۸۷٬۸۸۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '[[حضرت فاطمه زهرا' به '[[فاطمه بنت محمد (زهرا)') |
جز (جایگزینی متن - '[[حسین بن علی' به '[[حسین بن علی (سید الشهدا) ') |
||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
}} | }} | ||
'''حر بن یزید ریاحی''' از فرماندهان نظامی [[کوفه]] که پیش از [[واقعه عاشورا]] مأموریت یافت با سپاه هزار نفری مانع حرکت [[حسین بن علی (سید الشهدا)|امام حسین(علیهالسلام)]] به سوی کوفه و همچنین مانع بازگشت ایشان شود. | '''حر بن یزید ریاحی''' از فرماندهان نظامی [[کوفه]] که پیش از [[واقعه عاشورا]] مأموریت یافت با سپاه هزار نفری مانع حرکت [[حسین بن علی (سید الشهدا) | ||
(سید الشهدا)|امام حسین(علیهالسلام)]] به سوی کوفه و همچنین مانع بازگشت ایشان شود. | |||
در [[روز عاشورا]] حر پس از آن که مشاهده کرد کوفیان بر کشتن امام حسین (علیهالسلام) اصرار دارند به امام پیوست و در دفاع از ایشان جنگید و به [[شهادت]] رسید. حر به سبب پشیمانی از اقدام خود و پیوستن به امام حسین(علیهالسلام) نزد [[شیعیان]] حرمتی خاص دارد. [[مذهب شیعه|شیعیان]] حر را نماد امید به قبولی [[توبه]] و رستگاری بعد از آن میدانند. | در [[روز عاشورا]] حر پس از آن که مشاهده کرد کوفیان بر کشتن امام حسین (علیهالسلام) اصرار دارند به امام پیوست و در دفاع از ایشان جنگید و به [[شهادت]] رسید. حر به سبب پشیمانی از اقدام خود و پیوستن به امام حسین(علیهالسلام) نزد [[شیعیان]] حرمتی خاص دارد. [[مذهب شیعه|شیعیان]] حر را نماد امید به قبولی [[توبه]] و رستگاری بعد از آن میدانند. | ||
خط ۳۴: | خط ۳۵: | ||
== ندایی که حر شنید == | == ندایی که حر شنید == | ||
از حر روایت کردهاند که هنگامی که از [[قصر ابن زیاد]] در کوفه خارج شدم تا به سمت [[حسین بن علی|حسین بن علی(علیهالسلام)]] حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که میگفت: «ای حرّ! تو را به [[بهشت]] بشارت باد». او میگوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(علیهالسلام) هستم.» | از حر روایت کردهاند که هنگامی که از [[قصر ابن زیاد]] در کوفه خارج شدم تا به سمت [[حسین بن علی (سید الشهدا) | ||
|حسین بن علی(علیهالسلام)]] حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که میگفت: «ای حرّ! تو را به [[بهشت]] بشارت باد». او میگوید که به پشت سر نگریستم و کسی را ندیدم؛ با خود گفتم: «به خدا قسم، این بشارت نیست؛ چگونه بشارت باشد در حالی که من راهی جنگ با حسین بن علی(علیهالسلام) هستم.» | |||
او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(علیهالسلام) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(علیهالسلام) به او فرمودند: | او این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت حسین بن علی(علیهالسلام) رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام(علیهالسلام) به او فرمودند: |