۸۷٬۹۹۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «<div class="wikiInfo">پرونده:سری سقطی.jpg|جایگزین= سری سقطی|بندانگشتی|مزار سری سقطی در...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
</div> | </div> | ||
'''سری سقطی''' (د ۲۵3ق) | '''سری سقطی''' (د ۲۵3ق) از دیگر صوفیان سدۀ ۳ق شاگرد [[معروف کرخی]] و استاد و دایی جنید بود. او بر شفقت به خلق بسیار تأکید میکرد و معتقد بود بهجز زهد و ریاضت، شفقت به خلق و ایثار نیز برای نجات ضروری است. این دیدگاه وی بر برخی از عارفانِ دورههای بعد تأثیر گذاشت؛ چنانکه هجویری گفته است نخستین کسی که دربارۀ ترتیب مقامات و بسط احوال به تعمق پرداخت وی بود<ref>هجویری، علی، ج۱، ص۱۳۷، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش. - ابونعیم اصفهانی، احمد، ج۱، ص۱۲۳، حلیة الاولیاء، بیروت، ۱۴۰۹ق</ref>. | ||
کنیهاش را در « تاریخ گزیده » ابوالحسن و در « مجالس المؤمنین » و « نفحات الانس » ابوالحسین نامیدهاند. | کنیهاش را در « تاریخ گزیده » ابوالحسن و در « مجالس المؤمنین » و « نفحات الانس » ابوالحسین نامیدهاند. | ||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
ابتدای حال وی آن بود که روزی معروف کرخی با کودکی یتیم به دکان او آمد، سری را فرمود که کودک را جامه بپوشان. سری چنان کرد. معروف او را دعا فرمود و به هر مقام که رسید از برکت دعای معروف بود. اوایل کار در بازار [[بغداد]] سقط فروشی میکرد و بدین جهت او را سقطی میخواندند. | ابتدای حال وی آن بود که روزی معروف کرخی با کودکی یتیم به دکان او آمد، سری را فرمود که کودک را جامه بپوشان. سری چنان کرد. معروف او را دعا فرمود و به هر مقام که رسید از برکت دعای معروف بود. اوایل کار در بازار [[بغداد]] سقط فروشی میکرد و بدین جهت او را سقطی میخواندند. | ||
شیخ عطار حکایت کند که شیخ سری گفت: روزی بازار بغداد آتش گرفت. کسی نزد من آمد و گفت: دکان تو نسوخت. گفتم: الحمدالله، و از گفتن این کلام، در حال به علت سودجویی برای خود در قبال خلق نادم و پشیمان | شیخ عطار حکایت کند که شیخ سری گفت: روزی بازار بغداد آتش گرفت. کسی نزد من آمد و گفت: دکان تو نسوخت. گفتم: الحمدالله، و از گفتن این کلام، در حال به علت سودجویی برای خود در قبال خلق نادم و پشیمان شدم و تاکنون سی سال است که از گفتن آن الحمدالله استغفار میکنم. | ||
سری سقطی در بازار بغداد مینشست و دکانی داشت و هیچ چیز در دکان نبود که بفروشد ولکن پردهای از آن دکان آویخته بود و پس پرده نماز میکرد. وقتی کسی از جبل الکلام به زیارت وی به نشان بازار آمد تا به دکان وی رسید و آن پرده | سری سقطی در بازار بغداد مینشست و دکانی داشت و هیچ چیز در دکان نبود که بفروشد ولکن پردهای از آن دکان آویخته بود و پس پرده نماز میکرد. وقتی کسی از جبل الکلام به زیارت وی به نشان بازار آمد تا به دکان وی رسید و آن پرده برگرفت بعد از سلام، سری سقطی را گفت: فلان پیر از جبلالکلام تو را سلام گفته است. سری گفت: وی از اینجا رفته است. در کوه رفتن مردی نبوَد، مرد باید به میان بازار در میان مردمان به خدای مشغول باشد و یک لحظه دل او از خدا غافل نشود. | ||
از سخنان اوست: | از سخنان اوست: |