۲۱٬۸۹۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود میکرد و خویشتن را روحالقدس میخواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او میسپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبتها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابیالعزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر میگفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا میکرد. | موسس این مکتب دعوی «حلول» خداوند در خود میکرد و خویشتن را روحالقدس میخواند و کتابی به نام «الحاسة السادسه» یعنی حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او میسپردند به امید این که نور وی در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونی در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبتها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود عقایدی سخیف به ابن ابیالعزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر میگفت خدا در وی «حلول» کرده و با او یکی شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا میکرد. | ||
ابن ابیالعزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی میگفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود. | ابن ابیالعزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنی میگفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آنها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برتری آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولی است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود. | ||
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی میگشت و میگفت که روح خدا را در موسی ( | وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهی میگشت و میگفت که روح خدا را در موسی (علیهالسلام) و فرعون و محمد (صلیالله علیه وآله) و علی (علیهالسلام) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او میگوید که: «وی مانند حلاج حلولی بود و پیروانش ادعا میکردند که او خدای ایشان است و میگفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکری (علیهالسلام) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابیالعزاقر شد. | ||
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزیدهنده و مشارالیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» میکند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است. | معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزیدهنده و مشارالیه است. خداوند در هر چیزی به اندازه استعدادش «حلول» میکند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولی راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است. | ||
خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور میرساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب میشدند، یکی دیگر به جای او آشکار میگشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود. | خداوند هرگاه در هیکل و جسدی ناسوتی و خاکی حلول کند، قدرت در وی به ظهور میرساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتی حلول کرد و چون هر یک از اینها غایب میشدند، یکی دیگر به جای او آشکار میگشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتی بودند، حلول نمود. | ||
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن أبیطالب ( | سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وی که قاتل شترش بود جای گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جای گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جای گرفت و پس از آن در سلیمان جای گرفت و سپس در عیسی و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن علی بن أبیطالب (علیهالسلام) جای گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد. | ||
شلمغانیه موسی ( | شلمغانیه موسی (علیهالسلام) و محمد (صلیالله علیه وآله) را خائن میدانستند و میگفتند: هارون، موسی (علیهالسلام) را و علی (علیهالسلام)، محمد (صلیالله علیه وآله) را به نبوت مبعوث کردند، ولی آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که علی (علیهالسلام) به محمد (صلیالله علیه وآله) سالهایی را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سالها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین می رود. از نگاه آنان مَلِک کسی است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنی پیامبران راستینی چون هارون و علی (علیهالسلام) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایی آنان میباشد و دوزخ عبارت از نادانی و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه داری و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (صلیالله علیه وآله) زناشویی و نکاح نمیکنند و اباحی مذهباند و زناکاری را مباح دانند. معتقدند که محمد (صلیالله علیه وآله) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسیالقلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنانشان بیازمائیم. | ||
شلمغانیه از فرزندان علی ( | شلمغانیه از فرزندان علی (علیهالسلام) و بنیعباس بیزاری میجویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر میدانند<ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>. | ||
=آثار= | =آثار= | ||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
=سر انجام شلمغانیه= | =سر انجام شلمغانیه= | ||
به قول ابن اثیر، عزاقریه تا سال 340 ه وجود داشتند و در آن سال به ابومحمد حسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدوله دیلمی خبر دادند که مردی معروف به بصری درگذشته است و ادعا میکرد که روح ابوجعفر ابوالعزاقر در او حلول کرده و از وی مال بسیاری به جای مانده است و پیروانش معتقد به الوهیت وی هستند و گفتند: روح پیغمبر در او حلول کرده است. | به قول ابن اثیر، عزاقریه تا سال 340 ه وجود داشتند و در آن سال به ابومحمد حسن بن محمد مهلبی وزیر معزالدوله دیلمی خبر دادند که مردی معروف به بصری درگذشته است و ادعا میکرد که روح ابوجعفر ابوالعزاقر در او حلول کرده و از وی مال بسیاری به جای مانده است و پیروانش معتقد به الوهیت وی هستند و گفتند: روح پیغمبر در او حلول کرده است. | ||
همچنین جوانی از ایشان ادعا میکرد که روح علی ( | همچنین جوانی از ایشان ادعا میکرد که روح علی (علیهالسلام) در وی حلول کرده و زنی مدعی شد که روح فاطمه (س) در او حلول کرده است<ref>شکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262 با ویرایش و جابجایی و اصلاح عبارات.</ref><ref>یاقوت حموی، معجم الادباء، لیدن، ج 1، ص 235.</ref><ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ص 314.</ref><ref>شیخ طوسی، الغیبه، چاپ سنگی، سال 1323 هجری قمری، ص 263.</ref><ref>بغدادی عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، به اهتمام محمد زاهد بن حسن الکوثری، قاهره، سال 1948 میلادی، ص 159.</ref><ref>نجاشی، رجال، بمبئی، سال 1317 هجری قمری، ص 268.</ref><ref>مامقانی عبدالله، تنقیح المقال فی علم احوال الرجال، نجف، ج 3، ص 157.</ref><ref>ابو ریحان بیرونی، آثار الباقیة عن القرون الخالیة، چاپ لایپزیک، سال 1923 میلادی، ص 214.</ref><ref>التنبیه علی حدوث التصحیف، ص 69- 71.</ref><ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، لیدن، ج 8، ص 495.</ref><ref>مشکور محمد جواد، یادنامه ابو ریحان بیرونی، ص 379- 416.</ref>. | ||
== پانویس == | == پانویس == |