احمد زاهرانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۷: خط ۱۷:
|-
|-
|زاده
|زاده
| [[افغانستان]]
|[[افغانستان]]
|-
|-
|دین و مذهب
|دین و مذهب
خط ۲۸: خط ۲۸:


'''احمد زاهرانی''' مصداق آیه شریفه قرآن مجید بودند:(إنهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي)؛ (آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم) <ref>سوره کهف:13.</ref> ایشان در خانه‌ای ساده و محقر  که از کودکی با توکل به [[خدا]] معروف بود، بزرگ شد. او در دامان خانواده‌ای رشد کرد که [[جهاد]] را بر همه چیز در زندگی ترجیح می‌دادند؛ لذا جهاد دغدغه ایشان شد.<br>
'''احمد زاهرانی''' مصداق آیه شریفه قرآن مجید بودند:(إنهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي)؛ (آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم) <ref>سوره کهف:13.</ref> ایشان در خانه‌ای ساده و محقر  که از کودکی با توکل به [[خدا]] معروف بود، بزرگ شد. او در دامان خانواده‌ای رشد کرد که [[جهاد]] را بر همه چیز در زندگی ترجیح می‌دادند؛ لذا جهاد دغدغه ایشان شد.<br>
[[طائف]] اولین شهری بود که احمد درآن زندگی می‌کرد.احمد در میان برادران دینی خود زندگی آرامی داشت و در میان آنها جایگاه برجسته‌ای داشت؛ او در کشور خود و در ماه رمضان سال 1406 ه تلاش داشت تا روی ماهیت جهاد در [[افغانستان]] بایستد و پافشاری کند وارد افغانستان شد و مورد استقبال عده‌ای از مجاهدین قرار گرفت و ماموریت‌های خود را در مقابل دشمنان برای او توضیح دادند.<br>
[[طائف]] اولین شهری بود که احمد درآن زندگی می‌کرد.احمد در میان برادران دینی خود زندگی آرامی داشت و در میان آنها جایگاه برجسته‌ای داشت؛ او در کشور خود و در ماه رمضان سال 1406 قمری تلاش داشت تا روی ماهیت جهاد در [[افغانستان]] بایستد و پافشاری کند وارد افغانستان شد و مورد استقبال عده‌ای از مجاهدین قرار گرفت و ماموریت‌های خود را نسبت به دشمنان توضیح دادد.<br>
احمد الزهرانی که شروع به لبخند زدن کرد این را توضیح داد. گویا آنچه را که می خواست می خواست و سینه‌اش را گشاد می کرد، بلکه مجاهدان را به عشق جان دوست می داشت. احمد قبول کرد که به مجاهدین بپیوندد، با اینکه سختی زندگی در منطقه (جاجی) محل سکونت او را توضیح دادند - زمستان سخت است. سربازها در میان برف زندگی می کنند. اما همه اینها بر روح مجاهد احمد اثری نگذاشت، بلکه او عاشق شهادت بود و با اخلاص و نرمی و صفای روح پذیرفت، فقط می خواهد دین خود را ادا کند و به مسلمانان کمک کند.
وی قبول کرد که به مجاهدین بپیوندد، با اینکه سختی‌های خاص خود را داشت در زمستان سربازها در میان برف زندگی می‌کنند. اما همه اینها بر روح مجاهد احمد اثری نگذاشت، بلکه او عاشق شهادت بود و با اخلاص و نرمی و صفای روح پذیرفت، فقط می‌خواست دین خود را ادا کند و به [[مسلمانان]] کمک کند.


=مجاهد جوان=   
=مجاهد جوان=   
احمد به صف مجاهدین پیوست و نمونه ای از اطاعت خدا شد که برادرانش را برای نماز سحر بیدار می کرد و نیرویی که احمد در آن کار می کرد در منطقه ای نزدیک دشمن، بین او و مراکز کمونیستی سه و سه مستقر بود. نیم کیلومتر و بین آن تا مرکز مجاهدین چهارده کیلومتر است. اقدامات حساس نظامی در آن منطقه خطرناک آغاز شد و مجاهد به نظر شجاع و شجاع بود. یکی از حاضران از احمد پرسید: اگر دشمن با خرس و هواپیما و بمب و موشک به این منطقه حمله کند چه؟ کنار می کشی؟ پهلوان گفت: انشاءالله با آن برخورد می کنیم و برمی گردانیم. سائل گفت: نیرومندترین نیروی زمین است احمد گفت: خداوند در بهشت از آن قویتر است. شهيد در كنار مبارزه با دشمنان، از بزرگترين مبلغان در صف مجاهدين بود و فقه را براي آنان بيان مي كرد و مقام جهاد را به آنان نشان مي داد و هر روز بر معرفت آنان افزوده مي شد. احمد را فردی با روحیه بالا و مغرور توصیف کردند. احمد در میان مجاهدان با صدای شبنم قرآن می خواند و برادرانش را با سرودهای مبارزه رها می کرد و مجاهدان او را دلداری می دادند و پشت سر او نماز می خواندند و در مقابل این محبت از آنان می خواست که با شهادت برایش دعا کنند. که تنها امید او در زندگی بود.
احمد به صف مجاهدین پیوست و نمونه ای از اطاعت خدا شد که برادرانش را برای نماز سحر بیدار می کرد و نیرویی که احمد در آن کار می کرد در منطقه‌ای نزدیک دشمن، بین او و مراکز کمونیستی فاصله کم بود. اقدامات حساس نظامی در آن منطقه خطرناک آغاز شد و مجاهد به نظر شجاع و شجاع بود. یکی از حاضران از احمد پرسید: اگر دشمن با خرس و هواپیما و بمب و موشک به این منطقه حمله کند چه؟ کنار می کشی؟ پهلوان گفت: انشاءالله با آن برخورد می کنیم و برمی گردانیم. سائل گفت: نیرومندترین نیروی زمین است احمد گفت: خداوند در بهشت از آن قویتر است. شهيد در كنار مبارزه با دشمنان، از بزرگترين مبلغان در صف مجاهدين بود و فقه را براي آنان بيان مي كرد و مقام جهاد را به آنان نشان مي داد و هر روز بر معرفت آنان افزوده مي شد. احمد را فردی با روحیه بالا و مغرور توصیف کردند. احمد در میان مجاهدان با صدای شبنم قرآن می خواند و برادرانش را با سرودهای مبارزه رها می کرد و مجاهدان او را دلداری می دادند و پشت سر او نماز می خواندند و در مقابل این محبت از آنان می خواست که با شهادت برایش دعا کنند. که تنها امید او در زندگی بود.
=با صالحان=
=با صالحان=
روزها می گذرد و جوانی که زنگ می زند نقش خود را به خوبی انجام می دهد. صبح روز جمعه 19 شعبان 1407 هجری قمری مصادف با 27 فروردین 1366 خورشیدی از کنار جوانانی که مشغول صحبت و شوخی بودند گذر کرد و به آنان گفت: خواندن سوره کهف را فراموش نکنید و هر وقت احمد شروع کرد. از کنار کسی گذشت که او را توصیه کند. او این احساس را داشت که این روز آخرین روز او در این دنیاست. حتی به برادرش حذیفه که از او بزرگتر بود گفت: درود بر پسرم که امروز شهید شدم. مجاهدین مانند سازه ای مستحکم به صف شدند تا بزرگترین عملیات نظامی را علیه دشمن انجام دهند و جمعیت رفتند. و در بهترین اوقات مجاهدین در مستجاب شدن نماز ششم مغرب به تجمعات و مراکز تدارکاتی دشمن آتش گشودند. و نبردهای سختی رخ داد... و شهید احمد در حالی که در شادی و سرور بود از اینجا به آنجا حرکت می کرد. شب وارد تاریکی شد و گرد و غبار جنگ نشست و مجاهدین با هم صدا زدند - و او - یحیی - را که از نزدیکان شهید احمد و احمد بود - صدا زد و در آغوش به دنبال او رفت. بیابان را یافتم و او را غبارآلود از خونش یافتم.. در بهشت ابد با دو شهید صالح! افسار اسبش را در راه خدا می گیرم، سرش پشمالو، پاهایش خاکی، اگر بود. در گارد، در نگهبان بود و اگر در ماشین بود، در کاروان بود. و احمد الزهرانی با مصعب بن عمیر و طفیل بن عمرو در بهشت رفت. اما با مصطفی عزیز صلوات الله علیه. جوانان امت اسلامی، این یک مثال فوق العاده است، از آن پیروی کنید.
روزها می گذرد و جوانی که زنگ می زند نقش خود را به خوبی انجام می دهد. صبح روز جمعه 19 شعبان 1407 هجری قمری مصادف با 27 فروردین 1366 خورشیدی از کنار جوانانی که مشغول صحبت و شوخی بودند گذر کرد و به آنان گفت: خواندن سوره کهف را فراموش نکنید و هر وقت احمد شروع کرد. از کنار کسی گذشت که او را توصیه کند. او این احساس را داشت که این روز آخرین روز او در این دنیاست. حتی به برادرش حذیفه که از او بزرگتر بود گفت: درود بر پسرم که امروز شهید شدم. مجاهدین مانند سازه ای مستحکم به صف شدند تا بزرگترین عملیات نظامی را علیه دشمن انجام دهند و جمعیت رفتند. و در بهترین اوقات مجاهدین در مستجاب شدن نماز ششم مغرب به تجمعات و مراکز تدارکاتی دشمن آتش گشودند. و نبردهای سختی رخ داد... و شهید احمد در حالی که در شادی و سرور بود از اینجا به آنجا حرکت می کرد. شب وارد تاریکی شد و گرد و غبار جنگ نشست و مجاهدین با هم صدا زدند - و او - یحیی - را که از نزدیکان شهید احمد و احمد بود - صدا زد و در آغوش به دنبال او رفت. بیابان را یافتم و او را غبارآلود از خونش یافتم.. در بهشت ابد با دو شهید صالح! افسار اسبش را در راه خدا می گیرم، سرش پشمالو، پاهایش خاکی، اگر بود. در گارد، در نگهبان بود و اگر در ماشین بود، در کاروان بود. و احمد الزهرانی با مصعب بن عمیر و طفیل بن عمرو در بهشت رفت. اما با مصطفی عزیز صلوات الله علیه. جوانان امت اسلامی، این یک مثال فوق العاده است، از آن پیروی کنید.