تدارک جنگ بزرگ بر اساس پیشگوییهای انبیای بنی اسرائیل (مقاله): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
Mollahashem (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
|- | |- | ||
|بخش | |بخش | ||
| | |گزارشی از یک کتاب | ||
|- | |- | ||
|تألیف | |تألیف | ||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
=پانویس= | =پانویس= | ||
این مقاله برگرفته از فصلنامه اندیشه تقریب، شماره سوم، تابستان 1384 می باشد. | |||
{{پانویس رنگی}} | {{پانویس رنگی}} | ||
[[رده: مقالات]] | [[رده: مقالات]] |
نسخهٔ ۲ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۱۴
فصلنامه | اندیشه تقریب |
---|---|
اطلاعات نشر | سال اول/ شماره سوم/تابستان 1384 |
عنوان مقاله | تدارک جنگ بزرگ بر اساس پیشگوییهای انبیای بنی اسرائیل |
تعداد صفحات | 12 |
بخش | گزارشی از یک کتاب |
تألیف | دکتر مرتضی شیرودی |
زبان | فارسی |
مقدمه
توطئهاى بزرگ در کار است و عدهاى سلطهگر و ماجراجوى صهیونیست به بهانه وجود پیشگویىهاى دینى یهودى، درباره رویارویى نهایى با مسلمانان، با همکارى مسیحیان افراطى دست راستى در تدارک جنگى سهمگین با کشورهاى اسلامى هستند. گرچه دولت آمریکا و در رأس آن سیاستمدارانى چون بوش، بلر و شارون، از حامیان اصلى این توطئهاند، اما با پوشش فریبکارانهاى از قبیل حمایتهاى ظاهرى از مسلمانان غیربنیادگرا، برگزارى انواع کنفرانسهاى اسلامى و . . . دستهاى پلید کهنهکاران سیاست آمریکا، انگلیس و اسرائیل را در این توطئه از دید تحلیلگران سطحىنگر پنهان ساخته اند، در حالىکه اندکى تأمل در فعالیت سازمان جاسوسى سیا، موساد و اینتلیجنت سرویس، نفوذ دیرین و عمیق آنها را در کشورهاى اسلامى مشخص میسازد، پیدایش انواع جریانهاى تندروى مذهبى منحرف(مثل وهابیت)و تروریستى(طالبان) در منطقه، تأثیر تعیین کننده اى در روابط کشورهاى اسلامى با دولتهاى غرب ایجاد میکند و از این طریق تنها منافع استعمارگران تأمین میگردد. امید است با درایتى شایسته از سوى عموم مسلمانان حقیقى، یهودیان واقعى و مسیحیان مذهبى، این توطئه خانمان سوز افشا و خنثا گردد تا براى مقابله با بىعدالتىها و نابسامانىها و هم چنین توطئهها، نیازى به جنگ و خونریزى نباشد.
گریس هالسل در کتاب «تدارک جنگ بزرگ» با قلمى روان و جذاب در سال 1989/1368، زوایاى آشکار و پنهان توطئه اى را که از آن در سطور پیش یاد کردیم، به نقد کشیده است. اینک بخشهایى از آن را به منظور دستیابى به عمق توطئه مرور میکنیم، سپس خود نقدى دیگر بر آن میافزاییم.
آغاز جنگ بزرگ
هال لیندسى در کتاب «زمین، سیاره بزرگ مرحوم» که با فروش حدود هیجده میلیون نسخه از آن در سراسر دهه 70 پرفروشترین کتاب بوده است، اعلام میدارد: خداوند از پیش مقرر فرموده است که ما به یک جنگ(هارمجدون)هسته اى دست بزنیم. لیندسى میگوید: ما باید هفت مرحله یا هفت مشیت الهى را از سربگذرانیم که یکى از آنها نبرد هراسانگیز هارمجدون است و در آن همهگونه سلاحهاى بس ویرانگر هستهاى به کار برده خواهد شد. از آنجایى که این هفت مرحله، هفت مشیت الهى نامیده میشود، این نظام اعتقادى، مشیت الهىگرایى، و پیروان آن نظام، هواخاهان مشیت الهى خوانده میشوند. مشیت الهىگرایى در سراسر ایالات متحده، بیشتر توسط سیروس اینگرسون اسکوفیلد گسترش یافت. اسکوفیلد، نویسنده کتاب «انجیل مرجع اسکوفیلد» که با تیراژهاى چندین میلیونى به فروش رسیده است، تعلیم میدهد که مسیحیان تجدید حیات یافته باید از هارمجدون استقبال کنند، زیرا همین که آن جنگ آغاز شود، رستگارشدگان به آسمانها عروج خواهند کرد و ملکوت الهى را درخواهند یافت.
از سال 1980/ 1359، کشیشان پروتستان در برنامههاى تلویزیونى آمریکا که بنا بر تحقیق نیلسن در سال 1985/ 1364، شصت میلیون بیننده داشت، سعى کردند مردم را متقاعد کنند که لازم نیست در راه صلح بکوشند، بلکه به جاى آن باید جنگ را بخواهند، زیرا که خواست خداست. این کشیشان میگفتند خداوند از ازل مقرر فرموده است مردمانى که در این نسل زندگى میکنند باید به این جنگ هستهاى دست بزنند. این کشیشان، آیات انجیل و اغلب کتاب حزقیال نبى، دانیال نبى و مکاشفات یوحنا را نقل میکردند تا اثبات کنند که ما در دوره آخرالزمان هستیم. آنها هرگز این را یادآورى نمى کردند که راه و روش عیسى مسیح، بر قدرت نظامى استوار نبود، بلکه با پیام صلح ظهور کرد. اینک نیز، نظام اعتقادى کسانى که خداشناسى هارمجدون را تبلیغ میکنند، بر سرزمین انجیلى صهیون و دولت صهیونیستى اسرائیل متمرکز است؛ یعنى آن دو را یکى میدانند. اینان اعتقاد دارند اسرائیل باید مقر فرود آمدن دومین ظهور مسیح باشد، از این رو سعى میکنند پرستش سرزمین اسرائیل را به یک آیین مذهبى بدل سازند.
جنگ آخرالزمان مسیحیان صهیونیست، در مجدو روى میدهد. در زمانهاى قدیم، مجدو شهر بسیار مهمى بود. این شهر در محل تقاطع دو جاده مهم استراتژیک نظامى و کاروانرو قرار داشت. جاده ماریس یعنى جاده باستانى ساحلى که مصر را از راه مجدو به دمشق و مشرق مربوط میساخت، از این دره میگذشت، از این رو این محل همیشه میدان جنگ بوده است. حتى برخى از تاریخنویسان اعتقاد دارند که در اینجا بیش از هر جاى دیگر در جهان، جنگ روى داده است. فاتحان کهن، همیشه میگفتند هر فرماندهى که مجدو را داشته باشد میتواند در برابر همه مهاجمان پایدارى کند.
در صحیفه یوشع بن نون (باب 12، آیه 21)، آمده است که چگونه یوشع و اسرائیلیان در اینجا کنعانیان را شکست دادند، و در باب چهارم و پنجم کتاب داوران آمده که دو قرن پس از آن، نیروهاى اسرائیلى در زیر فرماندهى دبوره و باراق در نبردى بر سیسّرا، سردار کنعانیان، چیره شدند، و بعد چنان که میدانیم، سلیمان نبى این شهر را مستحکم ساخت و به مرکزى براى اسبها و ارابههایش بدل کرد. جالب این که نزدیک به پایان نخستین جنگ جهانى(1918/1297)، ژنرال انگلیسى آلنبى، درست در همینجا، یعنى در مجدو به پیروزى قاطعى بر ترکهاى عثمانى دست یافت.
کلمه عبرى «هار» یعنى کوه که با «مجدو»، «هارمجدو» را میسازد. واژه هارمجدون تنها یکبار در انجیل در کتاب مکاشفه یوحنا، باب شانزدهم، آیه 16 ثبت شده که چنین است: «و ایشان(مسیح) را به موضعى که آن را در عبرانى هارمجدون میخوانند، فرود میآورد». هنگامى که مسیح دوباره به زمین یا هرمجدو بازگردد و از آسمانها به ارض اورشلیم نزول کند، همه تاریخ به یک معنى، توسط خداوند رقم میخورد، و چون همه تاریخ مربوط و متمرکز است بر امت اسرائیل که تخم چشم و برگزیده محبوب خداوندند، از این جهت، در نبرد بزرگ آخرالزمان، خداوند با نزول مسیح و به کمک یهودیان، دوباره زمام تاریخ بشر را به دست خود میگیرد.
به عقیده مسیحیان صهیونیست در زمان این جنگ بزرگ جهانى، و هنگامى که مسیح بازگردد، همه بدکاران را به هلاکت خواهد رساند و درستکارانى که باقى خواهند ماند، اعم از نیکوکاران، چه یهودى و چه مسیحى، به درون سلطنت هزار ساله مسیح فراخوانده میشوند، و مسیح به عنوان پادشاه پادشاهان، مدت هزارسال در زمین حکمرانى خواهد کرد. مسیحیان صهیونیست عقیده دارند وقتى مسیح ظهور کند، مسیحیت و یهود دوباره با هم متحد خواهند شد.
پیشتازان توطئه
رونالد ریگان به عنوان یک مسیحى صهیونیست، زمانى که فرماندار ایالت کالیفرنیا بود گفت:ابتدا، یهودیانى که به خدا ایمان نداشته باشند، به کنار و گوشههاى جهان پراکنده میشوند، اما خدا آنها را فراموش نمى کند، بلکه پیش از بازگشت پسر خدا، خدا آنها را دوباره در اسرائیل گردهم میآورد و حتى جزئیات وسایل حمل و نقل آنها به اسرائیل هم در پیشگویى انبیا آمده است. او میگفت که بعضى از یهودیان با کشتى به اسرائیل و دیگران به صورت کبوتر به لانه باز میگردند. به عبارت دیگر، آنها با کشتى یا هواپیما برمى گردند و در طى یک دوره کوتاه، امتى دوباره به دنیا خواهد آمد.
ریگان در سال 1980/1359 به عنوان یکى از نامزدهاى ریاست جمهورى، باز هم درباره هارمجدون صحبت کرد. او در مصاحبه با روحانى انجیلى جیم باکر از شبکه تلویزیونى پى. تى. ال گفت:ممکن است ما همان نسلى باشیم که هارمجدون را میبیند. ریگان در سه نوبت در سالهاى 1982ـ1984 / 1361ـ1363، براى بنگاههاى سخنپراکنى مذهبى ملى که اکثریت بسیار بالاى آنان را هواخواهان مشیت الهى تشکیل میدهند و معتقد به نزدیک شدن یک جنگ هسته اى هستند، درباره هارمجدون سخنرانى کرد. جیمز میلز در 1983/ 1362 در مقاله اى سخنان ریگان را به گونه اى دیگر تأیید میکند و مینویسد: هارمجدون، در دنیایى که خلع سلاح شده باشد نمى تواند تحقق پذیرد؛ آن هم در دنیایى که همه ملتها سلاحهاى بیشتر و بیشترى میسازند، اما چون هیچکدام از آنها بیشتر و سریعتر از ایالات متحده سلاح نمى سازند، پس آمریکا شایستگى رهبرى جنگ آرماگدون را دارد.
گریس هالسل در کتاب خود مینویسد: در گشت مسافرتى اول، مسیحیانى که تجدید حیات یافته بودند، با پذیرفتن تصور ذهنى امت برگزیده ناگزیر بودند تصور ذهنى امت نابرگزیده را هم بپذیرند. آنها این امتهاى برگزیده و نابرگزیده را در نظام اعتقادى خودشان قرار میدادند که به موجب آن، یهودیان در فلسطین هستند و مسیحیان و مسلمانان بومى که قرنها در فلسطین زندگى کردهاند، از فلسطین خارج اند، حتى اگر هم عملا" در آنجا مقیم باشند باز هم از آنجا غایب و نامرئى اند. وى هم چنین مینویسد: در گشت مسافرتى دوم، من درک بهترى پیدا کردم از اینکه چرا میلیونها مسیحى انجیلى بنیادگراى آمریکایى اعتقاد دارند که خداوند یهودیان را دوست دارد نه عربها را، زیرا در این سفر با کسى همسفر بودم که میگفت:وقتى خداوند جهان را خلق میکرد، برکت خاص خود را به یهودیان ابراز کرد. به این دلیل یهودیان، با غیریهودیان فرق دارند و از آنان برترند. از این رو اعتقاد دارند که پیش از هر چیز، خداوند خواستار آن است که یهودیان مالک ارض قدس باشند. در واقع، درباره اینکه چه کسانى مالک ارض قدس باشند، خداوند خود مسئله را حل کرد. خداوند همه این سرزمین را به یهودیان وعده داد. به دیگر بیان، خداوند همیشه امت خود، یعنى یهودیان را زیر نظر دارد، و لذا مسیحیان صهیونیست وظیفه خود میدانند که یهودیان یا امت برگزیده خدا را برکت دهند و از آنها در کوششهایشان حمایت کنند و با آنها همگامى نمایند.
کنفرانسى سیاسى
گریس هالسل در کتاب تدارک جنگ بزرگ مینویسد:آخرهاى ماه اوت 1985/ 1364 بود که من از واشنگتن به سوئیس پرواز کردم تا در نخستین کنگره مسیحیان صهیونیست که در شهر بال تشکیل میشد، شرکت کنم. من یکى از 589 نفرى بودم که از 27 کشور در این کنگره که به ابتکار و زیر سرپرستى سفارت بینالمللى مسیحى اورشلیم تشکیل میشد، شرکت میجستم. من با این امید به این کنگره رفتم که بتوانم تعریف و سابقه اى از صهیونیسم سیاسى به دست بیاورم. در مسیر حرکت به سوى شهر بال سوئیس، سابقه مسیحیت صهیونیست را در ذهنم مرور میکردم:در گذشته یهودیانى بودند، و البته امروز هم هستند که عمیقا" مذهبى بوده و هستند، و گاه خود را صهیونیست، معرفى میکردند و میکنند. باز در گذشته، صهیونیستهاى بىمذهبى بودند و امروز هم هستند که به خدا اعتقادى ندارند. تئودور هرتزل، روزنامه نگار اتریشى که در سال 1897/1276 نخستین کنگره یهودیان صهیونیست را در تالار موسیقى شهر بال تشکیل داد، یعنى در همین تالارى که صهیونیستهاى مسیحى در سال 1985/1364 گرد هم جمع شدند، خود از همین یهودیان بىمذهب بود. داوید بن گوریون، نخستین نخست وزیر اسرائیل هم در شمار همین یهودیان بىمذهب بود. اکثر یهودیان اسرائیل امروز میگویند که به خدا اعتقادى ندارند، اینان خودشان را یهودیان بىمذهب معرفى میکنند. هرتزل که به عنوان پدر صهیونیسم یهودى سیاسى شناخته میشود، در نخستین کنگره صهیونیستها در پیامى که به یهودیان فرستاد یادآور شد: همه جهانیان از یهودیان متنفرند و آنها تنها در میان خودشان میتوانند در امان باشند. من 88 سال پس از آن، در شهر بال و در برابر تصویر بزرگ هرتزل، به سخنرانان مسیحى و یهودى اسرائیلى گوش میدادم. هر یک از سخنرانان بر این نکته مرکزى صهیونیسم سیاسى تأکید میکردند: همه جز یهودیان، مبتلا به بیمارى ضدسامى گرایى یا در حقیقت، بیمارى ضد یهودىگرى اند و این بیمارى، بیمارى علاجناپذیرى است.
من به سخن سخنرانان مسیحى که وحشتها و سوزاندن یهودیان را مرور میکردند، گوش میدادم؛ همان سرکوب و کشتار یهودیان توسط نازىها که همدردى مردم سراسر جهان را نسبت به یهودیان برانگیخت و موجب به وجود آمدن دولت یهود شد. اما هیچ سخنرانى، چه یهودى اسرائیلى و چه مسیحى نگفت که همه ما، همه بشریت، در این عصر هسته اى باید یاد بگیریم که مانند همسایگان خوب در کنار هم زندگى کنیم. و نیز از امید و از گامهایى که عربها و عبرىها و همه باید بردارند تا به آشتى و صلح متقابل برسند، یادى نشد.
پس از سه روز گوش کردن به سخنرانىهاى سیاسى نمایندگان کنگره، قطعنامههایى را به تصویب رساندند. صهیونیستهاى مسیحى در یکى از قطعنامهها، از همه یهودیانى که در بیرون اسرائیل زندگى میکنند خواستند کشورهایى را که هماکنون در آنها سکونت دارند، ترک کنند و به کشور اسرائیل بروند. در این قطعنامهها آمده است: رنجهاى وحشتناکى را که یهودیان از سرگذراندهاند، قابل درک است، و از آنجا که یهودیان هنوز هم با نیروهاى شر و ویرانى روبهرو هستند، همه آنها، یعنى همه یهودیان در آمریکا و هر کشور دیگر جهان، باید به اسرائیل بروند، و باید هر مسیحى این کار آنان را تسریع کند. مسیحیان صهیونیست نیز اصرار ورزیدند اسرائیل بخش اشغال شده فلسطین در سال 1967/1326 را با نزدیک به یک میلیون جمعیت فلسطینى همچنان ضمیمه خاک خود نگاه دارد. آنان در این باره به دولت ایالات متحده نیز توصیههایى کردند.
گریس هالسل برآورد میکند در طى 36 ساعتى که جلسهها طول کشید، مسیحیانى که ابتکار تشکیل این کنگره را در دست داشتند، کمتر از یک درصد وقت آن را به پیامهاى مسیح و معنى آن پیامها اختصاص دادند، در حالى که بیش از 99 درصد آن را صرف موضوعات سیاسى کردند؛ و این شگفتانگیز نبود، زیرا برپاکنندگان این کنگره با این که مسیحى بودند، در درجه نخست و پیش از هر چیز دیگر، صهیونیست بودند، پس در درجه اول به هدفهاى سیاسى صهیونیسم توجه و علاقه داشتند، نه به مسیحیت؟!
هالسل در جاى دیگرى از کتاب خود میآورد: دانشمندان، کمتر به این مسئله پرداخته اند که چرا مسیحیان به گونهاى کم و بیش ناگهانى شروع به پشتیبانى از این اندیشه کردهاند که همه یهودیان باید به فلسطین بروند؟و این اندیشهاى است که در خداشناسى ارتدوکس مسیحى، جلوه اى پیدا نکرده بود. یا اینکه چرا پروتستانها شروع به نگارش کتابهاى پر طول و تفصیلى درباره پیشگویىهاى کتاب مقدس کردند؟و چرا به یهودیان که به طور سنتى دشمنان کلیسا تلقى میشدند، معنى و مفهوم خداشناسى تازهاى داده شد. در واقع، پس از جنبش اصلاح مذهبى بود که مسیحیان اروپایى، نسبت به یهودیان توجه و علاقه بیشترى نشان دادند، و طرز تلقى خودشان را نسبت به آنان عوض کردند. برخى از دانشمندان، اصولا" جنبش اصلاح مذهبى را یک نوزایى عبرى کننده یا یهودى کننده تلقى میکنند، زیرا این پروتستانها بودند که با پذیرش خطوط عمده سنت یهود، مانند اصول مسیحایى یا انتظار ظهور مسیح و اصل هزار ساله یا حکومت هزار ساله صلح و عدل بر روى زمین، جنبهاى جدید به دین مسیح دادند.
سندى تاریخى
در 1985/1364، بنیامین ناتانیاهو، سفیر کبیر وقت اسرائیل در سازمان ملل، در پیام خود به صهیونیسم مسیحى و به مناسبت مراسم ملى دعاى صبحانه اسرائیل، از صهیونیسم مسیحى بدینگونه ستایش کرد:مشارکت تاریخىاى که براى تحقق رؤیاى صهیونیستى به این خوبى عمل میکند. ناتانیاهو افزود:مسیحیان حمایت دراز مدت، صمیمانه و سرانجام کارسازى از صهیونیسم به عمل آوردند؛ مانند حمایتى که در ادبیات انگلیسى، به صورت کتاب جرج الیوت ظاهر شد و رمانى بود سخت مؤثر درباره صهیونیسم. یا رمان دیگرى به نام دانیل دروندا که تأسیس دولت نوینى را براى یهودیان پیشگویى کرد که بس سترگ، ساده و دادگر است مانند عهد عتیق؛ جمهورىاى که در آن برابرى حمایت از همگان تأمین خواهد شد؛ برابرىاى که چیزى بیش از درخشش آزادى غربى را به میان استبداد شرقى خواهد برد، زیرا در شرق کشورى خواهد بود که فرهنگ، دوستى و محبت هر ملت بزرگى را در سینه خود خواهد پرورد. ناتانیاهو گفت: مسیحیان کمک کردند تا یک نقشه تخیلى محض، به صورت یک دولت یهودى درآید. ناتانیاهو در پایان سخن خود گفت:گونه اى درک تاریخ، درک شعر و اخلاق بود که به صهیونیستهاى مسیحى بیش از یک قرن پیش الهام بخشید تا شروع به نگارش، طرح نقشه و سازمان دادن بازسازى اسرائیل بکنند. به این دلیل، دوستى نوپاى میان اسرائیل و پشتیبانان مسیحى، عدهاى را دچار معما کرده است. آنها جهل خود را در تاریخ برملا میسازند، ولى ما از وابستگىهاى روحانىاى که ماها را با این عمق و با این استحکام به هم مربوط ساخته است، آگاهى داریم. ما این مشارکت تاریخى را که به این خوبى براى تحقق رؤیاى صهیونیستى عمل کرده است، به خوبى میشناسیم. اما رؤیاى هرتزل به هیچ روى روحانى نبود، بلکه جغرافیایى بود. رؤیایى بود براى زمین، قدرت، آب و خاک و چون چنین است، بسیارى از یهودیان در مورد صهیونیسم سیاسى از اشتباه درآمدهاند. صهیونسیتها براى اینکه با وجدان آرام بتوانند خاک فلسطین را متصرف شوند، ناچار بودند فرض کنند مردمى که مالک آن سرزمیناند، آنجا نیستند.
حتى میتوان گفت:هدف از اتحاد بین اسرائیل و آمریکا که اینک به صورت مسیحیت صهیونیست در آمده، سیاسى است. اتحاد اسرائیلىها و آمریکایىها سه هدف سیاسى عمده را دنبال میکند: 1ـ اسرائیل پول میخواهد؛ 2ـ اسرائیل میخواهد کنگره ایالات متحده همه حرفهاى سیاسى را طوطىوار تکرار کند؛ 3ـ اسرائیل میخواهد کنترل انحصارى و کامل خود را بر شهر بیتالمقدس برقرار سازد. مسیحیان دست راستى نوین براى رسیدن به این هدفها به اسرائیل کمک میکنند. کشیشان مسیحى صهیونیست، طرفداران اسرائیل و حامیان عقیده جنگ بزرگ آخرالزماناند. در واقع مسئله اساسى، تفسیرى است که آنان از پیشگویىهاى انبیاى بنىاسرائیل ارائه میدهند. هارمجدون و یا آرماگدون نقطه اوج مقولات مورد بحث آنهاست. کلمه آرماگدون یادآور جنگ آخرالزمان و زمینه ظهور مسیح و منجى است. جورج بوش پسر، اگر خود یکى از همین کشیشان نباشد، بزرگترین حامیان وى، همان مسیحیان صهیونیست بودهاند که از جمله آنها میتوان به جرى فالول اشاره کرد. به تعبیر یک روحانى مسیحى، حامیان مذهبى بوش به عنوان بزرگترین مشوقان وى، به جاى اینکه نقش مشاوران معنوى را ایفا کنند به صورت هوراکشان وى درآمده اند. آنها حواریون معتقد به وى هستند و فکر میکنند که خداوند او را به رئیس جمهورى آمریکا منصوب کرده است. تمام شواهد موجود حاکى از این است که مسیحیان صهیونیست آمریکا، داوود خود را در بوش یافته اند و متقابلا" این باور نیز نزد رئیس جمهور تداعى گردیده است. اکنون در کابینه جرج بوش صهیونیستهاى تندروى حضور دارند که از سویى جنگ صد ساله علیه اسلام را طراحى میکنند و از سوى دیگر اعراب را از گروههاى شر مطلق در برابر خیر مطلق، یعنى اسرائیلىها معرفى میکنند، و تنها راه حل مشکل اسرائیل را جنگ تا شکست نهایى اعراب اعلام مینمایند.
این دنیاى پیرامون ماست که در آن، ائتلاف سهگانه سیاستمداران، نظریهپردازان و صهیونیستهاى افراطى براى سرورى جهان شکل گرفته است. این آینده پژوهى آنها بود که تدارک جنگ بزرگ را هدف قرار داد و اکنون در حال اجراى طرحهاى خود هستند. نتیجه ظاهرى چنین طرحى براى آنان دسترسى به ثروت کشورها، استفاده از منابع عظیم نفتى، تغییر نقشه جغرافیایى خاورمیانه، سلطه بر جهان و دست یازیدن به همه آمال شیطانى خود است.
نقدى دیگر
ایجاد مکاتب تلفیق شده سیاسى، مذهبى و فلسفى و . . . در جهان کنونى، مسئله اى دور از ذهن و اندیشه نیست. گفتمانها و مکاتب تازهاى که هیچ سازماندهى خاص و ایده مشخص و معلومى ندارند و صرفاً نمادهاى پرشور و التهابى هستند با روکش زیبا. در واقع نمادها، نامها و عناوین با مسما، همه آن چیزهایى است که به این مکاتب دروغین تلفیقى اعتبار میبخشند؛ مکاتبى که شاید بتوان گفت بیشتر معلول نیازمندى خاصى بودهاند تا اینکه بتوانند گره اى از کار جامعه باز کنند. خاستگاه بیشتر مکاتب تلفیقى همانند خاستگاه بیشتر آرا و نظریات فلسفى و تحلیلى غرب بوده است و استراتژیستهاى غربى از میان هزاران تناقص و تعارض نام با مسمّاى مسیحیت یهودى باب میکنند. گفتمان مسیحیت یهودىگرى که محتواى تئوریک خاصى را در بر ندارد و از درون تهى است، تنها عنوان پر زرق و برقى است که فقط خود غربىها از آن سر در میآورند. این گفتمان تلفیق شده که مشخص نیست چه محتوایى از یهود و چه مؤلفه اى از مسیحیت را در خود جاى داده است، صرفاً از اتکا به افسانههاى دروغینى چون آرماگدون، جنگ ستارگان و هزار و یک داستان و افسانه متافیزیکى و رویایى ارتزاق میکند. آنچه روشن است، مسیحیت یهودى نزد افکار عمومى غرب نیز طرفداران زیادى ندارد و افکار عمومى غرب از این ترکیب نامیمون تصویر واضح و روشنى ندارند، زیرا استدلالى قوى و منطقى از این گفتمان حمایت نمى کند، یا شاید بهتر بتوان گفت:این تلفیق بى شکل و ساختمان، اصلا" استدلالى به همراه ندارد. هم چنین پشتوانه تاریخى هر دو دین آسمانى یهود و مسیحیت، با این مفهوم تلفیق شده تازه، سازگارى ندارد و گاهى متناقص مینماید.
آنچه در تبارشناسى این مفهوم تازه وجود دارد، و حتى تحلیل سیر فکرى این حرکت بیان میدارد این است که این گفتمان تلفیقى از کیسه خالى نظریهپردازان غربى بیرون آمده است و آنان با در اختیار داشتن وسایل و ابزار قدرت و حکمرانى، از قبیل رسانه، اقتصاد، سرمایه و قدرت سیاسى، به تبیین و بسط و گسترش آن میپردازند. امروزه اصطلاح مسیحى یهودى را بیشتر از زبان سیاستمداران غرب میشنویم و این سیر عملیاتى این گفتمان را نشان میدهد که در چه لایههایى رسوخ کرده و ریشه دوانده است. مثلا تیم جدید ریاست جمهورى ایالات متحده آمریکا که معروف به نئو محافظهکاران اند، اکثراً عنوان مسیحى یهودى دارند.
حدود یک دهه پیش، از میزهاى مطالعات استراتژیک سیاست خارجى آمریکا کتابى بیرون آمد با عنوان «جنگ تمدنها» که در آن نگارنده به تبیین دلایل و استدلالهاى خود در زمینه اجتنابناپذیر بودن جنگى از نوع آرماگدونى در آیندهاى نزدیک در فضاى جهان پرداخت. جزئیات این کتاب نشان میدهد که پیاده نظام اجرایى این جنگ تمام عیار مسیحى، یهودیان خواهند بود که در پایان پیروز واقعى نیز ایشان اند. به همین دلیل کارتلها و کمپانىهاى سینمایى شروع به کار کردند تا این گفتمان را از طرق نمادهایى دروغى همانند آرماگدون، کوه صهیون و جنگ ستارگان به افکار عمومى جهان القا کنند. افسانههایى که میتوانست به اقتدارگرایان اعتبار و ارزش ببخشد و تنها سیاست میتوانست از درون تناقضها و تعارضهاى پیچ در پیچ این گفتمان، عنوان جالب توجهى چون مسیحى ـ یهودى را بیرون آورد تا پیروان هر دو دین، دوشادوش هم در رزم آرماگدون علیه دشمن به مبارزه برخیزند.
این افسانهها بیش از هر چیز میتوانست بهانه اى باشد براى یهودیانى که صاحب شرکتهاى چند ملیتى تجارى بودند و مسیحیانى که اعتبار سیاسى فراوانى داشتند، تا در سایه آن بتوانند با حفظ اتحاد، به توجیه خود و اقدامات خود پرداخته و بازده کافى را از این جریان ببرند، و این طبیعى است که یک مالک و سرمایهدار یهودى، به اعتبار سیاسى یک مسیحى نیاز دارد.
در این میان شاید این سؤال پیش آید که چگونه طراحان این گفتمان تازه به دوران رسیده به تعارضهاى نهفته در آن پى نبرده اند؟ پاسخ این است که در چارچوببندى این مکتب تلفیقى، نه ردى از خاخامهاى یهودى به چشم میخورد و نه از کاردینالهاى مسیحى، و طراح آن صرفاً، دیپلماسى بودهاست. سئوال دیگر اینکه چطور واتیکان تا به حال به این تحریف شکلى در ادیان و مکتب تلفیقى واکنش نشان نداده است؟ پاسخ این است که یا واتیکان، اصلا این گفتمان را جدى نمى انگارد، و آن را آنچنان بىمحتوا و تهى مینگرد که هزینه اى براى بحث و تحلیل آن قائل نیست، و یا در برابر آن به موضع انفعالى افتاده است. به بیان دیگر، واتیکان قدرت مقابله گسترده در مقابل موج عظیم حمایت رسانهاى و سیاسى از این جریان را ندارد و ناچار به موضع انفعالى روى آورده است.
واقع مطلب آن است که گفتمان یا نظریه مسیحیت صهیونیستى، امکانات رسانه اى و مالى فراوانى براى بسط خود در دست دارد. نقش خبرگزارىهاى مطرح جهانى و سینماى پر زرق و برقهالیوود میتواند تنها بخشى از لوازم و ابزار این جریان باشد. در مجموعه فیلمهاى جنگ ستارگان و ماتریکس، پرداختن به موضوع مسیحى یهودىگرى بیش از پیش نمود یافته است و شخصیتها، وقایع، قهرمانها و دیالوگها برنامهریزى شده و سیستماتیک عمل میکند تا غذاى ذهنى مناسبى براى مخاطب غربى فراهم نماید. نکته جالب این که وقایع و رخدادهاى این اندیشه، ماهیتى متافیزیکى و غیر محسوس پیدا میکند تا دیگر جاى هیچ اما و اگرى براى ذهن پرخاشگر غربى باقى نگذارد.
در فهم درست و واقعى این جریان از لحاظ دیپلماسى و موقعیت بینالمللى، باید به مصادف بودن این جریان با فروپاشى شوروى و عصر بیان نظریه ایجاد نظم نوین جهانى و تبیین عملیاتى آن در تریبونهاى پنتاگون و دفتر مشاوران امنیت ملى آمریکا، هم توجه کرد. بنابراین غیرمنتظره نخواهد بود که فرزند خلفى با عنوان افسانه آرماگدون و ماهیت مسیحى یهودىگرى از دل این جریان بیرون بزند.
نظریه پردازان غرب به گونهاى متناقص با نظریات فیلسوفان ماقبل خود عمل کرده اند، و آن اینکه، این گفتمان تلفیقى از بنیان مستحکم منطقى ـ عقلانى برخوردار نیست. شاید در بهترین حالت بتوان گفت این به خاطر خلأ نظریهپردازى در غرب است که بهانهاى بهتر از این براى ایجاد ثبات و تحکیم در جبهه غرب نمى توانست بتراشد.
پانویس
این مقاله برگرفته از فصلنامه اندیشه تقریب، شماره سوم، تابستان 1384 می باشد.