مصعب بن عمیر: تفاوت میان نسخه‌ها

۳٬۸۸۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۲ ژوئن ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۶: خط ۹۶:


بارها اصحاب رسول خدا (ص) شنیده بودند که آن حضرت درباره ی مصعب فرمود: «در مکه جوانی را ندیدم که خوش لباس تر و ثروتمندتر از مصعب بن عمیر باشد<ref>محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». سعدبن ابی وقاص نیز در این باره می گوید: «ما مردمی بودیم که زندگی خوبی نداشتیم و چون مسلمان شدیم، با سختی و تنگناهایی روبه رو شدیم و صبر پیشه ساختیم و تحمل آن چندان بر ما دشوار نبود. اما مصعب بن عمیر روزی از بهترین زندگی اشرافی برخوردار بود. روزی وی را دیدیم که جامه ای بسیار نامناسب به تن کرده بود و با پوست، سوراخ های آن را وصله کرده و بدنش بر اثر گرما، مانند مار پوست انداخته بود<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص 369.</ref>». وقتی چشم رسول خدا(ص) به سر و وضع مصعب افتاد، با اندوه بسیار فرمود: «این جوان را در مکه دیدم که از همه ی جنبه های زندگی در رفاه بود و هیچ کس در برخورداری از تجملات زندگی به پایش نمی رسید، ولی او از همه ی آن امکانات برای خدا و دوستی رسولش دست شست<ref>محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>».
بارها اصحاب رسول خدا (ص) شنیده بودند که آن حضرت درباره ی مصعب فرمود: «در مکه جوانی را ندیدم که خوش لباس تر و ثروتمندتر از مصعب بن عمیر باشد<ref>محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>». سعدبن ابی وقاص نیز در این باره می گوید: «ما مردمی بودیم که زندگی خوبی نداشتیم و چون مسلمان شدیم، با سختی و تنگناهایی روبه رو شدیم و صبر پیشه ساختیم و تحمل آن چندان بر ما دشوار نبود. اما مصعب بن عمیر روزی از بهترین زندگی اشرافی برخوردار بود. روزی وی را دیدیم که جامه ای بسیار نامناسب به تن کرده بود و با پوست، سوراخ های آن را وصله کرده و بدنش بر اثر گرما، مانند مار پوست انداخته بود<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج4، ص 369.</ref>». وقتی چشم رسول خدا(ص) به سر و وضع مصعب افتاد، با اندوه بسیار فرمود: «این جوان را در مکه دیدم که از همه ی جنبه های زندگی در رفاه بود و هیچ کس در برخورداری از تجملات زندگی به پایش نمی رسید، ولی او از همه ی آن امکانات برای خدا و دوستی رسولش دست شست<ref>محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج3، ص 82.</ref>».
=اسلام آوردن معاذبن جبل و اسیدبن حُضیر=
می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه [[اسعدبن زراره]] به خانه‌ی [[سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیله‌ی اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیه های قرآن به خانه‌ی سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله‌ی اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ی ما آمده اند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده ی من نبود، خودم این کار را انجام می دادم». [[اسیدبن حضیر]] سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ی ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آن گاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیه هایی را از قرآن خواند. این آیه ها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آن گاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟»
مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباس هایت را پاکیزه کنی. آن گاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آن گاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوه ای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته ی سخنان مصعب شد و آیه های قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونه ای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیله اش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده ی شما درباره ی من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه ی شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه ی مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیله‌ی خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>.


=پانویس=
=پانویس=
confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴

ویرایش