confirmed، مدیران
۳۷٬۲۰۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
استاد محمد تقي جعفري در سال 1304 هـ . ش. در شهر [[تبريز]] به دنيا آمد<ref>فيلسوف شرق، محمد رضا جوادي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ اول، 1378، ص 6. </ref>. پدرش، «كريم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفاي خاصي داشت. پدرش نانوا بود و هيچ وقت بدون [[وضو]] دست به خمير نان نميزد. حافظة اين نانواني مكتب نرفته چنان قوي بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصيل، براي ديگران بيان ميكرد. | استاد محمد تقي جعفري در سال 1304 هـ . ش. در شهر [[تبريز]] به دنيا آمد<ref>فيلسوف شرق، محمد رضا جوادي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ اول، 1378، ص 6. </ref>. پدرش، «كريم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفاي خاصي داشت. پدرش نانوا بود و هيچ وقت بدون [[وضو]] دست به خمير نان نميزد. حافظة اين نانواني مكتب نرفته چنان قوي بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصيل، براي ديگران بيان ميكرد. | ||
در روزگاري كه تبريز دچار قحطي شده بود، در يكي از شبها، كريم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداري شيريني خريد، در بين راه منزل، دو نفر را در خرابهاي ديد كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مردهاي بودهاند،او كه چنين ديد، دلش به حال آنان سوخت و يكي از نانها و شيريني را به آنها داد. چند قدمي دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شايد بتواند كمك ديگري انجام دهد. در اين هنگام ديد كه آنان دست به دعا بلند كردند و با سوز دل گفتند: اي مرد مهربان! خداي بزرگ و بخشنده به تو فرزندي صالح و نيك عنايت فرمايد. هم چنان كه ما را خوشحال كردي، خداي رحيم چشم تو را روشن كند<ref> آقاي مرزباني، عبدالله نصري، انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22. </ref>. | در روزگاري كه تبريز دچار قحطي شده بود، در يكي از شبها، كريم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداري شيريني خريد، در بين راه منزل، دو نفر را در خرابهاي ديد كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مردهاي بودهاند،او كه چنين ديد، دلش به حال آنان سوخت و يكي از نانها و شيريني را به آنها داد. چند قدمي دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شايد بتواند كمك ديگري انجام دهد. در اين هنگام ديد كه آنان دست به [[دعا]] بلند كردند و با سوز دل گفتند: اي مرد مهربان! خداي بزرگ و بخشنده به تو فرزندي صالح و نيك عنايت فرمايد. هم چنان كه ما را خوشحال كردي، خداي رحيم چشم تو را روشن كند<ref> آقاي مرزباني، عبدالله نصري، انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22. </ref>. | ||
=تحصيل= | |||
همسر كريم با سواد بود و [[قرآن]] را به خوبي ميخواند. او قرائت قرآن را به محمد تقي تعليم داد. محمد تقي چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتي در 6 سالگي، در سال 1310 هـ . ش براي اولين بار وارد مدرسة «اعتماد» تبريز شد، مدير مدرسه، آقاي جواد اقتصاد خواه، بعد از شنيدن قرائت قرآن او لبخندي زد و گفت: بارك الله! خيلي خوب خواندي! نيازي به درسهاي كلاس اول و دوم نداري؛ از فردا ورود كلاس سوم شو<ref>علامه جعفري، محمد ناصري، دفتر انتشارات كمك آموزشي، چ اول، 1377، ص 10. </ref>! | |||
حافظة قوي محمد تقي همگان را به شگفتي وا ميداشت؛ به طوري كه متن [[كليله و دمنه]] را از حفظ ميتواند و معناي عبارات مشكل را شرح ميداد. معلمان مدرسة اعتماد، همواره او را تشويق ميكردند<ref>همان، ص 11. </ref>. | |||
=پانویس= | =پانویس= | ||
{{پانویس|2}} | {{پانویس|2}} |