شهید ثانی: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۱ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۳
خط ۲۹۹: خط ۲۹۹:
معروف‌ترین و بزرگ‌ترین آنها، [[شهید اول]] و شهید ثانی هستند که هر دو از علمای طراز اول شیعه و هر دو نیز از مردم جبل عامل بوده‌اند و تقریباً به فاصله یکصد و پنجاه سال می‌زیسته‌اند و اینک علت و کیفیت شهادت شهید ثانی:
معروف‌ترین و بزرگ‌ترین آنها، [[شهید اول]] و شهید ثانی هستند که هر دو از علمای طراز اول شیعه و هر دو نیز از مردم جبل عامل بوده‌اند و تقریباً به فاصله یکصد و پنجاه سال می‌زیسته‌اند و اینک علت و کیفیت شهادت شهید ثانی:


طبق نوشته [[علامه نوری]] در <sup>خاتمه مستدرک</sup> سید علی صائغ شاگرد دانشمند شهید در آخر جلد سوم شرح شرایع به خط خود نوشته است: شهید هنگام طواف خانه خدا در [[مسجد‌الحرام]] ([[مکه معظمه]]) اسیر شد، آنگاه او را به اسلامبول بردند و روز جمعه در [[ماه رجب]] سال 966 در حالی که [[قرآن]] تلاوت می‌نمود به جرم تشیع شهید شد، با این که وی در آن موقع مهاجر الی الله و غریب بود<ref>مستدرک وسائل، جلد 3، ص428</ref>.
طبق نوشته [[علامه نوری]] در <sup>خاتمه مستدرک</sup> سید علی صائغ شاگرد دانشمند شهید در آخر جلد سوم شرح شرایع به خط خود نوشته است: شهید هنگام [[طواف]] [[خانه خدا]] در [[مسجد‌الحرام]] ([[مکه معظمه]]) اسیر شد، آنگاه او را به اسلامبول بردند و روز [[جمعه]] در [[ماه رجب]] سال 966 در حالی که [[قرآن]] تلاوت می‌نمود به جرم تشیع شهید شد، با این که وی در آن موقع مهاجر الی الله و غریب بود<ref>مستدرک وسائل، جلد 3، ص428</ref>.


محدث عالیقدر شیخ حر عاملی در <sup>امل الآمل</sup> به تفصیل درباره علت و چگونگی شهادت شهید به نقل از استادش سخن گفته است که اجمال آن و سایر شواهد دیگر بدین قرار است: شهید به واسطه دانش بسیار و اعتقاد و تشیع، مورد رشک دانشمندان متعصب اهل تسنن قرار گرفته بود.
محدث عالیقدر شیخ [[حر عاملی]] در <sup>امل الآمل</sup> به تفصیل درباره علت و چگونگی شهادت شهید به نقل از استادش سخن گفته است که اجمال آن و سایر شواهد دیگر بدین قرار است: شهید به واسطه دانش بسیار و اعتقاد و تشیع، مورد رشک دانشمندان متعصب اهل‌تسنن قرار گرفته بود.


پیوسته آزارش می‌دادند و او هم غالباً در بیم و هراس به سر می‌برد، در عین حال سرگرم کار خود بود. تا این که روزی دو نفر را برای قضاوت نزد او آوردند و شهید یکی از آنها را محکوم کرد. محکوم از شهید نزد قاضی صیدا به نام معروف که مردی متعصب بود شاکی شد، قاضی هم از فرصت استفاده نموده و به سلطان سلیمان [[عثمانی]] پادشاه [[روم]] (عثمانی) که در آن موقع [[لبنان]] و [[سوریه]] هم جزو قلمرو او بود، نوشت که مردی شیعی در دیار ما مردم را به تشیع و گمراهی! می‌کشاند و از مذاهب چهارگانه [[اهل تسنن]] خارج است و در دین خدا بدعت می‌گذارد! سلطان سلیمان هم مأموری برای دستگیری شهید به جبل عامل فرستاد. شهید برای فرار از اسارت به دست دشمن آهنگ [[حج]] کرد و برای چندمین بار به زیارت خانه خدا رفت. مأمور پس از ورود به جبل عامل و اطلاع از مسافرت شهید به [[مکه]] او را دنبال کرد تا این که در میان راه بر وی دست یافت.
پیوسته آزارش می‌دادند و او هم غالباً در بیم و هراس به سر می‌برد، در عین حال سرگرم کار خود بود. تا این که روزی دو نفر را برای قضاوت نزد او آوردند و شهید یکی از آنها را محکوم کرد. محکوم از شهید نزد قاضی صیدا به نام معروف که مردی متعصب بود شاکی شد، قاضی هم از فرصت استفاده نموده و به سلطان سلیمان [[عثمانی]] پادشاه [[روم]] (عثمانی) که در آن موقع [[لبنان]] و [[سوریه]] هم جزو قلمرو او بود، نوشت که مردی شیعی در دیار ما مردم را به تشیع و گمراهی! می‌کشاند و از مذاهب چهارگانه [[اهل‌تسنن]] خارج است و در دین خدا بدعت می‌گذارد! سلطان سلیمان هم مأموری برای دستگیری شهید به جبل عامل فرستاد. شهید برای فرار از اسارت به دست دشمن آهنگ [[حج]] کرد و برای چندمین بار به زیارت خانه خدا رفت. مأمور پس از ورود به جبل عامل و اطلاع از مسافرت شهید به [[مکه]] او را دنبال کرد تا این که در میان راه بر وی دست یافت.


شهید به مأمور گفت: با من باش تا حج کنیم سپس مأموریت خود را انجام بده. پس از انجام مراسم حج با مأمور به روم ([[ترکیه]]) رفت. در میان راه مردی به مأمور برخورد نمود و از وی پرسید این کیست؟ گفت: مردی از علمای شیعه امامیه است که سلطان او را احضار کرده است. مرد مزبور گفت: نمی ترسی که سلطان به واسطه قصوری که در فرمان او نموده‌ای تو را به قتل رساند. بهتر است او را به قتل رسانی و سر بریده‌اش را برای سلطان ببری.
شهید به مأمور گفت: با من باش تا حج کنیم سپس مأموریت خود را انجام بده. پس از انجام مراسم حج با مأمور به روم ([[ترکیه]]) رفت. در میان راه مردی به مأمور برخورد نمود و از وی پرسید این کیست؟ گفت: مردی از علمای شیعه امامیه است که سلطان او را احضار کرده است. مرد مزبور گفت: نمی ترسی که سلطان به واسطه قصوری که در فرمان او نموده‌ای تو را به قتل رساند. بهتر است او را به قتل رسانی و سر بریده‌اش را برای سلطان ببری.
خط ۳۱۱: خط ۳۱۱:
وقتی مأمور سربریده شهید را به سلطان نشان داد سلطان خشمگین شد و گفت: من گفتم او را زنده بیاور، تو او را کشتی؟ سپس سید عبدالرحیم عباسی که در سفر شهید به قسطنطنیه در سال 951 با وی ملاقات نموده بود اصرار ورزید و سلطان مأمور مزبور را به قتل رسانید.
وقتی مأمور سربریده شهید را به سلطان نشان داد سلطان خشمگین شد و گفت: من گفتم او را زنده بیاور، تو او را کشتی؟ سپس سید عبدالرحیم عباسی که در سفر شهید به قسطنطنیه در سال 951 با وی ملاقات نموده بود اصرار ورزید و سلطان مأمور مزبور را به قتل رسانید.


در کتاب <sup>لؤلؤه البحرین</sup> می‌نویسد: در یکی از کتب معتبر دیدم نوشته بود: شهید را در ربیع الاول سال 965 در مکه مشرفه به امر سلطان سلیم (سلیمان) پادشاه روم (عثمانی) گرفتند و به یکی از خانه‌های مکه بردند و یک ماه و ده روز زندانی کردند سپس او را از راه دریا به قسطنطنیه (اسلامبول) پایتخت روم بردند. آنگاه در کنار دریا سرش را از تن جدا ساختند و بدنش را سه روز روی زمین انداختند و بعد به دریا افکندند! <ref> لؤلؤة البحرین، ص34</ref>
در کتاب <sup>لؤلؤه البحرین</sup> می‌نویسد: در یکی از کتب معتبر دیدم نوشته بود: شهید را در [[ربیع الاول]] سال 965 در مکه مشرفه به امر سلطان سلیم (سلیمان) پادشاه [[روم]] ([[عثمانی]]) گرفتند و به یکی از خانه‌های مکه بردند و یک ماه و ده روز زندانی کردند سپس او را از راه دریا به قسطنطنیه (اسلامبول) پایتخت روم بردند. آنگاه در کنار دریا سرش را از تن جدا ساختند و بدنش را سه روز روی زمین انداختند و بعد به دریا افکندند<ref> لؤلؤة البحرین، ص34</ref>!


به نقل [[علامه نوری]] [[شیخ بهایی]] می‌گوید: پدرم نقل کرد که: بامداد روزی به خدمت شهید رسیدم دیدم آن عالم جلیل‌القدر  به فکر فرو رفته است. وقتی سبب پرسیدم، گفت: ای برادر! گمان می‌کنم من شهید دوم باشم! زیرا دیشب در خواب دیدم که [[سید مرتضی]] (دانشمند بزرگ شیعه) مهمانی مفصلی داده و تمامی علمای شیعه را دعوت کرده است. وقتی من وارد شدم، سید برخاست و به من خوش آمد گفت و فرمود: فلانی بنشین پهلوی شیخ شهید! من هم پهلوی شهید اول نشستم از این رو تصور می‌کنم من شهید دوم باشم!
به نقل [[علامه نوری]] [[شیخ بهایی]] می‌گوید: پدرم نقل کرد که: بامداد روزی به خدمت شهید رسیدم دیدم آن عالم جلیل‌القدر  به فکر فرو رفته است. وقتی سبب پرسیدم، گفت: ای برادر! گمان می‌کنم من شهید دوم باشم! زیرا دیشب در خواب دیدم که [[سید مرتضی]] (دانشمند بزرگ شیعه) مهمانی مفصلی داده و تمامی علمای شیعه را دعوت کرده است. وقتی من وارد شدم، سید برخاست و به من خوش آمد گفت و فرمود: فلانی بنشین پهلوی شیخ شهید! من هم پهلوی شهید اول نشستم از این رو تصور می‌کنم من شهید دوم باشم!
confirmed، مدیران
۳۳٬۳۷۱

ویرایش