اسلام در دنیای در حال جهانی شدن (مقاله): تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '[[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)(ص)' به '[[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا) ') |
جز (Javadi صفحهٔ اسلام در دنیای در حال جهانی شدن (معرفی کتاب) را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به اسلام در دنیای در حال جهانی شدن (مقاله) منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۹
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول/ شماره دوم/بهار 1384 |
عنوان مقاله | اسلام در دنیای در حال جهانی شدن |
تعداد صفحات | 12 |
بخش | نقد و نظر |
تدوین | معاونت پژوهشی و آموزشی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی. |
زبان | فارسی |
اسلام در دنیای در حال جهانی شدن عنوان مقالهای است که به معرفی، بررسی و نقد این کتاب پرداخته و در دومین شماره فصلنامه اندیشه تقریب در بهار سال 1384 و در بخش نقد و نظر آن، منتشر شدهاست.
الف ـ نویسنده کتاب
توماس سیمونز (Thomas W.simons)، استاد مشاور مرکز امنیت و همکاری بینالمللی در دانشگاه استنفورد و مدیر پروژه مطالعاتی «اوراسیا در مرحله گذار» در مرکز مطالعات دیویس در دانشگاه هاروارد است. او از سال 1990ـ1993م سفیر آمریکا در لهستان و از سال 1996ـ1998م سفیر این کشور در پاکستان بوده است.
ب ـ محتویات کلی کتاب
کتاب «اسلام در دنیای در حال جهانی شدن» متشکل از چهار مقاله است:
- هزاره اول، اسلام یک دین جهانی ساز؛
- اسلام و جهانی شدن با خون و شمشیر؛
- رادیکالیسم تطبیقی از 1870ـ1970م،
- اسلام سیاسی و دیگر اسلامها در عصر تکنولوژی اطلاعات به عنوان مقدمه جهانی شدن.
- کتاب هم چنین شامل یک کتابشناسی در موضوع اسلام، یادداشتهای مرجع و نمایه نامهاست.
1ـ هزاره اول، اسلام یک دین جهانیساز
مقاله اول به هزاره اول اسلام نگاهی گذرا دارد و به طور تقریبی اولین هزاره پس از درگذشت [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)
|پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)]] (از 632 میلادی) را به منظور یافتن نقاط عطف تاریخی بررسی میکند. نویسنده سقوط کمونیسم را در ابتدای دهه 1990م به عنوان مبدأ و آغاز روند جهانی شدن در مناسبات مدرن جهانی تلقی میکند و معتقد است جهانی شدن معانی متعددی دارد. وی مقصود خود را از جهانی شدن در این مقاله انگیزه و کشش میان انسانها برای رسیدن بلکه فراتر رفتن از پیوندهای فامیلی و خویشاوندی بیان میکند. به عقیده وی مقصود از جهانی شدن افزایش و تقویت این پیوندها از راه تعامل با سایر ابنای بشر و گفتوگو درباره بایدها و نبایدهای موجود فرهنگی است.
بر اساس این تعبیر از جهانی شدن، نویسنده اسلام را در هزاره اول خود نماینده و دارای پرقدرتترین موتور و ابزار لازم برای جهانی شدن معرفی میکند. به عقیده وی اسلام در این دوران میدان درگیریهای شدید جهانی شدن بود. این هزاره عصری طلایی برای مسلمانان بود؛ عصری که تا به آن روز آن را تجربه نکرده بودند. در هزاره اول مسلمانان با قدرتها و ضعفهای خود وارد دنیای مدرن شدند. او اعتقاد دارد وضعیت پیچیده و دشوار امروز دنیای اسلام ناشی از همین نقاط قوت و ضعف هزاره اول است.
نویسنده سه قرن اول اسلام را دوره کلاسیک و عصر طلایی محبوب مسلمانان میداند. جامعه کوچک مسلمانان در شهرهای بازرگانی مکه و مدینه نه تنها پس از مرگ پیامبر به بقا ادامه داد، بلکه توسعه بهت آوری را تحت فرمان روایی چهار خلیفه مسلمان آغاز کرد.
نگارنده پیام و رسالت اسلام را جهانی میداند. با این حال، جامعه اسلامی در این دوره فقط شامل افراد و گروههای با پیوندهای ویژه بود.
خلفای اسلام ظرف مدت کوتاهی فرمانروایان سوریه، مصر، شمال آفریقا، عراق و ایران شدند، امپراتوری ساسانی را درهم شکستند و حاکمان روم شرقی (بیزانس) را تا آناتولی عقب راندند. سیمونز جنگهای داخلی میان اعراب بر سر جانشینی پیامبر اسلام را عامل از بین رفتن اتحاد مسلمانان میداند و معتقد است این مناقشه به تدریج موجب دودستگی مسلمانان شد: اکثریت سنی یا پیروان سنت پیامبر و اقلیت شیعه یا پیروان علی. به اعتقاد وی جزئیات این جنگهای داخلی به شدت در ذهن مسلمانان آشکار و درخشان باقی مانده است و بسیاری از مباحث و مناقشات مسلمانان امروزی همان مباحث و موضوعات قرن هفتم میلادی است. پیامبر، جانشینان بلافصل او و مسلمانانی که گرد او جمع شده بودند تمایزی میان اقتدار و قدرت دنیوی و معنوی قائل نبودند، اما جنگهای داخلی چهار دهه اول جدایی عملی مذهب و قدرت سیاسی را به وجود آورد.
او در بخش تاریخ امویان مینویسد که خلفای اموی از روشها و شیوههای حکومتی ساسانیان و رومیان استفاده کردند و جامعه جدید مسلمانان را متحد و یک پارچه حفظ نمودند. حکومت اسلامی که تا آن روز به عنوان یک دولت عربی شناخته میشد تبدیل به یک امپراتوری عربی گشت؛ امپراتوری ای که بسیاری از افراد تحت پوشش آن هم چنان مسیحی، یهودی و زرتشتی باقی ماندند. نویسنده، تلفیق امپراتوری هلنی ـ ایرانی با سنتهای عربی و اسلامی کردن آنها را پدیده ای جالب میداند و در مقابل اعتقاد دارد این چندگانگی عامل فشار و دلهره فزاینده برای اتحاد امت اسلامی شد.
وی در بررسی تاریخ عباسیان میگوید: «مأمون در اوج قدرت تلاش کرد قدرت تصمیم گیری در امور مذهبی را به خود اختصاص دهد، اما این امر با واکنش روحانیان و حامیان آنها مواجه شد. در نتیجه قدرت سیاسی و مذهبی از یکدیگر تفکیک شد»(ص 7 ـ 8).
در بخشی از مقاله اول، نویسنده به درخشش سلسله ایرانی آل بویه در ایران و کم شدن قدرت بنیعباس اشاره میکند. سپس به تضعیف مذهب تسنن و جایگزینی قوانین شیعه در قرن دهم و یازدهم میپردازد و پیدایش عرفان و صوفیگری را موهبتی برای اهل تسنن تلقی میکند، زیرا وی معتقد است این عقیده که خدا در آنِ واحد در همه جا حضور دارد و در جای خاصی محصور نیست، این امکان را برای ساختار موجود در قالب شریعت فراهم آورد تا دست نخورده و بکر باقی بماند. او نتایج دینی چنین امری را آزادی و اختیار فوقالعاده، آسانگیری و بی قیدی مذهبی به هنگام عمل به اعتقادات میداند، زیرا اسلام اعمال و عقاید پیش از خود را برای تغییر دادن آنها به راحتی در خود هضم کرد. او عدم یکپارچگی سیاسی و وسعت عقاید و افکار را تهدیدی برای اسلام به شمار میآورد.
سیمونز اضافه میکند که نهادهای مذهبی در جاهایی پایدار ماندند که قدرت سیاسی مرکزی وجود نداشت. این امر آغاز دوره ای بود که توده مردم اسلام آوردند و جهان اسلام برای اولین بار به معنای واقعی مسلمان شد. این امپراتوری تا هند، جنوب شرقی آسیا و شمال آفریقا گسترش یافت. وی اسلام را عاملی برای انتقال و تغییر شیوه زندگی و معیشت از شبانی و شکار به یکجانشینی و کشاورزی یا به عبارت دیگر اولین مراحل جهانی شدن میداند.
به رغم تهدیدها و خطرهای پیش گفته، اسلام به بقای خود ادامه داد. به اعتقاد نویسنده این امر به دو علت بود:
- تجدید حیات و تقویت اهل تسنن؛
- تشکیل حکومت ترک سلجوقی که آسیای مرکزی را فتح کرد و حکومت نظامی، علمای سنی و دستورات شیعه را یکجا گرد آورد و با هم ترکیب کرد؛ ترکیبی که حدود چهار قرن دوام یافت و ویژگی جهان اسلام شد.
وی معتقد است در دورههای از تاریخ، قوانین مذهبی برای حکام مشکل آفرین تر از دوره عباسیان شد. تا پیش از این فقها درباره فضایل اخلاقی و تقوای حاکم داد سخن میدادند، اما پس از آن درباره لزوم تسلیم مسلمانان و فرمان برداری آنان حتی از قوانین ناعادلانه سخن میگفتند. بر اساس گفته غزالی: «ضرورت، هر آنچه را که قانونی نیست، قانونی میکند» (ص 12).
طبق این دستور وجود حکام ضروری بود، زیرا بدون آنها عدالت وجود نداشت. سیمونز این استدلال را غیرسازنده ارزیابی میکند و معتقد است این اعتقاد به رشد محافظهکاری نهادهای مذهبی منجر شد. طی این قرون نظم و ترتیب به طور مداوم با رادیکالیسم دینی، صوفیگری و نظام قبیله ای تهدید میشد. با گذشت سالها و افزایش تعداد پیروان اهل تسنن، اجماع به عنوان راه حل برگزیده شد. با این حال، هنوز هم چندگانگی در اعمال دیده میشود.
طی دو قرن بعدی مسلمانان ثابت کردند میتوانند محافظهکاری را کنار بگذارند. در بخشهای پایانی مقاله اول، نویسنده تحولات حکومت عثمانی بر بخشی از اروپا، مصر، سوریه، عراق و آناتولی، حکم رانی صفویان بر ایران و سلطنت تیموریان و مغولان بر شمال هند و افغانستان را بررسی کرده، معتقد است، همان گونه که در روند جهانی شدن مرسوم است، تغییرات تکنولوژیک نیز در این امپراتوریها نقش داشته است.
وی نتیجه میگیرد در هزاره اول اسلام در خط مقدم جریان نوعی جهانی شدن قرار داشت. در پایان هزاره اول (حدود 1700م) اسلام طبق معیارهای آن زمان برای جهانی شدن با دیگران رقابت میکرد. به عبارت دیگر در زمینه جهانی شدن، تفاوتی میان اسلام و دیگر تمدنها وجود نداشت.
2ـ اسلام در عصر جهانی شدن با خون و شمشیر
نویسنده در این مقاله قرن هفدهم را قرن بیداری میداند و معتقد است در این قرن حرکت به سوی جهانی شدن شکل جدیدی به خود گرفت و ابزارهای جدیدی برای جهانی شدن به وجود آمد. وی اذعان میدارد که در این حرکت جدید غیرمسلمانان در نهایت اثبات کردند زبده تر و چیره دست تر از مسلمانان هستند.
«خون و شمشیر» اصطلاحی مربوط به قرن نوزدهم است که برای اشاره به امپراتوری آلمان به کار میرفت (1871 م). سیمونز میگوید که این عبارت را میتوان به عنوان ویژگی تمام قدرتهای صنعتی و نظامی مبتنی بر ذغال، آهن و بعدها فولاد و نفت به کار برد.
جهانی شدن با خون و شمشیر در یک شبه جزیره کوچک اروپایی روی داد. این شبه جزیره بیش از آن که صنعتی شمرده شود، تجاری بود. به همین دلیل انگیزه و کشش به سوی جهانی شدن در سواحل اتلانتیک بسیار قوی تر بود. در این دوره و مکان راههای نو اندیشیدن، شیوههای جدید تعیین هدف و دنبال کردن آن، شکل بدیعی از قدرت و گروههای نوظهور علاقمند به کسب و حفظ قدرت به منصه ظهور رسید.
پس از گذشت بیش از یک قرن جنگ خونین به نام مذهب، توسل به عقلانیت مذهبی و ارزشهای دینی کمتر و کمتر شد، عقلانیت غیرمذهبی و فردگرایی حاکم بر افکار و اعمال مردم شد و رفتار سیاسی نیز کمتر بر آیین مسیحیت مبتنی بود.
نویسنده با تأسف بیان میدارد نکته چشمگیر در یک قرن و نیم بعد از این امر این است که ما نه تنها شاهد پیشرفت مسلمانان نیستیم، بلکه ناظر به قهقرا رفتن آنان نیز هستیم. مسلمانان به زندگی در امپراتوری باروت ادامه دادند. آنان جوامع کشاورزی خود را با قوانین مذهبی اداره میکردند و نهادهای اداره کننده کشورشان که در طول هزاره گذشته ساخته وایجاد شده بود. قرن هفدهم برای مسلمانان هم چنان نقطه عطفی برای رجوع به گذشته بود. آنها به اتحاد و خلوص مسلمانان آن دوران حالتی نوستالژیک داشتند. با این حال سیمونز معتقد است محافظهکاری قوی مذهبی، که در دوران اغتشاش و آشوب اولیه به وجود آمد، به صورت یک وزنه بزرگ باقی ماند. به اعتقاد نویسنده، اسلام حقیقی در نظر بسیاری از مسلمانان از میان رفته بود و برای بسیاری نیز دور از دسترس بود. در هر سه امپراتوری اصلی اسلامی، نهادهای مذهبی و سیاسی به طور نسبی متحد بودند و حکومتها اساس و قانونی داشتند که شامل تعالیم اسلام فراتر از آن نیز میشد.
نگارنده ادعا میکند به رغم وجود ارتباط و تعامل میان مسلمانان، در سالهای اولیه قرن نوزدهم راه آنان از یکدیگر جدا بود. ظهور اروپای غربی مدرن نیز برای مسلمانان از جنبههایی اهمیت داشت، زیرا اروپاییان بر مشکلات حکومتهای مسلمان میافزودند. با وجود این، تغییرات اندکی در جهان اسلام به وقوع پیوست. وی قرن هیجدهم را برای جهان اسلام عصری نقره ای میداند که با پیشرفتهای مهم در مناطق وسیع (از مراکش تا هند) همراه بود. در این دوره، قدرتهای سیاسی غیرمتمرکز شدند و کانون قدرت از مراکز سنتی و قدیمی به حکام ایالتی و افراد برجستهای منتقل شد که به اقتدار خود شکل جدیدی بخشیدند.
به زعم نویسنده، علما و پژوهشگران سراسر جهان اسلام به گسترش زهد و پرهیزگاری کمک کردند و اساس نوینی برای اقتدار مذهبی مبتنی بر اجتهاد به وجود آوردند.
سه واکنش پیش گفته به فشارهای غربی، اساساً منعکس کننده گروههای نوگرای اروپا در زمینه اسلامی است. به دلیل سلطه غربی، مدرنیزم فزاینده جوامع اسلامی را نمیتوان مدرنیزم به معنای واقعی نامید. به دلیل سلطه غرب همه چیز در این کشورها باید صبغه اسلامی میداشت. فشارهای غربی همگان را به سمت زبان اسلامی سوق داد. علاوه بر این، اسلامی کردن هر چیز بخشی از غربی کردن آن نیز بود (ص 26).
دانش و تبلیغات غرب اصرار داشت این گونه به جهان اسلام بنمایاند که آن چه این جوامع را از غرب متمایز میکند تنها اسلام است. اسلام بین مذهب و سیاست تمایز قائل نیست و با مدرنیزم نیز سازگاری ندارد. ناتوانی مسلمانان در فراخوانی و ایجاد مدرنیزم خاص خود نیز باعث تشدید این تبلیغات و ضرر و زیان فراوان کشورهای اسلامی شد.
نگارنده جنگ جهانی اول را نقطه عطفی برای مسلمانان میداند، زیرا این جنگ باعث حضور نیروهای فرانسوی و انگلیسی به عنوان نیروهای پیروز جنگ در کشورهای اسلامی شد. او این همزیستی را موجب ظهور یک کشور ـ دولت در ترکیه میداند که وابسته به غرب نبود. به اعتقاد وی ایران و افغانستان نتوانستند به سوی مدرنیزم بروند.
او نوگرایی در جوامع اسلامی را تنها در حد اخراج افراد متخصص خارجی و به دست گرفتن امور به وسیله مسلمانان میداند و نتیجه میگیرد با این که پس از جنگ جهانی دوم کشورهای مسلمانِ مستعمره یکی پس از دیگری استقلال خود را به دست آورند، اما موفق نشدند آزادی و نوگرایی را تحقق بخشند.
3ـ رادیکالیسم تطبیقی از 1870ـ1970م
سالهای دهه هفتاد قرن بیستم به عقیده نویسنده، نقطه عطف واقعی فرآیندی است که به واقعه یازدهم سپتامبر در سال 2001م منجر شد. همان گونه که پیش تر نیز گفته شد، این روند از هفتم آغاز شد، اما سیمونز معتقد است منشأ واقعی آن زمان حاضر است. وی ضمن بررسی تغییرها و تحولهای کشورهای مسلمان در این دهه، به پیشرفتهای صوری این کشورها اشاره میکند و افزایش روند مصرف گرایی در میان مردم این کشورها را متذکر میشود. او این تغییرات را ناشی از توسعه صنعت نفت در این کشورها میداند و اذعان میکند پیشرفت و توسعه صنعت نفت و افزایش نیروی کار در برخی از این کشورها به بهای نابودی بخش کشاورزی تمام شد. میزان رشد جمعیت در کشورهای مسلمان بسیار بالا بود. بیش از نیمی از این جمعیت در چند شهر بزرگ زندگی میکردند و این جمعیت رو به رشد جوان تر نیز شده بود. او مسائل مبتلابه اجتماعی این کشورها را بررسی میکند و معتقد است در این کشورها آموزش بسیار پیچیده و سطح بالا بود و تناسبی با بازار کار نداشت. با این حال به طور سنتی آموزش دانشگاهی تضمین کننده کسب مشاغل اداری و داشتن یک زندگی آبرومند بود.
سیمونز به بررسی وضعیت اروپای شرقی بعد از دهه هفتاد قرن نوزدهم میپردازد، چگونگی شکل گیری جریانهای رادیکال را در این کشورها شرح میدهد و سپس آنان را با اسلامگرایان رادیکال مقایسه میکند.
نویسنده تحولات دنیای عرب را با روسیه و اروپای شرقی مقایسه میکند و عقیده دارد مقایسه آنها به این معنا نیست که این تاریخها و مکانها یکسان اند، اما این مقایسه به ما کمک میکند که شرایط و اوضاع خود را به خوبی درک کنیم؛ به ویژه مردان جوانی را درک کنیم که به ناگاه در آغاز هزاره جدید از سایه بیرون خزیدند و مرکز تجارت جهانی را منفجر کردند.
وی معتقد است جوانان هر دو طرف (جوانان روسیه در سالهای بعد از 1870 م و جوانان دنیای عرب در دهه هفتاد قرن بیستم) از ناامیدی و زندگی به عنوان شهروند درجه دو در روند جهانی شدن رنج میبردند. در این مقایسه او در اروپای شرقی بر روسیه و در جهان اسلام بر منطقه عربی تأکید کرده است و دلیل این امر را در دسترس بودن اطلاعات و آمار این کشورها ذکر میکند.
او میگوید سوسیالیسم رادیکال در تمام کشورهای شرق اروپا بومی آن سرزمینها بود و بعد در روسیه به قدرت رسید، در حالی که رادیکالیسم (که او آن را اسلام سیاسی مینامد) در تعدادی از مناطق روی داد و محصول دنیای عرب بود.
به اعتقاد وی در سالهای دهه هفتاد قرن نوزدهم در کشورهای عربی ناقوس مرگ برای امید به فرآیند استعمارزدایی به صدا درآمد.
در سالهای 1940ـ1960م اعراب بسیاری احساس کردند که در آستانه آزادی، خوش بختی، سعادت و سربلندی قرار دارند. ملیگرایان جمهوری خواه حتی هنگامی که این نام تحت عنوان سوسیالیسم عرب و همراه با نام رهبر مصر، عبدالناصر معروف شد، بهترین شکل ایدئولوژیک را به آن دادند. به عقیده نویسنده عبدالناصر نیز، مانند سایر رهبران کشورهای اسلامی، به ایدئولوژی و زبان خود رنگ اسلامی داد.
سیمونز تأسیس]رژیم غاصب[اسرائیل در سال 1948 را برای کشورهای عرب یک یادآوری میداند مبنی بر این که پایان استعمار به معنای پایان انقیاد و بردگی نیست و شکوفایی اقتصادی ناشی از درآمد نفت و جنگ سرد جنبههای دیگری نیز دارد.
او تحولهای جهان عرب را، به ویژه در مصر، با جزئیات دقیق بررسی میکند و معتقد است تنها دولتهای عربِ فاقد نفت موفق به تشکیل حکومت جمهوری شدند.
به اعتقاد وی با این که مبارزه داخلی در کشورهای مسلمان دارای نفت و کشورهای بدون نفت برای حمایت و قانونی کردن قوانین خود صورت گرفت، همواره به عنوان یک اقدام سیاسی و میدان مبارزه میان جمهوری خواهان اصلاحگرا و نیروهای پادشاهی و حکومتی تلقی میشد. نگارنده در این مقاله بعد از شرح چگونگی شکل گیری رادیکالیسم در بلوک شرق و جهان اسلام، اهداف مارکسیسم و اسلامگرایان رادیکال را با یکدیگر مقایسه میکند و ادعا میکند که مارکسیستها و اسلامگراها هیچ یک به اهداف خود نرسیدند.
در این مقاله او تروریستهای دوران امپراتوری روسیه را با]به اصطلاح[تروریستهای اسلامی مقایسه کرده، معتقد است برنامه زندگی افرادی که به این نوع فعالیتها تن در میدهند یکسان است و اثرات یکسانی هم از آن بروز میکند. نگارنده آنها را قاتل مینامد و معتقد است آنان افرادی بریده از ریشههای خودند که به جای دیگر نیز تعلق ندارند. او معتقد است برای درک بهتر آنها بازخوانی کتاب جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی میتواند مؤثر باشد.
4ـ اسلام سیاسی و دیگر اسلامها در عصر تکنولوژی اطلاعات به عنوان مقدمه جهانی شدن
به گفته نویسنده در سالهای دهه هفتاد قرن بیستم، کشورهای اسلامی و سایر جهانیان در آستانه یک دوره جدید قرار گرفتند. جهانی شدن ناشی از ذغال، فولاد و نفت راه را برای جهانی شدن ناشی از تکنولوژی اطلاعات هموار کرد. سیمونز جهانی شدن ناشی از تکنولوژی اطلاعات را یک پدیده جهانی میداند که به طور طبیعی ابتدا در کشورهایی روی داد که اقتصاد پیشرفته ای داشتند. دوران پس از جنگ دوران وفور سرمایه و نیروی کار بود و طبقه متوسط در بیشتر کشورهای غربی پیشرفت کرد. ساختار جدید پس از جنگ و عواملی که در کنار آن رشد یافته بود در رقابت با نهاد رهبری سیاسی جامعه بود. برای رقابت با رهبری سیاسی، این ساختار به طور فزاینده ای نیازمند ائتلاف بود و ائتلاف تنها با تکیه بر ارزشها امکانپذیر است. اتحاد و ائتلاف همه حوزهها را در برگرفت و شامل ورود مجدد مذهب به حوزه سیاسی نیز شد. یهود، اسلام و مسیحیت از زمره ادیانی بودند که درگیر این فرآیند شدند.
در کشورهای اسلامی، هم رژیمهای بعد از استعمار و هم اپوزیسیون در حال ظهور خود را با تجهیزات تکنولوژیک مسلح کردند و حکومتها کنترل خود را بر تلویزیون اعمال کردند.
مؤلف از انقلاب اسلامی ایران به عنوان پدیده ای جدید نام میبرد و آن را حاصل کشمکش دولت و اسلامگراها میداند. آیتالله خمینی(رحمه الله) خطابههای خود و بیانیههایش علیه شاه و رژیم سلطنتی را از تبعیدگاهش در پاریس و به طرق گوناگون به ایران میفرستاد.
او یادآوری میکند جنگ قدرت داخلی میان مسلمانان باعث شد آنان خود را با سلاحهای گوناگون تجهیز کنند و خشونت به خرج دهند. در غرب تصور میشد این خشونت فزاینده به طور مستقیم به وسیله اسراییل و آمریکا هدایت میشود. او از ترور ورزش کاران اسرائیل در المپیک مونیخ 1972م، گروگان گیری اعضای سفارت آمریکا در ایران از 1979ـ1981م و انهدام کشتی A Chille Lauroدر سال 1985م به عنوان اوج این خشونتها نام میبرد و معتقد است قهرمان اصلی این داستانها مسلمانان بودهاند. وی میگوید که واقعیت گاهی اوقات بسیار مخدوش شده است، زیرا بسیاری از تروریستها، به ویژه در میان فلسطینیها، سکولار بودهاند. او از افرادی چون ابو نضال و کارلوس نام میبرد و معتقد است آنان مسلمان نبودهاند و به وسیله دولتهای مسلمان علیه دول دیگر مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند.
نویسنده روند تحولهای سیاسی در کشورهای اسلامی را مرور کرده است و معتقد است در این کشورها پس از فرمان بردار کردن جوامع مدنی، دولتها برای حفظ از خود به ارتش و نیروی پلیس وابسته شدند. آنها دولتهای استعمارگر پیشین را دشمن خود تلقی میکردند و به همین دلیل در دنیای اسلام در حاشیه باقی ماندند.
نویسنده جنگ میان دو قطب سیاسی در کشورهای مسلمان را بسیار وحشیانه توصیف کرده است. او نیروهای مخفی شاه و خشونتها را نسبت به مخالفان به عنوان نمونه یاد کرده، آن را هم ردیف برخوردهای آیتالله خلخالی قرار میدهد. وی سپس به وضعیت جامعه مصر، ترور سادات، حوادث پس از روی کار آمدن حافظ اسد در سوریه، قتل عام اهل تسنن در بازپس گیری شهرهاما و خشونتهای دهه نود قرن بیستم در الجزایر در جریان انتخابات اشاره میکند و اذعان میکند راه اسلامی کردن قوانین برای منزوی کردن دشمنان اسلامگرای دولت راهی دشوار و پیچیده است. در این زمینه او به تصویری از انور سادات اشاره میکند که وی را در لباس بلند و سفید عربیِ ویژه مسلمانان نشان میدهد در حالی که مشغول ادای فرایض اسلامی است. نویسنده میگوید: «به هر حال اسلامگراها او را نیز (به عنوان فرعون زمان) کشتند، اما افرادی مانند سادات اسلام را وارد جرگه مباحث سیاسی کردند» (ص 55).
او سپس از معمر قذافی در لیبی، جعفر نُمیری در سودان و ضیاءالحق در پاکستان نام میبرد و معتقد است همه آنان سعی در اسلامی کردن قوانین داشتهاند، اما برنامههای آنان موفق نبوده است، زیرا رهبران این کشورها همواره خود را فراتر از شریعتی میدانستند که در ظاهر معرفی میکردند. او معتقد است این رهبران سیاسی نیز، مانند مأمون خلیفه عباسی، نخواهند توانست قدرتی را به خود اختصاص دهند.
در دهه هشتاد قرن بیستم اسلامگراهایی که ضیاءالحق در دولت پاکستان سرکار آورده بود مدعی قوانین مادی غیراسلامی شدند و به جنبشی پیوستند که قصد آن بازگشت به دموکراسی بود. نگارنده عقیده دارد این جنبشها و نیز کوشش اسلامگرایان رادیکال در ایران به ایجاد پدیده ای جدید انجامید. او میگوید: «آیتالله خمینی به هنگام تبعید در عراق، سنت شیعه را ترویج کرد و مفهوم ولایت فقیه را احیا نمود» (ص 55).
در دهه پس از انقلاب این امور ساختار قانون اساسی پیچیده ایران را ایجاد کرد. رهبر ایران کمی پیش از مرگش در سال 1989 م، حتی از این هم فراتر رفت و دستور داد در صورت نیاز و وجود مصلحت ملت و دولت، اولویت به شریعت داده شود.
سیمونز از جمهوری اسلامی ایران به عنوان نمونه شفاف و الگوی عملکرد اسلامگرایان در تشکیل دولت ـ شهر اسلامی نام میبرد و معتقد است جنگ خونین ایران و عراق در دهه هشتاد قرن بیستم به این الگوی سودمند اجازه نداد تا در جای دیگری ایجاد شود.
به نظر وی حکومت اسلامی دست کم ثابت کرد که قوانین اسلامی را در دنیای مدرن میتوان پیاده و اجرا کرد. از طرف دیگر این قوانین به انقلاب ایران اجازه داد که پس از دوران ابهت و جاذبه اولیهاش، همراه با بیشتر عوامل دمکراتیک خود دست نخورده باقی بماند و با عوامل غیردمکراتیک بدون خشونت زیاد برخورد کند.
او بر این عقیده است که اسلامی کردن قوانین یک جاده دو طرفه است. با اسلامی شدن حکومت رادیکالهای اسلامی نیز فضایی برای فعالیت پیدا میکنند. برخی نیز وارد نظام سیاسی ـ ملی کشور خود میشوند. در حال حاضر در بسیاری از کشورهای اسلامی که رهبران فعال اسلامگرا مناصبی را در اختیار دارند، مانند ایران، سودان، یمن، مالزی، کویت و پاکستان، باز هم گروههای مخالف عمده را اسلامگراها تشکیل میدهند و در انتخابات آرایی را به خود اختصاص میدهند. برخی نیز با تکیه بر ایمان خود دست به کار اقدامها و اعمال گروهی میشوند. با وجود این، بیشتر آنان به این نتیجه رسیدهاند که مهم تأیید هویت فرهنگ اسلامی است، نه تخریب قدرت.
به عقیده مؤلف متون اسلامی منابع و ترکیب کافی و کامل برای مواجهه موفق با مدرنیسم به پیروان خود اراِئه میدهد. به این منابع ایرادهای اجتنابناپذیری وارد نیست. با این حال کوشش برای رسیدن به این منابع مطمئناً با موانعی مواجه خواهد شد. این موانع بدون در نظر گرفتن کابوس اعراب و اسراییل است.
سیمونز راه حلهای اسلامی را برای مدرنیسم کردن جوامع مسلمان قابل دست یابی و امکانپذیر میداند. او در پایان میگوید: «مطمئناً آمریکاییها به منظور درک مسلمانان و حمایت از آنان برای دست یابی به یک زندگی مدرن بهترین موقعیت را در اختیار دارند، زیرا آمریکاییها هنوز هم مذهبیترین مردم مغرب زمین اند و شهروند کشوری شمرده میشوند که بر اساس ارزشها بنا شده است و ضرورتاً بر اساس این ارزشها نیز مردم در کنار یکدیگر قرار خواهند گرفت» (ص69).
ج ـ برخی اظهارنظرها درباره این کتاب
* دیوید دی. نیوسام، دانشگاه ویرجینیا، سفیر آمریکا در لیبی، اندونزی و فیلیپین:
«در این کتاب نویسنده از تجربههای منحصر به فرد خود به عنوان سفیر در کشورهای اسلامی و آسیایی استفاده کرده است تا اثری درخشان و مهم درباره قرنها کوشش اسلام و مسلمانان برای تطبیق خود با نوگرایی ارائه دهد. امروز، در دوره ای که اسلام به طور ناگهانی در معرض توجه عموم قرار گرفته است، این مطالعه کاربردی و تأثیرگذار از تاریخ میتواند به خواننده کمک کند تا درک هوشمندانه ای از نیروهای پویا و مبارزِ دست اندرکار در دنیای اسلام به دست آورد.»
* ادوارد پی. جرجیان، دانشگاه رایس، سفیر آمریکا در سوریه و اسرائیل:
«تام سیمونز با مهارت و استادی تجزیه و تحلیل خود را از چالشهایی ارائه کرده است که جوامع مسلمان در مواجهه با نوگرایی و جهانی شدن با آن رو به رو هستند. به رغم وجود مطالب]متنوع[و زحمت فراوان، او مطلب خود را با این یادداشت خوش بینانه به پایان میرساند: «برای جوامع مسلمان امکانپذیر است که مدرنیسمی را برای خود ایجاد کنند که با عقاید اسلامی و هویت اسلامی آنها مطابقت کند.» از بسیاری جهات، صلح و امنیت بینالمللی به نتایج این تلاش بستگی دارد.»
* ریچارد دبلیو. مورفی، شورای روابط خارجی، سفیر سابق آمریکا در سوریه و عربستان سعودی و معاون سابق دبیرخانه دولتی روابط آسیای جنوبی و خاور نزدیک:
«در چهار مقاله جذاب و گیرا، آقای سیمونز شرحی تأثیرگذار از چالشهایی را ارائه میدهد که دنیای اسلام با آن مواجه است. در یک روایت زیبا، نویسنده به طرز قانع کنندهای توضیحات خود را درباره این موضوع ارائه میدهد که چرا در کشورهای اسلامی، با بیش از 61 (یک ششم) جمعیت دنیا، اسلام رادیکال یک پدیده حاشیهای باقی مانده است.»
د ـ نقد و نظر کارشناسی
«اسلام در دنیایی در حال جهانی شدن» عنوان سخنرانیای است که فرانک پین (Frank Payne) در آغاز سال تحصیلی 2002ـ2001 م در دانشگاه استنفورد ایراد کرد. تام سیمونز نیز این کتاب را برای بزرگداشت خاطرهاین سخنرانی به همین اسم نامیده است.
مؤلف در سال 1938م به دنیا آمد و او از سن هفت سالگی به دلیل شغل پدرش در وزارت امور خارجه آمریکا با دنیای دیپلماتیک آشنا شد و همراه والدین خود مسافرتهای فراوانی به کشورهای دیگر انجام داد. در یکی از همین مسافرتها به هند در جریان تنشها و درگیریهای میان مسلمانان و هندوها قرار گرفت. وی سه سال بعد نیز به پاکستان تازه استقلال یافته سفر کرد.
سیمونز، پیش از آغاز به کار در وزارت امور خارجه به عنوان سفیر آمریکا در پاکستان، از دانشگاههاروارد در رشته تاریخ درجه دکترای خود را کسب کرد. وی به هنگام تحصیل در مقطع دکترا، در دانشگاههاروارد (1958ـ1960م) به مطالعه تاریخ اسلام در دوران کلاسیک پرداخت و با تاریخ دانان برجسته و بزرگی، مانند سرهامیلتون گیب (Sir Hamilton A. R. Gibb) ملاقات کرد و در کلاسهای درسی آنان شرکت نمود. مؤلف در مقدمه کتاب ادعا میکند که شیوه مطالعه و تحقیق استادش درباره گذشته (روش برخورد صادقانه و مطمئن) امروزه هم برای وی بسیار با اهمیت تلقی میشود.
به نظر میرسد او نیز در بررسی چالشهای کشورهای اسلامی از همین شیوه استفاده کرده است. اطلاعات نویسنده درباره تاریخ اسلام و درک وی از این موضوع بسیار عمیقتر از آن است که با صرف تحصیل در یک مقطع دانشگاهی به دست آید. او تاریخ اسلام را طی دو مقاله کوتاه و مفید به خوبی بررسی کرده است. علاوه بر آن، تحولها و چالشهایی را به بوته نقد و بررسی کشیده است که کشورهای اسلامی در طول سالها با آن مواجه بودهاند. او در این کتاب تاریخ این تحولات را در تک تک آن کشورها مرور میکند و به تحولهای عمده و مهم آنها میپردازد. از ذکر جزئیات تحولات تاریخی کشورهایی مانند مصر، ایران، اردن، سودان، لیبی و... چنین بر میآید که وی تغییرها و تحولهای سیاسی این کشورها را طی سالیان دراز دنبال کرده است.
او با مشکلها و مصائب فلسطینیان آشناست، گروههای مبارز مسلمان و انتفاضه را به خوبی میشناسد و به ایران و انقلاب اسلامی آن نگاهی مثبت دارد.
در مجموع، این کتاب کوچک، ساده و کم حجم حاوی اطلاعات ارزشمندی است که بیانکننده نظر یک پژوهشگر غربی درباره اسلام و تحولهای کشورهای مسلمان است.
مطالعه این کتاب به خواننده کمک میکند تصویری را درک کند که غربیان، به ویژه آمریکاییان، درباره اسلام پس از واقعه 11 سپتامبر 2001 در ذهن خود دارند. بنابراین ترجمه کامل آن برای آشنایی خوانندگان فارسیزبان با این تصویر مفید خواهد بود.