۸۸٬۰۰۹
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'أبی طالب' به 'أبیطالب') |
جز (جایگزینی متن - 'عبد ال' به 'عبدال') |
||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند. <ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66- 67 ، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref> | چنین مکن که بر هر حال من از اینجا بدون برادرزادهام نمیروم، او به حد بلوغ رسیده و در اینجا غریب است و میان خویشاوندان پدرى خود نیست و ما خاندان شرفیم، قوم ما و اقامت شیبه در شهر و سرزمین خودش برایش بهتر از توقف در اینجا است و او هر کجا که باشد پسر تو است. زمانی که سلمى متوجه شد مطّلب از تصمیم خود منصرف نمیشود سه روز مهلت خواست و مطّلب هم پیش ایشان سه روز ماند و سپس با شیبه حرکت کرد و هر دو با هم راه افتادند. <ref>ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 66- 67 ، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1418ق</ref> | ||
مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است. <ref>ابن هشام، | مطّلب هنگام ظهر همراه شیبه وارد مکه شد و قریش گمانکردند که مطّلب این کودک را خریده و او را بنده مطّلب [عبدالمطلب] نامیدند و از اینجا بود که این نام بر آن کودک باقی ماند. مطّلب گفت: واى بر شما، این چه حرفى است، این برادرزادهام شیبه است و چون او را دیدند گفتند: آرى به جان خودمان سوگند که پسر او است. <ref>ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق، السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبدالحفیظ، ج 1، ص 138، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا</ref> | ||
=ایمان عبدالمطلب= | =ایمان عبدالمطلب= | ||
خط ۱۴۳: | خط ۱۴۳: | ||
بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: | بنابر نقلها مکان این چاه را خداوند به عبدالمطلب نشان داد: | ||
«عبدالمطلب در خواب بود، ... در خواب مأمور به حفر زمزم شد و پرسید که زمزم چیست؟ پاسخ شنید: جایى که آبش را تمامى نیست و هرگز کم نمیشود و حاجیان بسیار را سیراب کند و ... . | |||
عبدالمطلب به همراه فرزندش [[حارث]] که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما [[حضرت اسماعیل]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت اسماعیل</ref> است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد. ... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از [[بنى سعد]] در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند. | عبدالمطلب به همراه فرزندش [[حارث]] که در آن روز تنها فرزند او بود، نشانه را یافت و به حفر آنجا مشغول شد. زمانی که کار به پایانش نزدیک شد، قریش از موضوع مطلع شده و گفتند که این چاه جد ما [[حضرت اسماعیل]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت اسماعیل</ref> است و ما را در آن حقى است و خواستار شریک شدن در آن شدند. اما عبدالمطلب از دادن این حق سرباز زد. ... در نهایت کار به محاکمه کشید و خواستند نزد کاهنى از [[بنى سعد]] در شام بروند تا میان آنها قضاوت کند. |