شیخ محمد عبده پرچم دار اصلاح (مقاله): تفاوت میان نسخهها
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<div class="wikiInfo"> | <div class="wikiInfo"> |
نسخهٔ ۱۶ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۴۷
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول/ شماره دوم/بهار 1384 |
عنوان مقاله | شیخ محمد عبده پرچم دار اصلاح |
تعداد صفحات | 15 |
بخش | پیشگامان تقریب |
زبان | فارسی |
تولد و وفات
محمد عبده در سال 1266 ق در دهکدهاى به نام «محله نصر» در شهر «شبراخیت» از توابع استان «بحیره» واقع در شمال مصر، جایى که رود نیل به مدیترانه میریزد، دیده به جهان گشود و در هشتم جمادى الاولى 1323 در شهرک «رمل» واقع در اسکندریه در سن 56 سالگى دار فانى را وداع گفت.[۱]
پدر و مادر
پدر وى «عبده» نام داشت و به دلیل موقعیت جغرافیایى سواحل نیل، به کار کشاورزى اشتغال داشت. محمد درباره پدرش میگوید: «در چشم من پدرم بزرگترین مرد روستا بود و حتى بزرگترین مرد دنیا، زیرا دنیا در چشم من همان روستا بود. بعضى از حاکمان منطقه وقتى به روستا میآمدند، با وجود آن که افراد ثروتمند در روستا اقامت داشتند، در خانه پدرم منزل میکردند. به همین سبب عقیده پیدا کردم که بلند مرتبگى به ثروت بستگى ندارد. منزلت مادرم نیز در میان زنان روستا، کمتر از پدرم در میان مردان روستا نبود. مادرم به فقیران ترحم میکرد و مهر میورزید و همیشه خدا را شاکر بود».[۲]
گفته میشود که پدرش در دوران جوانى به خاطر قساوتهاى حاکمان و ظلم آنان، مجبور به فرار شد و در اثناى مسافرت، با مادر محمد عبده در روستاى «جنینه» ازدواج نمود و پس از مدتى به موطن خود روستاى «محله نصر» بازگشت و برخى از اموال از دست رفتهاش را باز ستاند. به همین دلیل هنگامى که محمد دیده به جهان گشود، پدرش از لحاظ تمکن مالى در وضع خوبى به سر میبرد و توانست زمینه تعلیم و تربیت محمد را فراهم سازد، در حالى که برادران محمد، امکان تحصیل برایشان مهیا نشد و به کشاورزى پرداختند.[۳]
تحصیلات مقدماتى و بازگشت به وطن
محمد ده ساله بود که خواندن و نوشتن را فرا گرفت. سپس به مکتب رفت و نزد یکى از حافظان قرآن، قرائت قرآن را آغاز کرد و پس از دو سال قرآن را حفظ کرد. پدرش که از حفظ قرآن توسط فرزندش بسیار خرسند بود، در سال 1279 ق براى تکمیل قرائت قرآن و تجوید و فراگیرى دیگر علوم دینى، وى را به شهر «طنطا» (واقع در استان غربى مصر) فرستاد تا در «مسجد احمدى» تحصیلات خود را ادامه دهد. آن روزها مسجد احمدى در شهر طنطا مرکز آموزش علوم قرآنى اعم از حفظ، تجوید و تفسیر قرآن بود. برنامه فعالیت هاى فرهنگى این مسجد هر شب بین نماز مغرب و عشا انجام میشد و هر هفته بعد از نماز جمعه، کلاس تجوید و حفظ قرآن برگزار میگردید و محصلان این کلاسها معلمان همین کلاسها میشدند.[۴] دایى محمد عبده به نام «شیخ مجاهد» از استادان تجوید مسجد احمدى بود.[۵]
محمد پس از آموزش کامل قرآن و تجوید در سن پانزده سالگى در همان مسجد احمدى شروع به تحصیل ادبیات عرب نمود و فراگیرى کتاب «شرح کفراوى بر اجرویمه» را آغاز کرد. اما به دلیل آن که کتاب هاى آموزشى که در زمینه ادبیات عرب تدریس میشد خصوصاً کتاب یادشده، از پیچیدگى خاصى برخوردار بود و در تألیف این کتاب، رعایت حال طلاب نوجوان نشده بود، محمد از ادامه تحصیل ناامید شد و قصد بازگشت کرد.[۶] وى پس از این ماجرا، مدت سه ماه در منزل دایى اش پنهان شد تا این که برادر محمد متوجه انصراف او از تحصیل گشت و تلاش هاى او در بازگرداندن محمد به مسجد احمدى نیز فایده اى نداشت. سرانجام محمد لباس و وسایل همراه خود را برداشته و به وطن بازگشت و براى این که تا مدتى ذهن خانواده را از این مطلب دور نگه دارد، تصمیم به ازدواج گرفت و در سال 1282 ق با یکى از دختران روستاى خودش ازدواج نمود.[۷]
ادامه تحصیل و سفر به طنطا
پدر محمد که همه تلاش خود را براى آینده او به کار گرفته بود، از این که وى درس را رها کرده و میخواست به کشاورزى بپردازد، ناراحت بود و به هر ترتیب تلاش میکرد او را به محیط علم بازگرداند. پس از آن که چهل روز از ازدواج محمد سپرى شد، پدرش سراغ محمد آمد و او را براى رفتن به طنطا و آموختن علم وادار کرد. وى که چاره اى جز اطاعت از پدر نمیدید بار سفر را بست و همراه یکى از افراد مورد اعتماد پدرش عازم طنطا گشت. گرماى شدید هوا و وزش طوفان تند و سوزان، توان محمد را از ادامه سفر گرفت. از این رو به اتفاق همراهش به دهکده «کنیسه اورین» که دایى هاى محمد در آنجا سکونت داشتند، رفتند و عصر آن روز محمد به همراهش اطمینان داد که حتماً به طنطا خواهد رفت و او میتواند از این پس، از وى جدا شود.
محمد در دهکده «کنیسه اورین» با پیرمردى وارسته معروف به «شیخ درویش» آشنا شد و با وى مأنوس گشت. درویش روزى کتاب یکى از اساتیدش را برداشت و به سراغ محمد رفت و به او گفت: چشمانم کم سو است، اگر میتوانى قسمتى از این کتاب را برایم بخوان! محمد که از کتاب و کتابخوانى متنفر شده بود به شدت این پیشنهاد را رد کرد و حتى کتاب درویش را به دور انداخت. پیر مرد صبور باز هم تقاضاى خود را تکرار کرد تا این که محمد راضى شد قسمتى از آن را بخواند. وقتى چند سطر از آن کتاب را خواند، شیخ درویش شروع به تفسیر معانى کتاب نمود. این شیوه تا سه روز ادامه داشت تا این که روز سوم، محمد حدود سه ساعت کتاب شیخ را خواند و او توضیح داد و هرگز احساس خستگى نکرد، بلکه وقتى پیرمرد براى کار کشاورزى میخواست از خانه خارج شود، کتاب او را به امانت گرفت و شروع به مطالعه آن کرد و هر جا که متوجه نمیشد، علامت گذاشت تا از شیخ سؤال کند. به این ترتیب علاقه به خواندن کتاب دوباره در محمد زنده گشت و به گفته خودش در روز پنجم انقلابى در او پدید آمد و هیچ چیز به اندازه مطالعه و فهم مطالب براى او محبوب تر نبود.[۸]
در حقیقت میتوان شیخ درویش را نجات دهنده محمد از سرخوردگى و فرار از تحصیل دانست، زیرا پس از آشنایى با وى محمد دوباره تصمیم گرفت به مسجد احمدى بازگردد و تحصیلاتش را ادامه دهد.[۹]
محمد شانزده ساله بود که در جمادى الثانى سال 1282 به طنطا بازگشت و در مسجد احمدى با روحیهاى تازه و هدفمند به تحصیل پرداخت. البته این بار کتاب آسان ترى به نام شرح شیخ خالد بر اجرومزه را تدریس میکردند. محمد پس از چهارماه تحصیل در آنجا، تصمیم گرفت به دانشگاه معروف «الازهر» برود، بنابراین در نیمه شوال 1282 به قاهره مسافرت نمود.[۱۰]
محمد عبده در دانشگاه الازهر
تاریخ و قدمت این دانشگاه به سالهاى 350ـ360 ق بر میگردد که در پى فتح مصر توسط چهارمین خلیفه فاطمى (المعی لدین الله / حکومت از 341ـ365ق) و تأسیس شهر قاهره، به دستور او نخستین مسجد این شهر ساخته شد و چون خلفاى فاطمى شیعه بودند آن مسجد را به افتخار نام مبارک حضرت زهرا(علزها السلام)«الازهر» نامزدند. این مسجد تا پایان دوره فاطمیان، مرکز علوم مذهبى شیعیان اسماعیلى بود. از صد سال گذشته تا امروز دانشگاه الازهر، یکى از مراکز مهم آموزشى به شمار میآید و در سال 1329 ق برترین نهاد آموزشى مصر اعلام شد و مدارس طنطا، دسوق، دمیاط و اسکندریه به تابعیت این دانشگاه درآمدند.[۱۱] محمد در دانشگاه الازهر علوم تفسیر، فقه، اصول، ادبیات و تاریخ اسلام را فرا گرفت، و چون علوم عقلى در این دانشگاه تدریس نمیشد، براى فراگیرى منطق و فلسفه به محضر «شیخ حسن الطویل» راه یافت و بخشى از فلسفه ابن سینا و منطق ارسطو را نزد او آموخت.[۱۲] سپس در سال 1287 ق با آمدن «سیدجمال الدزن اسدآبادى» به قاهره، محمد نزد وى آمد و در مجلس درس او حاضر شد.
سیدجمال در قاهره و خارج از دانشگاه الازهر، به تدریس علوم عقلى مشغول شد و محمد عبده نخستین شاگردى بود که به وى پیوست. در واقع تأثیرگذارترین فرد بر محمد عبده، این استاد والامقام بود که سال هاى زیادى را با هم بودند و شیخ محمد عبده نزدیک ترین شاگرد سیدجمال بود. محمد به این استاد خود عشق می ورزید و خود را در مقابل او بسیار کوچک میشمرد. وى در آغاز نامه اى که از بیروت براى سیدجمال در پاریس ارسال کرد با تعبیر «مولاى اعظم» از او یاد نمود. محمد ضمن این که خود در کلاسهاى سید شرکت میکرد، دیگران را نیز تشویق میکرد تا در کلاس هاى ریاضیات، فلسفه و کلام سید شرکت کنند.[۱۳] استادان الازهر و بیشتر طلاب ازهرى، شروع به تهمت زدن به شاگردان سید و شخص محمد عبده کردند و این چنین تصور میکردند که این علوم باعث سستى عقاید میشود. [۱۴]
به هر حال محمد عبده بیشترین دانش خود را از وقتى که وارد این دانشگاه شد فرا گرفت تا این که به حد کمال رسید. سپس خود به تربیت شاگرد مشغول شد. از مهمترین شاگردان او «محمد رشید رضا» است که در درسهاى تفسیر محمد عبده شرکت میکرد و آموختههایش را در ضمن کتابى به نام تفسیر المنار به رشته تحریر در آورد. از شاگردان دیگر عبده میتوان به کسانى چون «سعد زغلول» (متوفاى 1346ق)، «طه حسین»(متوفاى 1393ق)، «شیخ عبدالقادر مغربى»، «شیخ مصطفى عبدالرزاق» و «شیخ محمد مصطفى مراغى» اشاره کرد. با این که برخى از شاگردان او مانند محمدرشید رضا، روش ناهمسازگرى با تشیع داشتهاند.
[۱۵]، بعضى دیگر از شاگردان او نظیر محمدمصطفى مراغى از بارزترین مردان مکتب فکرى محمد عبده به شمار آمده و تأثیر زیادى از استاد گرفتند.[۱۶]
مبارزههاى اصلاح طلبانه
قبل از این که مبارزههاى شیخ محمد عبده را که غالباً به همراه سیدجمال بوده، بیان کنیم بهتر است مرورى بر وضعیت سیاسى و فرهنگى جامعه آن روز بیفکنیم. در فرهنگ مصریان آن روز، به پادشاه و سلطان آن کشور «خدیو» میگفتند. در زمان شیخ محمد عبده چندین خدیو حکومت کردند. نخستین آنها که بخشى از مبارزه هاى شیخ محمد عبده در عصر وى صورت گرفت، «اسماعیل پاشا» بود. وى فرزند ابراهیم پاشا و نوه محمدعلى پاشاى بزرگ بود. اسماعیل پاشا مدت زیادى در پاریس به سر برد و به تحصیل مشغول بود. در طول حکومتش تلاش داشت تمدن و آداب مصرى را به فرهنگ غربى سوق دهد. وى شانزده سال حکومت کرد و سلطنت را در خانواده خود موروثى نمود. وى گر چه تمایلات غربى داشت سرانجام در اثر فشارهاى مردم و برخى عوامل دیگر، در مقابل غربى ها ایستادگى کرد و تن به خواستههاى اقتصادى انگلیس نداد. در همین راستا نخستین مجلس مشورتى مصر که شامل 75 نفر بود به دستور خدیو اسماعیل و در پى فشارهایى که سیدجمال وارد کرده بود، تحقق پذیرفت.[۱۷]
پس از اسماعیل پاشا، فرزندش توفیق پاشا بر مسند حکومت نشست که به مراتب بدتر از پدر خود عمل کرد. وى ابتدا با سید جمال از در دوستى وارد شد اما پس از اندکى در مقابل وى موضع گرفت. سید جمال عقیده داشت باید مصلحین اجتماعى گرد هم آمده و در قالب یک سازمان و تشکیلات به فعالیت بپردازند تا بتوانند با نیروى استعمار که آن روز به شدت در مصر نفوذ کرده بود، مبارزه کنند. سیدجمال براى دستیابى به این هدف به تأسیس یک تشکل سیاسى به نام «حزب وطنى» اقدام نمود و از دانشجویان زبده و خوش فکر خود عده اى را که بیش از سیصد تن میشدند، جمع کرد. محمد عبده به عنوان شاخصترین فرد بعد از سیدجمال، در این حزب فعالیت میکرد.[۱۸]
اهداف «حزب وطنى» مصر
هدف عمده این حزب این بود که از نفوذ بیگانه جلوگیرى کند و مصر را از دست عناصر ناشایست که در ارکان نظام نفوذ کرده بودند، نجات دهد و کشور را از سلطه یک نفر در آورده و مقید به قانون کند.[۱۹] شیخ محمد عبده به عنوان شخصیت دوم این حزب فعالیتهاى قلمى و بیانى زیادى انجام داد.
وى در جلسههایى که براى برنامههاى مفید این حزب در جامعه تشکیل میشد هفده ماده مهم را تصویب کرد که باعث انقلابى در مصر شد. پس از فعالیت یک ماهه این حزب، «لرد کرومر» مستشار مالى انگلیس در مصر، متوجه شد به یک باره 45% از نفوذ دولت انگلیس در مصر کاسته شده و تجارت انگلستان 35% تنزل یافته است. در آمارى که تقدیم کرومر شد، فعالیت هاى 35ساله مبلغین مسیحى در مصر نسبت به عملیات یکماهه حزب وطنى مصر، یک به شانزده گزارش شده است. کرومر که از این نتایج وحشت کرده بود در یکى از گزارش هاى خود مینویسد: «بدین وسیله به زمامداران انگلستان اعلام خطر میکنم که اگر یکسال دیگر حزب وطنى تحت رهبرى سیدجمال الدین اسدآبادى ادامه پیدا کند نه تنها سیاست و تجارت دولت انگلیس در آسیا و آفریقا یکسره نابود خواهد شد بلکه ترس آن است که نفوذ کشورهاى اروپایى یک باره در سراسر جهان به خطر افتد».[۲۰]
این اعترافها نشان میدهد که شیخ محمد عبده به درستى تشخیص داده بود که باید به اسلام راستین بازگشت. خدیو مصر (توفیق پاشا) که از ادامه فعالیت این حزب نگران شده بود از سید جمال دعوت کرد تا اگر بتواند او را از ادامه کار بازدارد. اما در سخنانى که بین سید و خدیو مصر انجام شد، سید اعتنایى به سخنان خدیو نکرد و سرانجام در اثر فشار سفیر بریتانیا، سید جمال محکوم به اخراج از مصر گردید.[۲۱] در پى آن شیخ محمد عبده از مقام استادى در مدرسه دارالعلوم و مدرسه الالسن، برکنار شد و در اواسط رمضان سال 1296 محکوم شد به دهکده خود بازگردد.[۲۲] هنگامى که سید جمال از مصر بیرون میرفت این جمله را بر زبان آورد: «إنى ترکت الشیخ محمد عبده و کفاه لمصر عالماً» «من شیخ محمد عبده را در مصر گذاشتم و براى کشور مصر دانشمندى چون او کافى است».[۲۳]
مبارزه از طریق مطبوعات
شیخ محمد عبده اگرچه به دهکده خود تبعید شده بود، به روستاى خود نرفت بلکه در اطراف قاهره مخفى شد تا در فرصتى مناسب به فعالیتهاى علمى خود بپردازد.[۲۴] علاقه وافر ریاض پاشا (نخست وززر مصر) به ادبیات و حرکات ادبى در کشور به طورى که با حمایت وى دائرة المعارف بستانى نوشته شد، محمد را بر آن داشت تا با وى تماس بگیرد و با وساطت او از جانب خدیو عفو شود. موافقت خدیو مصر از تقاضاى ریاض پاشا، بار دیگر عرصه را براى محمد در فعالیتهاى دینى و ادبى هموار کرد و در سال 1297 ق مسئولیت اداره روزنامه «الوقایع المصریة» را پذیرفت. محمد دوستان خود از قبیل سعد زغلول و ابراهیم هلباوى و دیگران را به دور خود جمع کرد و به نگارش روزنامه مشغول شد. دوران سردبیرى این روزنامه هیجده ماه به طول انجامید و وى در همین مدت کوتاه، مقالات متعدد دینى، ادبى، اجتماعى ارزشمند عرضه نمود.[۲۵]
او در کنار این مقالات از نحوه اداره حکومت نیز انتقاد میکرد و پیشنهادهاى خود مبنى بر ساماندهى اوضاع کشور را از طریق تقویت مجلس آن کشور ارائه میداد. وى از عملکرد هر کس یا هر مؤسسه و وزارتخانهاى که در مسیر الهى قدم برنمیداشت، انتقاد مینمود. مقالات متعدد شیخ محمد عبده در زمینه ضرورت وجود مجلس اعلاى تصمیمگیر، باعث شد مجلس اعلاى مصر تأسیس شود و خود وى نیز به عضویت در آن نازل آید.[۲۶]
پس از تأسیس مجلس ملى و کشمکشهایى که در این زمینه به وجود آمد، در اثر مخالفت انگلستان و فرانسه و هم چنین مخالفت برخى از رهبران مصر با تشکیل چنین مجلسى، زمینه براى انقلاب «عرابى پاشا» یکى از افسران بلند پایه ارتش مصر و کسى که موافق مجلس ملى بود، فراهم گشت و محمد عبده نیز در این قیام نقش به سزایى داشته است، هر چند او به هیچ وجه با اصل قیام موافق نبود و بارها مخالفت خود را با تحرکات تشنج زا ابراز کرده بود. محمد عقیده داشت براى اصلاحات نیازى به این گونه برخوردها نیست بلکه با تربیت جامعه و بالا بردن روحیه اجتماعى در مردم میتوان به نتایج دلخواه رسید. وى در سخن رانى هاى خود میگفت: «انقلاب نظامى عرابى پاشا صحیح نیست. او با روش خود مصر را در دامان بیگانه انداخته و قدرت و نفوذ اجانب را در این کشور توسعه داده است.»[۲۷] اما با وجود تمام این مخالفتها وقتى مصر را در خطر دید دست در دست عرابى پاشا گذاشت و از او حمایت کرد.[۲۸] چون با شرایط به وجود آمده و براى ممانعت از نفوذ فیزیکى انگلستان در مصر چارهاى جز این نداشت. پس از این که عرابى پاشا شکست خورد و تبعید شد، شیخ محمد عبده نیز براى همکارى با او، سه ماه به زندان رفت و سپس از مصر اخراج و تبعید گشت. وى در زندان، وقایع و ماهیت قیام عرابى پاشا را به رشته تحریر درآورد و نظرات خود را دراینباره نوشت. وى در این نوشته تصریح کرد که باید مقاومت در برابر انگلیس در قیام عرابى پاشا ادامه مییافت اما افسوس که عدهاى مانند سلطان پاشا خیانت کردند.[۲۹]
تأسیس مجله «عروة الوثقى» در پاریس
محمد عبده که در هنگام تبعید 33ساله بود، به بیروت مسافرت کرده و در آن جا رحل اقامت افکند. سیدجمال که در پاریس بود، طى نامهاى از وى دعوت کرد تا به او بپیوندد و در کنار هم و با کمک یک دیگر فعالیت هاى سیاسى خود را دوباره آغاز کنند. وقتى شیخ محمد عبده به پاریس رفت در کنار سیدجمال دست به انتشار مجله اى به نام «العروةالوثقى» زدند که وحشتى در دل استعمار انداخت و باعث آگاهى امت اسلامی شد. مقالات این مجله ضمن این که لبه تیز خود را متوجه استعمار کهنه انگلیس کرده بود، در مورد وحدت مسلمانان و ادیان آسمانى به چاپ میرسید. مقالاتى با عناوین: «مسیحیت، اسلام و پیروان آن دو»، «وحدت اسلامى» و «دعوت مردم ایران براى اتحاد با افغانها» از این دسته اند.[۳۰] به تدریج با استقبال پرشورى که از سوى خوانندگان مجله دیده شد، شعبههایى از آن در کشورهاى دیگر مانند هند، مصر و تونس تأسیس شد و به صورت مخفیانه در این کشورها پخش میشد. محمد عبده در ایجاد شعبههاى یاد شده مسافرتهایى به این کشورها داشت و هماهنگىهاى لازم را به عمل میآورد.
سیاستمداران انگلیس که از انتشار روزافزون این مجله وحشت داشتند براى خوانندگان آن جریمه تعیین کردند و براى تعدیل محتویات مجله از سیدجمال دعوت نمودند که به لندن سفر کرده و با آنان مذاکره نماید. سیدجمال که به شیخ محمد عبده از هر جهت اطمینان داشت و شجاعت او را هم امتحان کرده بود، وى را به نمایندگى از خود به لندن فرستاد. در این سفر شیخ محمد عبده حامل پیامهایى از سوى مصرىها و سودانىها نیز بود تا شاید پارلمان انگلستان در رفتار خود با این کشورها تجدید نظر کند. سرانجام انگلیسىها از شیخ محمد عبده و سیدجمال مأیوس شدند و دانستند که نمیتوانند از آنها به نفع خود استفاده کنند و از طرفى محمد عبده میدانست که آنان در سیاستهاى خود علیه کشورهاى اسلامى تجدید نظر نمیکنند. به همین دلیل به پاریس بازگشت و به فعالیتهاى مطبوعاتى خود در کنار سیدجمال ادامه داد، اما پس از هیجده ماه از عمر مجله به دلیل ممنوعیت چاپ و مشکلات دیگر در سال 1302 ق مجله تعطیل شد.[۳۱]
بازگشت محمد عبده به بیروت
پس از تعطیلى مجله عروة الوثقى، سیدجمال براى ادامه مبارزه به ایران سفر کرد. شیخ محمد عبده نیز از استاد خود جدا شد و به بیروت بازگشت، زیرا از رفتن به مصر محروم بود. این آخرین دیدار دو مرد بزرگ الهى بود. شیخ محمد در بیروت بیشتر به کارهاى اصلاحى از طریق نوشتن کتاب و مقالات بیدارگرانه میپرداخت و مقالات او در روزنامه «ثمرات الفنون» به چاپ میرسید.[۳۲] وى در بیروت با کتاب ارزشمند نهج البلاغه آشنا شد و چنان شیفته آن گردید که تصمیم گرفت شرحى ادبى بر این کتاب بنگارد.
وى در باره آشنایى اش با نهج البلاغه میگوید: «بر حسب تقدیر و به طور تصادفى با کتاب نهج البلاغه آشنا شدم و این تصادف در وقتى بود که دچار دگرگونى و تشویش خاطر و افسردگى شده و از کارهایم بازمانده بودم. هر گاه از مطالعه قسمتى صرف نظر میکردم و به قسمت دیگر کتاب مى پرداختم، کاملاً موضوع جدید و مطلب تازهاى را احساس میکردم».
شیخ محمد عبده عقیده داشت زبان عربى هر روز دچار تغییرات میشود و جوانان، نثر قدیم و بلیغ عرب را درک نمیکنند. به همین خاطر در شرحش بر نهج البلاغه تکیه زیادى بر بلاغت این کتاب نموده و از مطرح کردن مسائلى که باعث تنش میان شیعه و سنى میشود، پرهیز کرده است. وى در مقدمه شرح نهج البلاغه مینویسد: «در میان کسانى که به این لغت سخن میگویند کسى نیست مگر آن که اعتراف دارد سخن امام على بن ابیطالب(علیه السلام) بلیغ ترین سخنان بعد از کلام خداى تعالى و گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و مایه سخن از همه افزونتر و اسلوب گفتارش از همه والاتر و در فراهم آوردن معانى بزرگ، سخن او جامع ترین گفتارهاست».[۳۳]
اصلاح برنامههاى مدارس اسلامى در بیروت
شیخ محمد عبده که شاگرد سیدجمال بود همانند او روحیه اصلاحگرى و مبارزاتى فراتر از محدوده جغرافیایى خود داشت. او به تمام دنیاى اسلام میاندیشید. هنگامى که وى در بیروت به سر میبرد از سوى سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانى دستورى صادر شد که طى آن هیأتى با ریاست شیخ الاسلام عثمانى به اصلاح برنامههاى مدارس اسلامى بپردازد. محمد که روح پر تلاطم او آرام نمیگرفت، لایحهاى دراینباره نوشت و پس از اکمال آن براى شیخ الاسلام عثمانى فرستاد و با این کار خود در اصلاح مدارس اسلامى شریک شد. وى در این لایحه پیشنهادهایى در مورد هر یک از دورههاى تحصیلى و حتى معلمان ارائه داد.[۳۴]
تأسیس «جمعیت مقاصد خیریه» در بیروت
شیخ محمد عبده در بیروت احساس کرد فرانسه و انگلیس با نفوذ خود در مراکز قدرت لبنان، تهاجم فرهنگى گسترده اى را براى انحراف فکرى نسل جوان جامعه ترتیب داده اند. به همین دلیل جمعیت خیریهاى را ایجاد کرد که در آن، براى تربیت جوانان مسلمان و زنده کردن عقاید دینى در دل هایشان و براى جلوگیرى از نفوذ افکار بیگانه در اذهانشان، تلاش میشد. برخى مسیحیان وابسته که ادامه کار این جمعیت را به زیان خود میدانستند، با شایعه پراکنى که این جمعیت، آموزشى نیست و سیاسى عمل میکند باعث شدند که این جمعیت ملغا شود و به حد مجالس عادى کاهش یابد و سپس به مرور زمان از بین برود.[۳۵]
بازگشت به مصر و گسترش فعالیت هاى فرهنگى دینى
در سال 1306 ق اوضاع سیاسى مصر اندکى دگرگون شد و ریاض پاشا دوباره به قدرت رسید و به عنوان وزیر کشور منصوب شد. این رویداد از یک سو زمینه بازگشت شیخ محمد را به مصر فراهم ساخت. اما از سوى دیگر در آن زمان نام شیخ محمد عبده زبانزد مردم شده بود و موقعیت وى از لحاظ سیاسى اجازه نمیداد که بیش از این در تبعید به سر برد. از این رو برخى از دوستان و شاگردان شیخ محمد مانند سعد زغلول و غازى مختار کوشیدند تا با واسطه هاى گوناگون از خدیو اجازه بازگشت شیخ را بگیرند. توفیق پاشا خدیو مصر با وجود این که بسیار از دست شیخ ناراحت بود، اجازه داد به شرطى که در مسائل سیاسى دخالت نکند به مصر بازگردد.[۳۶] شیخ محمد نیز به دلیل این که از روشهاى سیاسى محض، نا امید شده بود، با پذیرفتن این شرط به مصر بازگشت و تصمیم داشت از راه بالا بردن سطح آگاهى مردم، جامعه را اصلاح نماید.
وى پس از ورود به مصر تقاضا کرد بار دیگر به او اجازه داده شود تا در مدرسه دارالعلوم تدریس کند، اما توفیق پاشا موافقت نکرد. ولى پزشنهاد داد شیخ محمد به عنوان قاضى در محاکم مصر مشغول به کار شود. او پس از دو سال فعالیت قضایى به عنوان مستشار (رایزن) در محکمه استیناف، تعیین گردید. رؤساى دادگاه ها با حقوق قضایى فرانسه آشنا بودند. از این رو شیخ محمد براى درک بهتر قواعد و احکام قضایى فرانسه تصمیم گرفت زبان فرانسه را بیاموزد. هدف شیخ از یادگیرى زبان فرانسه و فهمیدن حقوق قضایى فرانسه آن نبود که آن اصول را به کار بندد، زیرا او میدانست نظام قضایى فرانسه هر چه باشد از احکام نورانى اسلام بهتر نیست. هدف وى از این زبان شناساندن عظمت اسلام و احکام آن بود تا آن جا که برخى از قضات مصر اعتراض کردند که شیخ طبق قوانین قضایى فرانسه عمل نمیکند.[۳۷]
با مرگ توفیق پاشا در سال 1309 ق، فرزندش عباس پاشا، خدیو مصر گشت. مشى سیاسى عباس پاشا بر خلاف پدر بود و در زمان وى بسیارى از مخالفان پدرش دور او گرد آمدند و محمد عبده نیز فرصت را غنیمت شمرد و به عباس پاشا نزدیک شد. شیخ محمد به خدیو مصر پیشنهاد داد تا به جمع استادان دانشگاه الازهر بپیوندد و در پى آن بتواند دست به اصلاحاتى در این دانشگاه بزرگ بیند و تأکید کرد که این کار اصولاً سیاسى به حساب نمیآید و یک کار فرهنگى دینى است. خدیو مصر این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد شورایى براى اداره و تنظیم برنامههاى الازهر تشکیل شود. شیخ حسونه به عنوان ریاست آن شورا و شیخ محمد عبده نیز یکى از اعضاى آن به شمار میرفت.
محمد عبده در این فرصت ابتدا به تنظیم برنامه هاى طلاب و کنترل وضع بهداشتى آنان پرداخت. سپس تصمیم گرفت در زمینه امور درسى به اصلاحاتى دست بزند که فریاد اعتراض از گوشه و کنار دانشگاه بلند شد. وى تصمیم گرفته بود کتاب هاى سودمندى براى دانشجویان انتخاب کرده و از آنان امتحاناتى بگیرد. یکى از شیوخ مصر نامه اى به محمد عبده نوشت و یادآور شد که فراگرفتن حساب به روش عملى، عقل را تباه میکند و افراد را از دین باز میدارد و امتحان طلاب، از بزرگ ترین موانع تحصیل است.[۳۸]
در سال 1310 ق محمد عبده براى اصلاح تفکر آموزگاران و استادان مدارس مختلف مصر، در تأسیس مرکزى به نام «جمعیت خیریه اسلامى» مشارکت نمود. [۳۹] و در سال 1313 ق به ریاست دانشگاه الازهر برگزیده شد و در این سالها توانست به اقداماتى از جمله تغییر برخى متون درسى دست بزند.[۴۰] وى در تاریخ 24 محرم 1317 مفتىاعظم مصر شد و توانست از این موقعیت استفاده کرده، دامنه اصلاحات خود را گسترش دهد.[۴۱] از همان تاریخ به بعد دروس تفسیر خود را در الازهر آغاز کرد و در 18 صفر همان سال عضو مجلس شوراى قوانین شد. در سال 1318 ق جمعیتى به نام «جمعیة احیاء العلوم العربیة» را تأسیس کرد که تحقیق و نشر آثار اسلامى را بر عهده داشت.[۴۲]
تفکرات و نقش محمد عبده در تقریب مذاهب
محمد عبده همان دردهایى را که سیدجمال تشخیص داده بود احساس میکرد. چیزى که وى را از سیدجمال متمایز میسازد توجه خاص او به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان است که مسلمانان در اثر رکود چند ساله، آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند. آن چه اندیشه او را پس از جدایى از سیدجمال آزار میداد، جست وجوى راه معتدلى بود که بین جمود فکرى و قشرى مآبى برخى علماى دینى و افراط کارى هاى روشنفکران ناپخته وجود داشت. عبده بر خلاف سید جمال، آن نوع مسئولیتى را احساس میکرد که یک عالم دینى احساس میکند، از این رو عبده مسائلى را طرح کرد که سیدجمال مطرح نکرده بود; از قبیل فقه مقارن مذاهب چهارگانه، دخالت دادن مبانى فلسفه حقوقى در اجتهاد و ایجاد نظام حقوقى جدید در فقه که پاسخ گوى مسائل روز باشد. وى که مانند سیدجمال در پى وحدت دنیاى اسلام بود و با تعصب هاى فرقه اى میانه خوشى نداشت، وقتى که به قول خودش نهج البلاغه را کشف کرد، در شرح آن حتى وقتى به خطبه هایى رسید که علیه خلفاى صدر اسلام بود درنگ نکرد و در ستایش از سخنان بلیغ و بى مانند على(علیه السلام) خوددارى ننمود.[۴۳]
شیخ محمد عبده در رویایى با غرب عقیده داشت که باید به اسلام راستین بازگشت و اگر چنین شود تمام مشکلات جامعه اسلامى حل خواهد شد. وى دراینباره با «تولستوى» (از ادیبان روسى که کتاب معروف جنگ و صلح او به زبان هاى زنده دنیا ترجمه شده است) اشتراک عقیده داشت. تولستوى که هم عصر عبده بود میگفت باید به مسیحیت اصیل بازگشت و تنها راه درمان جامعه مسیحیت را همین میدانست. در واقع اندیشه وحدت بین مذاهب اسلامى و حتى فراتر از آن ادیان الهى، جزء آرزوهاى شیخ محمد عبده بود. این موضوع با توجه به این که وى در دوران میان سالى، آن هنگام که در بیروت به سر میبرد و کانونى به نام «جمعیه التقریب بین الادیان و المذاهب» ایجاد کرد، کاملاً هویدا است. عده ی زیادى از علما و ادبا در این کانون شرکت میکردند و مسیحیان نیز به این مجالس میآمدند. وى در این کانون در باره وحدت ادیان الهى سخن میگفت و عقیده داشت که پیروان سه دین مهم الهى (اسلام، مسیحیت و یهود) باید با هم برادر باشند. این مجالس تأثیر خود را گذاشت تا آن جا که «اسحاق تیلور» کشیش کلیساى انگلیس به این جمعیت پیوست و در لندن نیز مقالاتى درباره اسلام و تجلیل از آن نگاشت.[۴۴]
محمد عبده تا زمانى که سیدجمال در مصر میزیست چونان سازهاى افکار او را پى میگرفت اما در شیوهها و نوع برخورد، با سیدجمال همگون نبود. در دوره حیات فکرى، عبده خط سیرى معتدل و اصلاح طلبانه را تعقیب میکرد، گرچه هرگاه درکنار سید قرار میگرفت، اسلوب و شیوه آتشین سید در او آثارى میآفرید و به بیان و قلمش، جان و حرارت تازه اى میبخشید. با این حال، نمیتوان محمد عبده را در فعالیتهاى سیاسى که مد نظر سیدجمال بود، فردى محافظه کار دانست، زیرا وى اصلاح درونى و حرکت گام به گام را توصیه مینمود.
داعیه اصلاح مذهبى در نهادهاى دینى توسط محمد عبده، موجب شد تا شیوخ و اساتید محافظه کار دانشگاه الازهر او را به بى دینى و منهدم کننده بنیادهاى شریعت متهم کنند. برنامههایى که او براى تغییر نظام و متون درسى الازهر ارائه داد و نظریه آزادى اجتهاد و فتواهاى تازه او همگى خشم یهودیان و محافل سنتى را برمیانگزخت. از سوى دیگر اجتناب او از همراهى انقلابیون مصر در برابر انگلیس، موجب میشد که کسانى چون مصطفى کامل و اصحاب او، عبده را همکار و جاده صاف کن سیاست انگلستان به شمار آورند. وفادارى محمد عبده به گرایش اصلاح طلبى، موجب شد که حرکت احیاى دینى به دو شاخه تقسیم گردد: گروهى به شیوه سیدجمال وفادار ماندند و انقلاب عظیم را خواستار بودند و گروه دیگر از شیوه و مسلک عبده پیروى کردند و خواهان اصلاح درونى و حرکت گام به گام بودند.[۴۵]
نتایج کوششهاى سیدجمال و محمد عبده
نتایج کار سید با عبده از حیث تأثیرى که این دو مرد بزرگ بر تاریخ بیدارى مسلمانان گذاشته اند، از یکدیگر بسیار متفاوت بوده است. سیدجمال بیشتر مرد پیکار و سختکوشى بود و عبده مرد اندزشه و میانه روى؛ سیدجمال آزادى مسلمانان را تنها راه تحرک فکرى آنان میدانست و عبده بیشتر اندیشه تربیت اخلاقى و دینى مسلمانان را در سر داشت؛ سیدجمال دامنه کوششهاى خود را کم و بیش در سراسر جهان اسلامى گسترد و عبده بیشتر در اصلاح احوال مصریان کوشید; معاشران و مخاطبان عبده عمدتاً تحصیل کردگان محافل حوزوى و دانشگاهى بودند و رنگ مجالس او صد در صد آکادمیک و علمى بود، اما مخاطبان سیدجمال از هر صنف و طبقه اى بودند و هر فرد در حد بضاعت خویش، خوشه چین کلام و آرمانهاى سید بود.
شاید به دلیل همین تفاوتها باید بگوییم که حاصل کار سید و عبده مکمل یکدیگر بودهاند.[۴۶]، به ویژه این که هر دو، در ضرورت بازگشت مستقیم به منابع اصیل فکرى، توجیه عقلى احکام شریعت و هماهنگى آنها با مسائل روز، پرهیز از پراکندگى و فرقه گرایى، پافشارى بر سر احیاى اجتهاد و کوشش براى روح و جوهر دین اسلام، هم عقیده و هم داستان بودند.[۴۷]
غروب زندگى
سرانجام پس از یک عمر تلاش علمى و سیاسى، شیخ محمد عبده در ربیع الثانى 1323، در بستر بیمارى قرار گرفت و مریضى او که از ناحیه معده و کبد بود، شدت یافت. وى با نظر پزشکان از بیمارستان قاهره به منطقه خوش آب و هواى اسکندریه انتقال یافت و در منزل برادرش اسقرار یافت. پس از انتشار خبر بیمارى محمد عبده، عده زیادى از بزرگان به عیادتش آمدند و برخى نیز پزشکان متخصصى را براى معالجه او فرستادند. اما مریضى شیخ شدت گرفت و در ساعت پنج بعد از ظهر روز هشتم جمادى الاولى 1323 در سن 56 سالگى به دیار ابدیت شتافت.[۴۸]
در مراسم تشییع جنازه او که در اسکندریه برگزار شد، استادان، شاگردان، مقامات کشورى و لشکرى مصر، شیوخ الازهر، اعضاى مجلس دیوان قوانین، اعضاى دیوان اوقاف و اقشار مختلف مردم حضور داشتند و پس از این مراسم، پیکر او را به دانشگاه الازهر انتقال دادند و بانگ اذان از منارههاى شهر قاهره طنین افکن شد. از علما و اساتید الازهر صداى گریه به گوش نمیرسید اما سکوتى غم افزا همه جا را فرا گرفته بود. پس از اقامه نماز میت، جنازهاش را بار دیگر به اسکندریه انتقال دادند و در مقبره «العفیفى» به خاک سپردند. هماکنون بر روى قبر این مصلح بزرگ جمله «هو الحى الباقى» حک شده است.[۴۹]
پانویس
- ↑ الامام محمد عبده رائد الاجتهاد و التجدید فى العصر الحدیث، ص 28.
- ↑ الامام محمد عبده بین المنهج الدینى و المنهج الاجتماعى، ص 27.
- ↑ همان.
- ↑ عثمان امین، شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، ص 10ـ12.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 7.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 12ـ14.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 7و8 و عثمان امین، همان، ص 14ـ18.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 21ـ23.
- ↑ همان، ص 27.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 11.
- ↑ على جواهر کلام، تاریخ مصر و خاندان محمد على بزرگ، ص 197؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 8، ص63.
- ↑ الامام محمد عبده بین المنهج الدینى و المنهج الاجتماعى، ص 37.
- ↑ شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، ص 40.
- ↑ تاریخ مصر و خاندان محمدعلى بزرگ، ص 187.
- ↑ نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 45.
- ↑ الامام محمد عبده و منهجه فى التفسیر، صص 332ـ337.
- ↑ تاریخ مصر و خاندان بزرگ محمدعلى بزرگ، ص 96.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 24؛ عثمان امین، همان، ص 47.
- ↑ به ترتیب پاورقى قبل: همان، ص 24؛ همان، ص 47.
- ↑ سید عبدالکریم هاشمى نژاد، مناظره دکتر وپیر، ص 404ـ410.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 36.
- ↑ شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، ص 51ـ52.
- ↑ محمد رشیدرضا، تاریخ الاستاذ الامام، ج 3، ص 2.
- ↑ تاریخ الاستاذ الامام، ج 3، ص 126.
- ↑ الاعمال الکاملة لامام الشیخ محمد عبده، ج 2، ص 33ـ37.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 54ـ55.
- ↑ عبقرى، الاصلاح و التعلیم، ص 117.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 59.
- ↑ الاعمال الکامله للامام الشیخ محمد عبده، ج 1، ص 501ـ503.
- ↑ شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر، ص 62.
- ↑ عثمان امین، همان، صص 65ـ70.
- ↑ همان، ص 76.
- ↑ شهید مرتضى مطهرى، سیرى در نهج البلاغه، ص 17.
- ↑ الاعمال الکاملة لامام الشیخ محمد عبده، ج 1، ص 75.
- ↑ همان، ج 3، ص 102.
- ↑ عبدالحلیم جندى، الامام محمد عبده، ص 49.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 86.
- ↑ تاریخ الاستاذ الامام شیخ محمد عبده، ج 3، ص 128.
- ↑ الامام محمد عبده رائد الاجتهاد و التجدید فى العصر الحدیث، ص 27؛ عثمان امین، همان، ص92.
- ↑ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 8، ص 65ـ69.
- ↑ عثمان امین، همان، ص 218.
- ↑ الامام محمد عبده رائد الاجتهاد و التجدید فى العصر الحدیث، ص 27.
- ↑ مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 36.
- ↑ الامام محمد عبده رائد الاجتهاد و التجدید فى العصر الحدیث، ص 206ـ207; عثمان امین، همان، ص 77.
- ↑ نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، صص 37 و 38.
- ↑ سیرى در اندیشه سیاسى عرب، ص 156.
- ↑ مجله حوزه، شماره 61 (با تلخیص).
- ↑ مدرس تبریزى، ریحانة الادب، صص 96ـ98.
- ↑ الشیخ محمد عبده، صص 376ـ382.