سید ابوالحسن نواب: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | {{جعبه اطلاعات شخصیت | ||
| عنوان = سیدابوالحسن نواب | | عنوان = سیدابوالحسن نواب | ||
خط ۱۵: | خط ۱۴: | ||
| دین = [[اسلام]] | | دین = [[اسلام]] | ||
| مذهب = [[شیعه]] | | مذهب = [[شیعه]] | ||
| آثار = | | آثار = | ||
| فعالیتها = {{فهرست جعبه افقی |عضو شورایعالی [[مجمع جهانی اهلبیت]]|ریاست [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]|}} | | فعالیتها = {{فهرست جعبه افقی |عضو شورایعالی [[مجمع جهانی اهلبیت]]|ریاست [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]|}} | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
خط ۲۱: | خط ۲۰: | ||
'''سید ابوالحسن نواب'''، رئیس [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشگاه ادیان و مذاهب]] که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در [[قم]] شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و [[سید محمد حسینی بهشتی]] بوده و در ابتدای [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ [[بوسنی و هرزگوین]] در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورایعالی [[مجمع جهانی اهل بیت|مجمع جهانی اهلبیت]] میباشد. | '''سید ابوالحسن نواب'''، رئیس [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشگاه ادیان و مذاهب]] که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در [[قم]] شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و [[سید محمد حسینی بهشتی]] بوده و در ابتدای [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ [[بوسنی و هرزگوین]] در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورایعالی [[مجمع جهانی اهل بیت|مجمع جهانی اهلبیت]] میباشد. | ||
ایشان در بیانی میگوید: '''«آرزو دارم | ایشان در بیانی میگوید: '''«آرزو دارم شهید راه [[وحدت]] باشم»'''<ref>سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت [[ قاسم سلیمانی|سردارحاج قاسم سلیمانی]].</ref>. | ||
== زندگینامه == | == زندگینامه == | ||
'''ایشان زندگینامۀ خود را اینگونه | '''ایشان زندگینامۀ خود را اینگونه شرح میکند:''' | ||
=== تولد === | === تولد === | ||
در زمستان سال 1337 ش، در شهری که به یونان [[ایران]] معروف است، شهرضا، شهرضای [[اصفهان]] به دنیا آمدم. | در زمستان سال 1337 ش، در شهری که به یونان [[ایران]] معروف است، شهرضا، شهرضای [[اصفهان]] به دنیا آمدم. | ||
=== خانواده === | === خانواده === | ||
خانوادههای مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطانالعلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان [[صفویه|صفوی]] راهی سفر میشدند، اجداد ما جای آنان مینشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر مینشستم و بهرهها میبردم. یکی از منبریهای شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها | خانوادههای مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطانالعلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان [[صفویه|صفوی]] راهی سفر میشدند، اجداد ما جای آنان مینشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر مینشستم و بهرهها میبردم. یکی از منبریهای شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمیدانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، [[قرآن]]، روایات. بیشتر شعرها و آیهها و روایتها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود. | ||
اینکه من اینگونه بار آمدم، بهخاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا اینگونه بار آورد. دیگران نیز اینگونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب میتوانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر میخواند و من یاد میگرفتم و آنها را حفظ میکردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خانها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دستهها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه میافتد و کار به جای باریک میرسید و پلیس از اصفهان روانه شهر میشد تا پایانی برای اختلافها باشد. یادم است یکبار آیتاالله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم. | اینکه من اینگونه بار آمدم، بهخاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا اینگونه بار آورد. دیگران نیز اینگونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب میتوانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر میخواند و من یاد میگرفتم و آنها را حفظ میکردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خانها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دستهها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه میافتد و کار به جای باریک میرسید و پلیس از اصفهان روانه شهر میشد تا پایانی برای اختلافها باشد. یادم است یکبار آیتاالله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم. | ||
=== مجله مکتب اسلام === | === مجله مکتب اسلام === | ||
[[امام موسی صدر]] را در مجله مکتب اسلام شناختم. دربارۀ آقای [[خامنهای]] همین قدر میدانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشتههایشان، به این نکته پی بردیم. آن وقتها طلیعه ظهور آقای [[مکارم شیرازی|مکارم]] بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. دربارۀ آقای [[سید محمد حسینی بهشتی|بهشتی]] باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند. یک بار آقای بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. | [[امام موسی صدر]] را در مجله مکتب اسلام شناختم. دربارۀ آقای [[سید علی حسینی خامنهای|خامنهای]] همین قدر میدانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشتههایشان، به این نکته پی بردیم. آن وقتها طلیعه ظهور آقای [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم]] بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. دربارۀ آقای [[سید محمد حسینی بهشتی|بهشتی]] باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند. یک بار آقای بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقای بهشتی، اولین روحانیای بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی؛ بلکه به پشت تریبون رفت، عبا روی دوشش نبود، یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خوب میتوانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را دربارۀ [[آلمان]] شنیدم، فهمیدم امتداد [[اسلام]] تا آلمان است. برای ما این ویژگی خیلی مهمی بود. | ||
=== هجرت به قم === | === هجرت به قم === | ||
دیدار من با | دیدار من با شهید بهشتی، سکوی پرتاب به شمار میآمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که میخواهم [[قم]] بروم و در مدرسۀ حقانی که آقای بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزی که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. من بچه باهوش و درسخوانی بودم. او هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمیخواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت. | ||
=== بخش بینالملل سازمان تبلیغات === | === بخش بینالملل سازمان تبلیغات === | ||
بعد از اینکه آقایان معزی و [[محمد علی تسخیری | بعد از اینکه آقایان معزی و [[محمد علی تسخیری | ||
]]، بخش بینالملل سازمان تبلیغات را پایهریزی کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوی آقایان معزی و آیتالله تسخیری بهشمار میآمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و [[برزیل]] جهت سخنرانی برای عربها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوری و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم [[امریکا|آمریکا]] هم بروم. یادم میآید چند بـار به [[سوریه]] رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزی آنجا ماندم که ویزای امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبهای که نوزده سالگی پایش به [[لندن]] باز شود، در 24 سالگی هم میخواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهای دیگر، صدور [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]] بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقای خامنهای دربارۀ من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمیشود. من از سفرهایی که به کشورهای دیگر هم داشتم، اثرهای خوبی پذیرفتم. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثههایی روبهرو میشود که هر کدام از حادثهها، جشـم انسـان را باز میکند و زاویهای نو مقابل انسان میگشاید، گویی وارد دنیایی نو شدهایم. یکی از دلایل پایهگذاری [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشـگاه ادیـان]]، همین تجربه سفرهای گوناگون بوده است. اصولاً در همه این کارها، در پشت صحنه حضور داشتم. معمولاً علاقهای به حضور در صحنه ندارم. در ماجرای کمیتـه منتخب و [[اصولگراها]]، استارت را من زدم که به قم برویم و با جامعه مدرسین همکاری کنیم<ref>برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب، با اندکی ویرایش.</ref>. | |||
== فعالیتها == | == فعالیتها == | ||
خط ۷۱: | خط ۷۵: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
* ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب. | * ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب. | ||
[[رده:شخصیتها]] | [[رده:شخصیتها]] | ||
[[رده: | [[رده:شخصیتهای وحدتگرا]] | ||
[[رده: | [[رده:ایران]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۳۱
سیدابوالحسن نواب | |
---|---|
نام کامل | سیدابوالحسن نواب |
نامهای دیگر |
|
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | اصفهان |
دین | اسلام، شیعه |
فعالیتها |
|
سید ابوالحسن نواب، رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در قم شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و سید محمد حسینی بهشتی بوده و در ابتدای انقلاب، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ بوسنی و هرزگوین در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورایعالی مجمع جهانی اهلبیت میباشد.
ایشان در بیانی میگوید: «آرزو دارم شهید راه وحدت باشم»[۱].
زندگینامه
ایشان زندگینامۀ خود را اینگونه شرح میکند:
تولد
در زمستان سال 1337 ش، در شهری که به یونان ایران معروف است، شهرضا، شهرضای اصفهان به دنیا آمدم.
خانواده
خانوادههای مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطانالعلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان صفوی راهی سفر میشدند، اجداد ما جای آنان مینشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر مینشستم و بهرهها میبردم. یکی از منبریهای شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمیدانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، قرآن، روایات. بیشتر شعرها و آیهها و روایتها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود.
اینکه من اینگونه بار آمدم، بهخاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا اینگونه بار آورد. دیگران نیز اینگونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب میتوانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر میخواند و من یاد میگرفتم و آنها را حفظ میکردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خانها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دستهها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه میافتد و کار به جای باریک میرسید و پلیس از اصفهان روانه شهر میشد تا پایانی برای اختلافها باشد. یادم است یکبار آیتاالله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم.
مجله مکتب اسلام
امام موسی صدر را در مجله مکتب اسلام شناختم. دربارۀ آقای خامنهای همین قدر میدانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشتههایشان، به این نکته پی بردیم. آن وقتها طلیعه ظهور آقای مکارم بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. دربارۀ آقای بهشتی باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند. یک بار آقای بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقای بهشتی، اولین روحانیای بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی؛ بلکه به پشت تریبون رفت، عبا روی دوشش نبود، یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خوب میتوانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را دربارۀ آلمان شنیدم، فهمیدم امتداد اسلام تا آلمان است. برای ما این ویژگی خیلی مهمی بود.
هجرت به قم
دیدار من با شهید بهشتی، سکوی پرتاب به شمار میآمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که میخواهم قم بروم و در مدرسۀ حقانی که آقای بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزی که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. من بچه باهوش و درسخوانی بودم. او هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمیخواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت.
بخش بینالملل سازمان تبلیغات
بعد از اینکه آقایان معزی و [[محمد علی تسخیری ]]، بخش بینالملل سازمان تبلیغات را پایهریزی کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوی آقایان معزی و آیتالله تسخیری بهشمار میآمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و برزیل جهت سخنرانی برای عربها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوری و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم آمریکا هم بروم. یادم میآید چند بـار به سوریه رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزی آنجا ماندم که ویزای امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبهای که نوزده سالگی پایش به لندن باز شود، در 24 سالگی هم میخواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهای دیگر، صدور انقلاب بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقای خامنهای دربارۀ من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمیشود. من از سفرهایی که به کشورهای دیگر هم داشتم، اثرهای خوبی پذیرفتم. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثههایی روبهرو میشود که هر کدام از حادثهها، جشـم انسـان را باز میکند و زاویهای نو مقابل انسان میگشاید، گویی وارد دنیایی نو شدهایم. یکی از دلایل پایهگذاری دانشـگاه ادیـان، همین تجربه سفرهای گوناگون بوده است. اصولاً در همه این کارها، در پشت صحنه حضور داشتم. معمولاً علاقهای به حضور در صحنه ندارم. در ماجرای کمیتـه منتخب و اصولگراها، استارت را من زدم که به قم برویم و با جامعه مدرسین همکاری کنیم[۲].
فعالیتها
- نمایندگی ولیفقیه در تدارکات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مدت 3 سال (سال 1361 _ 1364 ش).
- رئیس دانشکده عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قم به مدت 4 سال (1364 _ 1368 ش).
- مسئول امور روحانیون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حکم مقام معظم رهبری به مدت 4 سال (1368 _ 1371 ش).
- معاون امور بینالملل سازمان تبلیغات اسلامی به مدت 2 سال (سال 1372_1373 ش).
- معاون ارتباطات سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به مدت 3 سال (سال 1374 _1376 ش).
- قائم مقام مجمع جهانی اهلبیت (از سال 1377 _ 1382 ش).
- رئیس مرکز خدمات حوزههای علمیه از سال 1376 تا پایان سال 1389 ش، به مدت 14 سال[۳].
- رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب (از سال 1373 تا سال 1382 ش).
- قائم مقام مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (از سال 1372 _ 1380 ش).
- مدیرمسئول مجلۀ هفت آسمان (از سال 1378 تا کنون).
- معاونت سیاسی جامعه روحانیت مبارز از سال 84 تا کنون.
- مؤسس و سرپرست دانشگاه ادیان و مذاهب[۴].
جستارهای وابسته
نگارخانه
نشست شورایعالی مجمع جهانی اهلبیت
سفر به هندوستان
پانویس
- ↑ سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت سردارحاج قاسم سلیمانی.
- ↑ برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب، با اندکی ویرایش.
- ↑ بیشترین فعالیت آن مرکز خدماتدهی به روحانیون و طلاب سراسر کشور است.
- ↑ این دانشگاه بینالمللی که بیش از 15 هزار دانشجویی خارجی دارد، گرچه یک دانشگاه خصوصی است؛ اما در مدتی کمتر از پانزده سال توانستهاست به خوبی گسترش یابد.
منابع
- ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب.