ارزش‌ها و منافع، پایه روابط میان مسیحیان و مسلمانان (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۲۵: خط ۲۵:
اين تحول بزرگ ابرقدرت هايى چون آمريكا را به تغيير استراتژى خود و برخى انديشمندان را به تجديدنظر در تحليل هاى تمدنى و شيوه هاى ارتباط متقابل تمدن هاى خود، واداشت همچنانكه برخى نظريه پردازان افراطى را به بازگشت به تقسيم جهان به متمدن و وحشى و از آنجا اعمال قانون جنگل در مورد وحشيان و بى معنايى برخورد طبق اصول انسانى با آنها، سوق داد. در اين راستا، كارهاى تحقيقى ارزشمندى نيز صورت گرفت.   
اين تحول بزرگ ابرقدرت هايى چون آمريكا را به تغيير استراتژى خود و برخى انديشمندان را به تجديدنظر در تحليل هاى تمدنى و شيوه هاى ارتباط متقابل تمدن هاى خود، واداشت همچنانكه برخى نظريه پردازان افراطى را به بازگشت به تقسيم جهان به متمدن و وحشى و از آنجا اعمال قانون جنگل در مورد وحشيان و بى معنايى برخورد طبق اصول انسانى با آنها، سوق داد. در اين راستا، كارهاى تحقيقى ارزشمندى نيز صورت گرفت.   


از جمله آثار نوشتارى بسيارى از نويسندگان اسلامى مانند: محمد محمدحسين، عباس محمودالعقاد، محمد حسنين هيكل، شهيد مطهرى، شهيد صدر، ابوالحسن ندوى و نيز نويسندگان غربى چون: جان اسپيزتيو و ب - پيسكاتورى، فرانسوا بورگا، گيل كيبيل، ر ديكميجيان، شيرين هانتر، براهام برايان و ديگران.
از جمله آثار نوشتارى بسيارى از نويسندگان اسلامى مانند:  


كوشش هاى به عمل آمده براى تبيين اين پديده، بيشتر روى سه عنصر، انگشت گذارده اند كه عبارتند از:
أ- محمد محمدحسين، عباس محمودالعقاد، محمد حسنين هيكل، شهيد مطهرى، شهيد صدر، ابوالحسن ندوى و نيز نويسندگان غربى چون: جان اسپيزتيو  و...
 
ب - پيسكاتورى، فرانسوا بورگا، گيل كيبيل، ر ديكميجيان، شيرين هانتر، براهام برايان و ديگران كوشش هاى به عمل آمده براى تبيين اين پديده، بيشتر روى سه عنصر، انگشت گذارده اند كه عبارتند از:




خط ۴۷: خط ۴۹:


اگرچه گروه نخست را به خاطر فاصله اى كه از فهم طبيعت انعطاف پذير اسلام و نيز فهم حقيقت نبرد طولانى جهانى اسلام با جهان غرب ـ با همه كم و كاستى ها و جزر و مدهاى آن ـ دارند، مورد سرزنش مى دانم، طرز فكر طرفداران توافق يعنى گروه دوم را نيز آنجا كه ارزش هاى تمدن غرب را اصل مى دانند و توان اسلام در هماهنگ شدن با اين ارزشها را معيارى براى پويايى اسلام قلمداد مى كنند، نمى توانم بپذيرم.
اگرچه گروه نخست را به خاطر فاصله اى كه از فهم طبيعت انعطاف پذير اسلام و نيز فهم حقيقت نبرد طولانى جهانى اسلام با جهان غرب ـ با همه كم و كاستى ها و جزر و مدهاى آن ـ دارند، مورد سرزنش مى دانم، طرز فكر طرفداران توافق يعنى گروه دوم را نيز آنجا كه ارزش هاى تمدن غرب را اصل مى دانند و توان اسلام در هماهنگ شدن با اين ارزشها را معيارى براى پويايى اسلام قلمداد مى كنند، نمى توانم بپذيرم.
به عنوان مثال، "براهام برايان" را مى بينيم كه با سلسله مقالاتى در اين باره در اكونوميست لندن (در سال 1994 م)، به نظر مى رسد در شمار "انديشمندان توافق" است و تا حدودى گرايش به معنويات دارد و جهان اسلام را به روى آوردن به همه ارزش هاى غرب فرامى خواند و بر آنست كه امروزه جهان اسلام، قرن پانزدهم هجرى خود را در همان شرايط و وضعى مى گذراند كه غرب، قرن پانزدهم ميلادى خود را سپرى مى كرد و همانگونه كه اسلام عامل خارجى پيدايش رنسانس در غرب بود امروزه نيز غرب بايد نقش عامل خارجى مؤثر در نهضت و خيزش جهان اسلام را ايفا كند. و نيز خانم شيرين هانتر كه غرب را به اندكى ديندارى و گرايش به تديّن و جهان اسلام را به لائيسم فرامى خواند تا مشكل حل گردد. همان منبع.
به عنوان مثال، "براهام برايان" را مى بينيم كه با سلسله مقالاتى در اين باره در اكونوميست لندن (در سال 1994 م)، به نظر مى رسد در شمار "انديشمندان توافق" است و تا حدودى گرايش به معنويات دارد و جهان اسلام را به روى آوردن به همه ارزش هاى غرب فرامى خواند و بر آنست كه امروزه جهان اسلام، قرن پانزدهم هجرى خود را در همان شرايط و وضعى مى گذراند كه غرب، قرن پانزدهم ميلادى خود را سپرى مى كرد و همانگونه كه اسلام عامل خارجى پيدايش رنسانس در غرب بود امروزه نيز غرب بايد نقش عامل خارجى مؤثر در نهضت و خيزش جهان اسلام را ايفا كند. و نيز خانم شيرين هانتر كه غرب را به اندكى ديندارى و گرايش به تديّن و جهان اسلام را به لائيسم فرامى خواند تا مشكل حل گردد. همان منبع.
به نظر مى رسد گويا ما تنها با دو حالت مواجه هستيم: يا بايد اسلام از ارزش هاى خود عدول كند تا هر دو گروه (هم مأيوسان و هم توافقى ها) راضى شوند يا به عنوان دشمن هميشگى تمدن غرب بشمار خواهد رفت. مى توان اين سياه و سفيدى را به شكل ديگرى نيز به تصور درآورد: يا بايد ملاك درگيرى ارزش ها باشد كه در اينصورت جاى هيچ وجه اشتراكى وجود ندارد و يا ملاك را مصلحت و منافع در نظر گيريم كه چشم انداز خوبى از همزيستى و همكارى، پيدا خواهد شد.
به نظر مى رسد گويا ما تنها با دو حالت مواجه هستيم: يا بايد اسلام از ارزش هاى خود عدول كند تا هر دو گروه (هم مأيوسان و هم توافقى ها) راضى شوند يا به عنوان دشمن هميشگى تمدن غرب بشمار خواهد رفت. مى توان اين سياه و سفيدى را به شكل ديگرى نيز به تصور درآورد: يا بايد ملاك درگيرى ارزش ها باشد كه در اينصورت جاى هيچ وجه اشتراكى وجود ندارد و يا ملاك را مصلحت و منافع در نظر گيريم كه چشم انداز خوبى از همزيستى و همكارى، پيدا خواهد شد.
خط ۵۴: خط ۵۷:
===خلط میان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده اند===
===خلط میان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده اند===
گاهى آشكارا ميان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده است، خلط مبحث مى شود. واقعيت تطبيقى اسلام و مسير حركت امت در اغلب موارد در عمل نشانگر حقيقت ارزش هاى اسلامى نيست. به عنوان مثال، ما نمى توانيم اقدامات دولتمرد معيّنى را لزوماً برخاسته از فرهنگ اسلامى، تلقى كنيم به ويژه آنكه دولت اسلامى، درگير دوره هاى استبداد و دورى از ارزش هايى شد كه خود مسلمانان نيز از آن دوران، تبرّى مى جويند، همچنانكه ارزش هاى غربى و رفتارهاى غربى و غربيان، ضرورتاً تأييد مسيحيّت را در پى ندارد حتى تلاش هايى (از سوى غرب) صورت مى گيرد كه از خود مسيحيت نيز، فاصله گيرند و رها شوند.
گاهى آشكارا ميان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده است، خلط مبحث مى شود. واقعيت تطبيقى اسلام و مسير حركت امت در اغلب موارد در عمل نشانگر حقيقت ارزش هاى اسلامى نيست. به عنوان مثال، ما نمى توانيم اقدامات دولتمرد معيّنى را لزوماً برخاسته از فرهنگ اسلامى، تلقى كنيم به ويژه آنكه دولت اسلامى، درگير دوره هاى استبداد و دورى از ارزش هايى شد كه خود مسلمانان نيز از آن دوران، تبرّى مى جويند، همچنانكه ارزش هاى غربى و رفتارهاى غربى و غربيان، ضرورتاً تأييد مسيحيّت را در پى ندارد حتى تلاش هايى (از سوى غرب) صورت مى گيرد كه از خود مسيحيت نيز، فاصله گيرند و رها شوند.
ولى اگر بگوييم كه روح ارزش هاى اسلامى، نيروى محركه جريان كلى در جهان اسلام ـ حتى اگر اين جريان لائيك هم فرض شود ـ است، چندان از حقيقت دور نشده ايم، همچنانكه روح مسيحيت نيز بر كل زندگى غربى تأثير ريشه اى خود را بجاى گذارده و انگ و رنگ خود را بر آن زده است. ولى اين هر دو دين (اسلام و مسيحيت) همچنان بدور از هرگونه انحرافى در جهان (اسلام و غرب) باقى مى مانند و چيزى از ارزش هاى آنها كاسته نخواهد شد، از اينجاست كه تفاوت در عرصه ديدگاه ها يا همزيستى اين دو آيين در غرب يا جهان اسلام، كاملا آشكار مى گردد بطوريكه چندان تفاوتى ميان يك مسلمان و يك ارمنى ايرانى يا يك قبطى يا مسلمان مصرى، مشاهده نمى شود به همين دليل است كه معتقديم گفتگوى اسلام و مسيحيّت، تأثير بسزايى در پيوندهاى ميان دو تمدن اسلام و غرب، بجاى مى گذارد.
ولى اگر بگوييم كه روح ارزش هاى اسلامى، نيروى محركه جريان كلى در جهان اسلام ـ حتى اگر اين جريان لائيك هم فرض شود ـ است، چندان از حقيقت دور نشده ايم، همچنانكه روح مسيحيت نيز بر كل زندگى غربى تأثير ريشه اى خود را بجاى گذارده و انگ و رنگ خود را بر آن زده است. ولى اين هر دو دين (اسلام و مسيحيت) همچنان بدور از هرگونه انحرافى در جهان (اسلام و غرب) باقى مى مانند و چيزى از ارزش هاى آنها كاسته نخواهد شد، از اينجاست كه تفاوت در عرصه ديدگاه ها يا همزيستى اين دو آيين در غرب يا جهان اسلام، كاملا آشكار مى گردد بطوريكه چندان تفاوتى ميان يك مسلمان و يك ارمنى ايرانى يا يك قبطى يا مسلمان مصرى، مشاهده نمى شود به همين دليل است كه معتقديم گفتگوى اسلام و مسيحيّت، تأثير بسزايى در پيوندهاى ميان دو تمدن اسلام و غرب، بجاى مى گذارد.
===عدم وجود فقط دو انتخاب رد مطلق و یا قبول مطلق===
===عدم وجود فقط دو انتخاب رد مطلق و یا قبول مطلق===
ما خود را در يك زاويه تنگ، آنچنان زندانى نمى بينيم كه طى آن يا بايد عرصه را به رويارويى ارزش هاى متناقض (اسلام  غرب) و از آن جا نبرد تمدنها، واگذار كنيم و يا مصلحت انديشى كنيم و همه ارزش ها را زير پا نهيم تا همزيستى، صورت گرفته باشد. و البته كوتاه آمدن نسبت به ارزش ها نيز به معناى از خودبيگانگى است. اين معادله، در مورد روابط اسلام و غرب، باطل است و در مورد روابط اسلام و مسيحيّت، از بطلان بيشترى برخوردار است. زيرا چه بسيار نقاط مشتركى كه ميان اسلام و غرب وجود دارد كه مى توان بدون كوتاه آمدن از ارزش ها، در مورد آنها، به توافق و تفاهم رسيد ارزش هاى مشتركى چون: حقوق بشر، دموكراسى، صلح، جنگ عليه تروريسم، مقاومت در برابر نژادپرستى، نازيسم، فاشيسم و ...; منافع و مصالح مشتركى نيز وجود دارد كه اين رابطه را نيروى بيشترى مى بخشند.  
ما خود را در يك زاويه تنگ، آنچنان زندانى نمى بينيم كه طى آن يا بايد عرصه را به رويارويى ارزش هاى متناقض (اسلام  غرب) و از آن جا نبرد تمدنها، واگذار كنيم و يا مصلحت انديشى كنيم و همه ارزش ها را زير پا نهيم تا همزيستى، صورت گرفته باشد. و البته كوتاه آمدن نسبت به ارزش ها نيز به معناى از خودبيگانگى است. اين معادله، در مورد روابط اسلام و غرب، باطل است و در مورد روابط اسلام و مسيحيّت، از بطلان بيشترى برخوردار است. زيرا چه بسيار نقاط مشتركى كه ميان اسلام و غرب وجود دارد كه مى توان بدون كوتاه آمدن از ارزش ها، در مورد آنها، به توافق و تفاهم رسيد ارزش هاى مشتركى چون: حقوق بشر، دموكراسى، صلح، جنگ عليه تروريسم، مقاومت در برابر نژادپرستى، نازيسم، فاشيسم و ...; منافع و مصالح مشتركى نيز وجود دارد كه اين رابطه را نيروى بيشترى مى بخشند.  
= عرصه هاى مشترك ميان اسلام و مسيحيّت =
=عرصه هاى مشترك ميان اسلام و مسيحيّت=
ميراث ارزشى مشتركى وجود دارد كه نمى توان براى آن بهايى در نظر گرفت; در متون اسلامى، مى توان به ميزان قابل توجهى كه درباره حضرت عيسى (ع) و مادر گرامى اش در راستاى پاكى و صفاى زندگى آنان، سخن رفته اشاره كرد. به عنوان مثال مى توان به شيخ كلينى (ره) (متوفى اوايل قرن دهم ميلادى) در كتاب مشهور خود (كافى)( ) اشاره كرد كه به متن مناجات حضرت عيسى مسيح (ع) با خداوند عزوجل مى پردازد كه به گفته پرفسور محمود ايوب، با بيانى بسيار زيبا، صورت گرفته است: «بنده اى فروتن در برابر خدا و در عين حال از اولياى مقرّب درگاه الهى» و در توضيح آن مى گويد: «طى اين مفهوم تجلى الهى، دو تصوير اسلامى و مسيحى حضرت مسيح (ع) در نقاط متعددى، در هم مى آميزند:  
ميراث ارزشى مشتركى وجود دارد كه نمى توان براى آن بهايى در نظر گرفت; در متون اسلامى، مى توان به ميزان قابل توجهى كه درباره حضرت عيسى (ع) و مادر گرامى اش در راستاى پاكى و صفاى زندگى آنان، سخن رفته اشاره كرد. به عنوان مثال مى توان به شيخ كلينى (ره) (متوفى اوايل قرن دهم ميلادى) در كتاب مشهور خود (كافى) اشاره كرد كه به متن مناجات حضرت عيسى مسيح (ع) با خداوند عزوجل مى پردازد كه به گفته پرفسور محمود ايوب، با بيانى بسيار زيبا، صورت گرفته است: «بنده اى فروتن در برابر خدا و در عين حال از اولياى مقرّب درگاه الهى» و در توضيح آن مى گويد: «طى اين مفهوم تجلى الهى، دو تصوير اسلامى و مسيحى حضرت مسيح (ع) در نقاط متعددى، در هم مى آميزند:  


اسلام تأكيد مى كند كه انسان مى تواند و حتى وظيفه دارد كه به خداوند متعال نزديك شود و نزديكى به خداوند نيز در معراج پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) ـ كه مستقيماً در برابر خدا قرار گرفت ـ و عروج حضرت عيسى و نشستن او در سمت راست خدا، تجلّى آشكارى يافته است»; البته به رغم وجود بحث هايى درباره اين روايت، مى توان گفت بيانگر درآميختگى هاى اين دو ميراث الهى، با يكديگر است.
اسلام تأكيد مى كند كه انسان مى تواند و حتى وظيفه دارد كه به خداوند متعال نزديك شود و نزديكى به خداوند نيز در معراج پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) ـ كه مستقيماً در برابر خدا قرار گرفت ـ و عروج حضرت عيسى و نشستن او در سمت راست خدا، تجلّى آشكارى يافته است»; البته به رغم وجود بحث هايى درباره اين روايت، مى توان گفت بيانگر درآميختگى هاى اين دو ميراث الهى، با يكديگر است.
۸٬۱۲۶

ویرایش