عبدالمطلب: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '=پانویس=↵{{پانویس|3}}↵↵[[رده:' به '== پانویس == {{پانویس}} [[رده:') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | |||
| عنوان = عبدالمطلب | |||
| تصویر = عبدالمطلب.jpg | |||
| نام = عَبْدُالمُطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف | |||
| نامهای دیگر = | |||
|نام | | سال تولد = ۱۲۷ سال قبل [[هجرت]] | ||
| تاریخ تولد = | |||
| | | محل تولد = [[مکه]] | ||
| سال درگذشت = ۴۵ سال قبل از هجرت | |||
|[[ | | تاریخ درگذشت = | ||
| | | محل درگذشت = مکه | ||
| استادان = | |||
| شاگردان = | |||
| | | دین = یکتاپرست | ||
| | | مذهب = | ||
| | | آثار = | ||
| | | فعالیتها = | ||
| | | وبگاه = | ||
| | }} | ||
| | '''عَبْدُالمُطَّلِب''' فرزند [[هاشم بن عبدمناف]] (که [[بنىهاشم]] به وى منسوب است) و پدر بزرگ [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)]] بود. نام او شیبه، کنیهاش ابوالحارث (حارث بزرگترین پسر او بود)، و مادرش سلمی بنت عمر از [[قبیله خزرج]] بود. | ||
| | عبدالمطلب در بین مردم به «فیاض» (بخشنده) شهرت داشت. عبدالمطلب فرزند هاشم در یثرب ([[مدینه]]) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر [[شام]] در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش مطّلب به دنبالش آمده و او را به [[مکه]] برد. پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب جانشین او شد. | ||
| | از کارهای مهم او این بود که: | ||
* [[چاه زمزم]] را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود دوباره احیا کرد. | |||
* سرپرستی [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)]] نیز تا مدّتی با ایشان بود. | |||
|[[ | |||
| | |||
سرانجام عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی [[ابرهه]] (در [[عام الفیل]]) به جهت کهولت سن درگذشت. | سرانجام عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی [[ابرهه]] (در [[عام الفیل]]) به جهت کهولت سن درگذشت. | ||
او بخشی از کودکی خود را در قبیله مادرش در شهر [[مدینه]] سپری کرد و پس از آن توسط مطلب عموی خود بر اساس سفارش هاشم به [[مکه]] بازگردانده شد. هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه، را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی میکرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند <big>عبدالمطلب</big> نامیده شد. | |||
== مختصری از زندگینامه عبدالمطلب == | |||
«عبدالمطلّب» یا همان «شیبة الحمد بن هاشم بن عبد مناف»؛ نیای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که او را «شیبة الحمد» نامیدند؛ به دلیل آنکه موى سپیدی در سر داشت<ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 64، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق</ref>. | |||
=مختصری از زندگینامه عبدالمطلب= | |||
«عبدالمطلّب» یا همان «شیبة الحمد بن هاشم بن عبد مناف»؛ نیای پیامبر اسلام( | |||
عبدالمطلب فرزند هاشم در [[مدینه|یثرب]] (مدینه) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر [[شام]] در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش مطّلب به دنبالش آمده و او را به مکه برد. پس از مرگ مطّلب، عبدالمطلب جانشین او شد. | |||
از کارهای مهم او این بود که: | |||
* [[چاه زمزم]] را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود، دوباره احیا کرد. | |||
* سرپرستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز تا مدّتی با ایشان بود. | |||
سرانجام، عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی ابرهه به جهت کهولت سن درگذشت. هاشم - پدر عبدالمطلب - در میان راه سفر تجاری خود در شهر یثرب با «سلمى دختر [[زید بن عمرو]]» از [[قبیله بنی نجار]] ازدواج کرد. پدر سلمى شرط کرد که دخترش هنگام زایمان باید در میان قبیله خود باشد و هاشم نیز این شرط را پذیرفت. | |||
سپس هاشم بعد از مراجعت از [[شام (شامات)|شام]] در مدینه توقفی داشت و بعد از مدتی با همسر باردارش عازم مکه شد، اما زمانی که زایمان سلمی نزدیک شد او را به یثرب برده و خود مجدداً به سوى شام رفت، اما در این سفر هاشم در شهر [[غزه]] از دنیا رفت. عبدالمطلب بعد از [[مرگ]] پدرش به دنیا آمد و هفت یا هشت سال را در یثرب سپری کرد<ref> طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج 2، ص 247، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق</ref>. | |||
گفتهاند: خداوند به عبدالمطلب ده پسر و شش دختر عنایت کرد. | == فرزندان عبدالمطلب == | ||
گفتهاند: [[خداوند]] به عبدالمطلب ده پسر و شش دختر عنایت کرد. | |||
'''پسران عبارت بودند از''': | |||
# حارث | |||
# [[ابوطالب]] | |||
# [[حمزه]] | |||
# زبیر | |||
# عبدالله | |||
# عیذاق | |||
# مقوم | |||
# حجل | |||
# [[ابولهب]] | |||
# عباس | |||
که البته در برخی از این ها اختلاف نیز هست و [[یعقوبی]] در تاریخ خود «عیذاق» و «حجل» را یکی دانسته و دهمی را «قثم» دانسته است<ref>هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی میکرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند، عبدالمطلب نامیده شد</ref>. چنانچه برخی مقوم و حجل را یکی دانستهاند<ref>سیره حلبى، ج۱، ص۴</ref>. و [[شیخ صدوق]] به جز عباس عدد آنها را ده نفر ذکر کرده و مانند برخی دیگر فرزندی به نام «ضرار» نیز برای عبدالمطلب ذکر کرده است<ref> گسترش گناه و آلودگى، در میان مردم یکى از علل نزول بلاها است و هیچ بعید نیست که اعمال ننگین باعث قحطى ها و مصائب گردد، و این مطلب علاوه بر این که مطابق اصول فلسفى است، مورد تصریح قرآن مجید و روایات اسلامى نیز مى باشد. ر. ک: سوره اعراف آیه۹۶</ref>. | |||
که البته در برخی از این ها اختلاف نیز هست و [[یعقوبی]] در تاریخ خود «عیذاق» و «حجل» را یکی دانسته و دهمی را «قثم» دانسته است | |||
'''دختران او عبارتند از''': | '''دختران او عبارتند از''': | ||
# عاتکة | |||
# امیمة | |||
# ام حکیم | |||
# برة | |||
# اروی | |||
# صفیة (مادر [[زبیر بن عوام]]) | |||
== هجرت از مدینه به مکه == | |||
با مرگ هاشم، برادرش مطلب سرپرستی شیبه (عبدالمطلب) را بر عهده گرفت<ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66 – 67، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref>، اما مطّلب در مکه بود و برادرزادهاش در مدینه! تا آنکه روزی [[ثابت بن منذر]] وارد مکه شد و نزد مطّلب که دوستش بود رفت و به او گفت: ای کاش! برادر زادهات شیبة (عبدالمطلب) را در یثرب میدیدی که در زیبایی و هیبت و شرافت چیزی کم ندارد... | |||
=هجرت از مدینه به مکه= | |||
با مرگ هاشم، برادرش مطلب سرپرستی شیبه (عبدالمطلب) را بر عهده | |||
مطّلب گفت: به [[خدا]] قبل از آنکه شب فرارسد به سمت یثرب حرکت خواهم کرد تا او را ببینم. ثابت گفت: گمان نمیکنم که مادر و داییهایش او را به سادگی از دست داده و به تو بسپارند. البته تو هم نباید او را از دست بدهى و باید چنان رفتار کنى که خود شیبه با میل و رغبت پیش تو بیاید. | مطّلب گفت: به [[خدا]] قبل از آنکه شب فرارسد به سمت یثرب حرکت خواهم کرد تا او را ببینم. ثابت گفت: گمان نمیکنم که مادر و داییهایش او را به سادگی از دست داده و به تو بسپارند. البته تو هم نباید او را از دست بدهى و باید چنان رفتار کنى که خود شیبه با میل و رغبت پیش تو بیاید. | ||
مطّلب از مکه حرکت کرد و هنگامی که به مدینه رسید در گوشهاى ساکن شد و به جستوجوى شیبه پرداخت و او را در حالى یافت که با پسر داییهاى خود مسابقه تیراندازى میداد ... سلمى (مادر شیبه) به دنبال مطّلب فرستاد و از او دعوت کرد که به خانهاش بیاید. مطّلب نزد او رفت و گفت: دیگر صبر ندارم و میخواهم برادرزاده خود را برداشته و به شهر و قوم خودش برسانم. | مطّلب از مکه حرکت کرد و هنگامی که به مدینه رسید در گوشهاى ساکن شد و به جستوجوى شیبه پرداخت و او را در حالى یافت که با پسر داییهاى خود مسابقه تیراندازى میداد... سلمى (مادر شیبه) به دنبال مطّلب فرستاد و از او دعوت کرد که به خانهاش بیاید. مطّلب نزد او رفت و گفت: دیگر صبر ندارم و میخواهم برادرزاده خود را برداشته و به شهر و قوم خودش برسانم. | ||
سلمى با خشم گفت: من او را با تو روانه نخواهم ساخت! مطّلب به سلمى گفت: | سلمى با خشم گفت: من او را با تو روانه نخواهم ساخت! مطّلب به سلمى گفت: | ||
چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند | چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند<ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66- 67، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref>. | ||
مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است | مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است<ref>ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبدالحفیظ، ج 1، ص 138، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا</ref>. | ||
=ایمان عبدالمطلب= | == ایمان عبدالمطلب == | ||
بر اساس روایات، عبدالمطلب [[بت|بتپرست]] نبود، بلکه به سوی [[کعبه]] عبادت میکرد: | |||
[[علی بن ابیطالب|امام علی (علیهالسلام)]] میفرماید: «به خدا سوگند! نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف، [[بت]] نپرستیدند». از امام پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ امام (علیهالسلام): «آنها به سمت کعبه عبادت میکردند و بر دین [[حضرت ابراهیم|ابراهیم (علیهالسلام)]] بودهاند<ref>شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 174، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق</ref>». | |||
بر | [[جعفر بن محمد (صادق)|امام صادق (علیهالسلام)]] فرمود: «[[جبرئیل]] بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند [[شفاعت]] تو را درباره پنج نفر پذیرفته است: شکمى که تو را حمل کرد و آن [[آمنه دختر وهب|آمنه]] دختر وهب بن عبد مناف است. صلبى که تو را بار آورده و آن [[عبدالله بن عبدالمطلب]] است. آغوشى که تو را پرورش داده و آن عبدالمطلب بن هاشم است...<ref> شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 294، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش</ref>». | ||
== بزرگی عبدالمطلب بر اهالی مکه == | |||
پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب بن هاشم زمام امور را به دست گرفت و صاحب اموال بسیار شد<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 111، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا</ref>. | |||
از جمله القاب عبدالمطلب، صاحب [[زمزم]] است<ref>البدء و التاریخ، ج 4، ص 129</ref>. چاه زمزم با اینکه بنابر [[معجزه|معجزه الهی]] به وجود آمده بود؛ ولی قبیله جرهم که قرار بود از آنجا خارج شده و مکه را به دست قبیله خزاعه بدهند، آن چاه را به صورت کامل از بین برده و آن را پر کردند<ref>أنساب الأشراف، ج 1، ص 78</ref>! اما این چاه سالها بعد توسط عبدالمطلب حفر شد. | |||
=بزرگی عبدالمطلب بر اهالی مکه= | |||
پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب بن هاشم زمام امور را به دست گرفت و صاحب اموال بسیار شد | |||
از جمله القاب عبدالمطلب، صاحب [[زمزم]] است | |||
بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: | بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: | ||
«عبدالمطلب در خواب | «عبدالمطلب در خواب بود... در خواب مأمور به حفر [[چاه زمزم|زمزم]] شد و پرسید که زمزم چیست؟ پاسخ شنید: جایى که آبش را تمامى نیست و هرگز کم نمیشود و حاجیان بسیار را سیراب کند و ... . | ||
در | عبدالمطلب به همراه فرزندش حارث که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما [[حضرت اسماعیل]] است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از بنى سعد در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند. | ||
در میان راه آبهایشان تمام شد تشنه شدند و مرگ خویش را دیدند... در این هنگام از زیر پاى شتر عبدالمطلب چشمهاى جوشید و از آن نوشیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. سپس گفتند: خداوند در مورد تو بر ما چنین حکم کرده بود. ما با تو در مورد زمزم هرگز نزاعى نخواهیم داشت و آنکس که تو را در این دشت آب نوشانید، هم اوست که زمزم را به تو داد<ref>ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 2، ص 244، بیروت، دارالفکر، 1407ق</ref>». | |||
ماجراهای مهم دیگری نیز در زندگی عبدالمطلب وجود دارد؛ مانند گفتوگوی او با ابرهه<ref> 25063؛ اصحاب فیل معجزه بتها یا صاحب کعبه</ref> و [[ذبح و قربانی|قربانی کردن]] یکی از فرزندان خود<ref>21282؛ نذر قربانی کردن عبدالله توسط عبدالمطلب</ref>! | |||
همچنین، عبدالمطلب، مدتی سرپرست پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و برای پس از مرگش، نگهداری حضرتشان را به پسرش ابوطالب سپرد<ref>موسوی، فخار بن معد، إیمان أبیطالب(الحجة علی الذاهب إلی کفر أبیطالب)، محقق، مصحح، بحرالعلوم، محمد، ص 289، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1410ق؛ «سرپرستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط ابوطالب»، سؤال 45318</ref>. | |||
بر اساس روایات عبدالمطلب در کودکی [[پیامبر( | == وفات عبدالمطلب == | ||
بر اساس روایات عبدالمطلب در کودکی [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)]] که چند سال پس از داستان ابرهه بود، رحلت کرد<ref>أبوبکر بیهقی، أحمد بن حسین، شعب الإیمان، محقق، عبدالحمید حامد، عبدالعلی، اشراف، ندوی، مختار أحمد، ج 2، ص 514، ریاض، هند، مکتبة الرشد، الدارالسلفیة، چاپ اول، 1423ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 144، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق</ref>. و در منطقه حجون مکه<ref> مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبدالحمید، ج 4، ص 96، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق</ref>. بر روی کوهی دفن شد<ref>یاقوت حموی، شهابالدین ابو عبدالله، معجم البلدان، ج 2، ص 225، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م</ref>. | |||
در مورد سن او نقلهای مختلفی وجود دارد. از هشتاد و دو سال <ref> الطبقات الکبرى، ج 1، ص 95</ref> تا یکصد و بیست سال | در مورد سن او نقلهای مختلفی وجود دارد. از هشتاد و دو سال<ref> الطبقات الکبرى، ج 1، ص 95</ref> تا یکصد و بیست سال<ref>بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فى اخبار قریش، تحقیق، فاروق، خورشید احمد، ص 364، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول 1405ق</ref>! | ||
اما در مورد علت درگذشت او مطلبی در منابع حدیثی و تاریخی یافت نشد. با این حال؛ با توجه به سنی که برای ایشان ذکر شده میتوان کهولت سن و عوارض ناشی از | اما در مورد علت درگذشت او مطلبی در منابع حدیثی و تاریخی یافت نشد. با این حال؛ با توجه به سنی که برای ایشان ذکر شده میتوان کهولت سن و عوارض ناشی از آن را علت اصلی رحلت ایشان دانست. | ||
== پانویس == | == پانویس == | ||
خط ۱۶۴: | خط ۱۰۷: | ||
[[رده:تاریخ اسلام]] | [[رده:تاریخ اسلام]] | ||
[[رده: | [[رده:شخصیتها]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۵ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۱۳
عبدالمطلب | |
---|---|
نام کامل | عَبْدُالمُطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف |
اطلاعات شخصی | |
محل تولد | مکه |
محل درگذشت | مکه |
دین | یکتاپرست |
عَبْدُالمُطَّلِب فرزند هاشم بن عبدمناف (که بنىهاشم به وى منسوب است) و پدر بزرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. نام او شیبه، کنیهاش ابوالحارث (حارث بزرگترین پسر او بود)، و مادرش سلمی بنت عمر از قبیله خزرج بود. عبدالمطلب در بین مردم به «فیاض» (بخشنده) شهرت داشت. عبدالمطلب فرزند هاشم در یثرب (مدینه) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر شام در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش مطّلب به دنبالش آمده و او را به مکه برد. پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب جانشین او شد. از کارهای مهم او این بود که:
- چاه زمزم را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود دوباره احیا کرد.
- سرپرستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز تا مدّتی با ایشان بود.
سرانجام عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی ابرهه (در عام الفیل) به جهت کهولت سن درگذشت. او بخشی از کودکی خود را در قبیله مادرش در شهر مدینه سپری کرد و پس از آن توسط مطلب عموی خود بر اساس سفارش هاشم به مکه بازگردانده شد. هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه، را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی میکرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند عبدالمطلب نامیده شد.
مختصری از زندگینامه عبدالمطلب
«عبدالمطلّب» یا همان «شیبة الحمد بن هاشم بن عبد مناف»؛ نیای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که او را «شیبة الحمد» نامیدند؛ به دلیل آنکه موى سپیدی در سر داشت[۱].
عبدالمطلب فرزند هاشم در یثرب (مدینه) به دنیا آمد و با مرگ پدرش در سفر شام در یثرب باقی ماند و دوران کودکی خود را در آنجا سپری کرد تا اینکه عمویش مطّلب به دنبالش آمده و او را به مکه برد. پس از مرگ مطّلب، عبدالمطلب جانشین او شد.
از کارهای مهم او این بود که:
- چاه زمزم را که بر اثر درگیریهای مردم مکه نابود شده بود، دوباره احیا کرد.
- سرپرستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز تا مدّتی با ایشان بود.
سرانجام، عبدالمطلب چند سال پس از لشگرکشی ابرهه به جهت کهولت سن درگذشت. هاشم - پدر عبدالمطلب - در میان راه سفر تجاری خود در شهر یثرب با «سلمى دختر زید بن عمرو» از قبیله بنی نجار ازدواج کرد. پدر سلمى شرط کرد که دخترش هنگام زایمان باید در میان قبیله خود باشد و هاشم نیز این شرط را پذیرفت.
سپس هاشم بعد از مراجعت از شام در مدینه توقفی داشت و بعد از مدتی با همسر باردارش عازم مکه شد، اما زمانی که زایمان سلمی نزدیک شد او را به یثرب برده و خود مجدداً به سوى شام رفت، اما در این سفر هاشم در شهر غزه از دنیا رفت. عبدالمطلب بعد از مرگ پدرش به دنیا آمد و هفت یا هشت سال را در یثرب سپری کرد[۲].
فرزندان عبدالمطلب
گفتهاند: خداوند به عبدالمطلب ده پسر و شش دختر عنایت کرد. پسران عبارت بودند از:
که البته در برخی از این ها اختلاف نیز هست و یعقوبی در تاریخ خود «عیذاق» و «حجل» را یکی دانسته و دهمی را «قثم» دانسته است[۳]. چنانچه برخی مقوم و حجل را یکی دانستهاند[۴]. و شیخ صدوق به جز عباس عدد آنها را ده نفر ذکر کرده و مانند برخی دیگر فرزندی به نام «ضرار» نیز برای عبدالمطلب ذکر کرده است[۵].
دختران او عبارتند از:
- عاتکة
- امیمة
- ام حکیم
- برة
- اروی
- صفیة (مادر زبیر بن عوام)
هجرت از مدینه به مکه
با مرگ هاشم، برادرش مطلب سرپرستی شیبه (عبدالمطلب) را بر عهده گرفت[۶]، اما مطّلب در مکه بود و برادرزادهاش در مدینه! تا آنکه روزی ثابت بن منذر وارد مکه شد و نزد مطّلب که دوستش بود رفت و به او گفت: ای کاش! برادر زادهات شیبة (عبدالمطلب) را در یثرب میدیدی که در زیبایی و هیبت و شرافت چیزی کم ندارد...
مطّلب گفت: به خدا قبل از آنکه شب فرارسد به سمت یثرب حرکت خواهم کرد تا او را ببینم. ثابت گفت: گمان نمیکنم که مادر و داییهایش او را به سادگی از دست داده و به تو بسپارند. البته تو هم نباید او را از دست بدهى و باید چنان رفتار کنى که خود شیبه با میل و رغبت پیش تو بیاید.
مطّلب از مکه حرکت کرد و هنگامی که به مدینه رسید در گوشهاى ساکن شد و به جستوجوى شیبه پرداخت و او را در حالى یافت که با پسر داییهاى خود مسابقه تیراندازى میداد... سلمى (مادر شیبه) به دنبال مطّلب فرستاد و از او دعوت کرد که به خانهاش بیاید. مطّلب نزد او رفت و گفت: دیگر صبر ندارم و میخواهم برادرزاده خود را برداشته و به شهر و قوم خودش برسانم.
سلمى با خشم گفت: من او را با تو روانه نخواهم ساخت! مطّلب به سلمى گفت: چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند[۷].
مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است[۸].
ایمان عبدالمطلب
بر اساس روایات، عبدالمطلب بتپرست نبود، بلکه به سوی کعبه عبادت میکرد: امام علی (علیهالسلام) میفرماید: «به خدا سوگند! نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف، بت نپرستیدند». از امام پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ امام (علیهالسلام): «آنها به سمت کعبه عبادت میکردند و بر دین ابراهیم (علیهالسلام) بودهاند[۹]».
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «جبرئیل بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد و گفت: یا محمد! خداوند شفاعت تو را درباره پنج نفر پذیرفته است: شکمى که تو را حمل کرد و آن آمنه دختر وهب بن عبد مناف است. صلبى که تو را بار آورده و آن عبدالله بن عبدالمطلب است. آغوشى که تو را پرورش داده و آن عبدالمطلب بن هاشم است...[۱۰]».
بزرگی عبدالمطلب بر اهالی مکه
پس از مرگ مطّلب عبدالمطلب بن هاشم زمام امور را به دست گرفت و صاحب اموال بسیار شد[۱۱]. از جمله القاب عبدالمطلب، صاحب زمزم است[۱۲]. چاه زمزم با اینکه بنابر معجزه الهی به وجود آمده بود؛ ولی قبیله جرهم که قرار بود از آنجا خارج شده و مکه را به دست قبیله خزاعه بدهند، آن چاه را به صورت کامل از بین برده و آن را پر کردند[۱۳]! اما این چاه سالها بعد توسط عبدالمطلب حفر شد.
بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: «عبدالمطلب در خواب بود... در خواب مأمور به حفر زمزم شد و پرسید که زمزم چیست؟ پاسخ شنید: جایى که آبش را تمامى نیست و هرگز کم نمیشود و حاجیان بسیار را سیراب کند و ... .
عبدالمطلب به همراه فرزندش حارث که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما حضرت اسماعیل است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از بنى سعد در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند.
در میان راه آبهایشان تمام شد تشنه شدند و مرگ خویش را دیدند... در این هنگام از زیر پاى شتر عبدالمطلب چشمهاى جوشید و از آن نوشیدند و از مرگ حتمی نجات یافتند. سپس گفتند: خداوند در مورد تو بر ما چنین حکم کرده بود. ما با تو در مورد زمزم هرگز نزاعى نخواهیم داشت و آنکس که تو را در این دشت آب نوشانید، هم اوست که زمزم را به تو داد[۱۴]».
ماجراهای مهم دیگری نیز در زندگی عبدالمطلب وجود دارد؛ مانند گفتوگوی او با ابرهه[۱۵] و قربانی کردن یکی از فرزندان خود[۱۶]!
همچنین، عبدالمطلب، مدتی سرپرست پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و برای پس از مرگش، نگهداری حضرتشان را به پسرش ابوطالب سپرد[۱۷].
وفات عبدالمطلب
بر اساس روایات عبدالمطلب در کودکی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که چند سال پس از داستان ابرهه بود، رحلت کرد[۱۸]. و در منطقه حجون مکه[۱۹]. بر روی کوهی دفن شد[۲۰].
در مورد سن او نقلهای مختلفی وجود دارد. از هشتاد و دو سال[۲۱] تا یکصد و بیست سال[۲۲]! اما در مورد علت درگذشت او مطلبی در منابع حدیثی و تاریخی یافت نشد. با این حال؛ با توجه به سنی که برای ایشان ذکر شده میتوان کهولت سن و عوارض ناشی از آن را علت اصلی رحلت ایشان دانست.
پانویس
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 1، ص 64، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج 2، ص 247، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق
- ↑ هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود «پسرت، شیبه را دریاب» و چون مطلب او را سرپرستی میکرد و مردم او را غلام مطلب میدانستند، عبدالمطلب نامیده شد
- ↑ سیره حلبى، ج۱، ص۴
- ↑ گسترش گناه و آلودگى، در میان مردم یکى از علل نزول بلاها است و هیچ بعید نیست که اعمال ننگین باعث قحطى ها و مصائب گردد، و این مطلب علاوه بر این که مطابق اصول فلسفى است، مورد تصریح قرآن مجید و روایات اسلامى نیز مى باشد. ر. ک: سوره اعراف آیه۹۶
- ↑ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66 – 67، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق
- ↑ ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66- 67، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق
- ↑ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبدالحفیظ، ج 1، ص 138، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 174، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 294، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش
- ↑ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 111، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا
- ↑ البدء و التاریخ، ج 4، ص 129
- ↑ أنساب الأشراف، ج 1، ص 78
- ↑ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 2، ص 244، بیروت، دارالفکر، 1407ق
- ↑ 25063؛ اصحاب فیل معجزه بتها یا صاحب کعبه
- ↑ 21282؛ نذر قربانی کردن عبدالله توسط عبدالمطلب
- ↑ موسوی، فخار بن معد، إیمان أبیطالب(الحجة علی الذاهب إلی کفر أبیطالب)، محقق، مصحح، بحرالعلوم، محمد، ص 289، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1410ق؛ «سرپرستی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط ابوطالب»، سؤال 45318
- ↑ أبوبکر بیهقی، أحمد بن حسین، شعب الإیمان، محقق، عبدالحمید حامد، عبدالعلی، اشراف، ندوی، مختار أحمد، ج 2، ص 514، ریاض، هند، مکتبة الرشد، الدارالسلفیة، چاپ اول، 1423ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 15، ص 144، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق
- ↑ مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبدالحمید، ج 4، ص 96، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق
- ↑ یاقوت حموی، شهابالدین ابو عبدالله، معجم البلدان، ج 2، ص 225، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م
- ↑ الطبقات الکبرى، ج 1، ص 95
- ↑ بغدادی، محمد بن حبیب، المنمق فى اخبار قریش، تحقیق، فاروق، خورشید احمد، ص 364، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول 1405ق