۸۸٬۱۹۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | ||
!نام | !نام | ||
!جعفر بن یونس | !جعفر بن یونس | ||
|- | |- | ||
|نامهای دیگر | |نامهای دیگر | ||
خط ۱۲: | خط ۱۲: | ||
</div> | </div> | ||
'''شبلی''' (د ۳۳۴ق) از صوفیان خراسانی | '''شبلی''' (د ۳۳۴ق) از صوفیان خراسانی تبار و از شاگردان جنید و از اقران [[حلاجیه|حلاج]] بود اما شور و مستی و همچنین حالات غریبش که به عقلاء مجانین میمانست، او را از مرگ رهانید. سخنان بسیاری از او در باب محبت و عشق و فقر و معرفت باقی مانده است <ref>هجویری، علی، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۷، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش. - عطار نیشابوری، فریدالدین، ج۱، ص۶۱۴-۶۳۸، تذکرةالاولیاء، به کوشش محمد استعلامی، تهران، ۱۳۴۶ش. - جامی، عبدالرحمان، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۷، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش. - زرینکوب، عبدالحسین، ج۱، ص۱۵۲-۱۵۹، جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش</ref>. | ||
=معرفی اجمالی= | =معرفی اجمالی= | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
==دیدگاه قاضی نورالله== | ==دیدگاه قاضی نورالله== | ||
[[قاضی نورالله شوشتری]] شبلی را همچون بسیاری از بزرگان [[تصوف]] از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه | [[قاضی نورالله شوشتری]] شبلی را همچون بسیاری از بزرگان [[تصوف]] از شخصیتهای شیعه برشمرده و تلاش کرده است شواهدی برای اثبات نظریه خویش ارائه دهد<ref>شوشتری، قاضی نوراللّه، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳۲</ref>.از جمله این شواهد حکایتی است که [[ابوالفتوح رازی]] در تفسیر خود درباره شبلی نقل کرده است. براساس این حکایت شبلی در دست گرفتن [[پیامبر]] (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستان [[علی(ع)|امام علی]] (علیهالسّلام) را در روز غدیر با داستان زلیخا و [[حضرت یوسف]] مقایسه کرده است که تفصیل آن به شرح زیر است:<ref>ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج۷، صص۶۶ - ۶۷</ref>. | ||
شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از [[علویان]] و او را تهنیت | شبلی در روز غدیر، نزدیک یکی از معروفان شد از [[علویان]] و او را تهنیت گفت آنگه گفت: «یا سید تو دانی تا اشارت در آن چه بود که جدت دست پدرت گرفت و برداشت و سخن نگفت؟» گفت: ندانم گفت: اشارت بود به آن زنانی که از جمال یوسف، بیخبر بودند و زبان ملامت در زلیخا دراز کردند و گفتند: «امْرَاَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا اِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۰</ref>. او خواست تا طرفی از جمال یوسف به ایشان نماید، مهمانی بساخت و آن زنان را بخواند و در خانه به دو در، بنشاند و یوسف را جامههای سفید پوشانید و گفت: «برای دل من ازین درِ خانه در رو و به آن در، برون شو» و ایشان را گفت: من میخواهم تا این دوست خود را یک بار بر شما عرض کنم، برای دل من، هرکسی با او مبرّتی کنید.» گفتند: چه کنیم؟ هر یکی را کاردی و ترنجی به دست داد، گفت: چون آید، هرکسی پاره ترنج ببرد و به او دهد. گفتند: چنین کنیم، چون از در خانه درآمد و چشم ایشان بر جمال او افتاد، خواستند که ترنج برند، دستها ببریدند و از دهش و حیرت، چون او برفت، گفتند: «حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ»؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱</ref>.گفت: این آن است که شما زبان ملامت دراز کردهاید به سبب این: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ»<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲</ref>.رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم این اشاره کرد و گفت: این، آن مرد است که اگر وقتی در حق او سخن گفتم، شما را خوش نیامد و زبان ملامت دراز کردید، امروز بنگرید تا خدای تعالی در حق او چه فرمود، او را چه پایه نهاد و چه منزلت داد. | ||
==دیدگاه طبری== | ==دیدگاه طبری== | ||
عمادالدین طبری نیز حکایتی شبیه همین نقل را در کتاب خود (کامل بهایی) آورده است؛ با این تفاوت که دیدار شبلی را با نقیب سادات بغداد دانسته است. سخن او در اینباره، چنین است: <ref>عمادالدین طبری، حسن بن علی، کامل بهایی، ص۳۶۳</ref>. حکایت: شبلی در اصل، رئیسی بود از رؤسای ولایت دماوند و مردی عاقل بود. ملک مازندران او را به رسالت، به خلیفه فرستاد، چون به بغداد رسید و آن مشاهد علما بدید، در آنجا توبه کرد و از دنیا اعراض نمود، القصه شبلی، روزی پیش نقیب بغداد رفت و گفت: یا سید! دانی که غرض مصطفی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این حدیث، چه بود که دست پدرت گرفت و بر خلق، عرضه کرد؟»! گفت: نه یا شیخ. | |||
شبلی گفت: یا سید! زلیخا عاشق جمال یوسف شد و یوسف، از وی دوری میجست و زنان مصر که او را طعنه میکردند، حاضر کرد و گفت من حال خود به شما نمایم و از برای هر زنی، بالشی بنهاد و ترنجی و کاردی به دست هر یکی از ایشان داد و گفت پاره از اینجا ببرید و به من دهید و شفاعت از یوسف کرد بسیاری و سوگندها داد و او را گفت به حق تربیت و تعهد من تو را که از خانه بیرون آیی و به آن خانه دیگر روی، یوسف از آنجا بیرون آمد، سر در پیشانداخته، به خانه دیگر رفت. | شبلی گفت: یا سید! زلیخا عاشق جمال یوسف شد و یوسف، از وی دوری میجست و زنان مصر که او را طعنه میکردند، حاضر کرد و گفت من حال خود به شما نمایم و از برای هر زنی، بالشی بنهاد و ترنجی و کاردی به دست هر یکی از ایشان داد و گفت پاره از اینجا ببرید و به من دهید و شفاعت از یوسف کرد بسیاری و سوگندها داد و او را گفت به حق تربیت و تعهد من تو را که از خانه بیرون آیی و به آن خانه دیگر روی، یوسف از آنجا بیرون آمد، سر در پیشانداخته، به خانه دیگر رفت. | ||
زنان جمله حائض شدند، چنانکه بالش سفید سرخ شد به خون حیض و به عوض ترنج، دستها میبریدند، پس گفتند: «ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱</ref> این نه آدم است، بلکه فرشتهای است بزرگ.» یوسف، چشم بر هیچ زنی نینداخت. زنان گفتند: «اگر او آدمی بودی، نظر بر حسن و جمال ما انداختی» زلیخا گفت: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲</ref>.این است آن کس که شما مرا به جهت او، ملامت میکردید.» رسول ما نیز به کرات و مرات، فضایل علی (علیهالسّلام) و مناقب او گفته بود، حساد و منافقان، طعنه میزدند. روز غدیر، بر خلق جلوه داد او را. | زنان جمله حائض شدند، چنانکه بالش سفید سرخ شد به خون حیض و به عوض ترنج، دستها میبریدند، پس گفتند: «ما هذا بَشَراً اِنْ هذا اِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۱</ref> این نه آدم است، بلکه فرشتهای است بزرگ.» یوسف، چشم بر هیچ زنی نینداخت. زنان گفتند: «اگر او آدمی بودی، نظر بر حسن و جمال ما انداختی» زلیخا گفت: «فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ؛<ref>یوسف/سوره۱۲، آیه۳۲</ref>.این است آن کس که شما مرا به جهت او، ملامت میکردید.» رسول ما نیز به کرات و مرات، فضایل علی (علیهالسّلام) و مناقب او گفته بود، حساد و منافقان، طعنه میزدند. روز غدیر، بر خلق جلوه داد او را. |