ابوهریره: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۳۸: خط ۳۸:


== ابوهریره از اصحاب صفه ==
== ابوهریره از اصحاب صفه ==
ابوهریره جزء اصحاب صفه بود، چنانچه [[ابونعیم اصفهانی]] تصریح کرده است که ابوهریره شناخته‌ترین فرد [[اهل صفه]]
ابوهریره جزء اصحاب صفه بود، چنانچه [[ابونعیم اصفهانی]] تصریح کرده است که ابوهریره شناخته‌ترین فرد [[اهل صفه]] بوده و در طول عمر پیامبر(صلی الله علیه) از آنجا منتقل نشده و همه اهل صفّه را به خوبی می‌شناخت.
بوده و در طول عمر پیامبر(صلی الله علیه) از آنجا منتقل نشده و همه اهل صفّه را به خوبی می‌شناخت.


ابوهریره در روایتی درباره خود چنین می‌گوید: از اهل صفه بودم و [[روزه]] دار. شب که فرا رسید از درد شکم به قصد قضای حاجت بیرون رفتم و هنگامی که برگشتم غذا تمام شده بود. گفتم حال که غذا تمام شده پیش چه کسی بروم؟ کسی گفت: برو پیش [[عمربن خطاب|عمربن خطاب.]] وقتی پیش عمر رفتم که او تسبیح پس از [[نماز]] می‌گفت وقتی فارغ گشت به او گفتم برایم [[قرآن]] بخوان در حالیکه چیزی جز غذا نمی‌خواستم آنگاه چند آیه از [[سوره آل عمران]] را خواند وقتی به خانه رسید مرا کنار در رها کرد و خود به درون رفت ولی دیر کرد. با خود گفتم شاید لباسش را سبک می‌کند بعد فرمان می‌دهد که برایم غذا بیاورند ولی چیزی ندیدم بعد از معطلی زیاد برخاستم و راه افتادم و به [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] برخوردم با او به راه افتادم تا به خانه رسید کنیزکی سیاه را که داشت فرا خواند و فرمود: آن ظرف را بیاور، او نیز ظرفی را که اندک غذایی در آن بود آورد. گویا غذای جو بود که پس از خورده شدن اندکی در کناره‌های ظرف مانده بود آنقدر از آن خوردم که سیر شوم<ref>حلیه الاولیاء، ج۱، ص۳۷۸، ابونعیم اصفهانی، دارالکتب العلمیه بیروت، ط اول، ۱۴۰۹ هـ، متوفای ۴۳۰</ref>.
ابوهریره در روایتی درباره خود چنین می‌گوید: از اهل صفه بودم و [[روزه]] دار. شب که فرا رسید از درد شکم به قصد قضای حاجت بیرون رفتم و هنگامی که برگشتم غذا تمام شده بود. گفتم حال که غذا تمام شده پیش چه کسی بروم؟ کسی گفت: برو پیش [[عمربن خطاب|عمربن خطاب.]] وقتی پیش عمر رفتم که او تسبیح پس از [[نماز]] می‌گفت وقتی فارغ گشت به او گفتم برایم [[قرآن]] بخوان در حالیکه چیزی جز غذا نمی‌خواستم آنگاه چند آیه از [[سوره آل عمران]] را خواند وقتی به خانه رسید مرا کنار در رها کرد و خود به درون رفت ولی دیر کرد. با خود گفتم شاید لباسش را سبک می‌کند بعد فرمان می‌دهد که برایم غذا بیاورند ولی چیزی ندیدم بعد از معطلی زیاد برخاستم و راه افتادم و به [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] برخوردم با او به راه افتادم تا به خانه رسید کنیزکی سیاه را که داشت فرا خواند و فرمود: آن ظرف را بیاور، او نیز ظرفی را که اندک غذایی در آن بود آورد. گویا غذای جو بود که پس از خورده شدن اندکی در کناره‌های ظرف مانده بود آنقدر از آن خوردم که سیر شوم<ref>حلیه الاولیاء، ج۱، ص۳۷۸، ابونعیم اصفهانی، دارالکتب العلمیه بیروت، ط اول، ۱۴۰۹ هـ، متوفای ۴۳۰</ref>.
confirmed، مدیران
۳۷٬۵۱۸

ویرایش