انسان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
هر یک از راه های پنج گانه شناخت تصوّری را با روش های مختلف قرآنی، عقلی و شهودی می توان پیمود. برای تعریف و تصوّر انسان نیز، همانند سایر اشیا، پنج راه هست که بهترین آن ها تعریف انسان به حدّ تام اوست که معارف قرآنی بهترین حد تامّ انسان است. | هر یک از راه های پنج گانه شناخت تصوّری را با روش های مختلف قرآنی، عقلی و شهودی می توان پیمود. برای تعریف و تصوّر انسان نیز، همانند سایر اشیا، پنج راه هست که بهترین آن ها تعریف انسان به حدّ تام اوست که معارف قرآنی بهترین حد تامّ انسان است. | ||
در علم منطق انسان را حیوان ناطق می خوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلی ای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یک دیگرند، پس از یک جنس اند و آنچه موجب تمایز این دو از هم می شود، فصل می گویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کامل ترین تعریف است. | در علم منطق انسان را حیوان ناطق می خوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلی ای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یک دیگرند، پس از یک جنس اند و آنچه موجب تمایز این دو از هم می شود، فصل می گویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کامل ترین تعریف است. | ||
=حکما و تعریف انسان= | |||
تبیین کامل و تعیین دقیق جایگاه انسان، بحث کنونی را از قالب تفسیری بیرون برده، به وادی علم النفس و مباحث عمیق حکمت می کشاند؛ از این رو، ضمن ارجاعِ تفصیل بحث به حکمت متعالیه، تنها به اشاره و اجمال باید بسنده کرد. | |||
درباره نفس انسان، احتمالات زیر وجود دارد: | |||
# نفس انسان، حقیقتی قدیم است و پیش از بدن موجود بوده. این احتمال را [[افلاطون]] و اتباعش قبول کرده اند. | |||
# نفس انسان در عین مجرد بودن، همزمان با بدن پدید آمده و به آن تعلق می گیرد. این رأی را [[ارسطو]] و اتباع او پذیرفته اند و بسیاری حکمای مشا، مانند [[بوعلی سینا]] از آن تبعیت می کنند. | |||
# نظریه [[ملا صدرای شیرازی]] است که دگرگونی عمیقی را موجب شده و بر فراز دو تفکر اشراقی و مشایی، طرحی نو در انداخته است. بر اساس این نظریه، انسان جسمانی به وجود آمده است و در مرتبه بقا، به تجردِ روحانی بار می یابد و به اصطلاح، حقیقتی است جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا؛ یعنی آدمی در طلیعه آفرینش خود، صورت جسمانی است و وقتی بر اساس حرکت جوهری تحوّل یافت و به مرتبه نباتی رسید، مقدّمات پدیداری نفس حیوانی فراهم می شود و با پیدا شدن احساس، به قلمرو حیات حیوانی وارد شده، نفسانیتش کمال افزون تری می یابد و در ادامه حرکتِ جوهری، حیات حیوانی را نیز چون نردبان زیر پا می نهد و به حریم تجرد انسانی واصل می شود. | |||
'''سنجش نظریه ملاصدرا با دلایل نقلی''' | |||
بنابراین هویت انسانی از حدوث مادی و جسمانی آغاز و به بقای مجردانه روحانی منتهی می گردد. پیش از این نیز در این باره به تفصیل سخن رفت؛ اما در این جا باید نظریه سوم را با ظواهر ادلّه ی نقلی بسنجیم و ببینیم که آیا به دلیل های نقلی سازگاری دارد یا خیر؟ | |||
مرحوم [[صدر المتألّهین]]، این مسئله را از دشوارترین مسائل فلسفی می داند. ایشان ادلّه نقلی این باب را به دو دسته تقسیم کرده است: ظاهر نخست دسته آن است که هویت و انسانیت انسان، در همین مرتبه طبیعت شکل می گیرد؛ برای مثال در [[سوره مؤمنون]]، پس از ذکر تطورّات نطفه انسان که به علقه، مضغه، عظام و... تحوّل می یابد، چنین می فرماید: (ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ)<ref>سوه مؤمنون، آیه 14.</ref>. ظاهر این آیه آن است که همان موجود مادی را که از خاک و نطفه آغاز شده و به مرحله کمال جنینی رسیده، خلقتی دیگر و صورتی غیر آنچه پیش تر داشت، بخشیدیم و انسانش ساختیم. | |||
پس در حقیقت، سخن از موجود دوم نیست که آن را مجرد و متعلق به موجودِ مادی اوّل بپنداریم، بلکه از آیه چنین بر می آید که خدا همان بدن را به مرتبه دیگری که حیات روحانی و مجرد است، واصل فرموده است؛ یعنی حقیقتی که در مرحله حدوث، مادی بوده و از این مادّیت که ضعیف ترین مراتب وجود است، به مرتبه ضعیف و از ضعیف به شدید و از شدید به اشدّ مراتبِ ممکن، یعنی تجرد انسانی، تحوّل یافته و «این همه راه آمده است». | |||
ظاهر دسته دوم ادلّه نقلی نیز به گونه ای است که با خلقت نفس پیش از آفرینش بدن سازگاری دارد؛ بدین صورت که خدا با پدید آوردن بدن انسان، نفس پیش ساخته ای را بدان ملحق می سازد؛ آیات نفخ روح را می توان از شمار این دسته دانست. خدای سبحان در این آیات به فرشتگان می فرماید: هر گاه انسان را پرداختم و تسویه کردم و از روح خویش در او دمیدم، برای او به [[سجده]] درآیید<ref>(فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُومی فَقَعُوالَهُ سَاجِدِینَ ). (سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72).</ref>. برخی روایات نیز روح انسانی را به فاصله دو هزار سال پیش از آفرینش بدن موجود می داند: «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفی عام»<ref>بحار الانوار، ج 61، ص 132.</ref>. | |||
ظاهر این [[آیات]] و [[روایات]]، با قول حکیمان معتقد به تقدّم وجود روح بر بدن هماهنگ است که روح را پیش از بدن موجود دانسته، معتقدند که از عالم بالا بر پیکر انسان [[هبوط]] می کند و شاید دلیل نقلی دیگری باشد که تجرّد ابتدایی [[روح]] را بفهماند و نسبت به تقدّم روح بر بدن یا همزمانی این دو در آفرینش، نظر خاصی نداشته باشد که اطلاق آن در این حال، با مبنای حکیمان مشایی و بوعلی سینا موافق خواهد بود. | |||
مرحوم صدر المتألّهین، میان این دو دسته جمع کرده، با تقسیم وجودِ روح به مرتبه عقلی و نفسی، مشکل را چنین حل می کند که «وجود عقلی نفس»، سابق بر تن است و هیچ ارتباطی با تدبیر بدن، اشراف بر بدن و... ندارد و اساساً این نحوه وجودِ عقلی، به بدن تعلق نمی گیرد؛ از این رو، سبقت وجودی آن بر بدن تصور پذیر است؛ امّا «وجود نفسی نفس»، همان است که با ایجاد بدن و بر اساس حرکت جوهری، همراه با تحولات جسمانی حاصل می شود. | |||
=پانویس= | =پانویس= |
نسخهٔ ۳ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۵۳
÷
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در
انسان در لغت از واژة «اِنس» گرفته شده است، و إنس به معناي اُلْفَت و محبت است. اطلاق نام انسان بر او بخاطر اين است كه با هر چيزي كه به او پيوسته و همراه است اُلفت دارد و اُنس مي گيرد. واژة انسان به بشر و بني آدم از اين رو اطلاق مي شود كه وجودش و خلقتش تنها با محبتِ به يكديگر، قوام و ثبات خواهد داشت و لذا گفته اند انسانها فطرتاً اجتماعي هستند زيرا قوام و دوام وجودشان به يكديگر پيوسته است و ممكن نيست، انسان به تنهائي بتواند تمام نيازها و اسباب زندگي خود را فراهم نمايد.
تعریف انسان
بی شک، همه علوم رایج، چه آن ها که از حیث نظری متوجه انسان است و چه آن ها که به لحاظ کاربردی و عملی معطوف به آدمی است، بر انسان شناسی استوار است؛ یعنی بدون معرفت و شناخت انسان، نه علوم انسانی با رشته های گوناگونش از پایگاه علمی برخوردار می شود؛ نه علوم تجربی با شعبه های فراوانش، به مرتبه کارآمدی کامل و کاربردی تام می رسد.
برای شناخت علمی انسان، باید دقیقاً روشن شود که آیا از طریق حسّ و تجربه، می توان به این معرفت دست یافت یا فراتر از آن باید به منطق و ریاضیات روی آورد یا مرتبه سوم، یعنی حکمت، کلام و فلسفه را برگزید، یا این هر سه را پشت سر انداخت و از مسیر عرفان راهی شد یا این هر چهار را چونان نردبان زیر پا گذاشت و بالا آمد و از ملکه علوم و سلطان معارف، یعنی وحی بهره جست؟
انسان مخلوق پیچیده و جامعی است که برای شناختش، حتی گاه لازم است که همه علوم و راه های شناخت را کنار هم گذاشت، تا بتوان به درک درستی از تعریف او رسید. شناخت انسان و درک حقیقت او، امری است به غایت ظرافت و نهایت ظریف، از این رو بسیاری در این وادی حیران و ناتوان بوده و هستند. وقتی فرشتگان الهی، از آفرینش انسان آگاهی یافتند، عرض کردند: (اتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ... [۱])؛ یعنی در حالی که ما فرشتگان به تسبیح، حمد و تقدیس تو مشغول هستیم، آیا موجودی می آفرینی که در زمین فساد کند و به خونریزی بپردازد؟
خدای سبحان در پاسخ به ناتوانی آن ها از علم به حقیقت انسان اشاره کرده، با توجه دادن آنان به گستره مطلقِ علم خویش می فرماید: (إنی أعلم ما لا تعلمون[۲])؛ یعنی در میان انسان ها، افراد کاملی چون آدم ابوالبشر هستند که معلم شمایند. اما شما تنها ظاهر افراد و تبهکاری برخی آن ها را می بینید و از حقیقت انسان، ناآگاه اید. انسان برای خلافت و جانشینی من سزاوار است و شما نمی دانید و خود را شایسته خلافت تلقی می کنید. جنّیان، به ویژه شیطان با سابقه شش هزار سال عبادت، از شناخت انسان ناتوان ماند و با خبط در قیاسی ناروا، هزاران سال عبادت خود را حبط و باطل کرد و در پی فرمان سجود بر آدم، او را گِلین و خود را برتر از او و آتشین خواند و این تفاوت مادی را معیار فضیلت واقعی پنداشت: (... أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)[۳].
دسته دیگر انسان ها هستند که جز گروهی اندک از آنان، بقیه از شناخت حقیقت انسان کاملاً عاجزند. اگر قرآن کریم از «خود فراموش کرده ها» و «دچار خسارت نفسانی شده ها» زیاد سخن می گوید، به همین مشکل عدم شناخت نفس اشاره دارد؛ یعنی حتی خود انسان ها هم گاهی از شناخت خود ناتوانند. یکی از راه های شناخت و معرفت انسان، می تواند این باشد که ما ابتدا جایگاه انسان را شناسایی کنیم و از آن طریق، به شناخت خود او دست یابیم. تعیین جایگاه هر موجودی از تبیین ماهیت و هویت او جداست. اگر از ماهیت و هویت آدمی از یک سو و جایگاه او در هستی از سوی دیگر سؤال کنیم، به دو پرسش پرداخته ایم که در طول یک دیگر قرار دارد، زیرا سخن از جایگاه انسان، همواره از بحث پیرامون هویت و ماهیت او متأخر است؛ به دیگر سخن، اگر انسان را موجودی طبیعی دانستیم و ماهیتش را به طبیعت منحصر ساختیم، وی را باید طبیعی بدانیم و جایگاه او را نیز در طبیعت جست و جو کنیم و اگر آدمی را تنها فراطبیعی تلقی کردیم، وی را باید فراطبیعی بدانیم و جایگاهش را نیز در ملکوت ببینیم و چنانچه او را جامع میان ملک و ملکوت انگاشتیم، چنان که دستی بر طبیعت دارد و دستی بر فراطبیعت، وی را کون جامع، و جایگاه او را در نظام هستی نیز جامع بینِ طبیعت و فراطبیعت و در دو قلمرو مُلک و ملکوت تعیین می شود، زیرا پدیده های هستی از این سه دسته بیرون نیستند: یا صرفاً مادی و طبیعی اند، همچون زمین، آسمان و دریا یا یکسره فراطبیعی اند، مانند عرش، لوح و کرسی، یا کون جامع بوده، از یک سو با طبیعت دمسازند و از سوی دیگر، به اوج فراطبیعت راه یافته و پیوسته اند.
جامعیت انسان بین طبیعت و فراطبیعت، گاه به گونه ی جمع مکسّر است و گاه به شکل جمع سالم، چنان که در ادبیات، جمع گاهی با شکستن بنای مفرد ساخته می شود که بدان جمع مکسّر می گویند و گاهی با حفظ ساختار مفرد ارائه می گردد که آن را جمع سالم می نامند. آدمی نیز اگر جامع میان ملک و ملکوت است، گاه با جمع سالم میان دو طرف فاصله ای طولانی دارد و این در صورتی است که بیشتر عمر خود را در طبیعت گذرانده و گاهی به فراطبیعت گذاری داشته است؛ گاه به جمع سالم نزدیک تر و بیشتر در قلمرو فراطبیعت بوده و تنها در برخی حالات، به طبیعت سری زده است؛ امّا گاهی حی متألّه و انسان کاملی است که میان ملک و ملکوت جمع کرده، حیات طبیعی و فراطبیعی را در نهایت سلامت، در درون خویش گرد آورده است. چنین انسانی که قادر به جمع میان حضرات خمس[۴] و تنها در رتبه انبیا و اولیای الهی است، «کون جامع به جمع سالم»[۵] خواهد بود.
منطق و تعریف انسان
در بحث «معرِّف» در منطق آمده است که از پنج راه می توان اشیا را شناخت: حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام، رسم ناقص و تمثیل. بهترین راه همان حدّ تام است؛ حدّ تام، یعنی بررسی ذاتیات خود شیء؛ برای مثال در شناخت درخت، از عوارض، آثار و حرکات و مانند آن نمی توان به کنه درخت پی برد، بلکه از جنس، فصل و ذاتیات آن به خودش پی می بریم که بهترین و کامل ترین تصوّر از درخت را نصیب ما می کند؛ امّا اگر شناخت ما تلفیقی از ذاتی و عرضی باشد یا صرفاً عرضیات آن باشد، هیچ یک کنه درخت را نشان نمی دهد.
هر یک از راه های پنج گانه شناخت تصوّری را با روش های مختلف قرآنی، عقلی و شهودی می توان پیمود. برای تعریف و تصوّر انسان نیز، همانند سایر اشیا، پنج راه هست که بهترین آن ها تعریف انسان به حدّ تام اوست که معارف قرآنی بهترین حد تامّ انسان است. در علم منطق انسان را حیوان ناطق می خوانند؛ یعنی حیوانی که علاوه بر دارا بودن خصوصیات حیوانی، عقل و نطق نیز دارد. در این تعریف حیوان جنس انسان و ناطق فصل او است. جنس، یعنی کلی ای که بر حقایق مختلف، از جهت اشتراک در ذاتیات حمل شود؛ برای مثال انسان و دیگر حیوانات از لحاظ فیزیولوژی بدنی شبیه یک دیگرند، پس از یک جنس اند و آنچه موجب تمایز این دو از هم می شود، فصل می گویند و فصل انسان از دیگر حیوانات، ناطق بودن است. در علم منطق، تعریف به حد تام - که در بالا به آن اشاره شد - بهترین و کامل ترین تعریف است.
حکما و تعریف انسان
تبیین کامل و تعیین دقیق جایگاه انسان، بحث کنونی را از قالب تفسیری بیرون برده، به وادی علم النفس و مباحث عمیق حکمت می کشاند؛ از این رو، ضمن ارجاعِ تفصیل بحث به حکمت متعالیه، تنها به اشاره و اجمال باید بسنده کرد. درباره نفس انسان، احتمالات زیر وجود دارد:
- نفس انسان، حقیقتی قدیم است و پیش از بدن موجود بوده. این احتمال را افلاطون و اتباعش قبول کرده اند.
- نفس انسان در عین مجرد بودن، همزمان با بدن پدید آمده و به آن تعلق می گیرد. این رأی را ارسطو و اتباع او پذیرفته اند و بسیاری حکمای مشا، مانند بوعلی سینا از آن تبعیت می کنند.
- نظریه ملا صدرای شیرازی است که دگرگونی عمیقی را موجب شده و بر فراز دو تفکر اشراقی و مشایی، طرحی نو در انداخته است. بر اساس این نظریه، انسان جسمانی به وجود آمده است و در مرتبه بقا، به تجردِ روحانی بار می یابد و به اصطلاح، حقیقتی است جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا؛ یعنی آدمی در طلیعه آفرینش خود، صورت جسمانی است و وقتی بر اساس حرکت جوهری تحوّل یافت و به مرتبه نباتی رسید، مقدّمات پدیداری نفس حیوانی فراهم می شود و با پیدا شدن احساس، به قلمرو حیات حیوانی وارد شده، نفسانیتش کمال افزون تری می یابد و در ادامه حرکتِ جوهری، حیات حیوانی را نیز چون نردبان زیر پا می نهد و به حریم تجرد انسانی واصل می شود.
سنجش نظریه ملاصدرا با دلایل نقلی
بنابراین هویت انسانی از حدوث مادی و جسمانی آغاز و به بقای مجردانه روحانی منتهی می گردد. پیش از این نیز در این باره به تفصیل سخن رفت؛ اما در این جا باید نظریه سوم را با ظواهر ادلّه ی نقلی بسنجیم و ببینیم که آیا به دلیل های نقلی سازگاری دارد یا خیر؟ مرحوم صدر المتألّهین، این مسئله را از دشوارترین مسائل فلسفی می داند. ایشان ادلّه نقلی این باب را به دو دسته تقسیم کرده است: ظاهر نخست دسته آن است که هویت و انسانیت انسان، در همین مرتبه طبیعت شکل می گیرد؛ برای مثال در سوره مؤمنون، پس از ذکر تطورّات نطفه انسان که به علقه، مضغه، عظام و... تحوّل می یابد، چنین می فرماید: (ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ)[۶]. ظاهر این آیه آن است که همان موجود مادی را که از خاک و نطفه آغاز شده و به مرحله کمال جنینی رسیده، خلقتی دیگر و صورتی غیر آنچه پیش تر داشت، بخشیدیم و انسانش ساختیم.
پس در حقیقت، سخن از موجود دوم نیست که آن را مجرد و متعلق به موجودِ مادی اوّل بپنداریم، بلکه از آیه چنین بر می آید که خدا همان بدن را به مرتبه دیگری که حیات روحانی و مجرد است، واصل فرموده است؛ یعنی حقیقتی که در مرحله حدوث، مادی بوده و از این مادّیت که ضعیف ترین مراتب وجود است، به مرتبه ضعیف و از ضعیف به شدید و از شدید به اشدّ مراتبِ ممکن، یعنی تجرد انسانی، تحوّل یافته و «این همه راه آمده است». ظاهر دسته دوم ادلّه نقلی نیز به گونه ای است که با خلقت نفس پیش از آفرینش بدن سازگاری دارد؛ بدین صورت که خدا با پدید آوردن بدن انسان، نفس پیش ساخته ای را بدان ملحق می سازد؛ آیات نفخ روح را می توان از شمار این دسته دانست. خدای سبحان در این آیات به فرشتگان می فرماید: هر گاه انسان را پرداختم و تسویه کردم و از روح خویش در او دمیدم، برای او به سجده درآیید[۷]. برخی روایات نیز روح انسانی را به فاصله دو هزار سال پیش از آفرینش بدن موجود می داند: «خلق الله الأرواح قبل الأجساد بألفی عام»[۸].
ظاهر این آیات و روایات، با قول حکیمان معتقد به تقدّم وجود روح بر بدن هماهنگ است که روح را پیش از بدن موجود دانسته، معتقدند که از عالم بالا بر پیکر انسان هبوط می کند و شاید دلیل نقلی دیگری باشد که تجرّد ابتدایی روح را بفهماند و نسبت به تقدّم روح بر بدن یا همزمانی این دو در آفرینش، نظر خاصی نداشته باشد که اطلاق آن در این حال، با مبنای حکیمان مشایی و بوعلی سینا موافق خواهد بود. مرحوم صدر المتألّهین، میان این دو دسته جمع کرده، با تقسیم وجودِ روح به مرتبه عقلی و نفسی، مشکل را چنین حل می کند که «وجود عقلی نفس»، سابق بر تن است و هیچ ارتباطی با تدبیر بدن، اشراف بر بدن و... ندارد و اساساً این نحوه وجودِ عقلی، به بدن تعلق نمی گیرد؛ از این رو، سبقت وجودی آن بر بدن تصور پذیر است؛ امّا «وجود نفسی نفس»، همان است که با ایجاد بدن و بر اساس حرکت جوهری، همراه با تحولات جسمانی حاصل می شود.
پانویس
- ↑ سوره بقره، آیه 30.
- ↑ آیه 30 سوره بقره.
- ↑ سوره اعراف، آیه 12؛ سوره ص، آیه 76.
- ↑ نظریه ابن عربی: نشئه انسانیت، طبیعت، ملکوت، جبروت و لاهوت؛ بنابراین انسان کامل با این که متعلق به نشئه نخستین است، چهار نشئه دیگر را نیز درون خود جمع کرده است.
- ↑ مرتبه انسانیت در حضرات خمس و به انسان کاملی اشاره دارد که هر دو عالم را در خود جمع کرده است. صاحب دنیا و آخرت.
- ↑ سوه مؤمنون، آیه 14.
- ↑ (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُومی فَقَعُوالَهُ سَاجِدِینَ ). (سوره حجر، آیه 29 و سوره ص، آیه 72).
- ↑ بحار الانوار، ج 61، ص 132.