ابونجیب سهروردی: تفاوت میان نسخهها
Mohsenmadani (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohsenmadani (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
|ولادت | |ولادت | ||
|490 ق | |490 ق | ||
|- | |||
|آثار | |||
| | |||
«آداب المریدین» ، «شرح الأسماء الحسنى» ، «غریب المصابیح»،«مختصر مشكاة» و «المصابیح للبغوی» | |||
|- | |- | ||
|درگذشت | |درگذشت |
نسخهٔ ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۹:۳۹
نام | عبد القاهر بن عبد الله بن محمد بن عمویه بن سعد البكری الصدیقی |
---|---|
نامهای دیگر | ضیاء الدین السهروردی |
ولادت | 490 ق |
آثار |
«آداب المریدین» ، «شرح الأسماء الحسنى» ، «غریب المصابیح»،«مختصر مشكاة» و «المصابیح للبغوی» |
درگذشت | 563 ق |
أبو النجیب السهروردی (490 - 563 هـ / 1097 - 1168 م) او فقیه و صوفی شافعی مذهب است
حیات
عبد القاهر بن عبد الله بن محمد بن عمویه بن سعد البكری الصدیقی، أبو النجیب السهروردی، لقبش ضیاء الدین السهروردی و کنیه اش ابو نجیب بود. او در سهرورد روستایی در نزدیکی زنجان به دنیا آمد. سپس به بیت المقدس رفت و از آنجا عازم بغداد شد و در آنجا سکنا گرفت و در همانجا نیز از دنیا رفت.
آثار
«آداب المریدین» ، «شرح الأسماء الحسنى» ، «غریب المصابیح»،«مختصر مشكاة» و «المصابیح للبغوی»
ومصنف فی طبقات الشافعیة از آثار اوست.
وفات
او در سال563 هجری قمری در بغداد بدرود حیات گفت.
احوالات
ابوالنجیب سهروردی فقیه صوفی مسلکی بود و در مدرسه نظامیه بغداد به تدریس حدیث پرداخت و در ساحل غربی بغداد به نام رباط مدرسه ای بنا کرد گویند که نسبش به ابوبکر می رسید. او به چنان درجه ای از دانش رسید که مفتی العراقیین و قدوة الفریقین لقب گرفت.
سخاوی نویسنده کتاب محاسن الابرار میگوید:یکبار با ابوالنجیب سهروردی در بازار سلطان بغداد می رفتیم و او به گوسفندی پوست کنده شده که توسط قصابی آویزان شده بود نگاه کرد و ایستاد و گفت: این گوسفند به من می گوید که مرده است(ذبح نشده). قصاب با شنیدن این جمله از حال رفت پس وقتی به حال عادی برگشت به کرده خود اعتراف و از کرده ی خود توبه نمود.
من یک بار با او از روی پلی عبور می کردیم او مردی را دید که در حال حمل میوه بود به او گفت: این میوه ها را به من بفروش صاحب میوه هااز فروش امتناع کرد ابونجیب گفت: چون میوه ها به من می گویند: ما را از شر این مرد نجات ده ، زیرا او ما را خرید تا شراب کند ، پس آن مرد از این گفته شیخ بیهوش شد و روی زمین افتاد و بعد از به هوش آمدن به وسیله شیخ توبه کرد و گفت: به خدا قسم ، فقط خداوند متعال از این تصمیم من آگاه بود[۱].