مروری بر اندیشه اقبال لاهوری و اتحاد جهان اسلام (مقاله): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۸۱: | خط ۶۸۱: | ||
| | ||
<references /> | <references /> | ||
[[رده: مقالات]] | |||
[[رده: جهان اسلام]] | |||
[[رده: وحدت اسلامی]] |
نسخهٔ ۳۰ اکتبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۵۱
مروری بر اندیشه «اقبال لاهوری و اتحاد جهان اسلام»
امیر شیرزاد
مقام خویش اگر خواهی در این دیر به حق دل بند و راه مصطفی رو چكیده:
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله كاری بس بزرگ كرد كه دو نتیجه شگرف را در پی داشت. كار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تشكیل امت واحده اسلامی تحت پرچم توحید بود كه «تعالی» و «پیشرفت» مسلمانان را در پی داشت و مسلمانان قرنها، پرچمدار عزت و سیادت معنوی و علمی جهان گردیدند. اما از دو سه قرن پیش تمدن اسلامی رو به افول نهاد و تمدن غرب به تدریج شكل گرفت. این تمدن كه بر پایه منافع مادی شكل گرفته بود جهان شرق و به خصوص كشورهای اسلامی را مورد ظلم و تعدی قرار داد، ثروتهایشان را به یغما برد و ملتهایشان را اسیر و برده خود ساخت. اینك بیش از یك سده است كه متفكرانی از جهان اسلام، مسلمانان را به بیداری و بازگشت به اسلام دعوت میكنند. از جمله این مصلحان، اقبال لاهوری است. این مقاله در صدد بررسی اندیشههای اقبال درباره وضعیت گذشته و حال مسلمانان و ضرورت احیای تفكر دینی و اتحاد مسلمانان با مرور بر كلیات اشعار فارسی وی میباشد.
کلیدواژهها: اقبال، اسلام، پیشرفت، تمدن غرب، احیای اسلام، اتحاد اسلامی.
مقدمه
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله كاری بس بزرگ كرد كه دو نتیجة شگرف را در پی داشت. كار بزرگ وی تشكیل «واحد» از «كثرتها» بود. آن حضرت همه افراد را در تركیبی جدید به مجموعه ای واحد تبدیل كرد. به این ترتیب هر یك از افراد به جای هویت « فردیِ گسیخته از دیگران» دارای هویت «فردیِ پیوسته به دیگران» شد. این امر محدود به دایرة افراد نبود، بلكه اقوام و ملتهای مختلف را در گسترة زمین در بر گرفت. هنر بزرگ پیامبر آن بود كه قومها، ملتها و امتها را بی آن كه مضمحل سازد، به اعضای امت واحدة اسلامی تبدیل كرد.
قرآن كریم در اهمیت و نیز دشواری این كار بزرگ میفرماید: « لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَْرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» ای پیامبر! اگر همه آنچه را كه در زمین است انفاق میكردی قلبهای آنان به هم الفت نمیگرفت اما خداوند میان آنها الفت برقرار كرد.» [۱].
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله عضو بودن هر یك از مؤمنین در جامعة واحد اسلامی را به عضو بودن هر یك از اندام در پیكر واحد تشبیه كرده و میفرماید: «مؤمنین در دوستی و محبت مانند اعضای یك پیكرند؛ وقتی عضوی به رنج میافتد سایر اعضا با بیداری و ناراحتی همدردی میكنند» [۲]. اما رمز توفیق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در تحقق امت واحد اسلامی چه بود؟ تردیدی نیست كه رمز این موفقیت در «آیین تازه» ای بود كه او برای بشر به ارمغان آورد. این آیین تازه، اسلام مبتنی بر «توحید» بود. توحید در ذات خود هیچگونه اختصاصی به قوم، نژاد، طبقه و ملت خاصی نداشته و ندارد و حقیقتی جهانشمول است. به این ترتیب رمز و راز معنوی وحدت امت اسلام، توحید است. توحید به بیان اقبال، حقیقتی منطقی و عقلی، روح و جان امت اسلام، سرمایة اسرار و شیرازة افكار امت اسلام است: درجهان كیف و كم گردید عقل اهل حق را رمز توحیــد بر است ملــت بیـضـا تن و جــان لا الـه لا اله سـرمایة اســـــــرار ما پی به منــزل برد از توحـید عقـل... در اتی الرحمن عبداً مضمر است ســاز مــا را پــرده گــردان لا الـــه رشــــته اش شیـــــــــرازة افـکار ما
[۳].
از نظر اقبال، هویت فرد در جامعه و امت اسلامی به مانند گلبرگ در گل، لفظ در بیت و برگ در نهال است. گلبرگ، لفظ و برگ ضمن آن كه هر یك هویت ویژهای دارند، اما حیات آنها در مجموعة گل، بیت و نهال است: چون گل صد برگ ما را بو یكی است وحــدت او مسـتـقـیـم از كثـرت است لفـظ چون از بیـت خود بـیرون نشست
برگ سبزی كـز نهال خویـش ریـخت اوست جان این نظام و جان یكی است كثـرت اندر وحـدت او وحـدت است گوهر مضمون به جیب خـود شكسـت
[۴].
از بهـاران تـار امـیـدش گـسـیـخــت
[۵].
توحید گرچه رمز و راز نهایی و معنوی امت اسلام است، اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نماد عینی و رمز و راز محسوس وحدت این امت است. این امر از آن روست كه حضرتش پیامآور توحید، رسالتمدار 23 سال رنج و زحمت طاقتفرسا و مظهر كامل خداوند است. به بیان اقبال: عشق او سـرمـایة جمعیت اســت عشق در جان و نسب در پیكر است امــت او مثـل او نـــور حــق اسـت هــمچــو خـون اندر عروق ملت است رشتة عشق از نسب محكمتر است... هســتی ما از وجـــودش مشـتق است[۶]. از نظر اقبال، پیامبر اسلام برای تن ما، جان، برای ملت ما، حیات، برای كثرت ما، وحدت و برای قوم ما، قوت است: حق تعـالـی پــیـــكر مــا آفــریـــــد از رسالت صد هـزار ما یــك اســت زنـدگــی قوم از دم او یـافــت اسـت از رسـالـت هـم نـــدا گـشـتـــیـم ما زنده هركثرت به بند وحــدت اسـت قـوم را سـرمــایــة وحــدت از او وز رســـالــت در تــن ما جان دمید جـزء ما از جــزء ما لا ینفك است ایــن سـحـر از آفتابش تافت است هــم نفــس هـم مدعا گـشـتیم مـا وحــدت مسلم ز دین فطرت است حـفـظ سـر وحــدت مـلـت از او
[۷].
به این ترتیب، مسلمانان از هر دیاری چون حجاز، ایران و مصر و از هر رنگی چون سیاه، سفید و سرخ در پرتو اندیشة توحید و حول محور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همه با یکدیگر برابر و برادرند:
كل مؤمن اخـــوه انـــدر دلـــــش نــــا شــكیـب امتیـــازات آمـــده
هـــر یــكی از ما امیـن ملـت است
عبد مسلم كمـــتر از احــرار نیست پیش قرآن بنده و مولی یكی اسـت حـریــت ســـرمـایـة آب و گلـــش در نـــهـــــاد او مســــاوات آمــــد
[۸]).
صلح و كینش صلح و كین ملت است
[۹]. خــون شــه رنگین تر از معمار نیست...
بـوریـــا و مسنــد دیبـــا یــكی است
[۱۰].
نتیجه آنكه: كار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ساختن امت واحد اسلامی از ملتهای متفرق و اقوام متعدد است؛ امتی كه همة اعضای آن از هر جنس و نژاد و رنگ با یکدیگر احساس مساوات و برادری دینی و عاطفی عمیقی داشتند.
دو ثمرة بزرگ وحدت امت اسلام
تشكیل امت واحدة اسلام دو ثمرة بزرگ داشت: «تعالی» و «پیشرفت»؛ تعالی در اندیشه و روح و احساس امت اسلام و پیشرفت در قلمرو همة علوم و فنون.
از نظر فلاسفه، نیازهای مادی هر یك از انسانها و ناتوانی هر یك از آنها در برآوردن همة آن نیازها، موجب اجتماع آنها در كنار یکدیگر و تشكیل «جامعه» شده است [۱۱]. باید اضافه كرد كه بسیاری از نیازهای روحی و معنوی انسانها نیز جز در پرتو اجتماع برآورده نگردیده و یا به كمال شایستة خود نمیرسد. انسانها نه فقط از نظر نیازهایی چون تأمین غذا، پوشاك، مسكن و... محتاج تعامل با یکدیگرند، بلكه در اعتلای روحی و فكری و عاطفی خود نیز به تعامل با یکدیگر نیازمندند. رمز اینكه اسلام علاوه بر دستورات اجتماعی، حتی عبادات فردی را به طور دسته جمعی توصیه میكند به همین نكته بر میگردد. به هر حال، مسلمانان در پرتو اتحاد حاصل از توحید و حول پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم در ابعاد معنوی و هم در ابعاد مادی موفق به خلق تمدنی جدید در تاریخ بشر گردیدند؛ تمدنی كه شكوه و عظمت معنوی و الهی را با شكوه و عظمت پیشرفتهای مادی در كنار هم فراهم آورده بود. در اینجا به ذكر برخی شواهد با مروری در اندیشة اقبال میپردازیم.
تعالی معنوی مسلمانان
تعالی معنوی و روحی هر فرد و جامعه ای در دو قلمرو «اندیشه» و «احساسات» آنها قابل بررسی است. اندیشه و احساس نیز همچون دو آیینة رو در روی یکدیگرند كه هر یك در دیگری منعكس میگردد. از همین رو مسلمانان به بركت اسلام در هر دو قلمرو «اندیشه» و «احساس» تعالی یافتند و سطح اندیشه و احساسات آنها از زمین تا آسمان و از خاك تا افلاك و از فرش تا عرش و خلاصه از خود تا خدا بالا رفت. نمونههایی از این علو روحی و معنوی كه مورد توجه اقبال نیز واقع شده، چنین است:
اندیشه و احساس اسلام وطنی
مسلمانان در پرتو تفكر توحیدی و احساس اخوت اسلامی، از دایرة تنگ تفكر و احساس قبیله ای، نژادی و جغرافیایی خارج شدند. آنها وطن خود را در «اسلام » تعریف كردند و هر سرزمینی را كه مسلمانی در آن میزیست وطن خود دانستند. چنین اندیشه و احساسی، روح را به وسعت همة جهان، فراخ ساخته و آن را در قبال هر مسلمانی در هر جای جهان، مسئول میداند. با این همه، مفهوم اسلام وطنی برای یك مسلمان به معنای تعلق خاطر نداشتن به زادگاه قبیله و نژاد و یا حدود جغرافیایی سرزمین او نیست، بلكه به این معناست كه محبت و دوستی ِزادگاه، قوم و سرزمینش از حبّ ایمانی و اسلامی او ناشی میشود و حبّ همة آنها در طول حبّ اسلام قرار میگیرد. از اینرو دوستیِ قوم و قبیله و سرزمین اگر در مقابل دوستی اسلام قرار گیرد، در زمرة خودخواهیهای جاهلانه خواهد بود: اصل ملــت در وطن دیدن كه چه بر نســب نازان شدن نادانی اسـت ملـــت ما را اســاس دیـگر اسـت باد و آب و گــل پرستیدن كه چه حكــم او اندر تن و تن فانی است این اساس اندر دل ما مضمر است
[۱۲].
این اساس از نظر اقبال ، اسلام است که نهایت مكانی و حدود جغرافیایی ندارد: قلب ما از هند و شام و روم نیست مرز بـــــوم او به جز اسلام نیست
(پیشین، ص76).
همچنین، اسلام به حدود زمانی محدود نیست، بلکه اسلام باقی و جاویدان است و خدای متعال با شریفه « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما آن را نازل كردیم و حفظ خواهیم كرد [۱۳] یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ؛ میخواهند نور خدا را خاموش كنند ولی خداوند نگذارد تا این كه نورش كامل شود» [۱۴] حیات آن را تضمین كرده است: امــت مســلــم ز آیــات خـــداسـت از اجل این قــــوم بـی پرواســـتــــی تــا خـــدا ان یطفئوا فــرمـوده اســت در جهان بانگ اذان بودست و هسـت اصـلش از هنگامة قــالوا بلی است اســـــتــوار از نـــحن نزلنــاستـــی... از فســـردن این چراغ آسوده است... ملــــتت اســلامیان بودست و هست
[۱۵].
به بیان اقبال، پیوند مسلمانان از روی نسب نیست بلكه رمز پیوستگی مسلمانان آن «محبوب حجازی» است: نیــســت از روم و عــرب پیــونـد ما دل به محبوب حجــازی بســـته ایـم رشتة ما یك تولایش بـــس است عشـق ورزی از نســب باید گذشـت نیـست پابنــــد نســـب پیـــونــد ما زیــــن جهت بـا یکدیگر پیوسته ایم چـشم ما را كیف صهبایش بس است هــم ز ایـــران و عرب باید گذشت
[۱۶].
اقبال به داستانی اشاره میكند كه بر اساس آن كعب پیغمبر را رنج میداد و بعد از فتح مكه به طائف گریخت، ولی قصیدهای ساخت و از گناهان خود، از محضر پیغمبر عذر خواست. پیغمبر ردای مبارك خود را به او صله داد و او در قصیدة خود «سیف من سیوفالهند» گفته بود، اما خاطر پیغمبر به اقلیمی راضی نشد و آن را به «سیف من سیوف الله» تصحیح كرد (پیشین، ص76): پیـــش پیــغمبر كعـب پاك زاد در ثنایش گوهر شب تاب سفت آن مقامش برتر از چـــــرخ بلند گفت سیف من ســـیوف الله گو می نگنجد مسلم اندر مرز و بـوم هـــدیــه ای آورد از بانـــت شـعاد ســیف مسلول از سیوف الهند گفت نــامـــدش نسبــت به اقلــیمی پسند حق پـرسـتــی جـــز به راه حق مپو... در دل او یـــاوه گـــردد شام و روم
[۱۷].
حریت و آزادی خواهی
از دیگر بركات و آثار معنوی اسلام، حریت و آزادگی است. حریت و آزادگی روی دیگر سكة عبودیت خداوند است. مسلمان تنها بندة خدا و آزاد از هر چیز دیگر است: از دم سیـــراب آن امـــی لقــب حریت پروردة آغوش اوست لاله رست از ریگ صحرای عرب یـعنی امــروز امم از دوش اوست
[۱۸].
اقبال نمونة كامل حریت و آزادیخواهی اسلامی را در حادثة كربلای حسینی در سرودهای زیبا به تصویر كشیده است: هر كه پیمان با هوالمـوجـود بسـت آن امـــام عاشـقـــــان پور بـــتول الله الله بـــای بــســـــــــم الله پدر ســرزمین كربـــلا باریــد و رفـت تــا قیـــامت قطـع استـبداد كـــرد ما سوی الله را مسلمان بنده نیسـت ای صـبا ای پیــك دور افـتادگـان گردنـــش از بـــند هر معبود رست... ســــرو آزادی بســـــتان رســــول معنــــی ذبــــح عظیـــم آمد پسر... لاله در ویـــرانهها كارید و رفــت موج خــــون او چـمن ایجاد كرد... پیش فرعونی سرش افكنده نیست... اشــك ما بر خاك پای او رسان
[۱۹].
=تدبیر و شجاعت=
اسلام عقلها را از بند خرافات نجات داد و جانها را از ترس مرگ رهانید. به این ترتیب خردها، آزاد و روحها، شجاع گردید. شجاعت بیخرد و تدبیر، به گستاخیهای جاهلانه، و تدبیر بیشجاعت، به توجیه ضعف و زبونیها میانجامد. تركیب تدبیر و شجاعت است كه «خردمند عزت مدار» را خلق میكند. اقبال تصریح میكند كه رأی و تدبیر بدون قدرت و توانایی جز مكر و فریب نیست و قدرت بدون رأی و آگاهی نیز جز به جهل و جنون راه نمیبرد: اهـل حق را زندگی از قوت است رأی بـی قــوت همه مكر و فسون قوت هر ملـــــت از جمعیت است قوت بی رأی جهل است و جنون
[۲۰].
از نظر اقبال، قرآن كتاب حكمت و تدبیر و آگاهی، و شمشیر نماد شجاعت و عزت است و مسلمان در یك دست قرآن و در دست دیگرش شمشیر دارد: گفت اگـر از راز من داری خبر این دو قوت حافظ یکدیگرند وقت رخصت با تو دارم سخُـن سـوی این شمشیر و این قرآن نگر كــــــائنات زنـــدگی را محـورند... تـیغ و قـــرآن را جدا از من مكن
[۲۱]).
اقبال، لحظهای چون شیر و شاهین، شجاع و عزیز زیستن را بهتر از صد سال چون میش، زبون و خوار زیستن میداند: ســینه ای داری اگر در خــورد تیــــر زندگی را چیست رسم و دین و كیش در جـهــان شاهین بزی شاهین بمیر یك دم شیری به از صد سال میش
[۲۲]).
اقبال معتقد است بندة حق چون شیر بیشه، و مرگ چون آهوست. بندة حق، مرگ را شكار میكند، آن گونه كه شاهین، كبوتر را: بندة حق ضعیفم و آهوست مرگ می فــــتد بر مرگ آن مرد تـــــمام بگــــذر از مرگی كه ســازد با لحد مرد مؤمـــن خواهد از یــزدان پاك آن كه حــرف شرق با اقوام گفــت یك مقــــام از صــد مقام اوست مرگ مثــــل شـــاهینـی كه افتــــد بر حــمام... زان كه این مرگ است مرگ دام و درد آن اگــــر مرگـــی كه برگیرد ز خـاك جنـــــگ را رهـــبانی اســـلام گفــت
[۲۳].
==شفقت و رحمت==
اسلام دین رحمت است. خداوند رحمت را بر خود واجب ساخته است: «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» [۲۴] و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را جز برای رحمت بر خلق نفرستاده است: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» [۲۵]. و چه رحمتی بالاتر از این كه مردم از عبودیت غیر خدا و خلود در ارض و دوزخ نجات یافته و به بندگی خدا و رستگاری دست یابند و در غم و شادی یکدیگر چنان شریك باشند كه به حكم حدیث نبوی هر گاه یكی از آنها را رنجی رسد برای دیگران آرام و قرار نماند: فطـرت مســلم سرا پا شفـــقت است آن كه مهتاب از سر انگشتش دو نیم از مقـــام او اگـــــر دور ایســـــــتی در جهان دست و زبانش رحمت است رحـــمت او عــــام و خُلـــقش عظیم از میــــــــــان محــــشر ما نیـــسـتی
[۲۶].
مسلمانان به حكم قرآن كریم به همان نسبت كه در مقابل دشمنان، شدید و مقاوم اند در مقابل یکدیگر رحیم و مهرباناند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» [۲۷]. نتیجه آنكه امت اسلامی در پرتو تعالیم اسلام به تعالی روحی و معنوی كه از آثار آن، اسلام وطنی، حریت و آزادگی، تدبیر و شجاعت، رحمت وشفقت و... است دست یافت و تمدنی معنوی را كه زیرساز تمدن مادی بود به منصة ظهور رساند. گذشته از آثار مذكور، كه تقریباً به صورت فرهنگ عمومی مسلمانان در آمده بود، بعد معنویت و عرفان اسلامی در میان كسانی كه صلاحیت و استعداد آن را داشتند به عالیترین مراتب خود رسید و پشتوانة بزرگ فرهنگ و تمدن اسلامی گردید. اقبال نیز خود از چنین معرفتی برخوردار بود و به سنایی، مولوی، حافظ و ... عشق میورزید: می روشن ز تاك من فرو ریخت نصیب از آتشی دارم كــــــه اول خوشا مردی كه در دامانم آویخت سنــــایی از دل رومی بر انگیخت
(اقبال لاهوری، پیشین، ص459).
با این همه باید یادآور شد كه این همه تعالی روحی و معنوی در حالی بود كه حكومت اسلامی پس از پیامبر از مسیر اصلی خود خارج و پس از مدتی به سلطنت تبدیل شد. روشن است كه اگر این انحراف رخ نمیداد مسیر تعالی تا چه حد عالیتر، وسیعتر و عمیقتر میگشت. به هر حال، آنچه مسلّم است این است كه مسلمانان در پرتو تعالیم الهی و در دامنة گستردة امت اسلامی به چنان تعالی روحی و معنوی دست یافتند که پیش از آن سابقه نداشت.
===پیشرفت علمی و فنی مسلمانان===
ثمرة دوم تشكیل امت اسلامی، پیشرفت علمی و مادی مسلمانان بوده است. تأكید اسلام بر علم و دانش بر هیچ كسی پوشیده نیست. همین امر موجبات پیشرفت علمی مسلمانان را فراهم آورد. شهید مطهری در این باره میگوید: «سرعت پیشرفت و توسعه، كلیت و شمول و همهجانبگی، شركت طبقات مختلف اجتماع، اشتراك مساعی ملل گوناگون، چیزهایی است كه اعجابها را در مورد تمدن اسلامی بر انگیخته است» [۲۸]. وی سپس از جرجی زیدان چنین نقل میكند: «عربها (مسلمانان) در مدت یك قرن و اندی مطالب و علومی به زبان خود ترجمه كردند كه رومیان در مدت چند قرن از انجام آن عاجز بودند... مسلمانان قسمت عمدة علوم فلسفی و ریاضی و طب و هیئت و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربی ترجمه و نقل كردند... در واقع بهترین معلومات هر ملتی را از آن گرفتند، مثلاً در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند و از ایرانیان تاریخ و موسیقی و ستارهشناسی و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند و از هندیان طب (هندی) حساب و نجوم و موسیقی و داستان و گیاه شناسی آموختند. از كلدانیان و نبطیها كشاورزی و باغبانی و سحر و ستارهشناسی و طلسم فرا گرفتند و شیمی و تشریح از مصریان به آنان رسید و...» [۲۹]. روشن است كه مسلمانان صرفاً به اقتباس اكتفا نكردند، بلكه در هر یك از علوم بالا با خلاقیت و ابتكار و نوآوری دامنة آن را گسترش دادند و آراء و نظریات جدید ارایه نمودند و به این ترتیب در كنار علوم و معارف دینی مانند: فقه، تفسیر، حدیث، كلام، فلسفه، عرفان و... در دیگر علوم طبیعی مانند: فیزیك، شیمی، جبر، هندسه، طب، تشریح، ستارهشناسی و... پیشرفتهای چشمگیری نمودند و قرنها پرچمداری نهضت علمی در جهان را بر عهده داشتند. اینك باید دید چرا مسلمانان از آن فرّ و شكوه معنوی و مادی و علمی خود دور شدند وسیادت درخشان خود را از دست دادند.
====جایگاه مسلمانان در جهان طی قرون اخیر====
مسلمانان پس از قرنها سیادت معنوی و علمی جهانی دچار انحطاط و ركود شدند. این انحطاط، هم در بعد معنوی و روحی و هم در بعد علمی رخ داد. از سوی دیگر، غرب به تدریج بیدار شد و از منابع علمی مسلمین بهرهها برد و توسعة علمی حیرتانگیزی یافت. اما تمدن غرب از تعالی روحی و معنوی تهی و از انگیزههای مادی و دنیاپرستی سرشار بود. همین امر سبب تجاوز و تعدی غرب به جهان شرق و به خصوص بلاد اسلامی گردید. مسلمانان نه تنها راكد و ساكن، بلكه مورد ستم و تجاوز و تحقیر واقع و اسیر تمدن غرب گشتند. این وضعیت اسفبار، برخی از متفكران مسلمان را از شرق تا غرب جهان اسلام بار دیگر به طرح اندیشة عزت اسلامی برانگیخت. بیش از صد سال پیش سید جمال الدین اسدآبادی نهضت بیداری اسلامی را پی ریخت و پس از او متفكرانی چون عبده، اقبال و ... آن را پی گرفتند. اقبال لاهوری از گذشتة شكوهمند اسلامی به خوبی آگاه بود، همان طور كه وضعیت اسفناك مسلمانان را طی قرون اخیر به خوبی حس میكرد. او همچنین عصر خود و تمدن غالب، یعنی تمدن غربی، را نیك میشناخت. وی به خوبی میدانست كه تمدن كنونی غرب از سعادت بشری عقیم است و بلكه بر پایة تجاوز و ستم شكل گرفته است. او راه نجات را در بازگشت به هویت معنوی و خودی میدید. مسلمانان را نسبت به عظمت دیرینة خود آشنا میساخت و بر آن بود كه اسلام و قرآن برای همه عصرها است. بانگ او بانگ بازگشت به قرآن و اتحاد مسلمانان بود. در اینجا به مرور اندیشة اقبال در سه محور «علل انحطاط مسلمانان»، « ماهیت تمدن غرب» و «بازگشت به اسلام و احیای تمدن اسلامی» میپردازیم.
=====دلایل انحطاط مسلمانان در قرون اخیر=====
مسلمانان كه قرنها از سیادت و عزت جهانی برخوردار بودند و تمدنی با دو عنصر «تعالی» و «پیشرفت» را خلق كرده بودند چرا طی دو سه قرن اخیر این چنین خوار و زبون گشتند؟ این پرسش برای اقبال مطرح بوده است: شبی پیــــش خدا بگریســــتم زار مســـلمانان چرا زارند و خوارند؟
[۳۰].
دل اقبال از این خواری و زبونی مالامال از درد و رنج بود: در گـــلویم گـریــهها گردد گره مسلم این كشـــور از خود نـــاامید از سه قرن این امت خوار و زبــون پست فكر و دون نهاد و كور ذوق ایــــن قیــــامت اندرون سیـــــنه به عــمرها شــــد با خدا مردی ندید... زنــــده بــــی سـوز و سرور اندرون مكتـب و ملای او محـــروم شـــوق
[۳۱].
از نظر اقبال، وضعیت كنونی مسلمانان دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارت است از:
======دوری مسلمانان از تعالیم اسلام======
مسلمانان به تدریج از اسلام دور شدند و حداكثر به آداب و مراسم بی روح اكتفا كردند. روح توحید و آداب اسلامی از میان رفت و ظواهر به جای ماند. بیان اقبال در دوری مسلمانان از اسلام و پیامبر چنین است: هست دین مصطفی دیــــن حیـات تا شعار مصطفی از دســـــت رفـت
عـصر ما، ما را ز ما بیـــگانه كـــرد سوز او تا از میـان ســیــــنه رفـــت
ملتی را رفت چون آیین ز دســت هستی مسلم ز آیین است و بس شــــرع او تفســـیر آییـــن حیــات قـــوم را رمز بقـــا از دســت رفت
[۳۲].
از جــــمال مصـــطفی بیـگانه كرد جـــــــوهر آیــینه از آیــینه رفـت
[۳۳].
مثل خاك اجزای او از هم شكست باطــن دینی نبـــی این است و بس
[۳۴].
با رفتن روح از شعائر اسلامی نظام فردی و اجتماعی مختل گردید: نـور در صــوم و صـلات او نــمانـــد رفت از و آن مستی و ذوق و ســـرور روح چون رفت از صلات و از صیام ســــینهها از گــرمی قــــرآن تــهی جلوهای در كائنـــات او نماند دیـــن او انـــدر كتـاب و او به گور فرد ناهــموار و ملـــت بی نظــــــام از چنیــــن مردان چــــه امیـد بهی
[۳۵].
و به این ترتیب نشانی از پیامبر در مسلمانان نماند: در عجم گردیدم و هم در عــرب این مســلمان زادة روشـن دماغ مصـــطفی نـــایــاب و ارزان بولهب ظلمت آباد ضــــمیـــرش بی چراغ
[۳۶].
حق آن است كه مسلمانی چنین، از یاد و نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از خجالت آب شود و بهتر آن كه نام او را نیالاید! چون به نام مصطفی خوانم درود عشـــق میگوید ای محـكوم غیر تا نــداری از محــــمد رنگ و بو از خجالت آب میگردد وجود سیــــنة تــو از بتـان مانند دیر از درود خــود میــــالا نـــام او
[۳۷].
به این ترتیب، دوری مسلمانان از اسلام و آیین پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز دورة خواری و زبونی آنها شد.
=======ظهور سلطنت و ملوكیت در جهان اسلام=======
از دلایل دیگر انحطاط مسلمانان دوری حكومتها از اسلام و تبدیل حكومت اسلامی به سلطنت است. بقای سلطنت نیز در گرو جدایی دین از سیاست است. به این ترتیب امت اسلام از داعیههای سیاسی اسلام دور شد: منزل و مقصود قرآن دیــــگر است خود طلسم قیصر و كسری شكست تا نهال سلطنـــت قـــوت گرفـــت از ملــوكیـــت نـــگه گـردد اگــر رسم و آیین مسلـــــمان دیگر است... خود ســر تخـــت ملـــوكیت نشست دیــن او نــقــش از ملــوكیت گرفت عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر
[۳۸].
نیز گوید: عرب خود را به نور مصطفی سوخت ولـیکن آن خلافـت راه گـم كــــرد خلافـت بر مقام ما گــــواهی اســت ملوكیت همه مكر است و نیــــرنگ چــراغ مردة شـــرق را بر افروخت كـــــه اول مومنان را شـاهی آموخت حرام است آنچه بر ما پادشـاهی است خــلافت حفـظ ناموس الــهی است
[۳۹].
استحكام ملوكیت و پادشاهی نیز به شقاق بین مردم وابسته است : چیســـت تقدیر ملوكیت شـــقــاق از بدآموزی زبون تقـــدیر ملــك محـكـمـی جستـــن ز تــدبیر نفـــاق بـــاطــــــل و آشفتهتر تدبیر ملك
[۴۰].
و پادشاهان دشمنان خدا و ویرانگر شهرها و بلادند: رایت حق از ملـوك آمد نگـــون قریهها از دخلشان خـوار و زبون
و حاصل آیین و دستور ملوك جز فربهی صاحبان قدرت و بیچارگی ضعفا و مستضعفان نیست: حاصل آیین و دســـتــور ملـوك ده خدایان فربه و دهقان چو دوك
[۴۱].
========تفرقه و جدایی========
امت واحد اسلامی به تدریج به امم و ملل تبدیل شد. تفرقه و جدایی با عناوین مختلف نژادی، قومی، ملی و ... امت اسلام را متفرق ساخته و یا در مقابل یکدیگر قرار داد. اخوت اسلامی رخت بر بست و شد آنچه كه شد: خویشتن را ترك و افغان خوانـدهای ای كــه تو رســـــوای نام افتــادهای صـــد ملل از ملتــــی انگیخـــتهای وای بر تــــو آنچه بودی ماندهای... از درخـــت خویش خام افتادهای... بر حصار خود شبیــخون ریختهای
نیز: اندكی گـــم شو به قرآن و خبر در جهان آواره و بــیــچــاره ای بند غیر الله اندر پــــای تســــت بــــاز ای نادان به خویش اندر نگر وحــدتی گم كردهای صد پارهای داغـم از داغی كه در سیمای توست
[۴۲].
از نظر اقبال آنچه قلب پیامبر اسلام را به درد میآورد تفرقة امت اسلامی است: امتـــی بــــودی امم گـــردیـــدهای هر كه از بند خـودی وارســـــت مرد آنچه تو با خویش كردی، كس نكرد بـــزم خود را خود ز هم پاشیدهای هـــر كه با بیـــگانگان پیوست مرد روح پاك مصــطفی آمد بــه درد
[۴۳].
با گسیخته شدن وحدت گرفتاریها آغاز شد: رشتة وحدت چو قوم از دست داد ما پریشان در جهان چـون اختــــریم آنچه تو با خویش كردی، كس نكرد صــــــد گــره بر روی كار ما فتاد هــــمدم و بیــگـانه از یکدیگریم روح پاك مصــطفی آمد بــه درد
[۴۴].
=========رواج وطن پرستی به مفهوم غربی آن=========
وطن به مفهوم غربی آن كه در قرن نوزدهم میلادی در اروپا شكل گرفت [۴۵]. وقتی به وسیلة خود غربیها و روشنفكران وابستة آنها میان مسلمانان رخنه كرد، ملتهای اسلامی را از یکدیگر جدا ومتفرق ساخت و زمینه را برای هجوم آنها به بلاد اسلامی فراهم كرد: آن چنان قطع اخوت كـــردهاند تا وطن را شمع محفل ســـاختند آن فلارنســاوی باطل پرســت نسخهای بهر شهــنشاهان نوشت مملكت را دین او معبود ساخت بــر وطـــن تعـــمیر ملت كردهاند نـــوع انـــسان را قـــبایل ساختند... ســرمة او دیدة مردم شكست در گـــل ما دانة پیـكار كشت... فـــكر او مذموم را محمود ساخت
[۴۶].
از نظر اقبال حب ّّسرزمین و كشور برای مسلمانان منافاتی با اسلام وطنی آنها نداشت، اما وطن پرستی به مفهوم غربی آن منافی با اسلام وطنی است و همین امر مشكلات بسیاری را برای مسلمانان ایجاد كرده است. این در حالی است كه غرب خود در فكر تمركز و اتحاد است: لرد مغرب آن ســـــرا پا مكر و فـــــن او به فكر مركز و تـــــو در نـــــفــاق تو اگر داری تـــــمیز خوب و زشـت آن كف خاكــی كه نـــامیدی وطـن با وطن اهل وطـــن را نســـبتی اسـت اندرین نســـــبت اگــر داری نظــــر گرچه از مشـرق برآیـــــد آفــــتاب در تب و تاب اســــت از سوز درون بردمد از مشرق خود جـــلوه مسـت فطرتش از مغرب و مشرق بری است اهــــل دیــــن را داد تعـــلــــیم وطن بــگــــذر از شـــام و فلسطین و عراق دل نبندی با كلوخ و سنگ و خشت... ایــــن كه گـویی مصر و ایران و یمن زان كـــه از خاكش طلوع ملتی است نكـــــته ای بیــــنی ز مو بــاریــــكتر با تجــــلیهای شــوخ و بــی حجاب تا ز قیــــــد شـــرق و غرب آید برون تــــــا همه آفــــاق را آرد بـــه دست گـرچه او از روی نسبت خاوری است
[۴۷]
به این ترتیب، وطنگرایی و ملیگرایی به مفهوم غربی آن برای جهان اسلام جز خسارت چیزی در بر نداشت، زیرا مسلمانان به حكم تعالیم قرآنی علاقه به وطن و سرزمین و زادگاه خود را به سادگی با علاقه به اسلام و سرزمینهای اسلامی جمع كرده بودند و دفاع از بلادهای اسلامی را وظیفة شرعی خود تلقی میكردند. اما با رواج تفكر غربی وطنی، ملتهای اسلامی رویاروی هم قرار گرفته و حتی از منافع یکدیگر در مقابل دشمن مشترك دفاع نكردند. نمونة عینی و حاضر آن اشغال فلسطین طی دهههای اخیر و اشغال افغانستان و عراق طی سالهای اخیر است.
==========خود باختگی و تقلید از غرب==========
از جمله دلایل انحطاط مسلمین خودباختگی و شیفتگی در مقابل تمدن غرب است.مسلمانان بی آن كه از ماهیت واقعی تمدن غرب آگاه باشند در برابر پیشرفتهای چشمگیر علمی غرب خود را باختند و حتی برخی متفكران چنان شیفتة آن شدند كه راه نجات را جز در «غربی شدن» در تمامی شئون فكری، سیاسی، اجتماعی و حتی فردی ندانستند. از نظر برخی حتی نوع پوشش نیز باید غربی شود تا پیشرفت و توسعه حاصل گردد: شیخ او لــــــرد فرنگـی را مریــــــد گفت دین را رونق از محكومی است گــــــر چــه گویــد از مقام بایزید زندگانی از خودی محرومی است
[۴۸]
نیز: ترك و ایران و عرب مسـت فرنـــگ مشرق از سلطــانی مغــــرب خــراب هـــر كسی را در گلو شست فرنگ اشـــتراك از دین و ملت برده تاب
[۴۹]
كار مسلمانان، به خصوص برخی خواص آنها، در تقلید از غرب به آنجا رسید كه چشمة كوثر حیات را از سراب غرب میجستند و نان جو را از دست آنها میخواستند: هـــــــم مسلـــمانان افــــرنگی مآب خیر و خوبی بر خواص آمد حـــرام
این ز خود بیگانه این مست فرنــگ نان خرید این ناقهكش با جان پاك چشــــمه كـوثر بجویند از سراب دیــده ام صدق و صفا را در عوام
[۵۰]
نان جو میخواهد از دست فرنگ داد ما را نـــــالههای سوزناك
[۵۱]
برخی سران كشورهای اسلامی نیز كه خود عامل غرب بودند، با عنوان تجدد و نوگرایی، به اسلامزدایی و غربگرایی روی آوردند و حال آنكه تقویم حیات در تقلید نیست: مصطفی كو از تجدد میســــرود نو نگردد كــعبه را رخــــت حیات ترك را آهنگ نو در چنگ نیست طرفـــــگیها در نـــهادكــــائنات گـــفـت نقـــش كهـنه را بـاید زدود گـــر ز افرنگ آیـدش لات و منات تـازه اش جز كـهنة افرنگ نیست نیـســــت از تقلـــید تقــویم حیات
[۵۲]
این همه در حالی بود كه غرب از یك سو معادن و منابع ملتها را به غارت میبرد و از سوی دیگر با همان مواد و ثروت غارت كرده اجناس و محصولات خود را میساخت و سپس همانها را به خود آنها میفروخت: ای ز كار عصر حاضر بی خــــبر قالــــی از ابریشــم تو ســــاختند چشم تو از ظاهرش افسون خورد وای آن دریا كه موجش كم تپید چــــرب دستیهای یورپ را نگر بــــــاز او را پیــــش تــو انداختند رنــگ و آب او تــو را از جــــا بــرد گوهر خود را ز غواصــــــان خرید
[۵۳]
===========تنآسایی و سستی و رخوت===========
از دیگر عوامل انحطاط ملتهای اسلامی رخنه سستی و رخوت و میل به تنآسایی و حب دنیا در میان مسلمانان است؛ خصلتهایی كه عزت و سر بلندی را به باد میدهد و ذلت و خواری را به ارمغان میآورد: تا مسلمان كرد با خود آنچه كرد مرد حق از غــیر حق انــدیشـه كرد خالصه شمــشیر و قـــرآن را ببـــرد گردش دوران بســـاطش در نورد شـــــیر مولا روبهـی را پیشه كرد اندر آن كشـــــور مسلمانی بمرد
[۵۴]
نیز: سجدهای كز وی زمین لرزیده است این زمان جز سر به زیری هیچ نیست بر مرادش مهر و مه گــــردیده است اندرو جز ضعف و پیری هیچ نیست
[۵۵]
تنآسایی موجب گردید كه حتی در تقلید از غرب، به لهو و لعب آن، و نه علم و دانش آن، بسنده شود، زیرا علم، دشوار و لهو، سهل است: بنـــدة افرنــــگ از ذوق نــــمود نقــد جــان خویــش در بـازد به لـهو از تنآســـایـــی بگیــرد سهـــل را ســـهل را جستــــن درین دیر كـهن می بـــرد از غربیــان رقص و سرود علم دشــــوار است میسازد به لهو فـــطــرت او در پذیرد ســهـــل را ایـن دلیل آن كه جان رفت از بدن
[۵۶]
این موارد، برخی از دلایل افول تمدن اسلامی و بلكه خواری و گرفتاریهای مسلمانان است. اما آیا تمدن غرب برای رهایی و آزادی انسان از هر ملیت و رنگ و و دین و مذهب كافی است؟ پاسخ این پرسش در گرو شناخت ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب است.
============ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب============
پیش از این گفته شد که اقبال شناخت خوبی از تمدن غرب داشته است. ملاحظة مجموعه سخنان اقبال در مورد تمدن غرب از آن حکایت دارد كه تمدن غرب فاقد روح، عشق و عقل الهی است و در نتیجه «متعالی و آسمانی» نیست. پیشرفت بدون تعالی نیز جز به كار «تن» به جای روح و «هوس» به جای عشق و «عقل معاش» به جای عقل معاد نمیآید. از نظر اقبال تلقی غرب از انسان جز «آب و گل» نیست و كاروان هستی «بی مقصود و غایت» است: در نگاهش آدمی آب و گـــل اســت كـــــاروان زنـــدگی بی منزل است
[۵۷]
و به همین دلیل تمام هم و غم او در «تن» خلاصه میشود و روح را خواب فراگرفته است: روان خوابید و تن بـــــیدار گــــردید هنــــر با دیــن و دانش خوار گردید
[۵۸]
به بیان دیگر، غریبان راه افلاك را گم كردند: غریبان گم كــــرده اند افــــلاك را رنگ و بو از تن نگــیرد جـــان پاك در شــــكم جویـــــند جان پاك را جـــز به تن كــاری ندارد اشتراك
[۵۹]
و به این ترتیب همه چیز از علم و فن و عقل و دل و دین و سیاست، دایر مدار آب و گل شد: گر خدا سازد تو را صاحـــــــب نظر عقلها بی باك و دلها بیگــــداز علم و فن، دین و سیاست، عقل و دل روزگـــــاری را كـــه میآیــد نگر چشمها بیشــــرم و غرق اندر مجاز زوج زوج انــــدر طواف آب و گل
[۶۰]
هدف قرارگرفتن منافع مادی و سیریناپذیری آدمی مستلزم غارت و چپاول است. از همین رو، گرچه یك روی سكه تمدن غرب نظم و انتظام امور مادی و معیشتی و رفاه نسبی كشورهای غربی (آن هم پس از ظلمها و ستمها) بود، اما روی دیگر سكة غرب، استعمار و جنگ و قتل و غارت كشورهای شرقی و به خصوص اسلامی بود: آدمیت خوار نالیــــد از فرنــــگ گرگــــــی اندر پوســـتین برهای مشكلات حضرت انسان از اوست شرع یورپ بـی نزاع قیــــل و قال زندگی هنگــامه برچیــد از فرنگ هـــر زمان انـــدر كــــمین برهای آدمیت را غــــــم پنـهان از اوست بـره را كردسـت بر گرگان حلال
[۶۱]
اقبال در تصویر حكمت فرنگ، داستانی تمثیلی را ذكر میكند كه فرشتة مرگ جان كسی را میگیرد و او رنج و دشواری بسیاری را متحمل میگردد. از این رو شكایت به نزد خداوند میبرد كه فرشتة مرگ همچنان با شیوهها و فنون قدیم جان میستاند كه بسی سخت و دردناك است، پس شایسته است به فرنگ رود و فن قتل و كشتن را به خوبی بیاموزد!: شنیـــدم كه در پارس مرد گـــزین بسی سختی از جان كنی دید و مرد بــنالـــش درآمد به یــــزدان پاك كمالی نـــدارد باین یــك فنــــی فرنـــگ آفرینـــد هنـرها شگرف تفنگش به كشتن چنــان تیز دست فرست این كهن ابله را در فـرنگ ادا فهـــم رمز آشــــنا نكته بین بر آشفــت و جان شكوه لبریز برد كه دارم دلـی از اجل چاك چاك نـداند فن تــــازه جـــــان كنی بـر انـــگیزد از قطرهای بحر ژرف كــه افرشته مرگ را دم گسست كــه گیــــرد فن كشتن بی درنگ
[۶۲]
از نظر اقبال، در درون شیشههای تمدن عصر حاضر، چنان زهری است كه مارها از آن در پیچ و تابند: من درون شیشههای عصر حاضر دیده ام آن چنان زهری كه از وی مارها در پیچ و تاب
[۶۳]
این همه، به رغم ظاهر افسونگر غرب است كه تابنده و گیرنده، اما دل مرده و خانمان سوز است: میشناسی چیست تهذیب فرنگ جلوههایش خانــــمانها ســـوخـته ظاهرش تابنده و گـیرندهای اسـت چشم بیـند دل بلغــــزد انــــدرون در جهـــــــان او دو صد فردوس رنگ شـــــاخ و بـــرگ و آشیــــانها سوخته دل ضعیف است و نگه را بندهای است پیـــــش این بـــتخانه افتد سرنگون
[۶۴]
سازمانهای بینالمللی غربی نیز تجمع دزدان برای تقسیم اموال مسروقه است. اقبال درباره جامعه ملل در ژنو آورده است: برفتد تا روش رزم در ایـــن بــــزم كهن من از این بیش ندانم كه كفن دزدی چند
در جیــنوا چیســـت غیـــر از مكر و فن نكتهها گو مینــــگنجد در سخــــــن دردمندان جهان طرح نو انداختهاند بهــر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند
[۶۵].
صــــید تو این میش و آن نخچیر من یك جهان آشوب و یك گیتی فتن
[۶۶]
ملاك خوب و بد و زشت و زیبا نیز به «قدرت و زور» است و به جز آن فریبی بیش نیست: خوب زشت است اگر پنجه گیرات شكست تو اگر درنگری جز به ریا نیست حـــیات دعوی صدق و صفا پرده ناموس ریاست فاش گفتم به تو اسرار نهانخانه زیســت زشت خوب است اگر تاب و توان تو فزود هر كه اندر گرو صدق و صفا بود نبود پیــر ما گفــت مس از سیم بباید اندود بـه كســی باز مگو تا كه بیابی مقصود
[۶۷]
از نظر اقبال فساد عصر حاضر نیز آشكار است: فــــساد عــصر حـــاضر آشــــكار است اگــر پیـــــدا كنی ذوق نــــــــــگاهــی سپــــهر از زشــتی او شـــرمسار است دو صد شیطان تو را خــدمتگزار است
[۶۸].
خلاصه آن كه همة مشكل آن است كه عصر حاضر ناظر به نور خدا نیست: آن یورپ زیـــن مقـــام آگـــاه نیســت او نــدانــــد از حـــلال و از حــــــــرام امتــــــی بــــر امت دیـــگــــر چــــرد از ضـــعیفان نــــان ربودن حكمت است شیـــوة تهــــذیب نو آدم دری اسـت تا تــــه و بالا نــــگردد ایــــــن نــــظام چشـــم او ینـــظر به نـــور الله نیــسـت حكــمتش خـام اسـت و كارش ناتمام دانه ایـــن میكـــارد آن حاصــل برد از تنشــان جـان ربودن حكمت است پردة آدم دری ســــوداگــری است دانش و تهذیب و دین ســــودای خام
[۶۹]
آرزوی اقبال آن است كه مردمان، عصر حاضر را نیك بشناسند: من فدای آن كه خـــود را دیده اســـت غربـیـان را شیـــوههای ساحری اســـت عصــــر حاضر را نكو سنجیده است تكیه جز بر خویش كردن كافری است
[۷۰]
از نظر اقبال، سرنوشت چنین تمدنی آن است كه به دست خود فانی میشود: شــعله افرنــگیان غـــم خورده ایســـت زخمها خـــوردند از شـــمشیر خویش چشــــمشان صاحب نظر دل مردهایست بسمل افتـــادند چـــون نخـچیر خویش
[۷۱]
=============بازگشت به اسلام و احیای اندیشه اسلامی=============
این پرسش به ذهن خطور میكند كه آیا بشر محكوم به «تعالی» یا «توسعه» است و جمع آن دو ممكن نیست. بیتردید چنین نیست؛ دستکم از آن رو كه بشر در دوره گذشته تمدن اسلامی تا حدودی این دو را با یکدیگر جمع كرده بود. اما جمع آن دو به خصوص در عصر كنونی چندان ساده نیست. از این رو باید ملاحظه كرد كه چه آیین و اندیشهای به هر دو بُعد تعالی و پیشرفت ، دنیا و آخرت، ماده و معنا و روح وتن توجه درخور كرده و دارای طرح كلی هدفگزاری و برنامهریزی است و توانایی مطابقت با مقتضیات اعصار گوناگون را داشته و قادر به بسیج همة مردم و فداكار ساختن آنها در متن تعالیم خود است. از نظر اقبال، اسلام چنین آیینی و قرآن چنین كتابی است: چــون مســــلمانان اگر داری جگــــر صـد جهــان تـازه در آیـات اوســــت یك جهانش عصر حاضر را بس اسـت بــنده مــؤمن ز آیـات خــــداسـت چــون كهن گـــردد جـهانی در بـرش در ضـمیر خویـش و در قـــرآن نگر عصـرها پیــچیده درآنــات اوســت گیر اگر در سینه دل معنی رس است هــر جــهان انـــدر بر او چون قباست مـی دهـــــد قـــرآن جهانی دیگرش
[۷۲]
بنابراین لازم است قرآن بار دیگر به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد. پیش از این، كه قرآن كریم در متن حیات فردی و اجتماعی مسلمانان قرار گرفت، تمامی نقشهای باطل را از بین برد. امروز نیز چنین است؛ اگر قرآن به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد، جانها «دیگر» خواهد شد و وقتی جانها دیگر شد «جهان» معاصر نیز دیگر خواهد شد: نقـــش قرآن تا در این عالم نشســــت فــاش گویم آنچه در دل مضمر اسـت چون به جان در رفت جان دیگر شـود نقــــشهای كــاهن و پاپا شكست ایــن كتابی نیست چیزی دیگر است جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
[۷۳]
به این ترتیب، از نظر اقبال، تغییر جهان در گروی تغییر جانها است و این همان مضمون آیه شریفة قرآن است كه: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ خدای متعال سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نمیسازد مگر آنکه آنها «خودشان» را تغییر دهند» [۷۴]). تحول و دگرگونی در «خود» نیز به تحول و دگرگونی در «خواستها و ارادهها و آمال و آرزوها» بر میگردد و تغییر در خواستها و ارادهها نیز تابع تغییر در «بینشها و اندیشهها» است. پس گام اول تطهیر اندیشههای مسلمانان از اندیشههای بیگانه است. اقبال خود چنین داعیهای دارد: تا به روز آرم شــب افــكار شــرق فكر شــرق آزاد گــردد از فرنـگ چون شود اندیشه قـومی خـراب میــرد اندر ســینهاش قلب سلـیـم موج از دریاش كم گــــردد بــلند پس نخستـــین بایدش تطـهیر فـكر بر فــروزم سیــنــــه احرار شرق... از سـرود من بگـیرد آب و رنــگ... ناسـره گردد به دستــش ســـیم ناب در نگـــاه او كـــج آیــد مستقیم... گوهــــر او چـــون خزف ناارجمند بعــــد از آن آسـان شود تعمیر فكر
(اقبال لاهوری، پیشین، ص390ـ391)
به این ترتیب، از نظر اقبال، تطهیر فكر بر تعمیر فكر مقدم است. نخست باید ذهن از اندیشههای باطل پیراسته شود و سپس با اندیشههای صحیح آراسته گردد. دو عنصر «تطهیر» و «تعمیر» گرچه از اندیشه آغاز میشود ولی به آن محدود نمیباشد و همة حوزههای فردی و اجتماعی را در بر میگیرد. از این رو، از نظر اقبال، مسلمانان باید «تطهیر و تعمیر»، «نفی و اثبات» و «لا و الا» را در همه شئون فردی و اجتماعی جاری سازند. اقبال هشدار میدهد كه «لا» بدون «الا» و «نفی» بدون «اثبات» سرانجامی جز زوال ندارد. وی انقلاب روس را شاهد مدعای خود میداند: همچنان بیـنی كه در دور فرنــــگ روس را قلب و جگر گردیده خـون آن نظام كهــنه را بر هـــم زد اسـت كـــردهام انـــــدر مكافاتـــش نگه فكــــر او در تنــــد باد لا بـــــماند در مقــــام لا نـــیاســایـــــد حیات لا و الا ســــاز و بـــــرگ امتــــان بندگی با خواجگی آمد به چنگ از ضـــمیرش حرف لا آمد برون تیز نیــشی بر رگ عالـم زد است لا ســــلاطیـــن لا كلــیسـا لا الـه مركـــب خــود را سـوی الا نراند... ســـوی الا میخــــرامد كـائنات نفـــــی بــی اثبــات مرگ امتـان
[۷۵]
بر اساس این راهكارهای پیش روی مسلمانان، هم جنبه سلبی و هم جنبه ایجابی دارد. اقبال در سرودههای خویش موارد بسیاری از این سلب و ایجابها را برشمرده است؛ نفی تقلید از غرب و اثبات هویت خودی، نفی خوف از مرگ و اثبات شجاعت و دلیری، نفی وطنپرستیهای غربی و اثبات اسلام وطنی و... ؛ نمونه ای از این موارد در سروده اقبال چنین است: دانی از افرنـــگ و از كـــــار فـرنـــگ زخــــم ازو نشـــــتـر ازو ســـوزن ازو گـــر تو میدانــی حســابش را درسـت بــــی نیــــاز از كـــارگــاه او گــــــذر كشتـــن بی حرب و ضرب آیین اوسـت بـــوریای خــــود را به قــالــیـــش مده گوهرش تفدار و در لعلش رگ است صــد گره افكندهای در كــار خویــش هوشمنــــدی از خــــم او مینــخـورد آن چه از خاك تو رســت ای مرد حــر چشـــم تو از ظاهــرش افســـون خـورد تــا كـــجـا در قیـــــد و زنــــار فرنگ ما و جـــــوی خـــون و امیــــد رفــــو... از حــریــرش نـــرمتـر كــرباس توست در زمسـتـــــان پوســـتـیــن او مخـــــر مرگها در گـــــردش ماشیــن اوست بیـــــذق خــــود را به فـــرزینش مده مشـك این سوداگر از ناف سگ است... از قــماش او مكـــن دســـتـار خویش هر كـه خـورد اندر همیــن میخانه مرد... آن فـــروش و آن بـــپوش و آن بخور... رنــــگ و آب او تــــو را از جـــا بـرد
[۷۶]
نتیجه آنكه: اگر مسلمانان به اسلام روی آورند و به حكم اسلام از تفرقه و جدایی بپرهیزند و بار دیگر به تشکیل امت واحدة اسلامی بپردازند نه تنها از این ضعف و مظلومیت نجات خواهند یافت، بلكه دور نیست تعالی و پیشرفت گذشته خود را این بار متناسب با عصر نوین به دست آورده و عزت و سیادت علمی و معنوی خود را زنده کنند: بـــه منـــزل كــوش ماننــد مه نــو مقام خویش اگر خواهی درین دیر دریــن نـیلی فضا هر دم فزون شو به حـق دل بنـد و راه مصطفی رو
[۷۷]
منابع و مآخذ
- قرآن كریم.
- ابن سینا، الاشارات و التنبیهات با شرح خواجه نصیر الدین طوسی، دفتر نشر الكتاب، چاپ دوم، ج3، بی تا.
- اقبال لاهوری، محمد، كلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، مقدمه و شرح احوال احمد سروش، انتشارات كتابخانه سنایی، تهران، 1343 ش.
- 4ـ رازی، ابوالفتوح، تفسیر ابوالفتوح رازی، آستان قدس رضوی، مشهد، ج2، 1408 ق.
- 5ـ مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ج2، بیتا.
- 6ـ مط
هری، مرتضی، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی (وحی و نبوت)، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1362ش.
- ↑ (انفال/63)
- ↑ (رازی، 1408ق، ج2، ص405)
- ↑ (اقبال لاهوری، 1343ش، ص63)
- ↑ (پیشین، ص16)
- ↑ (پیشین، ص59)
- ↑ (پیشین، ص110)
- ↑ (پیشین، ص67ـ69)
- ↑ (پیشین، ص71
- ↑ (پیشین، ص72)
- ↑ (پیشین، ص73)
- ↑ (ابن سینا، بیتا، ج3، ص371ـ373)
- ↑ (اقبال لاهوری، پیشین، ص63)
- ↑ (حجر/9)
- ↑ (توبه/32)
- ↑ (اقباللاهوری، پیشین، ص81)
- ↑ (پیشین، ص110)
- ↑ (پیشین، ص76ـ77)
- ↑ (پیشین، ص407)
- ↑ (پیشین، ص74ـ75)
- ↑ (پیشین، ص411)
- ↑ (پیشین، ص357
- ↑ (پیشین، ص373
- ↑ (پیشین، ص374)
- ↑ (انعام/12)
- ↑ (انبیا/107)
- ↑ (اقبال لاهوری، پیشین، ص89)
- ↑ (فتح/29)
- ↑ (مطهری، بیتا، ص450)
- ↑ (پیشین، ص451)
- ↑ (اقبال لاهوری، پیشین، ص445)
- ↑ (پیشین، ص398)
- ↑ (پیشین، ص87)
- ↑ (پیشین، ص399)
- ↑ (پیشین، ص82)
- ↑ (پیشین، ص382)
- ↑ (پیشین، ص413)
- ↑ (پیشین، ص406)
- ↑ (پیشین، ص315)
- ↑ (پیشین، ص464)
- ↑ (پیشین، ص324)
- ↑ (پیشین، ص310)
- ↑ (پیشین، ص105ـ106)
- ↑ (پیشین، ص418)
- ↑ (پیشین، ص408)
- ↑ (مطهری، بیتا، ج1، ص13)
- ↑ (پیشین، ص78ـ79)
- ↑ (پیشین، ص304ـ305)
- ↑ (پیشین، ص399)
- ↑ (پیشین، ص304)
- ↑ (پیشین، ص386)
- ↑ (پیشین، ص413)
- ↑ (پیشین، ص306ـ307)
- ↑ (پیشین، ص412)
- ↑ (پیشین، ص357)
- ↑ (پیشین، ص382)
- ↑ (پیشین، ص370)
- ↑ (پیشین، ص409)
- ↑ (پیشین، ص173)
- ↑ (پیشین، ص305)
- ↑ (پیشین، ص382)
- ↑ (پیشین، ص409و410)
- ↑ (پیشین، ص234)
- ↑ (پیشین، ص146)
- ↑ (پیشین، ص370)
- ↑ (پیشین، ص260)
- ↑ (پیشین، ص410)
- ↑ (پیشین، ص269)
- ↑ (پیشین، ص478ـ479)
- ↑ (پیشین، ص401ـ402)
- ↑ (پیشین، ص370)
- ↑ (پیشین، ص306)
- ↑ (پیشین، ص307)
- ↑ (پیشین، ص317)
- ↑ (رعد/11
- ↑ (پیشین، ص395)
- ↑ (پیشین، ص412)
- ↑ (پیشین، ص454)