واقدی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'امیر المؤمنین ' به ' امیرالمؤمنین '
جز (جایگزینی متن - 'عمر ال' به 'عمرال')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - 'امیر المؤمنین ' به ' امیرالمؤمنین ')
خط ۵۹: خط ۵۹:
روایت آمدن وی به بغداد باید با داستان دیگری شرح داده شود. واقدی از زمانی که در مدینه بود، به خاطر اتفاق خاصی با [[هارون]] و [[یحیی بن خالد برمکی]] آشنا شد. عبدالله بن عبیدالله گوید: واقدی به من گفت: هارون به [[حج]] آمد، وارد مدینه شد و به یحیی بن خالد گفت: کسی را که با مدینه و مشاهد آن آشنا باشد برای من پیدا کن. این که [[جبرئیل]] کجا بر [[پیغمبر (ص)]] فرود آمد، و نیز قبور شهداء کجاست. یحیی برمکی در این باره پرس و جو کرده و همه او را به من راهنمائیش کرده بودند. دنبالم فرستادند، و من رفتم. این بعد از [نماز] عصر بود. یحیی به من گفت: یا شیخ! امیر المومنین می‌خواهد [[نماز]] عشاء را در [[مسجد]] بخواند، و سپس به دیدن مشاهد برویم وآنجا توقف کنیم، همین طور در موضعی که جبرئیل فرود آمده است. تو همین نزدیک باش. بعد از نماز عشای دوم، من با شمع بیرون آمدم.، آنها دو نفر با الاغ بودند! یحیی پرسید: مرد کجاست؟ گفتم: من هستم. با هم به مسجد رفتیم و من گفتم: این موضعی است که جبرئیل بر [[پیامبر(ص)]] فرود می‌آمد.  
روایت آمدن وی به بغداد باید با داستان دیگری شرح داده شود. واقدی از زمانی که در مدینه بود، به خاطر اتفاق خاصی با [[هارون]] و [[یحیی بن خالد برمکی]] آشنا شد. عبدالله بن عبیدالله گوید: واقدی به من گفت: هارون به [[حج]] آمد، وارد مدینه شد و به یحیی بن خالد گفت: کسی را که با مدینه و مشاهد آن آشنا باشد برای من پیدا کن. این که [[جبرئیل]] کجا بر [[پیغمبر (ص)]] فرود آمد، و نیز قبور شهداء کجاست. یحیی برمکی در این باره پرس و جو کرده و همه او را به من راهنمائیش کرده بودند. دنبالم فرستادند، و من رفتم. این بعد از [نماز] عصر بود. یحیی به من گفت: یا شیخ! امیر المومنین می‌خواهد [[نماز]] عشاء را در [[مسجد]] بخواند، و سپس به دیدن مشاهد برویم وآنجا توقف کنیم، همین طور در موضعی که جبرئیل فرود آمده است. تو همین نزدیک باش. بعد از نماز عشای دوم، من با شمع بیرون آمدم.، آنها دو نفر با الاغ بودند! یحیی پرسید: مرد کجاست؟ گفتم: من هستم. با هم به مسجد رفتیم و من گفتم: این موضعی است که جبرئیل بر [[پیامبر(ص)]] فرود می‌آمد.  


آنها از الاغ پایین آمده، دو رکعت نماز خواندند و ساعتی [[دعا]] کردند. سپس سوار شدند و من هم میان آنها حرکت می‌کردم. هر موضع و مشهدی [در مدینه] بود به آنجا رفتیم. آنها نماز می خواندند و دعا می خواندند. همین طور بود تا آنکه به مسجد برگشتیم که فجر طلوع کرد و مؤذن [[اذان]] گفت. وقتی به قصر رفت، یحیی بن من گفت: ای شیخ! بمان. من [[نماز صبح]] را در مسجد خواندم. آنها هم آماده رفتن به مکه بودند. صبح یحیی بن خالد به من اجازه ورود دارد.  [وقتی رفتم] مرا کنار خود نشاند و گفت: امیر المؤمنین همچنان مشغول گریه است و از آنچه تو او را بدان راهنمایی کردی، شگفت زده. دستور داده تا ده هزار درهم به تو بدهم. بعدهم درآورد و داد. سپس به من گفت: یا شیخ! اینها را بگیر که برای تو مبارک باشد. ما امروز عازم سفر هستیم.  هارون رفت، و من به منزل آمدم، در حالی که این پول را همراه داشتم. با آن، بدهی که داشتم پرداخت کردم. برخی از فرزندانم را تزویج کردم و زندگی ما وسعت یافت. <ref>طبقات الکبری، ج 5 ص 493ـ 494</ref> وی سپس از سفرش به بغداد و رفتن به رقه برای تماس گرفتن با یحیی برمکی یاد کرده و این که ابتدا موفق نشده تا آن که در بازگشت یک زبیری دوباره او را راهی و همراهی می کند و می‌تواند با یحیی تماس بگیرد. بدین ترتیب بود که واقدی در بغداد ‌ماند و 27 سال پایان عمرش را در آنجا سپری کرد.
آنها از الاغ پایین آمده، دو رکعت نماز خواندند و ساعتی [[دعا]] کردند. سپس سوار شدند و من هم میان آنها حرکت می‌کردم. هر موضع و مشهدی [در مدینه] بود به آنجا رفتیم. آنها نماز می خواندند و دعا می خواندند. همین طور بود تا آنکه به مسجد برگشتیم که فجر طلوع کرد و مؤذن [[اذان]] گفت. وقتی به قصر رفت، یحیی بن من گفت: ای شیخ! بمان. من [[نماز صبح]] را در مسجد خواندم. آنها هم آماده رفتن به مکه بودند. صبح یحیی بن خالد به من اجازه ورود دارد.  [وقتی رفتم] مرا کنار خود نشاند و گفت: امیرالمؤمنین همچنان مشغول گریه است و از آنچه تو او را بدان راهنمایی کردی، شگفت زده. دستور داده تا ده هزار درهم به تو بدهم. بعدهم درآورد و داد. سپس به من گفت: یا شیخ! اینها را بگیر که برای تو مبارک باشد. ما امروز عازم سفر هستیم.  هارون رفت، و من به منزل آمدم، در حالی که این پول را همراه داشتم. با آن، بدهی که داشتم پرداخت کردم. برخی از فرزندانم را تزویج کردم و زندگی ما وسعت یافت. <ref>طبقات الکبری، ج 5 ص 493ـ 494</ref> وی سپس از سفرش به بغداد و رفتن به رقه برای تماس گرفتن با یحیی برمکی یاد کرده و این که ابتدا موفق نشده تا آن که در بازگشت یک زبیری دوباره او را راهی و همراهی می کند و می‌تواند با یحیی تماس بگیرد. بدین ترتیب بود که واقدی در بغداد ‌ماند و 27 سال پایان عمرش را در آنجا سپری کرد.


بعدها وقتی مأمون از [[خراسان]] به بغداد آمد، منصب قاضى عسکر را به واقدی سپرد. او همچنان قاضى بود تا در شب سه شنبه یازدهم [[ذى حجة]] سال 207 درگذشت. <ref>طبقات الکبرى، ج 7، ص 335</ref> قضاوت وی در بغداد چهار سال بوده و ابن سعد در این باره نوشته است: واقدی چهار سال از طرف مأمون قاضی بغداد بود: و کان عالما بالمغازی و السیرة و الفتوح و الاحکام و اخلاق الناس و قد فسّر ذلک فی کتب استخرجها و وضعها و حدث بها. <ref>تاریخ الاسلام، ج 14، ص 363</ref> ظاهرا وقتی مرده، همچنان قاضی بوده، بنابرین قاضی شدن وی همان سال ورود مأمون به بغداد یعنی 203 بوده است.
بعدها وقتی مأمون از [[خراسان]] به بغداد آمد، منصب قاضى عسکر را به واقدی سپرد. او همچنان قاضى بود تا در شب سه شنبه یازدهم [[ذى حجة]] سال 207 درگذشت. <ref>طبقات الکبرى، ج 7، ص 335</ref> قضاوت وی در بغداد چهار سال بوده و ابن سعد در این باره نوشته است: واقدی چهار سال از طرف مأمون قاضی بغداد بود: و کان عالما بالمغازی و السیرة و الفتوح و الاحکام و اخلاق الناس و قد فسّر ذلک فی کتب استخرجها و وضعها و حدث بها. <ref>تاریخ الاسلام، ج 14، ص 363</ref> ظاهرا وقتی مرده، همچنان قاضی بوده، بنابرین قاضی شدن وی همان سال ورود مأمون به بغداد یعنی 203 بوده است.
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۷۷۵

ویرایش