۸۷٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'می رسید' به 'میرسید') |
جز (جایگزینی متن - 'ى' به 'ی') |
||
خط ۶۴: | خط ۶۴: | ||
2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع) | 2. متلاشی کردن و یا تضعیف نیروهای علی (ع) | ||
هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، <big>بالا بردن قرآن</big> بر نیزه ها و دعوت کردن امام (ع) به حکمیّت [[قرآن]] بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد به گونهای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در [[واقعه نهروان]] با یاران خود بجنگد. در [[واقعه صِفّین]] نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: <big>تا دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز خود نهی کننده بودم و امروز نهی شده ام</big> <ref>ابوجعفر | هر دو نیرنگ او با کمک عوامل نفوذی که در سپاه امام داشت، نتیجه داد. نیرنگ نخست، <big>بالا بردن قرآن</big> بر نیزه ها و دعوت کردن امام (ع) به حکمیّت [[قرآن]] بود که جنگ را متوقّف کرد و نیرنگ دوم، حکمیّت بود که خیلی پیچیده تر اجرا شد به گونهای که سرانجامْ بخشی از کارآمدترین نیروهای امام را رو در روی او قرار داد به همان دلیل که امام بعدها ناچار شد در [[واقعه نهروان]] با یاران خود بجنگد. در [[واقعه صِفّین]] نیز چاره ای جز پذیرش فشار آنان و تن دادن به حکمیّت نداشت. جمله معروف امام هنگام پذیرش حکمیّت که: <big>تا دیروز فرمانده بودم و امروز فرمانبر گشته و تا دیروز خود نهی کننده بودم و امروز نهی شده ام</big> <ref>ابوجعفر اسکافی، المعیار والموازنة، ترجمه دامغانی، ناشر، نشر نی، ص154</ref> نشاندهنده این واقعیت تلخ است. بر این اساس اصل حکمیت برامام تحمیل شد. <ref>جعفرسبحانی فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، ص 591</ref> | ||
پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابوموسی قبولاند که علی (ع) چون کشندگان [[عثمان]] را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر [[معاویه]] خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود [[مسلمین]] بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید. | پس از امضای حکمیت در طول مدت و مهلت بررسی توسط دو داور، عمر و عاص با زیرکی خاص خود به ابوموسی قبولاند که علی (ع) چون کشندگان [[عثمان]] را پناه داده و جنگ به راه انداخته سزاوار حکومت نیست. ابوموسی نیز بر [[معاویه]] خرده گرفت و او را لایق حکومت ندانست آن گاه هر دو تصمیم گرفتند که هر کدام امیر خود را از خلافت عزل کنند و امر خلافت را به عهده خود [[مسلمین]] بگذارند تا هر کسی را که می خواهند به خلافت انتخاب کنند. قرار شد هر دو نفر این نظر را اعلام کنند روز موعود فرا رسید. | ||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» [[ابن عباس]] که در مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد. | همه در دومةالجندل اجتماع کردند تا حکمین نظر خود را اظهار کنند. ابوموسی به عمر و عاص گفت بر منبر بالا رود و نظر توافقشده را اعلام کند. اما عمر و عاص زیرکانه ابوموسی را پیش انداخت و گفت: «تو صحابی پیامبر خدایی. من هرگز بر تو مقدم نخواهم شد!» [[ابن عباس]] که در مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت: بگذار ابتدا عمر و عاص نظر خود را اعلام کند. او تو را فریب میدهد. | ||
اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: <big>لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.</big> عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین میآمد به او گفت: <big>تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.</big> <ref>محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابوحنیفه | اما ابوموسی قبول نکرد و بر منبر بالا رفت و در جمع مردم چنین گفت: ما پس از مشورت و بررسی به این نتیجه رسیدیم که علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و انتخاب خلافت را به عهده مسلمین بگذاریم، بنابراین من علی را از خلافت خلع می کنم، چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون می آورم! عمر و عاص بلا فاصله پس از ابوموسی به منبر رفت و گفت: او علی را از خلافت خلع کرد، من نیز او را خلع می کنم و معاویه را به خلافت می گمارم، چنان که این انگشتر را در دست خود مینهم! ابوموسی که فریب خورده بود، فریاد زد: <big>لعنت خدا بر تو، تو مانند سگی هستی.</big> عمر و عاص در حالی که پیروزمندانه از منبر پائین میآمد به او گفت: <big>تو هم مانند الاغی هستی که بر او کتاب بار کرده باشند.</big> <ref>محمد جریر طبری، تاریخ طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رک: ابوحنیفه دینوری، الأخبار الطوال، قم، ناشر رضی، 1368 ش، ص200</ref> | ||
==انتخاب ابوموسی اشعری== | ==انتخاب ابوموسی اشعری== | ||
بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(ع) موافق انتخاب ابوموسی نبود. چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود.<ref>جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124</ref> لذا [[عبدالله بن عباس]] را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را | بر اساس گزارشهای متعدد تاریخی، امام علی(ع) موافق انتخاب ابوموسی نبود. چون امام با ساده لوحی وی آشنا بود.<ref>جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 124</ref> لذا [[عبدالله بن عباس]] را پپشنهاد کرد: من ابن عباس را برای داوری بر می گزینم. اما یاران امام گفتند کسی را انتخاب کنید که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد. هر دو داور نمیتواند از یک قبیله باشند. اشعث گفت عمر و عاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضری نباید با هم به داوری بنشینند. اگر یکی مضری باشد (مثلاً عمر و عاص) حتماً باید دومی [[یمنی]] (ابوموسی اشعری) باشد. | ||
لذا [[اشعث]] گفت به خدا سوگند که هرگاه | لذا [[اشعث]] گفت به خدا سوگند که هرگاه یکی از آن دو حکم یمنی باشد، برای ما بهتر است هر چند بر خلاف خواسته ی ما داوری کند. و هرگاه هر دو مضری باشند برای ما ناخوشایند است، هر چند مطابق خواسته ی ما داوری نمایند. امام (ع)فرمود اکنون که بر ابوموسی اشعری اصرار دارید، خود دانید؛ هر کاری می خواهید بکنید. <ref>جعفرسبحانی، همان ص587 به بعد</ref> بر این اساس یاران امام پافشاری داشتند که یکی از حکمین یمنی باشد، لذا ابوموسی را انتخاب نمودند، از سوی دیگر یاران امام اصرار داشتند داور کسی باشد که با امام علی (ع) میانه خوبی نداشته باشد. | ||
لذا اینان با انتخاب [[مالک اشتر]] و عبدالله بن عباس مخالف بودند. [[جعفر شهیدی]] مینویسد: چرا یاران | لذا اینان با انتخاب [[مالک اشتر]] و عبدالله بن عباس مخالف بودند. [[جعفر شهیدی]] مینویسد: چرا یاران علی(ع)چنین داوری را برای خود گزیدند؟ اشعث پسر [[قیس]] چرا در گزیدن ابوموسی سخت ایستاده بود؟ علت آنرا علاوه بر ناخشنودی اشعث از علی(ع) باید در زنده شدن سنت و خوی قبیله ای یافت <ref>جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم،ص 129</ref> و این در حالی است که ابوموسی نباید انتخاب می شد، زیرا ابوموسی از جمله کسانی بود که باور داشت عثمان به ناحق کشته شده است و چون عثمان به ناحق کشته شده است، کشندگان او باید قصاص شوند. | ||
این کشندگان هم اکنون گرداگرد | این کشندگان هم اکنون گرداگرد علی را فراگرفته اند. علی باید آنان را به معاویه بسپارد. <ref>جعفر شهیدی، علی از زبان علی (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378، چاپ نهم، ص 128</ref>، این امر ناشی از این است که یاران امام به خاطر قبیله گرایی، ناراحتی از امام و گچ فهمی ابوموسی را انتخاب نمودند و با این کار همان اشتباه را مرتکب شدند که در اصل تحمیل حکمیت بر امام مر تکب گردیدند. بیشتر یاران امام انسانهائی بودند که رشد و بلوغ سیاسی نداشتند، لذا در تشخیص حق و باطل دچار مشکل می شدند انتخاب ابوموسی یکی از این نمونه ها است. | ||
=اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری= | =اوصاف و ویژگیهای ابوموسی اشعری= | ||
خط ۸۸: | خط ۸۸: | ||
[[رسولخدا]] فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.<ref>مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386</ref> | [[رسولخدا]] فرمود: قسم به ذاتی که جانم در قبضة قدرت اوست، [آن مرد] خواستهاش را با اسم اعظم طلب نمود؛ همان دعایی که هر خواستهای با آن برآورده شده و هر نیازی رفع میشود. ناگاه دیدم آن مرد شروع به خواندن قرآن کرد. صدایش واقعاً دلنشین بود و انسان را به وجد میآورد. رسولخدا فرمود: او آوازخوشش را از آلداود به ارث برده، و این لطف خداوند در حق اوست. من گفتم: یا رسولالله! آیا این خبر خوش را به او بدهم؟ فرمود: بله! من این بشارت را به او دادم و همین اتفاق باعث شد او برای همیشه دوست صمیمی من قرار گیرد.<ref>مسند احمد: حدیث 22952. ذهبی، سیر أعلام النبلاء: 2/386</ref> | ||
ابوموسی در [[فقاهت]] و دانش [[احکام]]، بهحدی رسیده بود که سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در [[فتوا]] به مقامیرسیده بود که [[صفوان بن سلیم]] میگوید: «لمیکن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (ص) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و | ابوموسی در [[فقاهت]] و دانش [[احکام]]، بهحدی رسیده بود که سختترین مسائل را با شیواترین عبارت و آسانترین شکل جواب میداد. در [[فتوا]] به مقامیرسیده بود که [[صفوان بن سلیم]] میگوید: «لمیکن یفتی فی المسجد زمن رسولالله (ص) غیر هؤلاء: عمر و علی و معاذ و أبیموسی»؛ در زمان [[رسولخدا (ص)]] بهجز این چند نفر کسی در [[مسجد نبوی]] فتوا نمیداد: عمر، علی، معاذ و ابوموسی.<ref>سیر أعلام النبلاء: 2/389</ref> | ||
[[مسروق]] نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان [[صحابه]] بر عهدة شش نفر بود: [[عمر]]، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن کعب، ابوموسی.<ref>المصری، اصحاب الرسول: 2/202</ref> | [[مسروق]] نیز روایت کرده است: «کان القضاء فی الصحابة إلی ستة: عمر و علی و ابنمسعود و أُبیّ و زید و أبیموسی»؛ امر قضا در میان [[صحابه]] بر عهدة شش نفر بود: [[عمر]]، علی، عبدالله بن مسعود، زید، ابیّ بن کعب، ابوموسی.<ref>المصری، اصحاب الرسول: 2/202</ref> | ||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
=وفات ابوموسی اشعری= | =وفات ابوموسی اشعری= | ||
در سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است.بعضی درگذشت ابوموسی را در مکه و بعضی دیگر در ثویّه | در سال و محل درگذشت ابوموسی اختلاف است.بعضی درگذشت ابوموسی را در مکه و بعضی دیگر در ثویّه موضعی به کوفه <ref>الفتوح/ترجمه متن، پیشین، ص 968</ref> ذکر کردهاند. سالهای42 <ref>الطبقات الکبری، پیشین، ج 6، ص 95</ref>، 44، 45، 49، 52 و 53 هجری <ref>اسدالغابه، پیشین، ج 3، ص 265</ref> نیز به عنوان زمان درگذشت وی بنابر اختلاف مورخان ذکر شده است. | ||
=پانویس= | =پانویس= |