confirmed، مدیران
۳۳٬۷۴۴
ویرایش
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
وی که در واقع اصالتی حبشی داشت، دارای چهره سیاهی بود. او در حمایت بنی والبی بود<ref>الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 93.</ref>، لذا بسیاری از مورخین به او لقب والبه را در نگارشهای خود دادند. | وی که در واقع اصالتی حبشی داشت، دارای چهره سیاهی بود. او در حمایت بنی والبی بود<ref>الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 93.</ref>، لذا بسیاری از مورخین به او لقب والبه را در نگارشهای خود دادند. | ||
در همان کودکی که استعداد و تواناییهای علمی او برای پدرش هویدا شد، جبیر او را به مدینه فرستاد تا از محضر بزرگان و صحابه رسول گرامی اسلام بهره ببرد. نخستین و مهمترین استاد او عبدالله بن عباس بوده است و سعید در محضر این صحابی گرانقدر به فراگیری قرآن، تفسیر، حدیث و دیگر [[علوم اسلامی]] پرداخت. پیشرفت وی به حدی بود که ابن عباس او را بر فرزندان خود نیز ترجیح میداد. وی به حدی در کار خود خبره بود که ابن عباس اجازه نقل [[حدیث]] را به او داد. ابن سعد دراینباره مینویسد: ابن عباس به سعید بن جبیر گفت: خودت برای مردم حدیث نقل کن. سعید گفت: با بودن تو در این جا؟ ابن عباس گفت: مگر این از نعمتهای خدا برای تو نیست که در حضور من حدیث نقل کنی اگر درست بگویی چه بهتر و اگر اشتباه کنی به تو تعلیم میدهم<ref> الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 93.</ref>. مقام علمی سعید به حدی بود که ابن عباس درباره او خطاب به اهل کوفه گفته است: تسألونی و فیکم سعید بن جبیر<ref>ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 711.</ref>. | در همان کودکی که استعداد و تواناییهای علمی او برای پدرش هویدا شد، جبیر او را به [[مدینه]] فرستاد تا از محضر بزرگان و [[صحابه]] رسول گرامی اسلام بهره ببرد. نخستین و مهمترین استاد او عبدالله بن عباس بوده است و سعید در محضر این صحابی گرانقدر به فراگیری قرآن، تفسیر، حدیث و دیگر [[علوم اسلامی]] پرداخت. پیشرفت وی به حدی بود که ابن عباس او را بر فرزندان خود نیز ترجیح میداد. وی به حدی در کار خود خبره بود که ابن عباس اجازه نقل [[حدیث]] را به او داد. ابن سعد دراینباره مینویسد: ابن عباس به سعید بن جبیر گفت: خودت برای مردم حدیث نقل کن. سعید گفت: با بودن تو در این جا؟ ابن عباس گفت: مگر این از نعمتهای خدا برای تو نیست که در حضور من حدیث نقل کنی اگر درست بگویی چه بهتر و اگر اشتباه کنی به تو تعلیم میدهم<ref> الزرکلی، پیشین، ج 3، ص 93.</ref>. مقام علمی سعید به حدی بود که ابن عباس درباره او خطاب به اهل کوفه گفته است: تسألونی و فیکم سعید بن جبیر<ref>ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 711.</ref>. | ||
== استادان و شاگردان == | == استادان و شاگردان == | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
سعید بن جبیر سالها از محضر [[عبدالله ابن عباس|ابن عباس]] بهره علمی برد. وی شیدای کسب دانش بود؛ خودش میگوید: | سعید بن جبیر سالها از محضر [[عبدالله ابن عباس|ابن عباس]] بهره علمی برد. وی شیدای کسب دانش بود؛ خودش میگوید: | ||
برای کسب حدیث به محضر ابن عباس میرفتم و به خاطر احترام و ابهتی که او داشت، در جلسه درس از چیزی سؤال نمیکردم. منتظر بودم تا دیگران بپرسند و من یادداشت کنم؛ لذا بیشتر، گوش میدادم و بعد مینوشتم؛ به حدّی که بعضی روزها دفترم پر میشد و روی کفشم مینوشتم و گاهی از کف دستانم به عنوان کاغذ استفاده مینمودم...<ref> الطبقات الکبری، ج 6، ص 268.</ref> استادان دیگر سعید عبارتند از: عدی بن حاتم و ابوسعید خدری. | برای کسب حدیث به محضر ابن عباس میرفتم و به خاطر احترام و ابهتی که او داشت، در جلسه درس از چیزی سؤال نمیکردم. منتظر بودم تا دیگران بپرسند و من یادداشت کنم؛ لذا بیشتر، گوش میدادم و بعد مینوشتم؛ به حدّی که بعضی روزها دفترم پر میشد و روی کفشم مینوشتم و گاهی از کف دستانم به عنوان کاغذ استفاده مینمودم...<ref> الطبقات الکبری، ج 6، ص 268.</ref> استادان دیگر سعید عبارتند از: عدی بن حاتم و ابوسعید خدری. | ||
=== شاگردان وی نیز عبارتند از === | === شاگردان وی نیز عبارتند از === | ||
* عبدالملک و عبداللّه (دو فرزندش)؛ | * عبدالملک و عبداللّه (دو فرزندش)؛ | ||
خط ۴۸: | خط ۴۹: | ||
== ادب تدریس == | == ادب تدریس == | ||
سعید بن جبیر همان طور که خود شیفته درس و بحث بود، نسبت به آموزش دانش به شاگردان خویش، توجه ویژه داشت. وی همیشه آنان را به فهم و تفقّه تشویق مینمود و با کنایات، | سعید بن جبیر همان طور که خود شیفته درس و بحث بود، نسبت به آموزش دانش به شاگردان خویش، توجه ویژه داشت. وی همیشه آنان را به فهم و تفقّه تشویق مینمود و با کنایات، اهمیت دانش را به آنان گوشزد میکرد. یکی از شاگردانش به نام ایوب میگوید: | ||
سعید، حدیثی برای ما بیان کرد و ما از او خواستیم دوباره، بازگو نماید. وی با کنایه فرمود: «لیس کلّ حینٍ احلب فاشرب»<ref>طبقات الکبری، ج 6، ص 269.</ref>. | سعید، حدیثی برای ما بیان کرد و ما از او خواستیم دوباره، بازگو نماید. وی با کنایه فرمود: «لیس کلّ حینٍ احلب فاشرب»<ref>طبقات الکبری، ج 6، ص 269.</ref>. | ||
یعنی همیشه نمیدوشم تا به خوردِ فکر و فهم شما بدهم. پس بایستی هوشیار باشید و از فرصتها بهره بگیرید تا در آینده دچار غصّه و رنج نگردید. | یعنی همیشه نمیدوشم تا به خوردِ فکر و فهم شما بدهم. پس بایستی هوشیار باشید و از فرصتها بهره بگیرید تا در آینده دچار غصّه و رنج نگردید. | ||
خط ۵۹: | خط ۶۰: | ||
بعد از مدتی محمد بن اشعث بر علیه حکومت حجاج دست به شورش زد و لذا سعید نیز با وی همداستان شده و در این قیام سهیم شد. هر چند که در ابتدا سعید با این قیام راضی نبود، چرا که قائل بود این کار فتنههای بسیاری در پی دارد. در آن صورت خونها ریخته میشود. حرامها، حلال میشود و [[دین]] و دنیا از دست میرود. در جواب وی گفتند: او حجاج است که کارهایی که نباید، انجام داده است، تا این که سرانجام سعید بن جبیر نیز با آنان همراه شد<ref> دینوری، پیشین، ص 257.</ref>. | بعد از مدتی محمد بن اشعث بر علیه حکومت حجاج دست به شورش زد و لذا سعید نیز با وی همداستان شده و در این قیام سهیم شد. هر چند که در ابتدا سعید با این قیام راضی نبود، چرا که قائل بود این کار فتنههای بسیاری در پی دارد. در آن صورت خونها ریخته میشود. حرامها، حلال میشود و [[دین]] و دنیا از دست میرود. در جواب وی گفتند: او حجاج است که کارهایی که نباید، انجام داده است، تا این که سرانجام سعید بن جبیر نیز با آنان همراه شد<ref> دینوری، پیشین، ص 257.</ref>. | ||
او در دیر جماجم به لشکر ابن اشعث پیوست و با او [[بیعت]] کرد. او در جنگ با امویان فریاد میزد: با همت و یقین با آنها نبرد کنید و از نبردشان باز نمانید که | او در دیر جماجم به لشکر ابن اشعث پیوست و با او [[بیعت]] کرد. او در [[جنگ]] با امویان فریاد میزد: با همت و یقین با آنها نبرد کنید و از نبردشان باز نمانید که گناهکارند و در کار حکومت جبار و در کار دین ستمگر، ضعیفان را زبون کردهاند و [[نماز]] را از میان بردهاند<ref> طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، سال 1375ش، ج 8، ص 3706.</ref>. سعید در این جنگ از خود رشادتها نشان داد و سخت جنگید<ref> ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363ش، ج 2، ص 84.</ref>. | ||
اما این جنگ با پیروزی امویان همراه بود و محمد بن اشعث نیز کشته شد و یارانش نیز به هر سو پراکنده شدند. به دستور حجاج هر یک از یاران ابن اشعث که دستگیر شد، گردن زده شدند. سعید به قزوین رفت و یک شب را در [[مسجد]] توت این شهر گذراند<ref> ابن الفقیه، ابو عبد الله احمد بن محمد بن اسحاق؛ کتاب البلدان، تحقیق یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتب، 1416، ص 564.</ref> و از آن جا به اصفهان گریخت؛ اما حجاج به عامل خود در اصفهان نوشت که او را دستگیر کند. عامل نخواست او را بیازارد، لذا در خفا به او پیغام داد که فرار کند و از او دور شود. بعد از آن به [[قم]] رفت و شش ماه در قم ماند<ref> قمی، حسن بن محمد بن حسن؛ تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبد الملک قمی، تحقیق سید جلالالدین تهرانی، تهران، توس، 1361ش، ص 38.</ref>، بعد از آن او به آذربایجان رفت، مدتی در آنجا اقامت کرد تا سخت به ستوه آمد و دلتنگ شد، لذا وی در این اوضاع به مکه رفت و به این شهر امن الهی پناه برد<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 185.</ref>. با مرگ عبدالملک مروان، پسرش ولید به حکومت رسید و طبق دستور او خالد قسری فرماندار مکه، سعید را دستگیر کرده و به نزد حجاج بن یوسف ثقفی فرستاد. | اما این جنگ با پیروزی امویان همراه بود و محمد بن اشعث نیز کشته شد و یارانش نیز به هر سو پراکنده شدند. به دستور حجاج هر یک از یاران ابن اشعث که دستگیر شد، گردن زده شدند. سعید به قزوین رفت و یک شب را در [[مسجد]] توت این شهر گذراند<ref> ابن الفقیه، ابو عبد الله احمد بن محمد بن اسحاق؛ کتاب البلدان، تحقیق یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتب، 1416، ص 564.</ref> و از آن جا به اصفهان گریخت؛ اما حجاج به عامل خود در اصفهان نوشت که او را دستگیر کند. عامل نخواست او را بیازارد، لذا در خفا به او پیغام داد که فرار کند و از او دور شود. بعد از آن به [[قم]] رفت و شش ماه در قم ماند<ref> قمی، حسن بن محمد بن حسن؛ تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبد الملک قمی، تحقیق سید جلالالدین تهرانی، تهران، توس، 1361ش، ص 38.</ref>، بعد از آن او به آذربایجان رفت، مدتی در آنجا اقامت کرد تا سخت به ستوه آمد و دلتنگ شد، لذا وی در این اوضاع به مکه رفت و به این شهر امن الهی پناه برد<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 185.</ref>. با مرگ عبدالملک مروان، پسرش ولید به حکومت رسید و طبق دستور او خالد قسری فرماندار مکه، سعید را دستگیر کرده و به نزد حجاج بن یوسف ثقفی فرستاد. | ||
== شهادت سعید بن جبیر == | == شهادت سعید بن جبیر == | ||
وقتی سعید را نزد حجاج آوردند، میان آنان سوالات و پاسخهایی رد و بدل شد که موجبات خشم حجاج را فراهم آورد. حجاج نخست به سعید گفت: مگر هنگامی که به عراق آمدم تو را گرامی نداشتم؟ سپس کارهایی را که برای سعید انجام داده بود، بازگو کرد. سعید گفت: آری همین گونه است. حجاج گفت: پس چه چیزی تو را بر خروج بر من واداشت؟ گفت: بیعت ابن اشعث بر گردنم بود، وانگهی مرا سوگند داد. حجاج خشمگین شد و گفت: برای دشمن خدا بر خود تعهدی میبینی که آن را برای خدا و امیرمؤمنان احساس نمیکنی<ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 720.</ref>. حجاج گفت: تو دو بیعت امیرالمؤمنین را نقض کردی (ادعا میکنی) نسبت به یک [[بیعت]] (بیعت عبد الرحمن) وفادار هستی آن هم بیعت جولاهه فرزند جولاهه؟ به خدا قسم من تو را خواهم کشت. سعید گفت: اگر چنین کنی من سعید (نیکبخت) هستم چنان که مادرم مرا سعید نامیده است. حجاج فرمان داد سرش را بریدند<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 186.</ref>. سعید بن جبیر آخرین نفری بود که حجاج او را کشت<ref>مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول (نوشته در 520)، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا، ص 305.</ref>. حجاج پس از سعید بن جبیر بیش از پانزده روز زنده نبود و آکله در شکم او افتاد و از همین مرض به هلاکت رسید. گویند پس از کشتن سعید پیوسته میگفت: «سعید بن جبیر با من چه کار دارد که هر وقت میخواهم بخوابم گلوی مرا میگیرد<ref>مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، ج 2، ص 167.</ref>؟» حجاج چهل روز بعد از کشته شدن سعید مرد<ref>دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ص 371.</ref>. | وقتی سعید را نزد حجاج آوردند، میان آنان سوالات و پاسخهایی رد و بدل شد که موجبات خشم [[حجاج بن یوسف|حجاج]] را فراهم آورد. حجاج نخست به سعید گفت: مگر هنگامی که به [[عراق]] آمدم تو را گرامی نداشتم؟ سپس کارهایی را که برای سعید انجام داده بود، بازگو کرد. سعید گفت: آری همین گونه است. حجاج گفت: پس چه چیزی تو را بر خروج بر من واداشت؟ گفت: بیعت ابن اشعث بر گردنم بود، وانگهی مرا [[قسم|سوگند]] داد. حجاج خشمگین شد و گفت: برای دشمن خدا بر خود تعهدی میبینی که آن را برای خدا و امیرمؤمنان احساس نمیکنی<ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 720.</ref>. حجاج گفت: تو دو بیعت امیرالمؤمنین را نقض کردی (ادعا میکنی) نسبت به یک [[بیعت]] (بیعت عبد الرحمن) وفادار هستی آن هم بیعت جولاهه فرزند جولاهه؟ به خدا قسم من تو را خواهم کشت. سعید گفت: اگر چنین کنی من سعید (نیکبخت) هستم چنان که مادرم مرا سعید نامیده است. حجاج فرمان داد سرش را بریدند<ref>ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 186.</ref>. سعید بن جبیر آخرین نفری بود که حجاج او را کشت<ref>مجمل التواریخ و القصص، مؤلف مجهول (نوشته در 520)، تحقیق ملک الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، بی تا، ص 305.</ref>. حجاج پس از سعید بن جبیر بیش از پانزده روز زنده نبود و آکله در شکم او افتاد و از همین مرض به هلاکت رسید. گویند پس از کشتن سعید پیوسته میگفت: «سعید بن جبیر با من چه کار دارد که هر وقت میخواهم بخوابم گلوی مرا میگیرد<ref>مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، ج 2، ص 167.</ref>؟» حجاج چهل روز بعد از کشته شدن سعید مرد<ref>دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ص 371.</ref>. | ||
سعید بن جبیر در [[شعبان|ماه شعبان]] سال نود و پنج هجری به دستور حجاج کشته شد<ref>ابن فضل الله العمری، شهاب الدین احمد بن یحیی؛ مسالک الابصار فی ممالک الامصار، ابوظبی، المجمع الثقافی، 1423، ج 5، ص 615.</ref>. البته در سن او بین مورخین اختلاف است. برخی او را چهل و نه ساله<ref>دینوری، اخبار الطوال، پیشین، ص 371.</ref> و برخی سن او را پنجاه، برخی پنجاه و یک و برخی دیگر پنجاه و هشت ذکر نمودند، به هر حال در سن وی هنگام وفات اختلاف وجود دارد<ref>الجزری، عزالدین بن الأثیر أبو الحسن علی بن محمد؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409، ج 2، ص 237.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | |||
* [[محمد بن حسن طوسی|شیخ طوسی]] | |||
* [[عبدالله ابن عباس]] | |||
* [[حجاج بن یوسف|حجاج بن یوسف ثقفی]] | |||
* [[فضل بن شاذان]] | |||
== پانویس == | == پانویس == |