عز بن عبدالسلام: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'می کرد' به 'می‌کرد'
جز (جایگزینی متن - 'می فرماید' به 'می‌فرماید')
جز (جایگزینی متن - 'می کرد' به 'می‌کرد')
خط ۷۲: خط ۷۲:
او را به کنیه دوم خود نیز می‌شناسند: «سلطان العلماء» و به «ابن عبدالسلام» نیز معروف است که گاه به او اشاره می‌کند.با این حال، غیر از مالکی‌ها به‌ویژه، و شافعی‌ها و حنبلی‌ها، این نام خانوادگی مشترک است.
او را به کنیه دوم خود نیز می‌شناسند: «سلطان العلماء» و به «ابن عبدالسلام» نیز معروف است که گاه به او اشاره می‌کند.با این حال، غیر از مالکی‌ها به‌ویژه، و شافعی‌ها و حنبلی‌ها، این نام خانوادگی مشترک است.
از این رو برخی از کتاب های آنان را به العز بن عبدالسلام نسبت دادند.
از این رو برخی از کتاب های آنان را به العز بن عبدالسلام نسبت دادند.
او را «قاضی» نیز می نامیدند و این او را به خاطر تصدی سمت قضاوت در [[دمشق]] و [[قاهره]] توصیف می کرد.
او را «قاضی» نیز می نامیدند و این او را به خاطر تصدی سمت قضاوت در [[دمشق]] و [[قاهره]] توصیف می‌کرد.


و اما لقب «سلطان العلماء» را شاگرد اولش ابن دقیق العید بیان کرده است، چنانکه ابن السبکی گفته است: «و اوست که شیخ عزالدین را لقب داد. سلطان علما.» دلیل این لقب آن است که «مقام علما را تصدیق کرد و ذکر آنها را در زمان خود مطرح کرد و این را در مناصب خود مجسم کرد.
و اما لقب «سلطان العلماء» را شاگرد اولش ابن دقیق العید بیان کرده است، چنانکه ابن السبکی گفته است: «و اوست که شیخ عزالدین را لقب داد. سلطان علما.» دلیل این لقب آن است که «مقام علما را تصدیق کرد و ذکر آنها را در زمان خود مطرح کرد و این را در مناصب خود مجسم کرد.
خط ۷۹: خط ۷۹:
العز بن عبدالسلام به این لقب شهرت داشت و بیشتر نویسندگان و مؤلفان و مترجمان آن را به او  نسبت می‌دادند.
العز بن عبدالسلام به این لقب شهرت داشت و بیشتر نویسندگان و مؤلفان و مترجمان آن را به او  نسبت می‌دادند.
آنها در شایستگی این نام اتفاق نظر داشتند، اما در توجیه آن اختلاف نظر داشتند.
آنها در شایستگی این نام اتفاق نظر داشتند، اما در توجیه آن اختلاف نظر داشتند.
بیزاری او از تقلید، و نیل به درجه اجتهاد، به ویژه که در عصری زندگی می کرد که تقلید رواج یافت و مردم بدان پایبند بودند.برخی زمزمه کردند که در اجتهاد را ببندند.
بیزاری او از تقلید، و نیل به درجه اجتهاد، به ویژه که در عصری زندگی می‌کرد که تقلید رواج یافت و مردم بدان پایبند بودند.برخی زمزمه کردند که در اجتهاد را ببندند.
خود را وقف کتابها و آرای پیشینیان کردند و به تحقیق و استنباط به خود زحمت ندادند.
خود را وقف کتابها و آرای پیشینیان کردند و به تحقیق و استنباط به خود زحمت ندادند.
و در مواجهه با تغییر شرایط و مسائل جدید و مسائل مطرح شده، العز با گفتار و کردار و اهتمام و طبقه بندی خود از این حلقه خارج شد.
و در مواجهه با تغییر شرایط و مسائل جدید و مسائل مطرح شده، العز با گفتار و کردار و اهتمام و طبقه بندی خود از این حلقه خارج شد.
خط ۹۰: خط ۹۰:
دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب می آمد که در آن عالمان همه فنون و رشته ها و فرهیختگان ساکن بودند.
دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب می آمد که در آن عالمان همه فنون و رشته ها و فرهیختگان ساکن بودند.
و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛می شدند.
و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛می شدند.
از شرح حال العز بن عبدالسلام چنین بر می‌آید که او در خانواده ای فقیر و گمنام زندگی می کرده است، بنابراین هیچ اشاره ای به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده و یا در مورد مراحل کودکی او نشده است.
از شرح حال العز بن عبدالسلام چنین بر می‌آید که او در خانواده ای فقیر و گمنام زندگی می‌کرده است، بنابراین هیچ اشاره ای به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده و یا در مورد مراحل کودکی او نشده است.
آنچه در منابع ذکر شده این است که وی علم را در سنین پایین آغاز کرده است، ابن السبکی از پدرش نقل می کند:
آنچه در منابع ذکر شده این است که وی علم را در سنین پایین آغاز کرده است، ابن السبکی از پدرش نقل می کند:
از شیخ امام شنیدم که می‌فرمود: شیخ عزالدین در آغاز بسیار فقیر بود و فقط در امر علم آموزی اشتغال داشت  و علت آن این بود که در الکلّاسة(گوشه درب شمالی ساختمان و مدرسه مسجد اموی در دمشق است)مى‌خوابید.  
از شیخ امام شنیدم که می‌فرمود: شیخ عزالدین در آغاز بسیار فقیر بود و فقط در امر علم آموزی اشتغال داشت  و علت آن این بود که در الکلّاسة(گوشه درب شمالی ساختمان و مدرسه مسجد اموی در دمشق است)مى‌خوابید.  
خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:


براندازی عدالت وزیر و تخریب سالن او
براندازی عدالت وزیر و تخریب سالن او
یک سال از واقعه پیشین (بیع شاهزادگان) نگذشته بود که به فرزند ارجمند عبدالسلام آگاهی یافت که صاحب خانه با سلطان (که معادل امروزی امین اعظم است). از حاکم) و او معین الدین بن شیخ الشیوخ است که صلاحیت های وزیر و فرمانده لشکر را در منصب خود جمع می کرد، اما از او به عنوان «منحط، بیهوده و با قدرت و مقام خود متکبر شد و به همین دلیل جرأت کرد تا مرتکب شرارت بزرگی شود و احکام دین را زیر پا بگذارد و شریعت را به سخره بگیرد و احساسات مسلمانان را آزار دهد، از این رو بر فراز یکی از مساجد قاهره به نام طبالخانه سالنی برای شنیدن بنا کرد. به آواز و موسیقی و آن در سال 640 هجری قمری بود.
یک سال از واقعه پیشین (بیع شاهزادگان) نگذشته بود که به فرزند ارجمند عبدالسلام آگاهی یافت که صاحب خانه با سلطان (که معادل امروزی امین اعظم است). از حاکم) و او معین الدین بن شیخ الشیوخ است که صلاحیت های وزیر و فرمانده لشکر را در منصب خود جمع می‌کرد، اما از او به عنوان «منحط، بیهوده و با قدرت و مقام خود متکبر شد و به همین دلیل جرأت کرد تا مرتکب شرارت بزرگی شود و احکام دین را زیر پا بگذارد و شریعت را به سخره بگیرد و احساسات مسلمانان را آزار دهد، از این رو بر فراز یکی از مساجد قاهره به نام طبالخانه سالنی برای شنیدن بنا کرد. به آواز و موسیقی و آن در سال 640 هجری قمری بود.


و به محض اینکه این امر به جلال ثابت شد در حالی که منصب قضاوت را برعهده داشت، عصبانی شد، و دستور تخریب بنا را صادر کرد، اما از ناجوانمردی در اجرا یا مخالفت در تخریب ترسید، لذا خود را جمع کرد و فرزندان و کارمندانش را با خود جمع کرد و به مسجد رفت و افراد وابسته خود را با خود برد و بلا را برطرف کردند و ساختمان جدید بالای مسجد را ویران کردند. العز به این چالش وزیر و سلطان با هم راضی نشد، بلکه عدالت وزیر را ساقط کرد که به معنای پذیرفته نشدن داستان و شهادت او بود و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد. تا در دام سلطان نماند و او را به اخراج یا دیگران تهدید کند.
و به محض اینکه این امر به جلال ثابت شد در حالی که منصب قضاوت را برعهده داشت، عصبانی شد، و دستور تخریب بنا را صادر کرد، اما از ناجوانمردی در اجرا یا مخالفت در تخریب ترسید، لذا خود را جمع کرد و فرزندان و کارمندانش را با خود جمع کرد و به مسجد رفت و افراد وابسته خود را با خود برد و بلا را برطرف کردند و ساختمان جدید بالای مسجد را ویران کردند. العز به این چالش وزیر و سلطان با هم راضی نشد، بلکه عدالت وزیر را ساقط کرد که به معنای پذیرفته نشدن داستان و شهادت او بود و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد. تا در دام سلطان نماند و او را به اخراج یا دیگران تهدید کند.
خط ۱۸۸: خط ۱۸۸:
و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا در این باره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا می دادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین می شود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت.
و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا در این باره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا می دادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین می شود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت.


العز در فتاوای خود جسور بود، مثلاً زمانی که مالک الکامل (سلطان مصر) در دمشق بود و پس از مرگ اشرف موسی و روی کار آمدن ملک صالح اسماعیل با العز ملاقات کرد. الکامل العز پرسید که برادرش ملک اسماعیل در حضور او از سرگرمی فندق انداختن چه چیزی را صادر می کند و آیا این کار جایز است؟ جلال از تبیین حق و حکم شرعی ترسی نداشت، گفت: «بر او حرام است، برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهی کرد و فرمود: چشم را بیرون می آورد و می شکند. استخوان." العز از فتوا وحشت داشت و اگر معلوم شد که اشتباه کرده است، جرأت می کرد که به حقیقت بازگردد.قاضی عزالدین باکری گفت: «شیخ عزالدین بن عبدالسلام. یک بار در مورد چیزی فتوا داد، سپس به نظرش رسید که اشتباه کرده است، پس در مصر و قاهره به خود ندا داد: هر که فتوا داد ابن عبدالسلام چنین و چنان دارد، پس به آن عمل نکن. زیرا این یک اشتباه است.»
العز در فتاوای خود جسور بود، مثلاً زمانی که مالک الکامل (سلطان مصر) در دمشق بود و پس از مرگ اشرف موسی و روی کار آمدن ملک صالح اسماعیل با العز ملاقات کرد. الکامل العز پرسید که برادرش ملک اسماعیل در حضور او از سرگرمی فندق انداختن چه چیزی را صادر می کند و آیا این کار جایز است؟ جلال از تبیین حق و حکم شرعی ترسی نداشت، گفت: «بر او حرام است، برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهی کرد و فرمود: چشم را بیرون می آورد و می شکند. استخوان." العز از فتوا وحشت داشت و اگر معلوم شد که اشتباه کرده است، جرأت می‌کرد که به حقیقت بازگردد.قاضی عزالدین باکری گفت: «شیخ عزالدین بن عبدالسلام. یک بار در مورد چیزی فتوا داد، سپس به نظرش رسید که اشتباه کرده است، پس در مصر و قاهره به خود ندا داد: هر که فتوا داد ابن عبدالسلام چنین و چنان دارد، پس به آن عمل نکن. زیرا این یک اشتباه است.»


==تدریس==
==تدریس==


العز بن عبدالسلام در مدرسه صالحیه که توسط ملک صالح ایوب در سال 641 هجری ساخته شده بود تدریس می کرد.
العز بن عبدالسلام در مدرسه صالحیه که توسط ملک صالح ایوب در سال 641 هجری ساخته شده بود تدریس می‌کرد.
پس از کسب علوم و پیشرفت در حفظ و فهم، عز بن عبدالسلام از چند جهت به انفاق و منفعت روی آورد، به ویژه تدریسی که از آغاز حیات علمی خود در دمشق تا پایان عمر انجام داد. ابن کثیر در قاهره چون در دمشق در خانه و مساجد و هر جا که در آن بود درس می خواند گفت: از شاگردان بهره می برد و در مدارس متعددی در دمشق تدریس می کرد. منابع و منابع به شناسایی دو مکان که در آن جلال در شام تدریس می شد محدود بود:
پس از کسب علوم و پیشرفت در حفظ و فهم، عز بن عبدالسلام از چند جهت به انفاق و منفعت روی آورد، به ویژه تدریسی که از آغاز حیات علمی خود در دمشق تا پایان عمر انجام داد. ابن کثیر در قاهره چون در دمشق در خانه و مساجد و هر جا که در آن بود درس می خواند گفت: از شاگردان بهره می برد و در مدارس متعددی در دمشق تدریس می‌کرد. منابع و منابع به شناسایی دو مکان که در آن جلال در شام تدریس می شد محدود بود:


مدرسه الشبلی البرانی: خارج از دمشق در دامنه کوه قاسیون در الصالحیه بود و شاید در زمان ملک الاشرف موسی بود که در ابتدا با شکوه و جلال هماهنگی کامل نداشت.
مدرسه الشبلی البرانی: خارج از دمشق در دامنه کوه قاسیون در الصالحیه بود و شاید در زمان ملک الاشرف موسی بود که در ابتدا با شکوه و جلال هماهنگی کامل نداشت.
خط ۲۱۱: خط ۲۱۱:
العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت.
العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت.


العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان می کرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعت ها کرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه نمی پوشید خطبه او و قافیه نمی کرد و در خلوت می‌گفت و از مدح پرهیز می کرد. از پادشاهان، ولى در صورت صالح بودن و تا زمانى که بر حق بودند، براى آنها دعا مى کرد، چنان که جلال در بلاغت امر به معروف و نهى از منکر مى کرد، لذا نماز غائب را عملاً باطل مى کرد، زیرا به نظر او دلیل شرعی در آن نبود، سپس به همین دلیل نماز نیمه شعبان را باطل کرد، پس ابن صلاح با او مخالفت کرد و نامه ای در تأیید آن و دفاع از صحت آن تنظیم کرد.
العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان می‌کرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعت ها کرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه نمی پوشید خطبه او و قافیه نمی‌کرد و در خلوت می‌گفت و از مدح پرهیز می‌کرد. از پادشاهان، ولى در صورت صالح بودن و تا زمانى که بر حق بودند، براى آنها دعا مى کرد، چنان که جلال در بلاغت امر به معروف و نهى از منکر مى کرد، لذا نماز غائب را عملاً باطل مى کرد، زیرا به نظر او دلیل شرعی در آن نبود، سپس به همین دلیل نماز نیمه شعبان را باطل کرد، پس ابن صلاح با او مخالفت کرد و نامه ای در تأیید آن و دفاع از صحت آن تنظیم کرد.


شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت.هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت.
شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت.هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت.
خط ۲۷۴: خط ۲۷۴:
==جرات==
==جرات==


عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام می کرد و در خطبه ها و درس‌های خود بیان می کرد و در فتواها و احکام آن را بیان می کرد، نمونه ها و حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که می‌گفت: شیخ ما العز ظهور کرد این قرض یک بار در روز ضیافت به قلعه به سلطان (الصالح ایوب) رسید، پس او. نظاره کرد که سربازان در دستان او و مجلس پادشاهی و سلطان در آن در روز عید فطر صف آرایی کرده بودند، سپس شیخ رو به سلطان کرد و او را صدا زد: ای ایوب، اگر حجتت با خدا چیست. به تو می‌گوید: آیا من سلطنت مصر را به تو ندادم و سپس مشروبات الکلی حلال شد؟ گفت: آیا این اتفاق افتاده است؟ گفت: آری، این میخانه مشروبات الکلی و منکرات دیگر می فروشد و شما در نعمت این ملکوت در نوسان هستید.
عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام می‌کرد و در خطبه ها و درس‌های خود بیان می‌کرد و در فتواها و احکام آن را بیان می‌کرد، نمونه ها و حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که می‌گفت: شیخ ما العز ظهور کرد این قرض یک بار در روز ضیافت به قلعه به سلطان (الصالح ایوب) رسید، پس او. نظاره کرد که سربازان در دستان او و مجلس پادشاهی و سلطان در آن در روز عید فطر صف آرایی کرده بودند، سپس شیخ رو به سلطان کرد و او را صدا زد: ای ایوب، اگر حجتت با خدا چیست. به تو می‌گوید: آیا من سلطنت مصر را به تو ندادم و سپس مشروبات الکلی حلال شد؟ گفت: آیا این اتفاق افتاده است؟ گفت: آری، این میخانه مشروبات الکلی و منکرات دیگر می فروشد و شما در نعمت این ملکوت در نوسان هستید.


==مبارزه او با بدعت==
==مبارزه او با بدعت==
خط ۲۹۰: خط ۲۹۰:
==امر به معروف و نهی از منکر==
==امر به معروف و نهی از منکر==


عز بن عبدالسلام در [[امر به معروف و نهی از منکر]] شهرت داشت و این خصلت مهم ترین صفت او و ممتازترین او بر سایر علما بود و از این رو گردآورندگان متفق القول در وصف او به این صفت موافقت کردند. سرزنش سرزنش کنندگان بر خداست.» ابن عماد در وصف جلال در دمشق گفت: این با زهد و تقوا و امر به معروف و نهی از منکر و استقامت در دین است سپس درباره او در مصر می گوید: سیوطی درباره او می گوید: او به مصر آمد و بیش از بیست سال در آنجا زندگی کرد و امر به معروف و نهی از منکر را تبلیغ می کرد و پادشاهان و غیر آنها را موعظه می کرد. ابن السبکی می گوید: امام زمان خود بدون مدافع، امر به معروف و نهی از منکر در زمان خود.
عز بن عبدالسلام در [[امر به معروف و نهی از منکر]] شهرت داشت و این خصلت مهم ترین صفت او و ممتازترین او بر سایر علما بود و از این رو گردآورندگان متفق القول در وصف او به این صفت موافقت کردند. سرزنش سرزنش کنندگان بر خداست.» ابن عماد در وصف جلال در دمشق گفت: این با زهد و تقوا و امر به معروف و نهی از منکر و استقامت در دین است سپس درباره او در مصر می گوید: سیوطی درباره او می گوید: او به مصر آمد و بیش از بیست سال در آنجا زندگی کرد و امر به معروف و نهی از منکر را تبلیغ می‌کرد و پادشاهان و غیر آنها را موعظه می‌کرد. ابن السبکی می گوید: امام زمان خود بدون مدافع، امر به معروف و نهی از منکر در زمان خود.


=تصوف=
=تصوف=


علما و نویسندگان و گردآورندگان قدیم و متجدد در وصف العز بن عبدالسلام به عرفان یا برائت او از او اختلاف زیادی داشتند و در این زمینه اقوال تقسیم شده است.صوفیان عصر او مانند ابوی الحسن شاذلی و شهاب‌الدین عمر سهروردی در مجالس آنها شرکت می‌کردند و کتب صوفیانه را می خواندند و برخی از آثار آنها را تمرین می‌کردند. ابن السبکى مى گوید: شیخ عزالدین از شیخ سهروردى پارچه عرفانى پوشید و از او گرفت و اظهار داشت که در دست او رساله القشیرى را مى خواند، سپس ابن ال سابکی گفت: «شیخ عزالدین در عرفان برتری داشت و تألیفات او قاضی است.» بدین ترتیب سیوطی گفت: «او کرامات بسیار دارد و از شهاب سهروردی پارچه عارف بر تن کرده است. شعرانی می گوید: «شیخ عزالدین رضی الله عنه پس از ملاقات با شیخ ابوالحسن شاذلی و تحویل او به مردم می‌فرمود: یکی از بزرگترین گواه بر اینکه صوفیه. فرقه بر بزرگ‌ترین پایه‌ی دین نشسته است، آن چیزی است که کرامت و معجزه به دستشان می‌رسد و هیچ‌یک از آن‌ها برای فقیهی اتفاق نمی‌افتد، مگر اینکه راه آنها را آن‌طور که دیده می‌شود طی کند.» پیش از آن شیخ عزالدین ممکن است خداوند از او راضی بود، مردم را نکوهش می کرد و می‌گفت: «آیا ما راهی جز کتاب و سنت داریم؟» چون طعم آنها را چشید و زنجیر آهنین جزوه را برید، با تمام وجود شروع به تعریف و تمجید از آنها کرد. ستایش.»
علما و نویسندگان و گردآورندگان قدیم و متجدد در وصف العز بن عبدالسلام به عرفان یا برائت او از او اختلاف زیادی داشتند و در این زمینه اقوال تقسیم شده است.صوفیان عصر او مانند ابوی الحسن شاذلی و شهاب‌الدین عمر سهروردی در مجالس آنها شرکت می‌کردند و کتب صوفیانه را می خواندند و برخی از آثار آنها را تمرین می‌کردند. ابن السبکى مى گوید: شیخ عزالدین از شیخ سهروردى پارچه عرفانى پوشید و از او گرفت و اظهار داشت که در دست او رساله القشیرى را مى خواند، سپس ابن ال سابکی گفت: «شیخ عزالدین در عرفان برتری داشت و تألیفات او قاضی است.» بدین ترتیب سیوطی گفت: «او کرامات بسیار دارد و از شهاب سهروردی پارچه عارف بر تن کرده است. شعرانی می گوید: «شیخ عزالدین رضی الله عنه پس از ملاقات با شیخ ابوالحسن شاذلی و تحویل او به مردم می‌فرمود: یکی از بزرگترین گواه بر اینکه صوفیه. فرقه بر بزرگ‌ترین پایه‌ی دین نشسته است، آن چیزی است که کرامت و معجزه به دستشان می‌رسد و هیچ‌یک از آن‌ها برای فقیهی اتفاق نمی‌افتد، مگر اینکه راه آنها را آن‌طور که دیده می‌شود طی کند.» پیش از آن شیخ عزالدین ممکن است خداوند از او راضی بود، مردم را نکوهش می‌کرد و می‌گفت: «آیا ما راهی جز کتاب و سنت داریم؟» چون طعم آنها را چشید و زنجیر آهنین جزوه را برید، با تمام وجود شروع به تعریف و تمجید از آنها کرد. ستایش.»


نامه قشیری که گفته می شود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است.
نامه قشیری که گفته می شود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است.
Writers، confirmed، مدیران
۸۸٬۰۰۹

ویرایش