ابوموسی اشعری: تفاوت میان نسخه‌ها

۵٬۱۰۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۳۰ اوت ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۶: خط ۷۶:


پسرش ابو بُرده قاضی حجاج بن یوسف در کوفه بوده و بلال پسر ابوبُرده نیز در بصره مقام [[قضا]] داشته است. <ref>ابن حبیب، ص۳۷۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۹</ref> مهم‌ترین فرد از خاندان او ابوالحسن اشعری [[متکلم]] مشهور است که گویا نسب او با ۸ واسطه به ابوموسی می‌رسد. <ref>سمعانی، ج۱، ص۲۶۷ـ۲۶۶</ref>
پسرش ابو بُرده قاضی حجاج بن یوسف در کوفه بوده و بلال پسر ابوبُرده نیز در بصره مقام [[قضا]] داشته است. <ref>ابن حبیب، ص۳۷۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۹</ref> مهم‌ترین فرد از خاندان او ابوالحسن اشعری [[متکلم]] مشهور است که گویا نسب او با ۸ واسطه به ابوموسی می‌رسد. <ref>سمعانی، ج۱، ص۲۶۷ـ۲۶۶</ref>
=جنگ صفین و ابوموسی اشعری=
==دلیل انتخاب ابوموسی اشعری بعنوان نماینده حضرت علی (ع)==
بر اساس اسناد متقن تاریخی، [[علی (ع)]] به اختیار خود، حکمیت را نپذیرفت؛ بلکه آن را بر وی تحمیل کردند. هنگامی که معاویه به این نتیجه رسید که تاب مقاومت در برابر سپاه امام (ع) را ندارد و در صورت ادامه جنگ، پیروزی امام قطعی است، با پیشنهاد [[عمرو بن عاص]]، دو حیله شیطانی خطرناک در پیش گرفت:
1. برای آتش بس و توقّف موقّت جنگ
2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع)
هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، <big>بالا بردن قرآن</big> بر نیزه ها و دعوت کردن امام (ع) به حکمیّت [[قرآن]] بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد، به گونه ای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در [[واقعه نهروان]] با یاران خود بجنگد، در [[واقعه صِفّین]] نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: <big>تا دیروز، فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز، خود، نهی کننده بودم و امروز، نهی شده ام</big> <ref>ابو جعفر اسکافى، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانى ، ناشر، نشر نى، ص154</ref> نشان دهنده این واقعیت تلخ است. بر این اساس اصل حکمیت برامام تحمیل شد. <ref>جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591</ref>
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابو موسی قبولاند که [[علی (ع)]] چون کشندگان [[عثمان]] را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابو موسی نیز بر [[معاویه]] خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود [[مسلمین]] بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید.
همه در [[دومةالجندل]] اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر [[منبر]] بالا رود و نظر توافق‌شده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه [[ابوموسی]] را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» [[ابن عباس]] که در مجلس حاضر بود به ابو موسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب می دهد.
اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود می‌نهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: <big>لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.</big> عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین می آمد به او گفت: <big>تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.</big> <ref>محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابو حنیفه دینورى ، الأخبار الطوال ، قم ، ناشر رضى ، 1368 ش ، ص200</ref>


=وفات ابوموسی اشعری=
=وفات ابوموسی اشعری=
confirmed، مدیران
۳۷٬۲۵۶

ویرایش