توسل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶۲: خط ۴۶۲:
[[رده: مفاهیم اسلامی]]  
[[رده: مفاهیم اسلامی]]  
   
   
[[رده: مقاله]]
[[رده: مقالات]]

نسخهٔ ‏۲۳ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۰۲:۴۳

توسّل به معنی واسطه قرار دادن شخص یا چیزی نزد خداوند، برای تقرب به او و برآورده شدن حاجت‌ها است. توسل از اعتقادات شیعه و بسیاری از مسلمانان است.



توسل در قرآن

مشروعیت توسل به مقربان در گاه الهی را از آیات قرآن از جمله این آیه شریفه، می توان بدست آورد:" اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید! و وسیله‏اى براى تقرب به او بجوئید! و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید!" [۱]

به همین جهت همواره توسل به مقربان درگاه الهی در سیره علماء و مسلمانان رواج کامل داشته و دارد.[۲]

توسل در آثار علمای اهل سنت

با مراجعه به کتب علماء اهل سنت این نکته به خوبی روشن می شود که بزرگان و علماء اهل سنت حتی خلیفه دوم عملاً برای حل شدن مشکلات، توسل می جسته و این دلیل بر جواز توسل از دیدگاه آنها بوده است و تا قرن هشتم هیچ یک از علماء اهل سنت، با توسل مخالفتی ابراز نکرده اند. در اینجا به بخش هایی از نظرات علمای اهل سنت در این زمینه اشاره می شود:

1. ابن جوزی از علمای اهل سنت متوفای 597 هجری قمری قبل از ابن تیمیه در مورد جواز توسل به پیامبر (ص) در کتاب معروفش به نام «الوفاء فی فضائل المصطفی» فصلی را باز کرده و در بابی تحت عنوان «التوسل بالنبی» احادیث و اقوال زیادی را ذکر کرده که نشان دهنده جواز توسل از نظر او است.[۳]

2. خطیب بغدادی (متوفای 463 ق) در کتاب معروفش به نام تاریخ بغداد از ابن علی خلال که شیخ حنابله است، در جواز توسل نقل می کند،"... هرگاه کار مهمی برایم پیش می آمد به جانب قبر موسی ابن جعفر (ع) می رفتم و به آن حضرت متوسل می شدم کار بر من آسان می شد و مشکلاتم حل می شد."[۴]

3. ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه در جواز توسل می نویسد: امام شافعی (متوفای 204) توسل را قبول داشته و آن را جایز می داند و در سیره عملی خودش هم این کار را انجام می داد و شعری را از امام شافعی در جواز توسل نقل می کند که گفته است:

آل النبی ذریعتی و هم الیه وسیلتی ارجوا بهم اعطی غداً بیدی الیمین صحیفتی

یعنی خاندان پیامبر (ص) وسیله من به سوی خدا هستند و به وسیله آنها امید دارم که نامه عملم به دست راستم داده شود.[۵]

4. نمونه دیگر از سیره عملی بزرگان اهل سنت، در توسل، مطلب تاریخی است که در صحیح بخاری نقل شده به این مضمون: عمر ابن خطاب خلیفه دوم در مواقع قحطی و خشکسالی به عباس ابن عبدالمطلب متوسل می شد و می گفت: پروردگارا ما در گذشته به پیامبرت متوسل می شدیم و تو رحمت خود را می فرستادی، اکنون به عموی پیامبرت متوسل می شویم تا تو رحمت را بر ما بفرستی.[۶]

5. ابن حبان از علمای بزرگ اهل سنت است که در سال 207 به دنیا آمد. او نیز از جمله کسانی است که توسل را جایز می دانسته، بلکه خود نیز به این سیره عمل می کرده است. از جمله آن موارد این است که می گوید: زمانی که در طوس بودم هر مشکلی برایم رخ می داد به زیارت قبر علی ابن موسی الرضا (ع) می رفتم و با توسل به او دعا می کردم و مشکلم حل می شد.[۷]

6. بیهقی از علمای بزرگ اهل سنت متوفای 458 در جواز توسل به پیامبر (ص) در زمان حیات و بعد از آن روایات زیادی را نقل می کند. از جمله این که در زمان خلافت عمر ابن خطاب مردم دچار قحطی شدند، بلال ابن حارث از اصحاب پیامبر به قبر پیامبر (ص) توسل جست و طلب باران کرد.[۸]

7. وقتی منصور دوانقی نحوه زیارت پیامبر (ص) را از مفتی مدینه امام مالک می پرسد، او جواب می دهد که پیامبر وسیله شفاعت تو می باشد و می توانی به او متوسل شوی.[۹]

بنابراین معلوم می شود امام مالک قائل به جواز توسل به پیامبر (ص) بوده است.

8. سمهودی گرچه بعد از ابن تیمیه بوده ولی در کتاب معروفش وفاء الوفاء تصریح می کند که توسل به پیامبر (ص) در هر حالی جایز و سیره گذشتگان می باشد.[۱۰]

9.ابن داوود مالکی شاذلی در کتاب "البیان و الاختصار"قائل به جواز توسل شده است، و توسل عالما ن و صالحان به پیامبر اکرم (ص) را نقل کرده است.[۱۱]

10 در بین اهل سنت توسل به علما و بزرگان رواج داشته است. از جمله این که ابن جوزی در کتاب مناقب احمد حنبل به نقل از عبدالله ابن موسی می نویسد:" من و پدرم به زیارت قبر احمد می رفتیم و به او متوسل می شدیم تا حاجت مان برآورده شود."[۱۲]

گذشته از این مواردی که از سیره عملی علما و بزرگان اهل سنت قبل از ابن تیمیه نقل شد، روایات زیادی در جواز توسل، در جوامع روایی اهل سنت نقل شده است که خود می تواند شاهدی باشد بر این که آنها قائل به جواز توسل بوده اند. و حتی بعد از ابن تیمیه هم بسیاری ازبزرگان اهل سنت توسل را جایز می دانند، مانند سمهودی شافعی[13][۱۳] که این دلیل بر استقلال علماء بزرگ اهل سنت و عدم تأثیر پذیری آنان از آراء ابن تیمیه است.

عنوان مقاله نقد و بررسي ديدگاه تكفيري ها در زمينه توسل
زبان مقاله فارسی
نویسنده سید مصطفی حسینی رودباری

توسل از مهمترين موضوعاتي است كه جريانهاي تكفيري با تمسك بدان اغلب مسلمانان دنيا را كافر دانسته و حكم به مهدورالدم بودن آنان نموده اند . در اين مقاله اين مبنا مورد نقد و بررسي قرار گرفته و سعي شده است كه با استفاده از آثار قويترين اسلام شناس معاصر شهيد مطهري نكات انحرافي اين ديدگاه تبيين گردد.


‌توسل به اولياي الهي

از مباحث مهمي كه سبب افتراق خط و مسير جريانهاي تقريبي از سائر مسلمانان گرديده است مساله توسل مي باشد .

اينان توسل را از مصاديق عبادت غير الله دانسته و متوسلان به اولياي الهي را در زمره مشركين قلمداد مي كنند.

در تبيين ديدگاه تكفيري ها نسبت به مساله توسل لازم است اصول خاص اعتقادي انان را در اين زمينه مورد بررسي قرار دهيم .


1- عدم مشروعيت توسل در گفتار شخصيتها و جريانهاي تكفيري :‌

گفتار ابن تيميه در زمينه توسل به صالحان ‌

اصول گفتار ايشان در مساله توسل عبارتند از :‌


الف – امر وجوبي قران به توسل :‌ مراد از وسيله در ايه شريفه «وابتغوا اليه الوسيله» كه مومنان مكلف به طلب ان از خداوند شده اند تقرب جستن به خداوند از راه تبعيت نمودن از اوامر و نواهي الهي است كه از طريق پيامبر بما رسيده است . [۱۴]


ب- توسل (بمعناي رتبه عالي در بهشت) از حقوق پيامبر ص بر امت :‌ همانگونه كه بر اساس قران يكي از حقوق پيامبر بر ديگران فرستادن صلوات و سلام بر ان حضرت مي باشد همانگونه بر اساس روايات صحيح از جمله حقوق ان حضرت بر مسلمانان اين است كه براي او از خداوند بخواهند تا ان حضرت به مقام «وسيله» كه مرتبه اي عالي در بهشت است نائل گردد. [۱۵]


ج – جواز توسل به دعا و شفاعت پيامبر :‌ بدين معنا كه انسان از پيامبر در زمان حياتش درخواست نمايد تا براي او دعا نموده و در قيامت از او شفاعت نمايد بعبارت ديگر در اينجا توسل به دعاي متوسل شده است نه به ذات متوسل و معناي چنين توسلي ان است كه از خداوند مي خواهيم كه دعاي پيامبر را در حق ما قبول نمايد . [۱۶]


د- عدم جواز توسل به نفس پيامبر و اولياي الهي بعد از مماتشان :‌ ايشان مي گويد اينكه در برخي از روايات در مشروعيت توسل به پيامبر و صالحين رسيده است بر فرض صحت مختص زمان حيات انان بوده و بعد از مماتشان چنين عملي جائز نيست .[۱۷]


ايشان در اين زمينه به سيره مسلمانان در توسل به عموي پيامبر در طلب باران استشهاد نموده و مي گويد اينكه مسلمانان بعد از وفات پيامبر به شخص ان حضرت متوسل نشده بلكه به سراغ عموي حضرت امدند و از طريق او متوسل شدند بيانگر اين است كه توسل به پيامبر و انسانهاي صالح بعد از وفاتشان جائز نيست بدين معنا كه توسل به دعاي پيامبر در زمان حيات ان حضرت مشروع اما براي مشروعيت چنين عملي بعد از مماتش دليلي وجود ندارد. [۱۸]


ذ- عدم مشروعيت قسم دادن خداوند به ذوات مقدسه و انسانهاي صالح :‌ براي اين توع از توسل (قسم دادن خداوند به ذوات مقدسه و انسانهاي صالح ) هيچگونه دليل معتبري وجود ندارد .[۱۹]


ر – عدم جواز طلب حاجت از پيامبر و انسانهاي صالح بعد از مرگ و در جوار قبورشان :‌


ابن تيميه مي گويد :‌ سوال و طلب حاجت از پيامبر بعد از ممات آن حضرت به شكلهاي مختلف ممكن است تحقق يابد :


‌قسم اول :‌ مستقيما از پيامبر در خواست شود كه دعاي او را مستجاب كند . شكي نيست كه چنين روشي مشروع نخواهد بود.


قسم دوم :‌ طلب و خواسته از اولياي الهي بدين گونه باشد كه در كنار مزارشان از انها بخواهد كه براي او دعا كند چون او را مقرب درگاه الهي مي داند . بايد گفت اين نوع هم مشروع نيست چون نظير عملي است كه مشركين نسبت به بتهاي خويش اعمال مي كردند كه «ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي».[۲۰]


ايشان در نفي مشروعيت نوع دوم توسل مي گويد :‌ هر چند در بين مردم جهت تقرب به سلطان رسم بر اين است كه به افرادي كه نزد او مقرب است متوسل مي شوند اما اين امر در دين جائز نيست چون همه امور از جمله شفاعت منحصرا در اختبار خداست و همگان در اين جهت فاقد اختيار لازم بوده و جز به اذن او شفاعتي انجام نمي گيرد.بنابر اين توسل و رغبت و اصرار بر اجابت دعا لازم است فقط در برابر ذات احديت صورت گيرد.[۲۱] .


ز- توسل به اولياي الهي نوعي بدعت در عبادت است :


‌از جمله دلائل عدم مشروعيت برخي از انواع توسل كه بيان گرديد اين است كه از منظر ابن تيميه دعا همانگونه كه در روايات امده است مخ العباده است و عبادات هم توقيفي بوده و شكل اجراي ان مبتني بر دستوري است كه از ناحيه شريعت رسيده است بنابر اين نمي توان از نزد خود عبادتي جعل نمود و عبادات مجعوله از جمله توسل به اولياي الهي در حقيقت نوعي تبعيت از نفس بوده و بدعت شمرده مي شود . نكته ديگر اينكه بر اساس دليلي كه ذكر گرديد دعا نمودن در مقابل قبور اولياي الهي هم جائز نيست بلكه لازم است دعا فقط در جهت قبله انجام گيرد . [۲۲]


ش- معقول نبودن توسل به اولياي الهي در قضاء‌ حوائج :‌ ايشان در نفي مشروعيت توسل به صالحان و درخواست قضاي حوائج از انان مي گويد :‌ نيت و اعتقاد متوسل بهنگام توسل اين است كه فرد مورد توسل اگاهي از حال و خواسته او داشته و قادر بر انجام انهاست . در اينصورت چنين شخصي قطعا فردي گمراه مي باشد. و اما در صورتي كه شخص متوسل نيتش اين است كه فقط خداوند قادر بر قضاي حاجت او بوده و اگاهترين فرد بر نيازها و خواسته هايش مي باشد در اينصورت بايد به چنين فردي گفت چرا برغم اذعان به چنين امري متوسل به غير خداوند شده اي . [۲۳]


ص- منع تقرب به خداوند از طريق اموات :‌ ابن تيميه تقرب بخداوند را از طريق اولياي الهي كه وفات يافته اند جائز نمي داندچون تقرب بخداوند لازم است از طريق تبعيت نمودن از روش و دستورات انبياء‌و اولياي الهي صورت گيرد بنابر اين دعا خواندن نزد قبور انان و استغاثه به انان و طلب دعا از انان هر چند انها در قبورشان زنده هستند سبب شرك بخداوند مي گردد.مضافا به اينكه مردگان تاثيري در امور زندگان و براوردن حوائج انها ندارند .[۲۴]


ض-مهدور الدم بودن كساني كه به اموات متوسل مي شوند. ايشان معتقد است كساني كه به مردگان متوسل شده از حريم توحيد و اسلام خارج گرديده و كافر و مشرك خواهند بود و قتلشان واجب مي باشد .[۲۵]


اصول ديدگاه محمدبن عبدالوهاب در نفي مشروعيت توسل :‌

الف- بر اساس ايات :‌ «و يعبدون من دون الله ما لايضرهم...ويقولون هولاء‌ شفعائنا عندالله –يونس 18-» و ايه «مانعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي – زمر3-» ‌و آيه :‌ «اولئك الذين يبتغون الي ربهم الوسيله ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه – اسراء‌57- 56 » ، توسل و واسطه قرار دادن اولياي الهي جهت تقرب به خداوند و استجابت دعا جائز نيست . ايشان مي گويد :‌ پيامبر با كفاري كه عقائد شرك اميز نظير توسل ودعا نمودن و استغاثه در برابر قبور اولياي الهي داشتند جنگيد .[۲۶]


ب- اجماع مذاهب اسلامي برمرتد و كافر دانستن كساني است كه بهنگام دعا بين خود و خدا افرادي را واسطه قرار مي دهند. [۲۷]


ج - كافر ندانستن مشركين يا شك در كفر انها نيز انسان را دروادي كفر قرار مي دهد. [۲۸] د- توحيد دو نوع است توحيد ربوبي و توحيد الوهي و ملاك در مسلمان بودن توحيد عبودي است و توحيد عبودي ان است كه بهنگام دعا نمودن فقط خداوند مورد سوال و دعا قرار گيرد. [۲۹]


تمسك وهابيت به ايات قران

وهابيت براي اثبات ادعاي خود در مشرك دانستن كساني كه قائل به توسل و...هستند علاوه بر احاديث ، به اياتي از قران نيز استناد مي كنند. نمونه¬هایی از آیات مورد تمسّک وهابیت به قرار زیر است:


ـ "وَاَنَّ المَساجِدَ لِلّهِ فَلاتَدعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً" (و اینکه مساجد از آنِ خداوند است، پس هیچ¬کس را با خدا نخوانید!). سورۀ مبارکۀ جن (72)؛ آیۀ شریفۀ 18

ـ "لَهُ دَعوَةُ الحَقِّ وَالَِذینَ یدعُونَ مِن دُونِهِ لایستَجیبُونَ لَهُم بِشَیءٍ..." سورۀ مبارکۀ رعد (13)؛ آیۀ شریفۀ 14. (دعوت راستین از آن اوست، و معبود¬هایی [کسانی] را که به جای خدا می¬خوانند، هیچ پاسخی به آنها نمی¬دهند...).


ـ "اِنَّ الَّذینَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ عِبادٌ اَمثالُکُم... سورۀ مبارکۀ اعراف (7)؛ آیۀ شریفۀ 194." (بی¬گمان کسانی که شما آنها را به جای خدا می¬خوانید، بندگانی مانند شمایند...).

ـ "قُلِ ادعُوا الَّذینَ زَعَمتُم مِن دُونِهِ فَلا یملِکُونَ کَشفَ الضُّرِّ عَنکُم وَلاتَحویلاً" سورۀ مبارکۀ اِسراء (17)؛ آیۀ شریفۀ 13. (بگو: کسانی را که به جای او [معبود خود] می¬پندارید، بخوانید، ولی آنها نمی¬توانند از شما دفع زیان کنند و نه [بلایی را از شما] بگردانند).


ـ "اُولئِکَ الَّذینَ یدعُونَ یبتَغُونَ اِلی رَبِّهِمُ الوَسیلَةَ... همان؛ آیۀ شریفۀ 57." (آن کسانی را که ایشان می¬خوانند، خود به سوی پروردگارشان وسیله می¬جویند...). ـ "وَلاتَدعُ مِن دُون اللهِ ما لاینفَعُکَ وَلایضُرُّکَ..." سورۀ مبارکۀ یونس (10)؛ آیۀ شریفۀ 106. (و جز خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی¬رساند، مخوان...). ـ "وَ مَن اَضَلُّ مِمَّن یدعُوا مِن دُونِ اللهِ مَن لایستَجیبُ لَهُ اِلی یومِ القِیامَةِ..." سورۀ مبارکۀ احقاف (46)؛ آیۀ شریفۀ 5. (و کیست گمراه¬تر از آن¬کس که به جای خدا کسی را می¬خواند که تا روز قیامت او را پاسخ نخواهد داد...).


‌نقدهاي شهيد مطهري بر قائلين به عدم مشروعيت توسل

ايشان قبل از نقد ديدگاه وهابيت اموري را در زمينه جايگاه توحيد در اسلام و تحرير محل نزاع بين تكفيري ها و سائر مسلمانان بيان مي كند :‌


الف - توحيد در ذات و عبادت ركن اوليه دين :‌

توحيد ذاتى و توحيد در عبادت جزء اصول اوليّه اعتقادى اسلامى است، يعنى اگر كسى در اعتقادش به يكى از اين دو اصل خللى باشد جزء مسلمين محسوب نمى‏گردد. احدى از مسلمين با اين دو اصل مخالف نيست.


ب- صغروي بودن نزاع بين تكفيري ها و سائر مسلمانان در مساله توسل :‌

ايشان مي گويد :‌ ...فرقه وهّابيّه- كه پيرو محمد بن عبد الوهّاب‏اند و او تابع ابن تيميّه حنبلى شامى است- مدّعى شده‏اند كه پاره‏اى از اعتقادات مسلمين مثل اعتقاد به شفاعت، و پاره‏اى از اعمال مسلمين مانند توسّلات‏ و استمدادات از انبياء و اولياء بر ضدّ اصل توحيد در عبادت است، ولى ساير مسلمين اينها را منافى با توحيد در عبادت نمى‏دانند.

پس اختلاف وهابيّه با ساير مسلمين در اين نيست كه آيا يگانه موجود شايسته پرستش، خداوند است يا غير خداوند، مثلًا انبياء و اولياء نيز شايسته پرستش‏اند؛ در اين جهت ترديد نيست كه غير خدا شايسته پرستش نيست، اختلاف در اين است كه آيا استشفاعات و توسّلات‏، عبادت است يا نه؟ پس نزاع فيما بين، صغروى است نه كبروى. علماى اسلام با بيانات مبسوط و مستدل، نظريّه وهّابيان را رد كرده‏اند. [۳۰]


ج- تبيين شبهه تكفيريها و محل نزاع در مساله توسل:‌

( از منظر اينان ) هر نوع توجّه معنوى به غير خداوند- يعنى توجّهى كه از طريق چهره و زبان توجّه‏كننده و چهره و گوش ظاهرى شخص مورد توجّه نباشد بلكه توجّه‏كننده بخواهد نوعى رابطه قلبى و معنوى ميان خود و طرف مقابل برقرار كند و او را بخواند و متوجّه خود سازد و به او توسّل‏ جويد و از او اجابت بخواهد- همه اينها شرك و پرستش غير خداست، چون عبادت جز اينها چيزى نيست و عبادت غير خدا به حكم عقل و ضرورت شرع جايز نيست و مستلزم خروج از اسلام است.

بعلاوه انجام اين گونه مراسم، گذشته از اينكه انجام مراسم عملى عبادت است براى غير خدا و عين اعمالى است كه مشركان براى بتها انجام مى‏دادند، مستلزم اعتقاد به نيروى ما وراء الطّبيعى براى شخصيّت مورد توجّه (پيغمبر يا امام) است (نظريّه وهّابيان و وهّابى‏مآبان عصر ما). [۳۱]


1- شرك آميز بودن ديدگاه وهابيت وتكفيري ها در مساله توسل

از منظر شهيد مطهري پاسخ دقيق به شبهه و ايراد وهابيت به توسل مبتني بر ان است كه مرز دقيق توحيد و شرك- چه توحيد و شرك نظرى و چه عملى- معلوم گردد .اينكه چه نوع انديشه‏ و عملي توحيدى است و چه نوع انديشه‏و عملي شركى؟


ايشان معتقد است نه تنها ايراد وهابيت به ديدگاه قائلين به مشروعيت توسل بمعناي صحيح ان وارد نيست بلكه خود همين ديدگاه – انديشه وهابيت و تكفيري ها در مساله توسل- از شرك آميزترين نظريه ها مي باشد .

ايشان در تبيين ادعاي مذكور سه نظريه در مرز بين توحيد و شرك را مطرح نموده و به نقد و بررسي انها مي پردازد.


فرضيه اول :‌ اعتقاد يا عدم اعتقاد به موجودي غير خداوند

ايشان در تبيين اين فرض مي گويد :‌آيا اعتقاد به موجودى غير خدا شرك است (شرك ذاتى) و لازمه توحيد ذاتى اين است كه به موجوديّت هيچ چيز غير از خدا- و لو به عنوان آفريده او- اعتقاد نداشته باشيم (نوعى وحدت وجود)؟


ايشان در نفي اين فرضيه مي گويد :‌ بديهى است كه مخلوق خدا فعل خداست، فعل خدا خود شأنى از شئون اوست و ثانى او و در قبال او نيست. مخلوقات خداوند تجلّيات فيّاضيّت او هستند. اعتقاد به وجود مخلوق ازآن‏جهت كه مخلوق است متمّم و مكمّل اعتقاد به توحيد است نه ضدّ توحيد. پس مرز توحيد و شرك، وجود داشتن و وجود نداشتن شى‏ء ديگر- هر چند مخلوق خود او- نيست. [۳۲]

فرضيه دوم :‌ اعتقاد يا عدم اعتقاد به نقش مخلوقات در تأثير و تأثّر و سببيّت و مسبّبيّت

ايشان در تبيين اين نظريه مي گويد :‌


آيا اعتقاد به نقش مخلوقات در تأثير و تأثّر و سببيّت و مسبّبيّت، شرك است (شرك در خالقيّت و فاعليّت)؟ و آيا لازمه توحيد افعالى اين است كه نظام سببى و مسبّبى جهان را انكار كنيم و هر اثرى را مستقيما و بلاواسطه از خدا بدانيم و براى اسباب هيچ نقشى قائل نباشيم؟ مثلا معتقد باشيم كه آتش نقشى در سوزانيدن و آب در سيراب كردن و باران در رويانيدن و دوا در بهبود بخشيدن ندارد، خداست كه مستقيما مى‏سوزاند و مستقيما سيراب مى‏سازد و مستقيما مى‏روياند و مستقيما بهبود مى‏بخشد، بود و نبود اين عوامل، يكسان است، چيزى كه هست عادت خدا بر اين است كه كارهاى خود را در حضور اين امور انجام دهد. مثلا اگر انسانى عادتش بر اين باشد كه هميشه در حالى كه كلاه بر سر دارد نامه بنويسد، بود و نبود كلاه در نوشتن نامه تأثيرى ندارد، ولى نويسنده نامه نمى‏خواهد با نبود كلاه نامه‏اى بنويسد .


ايشان لازمه چنين نظريه اي را تساوي وجود و عدم اسباب در عالم مي داند :‌ مطابق اين نظريّه، بود و نبود امورى كه عوامل و اسباب ناميده مى‏شوند از اين قبيل است و اگر غير از اين قائل بشويم، براى خدا شريك بلكه شريكها در فاعليّت قائل شده‏ايم (نظريّه اشاعره و جبريّون).


ايشان در نفي صحت اين نظريه مي گويد :‌

اين نظريّه نيز صحيح نيست. همچنان كه اعتقاد به وجود مخلوق، مساوى با شرك ذاتى و اعتقاد به خداى دوّم و وجود قطبى در مقابل خدا نيست بلكه مكمّل و متمّم اعتقاد به وجود خداى يگانه است، اعتقاد به تأثير و سببيّت و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نيز- با توجّه به اينكه همان طور كه موجودات استقلال در ذات ندارند استقلال در تأثير هم ندارند، موجودند به وجود او و مؤثّرند به تأثير او- شرك در خالقيّت نيست بلكه متمّم و مكمّل اعتقاد به خالقيّت خداوند است.


ايشان در ادامه به فرضيه استقلال تاثيراسباب در مسببات اشاره نموده و مي گويد :‌ آرى ، اگر براى مخلوقات از نظر تأثير، استقلال و تفويض قائل بشويم و چنين بينديشيم كه نسبت خداوند به جهان، نسبت صنعتگر است به صنعت (مثلا سازنده اتومبيل و اتومبيل) كه صنعت در پيدايش خود نيازمند به صنعتگر است ولى پس از آنكه ساخته شد كار خود را طبق مكانيسم خود ادامه مى‏دهد، صنعتگر در ساختن صنعت نقش دارد نه در كاركرد مصنوع پس از ساخته شدن، اگر سازنده اتومبيل هم بميرد اتومبيل به كار خود ادامه مى‏دهد ،

اگر چنين بينديشيم كه عوامل جهان- آب، باران، برق، حرارت، خاك، گياه، حيوان، انسان و غيره- نسبتشان با خداوند چنين نسبتى است (چنانكه معتزله احيانا چنين نظرى داده‏اند) قطعا شرك است. مخلوق، در حدوث و بقا نيازمند به خالق است، در بقا و در تأثير همان اندازه نيازمند است كه در حدوث. جهان عين فيض، عين تعلّق، عين ارتباط، عين وابستگى و عين «از اويى» است، از اين رو تأثير و سببيّت اشياء، عين تأثير و سببيّت خداوند است، خلّاقيّت قوّه‏ها و نيروهاى جهان- اعمّ از انسان و غير انسان- عين خلّاقيّت خداوند و بسط فاعليّت اوست، [۳۳]


اشكال مهم ديگر به نظريه دوم :‌


ايشان مي گويد نه تنها اعتقاد به نظام اسباب و مسببات با فرض عدم استقلالشان در تاثير ، شرك نيست بلكه اعتقاد به اينكه « نقش داشتن اشياء در كار عالم شرك است»،(نفس اين اعتقاد ، خودش ) شرك است‌ زيرا اين اعتقاد ناشى از اين نظر است كه ناآگاهانه براى ذات موجودات، استقلالى در مقابل ذات حق قائل شده‏ايم و از اين رو اگر موجودات نقشى در تأثير داشته باشند تأثيرات به قطبهاى ديگر نسبت داده شده است.

پس مرز توحيد و شرك اين نيست كه براى غير خداوند نقشى در تأثيرات و سببيّتها قائل بشويم يا نشويم. [۳۴]


فرضيه سوم :‌ اعتقاد يا عدم اعتقاد به قدرت و تأثير ما فوق الطّبيعى براي برخي از مخلوقات

آيا مرز توحيد و شرك اعتقاد به قدرت و تأثير ما فوق الطّبيعى است؟ يعنى اعتقاد به قدرت ما فوق قوانين عادى طبيعت براى يك موجود، اعمّ از فرشته يا انسان (مثلا پيغمبر يا امام)، شرك است امّا اعتقاد به قدرت و تأثير در حدّ معمولى و متعارف، شرك‏ نيست. ... يك سلسله كارها جنبه ما وراء الطّبيعى دارد از قبيل احياء (زنده كردن) و اماته (ميراندن)، روزى دادن و امثال اينها و باقى، كارهاى عادى و معمولى است. كارهاى فوق معمولى قلمرو اختصاصى خداست و باقى، قلمرو مخلوقات او. اين از جنبه توحيد نظرى.


ايشان در تبين فرضيه سوم از جنبه توحيد عملي مي گويد :‌ امّا از جنبه توحيد عملى هر نوع توجّه معنوى به غير خداوند- يعنى توجّهى كه از طريق چهره و زبان توجّه‏كننده و چهره و گوش ظاهرى شخص مورد توجّه نباشد بلكه توجّه‏كننده بخواهد نوعى رابطه قلبى و معنوى ميان خود و طرف مقابل برقرار كند و او را بخواند و متوجّه خود سازد و به او توسّل‏ جويد و از او اجابت بخواهد- همه اينها شرك و پرستش غير خداست، چون عبادت جز اينها چيزى نيست و عبادت غير خدا به حكم عقل و ضرورت شرع جايز نيست و مستلزم خروج از اسلام است. بعلاوه انجام اين گونه مراسم، گذشته از اينكه انجام مراسم عملى عبادت است براى غير خدا و عين اعمالى است كه مشركان براى بتها انجام مى‏دادند، مستلزم اعتقاد به نيروى ما وراء الطّبيعى براى شخصيّت مورد توجّه (پيغمبر يا امام) است (نظريّه وهّابيان و وهّابى‏مآبان عصر ما).


اين نظريّه در زمان ما تا حدّى شيوع يافته و در ميان يك قشر بالخصوص علامت روشنفكرى شمرده مى‏شود. [۳۵]


نقد شهيد مطهري به فرضيه سوم :‌ شرك اميزترين نظريه


ايشان در شرك اميز بودن اين فرضيه مي گويد :‌ با توجّه به موازين توحيدى، اين نظريّه از لحاظ توحيد ذاتى در حدّ نظريّه اشاعره شرك‏آلود است و از نظر توحيد در خالقيّت و فاعليّت، يكى از شرك‏آميزترين نظريّه‏هاست... اشاعره از اشياء، نفى تأثير و سببيت كرده‏اند به حساب اينكه اعتقاد به تأثير و سببيت اشياء مستلزم اعتقاد به قطبها و منشأها در مقابل خداست ؛ و گفتيم- در حالي كه - اشياء آنگاه به صورت قطبها در مقابل خداوند درمى‏آيند كه در ذات، استقلال داشته باشند. از اينجا معلوم مى‏شود اشاعره ناآگاهانه نوعى استقلال ذاتى كه مستلزم شرك ذاتى است براى اشياء قائل بوده‏اند اما از آن غافل بوده‏اند و خواسته‏اند با نفى اثر از اشياء ، توحيد در خالقيت را تثبيت نمايند؛ لهذا در همان حال كه شرك در خالقيت را نفى كرده‏اند، ناآگاهانه نوعى شرك در ذات را تأييد كرده‏اند.


ايشان در وارد بودن ايراد مذكور به نظريه وهابيت مي گويد :‌ عين اين ايراد بر نظريه وهّابى‏مآبان وارد است. اينها نيز ناآگاهانه به نوعى استقلال ذاتى در اشياء قائل شده‏اند و از اين رو نقش مافوق حدّ عوامل معمولى داشتن را مستلزم اعتقاد به قطبى و قدرتى در مقابل خدا دانسته‏اند، غافل از آنكه موجودى كه به تمام هويتش وابسته به اراده حق است و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارد ، تأثير مافوق‏الطبيعى او مانند تأثير طبيعى او پيش از آنكه به خودش مستند باشد مستند به حق است و او جز مجرايى براى مرور فيض حق به اشياء نيست. آيا واسطه فيض وحى و علم بودن جبرئيل و واسطه رزق بودن ميكائيل و واسطه احياء بودن اسرافيل و واسطه قبض ارواح بودن ملك‏الموت شرك است؟


ايشان ادامه مي دهد :‌ از نظر توحيد در خالقيت، اين نظريه بدترين انواع شرك است، زيرا به نوعى تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل شده است؛ كارهاى ماوراءالطبيعى را قلمرو اختصاصى خدا و كارهاى طبيعى را قلمرو اختصاصى مخلوقات خدا يا قلمرو اشتراكى خدا و مخلوق قرار داده است. قلمرو اختصاصى براى مخلوق قائل شدن عين شرك در فاعليت است، همچنان كه قلمرو اشتراكى قائل شدن نيز نوعى ديگر از شرك در فاعليت است. [۳۶]

ايشان در ادامه اين بحث به هشدار پيامبر در نفوذ لايه هاي پنهان شرك در عقائد موحدين اشاره نموده و مي گويد :‌ اينجاست كه به معنى سخن رسول اكرم پى مى‏بريم كه فرمود: «راه يافتن شرك در انديشه‏ها و عقايد آن‏چنان آهسته و بى‏سر و صدا و بى‏خبر است كه راه رفتن مورچه سياه در شب تاريك بر روى سنگ سخت». [۳۷]


در تاييد گفتار شهيد مطهري بر شرك اميز بودن ديدگاه وهابيت در مساله توسل بايد گفت:‌ در گفتار ابن تيميه امده است كه توسل به مخلوق بايد در اموري باشد كه او توانائي بر انجام ان امور را دارد اما در اموري كه قادر بر انجام ان نيست توسل به او جائز نيست . [۳۸]


بايد گفت اين سخنان مستلزم نفي توحيد افعالي است بدين معنا كه مستقل دانستن بندگان در اموري كه بظاهر در توانشان است نوعي شرك است چون بر اساس توحيد افعالي هيچيك از امور و حركات در هستي بصورت مستقل صورت نمي گيرد وهمه انها اولا و بالذات مستند به خداوند مي باشد.از اينرو قول به استقلال بندگان در انجام برخي امور شرك خواهد بود.


2- جريان نظام اسباب و مسببات در هستي و توسل يكي از اسباب معنوي :‌

اراده الهي در نظام هستي بر اساس اسباب و مسببات تعلق گرفته است . از طرفي همانگونه كه در امور مادي جهان، قانون اسباب و مسببات جريان دارد در امور معنوي نيز اين قانون حاكم است.


شهيد مطهري در تبيين اينكه در امور معنوي نيز جريان اسباب و مسببات حاكم است در اثبات مشروعيت توسل به اولياي الهي به قران استناد نموده و مي گويد :‌


فعل خدا، داراى نظام است. اگر كسى بخواهد اعتناء به نظام آفرينش نداشته باشد گمراه است. به همين جهت است كه خداى متعال گناهكاران را ارشاد فرموده است كه در خانه رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بروند و علاوه بر اين كه خود طلب مغفرت مى‏كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براى ايشان طلب مغفرت كند. قرآن كريم مى‏فرمايد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً . نساء/ 64. «و اگر ايشان هنگامى كه (با ارتكاب گناه) به خود ستم كردند، نزد تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پيامبر هم براى ايشان طلب مغفرت مى‏كرد، خدا را توبه‏پذير مهربان مى‏يافتند.» [۳۹]


3- توسل به اولياي الهي بعنوان يكي از اسباب معنوي عين توحيد است :‌

ايشان توسل به اولياي الهي را از جمله اسبابي مي داند كه از ناحيه شريعت براي بندگان تشريع گرديده است . از منظر ايشان توسل به اولياي الهي نه تنها شرك نبوده بلكه عين توحيد مي باشد :‌ متن گفتار ايشان در اين زمينه به شرح ذيل مي باشد :‌ در توسل و استشفاع به اولياء خدا اول بايد تحقيق كرد كه به كسى و از كسى باشد كه خداوند او را وسيله قرار داده است. قرآن كريم مى‏فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ . مائده/ 35.


ايشان در تبيين توحيدي بودن قانون توسل به صالحان مي گويد :‌ بطور كلى، توسل به وسائل و تسبّب به اسباب، با توجه به اينكه خداست كه سبب را آفريده است و خداست كه سبب را سبب قرار داده است و خداست كه از ما خواسته است از اين وسائل و اسباب استفاده كنيم به هيچ وجه شرك نيست، بلكه عين توحيد است. در اين جهت، هيچ فرقى ميان اسباب مادى و اسباب روحى، ميان اسباب ظاهرى و اسباب معنوى، ميان اسباب دنيوى و اسباب اخروى نيست؛ منتهاى امر، اسباب مادى را از روى تجربه و آزمايش علمى مى‏توان شناخت و فهميد كه چه چيز سبب است؟ و اسباب معنوى را از طريق دين، يعنى از طريق وحى، و از طريق كتاب و سنّت بايد كشف كرد.


4- توسل به اولیای الهی عین عبادت خداوند است :

شهيد مطهري در اين زمينه مي گويد : ‌يكتاپرستى اين است كه انسان آنگاه كه رو به سوى خدا مى‏آورد، هيچ چيز را وسيله و واسطه روآوردن قرار ندهد: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» . در روآوردن به سوى خدا لزومى ندارد و نبايست چيزى را وسيله و واسطه قرار داد.


آری پس از آنكه آدمى به خدا روآورد و خدا را شناخت، در مرحله بعدى به اولياى خدا ازآن‏جهت كه اولياى خدا و پرستندگان خدا و فانى فى‏اللَّه‏اند و مراحل عبوديت را طى كرده‏اند، رو مى‏آورد. در اين مرحله است كه آنها را وسيله استغفار و دعا قرار مى‏دهد؛ يعنى از آنها كه بندگان صالح خدايند و در جهان ديگر زنده‏اند استمداد مى‏كند كه از خداوند بخواهند كه فى المثل به قلب او روشنى عنايت فرمايد، گناهانش را به لطف و كرم خود ببخشايد.


اين استمداد ازآن‏جهت رواست كه طرف ، يك موجود زنده و حىّ مرزوق است و مراتب قرب را با قدم عبوديت پيموده است و مى‏تواند بهتر از ما مراتب تذلّل و عبوديت را انجام دهد و به همين جهت از ما مقرّب‏تر است.


ايشان در ادامه مي گويد :‌ ما مسلمانان در زيارت رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى‏خوانيم: «اللَّهُمَّ انّى اعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِ الشَّريفِ فى غَيْبَتِهِ كَما اعْتَقِدُها فى حَضْرَتِهِ وَ اعْلَمُ انَّ رَسولَكَ وَ خُلَفائَكَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ احْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقونَ، يَرَوْنَ مَقامى وَ يَسْمَعونَ كَلامى وَ يَرُدّونَ سَلامى.». يعنى: خدايا من احترام صاحب اين محل را پس از وفات، همان مى‏دانم كه در زمان حيات داشت. من مى‏دانم كه پيامبر تو و جانشينانى كه تو برگزيدى، همه در پيشگاه تو زنده و مرزوقند، مرا در جايگاهم مى‏بينند، سخنم را مى‏شنوند، سلامم را پاسخ مى‏گويند.


در آخر همين زيارت چنين مى‏خوانيم: «اللَّهُمَّ انَّكَ قُلْتَ: «وَ لَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمْوا انْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَروا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدوا اللَّهَ تَوّاباً رَحيماً.» وَ انّى اتَيْتُكَ مُسْتَغْفِراً تائِباً مِنْ ذُنوبى وَ انّى اتَوَجَّهُ بِكَ الَى اللَّهِ رَبّى وَ رَبِّكَ لِيَغْفِرَ لي ذُنوبى.». يعنى خدايا تو در كلام مجيدت به پيامبرت گفتى: «اگر آنان آنگاه كه به خود ستم مى‏كنند نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براى آنها طلب آمرزش كند، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.» سپس خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى‏گوييم: اى پيامبر عزيز! من آمده‏ام نزد تو در حالى كه از خداوند آمرزش مى‏طلبم و در حالى كه از گناه گذشته‏ام پشيمانم. من به وسيله تو كه بنده صالح خدا هستى و مى‏توانى براى من دعا و استغفار كنى، به سوى خدا كه هم پروردگار من است و هم پروردگار تو روآورده‏ام تا (در اثر استغفار من و استغفار تو) گناهان مرا بيامرزد. [۴۰]


نتیجه آنکه توسل‏ و توجه به اولياى خدا بصورتي كه بيان گرديد نه تنها شرك نيست، بلكه عين عبادت خداوند است.


5- لزوم توجه متوسل به وسيله از طريق توجه به خدا:

هنگامى كه انسان متوسل مى‏شود يا استشفاع مى‏كند بايد توجهش به خدا، و از خدا به وسيله و شفيع باشد، زيرا شفاعت واقعى آن است كه‏ مشفوع عنده، شفيع را برانگيخته است براى شفاعت، و چون خدا خواسته و رضايت داده است شفيع شفاعت مى‏كند، بر خلاف شفاعت باطل كه توجه اصلى به شفيع است براى اينكه اثر بر روى مشفوع عنده بگذارد، لهذا مجرم در اين وقت همه توجهش به شفيع است كه برود با قدرت و نفوذى كه در مشفوع عنده دارد او را راضى گرداند. پس اگر توجه اصيل به شفيع باشد و از ناحيه توجه به خدا پيدا نشده باشد شرك در عبادت خواهد بود. [۴۱]

6- ديدگاه وهابيت در توسل ضد توحيد و ضد انسانيت است :‌

شهيد مطهري در اين زمينه مي نويسد :‌ بر خلاف تصوّر رايج، وهّابيگرى تنها يك نظريّه ضدّ امامت نيست، بلكه پيش از آنكه ضدّ امامت باشد ضدّ توحيد و ضدّ انسان است. ازآن‏جهت ضدّ توحيد است كه به تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل است و بعلاوه به يك نوع شرك ذاتى خفىّ قائل‏ است و ازآن‏جهت ضدّ انسان است كه استعداد انسانى انسان را- كه او را از ملائك برتر ساخته و به نصّ قرآن مجيد «خليفة اللّه» است و ملائك مأمور سجده به او- درك نمى‏كند و او را در حدّ يك حيوان طبيعى تنزّل مى‏دهد. [۴۲]


7- موهبت الهي به برخي از بندگان در نيل به مراتب قرب و قابليت متوسل شدن به انان

پس مسأله اين نيست كه توسّل و زيارت و خواندن اولياء و انتظار كارى ما فوق الطّبيعى از آنها شرك است، مسأله چيز ديگر است. اوّلا بايد بدانيم انبياء و اولياء چنين صعودى در مراتب قرب الهى كرده‏اند كه از ناحيه حق تا اين حد مورد موهبت واقع شده باشند يا نه؟ از قرآن كريم استفاده مى‏شود كه خداوند به پاره‏اى از بندگان خود چنين مقامات و درجاتى عنايت كرده است‏ [۴۳]


8- لزوم اصلاح نگرش و رفتار مسلمانان بهنگام توسل به اولياي الهي

ايشان به شيوه ناصحيح برخي از مسلمانان به هنگام توسل به اولياي الهي اشاره كرده و مي گويد :‌ ...آيا مردمى كه توسّلات پيدا مى‏كنند و به زيارت مى‏روند و حاجت مى‏خواهند، از نظر توحيدى درك صحيحى دارند يا ندارند؟ آيا واقعا با نظر «به سوى اويى» به زيارت مى‏روند يا با فراموشى «او» و مقصد قرار دادن شخص زيارت شده؟ كه بدون شك اكثريّت مردم با چنان توجّه غريزى به زيارت مى‏روند. [۴۴] ممكن است اقليّتى هم باشند كه فاقد درك توحيدى- و لو در حدّ غريزى- باشند. به آنها بايد توحيد آموخت نه آنكه زيارت را شرك دانست. [۴۵]

9- اجتناب از گفتار غلو اميز و الوده به شرك در هنگام توسل :‌‌

ايشان در پايان مبحث مرز توحيد و شرك به نكته مهمي در مساله توسل اشاره نموده و مي گويد :‌


مسأله ...اين است كه اقوال و افعالى كه حكايت‏گر تسبيح و تكبير و تحميد است و ستايش ذات كامل على الاطلاق و غنّى على الاطلاق است، در مورد غير خدا شرك است. سبّوح مطلق و منزّه مطلق از هر نقص و كاستى اوست، بزرگ مطلق‏ اوست، آنكه همه ستايشها منحصرا به او بر مى‏گردد اوست، آنكه همه حولها و قوّه‏ها قائم به اوست ذات اوست. اين گونه توصيفها- چه به صورت قولى و چه به صورت عملى- براى غير خدا شرك است.[۴۶]

نقدهاي ديگر شهيد مطهري به ديدگاه وهابيت و گروههاي تكفيري در مساله توسل

علاوه بر نقدهاي عالمانه اي كه از مجموعه اثار استاد شهيد مطهري بيان گرديد در مجموعه يادداشتهاي ايشان نيز نكات ارزشمندي در نقد به نگرش وهابيت و تكفيري ها در مشرك دانستن مسلمانان بدليل توسل به اولياي الهي وجود دارد كه شايسته است مورد ملاحظه قرار گيرد .


ايشان مي نويسد :‌ 1- حضرات وهابى سخن مهمى كه همواره آن را تكرار مى‏كنند اين است كه مشركين عرب كه قرآن آنها را مشرك مى‏داند منكر توحيد در خالقيت نبودند، بتها را خالق نمى‏دانستند همچنان كه نص آيات قرآن است كه: لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ* إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ‏؛ در عين حال به‏ موجب توسل‏ و قربانى و شفاعت خواستن از بتها ، قرآن آنها را مشرك مى‏خواند، پس معلوم مى‏شود به هيچ مخلوقى نبايد متوسل شد و براى هيچ مخلوقى نبايد قربانى كرد و يا استشفاع كرد. جواب اين بيان اين است كه درست است كه مشركين عرب قائل به خالقيت بتها نبودند ولى قائل به ربوبيت آنها بودند، يعنى نمى‏گفتند كه بت قادر است معدومى را به وجود آورد ولى آنها را متصرف در كائنات مى‏دانستند .


‌(توضيح : ظاهرا مراد استاد شهيد اين است كه كفار عصر جاهليت بدليل انكه به ربوبيت بتها قائل بودند از منظر قران مشرك شمرده مي شدند درحالي كه متوسل شوندگان به اولياي الهي هيچگاه به ربوبيت انان قائل نبوده بلكه انان را واسطه درگاه الهي مي دانند و از انان مي خواهند كه خواسته هايشان را در محضر ربوبي مسئلت نمايند بنابر اين مقايسه بين عمل متوسل شوندگان با مشركين عصر جاهليت قياس مع الفارق خواهد بود.)


2- ايشان در زمينه ريشه پيدايش بت پرستي مي نويسد :‌ حقيقت اين است كه بت پرستى ريشه پرستش ارباب انواع را دارد. از قديم الايام اين عقيده پيدا شده بود كه هر نوعى از انواع از قبيل انسان و گوسفند و غيره تحت تدبير يك قوه روحانى و مقتدر و مسلط بر موجودات سفلى است، و احياناً انواع حوادث را به يك موجود علوى فلكى يا معقول صِرف مستند مى‏كردند

مثل اينكه مثلًا زهره را رب النوع شادى و خوشى، ستاره ديگر را رب النوع جنگ و خونريزى مى‏دانستند؛ صاحبان اين عقايد به عقيده بعضى به خداى يگانه اعتقاد نداشته‏اند و بعد اين كثرت پرستى تبديل به توحيد شده است. ولى به عقيده ما اين گونه كثرت پرستى بعد از توحيد پيدا شده است؛ يعنى در عين اعتقاد به خالق يگانه، تدبير و تصرف در عالم سفلى را از موجودات علوى مى‏دانستند و خداوند را متصرف و مربى و مدبر عالم نمى‏دانستند. از اين جهت نظير معتزله بودند كه خدا را خالق منعزل از تصرف در كائنات معرفى مى‏كردند .


ايشان در ادامه مي گويد :‌ علت پرستش بت اين بوده كه بتها را مظهر و جاى حلول و تعلق قواى عاليه مى‏دانسته‏اند، همچنان كه ميان آن قواى عاليه و بعضى از جدولها و شكلها و طلسمها ارتباط قائل بودند و علم طلسمات از همين جا پيدا شده است. آن كسى كه بت را مى‏پرستيد در اصل روى اين حساب بود كه بت را مظهر و محل يعنى مركز حلول و علاقه و تعلق يكى از قواى عاليه مى‏دانست، هرچند در نسلهاى بعد همه اينها فراموش مى‏شد و به صورت عادتى در مى‏آمد.


ايشان انگاه منطق قران را در توحيد ربوبي و نفي ارباب انواع اينگونه بيان مي كند :‌

قرآن كه فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* در حقيقت رب النوع‏ها را نفى كرد. همچنين موسى كه به فرعون گفت: إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ ارباب انواع را و ربوبيت خود فرعون كه خود را رب اعلاى مصريان مى‏دانست نفى مى‏كرد.


(بايد گفت :‌ اين سخنان شهيد مطهري نيز بيانگر ان است كه قياس بين عمل مشركين در توسل به بتها با عمل متوسل شوندگان به صالحان متفاوت است بدين معنا كه هيچگاه اينان انسانهاي صالحي را كه به انها متوسل مي شوند رب خويش ندانسته يا قائل به حلول رب در انها نمي دانند. )


3- مبارزه قران با انديشه بت پرستي و نفي منطق مشركين در توسل به بتها  :‌ مشركين عصر جاهليت- به حكم اعتقاد به ارباب انواع و انعزال خداوند از ربوبيت، و ديگر به حكم عقيده جاهلانه اينكه ميان ما و خدا حتماً وسايطى بايد در كار باشد و ما مستقيماً نمى‏توانيم با خداوند در تماس باشيم ، ما بايد خدايان كوچك و ارباب انواع و مظاهر آنها را بخوانيم و از آنها تقرب بخواهيم و آنها با خداى بزرگ در تماس‏ باشند ، مشركان خدا را نمى‏خواندند و ياد نمى‏كردند، بتها را ياد مى‏كردند، يا به عقيده اينكه خداوند بزرگ از ربوبيت منعزل است و يا به عقيده اينكه ما را نرسد كه او را بخوانيم، او بزرگتر از اين است.


اسلام گفت: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ.. (مفهوم اين سخنان استاد نيز نفي استدلال وهابيت در مشرك دانستن قائلين به توسل به اولياي الهي است بدين معنا كه ايه شريفه وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي... در نفي روش و اعتقاد كساني است كه به ارباب انواع معتقد بوده و خدا را منعزل از ربوبيت مي دانستند از اينروا بجاي انكه خداوند را در دعاهايشان مورد خطاب قرار دهند بتها را جهت قضاي حوائج خويش مي خواندند. بنابر اين ايه مذكور در صدد نفي توسل مشروع نيست .)


4- اولياي الهي وسائط جريان فيض:‌ قرآن وسايط فيض را مى‏پذيرد، درباره جبرائيل مى‏فرمايد: قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ‏، درباره ملك الموت (از نظر قبض فيض) مى‏فرمايد: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ‏. در عين حال از باب اينكه وسايط فيض صرفاً مجرى قضا و قدر الهى هستند [از خود استقلال ندارند.] [۴۷]

(اين سخن استاد نيز بيانگر مشروعيت توسل به صالحان و نفي ديدگاه منكرين ان است بدين معنا كه اراده الهي درنظام هستي براساس اسباب و مسببات تعلق گرفته و اولياي الهي اسباب معنوي حضرت حق در جريان فيض الهي بر هستي مي باشند همانگونه كه جبرئيل ، ميكائيل و ....وسائط فيض الهي مي باشند. )


5- ايشان در اينكه ايا ممكن است عملي ذاتاً قطع نظر از هرگونه اعتقادى ، عبادت باشد مثلًا سجود كردن، قربانى كردن، نذر كردن، آمرزش خواستن يا استغاثه و ندا كردن؟ مي گويد :‌

به نظر نمى‏رسد كه هيچ عملى فى حد ذاته قطع نظر از اعتقاد به الوهيت، خود عمل عبادت باشد. بلى السجود للَّه و همچنين شايد التضحية للَّه، اما اين دستور شرعى است كه براى غير خدا نبايد سجود يا قربانى كرد. مرتكب اين كار اگر معتقد به الوهيت آن شى‏ء يا شخص نباشد مشرك نيست، بلكه بدعت و حرامى مرتكب شده است .( اين سخن استاد نيز نقد ديگري است بر ديدگاه تكفيري ها كه نفس توسل و استغاثه و دعا در كنار قبور صالحان را عبادت مي دانند .


از منظر ايشان عبادت انگاه تحقق مي يابد كه هر يك از اين اعمال با اعتقاد به الوهيت مخاطب انجام گيرد در حالي كه متوسلان به صالحين هيچگاه به الوهيت انان قائل نيستند حتي در سجده نمودن در مقابل غير خدا هم با اينكه نهي شرعي دارد در صورتي كه همراه به اعتقاد به الوهيت مخاطب نباشد نمي توان گفت عبادت محقق شده است بلكه در اينگونه موارد فقط مي توان گفت بدعت يا عمل حرامي محقق شده است.)


6- ايشان در اين مساله كه اعتقاد به الوهيت چيست؟ مرز الوهيت كجاست؟ مي نويسد :‌

بعضى‏ها كارها را تقسيم كرده‏اند ميان خدا و غير خدا، بعضى كارها را مخصوص خدا دانسته‏اند، از آن جمله است احياء و اماته، آمرزش، رزق دادن و امثال اينها. [از نظر آنها] مرز الوهيت اين كارهاست، اگر در مقابل كسى نيايش بريم با اين اعتقاد، مرز الوهيت را شكسته‏ايم ..


بعضى ديگر مطلق كارهاى فوق الطبيعه را داخل در مرز الوهيت دانسته‏اند مانند آگاهى از غيب و نهان، مطلق معجزات و خوارق عادات. كارها بر دو قسم است: كارهاى طبيعى كه وابسته به علل و اسباب است و كارهاى غير طبيعى كه مافوق علل و اسباب است. اعتقاد به اينكه بشرى قادر است كارى را بدون علل و اسباب طبيعى انجام بدهد، اعتقاد به الوهيت مى‏دانند. لهذا اين تعبير را كه خيال مى‏كنم از مسيحيان اقتباس شده بعضى درباره شيعه مى‏گويند كه شيعه جزئى از الوهيت يا چيزى از لاهوت در على قائل است، در صورتى كه مى‏دانيم شيعه براى الوهيت يا لاهوت جزء قائل نيست.20.


7- مسئله توحيد يك مسئله صرفاً تعبدى نيست كه تعبداً يك چيزى را توحيد و اخلاص بدانيم و تعبداً چيزى را شرك و بت پرستى بشناسيم، بلكه يك مسئله عقلى است. دستورهاى ايجابى يا سلبى اسلام در اين زمينه براساس حقايق واقعى است كه براى عقل انسان قابل درك است و نمى‏تواند ضد حكم عقل بوده باشد. همچنان كه در توحيد ذاتى و توحيد صفاتى و توحيد افعالى نيز تقليد و تعبد جايز نيست، در توحيد در عبادت نيز تقليد و تعبد جايز نيست.


ما مثلًا نمى‏توانيم به ديگران بگوييم كه اختلاف نظر ما و شما در يك مسئله فرعى و فقهى است، اصولى نيست، فقه ما استغاثه و توسل را جايز مى‏داند و فقه شما جايز نمى‏داند، فقه ما اينها را توحيد مى‏داند و فقه شما شرك، همچنان كه فقه ما مثلًا در وضو مسح پا را واجب مى‏داند و فقه شما شستن پا را.


كما اينكه آنها نيز به عنوان يك مسئله فرعى و فقهى نمى‏توانند ما را تخطئه كنند، بايد از نظر اصول دين با ما بحث كنند و بايد اعتراف كنند كه اين مطلب كه مربوط به اصول دين است مثل ساير مطالب مربوط به اصول دين جنبه عقلانى دارد. هرچند ممكن است كسى جنبه اصول دينى اين مطلب را اقرار داشته باشد ولى جنبه عقلانيت آن را اعتقاد نداشته باشد، بلكه از ضروريات خود دين بداند مثل معاد كه از اصول دين است و در عين حال بايد كيفيت و خصوصيت آن را از متن قرآن و گفتار رسول خدا اقتباس كرد .[۴۸]

ارتباط اين بخش از سخنان شهيد مطهري در نقد ديدگاه وهابيت در مساله توسل و نظائر ان اين است كه موحد يا مشرك خواندن ديگران امري تعبدي نيست بلكه اين مساله امري عقلي بوده و نمي توان با استناد به ظواهر نصوص ديني كساني را مشرك دانست.


8- تقرب- به خداوند متعال از طريق - محبت اوليا تقرب به عمل است كه وهابيها نيز وسيله را در آيه(وابتغوا اليه الوسيله) به عمل توجيه مى‏كنند. مقصود ما از وسيله ذات نيست، محبت اوليا و قبول امامت و مقتدائيت آنهاست. «اتقرب بهم» غير از اين است كه «اتقرب اليهم حتى يقرّبونى»[۴۹]


اين نكته بسيارمهم در يادداشتهاي استاد بخوبي بيانگر اصالت توحيد در توسلات به صالحين است بدين معنا كه هدف اصلي زائر در توسل به اولياي الهي جز نزديك شدن به خداوند امر ديگري نمي باشد. از اينرو لازم است به تمايز و تفاوت بين اتقرب بهم و اتقرب اليهم – در زيارتها- توجه داشت.


9- فرق است ميان انقطاع و التجاء قلب و توسل عملى. التجاء و انقطاع قلب بايد به حق باشد. نبايد از اوليا خير خواست، بلكه بايد حق را به آنها قسم داد و يا از آنها التماس دعا كرد و يا تصدق براى آنها داد و يا زيارت آنها را وسيله نزد حق براى انجام مقاصد قرار داد [۵۰] . اين نكته استاد نيز بسيار مهم است چون بيانگر مرز بين توحيد و شرك است بدين معنا كه لازم است در زيارتها التجا و استغاثه و انقطاع قلبي فقط به درگاه الهي بوده و خواسته ها فقط به محضرحضرت احديت مطرح گردد.


10- لازمه قدرت مافوق الطبيعى اوليا در حال حيات و ممات و حتى معجزه قبور آنها اين نيست كه ما در دعاها و انقطاعها به آنها منقطع شويم، همان طورى كه لازمه وساطت و قدرت جبرائيل و ميكائيل اين نيست كه ما علم و رزق را از آنها بخواهيم .[۵۱].

اين نكته استاد نيز تاكيد نكته قبل بوده كه لازم است زائر بهنگام زيارت بدان توجه داشته باشد.


11- آيا انبيا و اوليا خودشان هدفند يا وسيله؟ آيا معرفت آنها و محبت آنها و تكريم و تعظيم آنها هدف است يا وسيله؟... در اينجا دو عقيده كاملًا متضاد وجود دارد: بعضى‏ها صد درصد محبت و معرفت اوليا را هدف اصلى مى‏شمارند، اما به نظر ما اسلام آن را به عنوان يك وسيله براى هدفهاى خود دستور داده است ...مجالست با صالحان وسيله است براى تهذيب نفس، تعلّم وسيله است نه هدف، يعنى حتى خود علم مقدمه عمل است .[۵۲].

پانویس

  1. مائده ،35،یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی‏ سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ
  2. سبحانی، جعفر، آئین وهابیت، ص 145، چاپ اول، دفتر انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین)، قم.
  3. به نقل از آئین وهابیت، ص 173.
  4. الخطیب البغدادی، احمد ابن علی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 120، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1425.
  5. احمد ابن محمد معروف به ابن حجر الهیثمی، صواعق المعرقه، ص 178، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرسالة 1417.
  6. البخاری، محمد ابن اسماعیل، صحیح الخباری، ج 2، ص 34، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه و عبدالکریم جوزی، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج 3، ص 11، چاپ مصر.
  7. ابن ابی حاتم، محمد بن حبان بن احمد، الثقات، ج 8، ص 456، چاپ اول، مطبوعات دائرة المعارف العثمانیة، 1402.
  8. متقی الهندی، علی ابن حسام الدین، کنز العمال، ج 2، ص 385، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419.
  9. السمهودی علی ابن احمد ، وفاء الوفاء، ج 2، ص 1376، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1404.
  10. السمهودی علی ابن احمد ، وفاء الوفاء، ج 2، ص 1371، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1404.
  11. سبحانی، جعفر، آئین وهابیت، ص 174.
  12. قنبری، روح الله، چهل شبهه بر ضد شیعه و پاسخ های الغدیر، ص 97، انتشارات هنارس، چاپ اول، قم.
  13. السمهودی علی ابن احمد ، وفاء الوفاء، ج 2، ص 1371، چاپ چهارم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1404.
  14. مجموعه الفتاوي ج 1ص 247-248:‌ وَالْوَسِيلَةُ الَّتِي أَمَرَنَا اللَّهُ أَنْ نَبْتَغِيَهَا إلَيْهِ هِيَ التَّقَرُّبُ إلَى اللَّهِ بِطَاعَتِهِ وَهَذَا يَدْخُلُ فِيهِ كُلُّ مَا أَمَرَنَا اللَّهُ بِهِ وَرَسُولُهُ .وَهَذِهِ الْوَسِيلَةُ لَا طَرِيقَ لَنَا إلَيْهَا إلَّا بِاتِّبَاعِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْإِيمَانِ بِهِ وَطَاعَتِهِ وَهَذَا التَّوَسُّلُ بِهِ فَرْضٌ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ .
  15. مجموع الفتاوي ج 1 ص 247-248
  16. همان
  17. همان
  18. همان
  19. همان
  20. همان ج 27ص 71
  21. همان
  22. همان
  23. مجموعه الفتاوي ج 27ص 71ببعد
  24. حيات ابن تييميه ص371-372 محمد ابوزهره
  25. همان
  26. محمدبن عبدالوهاب ص 105-106
  27. همان ص 107:‌‌من جعل بينه و بين الله وسائط يدعوهم انه كافر مرتد حلال المال و الدم
  28. همان ص 68-70‌من لم يكفر المشركين او شك في كفرهم او صحح مذهبهم كفر ....
  29. همان ص 110
  30. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج‏3 ؛ ص71
  31. همان ص 129
  32. مجموعه اثار شهيد مطهري ج 2ص 127
  33. همان ص 127-128
  34. همان ص 127-128
  35. همان ص 128-130
  36. همان ص 129-131
  37. همان
  38. مجموعه الفتاوي ج 1ص 330-329
  39. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 263-264
  40. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرىج‏14، ص: 230-231
  41. همان ج 2ص 127-128
  42. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (جهان‏بينى توحيدى)، ج‏2، ص: 131
  43. همان ص 132-133؛
  44. رجوع شود به رساله ولاءها و ولايتها از مؤلّف
  45. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (جهان‏بينى توحيدى)، ج‏2، ص: 132-133
  46. همان
  47. يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏8، ص180:- 183
  48. همان ص 187-188.
  49. .همان ص 189-193
  50. .همان
  51. همان
  52. همان ص 192-193