، هر یک از بادیهنشینان از بیم و وحشت خواری شکست، رهایی خود به تنهایی میجوید و به گوشهای برای نجات میگریزد، ولی در نهایت، طعمه قبایل و ملتهای مهاجمی میشود که درصدد بلعیدن آنها برآمدهاند و به سرزمینشان حملهور شدهاند. نتیجه این که: وجود عصبیت در نبرد مرگ و زندگی و در زد و خورد، ضروری است و این ضرورت، به دلیل وجود خوی ستمگری و تجاوزگری انسانها، ضرورتی اجتنابناپذیر در دفاع و رفع خطر است.<ref>(پیشین، ص240)</ref>.<br> | ||
پی بردن به اثرات بیعصبیتی یا کمعصبیتی، گاه از راه پیجویی آثار عصبیت در گفتار ابنخلدون، میسر و مقدور است، از این رو، باید به پژواکها و بازتابهای حیات و ممات عصبیت در اندیشه او پرداخت. او | پی بردن به اثرات بیعصبیتی یا کمعصبیتی، گاه از راه پیجویی آثار عصبیت در گفتار ابنخلدون، میسر و مقدور است، از این رو، باید به پژواکها و بازتابهای حیات و ممات عصبیت در اندیشه او پرداخت. او دراینباره بر آن است که: بزرگی و شرف حقیقی و ریشهدار، از آن صاحبان و مالکان عصبیت است و در این میان، آنان، یعنی خداوندان و بزرگان عصبیت، بزرگی و شرف بیشتری دارند. چنین عصبیتی، به کار حمایت و دفاع از سرزمین و حتی به کمک توسعهطلبی آن، میآید. همچنین، آدمیان در هر اجتماعی، به حاکم یا نیروی فرمانروایی، نیازمندند تا آنان را از تجاوز دشمنان باز دارد و این ممکن نمیشود، مگر آن که قوه حاکمه یا نیروی حکمرانی در پرتو قدرت عصبیت شکل گیرد و سایه عصبیت بر آن حاکم باشد. چنانچه، چنین قوهای شکل گیرد، صاحبان عصبیت، به پایگاهی دست مییابند و به مرحلهای میرسند که درنگ را جایز نمیشمارند، و توقف را بر نمیتابند تا این که به قدرتی برتر دست یابند و غلبه و سلطه بیشتری پیدا کنند، زیرا رسیدن به قوه برتر که در پرتو عصبیت فزونتر به دست میآید، همواره مطلوب انسان بوده و ریشه در خواستهها و تمایلات آدمیدارد و چون ریشه در درون انسان دارد، به امری اجتنابناپذیر مبدل شده که هر کس که میزان بیشتری از آن را فراهم آورد، در مرتبه بالاتر قرار داشته و از شکوه بیشتری در حیات اجتماعی بهرهمند است. <ref>(پیشین، ص266)</ref>.<br> | ||
از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | از مفهوم عصبیت فروکاسته چگونه میتوان به مفهوم انحطاط ابنخلدونی دست یافت؟<br> | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
=خوی انقیادگرایانه= | =خوی انقیادگرایانه= | ||
از دلایل ذلت و فرومایگی بنیاسرائیل آن بود که: خوی انقیاد در ایشان نفوذ یافت و نفوس آنان از مقاومت و توسعهطلبی، عاجز ماند. با نفوذ خوی انقیادگری در نفوس آنها، ناتوانی در مقاومت و توسعهطلبی، آنان را در برگرفت و در نتیجه، به همراهی موسی | از دلایل ذلت و فرومایگی بنیاسرائیل آن بود که: خوی انقیاد در ایشان نفوذ یافت و نفوس آنان از مقاومت و توسعهطلبی، عاجز ماند. با نفوذ خوی انقیادگری در نفوس آنها، ناتوانی در مقاومت و توسعهطلبی، آنان را در برگرفت و در نتیجه، به همراهی موسی علیهالسلام برنخاستند. در پی آن، خداوند آنها را چهل سال در دشتهای خشک و بیگیاه، میان شام و مصر سرگردان و آواره ساخت، به این صورت که در آن مدت، به هیچگونه عمران و آبادانی نپرداختند و به هیچ شهری فرود نیامدند، بلکه از یک سو، عمالقه شام و از سوی دیگر، قبطیان مصر، با ایشان به سختی و درشتی در آمدند و اینان، قدرت مقابله با آنها را نداشتند. از سیاق آیات قرآن برمیآید که خداوند چنین وضعی را آوارگی نامیده و آنرا عبارت از نابودی و انقراض نسلی میداند که در چنگال خواری، زبونی و زورمندی گرفتار آمده و به آن خو گرفتهاند تا اینکه در این دوره آوارگی، نسل دیگری از آنان پرورش و رشد یافت و روحیه دیگری بر ایشان پدیدار آمد که به وسیله آن، توانایی یافتند به نبرد برخیزند و به توسعهطلبی متمایل بپردازند. <ref>(پیشین، ص270)</ref>. <br> | ||
از راههای دیگر پدید آمدن روحیه انقیادگری که نتیجهای جز فلاکت و هلاکت(انحطاط) ندارد، چیرگی و چیرهدستی دشمن است؛ به این معنا که: در نهاد انسان مغلوب، همواره اعتقاد به کمال و برتری قومی پدید میآید که او را مسخر و مقهور خویش میسازد. منشأ این اعتقاد، یا رسوخ بزرگ داشت و احترام قوم غالب است که در در نهاد ملت مغلوب زایش مییابد و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز، دچار اشتباه میگردد، و به جای آن که اطاعت خویش از قوم پیروز را معلول غلبه قومی قویتر و پیروزی قوم قویتر را طبیعی بداند، آن را به کمال و برتری قوم پیروز نسبت میدهد. هر گاه چنین پندار غلطی بر قوم مغلوب سلطه افکند، او را وامیدارد که در اکتساب کلیه آداب و شئون قوم غالب بکوشد و تلاش میکند تا هر چه بیشتر به آنان شباهت یابد و این همان معنای انقیاد و پیروی است که معنایی از سقوط را به ذهن متبادر میکند. گاه منشأ تقلید از قوم فاتح، این است که ملت شکست خورده، پیروزی غلبهجویان را ناشی از قدرت و دلاوری آنان نمیداند بلکه گمان میبرد این غلبه، در پرتو عادات، رسوم و شیوههای زندگی آن قوم، به دست آمده است. به علت این اشتباهات و تلقیات است که قوم مغلوب، در نوع مرکب، سلاح و چگونگی لباس پوشیدن و به کاربردن شکل و رنگ البسه، از قوم پیروز تقلید میکند. <ref>(پیشین، ص282)</ref>.<br> | از راههای دیگر پدید آمدن روحیه انقیادگری که نتیجهای جز فلاکت و هلاکت(انحطاط) ندارد، چیرگی و چیرهدستی دشمن است؛ به این معنا که: در نهاد انسان مغلوب، همواره اعتقاد به کمال و برتری قومی پدید میآید که او را مسخر و مقهور خویش میسازد. منشأ این اعتقاد، یا رسوخ بزرگ داشت و احترام قوم غالب است که در در نهاد ملت مغلوب زایش مییابد و یا بدان سبب است که ملت مغلوب در فرمانبری خود از قوم پیروز، دچار اشتباه میگردد، و به جای آن که اطاعت خویش از قوم پیروز را معلول غلبه قومی قویتر و پیروزی قوم قویتر را طبیعی بداند، آن را به کمال و برتری قوم پیروز نسبت میدهد. هر گاه چنین پندار غلطی بر قوم مغلوب سلطه افکند، او را وامیدارد که در اکتساب کلیه آداب و شئون قوم غالب بکوشد و تلاش میکند تا هر چه بیشتر به آنان شباهت یابد و این همان معنای انقیاد و پیروی است که معنایی از سقوط را به ذهن متبادر میکند. گاه منشأ تقلید از قوم فاتح، این است که ملت شکست خورده، پیروزی غلبهجویان را ناشی از قدرت و دلاوری آنان نمیداند بلکه گمان میبرد این غلبه، در پرتو عادات، رسوم و شیوههای زندگی آن قوم، به دست آمده است. به علت این اشتباهات و تلقیات است که قوم مغلوب، در نوع مرکب، سلاح و چگونگی لباس پوشیدن و به کاربردن شکل و رنگ البسه، از قوم پیروز تقلید میکند. <ref>(پیشین، ص282)</ref>.<br> | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
=لذت تخریب= | =لذت تخریب= | ||
ابنخلدون با نگاه به تاریخ اعراب، بر آن بود که هر گاه عرب بر کشوری دست یابد، به سرعت ممالک فتح شده، رو به ویرانی میرود، چون تازیان و عربان، ملتی وحشی اند و عادات و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که جزء خوی و سرشت آنان شده است و این خوی، برای آنان لذتبخش است. سرباز زدن از قیود فرمانبری حکام، تخطی از اجرای قوانین و نافرمانی از سیاست و سیاستمداران، علتهای لذتبخشی چنین خوی و سرشتی در نزد عربها است. برآیند طبعی این گونه، بیتمدنی و بیحاصلی است. از دیگر صفات تخریب کننده عربی آن است که | ابنخلدون با نگاه به تاریخ اعراب، بر آن بود که هر گاه عرب بر کشوری دست یابد، به سرعت ممالک فتح شده، رو به ویرانی میرود، چون تازیان و عربان، ملتی وحشی اند و عادات و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که جزء خوی و سرشت آنان شده است و این خوی، برای آنان لذتبخش است. سرباز زدن از قیود فرمانبری حکام، تخطی از اجرای قوانین و نافرمانی از سیاست و سیاستمداران، علتهای لذتبخشی چنین خوی و سرشتی در نزد عربها است. برآیند طبعی این گونه، بیتمدنی و بیحاصلی است. از دیگر صفات تخریب کننده عربی آن است که آنها به سنگ نیازمندند تا از آن دیگدان بسازند و دیگ غذای خویش بر آن نهند و غذا طبخ نمایند اما برای تهیه سنگ، به کوهستان نمیروند بلکه به تخریب بناها دست میزنند. آنان برای تدارک چوب به منظور بر پا ساختن سراپردهها و خیمهها و برای ساختن میخ و ستون در به پا داشتن چادرها، کاخها و عمارتها را ویران میکنند و این گونه صفاتی، نشان از سرشت و طبیعت مغایر و منافی ساخت و ساز بناها، عمارتها، ساختمانها و کاخها در نزد عربها دارد. <ref>(پیشین، ص286)</ref>.<br> | ||
ویرانگری در عمران و شهرسازی، تنها بخشی از خوی ویرانگری عرب تازی را تشکیل میدهد و از این رو او لذت تخریب را به گونهای دیگر هم میجوید و آن اینکه هر گاه آنان از راه غلبهجویی بر کشوری دست یابند و فرمانروایی و قدرت آنان، در سرزمین فتح شده، مسلّم گردد، آن وقت، به حفظ اموال مردم، توجهی نمیکنند بلکه حقوق آنان را پایمال نموده و از میان میبرند، نهایت این کار، رخت بر بستن تمدن است و به دنبال آن، انحطاط و ویرانی چهره کریه خود را روی مینمایاند. همچنین آن گروه، از این رو مایه تباهی عمران اجتماعات میشوند که کار صنعتگران و پیشهوران را هیچ میشمارند و برای آن، دستمزد و ارزشی قائل نمیشوند، در صورتی که اساس زندگی و معاش مردم را صنعتگران و پیشهوران تدارک میبینند. هر گاه کار هنرمندان صنعتگر و پیشهور، تباه شود و در برابر تلاش و رنج آنان، مزد و بهایی نباشد و کار آنان و خود آنان، مفت و مجانی تلقی گردد، مردم از کار و کوشش، دست میکشند و یا رغبتی به آن نشان نمیدهند، در نتیجه، عمران و عمارت نابود میشود. جامعهای این چنین، جامعهای ساقط شده است، چون گروه حاکم که همواره مشغول غارتگری و باجستانی از همگان است، انگیزه به کار و تلاش را که پایه آبادانی است نابود میسازد. <ref>(پیشین، ص287)</ref>.<br> | ویرانگری در عمران و شهرسازی، تنها بخشی از خوی ویرانگری عرب تازی را تشکیل میدهد و از این رو او لذت تخریب را به گونهای دیگر هم میجوید و آن اینکه هر گاه آنان از راه غلبهجویی بر کشوری دست یابند و فرمانروایی و قدرت آنان، در سرزمین فتح شده، مسلّم گردد، آن وقت، به حفظ اموال مردم، توجهی نمیکنند بلکه حقوق آنان را پایمال نموده و از میان میبرند، نهایت این کار، رخت بر بستن تمدن است و به دنبال آن، انحطاط و ویرانی چهره کریه خود را روی مینمایاند. همچنین آن گروه، از این رو مایه تباهی عمران اجتماعات میشوند که کار صنعتگران و پیشهوران را هیچ میشمارند و برای آن، دستمزد و ارزشی قائل نمیشوند، در صورتی که اساس زندگی و معاش مردم را صنعتگران و پیشهوران تدارک میبینند. هر گاه کار هنرمندان صنعتگر و پیشهور، تباه شود و در برابر تلاش و رنج آنان، مزد و بهایی نباشد و کار آنان و خود آنان، مفت و مجانی تلقی گردد، مردم از کار و کوشش، دست میکشند و یا رغبتی به آن نشان نمیدهند، در نتیجه، عمران و عمارت نابود میشود. جامعهای این چنین، جامعهای ساقط شده است، چون گروه حاکم که همواره مشغول غارتگری و باجستانی از همگان است، انگیزه به کار و تلاش را که پایه آبادانی است نابود میسازد. <ref>(پیشین، ص287)</ref>.<br> | ||
خط ۵۷: | خط ۵۷: | ||
انحطاط گاه در پرتو ستم، قابل درک است؛ بدان معنا که غارت و یا تجاوز به اموال مردم که ستم آشکاری است، آنان را از به دست آوردن ثروت ناامید میسازد و چون بیینند سرانجام، هستیشان به غارت میرود و آنچه به دست آوردهاند، ربوده میشود، دیگر به کار نمیپردازند؛ به بیان دیگر، هر گاه مردم از تولید و نگهداشت ثروت ناامید شوند، از کوشش و تلاش دست برمیدارند و این انحطاطی است که گریبان ملت ستمپذیر و دولت ستمگر را میگیرد. البته فرقی نمیکند که ستم تا چه اندازه باشد، زیرا ستم اندک، دیرتر و ستم بیشتر، زودتر انحطاط را رقم میزند. پس، ستم چه اندک و چه افزون، نتیجهاش تباهی و ویرانی است. رابطه ستمگری و انحطاط به آن است که آبادانی و رواج بازار و یا آنچه که آن را توسعه و یا ترقی مینامند، تنها در پرتو کار و کوشش به دست میآید، اما اگر مردم نتوانند حاصل کار و تلاش خویش را نگه دارند و از آن بهره برند، در آن صورت یا کار نمیکنند و یا به خارج از مرزها میروند که نتیجه هر دو، فقر و بیچارگی برای کشور است. اگر مردم برای کار به بیرون از کشور و سرزمین خویش بروند، جمعیت آن کشور رو به کاستی مینهد و شهرها از نگهبانی مردمان، بیبهره میگردد که فرجامی غیر از پریشانی و نابسامانی نخواهد داشت و این پریشانی و نابسامانی، به دولت و سلطان هم سرایت میکند و تخریب چهره دولت و سلطان، تخریب ملت و مردم را به ارمغان میآورد. <ref>(پیشین، ص552)</ref>.<br> | انحطاط گاه در پرتو ستم، قابل درک است؛ بدان معنا که غارت و یا تجاوز به اموال مردم که ستم آشکاری است، آنان را از به دست آوردن ثروت ناامید میسازد و چون بیینند سرانجام، هستیشان به غارت میرود و آنچه به دست آوردهاند، ربوده میشود، دیگر به کار نمیپردازند؛ به بیان دیگر، هر گاه مردم از تولید و نگهداشت ثروت ناامید شوند، از کوشش و تلاش دست برمیدارند و این انحطاطی است که گریبان ملت ستمپذیر و دولت ستمگر را میگیرد. البته فرقی نمیکند که ستم تا چه اندازه باشد، زیرا ستم اندک، دیرتر و ستم بیشتر، زودتر انحطاط را رقم میزند. پس، ستم چه اندک و چه افزون، نتیجهاش تباهی و ویرانی است. رابطه ستمگری و انحطاط به آن است که آبادانی و رواج بازار و یا آنچه که آن را توسعه و یا ترقی مینامند، تنها در پرتو کار و کوشش به دست میآید، اما اگر مردم نتوانند حاصل کار و تلاش خویش را نگه دارند و از آن بهره برند، در آن صورت یا کار نمیکنند و یا به خارج از مرزها میروند که نتیجه هر دو، فقر و بیچارگی برای کشور است. اگر مردم برای کار به بیرون از کشور و سرزمین خویش بروند، جمعیت آن کشور رو به کاستی مینهد و شهرها از نگهبانی مردمان، بیبهره میگردد که فرجامی غیر از پریشانی و نابسامانی نخواهد داشت و این پریشانی و نابسامانی، به دولت و سلطان هم سرایت میکند و تخریب چهره دولت و سلطان، تخریب ملت و مردم را به ارمغان میآورد. <ref>(پیشین، ص552)</ref>.<br> | ||
در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و | در این باب، ابنخلدون حکایتی را اینگونه نقل میکند: «موبدان پیشوای دین... در روزگار بهرام پسر بهرام به طور کنایه پادشاه را از ستمگری و غفلتی که نتیجه آن، عاید دولت میشود، نهی کرد و دراینباره، مثالی از زبان جغد برای پادشاه آورد. چه هنگامی که پادشاه آواز جغد را شنید پرسید: آیا گفتار پرنده را میفهمی؟ موبدان گفت: آری، جغد نری میخواهد با جغد مادهای جفت شود و جغد ماده شیربهای خود را بیست ده ویرانه، شرط میکند از دههایی که در عصر بهرام، ویران شده است تا در آنها به نوحهسرایی و زاری پردازد و نر شرط ماده را پذیرفت و به وی گفت: اگر فرمانروایی این پادشاه ادامه یابد، هزار ده ویران هم به عنوان تیول به تو خواهم بخشید و چنین شرطی از هر خواسته دیگر آسانتر است. پادشاه از خواب غفلت بیدار شد و با موبدان خلوت کرد و مقصود او را در اینباره پرسید. موبدان گفت: پادشاها! کشور، ارجمندی نیابد، جز به دین و فرمانبری از خدا و عمل کردن به اوامر و نواهی شریعت او، و دین استوار نشود جز به پادشاهی، و پادشاهی، ارجمندی نیابد جز به مردان، و مردان نیرو نگیرند جز به مال(زر و سیم)، و به مال نتوان راه یافت جز به آبادانی و به آبادانی نتوان رسید جز به داد.»<ref>(پیشین، ص553)</ref>. <br> | ||
در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او ملت بیعار و بیکار را ملتی منحط و منقرض میداند. | در کشوری که در آن ظلم و تجاوز وجود دارد، انحطاط اجتنابناپذیر است، به آن دلیل که مردمان در فضایی از اجحاف و ستم، حتی به ضرب شمشیر، کار نمیکنند و اگر بترسند و کار کنند، درست کار نمیکنند. به علاوه، مردمان کار میکنند تا از ثمره آن، برای خویش سود برند و اگر قرار باشد حاصل تلاش آنان به آنان نرسد، پس چه بهتر که به هیچ کس نرسد. در این صورت، حاضرند در فقر و زوال بمانند، اما کاری که حاصلش بر باد میرود، انجام ندهند، از این رو بقای چنین فضایی، روحیه کار کردن را در این نسل و در نسلهای بعدی نابود میکند. در محیطی که در آن، کار نیست، مردگی و خمودگی است و این مردگی و خمودگی را در مقابل زندگی و رستگاری، انحطاط نامند. به بیان دیگر، ملتی که کار نکند، جز به قرض گرفتن یا مال دیگران ستاندن، چارهای برای تداوم حیات ندارد، اما تا کجا میتواند قرض کند و یا باز ستاند؟ قرض را به ملت و دولتی میدهند که بدانند بهتر از آن را پس خواهد فرستاد، اما ملت و دولتی که کار ندارد یا کار نمیکند و یا کار درست به انجام نمیرساند، ثروتی نمیاندوزد، تا بتواند قرض خویش، باز پس فرستد. چنین ملتی رو به انحطاط نمیرود بلکه در انحطاط است و شاید خود نمیداند. انحطاط برای چنین ملتی، یعنی بیعاری و بیکاری. مراد از کار، تنها کار با بازوان قوی و دستان نیرومند نیست که البته آن را هم دربردارد. کار فکری هم کاری است. چنانچه ثمره کار فکری این و آن ربوده شود، یا به تاراج رود، یا به آن تاراج، اهمیتی داده نشود، و سرانجام بهایی به صاحب اندیشه ندهند، او سر از جایی در میآورد که به او بها دهند و اندیشهاش خریدار داشته باشد. بنابراین، از دریچهای که ابنخلدون به کار نگاه میکند، بیکاری، قرین مفهومی از انحطاط است و گاه احساس میشود او ملت بیعار و بیکار را ملتی منحط و منقرض میداند. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | اگرچه تضادهای فرهنگ ملی و آیینهای بیگانه در بستر نظریه تدوام فرهنگی ایران جریان داشت اما ایرانیان به این نکته توجه نکردند که به هر حال، پایداری حتی در عرصه فرهنگ، از منطق پایداری سیاسی و لاجرم نظامی تبعیت میکند، از این رو چالش فرهنگی ایرانی با فرهنگ اجنبی، گرچه مزیتها و موفقیتهایی به همراه آورد ولی به تدریج نیروهای زنده و زاینده ایران را به سستی سوق داد و انحطاط تاریخی ایران را به دنبال آورد. این جدال با ورود فرهنگ غربی، به نفع آن جریان پیدا کرد. بنابراین، انحطاط میتواند مفهوم دیگر اما مرتبط با دیگر مفاهیم پیشگفته پیدا کند و آن اینکه رویارویی با سلطه اجنبی، تنها در پرتو مبارزه فرهنگی، بیش از آن که راه به جایی ببرد، افت و خیزهایی را پدید میآورد که سرانجام افتادنهای بیشتر و عمیقتری را دامن میزند. از این رو، از دیگر مفاهیم و یا از اجزای دیگر مفهوم انحطاط، میتوان به عدم توجه نظری و عملی در همراهسازی مبارزه فرهنگی با جدال سیاسی و نظامی در رویارویی با دشمن اشاره کرد. <ref>(پیشین)</ref>.<br> | ||
=هجرت مغزها= | =هجرت مغزها= | ||
گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار | گرچه مهاجرت ایرانیان به کشورهای دیگر با نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک سده اخیر تشدید شد، ولی این مهاجرتها، پیش از آن نیز وجود داشت. ملک الشعرای بهار دراینباره گفته است:<br> | ||
«دهلی دربار بزرگتری شد که باید آن را دربار ثانی ایران نامید، بلکه دربار اصلی ایران، چه رواج زبان فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است... در دربار دهلی، شاه و دربار و حرمسرایان همه به فارسی گفتوگو میکردهاند و در آن عهد، زبان فارسی، زبان علمی و زبان مترقی و دلیل شرافت و فضل و عزت محسوب میشد و در دربار اصفهان هرگز زبان فارسی این اهمیت را پیدا نکرد.» <ref>(بهار، 1337، ص257)</ref>.<br> | «دهلی دربار بزرگتری شد که باید آن را دربار ثانی ایران نامید، بلکه دربار اصلی ایران، چه رواج زبان فارسی و ادبیات و علوم در دربار دهلی زیاده از دربار اصفهان بوده است... در دربار دهلی، شاه و دربار و حرمسرایان همه به فارسی گفتوگو میکردهاند و در آن عهد، زبان فارسی، زبان علمی و زبان مترقی و دلیل شرافت و فضل و عزت محسوب میشد و در دربار اصفهان هرگز زبان فارسی این اهمیت را پیدا نکرد.» <ref>(بهار، 1337، ص257)</ref>.<br> | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده باشد،، نشاندهنده نابسامانی در عرصه داخلی بوده است؛ نابسامانیهایی که حتی نخبگان نیز از ترمیم و بهبود آن ناامید میشدند، و اگر این ناامیدی نبود، دلیل چندانی برای ترک کشور وجود نداشت. در نتیجه، رهسپار کشورهایی با وضعیت بهتر میشدند. در واقع، هجرت مغزها نشاندهنده انحطاط داخلی بود و البته مهاجرت مغزها هم به نوبه خود به انحطاط بیشتر داخل، کمک میکرد. اگر این مهاجرتها صورت نمیگرفت و از سوی دیگر، از مغزهای هجرت نکرده در درون کشور به خوبی و در حد پسندیده استفاده میشد، هیچگاه انحطاط روی نمیداد و یا عمیق نمیشد. کلام آخر این که: یکی از مفاهیم انحطاط یعنی جامعهایی که در آن، مغزهای سازنده، به علت هجرت مغزها به خارج از مرزها، وجود ندارد. بنابراین از شاخصههای مهم در تشخیص مفهوم انحطاط، یک کشور فاقد نخبگان کارآ است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | بنابراین میتوان نتیجه گرفت که: مهاجرت با انگیزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی صورت میگرفت و نیز مهاجرتها در هنگام جنگها و بلاهای طبیعی، افزایش مییافت، در این صورت، ممانعت مأموران دولتی هم سودی نداشت و نمیتوانست جلوی مهاجرتها را در مقیاس وسیع بگیرد، از این رو، بهرغم فشارهای دولتی، هرگز مهاجرت یا هجرت مغزها، متوقف نشد. مهاجرت به هر دلیل و به هر شکل اتفاق افتاده باشد،، نشاندهنده نابسامانی در عرصه داخلی بوده است؛ نابسامانیهایی که حتی نخبگان نیز از ترمیم و بهبود آن ناامید میشدند، و اگر این ناامیدی نبود، دلیل چندانی برای ترک کشور وجود نداشت. در نتیجه، رهسپار کشورهایی با وضعیت بهتر میشدند. در واقع، هجرت مغزها نشاندهنده انحطاط داخلی بود و البته مهاجرت مغزها هم به نوبه خود به انحطاط بیشتر داخل، کمک میکرد. اگر این مهاجرتها صورت نمیگرفت و از سوی دیگر، از مغزهای هجرت نکرده در درون کشور به خوبی و در حد پسندیده استفاده میشد، هیچگاه انحطاط روی نمیداد و یا عمیق نمیشد. کلام آخر این که: یکی از مفاهیم انحطاط یعنی جامعهایی که در آن، مغزهای سازنده، به علت هجرت مغزها به خارج از مرزها، وجود ندارد. بنابراین از شاخصههای مهم در تشخیص مفهوم انحطاط، یک کشور فاقد نخبگان کارآ است. <ref>(طباطبایی، پیشین، ص514ـ520)</ref>.<br> | ||
=امنیت بی فروغ= | =امنیت بی فروغ= | ||
رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی | رونق کاروانسراها، و مبادله کالاها، در پرتو امنیت، صورت میگرفت و این خود، نشانه شکوفایی اقتصادی بود. در سایه همین شکوفایی و رفاه اقتصادی بر آمده از امنیت صفوی بود که ایران آن عصر به یکی از کانونهای مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل گردید. طباطبایی دراینباره، سخنی را از «ربلو» کارگزار پرتغالی در هند نقل میکند:<br> | ||
«ساکنان همه کشور ایران، چنان آزادند که صوفی بزرگ شاه ایران، نه از آنان حقوق گمرکی میگیرد و نه مالیات. شاه حتی سربازانی را در اختیار بازرگانان میگذارد تا از آنان محافظت کنند و این سربازان با هر کاروانی سه فرسخ سفر کرده و آنگاه، کاروان را به گروه دیگری از سربازان میسپارند. راهها بسیار امن است و در همه ایران به دزد یا کسانی که بخواهند ضرری برسانند، بر نمیخوریم. <ref>(پیشین، ص503)</ref>.<br> | «ساکنان همه کشور ایران، چنان آزادند که صوفی بزرگ شاه ایران، نه از آنان حقوق گمرکی میگیرد و نه مالیات. شاه حتی سربازانی را در اختیار بازرگانان میگذارد تا از آنان محافظت کنند و این سربازان با هر کاروانی سه فرسخ سفر کرده و آنگاه، کاروان را به گروه دیگری از سربازان میسپارند. راهها بسیار امن است و در همه ایران به دزد یا کسانی که بخواهند ضرری برسانند، بر نمیخوریم. <ref>(پیشین، ص503)</ref>.<br> | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۵: | ||
=استبداد عریان= | =استبداد عریان= | ||
با تضعیف نهاد سلطنت، این نهاد به استبداد رو آورد، در حالی که فرهنگ ایرانی با استبداد میانهای نداشت. پس از این رویآوری، خاستگاه نظام حکومتی ایران، دیگر فرهنگ مداراگر ایرانی نبود؛ به بیان دیگر، نظام تازه شکل یافته، به خودکامهای تبدیل شد که در نهایت با خلق و خوی منعطف ایرانی، مغایر بود. آگاهی از این تنش و تعارض، از حدود یک سده و نیم پیش در وجدان ایرانیان پیدا شد و انقلاباتی چون مشروطه را در پی آورد. در نتیجه، نظام سلطنت به سلطنت مطلقه تبدیل گردید و در آن، اراده شاه و در مواردی درباریان، جای مقام حقوقی حکومت نشست، به گونهای که به اعتقاد شاردن، در چنین نظامی، شاه به تنهایی و در همه موارد، تصمیم میگرفت و | با تضعیف نهاد سلطنت، این نهاد به استبداد رو آورد، در حالی که فرهنگ ایرانی با استبداد میانهای نداشت. پس از این رویآوری، خاستگاه نظام حکومتی ایران، دیگر فرهنگ مداراگر ایرانی نبود؛ به بیان دیگر، نظام تازه شکل یافته، به خودکامهای تبدیل شد که در نهایت با خلق و خوی منعطف ایرانی، مغایر بود. آگاهی از این تنش و تعارض، از حدود یک سده و نیم پیش در وجدان ایرانیان پیدا شد و انقلاباتی چون مشروطه را در پی آورد. در نتیجه، نظام سلطنت به سلطنت مطلقه تبدیل گردید و در آن، اراده شاه و در مواردی درباریان، جای مقام حقوقی حکومت نشست، به گونهای که به اعتقاد شاردن، در چنین نظامی، شاه به تنهایی و در همه موارد، تصمیم میگرفت و صدراعظم، مقامی تشریفاتی بود، اما نهاد سلطنت در دورههای طولانی از تاریخ ایران، اعتباری همتای با سلطنت داشت. در نظام استبدادی پدید آمده، خواجهسرایان و همسران شاه از عوامل مهم تأثرگذار بر شاه بودند که این هم پدیده نادری در تاریخ ایران قبل از صفوی یا قجری است. <ref>(پیشین، ص 477ـ485)</ref>. شاردن دراینباره آورده است: <br> | ||
«آنچه بیشتر از همه مایه نگرانی وزیران میشود، حرمسرای شاهی است که نوعی شورای خصوصی در آن برقرار است و برحسب معمول بر همه چیز اشراف دارد و در هر امری قانونی صادر میکند. این شورا ملکه مادر، خواجهسرایان و زنان سوگلی پادشاه را شامل میشود. اگر وزیران نتوانند رایزنیهای خود را با هوسهای این اشخاص سازگار کنند... توجیههای آنان پذیرفته نخواهد شد و حتی میتواند نابودی آنان را در پی داشته باشد.» <ref>(1811, 240، Chardin)</ref>.<br> | «آنچه بیشتر از همه مایه نگرانی وزیران میشود، حرمسرای شاهی است که نوعی شورای خصوصی در آن برقرار است و برحسب معمول بر همه چیز اشراف دارد و در هر امری قانونی صادر میکند. این شورا ملکه مادر، خواجهسرایان و زنان سوگلی پادشاه را شامل میشود. اگر وزیران نتوانند رایزنیهای خود را با هوسهای این اشخاص سازگار کنند... توجیههای آنان پذیرفته نخواهد شد و حتی میتواند نابودی آنان را در پی داشته باشد.» <ref>(1811, 240، Chardin)</ref>.<br> | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
=== فزونی آسایش === | === فزونی آسایش === | ||
در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و | در اجتماعات ابتدایی، نوعی تلاش و فعالیت پیش از مرحله شهرنشینی و رسیدن به مرحله تمدن دیده میشود. اینان گروههای مختلفی هستند؛ گروهی به کار کشاورزی از قبیل درختکاری و کشت و کار میپردازند و دستهای به امور پرورش حیوانها مانند گوسفندداری و گاوداری و تربیت زنبور عسل و کرم ابریشم مشغولاند تا از زاد و ولد آنها، بهره گیرند و از محصولات تولیدی آنان استفاده کنند. کشاورزان و دامپروران مجبورند در دشتها و صحراها زندگی کنند و همکاریشان تنها در حد سد جوع است بی آن که در صدد به دست آوردن مقدار فزونتری برآیند، ولی هنگامی که وضع زندگانی توسعه یابد و در توانگری و رفاه به مرحلهای برتر از میزان نیازمندی در حد ضرورت برسند، وضع آنها، به آرامش سوق مییابد و برای به دست آوردن میزان بیشتر از حد ضرورت و نیاز، با یکدیگر همکاری میکنند و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشند و نیز به بهتر کردن آنها توجه میکنند و در صدد توسعه خانهها و بنیانگذاری شهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند. «سپس رسوم و عادات توانگری و آرامش زندگی آنان فزونی مییابد و آنگاه شیوههای تجملخواهی در همه چیز به حد ترقی و کمال میرسد، مانند تهیه کردن خوراکیهای متنوع لذت بخش و نیکو کردن آشپزخانهها و برگزیدن پوشیدنیهای فاخر رنگارنگ از ابریشم و دیبا و جز اینها...» نتیجه اینکه: ابنخلدون در اینجا تمدن را با افزایش رفاه، فزونی آسایش، تعدد بناها، بنیانگذاری شهرها، زیبایی خانه ها، ترقی تجمل ها، فاخری لباس ها، کمال صنعتها و... برابر دانسته است. <ref>(پیشین، ص226)</ref>.<br> | ||
=== رواج بازارها === | === رواج بازارها === | ||
با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود | با افزایش تولیدات دست انسانها، بر ارزش آنها در میان آدمیان افزوده میشود، در نتیجه، دارایی و درآمد آنها زیاد میگردد و این امر، موجب رفاه و توانگری آنان خواهد شد، سرانجام چنین مردمی به جایی میرسند که به تجملپرستی، عادات و نیازمندیهای آن روی میآورند و در زیبایی و ظرافت مسکن و لباس خود میکوشند، ظرف و اثاث نیکو تدارک میبینند، خدم و حشم و مرکبهای بهتر مهیا میکنند و برای تهیه مسکن، ظرف و مرکب عالی، هنرمندان و پیشهوران زبردست برمیگزینند. هنرمندان و پیشهوران به تهیه این نیازها همت میگمارند، به دنبال آن، بازار کارها و صنعتها رواج مییابد و دخل و خرج مردم شهر افزونتر میشود. پیشهوران و هنرمندانی که این کارها را حرفه خود ساختهاند، از این راه ثروت به دست میآورند و بدینسان، عمران و اجتماع ترقی میکند. با ترقی عمران و اجتماع، کارها افزایش مییابد، سپس میل به تجملخواهی، آسایشطلبی و در نتیجه، صنایع و ثروت، زیاد میشود و به همین سبب، دارایی و محصول در شهر برای بار دوم دو برابر میشود و بازارها بیش از بار نخستین، رواج پیدا میکند، همچنین، بار سوم کارها و بازارها رونق میگیرد. تفاوت این گفتار ابنخلدون با دو گفته پیشین در باب زیادت همکاری و فزونی آسایش آن است که در اینجا تمدن و عمران را به یک مسئله اقتصادیتر، یعنی به بازار داغ و فعال بودن آن گره زده است، از این رو جوامعی که بازار گرم و پرتحرک ندارند، فاقد اقتصاد گرم و توسعه یافتهاند و این مصداقی برای انحطاط است، ولی پررونق بودن بازار که نشان رونق در کسب و کار و رونق در صنعت و پیشه است، مصداقی برای تمدن و پیشرفت است. <ref>(پیشین، ج2، ص714)</ref>.<br> | ||
=== حضارت (شهرنشینی) === | === حضارت (شهرنشینی) === | ||
خط ۲۰۴: | خط ۲۰۴: | ||
=پانویس= | =پانویس= | ||
[[رده: | [[رده:مقالهها]] |