confirmed، مدیران
۳۷٬۴۵۷
ویرایش
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
== دیدار دوباره مصعب با مادر == | == دیدار دوباره مصعب با مادر == | ||
آوردهاند مادر مصعب از بازگشت وی به مکه در موسم حج باخبر شد. بنابراین، قاصدی به سراغش فرستاد. مصعب به احترام مادر این دعوت را پذیرفت، و نزد وی رفت؛ شاید بتواند در دل مادرش اثر گذارد و او را نیز به اسلام علاقهمند کند. پس با این انگیزه به دیدار مادر رفت. مادر مصعب با دیدن او گله کرد که تو به مکه میآیی و پیش از آنکه نزد من بیایی، به جای دیگر میروی. مصعب پاسخ داد: «مادرجان، من هرگز پیش از زیارت پیامبر خدا به هیچ خانهای وارد نمیشوم و هیچ کس را بر رسول خدا(صلی الله علیه) مقدم نمیدارم». مادر گفت: «ای مصعب، هنوز [[مذهب]] باطل خود را ترک نکرده ای؟» مصعب پاسخ داد: «من | آوردهاند مادر مصعب از بازگشت وی به مکه در موسم حج باخبر شد. بنابراین، قاصدی به سراغش فرستاد. مصعب به احترام مادر این دعوت را پذیرفت، و نزد وی رفت؛ شاید بتواند در دل مادرش اثر گذارد و او را نیز به اسلام علاقهمند کند. پس با این انگیزه به دیدار مادر رفت. مادر مصعب با دیدن او گله کرد که تو به مکه میآیی و پیش از آنکه نزد من بیایی، به جای دیگر میروی. مصعب پاسخ داد: «مادرجان، من هرگز پیش از زیارت پیامبر خدا به هیچ خانهای وارد نمیشوم و هیچ کس را بر رسول خدا (صلی الله علیه) مقدم نمیدارم». مادر گفت: «ای مصعب، هنوز [[مذهب]] باطل خود را ترک نکرده ای؟» مصعب پاسخ داد: «من همچنان در دین پیامبر و اسلامی که خدا برای خود و رسولش پسندیده است، باقیام». مادر گفت: «پسرم، از هجر و دوری تو و اوضاعت در حبشه و یثرب بسیار گریه و زاری کردم و برایت نامه نوشتم که مادرت را این همه با دوری خود آزرده خاطر مکن، ولی تو در راهی که پیش گرفتهای، پافشاری و به من بیاعتنایی کردی». مصعب گفت: «مادر جان، شما بیدلیل با دین مخالفت کردید و حتی مرا به زندان انداختید». مادر پاسخ داد: «اکنون نیز قصد دارم اگر حرف مرا گوش نکنی و از محمد روی برنگردانی، تو را با کمک آشنایانمان زندانی کنم». | ||
مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد(صلی الله علیه) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته پسرش سرباز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد میگذارم. تو بر عقیده خود باش و من نیز بر عقیده خودم باقی میمانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی مادرش را ترک کرد. | مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته پسرش سرباز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد میگذارم. تو بر عقیده خود باش و من نیز بر عقیده خودم باقی میمانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی مادرش را ترک کرد. | ||
== نخستین مهاجر یثرب == | == نخستین مهاجر یثرب == |