۸۷٬۵۶۷
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' می شود' به ' میشود') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات انبیا | |||
| عنوان = هاجر | |||
| تصویر = هاجر.jpg | |||
| نام = هاجَر(عبری:הָגָר به معنی «غیرمطمئن»؛ یونانی: Ἄγαρ Agar) | |||
| تاریخ تولد = | |||
| محل تولد = مصر | |||
| تاریخ وفات = | |||
| مدفن = حجر اسماعیل | |||
| لقب = | |||
| کنیه = | |||
| پدر = حضرت اسماعیل(علیه السلام) | |||
| مادر = | |||
}} | |||
'''هاجر''' همسر [[حضرت ابراهیم]] و مادر [[حضرت اسماعیل]] است. او ابتدا كنیز ساره همسر [[حضرت ابراهیم|ابراهیم (علیه السلام)]] بود که بعدا ساره او را به ابراهیم بخشید و از او [[حضرت اسماعیل |حضرت اسماعیل (علیه السلام)]] به دنیا آمد. | |||
پس از ولادت اسماعیل، حضرت ابراهیم به دستور [[خدا]] هاجر و فرزندش را از [[شام (شامات)|شام]] به [[مکه]] منتقل نمود و هاجر تا پایان عمر با فرزندش در آنجا سکونت داشت. داستان جستجوی آب توسط هاجر در [[مکه]] و جوشیدن چشمه آب به دنبال این جستجوی مادرانه از زیر پای اسماعیل در منابع اسلامی نقل شده است. | |||
| | |||
== هاجر کیست == | |||
اسم اصلی هاجر معلوم نیست. هاجر به فتح جیم است و از باب 21 [[تورات|توراة]]، سفر تکوین این گونه استفاده میشود که: این اسم پس از فرار از حضور ساره به بیابان به او گذارده شده است و «هاجر» به معنی فرار است چنانکه در قاموس مقدس گفته است<ref>حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلد1،ص 184</ref>. | |||
حضرت ابراهیم (علیه السلام) هنگام ورود به [[مصر]] همسرش [[ساره]] را به عنوان خواهر خود معرفی کرده و پادشاه مصر که نیت بدی نسبت به ساره داشت مورد مجازات الهی واقع و سپس بخشیده شد. آن پادشاه پس از نشانههایى که از [[خداوند]] دید ساره را رها کرد و علاوه بر اعطای جوایز کنیزکى را که نزد ایشان بود به ساره بخشید. آن کنیزک هاجر نام داشت<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 3، ص 52، مکتبة الثقافة الدینیة، بور سعید، بیتا؛ ابن عماد حنبلی دمشقی، شهابالدین، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق الأرنؤوط، شعیب، ج 3، ص 131، دمشق، بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، 1406ش</ref>. | |||
به مصری بودن هاجر در منابع تاریخی فراوانی اشاره شده است<ref>ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 152، بیروت، دار الفکر، 1407ق؛ یاقوت حموی، شهابالدین ابو عبدالله، معجم البلدان، ج 5، ص 139، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م</ref>. | |||
روایتی از [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه)]] نیز وجود دارد که برخی آنرا به مصری بودن هاجر مرتبط دانستهاند: «هرگاه مصر را گشودید با اهل آن به نیکى رفتار کنید ... چرا که ایشان "رحم" و "ذمّه" دارند<ref>شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، محقق، الأرنؤوط شعیب، عادل مرشد، ... ج 35، ص 409، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق؛ بیهقی، أحمد بن حسین، السنن الکبرى، محقق، عطا، محمد عبدالقادر، ج 9، ص 346، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ سوم، 1424ق</ref>». شارحان، مقصود از «رحم» را «هاجر» و مراد از «ذمّه» را «ماریه» همسر پیامبر (صلی الله علیه) میدانند<ref>أبوالحسن قشیری، مسلم بن حجاج، المسند الصحیح المختصر بنقل العدل عن العدل إلى رسول الله (صلی الله علیه) (صحیح مسلم)، محقق، عبدالباقی، محمد فؤاد، ج 4، پاورقی ص 1970، بیروت، دار إحیاء التراث العرب، بیتا؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، مصحح، میر دامادی، جمالالدین، ج 7، ص 376، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق</ref>. | |||
حضرت ابراهیم( | بنابر تمام این نقلها؛ هاجر کنیز ساره بود. اما ساره او را به [[حضرت ابراهیم|ابراهیم (علیه السلام)]] بخشید (و یا ابراهیم او را از ساره خرید). [[جعفر بن محمد (صادق)|امام صادق (علیه السلام)]] در اینباره میفرماید: «فرزندى براى ابراهیم نبود؛ ابراهیم به ساره گفت: اگر میل دارى هاجر را به من بده، شاید خداوند از او به من فرزندى دهد و جانشین ما هر دو گردد و ابراهیم، هاجر را از ساره خرید و به دنبال آن اسماعیل به دنیا آمد<ref>کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 8، ص 373، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛ قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، قصص الأنبیاء (علیه السلام)، محقق، مصحح، عرفانیان یزدی، غلامرضا، ص 108، مشهد، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1409ق</ref>». | ||
این داستان در برخی منابع تاریخی چنین توصیف شد: «ساره به ابراهیم گفت: میبینم که تو را فرزندى نیست. این کنیز را بگیر! شاید فرزندى از او نصیب ما شود. آن کنیز به اسماعیل حامله شد و ابراهیم به او دل بست. ساره به سختى به اینان رشک میبرد و اینها بر او دشوار میآمد<ref>ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 40، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، 1408ق؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج 1، ص 247، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق</ref>». | |||
توراتی که امروزه در دسترس ما است، داستانهاجر را اینگونه بیان میکند: | |||
«اما سارای زن ابرام، بچهدار نمیشد؛ پس او کنیز مصری خود هاجر را به ابرام داد و گفت: خداوند به من فرزندی نداده است، پس تو با این کنیز همبستر شو تا برای من فرزندی به دنیا آوَرَد. ابرام با پیشنهاد سارای موافقت نمود. ابرام با هاجر همبستر شد و او آبستن گردید. هاجر وقتی دریافت که حامله است، مغرور شد و از آن پس، بانویش سارای را تحقیر میکرد. سارای به ابرام گفت: تقصیر تو است که این کنیز مرا حقیر میشمارد. خودم او را به تو دادم، ولی از آن لحظهای که فهمید آبستن است، مرا تحقیر میکند. خداوند خودش حق مرا از تو بگیرد. ابرام جواب داد: او کنیز تو است، هر طور که صلاح میدانی با او رفتار کن. پس سارای بنای بدرفتاری با هاجر را گذاشت<ref>پیدایش، 16: 1 – 6</ref>». | |||
توراتی که امروزه در دسترس ما است، | |||
«اما سارای زن ابرام، بچهدار نمیشد؛ پس او کنیز مصری خود هاجر را به ابرام داد و گفت: خداوند به من فرزندی نداده است، پس تو با این کنیز همبستر شو تا برای من فرزندی به دنیا آوَرَد. ابرام با پیشنهاد سارای موافقت نمود. ابرام با هاجر | |||
آنچه از ارزیابی این گزارشها به دست میآید آن است که [[تورات]]، هاجر را در این ماجرا مقصر دانسته، اما در منابع اسلامی، هاجر کاملاً بیگناه است و این ساره بود که عملکردش به هر دلیل، موجب مهاجرت هاجر و فرزندش به بیابانهای مکه شد. | آنچه از ارزیابی این گزارشها به دست میآید آن است که [[تورات]]، هاجر را در این ماجرا مقصر دانسته، اما در منابع اسلامی، هاجر کاملاً بیگناه است و این ساره بود که عملکردش به هر دلیل، موجب مهاجرت هاجر و فرزندش به بیابانهای مکه شد. | ||
=وطن اصلی هاجر= | == وطن اصلی هاجر == | ||
وطن هاجر مادر اسماعیل از روستای یاق [[مصر]] بوده و به قولی از روستای نزدیک فرما (بفتح فاء و راء) بوده که اسم آن ام العرب بوده است. فرما از شهرهای قدیم مصر است که بین عریش و فسطاط قرار گرفته و [[عمرو بن عاص|عمرو ابن العاص]] در سال 18 هجری، در زمان [[عمر بن الخطاب]] آن را با جنگ، فتح کرده است. | |||
وطن هاجر مادر اسماعیل از روستای یاق [[مصر]] بوده و به قولی از روستای نزدیک فرما (بفتح فاء و راء) بوده که اسم آن ام العرب بوده است. فرما از شهرهای قدیم مصر است که بین عریش و فسطاط قرار گرفته و [[عمرو ابن العاص]] در سال 18 هجری، در زمان [[عمر بن الخطاب]] آن را با جنگ، فتح کرده است. | |||
هاجر با فکر راحت و با عزت و احترام تمام در مکه زندگانی کرد و پس از وفات، در محل معروف به حجر اسماعیل، که جزء خانه خداست، به دست اسماعیل( | هاجر با فکر راحت و با عزت و احترام تمام در مکه زندگانی کرد و پس از وفات، در محل معروف به حجر اسماعیل، که جزء خانه خداست، به دست اسماعیل (علیه السلام) به خاک سپرده شد و اکنون مردم جهان قبر هاجر را در [[مکه معظمه]] [[زیارت]] میکنند<ref>حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلد1، ص186</ref>. | ||
=هجرت به مکه= | == هجرت به مکه == | ||
حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آزمونی سخت، اسماعیل (علیه السلام) و مادرش هاجر را به مکه که بیابانی بیآب و علف بود، آورد و به دستور الهی آنها را در آنجا رها کرد<ref>طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 6، ص 489، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش</ref>. سپس خداوند با معجزاتی آنها را از مرگ حتمی نجات داد. [[جعفر بن محمد (صادق)|امام صادق (علیه السلام)]] در این زمینه میفرماید: «ابراهیم (علیه السلام) در بادیه [[شام]] منزل داشت، همین که هاجر، اسماعیل را به دنیا آورد، ساره غمگین شد؛ چون او فرزند نداشت؛ به همین جهت همواره نسبت به هاجر حساسیت نشان داده و ابراهیم را دل آزرده میساخت تا او نزد خدا زبان به شکایت گشود، پروردگار در پاسخ به او فرمود تا اسماعیل و مادرش را از شام خارج کند، ابراهیم پرسید: پروردگارا آنان را کجا برم؟ فرمود: به [[حرم]] من، اولین بقعهاى که در زمین خلق کردم و آن سرزمین مکه است<ref>قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب، ج 1، ص 60، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 390</ref>». | |||
حضرت ابراهیم( | |||
[[تورات]] نیز این داستان را با تفاوتهایی چنین نقل میکند: | [[تورات]] نیز این داستان را با تفاوتهایی چنین نقل میکند: | ||
«یک روز ساره متوجه شد که اسماعیل، پسر هاجر [[مصری]]، [[اسحاق]] را اذیت میکند، پس به ابراهیم گفت: این کنیز و پسرش را از خانه بیرون کن؛ زیرا اسماعیل با پسر من اسحاق [[وارث]] تو نخواهد بود. این موضوع ابراهیم را بسیار رنجاند، چون اسماعیل نیز پسر او بود. اما خدا به ابراهیم فرمود: درباره پسر و کنیزت آزرده خاطر مباش. آنچه ساره گفته است انجام بده؛ زیرا توسط اسحاق است که تو صاحب نسلی میشوی که وعدهاش را به تو دادهام. از آن پسر نیز هم قومی به وجود خواهم آورد، چون او نیز پسر تو است. | «یک روز ساره متوجه شد که اسماعیل، پسر هاجر [[مصری]]، [[اسحاق]] را اذیت میکند، پس به ابراهیم گفت: این کنیز و پسرش را از خانه بیرون کن؛ زیرا اسماعیل با پسر من اسحاق [[وارث]] تو نخواهد بود. این موضوع ابراهیم را بسیار رنجاند، چون اسماعیل نیز پسر او بود. اما خدا به ابراهیم فرمود: درباره پسر و کنیزت آزرده خاطر مباش. آنچه ساره گفته است انجام بده؛ زیرا توسط اسحاق است که تو صاحب نسلی میشوی که وعدهاش را به تو دادهام. از آن پسر نیز هم قومی به وجود خواهم آورد، چون او نیز پسر تو است. | ||
پس ابراهیم صبح زود برخاست و نان و مشکی پُر از آب برداشت و بر دوش هاجر گذاشت، و او را با پسر روانه ساخت. هاجر به بیابان بئر شِبَع رفت و در آنجا سرگردان شد، وقتی آب مشک تمام شد، هاجر پسرش را زیر بوتهها گذاشت و خود حدود صد متر دورتر از او نشست و با خود گفت: نمیخواهم ناظر مرگ فرزندم باشم و زار زار گریست .آنگاه خدا به نالههای پسر توجه نمود و فرشته خدا از آسمانهاجر را ندا داده، گفت: ای هاجر، چه شده است؟ نترس؛ زیرا خدا نالههای پسرت را شنیده است .برو و او را بردار و در آغوش بگیر. من قوم بزرگی از او به وجود خواهم آورد. سپس خدا چشمان هاجر را گشود و او چاه آبی در مقابل خود دید. پس به طرف چاه رفته، مشک را پر از آب کرد و به پسرش | پس ابراهیم صبح زود برخاست و نان و مشکی پُر از آب برداشت و بر دوش هاجر گذاشت، و او را با پسر روانه ساخت. هاجر به بیابان بئر شِبَع رفت و در آنجا سرگردان شد، وقتی آب مشک تمام شد، هاجر پسرش را زیر بوتهها گذاشت و خود حدود صد متر دورتر از او نشست و با خود گفت: نمیخواهم ناظر مرگ فرزندم باشم و زار زار گریست .آنگاه خدا به نالههای پسر توجه نمود و فرشته خدا از آسمانهاجر را ندا داده، گفت: ای هاجر، چه شده است؟ نترس؛ زیرا خدا نالههای پسرت را شنیده است .برو و او را بردار و در آغوش بگیر. من قوم بزرگی از او به وجود خواهم آورد. سپس خدا چشمان هاجر را گشود و او چاه آبی در مقابل خود دید. پس به طرف چاه رفته، مشک را پر از آب کرد و به پسرش نوشانید<ref> پیدایش، 21: 9 - 21</ref>». | ||
در نهایت باید گفت که داستانهاجر در [[منابع اسلامی]] و تورات با وجود برخی شباهتها، تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند؛ در تورات، ساره دارای فرزند شده بود که هاجر مهاجرت کرد ولی بنابر منابع اسلامی، هاجر قبل از فرزنددار شدن ساره، از آنجا میرود. همچنین بر اساس قرآن، ابراهیم (علیه السلام) با هاجر و فرزندش تا مکه میآید ولی در تورات، ابراهیم (علیه السلام) در این هجرت همراه آنان نیست و ... . | |||
هاجر در نهایت در مکه جان سپرد و [[حجر اسماعیل]] دفن شد<ref> الکافی، ج 4، ص 210</ref> و بر اساس برخی روایات، به احترام قبر ایشان - و دیگر اولیای الهی است که مسلمانان هنگام طواف کعبه، اجازه ورود به حجر اسماعیل را ندارند<ref>شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 193، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق</ref>. | |||
و | |||
صبر هاجر در مقابل این امتحان بزرگ بدان انجامید که برخی رفتارهای نمادین مسافران حرم الهی مانند [[سعی]] بین [[صفا]] و [[مروه]] - برگرفته از رفتارهای هاجر باشد و به عبارتی «یک زن، یک نژاد تحقیر شده بیفخر آفریقایی، یک کنیز،... کنیز یک زن؛ ساره! | |||
و اینها همه در نظام بشری، در نظام شرک، اما در نظام [[توحید]]: این کنیز مخاطب خدا، مادر پیامبران بزرگ خدا، رسول خدا، تجلیگاه زیباترین و عزیزترین ارزشهایی که خدا میآفریند. در نمایشگاه حج، قهرمان اول، برجستهترین چهره، و در حرم خاص خدا، تنها زن، مادر<ref>شریعتی، علی، مجموعه آثار، حج، ص 79، بیجا، بیتا</ref>!». | |||
هاجر در زمانی که اسماعیل بیست ساله بود وفات نمود و اسماعیل او را در محل حجر اسماعیل دفن نمود | == وفات هاجر == | ||
هاجر در زمانی که اسماعیل بیست ساله بود وفات نمود و اسماعیل او را در محل حجر اسماعیل دفن نمود<ref> الطبقات، ج1، ص 44</ref>. مطابق با حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، اسماعیل هاجر را در محل حجر اسماعیل دفن نمود و قبرش را مرتفع قرار داد و بر روی آن دیوارى بنا نمود تا مردم روی آن راه نروند<ref>شیخ صدوق، علل الشرایع، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۳۷</ref>. | |||
بنا به برخی روایات، به احترام قبر وی است که [[مسلمانان]] هنگام [[طواف کعبه]] دور حجر میگردند و نباید داخل آن شوند تا پا روی قبر هاجر نگذارند | بنا به برخی روایات، به احترام قبر وی است که [[مسلمانان]] هنگام [[طواف|طواف کعبه]] دور حجر میگردند و نباید داخل آن شوند تا پا روی قبر هاجر نگذارند<ref> شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۹۳</ref>. | ||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:شخصیتها]] | ||
[[رده: | [[رده:شخصیتهای تاریخی]] | ||