عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
|- | |- | ||
|مادر | |مادر | ||
|امعاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب | |امعاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب | ||
|- | |- | ||
|سمت | |سمت | ||
خط ۲۰: | خط ۲۰: | ||
|- | |- | ||
|همزمان با | |همزمان با | ||
|امام باقر(ع) | |امام باقر(ع) | ||
|- | |- | ||
|مرکز حکومت | |مرکز حکومت | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱ <ref> | ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱ <ref> | ||
ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹</ref> یا ۶۲ <ref> طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷</ref> در شهر حلوان مصر که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است. <ref> یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱</ref> | |||
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می کرد و از او علم و ادب می آموخت. | |||
در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد <ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳</ref> و او را استاندار منطقه خناصره، <ref>خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج 2، ص 314</ref> نمود. <ref> طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142</ref> پس از به قدرت رسیدن [[ولید بن عبدالملک]] <ref>ر.ک:مقاله ولید بن عبدالملک</ref> در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. | |||
در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد <ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳</ref> و او را استاندار منطقه | |||
=عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت= | =عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت= | ||
خط ۶۰: | خط ۵۹: | ||
پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت. <ref> ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار [[حج]] شد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3814</ref> | پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت. <ref> ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار [[حج]] شد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3814</ref> | ||
عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری | عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست [[حجاج بن یوسف]] او را از استانداری مدینه عزل کرد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3868</ref> حجاج در نامهای که به ولید نوشت متذکر شد که «بیدینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از [[عراق]] <ref>ر.ک:مقاله عراق</ref> به مدینه و [[مکه]] پناه میبرند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر میبرند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102</ref> | ||
یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی(ص)]] بود. <ref>مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608</ref> در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونهای که حجرههای همسران [[پیامبر(ص)]] در [[مسجد]] <ref>ر.ک:مقاله مسجد</ref> قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود. <ref>طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102</ref> | یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی(ص)]] بود. <ref>مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608</ref> در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونهای که حجرههای همسران [[پیامبر(ص)]] در [[مسجد]] <ref>ر.ک:مقاله مسجد</ref> قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود. <ref>طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102</ref> | ||
خط ۶۸: | خط ۶۷: | ||
=آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز= | =آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز= | ||
[[سلیمان بن عبدالملک]] بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[15] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این | [[سلیمان بن عبدالملک]] بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[15] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر میرسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفهای دشوار بر عهده او گذاشته شده است. <ref>طبری می نویسد : او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951</ref> | ||
احتمالا با توجه به این که بخش عمدهای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر | احتمالا با توجه به این که بخش عمدهای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(ص)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشتهاند، <ref> دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9،ص 3708</ref> به نظر میرسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است. | ||
=اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز= | =اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز= | ||
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از [[محمد(ص)]] هیچ | عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از [[محمد(ص)]] هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم. <ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60</ref> | ||
از [[مزاحم بن زفر]] نقل شده است، همراه نمایندگان [[کوفه]] <ref>ر.ک:مقاله کوفه</ref> پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آن گاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمىدانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمىداند بپرسد. <ref>ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 62</ref> | از [[مزاحم بن زفر]] نقل شده است، همراه نمایندگان [[کوفه]] <ref>ر.ک:مقاله کوفه</ref> پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آن گاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمىدانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمىداند بپرسد. <ref>ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 62</ref> | ||
=برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با | =برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با علویان= | ||
عمر بن عبدالعزیز که تلاش میکرد با همه گروهها و دستهبندیها برخورد شایستهای داشته باشد، سعی کرد علویان و [[شیعیان]] را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد [[حضرت علی(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت علی(ع)</ref> را لعن کند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242</ref> پیش از این حضرت علی(ع) بر روی منابر | عمر بن عبدالعزیز که تلاش میکرد با همه گروهها و دستهبندیها برخورد شایستهای داشته باشد، سعی کرد علویان و [[شیعیان]] را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد [[حضرت علی(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت علی(ع)</ref> را لعن کند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242</ref> پیش از این حضرت علی(ع) بر روی منابر لعن میشد و این رسم ناپسند و نفرتانگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بو د. <ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180</ref> | ||
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به | عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به على(ع) این گونه نقل میکند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزى درباره من (و لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: | ||
تو کى و از کجا دانستى که | تو کى و از کجا دانستى که خداوند بر اهل [[بدر]] و بر یارانى که با پیغمبر [[بیعت رضوان]] کرده بودند، غضب کرده (و آنها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مىکنى؟). خداوند از آنها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیدهام (درباره غضب خدا نسبت به آنها). گفت: آنچه از تو درباره على(ع) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت میخواهم. من هم از آن روز لعن علی(ع) را ترک کردم. پدرم هم خطبه میخواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشانگویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على(ع) مىرسیدى، سخن تو پریشان میگردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کردهاند اگر آنچه را که ما از (فضایل) على(ع) مىدانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على(ع) میگرویدند. <ref>ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 242</ref> | ||
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] <ref>ر.ک:مقاله خمس</ref> که به [[بنیهاشم]] <ref>ر.ک:مقاله بنیهاشم</ref> تعلق داشت را به آنها داد و [[فدک]] را که [[معاویه]] <ref>روک:مقاله معاویه</ref> تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را | علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] <ref>ر.ک:مقاله خمس</ref> که به [[بنیهاشم]] <ref>ر.ک:مقاله بنیهاشم</ref> تعلق داشت را به آنها داد و [[فدک]] را که [[معاویه]] <ref>روک:مقاله معاویه</ref> تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان فاطمه(س) باز گرداند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269</ref> | ||
=در گذشت عمربن عبدالعزیز= | =در گذشت عمربن عبدالعزیز= | ||
برخی معتقدند | برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آنکه خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند. <ref>یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299 </ref> به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین <ref>از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225</ref> از دنیا رفت. <ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299</ref> | ||
[[طبری]] می نویسد:« مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه <ref>شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507</ref> اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3967</ref> | [[طبری]] می نویسد:« مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه <ref>شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507</ref> اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3967</ref> |
نسخهٔ ۳۰ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۰۱
نام | عمر بن عبدالعزیز |
---|---|
نام کامل | عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیة |
پدر | عبدالعزیز بن مروان بن حکم |
مادر | امعاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب |
سمت | خلیفه اموی |
سلسله | بنیامیه |
همزمان با | امام باقر(ع) |
مرکز حکومت | شام |
اقدامات مهم | جلوگیری از سب علی(ع) • بازگرداندن فدک • برداشتن ممنوعیت کتابت حدیث |
دین | اسلام |
مذهب | سنی |
محل دفن | دیر سمعان • منطقه حمص • لبنان |
عمر بن عبدالعزیز نوۀ مروان بن حکم (۶۱ یا ۶۲ - ۱۰۱ ه.ق) یکی از خلفای اموی است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. او هفتمین خلیفه [۱] از بنی مروان است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان بنی امیه [۲] از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد.
عمر بن عبدالعزیز در سال 682 میلادی/61 هجری در مدینه [۳] زاده شد، نسبش به عمر بن خطاب [۴] میرسید، چرا که مادرش ام عاصم با عبدالله پسر عمر ازدواج کرده بود؛ او اصول دین [۵] و علوم فقه را از صالح بن کیسان در مدینه آموخت. پدرش سلیمان بن عبدالملک یکی از بزرگان بنی امیه بود.
عمر بن عبدالعزیز بیش از بیست سال امارت مصر را بر عهده داشت؛ در مورد جریان ازدواج عبدالعزیز بن مروان آمده است که روزی به یکی از وزیران خود گفت: حدود چهارصد درهم از پاک ترین اموال من جمعآوری کن زیرا اراده ازدواج با خانوادهٔ دیندار و صالحی را دارم، بعد از تحقیق و تفحص با ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب ازدواج کرد و از این پدر و مادر، عمربن عبدالعزیز مجدد قرن اول متولد شد.
ولادت عمر بن عبدالعزیز
ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱ [۶] یا ۶۲ [۷] در شهر حلوان مصر که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است. [۸]
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می کرد و از او علم و ادب می آموخت.
در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد [۹] و او را استاندار منطقه خناصره، [۱۰] نمود. [۱۱] پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک [۱۲] در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.
عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت
پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز همچنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت. [۱۳] در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد. [۱۴]
عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد. [۱۵] حجاج در نامهای که به ولید نوشت متذکر شد که «بیدینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق [۱۶] به مدینه و مکه پناه میبرند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر میبرند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد. [۱۷]
یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی(ص) بود. [۱۸] در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونهای که حجرههای همسران پیامبر(ص) در مسجد [۱۹] قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود. [۲۰]
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند. [۲۱] در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند. [۲۲] همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[15] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر میرسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفهای دشوار بر عهده او گذاشته شده است. [۲۳]
احتمالا با توجه به این که بخش عمدهای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(ص)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشتهاند، [۲۴] به نظر میرسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از قرآن هیچ کتابی و بعد از محمد(ص) هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم. [۲۵]
از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه [۲۶] پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آن گاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمىدانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمىداند بپرسد. [۲۷]
برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با علویان
عمر بن عبدالعزیز که تلاش میکرد با همه گروهها و دستهبندیها برخورد شایستهای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت علی(ع) [۲۸] را لعن کند. [۲۹] پیش از این حضرت علی(ع) بر روی منابر لعن میشد و این رسم ناپسند و نفرتانگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بو د. [۳۰]
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به على(ع) این گونه نقل میکند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزى درباره من (و لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت:
تو کى و از کجا دانستى که خداوند بر اهل بدر و بر یارانى که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آنها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مىکنى؟). خداوند از آنها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیدهام (درباره غضب خدا نسبت به آنها). گفت: آنچه از تو درباره على(ع) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت میخواهم. من هم از آن روز لعن علی(ع) را ترک کردم. پدرم هم خطبه میخواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشانگویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على(ع) مىرسیدى، سخن تو پریشان میگردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کردهاند اگر آنچه را که ما از (فضایل) على(ع) مىدانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على(ع) میگرویدند. [۳۱]
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز خمس [۳۲] که به بنیهاشم [۳۳] تعلق داشت را به آنها داد و فدک را که معاویه [۳۴] تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان فاطمه(س) باز گرداند. [۳۵]
در گذشت عمربن عبدالعزیز
برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آنکه خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند. [۳۶] به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین [۳۷] از دنیا رفت. [۳۸]
طبری می نویسد:« مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه [۳۹] اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند. [۴۰]
پانویس
- ↑ ر.ک:مقاله خلیفه
- ↑ ر.ک:مقاله بنی امیه
- ↑ ر.ک:مقاله مدینه
- ↑ ر.ک:مقاله عمر بن خطاب
- ↑ ر.ک:مقاله اصول دین
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹
- ↑ طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷
- ↑ یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱
- ↑ ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳
- ↑ خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج 2، ص 314
- ↑ طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142
- ↑ ر.ک:مقاله ولید بن عبدالملک
- ↑ ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807
- ↑ طبری، پیشین، ج 9، ص 3814
- ↑ طبری، پیشین، ج 9، ص 3868
- ↑ ر.ک:مقاله عراق
- ↑ طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102
- ↑ مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608
- ↑ ر.ک:مقاله مسجد
- ↑ طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102
- ↑ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114
- ↑ ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943
- ↑ طبری می نویسد : او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951
- ↑ دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9،ص 3708
- ↑ ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60
- ↑ ر.ک:مقاله کوفه
- ↑ ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 62
- ↑ ر.ک:مقاله حضرت علی(ع)
- ↑ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242
- ↑ امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180
- ↑ ابن اثیر، پیشین، ج 13، ص 242
- ↑ ر.ک:مقاله خمس
- ↑ ر.ک:مقاله بنیهاشم
- ↑ روک:مقاله معاویه
- ↑ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269
- ↑ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299
- ↑ از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225
- ↑ مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299
- ↑ شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507
- ↑ طبری، پیشین، ج 9، ص 3967