۸۷٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'اینگونه' به 'اینگونه') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
=زندگینامه= | =زندگینامه= | ||
از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در این باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. میگویند او در | از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در این باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. میگویند او در محلهای به نام موبدان متولد شده و موبدان اجداد او بودهاند. موبدان منسوب به موبد است و موبد، چنانکه از دستور(گ۲۵) نقل شد، پدر سروشان و والی قومس بوده است و این محله را به نام او موبدان خواندهاند و از آنجا به محله وافدان نقل مکان کردهاند و وافدان نام اعرابیی بوده که در آن محله سکونت داشته است (دستور، گ ۲۸). پس ازآن، نام محله به نام ابویزید شد و آن را بویزیدان میگفتند.از ابوعبداللّهِ داستانی، نقل شده است که او را از محله خود نفی کردند و او به محله وافدان رفت<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴،63 در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>. | ||
=شاگردان بایزید= | =شاگردان بایزید= | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
=فتح بسطام= | =فتح بسطام= | ||
بسطام در ۲۲ فتح شده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/۱۹۶۵ ۱۹۶۶</ref>.و اگر فرض کنیم که مانند شهرهای دیگر دو یا چندبار | بسطام در ۲۲ فتح شده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵، بیروت ۱۳۸۵ ۱۳۸۶/۱۹۶۵ ۱۹۶۶</ref>.و اگر فرض کنیم که مانند شهرهای دیگر دو یا چندبار به جهت عصیان، فتح شده باشد فتح نهایی آن از سال ۵۰ تجاوز نمیکند. در کتب تاریخ به ابراهیم عرینه اشارهای نشده است و احتمالاً اطلاعات دستورالجمهور از تاریخ محلی بسطام یا قومس ـ که اکنون در دست نیست ـ گرفته شده است. به هرحال، فتح ری و قومس ـ که بسطام از شهرهای آن است ـ و خراسان در نیمه نخست قرن اول هجری به پایان رسیده بود. | ||
=نظر مورخان درباره سروشان ومرگ بایزید= | =نظر مورخان درباره سروشان ومرگ بایزید= | ||
خط ۴۴: | خط ۴۴: | ||
==اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید== | ==اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید== | ||
اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم | اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم هروی، معروف به ستَنبِه یا اِسْتَنْبِه، سخنانی از بایزید نقل کرده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸</ref>اما ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> [[ابراهیم هروی]] را از مصاحبان [[ابراهیم ادهم]] و اقران بایزید خوانده است. وفات ابراهیم ادهم را درسال ۱۶۱-۱۶۶ گفتهاند.<ref>بداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>بنابراین ممکن نیست که شخصی هم مصاحب ابراهیم ادهم و هم قرین و راوی بایزید (متوفی ۲۶۱) باشد. | ||
=ابراهیم هروی یار و زائر بایزید= | =ابراهیم هروی یار و زائر بایزید= | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
=بایزید صحابه و شاگرد امام صادق= | =بایزید صحابه و شاگرد امام صادق= | ||
با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب [[امام صادق]] علیه السّلام (متوفی ۱۴۸ ) میداند قوّت میگیرد. | با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب [[امام صادق]] علیه السّلام (متوفی ۱۴۸ ) میداند قوّت میگیرد. اگرچه محققان این قول را نادیده گرفتهاند. به نوشته سهلگی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳</ref>، از قول ابوعبداللّه دستانی یا داستانی و او از قول مشایخ خود، ابویزید ۳۱۳ استاد را خدمت کرد که آخر ایشان [[امام جعفر صادق]] علیه السّلام بوده است و حضرت او را مأمور بازگشت به بسطام و دعوت مردم به خدا کرد<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷</ref>. | ||
=سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان= | =سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان= | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
=کتاب سهلگی برای رفع اشتباه و کلام بایزیدها= | =کتاب سهلگی برای رفع اشتباه و کلام بایزیدها= | ||
این اظهارات را شاید بتوان به رقابتهای خانوادگی منسوب کرد که نظایر آن در تاریخ تصوّف هم دیده میشود. در تاریخ، میان چند بایزید اشتباه شده است که شاید نتیجه ادعاهای کسانی باشد که خود را همان بایزید اکبر مشهور قلمداد کردهاند و سهلگی کتابش را، به زعم خود، برای رفع این اشتباهات و تمییز سخنان ایشان نوشته است. او در مقدمه کتاب خود<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۹، کویت ۱۹۷۸</ref> | این اظهارات را شاید بتوان به رقابتهای خانوادگی منسوب کرد که نظایر آن در تاریخ تصوّف هم دیده میشود. در تاریخ، میان چند بایزید اشتباه شده است که شاید نتیجه ادعاهای کسانی باشد که خود را همان بایزید اکبر مشهور قلمداد کردهاند و سهلگی کتابش را، به زعم خود، برای رفع این اشتباهات و تمییز سخنان ایشان نوشته است. او در مقدمه کتاب خود<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۵۹، کویت ۱۹۷۸</ref> میگوید که عدهای از او خواستهاند تا میان معروفان به کنیه بایزید (و در حقیقت مدعیان این نام) فرق بگذارد و مقام و سخنان او (بایزید حقیقی) را از مقام و سخنان ایشان تمییز دهد، زیرا بسیاری، سخنان و مقام آنان را با هم برابر میدانند. بنابراین، از زمانهای قدیم معروفان یا مدعیان نام بایزید بسیار بودهاند و احوال و سخنان ایشان با هم خلط شده است. | ||
نیز سهلگی میگوید، کسانی که کنیه ابویزید داشتهاند فراوان بودهاند ولی سه تن از ایشان از همه بزرگتر بودهاند و ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان از همه آنها بالاتر بوده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۰، کویت ۱۹۷۸</ref>. | نیز سهلگی میگوید، کسانی که کنیه ابویزید داشتهاند فراوان بودهاند ولی سه تن از ایشان از همه بزرگتر بودهاند و ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان از همه آنها بالاتر بوده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۰، کویت ۱۹۷۸</ref>. | ||
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
=سخن بایزید درباره فنا و بقا= | =سخن بایزید درباره فنا و بقا= | ||
درباره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نقل میکند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، | درباره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نقل میکند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، گفت، «سر به فنای خود فرو بردم و به بقای حق برآوردم». و نیز پرسیدند، «مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است ؟ گفت، آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق... پس او فانئی بود باقی و باقئی بود فانی...» <ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> | ||
=رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا= | =رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا= | ||
شاید مقصود سلمی این بوده است که خرّاز نخستین | شاید مقصود سلمی این بوده است که خرّاز نخستین نظریهپرداز این مسئله بوده است. اما در سخنانی که از خرّاز نقل کرده است <ref>محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ص۲۲۸-۲۳۰، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶</ref>از فنا و بقا سخنی دیده نمیشود، بعلاوه سلمی مطلب مذکور را با «قیل» آورده است که نشانه تردید در انتساب این مطلب به اوست. اما برپایه این فرض که معروفان به بایزید متعدد بودهاند و سخنانشان درهم آمیخته است اظهار نظر قطعی دراین باره آسان نیست. | ||
=سخن بایزید درباره راه وصول به یگانگی خدا= | =سخن بایزید درباره راه وصول به یگانگی خدا= | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
=تفسیر شطحیات بایزید توسط روزبهان= | =تفسیر شطحیات بایزید توسط روزبهان= | ||
او بحث مفصلی در شطحیّات بایزید و تفسیر و تأویل آن دارد و او را «هایم»(سرگشته) بیابان [[وحدت]] میداند، و این شطح او را | او بحث مفصلی در شطحیّات بایزید و تفسیر و تأویل آن دارد و او را «هایم»(سرگشته) بیابان [[وحدت]] میداند، و این شطح او را که، «حق به من گفت که همه بندهاند جزتو» از سر وحدت و یگانگی میشمارد و آن را با سخنِ زنان درباره یوسف مقایسه میکند که گفتند، «ماهذا بَشَراً ان هذا الا ملک کریم» از جمله شطحیّات معروف بایزید، که او را بدان جهت توبیخ کردهاند، آن است که چون به گورستان یهود گذشت گفت، معذوراناند و چون به گورستان مسلمانان گذشت، گفت، «مغروراناند». روزبهان<ref>روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۸۸، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴</ref> شمعذور بودن [[یهودیان]] را با اقتضای مشیت خداوندی و حدیث «الشقی شقی فی بطن امّه» مقایسه میکند و مغرور بودن مسلمانان را به مغروربودن به اعمال خود و غفلت از عنایت خداوندی منسوب میدارد<ref>محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳</ref>. | ||
ابن سالم بصری از مخالفان بایزید | ابن سالم بصری از مخالفان بایزید | ||
خط ۱۵۲: | خط ۱۵۲: | ||
اما چنانکه عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه<ref>عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸</ref> گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست. | اما چنانکه عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه<ref>عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸</ref> گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست. | ||
سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره [[حج]] و [[کعبه]] یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدانهای جنگ میافراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی میبیند و جز خدا چیزی نمیبیند و خود را با جهان و خدا متحد میداند، چنانکه | سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره [[حج]] و [[کعبه]] یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدانهای جنگ میافراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی میبیند و جز خدا چیزی نمیبیند و خود را با جهان و خدا متحد میداند، چنانکه میگوید، «سی سال خدای را میطلبیدم، چون بنگریستم او طالب بود و من مطلوب» او در عبادات به ظاهر آن نمینگریست و میگفت، «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم، آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من » مریدی گفته بود، عجب دارم از کسی که خدا را شناسد و اطاعت و عبادت نکند. بایزید گفت، عجب دارم از کسی که او را بشناسد و اطاعت کند یا در باب کعبه گفت،«اول بار که به خانه (خانه خدا) رفتم خانه دیدم، دوم بار که رفتم خداوند خانه دیدم، اما سوم بار که رفتم نه خانه دیدم و نه خداوند خانه » و درباره اتحاد گوید، «از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم »<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص142تاص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نیز میگوید، «به قصد حج بیرون رفتم. در راه سیاهی را دیدم که پرسید کجا میروی ؟ گفتم به مکه میروم. گفت آنچه را میخواهی در بسطام گذاشتهای و نمیدانی. کسی را میخواهی که به تو از رگ گردن نزدیکتر است» و گفته است، «توبه از گناه یکی است و از طاعت هزار» که مقصود عبادات ریائی است، یا«در طاعات چندان آفت است که حاجت به معصیت کردن نیست»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص104،ص108 و ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>. | ||
=عبادت بایزید= | =عبادت بایزید= | ||
در شرح حال بایزید نوشتهاند که عبادت او زیاد نبود و کسی در این باره از او پرسید و او خشمگین شد و گفت، «زهد و معرفت از من منشعب میگردد»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref> و نیز میگوید که [[ذوالنّون]] سجّادهای برای او فرستاد. او آن را برگرداند و | در شرح حال بایزید نوشتهاند که عبادت او زیاد نبود و کسی در این باره از او پرسید و او خشمگین شد و گفت، «زهد و معرفت از من منشعب میگردد»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۳، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref> و نیز میگوید که [[ذوالنّون]] سجّادهای برای او فرستاد. او آن را برگرداند و گفت، «من سجاده نمیخواهم، متکایی بفرست تا بر آن تکیه کنم»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۱۴۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref> صحت این روایت مستلزم معاصر بودن ذوالنّون (متوفی ۲۴۵) و بایزید است و این معنی با آنچه از وفات بایزید در سال ۱۸۰ برمیآید تا اندازهای منافات دارد و شاید بتوان گفت مقصود، بایزید ثانی یا اصغر و یا به جای ذوالنّون کسی دیگر بوده است. | ||
=امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق= | =امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق= | ||
امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفتهاند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء میگفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> | امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفتهاند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء میگفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> میگوید، کسی روایتی از او به یاد ندارد، اما شیخی به نام ابوالفتح بن الحمصی برای او حدیثی روایت کرد که ابویزید بسطامی از راه ابوعبدالرحمن سندی و او... از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده است.ابونعیم میگوید، این حدیث را بر ابویزید بستهاند و گناه برگردن شیخ ابوالفتح است که احادیث زیادی را از این نوع بسته است. آنگاه ابونعیم این حدیث را از طریق دیگری روایت میکند. سهلگی هم میگوید، از ابویزید اکبر جز یک خبر واحد نقل نشده است، و آنگاه همان حدیث را میآورد. | ||
=اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر= | =اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر= | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۶۹: | ||
[ویرایش] | [ویرایش] | ||
شاید آنچه شِبلی درباره بایزید گفته است نیز ناظر به امّی و عامی بودن او باشد، میگویند سخنانی را که از ابویزید نقل شده است بر شبلی باز نمودند و خواستند که عقیدهاش را درباره او بگوید. شبلی | شاید آنچه شِبلی درباره بایزید گفته است نیز ناظر به امّی و عامی بودن او باشد، میگویند سخنانی را که از ابویزید نقل شده است بر شبلی باز نمودند و خواستند که عقیدهاش را درباره او بگوید. شبلی گفت، «اگر بایزید اینجا بود، به دست بعضی از کودکان (شاگردان) ما [[اسلام]] میآورد» و نیز جنید گفته بود، «ابویزید از حدّ بدایت بیرون نیامد و از او سخنی نشنیدم که دلالت بر رسیدن او به حدّ نهایت باشد»<ref>عبداللّه بن علی ابونصر سرّاج، کتاب الّلمع، ج۱، ص۴۷۹، مصر ۱۹۶۰</ref>. | ||
=نظر عبدالرحمان بدوی درباره نظر شبلی و جنید= | =نظر عبدالرحمان بدوی درباره نظر شبلی و جنید= | ||
خط ۱۸۱: | خط ۱۸۱: | ||
=نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید= | =نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید= | ||
[[خواجه عبداللّه انصاری]] که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، | [[خواجه عبداللّه انصاری]] که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، میگوید، «بایزید صاحب رأی بوده در مذهب، لیکن وی را ولایتی گشاد که مذهب در آن به دید نیامد».ظاهراً «صاحب رأی بودن در مذهب» همان روش سکر و استغراق است و «ولایت گشودن» از سخنان دیگر او است، که از جنس سخنان صوفیان و عرفای متعارف است. | ||
خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغهایی» | خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغهایی» میداند که بر او بستهاند و از جمله قول معروف او است که «خیمه زدم برابر عرش» شیخ الاسلام گفت، «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بُعد... حقیقت به نبودِ خود درست کن، برابر گفتنِ خود کفر است» و از قول حصری میگوید که این سخن توحید به دوگانگی درست کردن است، و ابرِسیدن (بلوغ و کمال) میباید نه نزدیک شدن (فرارسیدن) انصاری<ref>عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴،105 چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>، برعکس، جنید را میستاید و میگوید که او متمکن بود و او را بوج و بوش نبود (سخنان درهم و مختلط نمیگفت). | ||
=سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او= | =سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او= | ||
خط ۱۹۹: | خط ۱۹۹: | ||
هجویری نیز از معراج بایزید سخن گفته است و مضمون گفته او تقریباً با مضمون آنچه در القصد آمده یکی است، جز قسمت آخر که در کشف المحجوب چنین است، فرمان آمد که یا بایزید خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما (یعنی حضرت رسول، صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، بسته است. پیداست که هجویری یا کسی دیگر خواسته است از شدّت روایت القَصْد بکاهد و آن را برای مردم مقبولتر سازد<ref>علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۶، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش</ref>. | هجویری نیز از معراج بایزید سخن گفته است و مضمون گفته او تقریباً با مضمون آنچه در القصد آمده یکی است، جز قسمت آخر که در کشف المحجوب چنین است، فرمان آمد که یا بایزید خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما (یعنی حضرت رسول، صلی اللّه علیه و آله و سلّم)، بسته است. پیداست که هجویری یا کسی دیگر خواسته است از شدّت روایت القَصْد بکاهد و آن را برای مردم مقبولتر سازد<ref>علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ص۳۰۶، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش</ref>. | ||
عطّار نیز معراج بایزید را روایت کرده است و در آنجا نیز مانند کشف المحجوب از خداوند فرمان میآید که خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما است<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref>. | عطّار نیز معراج بایزید را روایت کرده است و در آنجا نیز مانند کشف المحجوب از خداوند فرمان میآید که خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما است<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۶، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref>. | ||
=قبر بایزید= | =قبر بایزید= | ||
قبر بایزید در بسطام زیارتگاه بوده است و کسانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر به زیارت آن رفتهاند. | قبر بایزید در بسطام زیارتگاه بوده است و کسانی چون شیخ ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر به زیارت آن رفتهاند. چنانکه گفته شد، دستور میگوید که قبر بایزید درکنار قبر محمد بن جعفر صادق است ولی این معنی ظاهراً درست نیست. | ||
=پانویس= | =پانویس= |