روابط بین الملل اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
(صفحه‌ای تازه حاوی « <sub> <div class="wikiInfo"> {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | |- !عنوان مقاله!! data-type="au...» ایجاد کرد)
 
 
(۲۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:


<sub>
'''روابط بین ‏الملل اسلامی''' عنوان سخنرانی است از استاد [[مرتضی مطهری|شهید مطهری]] که در روز دوشنبه 20 بهمن 1354 در سمینار دبیران دینی منطقه غرب تهران ایراد شده است.
<div class="wikiInfo">
در این سخنرانی رابطه یک فرد مسلمان را با یک فرد غیر مسلمان و نیز رابطه یک جامعه اسلامی با جامعه‏ غیر اسلامی تبیین شده است.
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
ضمنا متن این سخنرانی در کتاب (پانزده گفتار)استاد شهید مطهری ذکر شده است.
|-
!عنوان مقاله!! data-type="authorName" | روابط بين‏ الملل اسلامى |-
|زبان مقاله
| data-type="authorfatherName" |فارسی
|-
|نویسنده
| data-type="authorBirthPlace" |استاد شهید مرتضی مطهری
|-


|}
== روابط بین‏ الملل اسلامی ==  
</div>
 
روابط بين ‏الملل اسلامى عنوان  سخنرانى است از استاد شهید مطهری که در روز دوشنبه 20 بهمن 1354 در سمينار دبيران دينى منطقه غرب تهران ايراد شده است.
در این سخنرانی رابطه يك فرد مسلمان را با يك فرد غير مسلمان  و نیز رابطه يك جامعه اسلامى با جامعه‏ غير اسلامى تبیین شده است .
ضمنا متن این سخنرانی در کتاب (پانزده گفتار)استاد شهید مطهری ذکر شده است .
 
 
== روابط بين‏ الملل اسلامى ==  
 
مقصود از روابط بين‏ الملل اسلامى اين است كه رابطه يك فرد مسلمان را با يك فرد غير مسلمان مشخص كنيم و يا رابطه يك جامعه اسلامى با جامعه‏اى غير اسلامى چگونه بايستى باشد؟


مقصود از روابط بین‏ الملل اسلامی این است که رابطه یک فرد مسلمان را با یک فرد غیر مسلمان مشخص کنیم و یا رابطه یک جامعه اسلامی با جامعه‏ای غیر اسلامی چگونه بایستی باشد؟


== انواع رابطه‏ ها ==
== انواع رابطه‏ ها ==


رابطه فرد مسلمان با فرد غير مسلمان، و رابطه جامعه اسلامى با جامعه غير اسلامى دو مسئله مختلف هستند و اين دو را يكى نبايد فرض كرد. اين كه من به عنوان يك فرد مسلمان با يك فرد ديگرى كه او مسلمان نيست چه روابط و رفتارى بايد داشته باشم و در مورد او چه تكاليفى دارم و چه حقوقى بين من و او برقرار است، مسئله‏اى است  
رابطه فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان، و رابطه جامعه اسلامی با جامعه غیر اسلامی دو مسئله مختلف هستند و این دو را یکی نباید فرض کرد. این که من به عنوان یک فرد مسلمان با یک فرد دیگری که او مسلمان نیست چه روابط و رفتاری باید داشته باشم و در مورد او چه تکالیفی دارم و چه حقوقی بین من و او برقرار است، مسئله‏‌ای است و این که یک جامعه اسلامی که حکومت آن اسلامی است، یک حکومت اسلامی رابطه‌‏اش با یک فرد غیر مسلمان و با یک جامعه غیر مسلمان چگونه باید باشد مسئله دیگر. اینها با یکدیگر متفاوت است، حساب‌هایش را نباید مخلوط کرد.  
 
و اين كه يك جامعه اسلامى كه حكومت آن اسلامى است، يك حكومت اسلامى رابطه‏اش با يك فرد غير مسلمان و با يك جامعه غير مسلمان چگونه بايد باشد مسئله ديگر. اينها با يكديگر متفاوت است، حسابهايش را نبايد مخلوط كرد.
 
 


== نظریات مختلف در زمینه دین و نقش آن در روابط اجتماعی ==  
== نظریات مختلف در زمینه دین و نقش آن در روابط اجتماعی ==  


در اینجا نظریات مختلفی می‏تواند وجود داشته باشد. یک نظریه این است:


در اينجا نظريات مختلفى مى‏تواند وجود داشته باشد. يك نظريه اين است:
== مسلک صلح کل ==
 
 
 
== مسلك صلح كل ==
 
 
مسلك صلح كل و اين كه دين يك امر وجدانى فردى است‏
اسلام به عنوان يك دين- و بلكه هر دينى، اختصاص به اسلام ندارد، به طور كلى يك دين- نبايد كارى به روابط افراد با يكديگر داشته باشد، خواه آن افراد پيرو آن دين باشند يا نباشند، چرا؟
 
براى اينكه به قول اينها دين امرى است مربوط به وجدان افراد، امرى است وجدانى، اين امر وجدانى در روابط افراد نبايد اثرى داشته باشد.
 
آقاى زيد وجدانش اين طور است كه در ضمير و دلش مى‏خواهد آدم متديّنى باشد، او مى‏تواند به حكم وجدان خود عمل كرده و متديّن بوده باشد،
 
به قول آنها هفته‏اى يك بار و هر وقت احساس مى‏كند نياز به عبادت دارد به كليسا برود و عبادت و راز و نياز كند، ولى در بيرون از كليسا او با ساير مردم على‏السويّه است، زيرا دين امرى وجدانى است. فردى دينى دارد و فرد ديگرى مى‏خواهد دينى ديگر داشته باشد يا اصلًا دين نداشته باشد.
 
پس لازمه دين داشتن اين نيست كه اثرى روى روابط فردى و اجتماعى بگذارد.
حتى در مسئله زوجيت مى‏گويند شوهر مى‏تواند دينى داشته باشد و زن دين ديگرى داشته باشد يا اصلًا دين نداشته باشد، و يا زن دين داشته باشد و مرد دينى نداشته باشد.


اين را مكتب «صلح كل» مى‏نامند، يعنى با همه بايد در حال صلح بود.
مسلک صلح کل و این که دین یک امر وجدانی فردی است‏
تا حد زيادى مسيحيها اين فكر را تبليغ مى‏كنند ولى بدون اينكه عملًا پايبند به آن باشند، يعنى براى ديگران تبليغ مى‏كنند نه براى خود و اين هم يك حسابى است.
اسلام به عنوان یک دین- و بلکه هر دینی، اختصاص به اسلام ندارد، به طور کلی یک دین- نباید کاری به روابط افراد با یکدیگر داشته باشد، خواه آن افراد پیرو آن دین باشند یا نباشند، چرا؟


آنهايى كه در تبليغات خود خيلى زيرك هستند، مانند مسيحيها كه خيلى ورزيده شده‏اند، تبليغ مستقيم خيلى كم مى‏كنند يا اصلًا نمى‏كنند بلكه تبليغات غير مستقيم مى‏كنند و اولين اثر اين نوع تبليغ اين است كه اتباع و پيروان اديان ديگر را در دين خودشان سست مى‏كنند و عقيده‏شان را متزلزل مى‏نمايند.
برای اینکه به قول اینها دین امری است مربوط به وجدان افراد، امری است وجدانی، این امر وجدانی در روابط افراد نباید اثری داشته باشد.


آقای زید وجدانش این طور است که در ضمیر و دلش می‏خواهد آدم متدیّنی باشد، او می‏تواند به حکم وجدان خود عمل کرده و متدیّن بوده باشد،


به قول آنها هفته‏ای یک بار و هر وقت احساس می‌کند نیاز به عبادت دارد به کلیسا برود و عبادت و راز و نیاز کند، ولی در بیرون از کلیسا او با سایر مردم علی‏السویّه است، زیرا دین امری وجدانی است. فردی دینی دارد و فرد دیگری می‏خواهد دینی دیگر داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد.


== اصل روشنفكرىِ عدم تعصب‏ ==
پس لازمه دین داشتن این نیست که اثری روی روابط فردی و اجتماعی بگذارد.
حتی در مسئله زوجیت می‏گویند شوهر می‏تواند دینی داشته باشد و زن دین دیگری داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد، و یا زن دین داشته باشد و مرد دینی نداشته باشد.


مثلًا اصلى به نام اصل روشنفكرى- كه در جامعه ما هم كم و بيش رسوخ كرده است- مى‏گويد: يك آدم روشنفكر تعصب ندارد. در منطق روزنامه‏ها كلمه «تديّن» مرادف با «تعصب» شده است. من نمى‏دانم مقصود آنها از كلمه تعصب چيست.
این را مکتب «صلح کل» می‏نامند، یعنی با همه باید در حال صلح بود.
تا حد زیادی مسیحیها این فکر را تبلیغ می‏کنند ولی بدون اینکه عملًا پایبند به آن باشند، یعنی برای دیگران تبلیغ می‏کنند نه برای خود و این هم یک حسابی است.


البته شك ندارد كه تعصب در يك معنى از خانواده خودخواهى و خودپرستى است، يعنى انسان به چيزى يا به فكرى پايبند باشد به دليل اين كه به آن وابسته است، به‏ خانواده يا فاميل يا خاندان او وابستگى دارد.  
آنهایی که در تبلیغات خود خیلی زیرک هستند، مانند مسیحی‌ها که خیلی ورزیده شده‌‏اند، تبلیغ مستقیم خیلی کم می‏‌کنند یا اصلًا نمی‏‌کنند بلکه تبلیغات غیر مستقیم می‏‌کنند و اولین اثر این نوع تبلیغ این است که اتباع و پیروان ادیان دیگر را در دین خودشان سست می‏‌کنند و عقیده‏شان را متزلزل می‏‌نمایند.


تعصب از ماده «عصب» است. مثلًا من حرفى مى‏زنم و سخنم منطقى نيست ولى چون خودم اين حرف را زده‏ام ايستادگى مى‏كنم و اين تعصب است. همچنين پدر يا اجداد من موضوعى را گفته‏اند كه منطقى نيست؛ فقط به دليل اين كه حرف اجدادم است از آن حرف بى‏منطق حمايت مى‏كنم و اين همان تعصب است، زيرا دفاع من براى حرف و سخنى است كه با منطق وفق نمى‏دهد.
== اصل روشنفکریِ عدم تعصب‏==


ولى يك وقت است كه انسان به مطلبى به عنوان يك حقيقت رسيده است يعنى به حكم عقل و منطق آن مطلب را دريافت كرده و به آن ايمان آورده است نه اينكه نسبت به آن پيوندى عصبى داشته باشد. در اين صورت آن مطلب را بايد جزو ايده خود قرار بدهد.
مثلًا اصلی به نام اصل روشنفکری- که در جامعه ما هم کم و بیش رسوخ کرده است- می‏‌گوید: یک آدم روشنفکر تعصب ندارد. در منطق روزنامه‏‌ها کلمه «تدیّن» مرادف با «تعصب» شده است. من نمی‏‌دانم مقصود آنها از کلمه تعصب چیست.


البته شک ندارد که تعصب در یک معنی از خانواده خودخواهی و خودپرستی است، یعنی انسان به چیزی یا به فکری پایبند باشد به دلیل این که به آن وابسته است، به‏ خانواده یا فامیل یا خاندان او وابستگی دارد.


== بى‏تعصبى يا بى‏مسلكى‏ ==
تعصب از ماده «عصب» است. مثلًا من حرفی می‏‌زنم و سخنم منطقی نیست ولی چون خودم این حرف را زده‌‏ام ایستادگی می‌‏کنم و این تعصب است. همچنین پدر یا اجداد من موضوعی را گفته‌‏اند که منطقی نیست؛ فقط به دلیل این که حرف اجدادم است از آن حرف بی‏‌منطق حمایت می‏‌کنم و این همان تعصب است، زیرا دفاع من برای حرف و سخنی است که با منطق وفق نمی‏ دهد. ولی یک وقت است که انسان به مطلبی به عنوان یک حقیقت رسیده است یعنی به حکم عقل و منطق آن مطلب را دریافت کرده و به آن ایمان آورده است نه اینکه نسبت به آن پیوندی عصبی داشته باشد. در این صورت آن مطلب را باید جزو ایده خود قرار بدهد.


اگر انسان ايده‏اى را منطقاً بپذيرد آيا بايد نسبت به آن ايده بى‏تفاوت باشد؟ اگر از طرفداران مكتب صلح كل سؤال كنيم كه آيا پسنديده است كه انسان مسلكى باشد؟
== بی‏‌تعصبی یا بی‏‌مسلکی‏==


جواب مى‏دهند: بله، خوب است كه انسان مسلكى باشد. به آنها مى‏گوييم اگر مى‏گوييد مسلكى بودن خوب است، مسلكى بودن يعنى حمايت از يك رويّه و مسلك؛ چرا در اينجا اسم آن را تعصب نمى‏گذاريد؟
اگر انسان ایده‏ای را منطقاً بپذیرد آیا باید نسبت به آن ایده بی ‏تفاوت باشد؟ اگر از طرفداران مکتب صلح کل سؤال کنیم که آیا پسندیده است که انسان مسلکی باشد؟


جواب می‏دهند: بله، خوب است که انسان مسلکی باشد. به آنها می‏گوییم اگر می‏گویید مسلکی بودن خوب است، مسلکی بودن یعنی حمایت از یک رویّه و مسلک؛ چرا در اینجا اسم آن را تعصب نمی‏گذارید؟


== محبت عمومى‏ ==
== محبت عمومی‏==


پس نتيجه اين مى‏شود كه به نام اصل روشنفكرى و اصل صلح كل، مسيحيها و در واقع استعمارگرهاى مسيحى به دست مبشرين مسيحى اين فكر را در دنيا تبليغ كردند كه: يك آدم با ايمان بايستى تابع صلح كل باشد  
پس نتیجه این می‏شود که به نام اصل روشنفکری و اصل صلح کل، مسیحیها و در واقع استعمارگرهای مسیحی به دست مبشرین مسیحی این فکر را در دنیا تبلیغ کردند که: یک آدم با ایمان بایستی تابع صلح کل باشد  


همچنان كه عيسى مسيح گفته است: اگر شخصى به طرف راست شما سيلى زد طرف چپ صورتتان را بگيريد تا سيلى ديگرى به شما بزند. به همه محبت بورزيد.
همچنان که عیسی مسیح گفته است: اگر شخصی به طرف راست شما سیلی زد طرف چپ صورتتان را بگیرید تا سیلی دیگری به شما بزند. به همه محبت بورزید.


به هر حال صلح كل بودن، يك فكر و نظريه است و ريشه اين نظريه اين است كه دين صرفاً يك امر وجدانى است.
به هر حال صلح کل بودن، یک فکر و نظریه است و ریشه این نظریه این است که دین صرفاً یک امر وجدانی است.


== مسائل شخصی و سلیقه ‏ای‏==


== مسائل شخصى و سليقه ‏اى‏ ==
این مسئله که دین یک امر وجدانی است ریشه‏ای دارد و آن ریشه این است:


اين مسئله كه دين يك امر وجدانى است ريشه‏اى دارد و آن ريشه اين است:
مسائل شخصی و سلیقه ‏ای‏


مسائل شخصى و سليقه ‏اى‏
انسان دو سلسله مسائل دارد. یکی مسائل سلیقه‏ای است، یعنی مسائلی که به‏ ساختمان وجود هرکسی مربوط است.


در این نوع مسائل هرکسی باید آزاد باشد یعنی «خوب» برای او همان است که انتخاب کرده است. مثالی عرض می‏کنم: آیا در مورد رنگ لباس، همه افراد یک نوع سلیقه دارند؟ مسلّماً نه، زیرا اگر همه افراد در انتخاب رنگ لباس یک جور سلیقه داشتند دیگر کارخانجات نساجی مجبور نبودند این‏قدر تنوع در رنگ منسوجات خود ایجاد نمایند بلکه فقط یک رنگ را انتخاب کرده و کلیه محصولاتشان را به همان رنگ تحویل بازار می‏دادند.


انسان دو سلسله مسائل دارد. يكى مسائل سليقه‏اى است، يعنى مسائلى كه به‏ ساختمان وجود هركسى مربوط است.  
می‏بینید که به دهها رنگ و طرح پارچه تهیه می‏کنند و تماماً هم مشتری دارد. این به خاطر آن است که سلیقه‏های افراد در انتخاب نوع رنگ و طرح پارچه اختلاف دارد.


در اين نوع مسائل هركسى بايد آزاد باشد يعنى «خوب» براى او همان است كه انتخاب كرده است. مثالى عرض مى‏كنم: آيا در مورد رنگ لباس، همه افراد يك نوع سليقه دارند؟
مثالهای دیگر: آیا همه مردم در انتخاب نوع غذا یک جور سلیقه دارند؟ آیا همه یک نوع خورش را با برنج دوست دارند؟ نه. آیا در مورد شعر و شعرا همه مردم یک ذوق و سلیقه دارند یعنی همه یک نوع شعر را می‏پسندند و فقط یک شاعر را دوست دارند؟ در بین مردمِ شعردوست جستجو کنید و از هریک بپرسید شما کدام شعر و کدام شاعر را می‏پسندید؟


مسلّماً نه، زيرا اگر همه افراد در انتخاب رنگ لباس يك جور سليقه داشتند ديگر كارخانجات نساجى مجبور نبودند اين‏قدر تنوع در رنگ منسوجات خود ايجاد نمايند بلكه فقط يك رنگ را انتخاب كرده و كليه محصولاتشان را به همان رنگ تحويل بازار مى‏دادند.  
می‏بینید یکی حافظ را یکی سعدی را یکی فردوسی را یکی خیّام را و یکی جامی را دوست دارد. همین‏طور انتخاب موسیقیها و صداها. در این‏گونه موارد واقعاً سلیقه‏ها مختلف است و «خوب» برای هرکسی همان است که انتخاب کرده است. خوب و بد مطلق در این‏گونه مسائل وجود ندارد.
برای من رنگ خوب همان است که می‏پسندم و برای شما رنگ خوب همان رنگی است که می‏پسندید.  


همچنین در انتخاب انسان‌ها یکدیگر را. مثلًا آیا همه مردها از یک جور زن خوششان می‌‏آید و نیز همه زنان یک جور مرد را می‏پسندند؟ چرا یک زن معشوق مردی است در عین اینکه منفور مرد دیگری است؟


مى‏بينيد كه به دهها رنگ و طرح پارچه تهيه مى‏كنند و تماماً هم مشترى دارد. اين به خاطر آن است كه سليقه‏هاى افراد در انتخاب نوع رنگ و طرح پارچه اختلاف دارد.
در این‏جور مسائل خوب و بد واقعی وجود ندارد بلکه خوب و بد واقعی بستگی به وجدان و سلیقه شخصی هرکسی دارد و لذا انسان نباید بچه‏هایش را وادار کند که تو حتماً باید این نوع رنگ را برای لباست انتخاب کنی و فلان غذا را دوست داشته باشی و به فلان دختر عشق بورزی و او را به زنی انتخاب کنی. این نوع تحمیلها غلط است.


اما مسائل دیگری است که به ذوق و سلیقه من و شما ربطی ندارد چون آن مسائل واقعیات است.


مثالهاى ديگر: آيا همه مردم در انتخاب نوع غذا يك جور سليقه دارند؟ آيا همه يك نوع خورش را با برنج دوست دارند؟ نه. آيا در مورد شعر و شعرا همه مردم يك ذوق و سليقه دارند يعنى همه يك نوع شعر را مى‏پسندند و فقط يك شاعر را دوست دارند؟ در بين مردمِ شعردوست جستجو كنيد و از هريك بپرسيد شما كدام شعر و كدام شاعر را مى‏پسنديد؟
مثلًا در طب و پزشکی. اگر من مریض شوم آیا می‏توانم برای درمانم ذوق و سلیقه خود را اعمال کنم؛ سلیقه‏ام این باشد که در درمان از فلان دارو استفاده نمایم و از فلان غذا پرهیز و از غذای دیگری استفاده کنم؟


طبیب می‏گوید
روش درمان و نوع پرهیز به پسند و سلیقه شما نیست، اینها مسائلی است که به پسند شما مربوط نیست، مسائل سلیقه‏ای نیست بلکه مسائل واقعی است.


مى‏بينيد يكى حافظ را يكى سعدى را يكى فردوسى را يكى خيّام را و يكى جامى را دوست دارد. همين‏طور انتخاب موسيقيها و صداها. در اين‏گونه موارد واقعاً سليقه‏ها مختلف است و «خوب» براى هركسى همان است كه انتخاب كرده است. خوب و بد مطلق در اين‏گونه مسائل وجود ندارد.
این‏گونه مسائل، حسابی برای خود دارد. پیشروی مرض شما چنین است و راه معالجه آن چنان. نتیجه اطاعت از سلیقه‏ات مردن، و نتیجه مطیع مسائل واقعی پزشکی بودن حیات داشتن است.
براى من رنگ خوب همان است كه مى‏پسندم و براى شما رنگ خوب همان رنگى است كه مى‏پسنديد.  


آنهایی که در مورد دین نظریه صلح کل را قبول کرده‏اند در واقع می‏خواهند بگویند دین امری است که جنبه فانتزی دارد و با واقعیات سروکاری ندارد.


همان گونه که شخصی از موسیقی خوشش می‌‏آید، شخص دیگری هم از دین خوشش می‌‏آید. یکی می‏خواهد در اصفهان زندگی کند، شخص دیگری در تهران و یکی در ده؛ هرکسی هرچه بخواهد همان را انتخاب می‌کند و انتخابش برای خودش «خوب» است.


همچنين در انتخاب انسانها يكديگر را. مثلًا آيا همه مردها از يك جور زن خوششان مى‏آيد و نيز همه زنان يك جور مرد را مى‏پسندند؟ چرا يك زن معشوق مردى است در عين اينكه منفور مرد ديگرى است؟
این فکر را همچنین به صورت حرف برق و جلاداری به این عنوان که روشنفکر مرد صلح کل است و دین امری وجدانی است عنوان می‏نمایند.
 
 
 
در اين‏جور مسائل خوب و بد واقعى وجود ندارد بلكه خوب و بد واقعى بستگى به وجدان و سليقه شخصى هركسى دارد و لذا انسان نبايد بچه‏هايش را وادار كند كه تو حتماً بايد اين نوع رنگ را براى لباست انتخاب كنى و فلان غذا را دوست داشته باشى و به فلان دختر عشق بورزى و او را به زنى انتخاب كنى. اين نوع تحميلها غلط است.
 
 
 
اما مسائل ديگرى است كه به ذوق و سليقه من و شما ربطى ندارد چون آن مسائل واقعيات است.
 
 
 
مثلًا در طب و پزشكى. اگر من مريض شوم آيا مى‏توانم براى درمانم ذوق و سليقه خود را اعمال كنم؛ سليقه‏ام اين باشد كه در درمان از فلان دارو استفاده نمايم و از فلان غذا پرهيز و از غذاى ديگرى استفاده كنم؟
 
 
طبيب مى‏گويد
روش درمان و نوع پرهيز به پسند و سليقه شما نيست، اينها مسائلى است كه به پسند شما مربوط نيست، مسائل سليقه‏اى نيست بلكه مسائل واقعى است.
 
اين‏گونه مسائل، حسابى براى خود دارد. پيشروى مرض شما چنين است و راه معالجه آن چنان. نتيجه اطاعت از سليقه‏ات مردن، و نتيجه مطيع مسائل واقعى پزشكى بودن حيات داشتن است.
 
 
آنهايى كه در مورد دين نظريه صلح كل را قبول كرده‏اند در واقع مى‏خواهند بگويند دين امرى است كه جنبه فانتزى دارد و با واقعيات سروكارى ندارد.
 
 
همان گونه كه شخصى از موسيقى خوشش مى‏آيد، شخص ديگرى هم از دين خوشش مى‏آيد. يكى مى‏خواهد در اصفهان زندگى كند، شخص ديگرى در تهران و يكى در ده؛ هركسى هرچه بخواهد همان را انتخاب مى‏كند و انتخابش براى خودش «خوب» است.
 
اين فكر را همچنين به صورت حرف برق و جلادارى به اين عنوان كه روشنفكر مرد صلح كل است و دين امرى وجدانى است عنوان مى‏نمايند.
 


== نقد دیدگاه شخصی انگاری دین ==  
== نقد دیدگاه شخصی انگاری دین ==  


دین این‏چنین نیست و قدر مسلّم این است که این حرف با دین اسلام جور درنمی‌‏آید زیرا دین اسلام یک طرح و ایدئولوژی بر اساس سعادت فرد و جامعه انسانی است که اگر انسان آن را بپذیرد و به آن عمل کند سعادت دنیا و آخرت فردی و اجتماعی را تأمین می‌کند و الّا نه؛ و این را نمی‏شود به ذوق و سلیقه هر فرد ربط داد.


دين اين‏چنين نيست و قدر مسلّم اين است كه اين حرف با دين اسلام جور درنمى‏آيد زيرا دين اسلام يك طرح و ايدئولوژى بر اساس سعادت فرد و جامعه انسانى است كه اگر انسان آن را بپذيرد و به آن عمل كند سعادت دنيا و آخرت فردى و اجتماعى را تأمين مى‏كند و الّا نه؛ و اين را نمى‏شود به ذوق و سليقه هر فرد ربط داد.
== ایدئولوژی ملازم است با مسئولیت‏==


اینجاست که قبول این ایدئولوژی برای من مسئولیت به وجود می‏آورد. اولین مسئولیتی که به وجود می‏آورد مسئولیت در مقابل وجود خودم است و بعد مسئولیت در مقابل خانواده‏ام و بعد مسئولیت در مقابل اقوامم و جامعه‏ام و بلکه مسئولیت در مقابل تمام اجتماع بشریت.


== ايدئولوژى ملازم است با مسئوليت‏ ==
قبول یک حقیقت انسانی، ایجاد مسئولیت و محدودیت در روابط می‌کند


اينجاست كه قبول اين ايدئولوژى براى من مسئوليت به وجود مى‏آورد. اولين مسئوليتى كه به وجود مى‏آورد مسئوليت در مقابل وجود خودم است و بعد مسئوليت در مقابل خانواده‏ام و بعد مسئوليت در مقابل اقوامم و جامعه‏ام و بلكه مسئوليت در مقابل تمام اجتماع بشريت.
وقتی که من دین را به عنوان یک حقیقت نه به عنوان یک مسئله فانتزی و وجدانی بپذیرم، این پذیرش قهراً یک محدودیت‌هایی در روابط من ایجاد می‌کند. آن محدودیت‌ها چیست؟ وقتی من فهمیدم بیماری و سلامتی مسئله‏ای واقعی است نه‏ سلیقه‏ای، ناچار ازآن‏جهت که مسئول سلامت خود هستم باید حدودی را برای سلامت و بهداشت خود در نظر داشته باشم و از محدودیت‌هایی پیروی نمایم.


=== تمثیل به سلامت‏===


قبول يك حقيقت انسانى، ايجاد مسئوليت و محدوديت در روابط مى‏كند
مثلًا اگر معاشرت با فلان مسلول برای من احساس خطری در سلامتی‏ام داشته باشد ناچار من بایستی در روابطم با آن شخص مسلول نوعی تجدیدنظر بنمایم؛ یعنی رابطه من از نظر بهداشتی با یک نفر سالم و رابطه من از نظر بهداشتی با یک فرد مریض و مسلول نمی‏تواند یک‏جور و یکسان باشد.


وقتى كه من دين را به عنوان يك حقيقت نه به عنوان يك مسئله فانتزى و وجدانى بپذيرم، اين پذيرش قهراً يك محدوديتهايى در روابط من ايجاد مى‏كند. آن محدوديتها چيست؟ وقتى من فهميدم بيمارى و سلامتى مسئله‏اى واقعى است نه‏ سليقه‏اى، ناچار ازآن‏جهت كه مسئول سلامت خود هستم بايد حدودى را براى سلامت و بهداشت خود در نظر داشته باشم و از محدوديتهايى پيروى نمايم.
همچنین رابطه من با یک محیط سالم و بی‏میکروب و رابطه من با یک محیط میکروب‏زا نمی‏تواند یک‏جور باشد.


این از نظر فردی. از نظر خانواده و خاندان خودم هم همین‏طور، و از نظر جامعه هم- که من مسئول جامعه نیز هستم- باید روابطم از مسائل حقیقی پیروی نماید.


=== تمثيل به سلامت‏ ===
اینجا از یک طرف من مسئول سلامت خود هستم و از طرف دیگر باید در راه مبارزه با این بیماری در اجتماع کوشش کنم و سلامتی در جامعه ایجاد نمایم و احیاناً اگر لازم شود خودم را و سلامتم را فدای جامعه کنم و گاهی مریضی در مقابل فعالیت‌های بهداشتی من مقاومت می‌کند ولی من نباید او را در انتخاب بیماری آزاد بگذارم بلکه باید سلامتی را به او بدهم.


مثلًا اگر معاشرت با فلان مسلول براى من احساس خطرى در سلامتى‏ام داشته باشد ناچار من بايستى در روابطم با آن شخص مسلول نوعى تجديدنظر بنمايم؛ يعنى رابطه من از نظر بهداشتى با يك نفر سالم و رابطه من از نظر بهداشتى با يك فرد مريض و مسلول نمى‏تواند يك‏جور و يكسان باشد.  
او بعد از کسب سلامتی از من تشکر خواهد کرد و ممنون خواهد شد.  


همچنين رابطه من با يك محيط سالم و بى‏ميكروب و رابطه من با يك محيط ميكروب‏زا نمى‏تواند يك‏جور باشد.
در اینجا ذکر این داستان لازم است:
 
عاقلی بر اسب می‏آمد سوار در دهان خفته‏ای می‏رفت مار
اين از نظر فردى. از نظر خانواده و خاندان خودم هم همين‏طور، و از نظر جامعه هم- كه من مسئول جامعه نيز هستم- بايد روابطم از مسائل حقيقى پيروى نمايد.
 
اينجا از يك طرف من مسئول سلامت خود هستم و از طرف ديگر بايد در راه مبارزه با اين بيمارى در اجتماع كوشش كنم و سلامتى در جامعه ايجاد نمايم و احياناً اگر لازم شود خودم را و سلامتم را فداى جامعه كنم و گاهى مريضى در مقابل فعاليتهاى بهداشتى من مقاومت مى‏كند ولى من نبايد او را در انتخاب بيمارى آزاد بگذارم بلكه بايد سلامتى را به او بدهم.
 
او بعد از كسب سلامتى از من تشكر خواهد كرد و ممنون خواهد شد.
 
در اينجا ذكر اين داستان لازم است:
عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار در دهان خفته‏اى مى‏رفت مار
داستان این است که مرد عاقلی سوار اسبی بود و از راهی می‏رفت. در بین راه به نهر آبی رسید که درختی در آنجا سایه‏ای انداخته بود و مردی خسته از راه رسیده زیر سایه آن درخت در کنار نهر به خواب عمیقی فرو رفته بود. آن‏چنان خوابش عمیق بود که کرمی زهرآلود به دهان او نزدیک و داخل دهانش شد. در عالم خواب کرم را قورت داد و کرم وارد شکمش شد.


داستان اين است كه مرد عاقلى سوار اسبى بود و از راهى مى‏رفت. در بين راه به نهر آبى رسيد كه درختى در آنجا سايه‏اى انداخته بود و مردى خسته از راه رسيده زير سايه آن درخت در كنار نهر به خواب عميقى فرو رفته بود. آن‏چنان خوابش عميق بود كه كرمى زهرآلود به دهان او نزديك و داخل دهانش شد. در عالم خواب كرم را قورت داد و كرم وارد شكمش شد.
این مرد حکیم که این صحنه را دید می‏دانست اگر این کرم مسموم در معده او زخمی ایجاد کند آن شخص می‏میرد و می‏دانست اگر او را بیدار کند و واقعه را برایش توضیح دهد دو خطر ممکن است پیش آید: یکی این که بترسد و از ترس بمیرد یا این که مقاومت کند و بگوید مهم نیست، اهمیت ندارد.
 
اين مرد حكيم كه اين صحنه را ديد مى‏دانست اگر اين كرم مسموم در معده او زخمى ايجاد كند آن شخص مى‏ميرد و مى‏دانست اگر او را بيدار كند و واقعه را برايش توضيح دهد دو خطر ممكن است پيش آيد: يكى اين كه بترسد و از ترس بميرد يا اين كه مقاومت كند و بگويد مهم نيست، اهميت ندارد.
 
لذا با دَبّوس خود- كه چوبدستى او بود- محكم به او زد. از خواب پريد، گفت: چرا مى‏زنى؟ مرد حكيم دبّوس ديگرى به او زد و گفت: جلو اسب من با سرعت حركت كن.
 
مقاومت فايده نداشت؛ شروع به دويدن كرد و مرتب ناسزا مى‏گفت و فرياد مى‏زد: اين چه سرنوشتى است كه من دارم، اين جلاد كيست كه چنين به روز من مى‏آورد؟!
 
پس از اين كه خوب خسته شد، مقدارى سيب گنديده و متعفن در آنجا بود، مرد حكيم او را مجبور كرد آن سيبهاى گنديده را تماماً بخورد. بعد آن‏قدر او را زد كه حالت تهوع پيدا كرد و همه آنچه خورده بود همراه با آن كرم زهرآلود استفراغ نمود.
 
وقتى نگاه آن مرد به آن كرم افتاد كه چه حيوان وحشتناكى است به مرد حكيم گفت: تو چه فرشته‏اى هستى! و مرتب از او تعريف و تمجيد مى‏كرد. در آنجا مسئله سلامت مطرح بود. در اينجا مسئله خير و مصلحت براى فرد و جامعه مطرح است.
 
 
=== مسئوليت و اعمال زور ===
 
ممكن است خود فرد درك مصلحت خويش را نداشته باشد؛ در اينجا اگر مصلح تشخيصى به نفع فرد و اجتماع بدهد، چنانچه بتواند، بايد به افراد، محاسن آن تشخيص را بفهماند و بعد، از آنها بخواهد به آن عمل كنند؛ ولى اگر آنها درك نمى‏كنند بايستى با توسل به زور سلامت را ايجاد كند.
 
به نظر شما تحصيلات اجبارى آيا كارى منطقى است؟ البته كه كارى منطقى است زيرا فلان‏كس به خاطر جهالتى كه دارد مى‏گويد من سواد ندارم و نمى‏خواهم سواد داشته باشم؛ پسرم بى‏سواد است و نمى‏خواهم تحصيل‏كرده شود. مى‏گوييم او نمى‏فهمد؛ اينجا كه مسئله سليقه مطرح نيست؛ او جاهل است و جهل بدبختى‏زاست.
 
امام صادق عليه السلام مى‏فرمودند: «اگر مى‏توانستم، شلاق بر سر مردم مى‏زدم تا همه عالِم شوند.» بهداشت اجبارى چگونه است؟
 
وقتى دولت احساس خطر مى‏كند كه يك بيمارى شيوع پيدا كند بالاجبار به مردم واكسن مى‏زند؛ نمى‏گويد آيا اجازه مى‏دهيد به شما واكسن بزنم؟ بلكه مى‏گويد اجازه بدهيد يا ندهيد ما واكسن را به شما مى‏زنيم چون عملى منطقى انجام مى‏دهيم و سليقه مطرح نيست. يا فلان شخص چشمش تراخمى است و جاهل است، در برابر معالجه چشمش مقاومت مى‏كند؛ آيا بايد تابع نظر او بود؟ تاريخ را بخوانيد، مى‏گويد اولين بار كه واكسن آبله كشف شد بلوايى بپا شد.
 
تمام مردم انگلستان در مقابل واكسن آبله زدن مقاومت مى‏كردند و حاضر نبودند تسليم شوند. ولى آيا فهميده‏ها بايد تابع اين جهالت عمومى باشند؟


لذا با دَبّوس خود- که چوبدستی او بود- محکم به او زد. از خواب پرید، گفت: چرا می‏زنی؟ مرد حکیم دبّوس دیگری به او زد و گفت: جلو اسب من با سرعت حرکت کن.


مقاومت فایده نداشت؛ شروع به دویدن کرد و مرتب ناسزا می‏گفت و فریاد می‏زد: این چه سرنوشتی است که من دارم، این جلاد کیست که چنین به روز من می‏آورد؟!


=== دين و ضرورت محافظت از خطر ===
پس از این که خوب خسته شد، مقداری سیب گندیده و متعفن در آنجا بود، مرد حکیم او را مجبور کرد آن سیبهای گندیده را تماماً بخورد. بعد آن‏قدر او را زد که حالت تهوع پیدا کرد و همه آنچه خورده بود همراه با آن کرم زهرآلود استفراغ نمود.


حال مى‏آييم سراغ مسئله ايمان و دين. يك وقت است كه دين حقيقتى است مانند علم و بهداشت و سلامت و بلكه بالاتر، حقيقتى است كه بشر براى سلامت خود به آن نيازمند است.
وقتی نگاه آن مرد به آن کرم افتاد که چه حیوان وحشتناکی است به مرد حکیم گفت: تو چه فرشته‏ای هستی! و مرتب از او تعریف و تمجید می‏‌کرد. در آنجا مسئله سلامت مطرح بود. در اینجا مسئله خیر و مصلحت برای فرد و جامعه مطرح است.


اگر اين‏جور است مسئله ديگرى است؛ من كه متديّن هستم بايد روابطى كه دينم را به خطر مى‏اندازد از زندگيم حذف كنم و نيز دين كسانى كه من مسئول آنها هستم، خانواده و خاندان و اجتماع و همه مردم عالم.
=== مسئولیت و اعمال زور ===


ممکن است خود فرد درک مصلحت خویش را نداشته باشد؛ در اینجا اگر مصلح تشخیصی به نفع فرد و اجتماع بدهد، چنانچه بتواند، باید به افراد، محاسن آن تشخیص را بفهماند و بعد، از آنها بخواهد به آن عمل کنند؛ ولی اگر آنها درک نمی‏کنند بایستی با توسل به زور سلامت را ایجاد کند.


به نظر شما تحصیلات اجباری آیا کاری منطقی است؟ البته که کاری منطقی است زیرا فلان‏کس به خاطر جهالتی که دارد می‏گوید من سواد ندارم و نمی‏خواهم سواد داشته باشم؛ پسرم بی‏سواد است و نمی‏خواهم تحصیل‏کرده شود. می‏گوییم او نمی‏فهمد؛ اینجا که مسئله سلیقه مطرح نیست؛ او جاهل است و جهل بدبختی‏زاست.


=== دين، زور و جبر ===
امام صادق ‌علیه‌السلام می‏فرمودند: «اگر می‏توانستم، شلاق بر سر مردم می‏زدم تا همه عالِم شوند.» بهداشت اجباری چگونه است؟


وقتی دولت احساس خطر می‌کند که یک بیماری شیوع پیدا کند بالاجبار به مردم واکسن می‏زند؛ نمی‏گوید آیا اجازه می‏دهید به شما واکسن بزنم؟ بلکه می‏گوید اجازه بدهید یا ندهید ما واکسن را به شما می‏زنیم چون عملی منطقی انجام می‏دهیم و سلیقه مطرح نیست. یا فلان شخص چشمش تراخمی است و جاهل است، در برابر معالجه چشمش مقاومت می‌کند؛ آیا باید تابع نظر او بود؟ تاریخ را بخوانید، می‏گوید اولین بار که واکسن آبله کشف شد بلوایی بپا شد.


همين‏طور كه اگر ما امروز براى گرسنگان آفريقا و بيافرا غصه بخوريم و براى سير كردن شكم آنها فكر و كوشش كنيم خير است و اگر براى بيماران جهان غصه بخوريم و جهت مداواى آنها اقدام نماييم عملى است انسانى، مسئله دين هم اين گونه است؛
تمام مردم انگلستان در مقابل واکسن آبله زدن مقاومت می‌کردند و حاضر نبودند تسلیم شوند. ولی آیا فهمیده‏ها باید تابع این جهالت عمومی باشند؟
=== دین و ضرورت محافظت از خطر ===


اگر براى بى‏دينها غصه‏دار باشيم و با توسل به زور به آنها دينى واقعى بدهيم اين كار شايسته است با اين تفاوت كه دين با علم و مخصوصاً با بهداشت اين تفاوت را دارد كه بهداشت را مى‏توان به زور تحميل كرد يعنى اگر فلان كس حاضر نيست آمپول براى بهبودى مرضش بزند به زور آن آمپول را به او مى‏زنند و يا به زور قرص را در حلق بچه مى‏گذارند تا فرو ببرد،
حال می‏آییم سراغ مسئله ایمان و دین. یک وقت است که دین حقیقتی است مانند علم و بهداشت و سلامت و بلکه بالاتر، حقیقتی است که بشر برای سلامت خود به آن نیازمند است.


ولى دين طبيعتش يك طبيعتى است كه اكراه‏پذير نيست؛ اگر اكراه‏پذير بود قابل اجبار نمودن بود. اما بايد يادآورى كنم كه بعضى امور دين اجبارپذير است. از جمله اينكه بايستى با اجبار موانعى را كه در جهت نرسيدن حقايق به مردم است برطرف كرد.
اگر این‏جور است مسئله دیگری است؛ من که متدیّن هستم باید روابطی که دینم را به خطر می‏اندازد از زندگیم حذف کنم و نیز دین کسانی که من مسئول آنها هستم، خانواده و خاندان و اجتماع و همه مردم عالم.
=== دین، زور و جبر ===


همین‏طور که اگر ما امروز برای گرسنگان آفریقا و بیافرا غصه بخوریم و برای سیر کردن شکم آنها فکر و کوشش کنیم خیر است و اگر برای بیماران جهان غصه بخوریم و جهت مداوای آنها اقدام نماییم عملی است انسانی، مسئله دین هم این گونه است؛


مثلًا عده‏اى در كشور كفرى كه حكومتى ضد دين در آنجاست زندگى مى‏كنند و چون آن حكومت وسيله‏اى است براى به زنجير كشيدن مردم و جلو هر ايدئولوژى را مى‏گيرد، چنين وضعى اجبارپذير است كه با شمشير موانع را بردارند تا زمينه‏اى براى تبليغ آزاد دين وجود پيدا كند.
اگر برای بی‏دین‌ها غصه‏‌دار باشیم و با توسل به زور به آنها دینی واقعی بدهیم این کار شایسته است با این تفاوت که دین با علم و مخصوصاً با بهداشت این تفاوت را دارد که بهداشت را می‏توان به زور تحمیل کرد یعنی اگر فلان کس حاضر نیست آمپول برای بهبودی مرضش بزند به زور آن آمپول را به او می‏زنند و یا به زور قرص را در حلق بچه می‏گذارند تا فرو ببرد،


اين است كه در عين اينكه براى قبول دين داريم: لا اكْراهَ فِى الدِّينِ بقره/ 256.‏  يعنى دين اجباربردار نيست، ولى در عين حال بايستى خرطوم ابوجهل‏ها و وليد بن مغيره‏ها را زد. مگر مى‏شود با وجود آنها در مكه دين پيشروى كند، يا در ايران آن روز و روم آن زمان مگر مى‏شد با وجود آن‏گونه‏ خرطومها دين اشاعه پيدا نمايد و جلو برود؟
ولی دین طبیعتش یک طبیعتی است که اکراه‏پذیر نیست؛ اگر اکراه‏پذیر بود قابل اجبار نمودن بود. اما باید یادآوری کنم که بعضی امور دین اجبارپذیر است. از جمله اینکه بایستی با اجبار موانعی را که در جهت نرسیدن حقایق به مردم است برطرف کرد.


مثلًا عده‏ای در کشور کفری که حکومتی ضد دین در آنجاست زندگی می‏کنند و چون آن حکومت وسیله‏ای است برای به زنجیر کشیدن مردم و جلو هر ایدئولوژی را می‏گیرد، چنین وضعی اجبارپذیر است که با شمشیر موانع را بردارند تا زمینه‏ای برای تبلیغ آزاد دین وجود پیدا کند.


در اين موارد بايستى با شمشير زنجيرها را زد تا بعد از رفع موانع، از راه تبليغ، مردم محاسن دين را بفهمند؛ و مسئله جهاد همين است. جهاد از دو اصل ناشى مى‏شود. يكى اين كه حقيقتى است مانند بهداشت، حقيقتى است مؤثر در پيشبرد اسلام؛ و ديگر مسئله مسئوليت انسانها در مقابل انسانهاى ديگر، مانند مسئوليت علم و بهداشت داشتن، در عين اينكه در مورد ايمان داريم: لا اكْراهَ فِى الدِّينِ‏.
این است که در عین اینکه برای قبول دین داریم: لا اکْراهَ فِی الدِّینِ بقره/ 256. ‏ یعنی دین اجباربردار نیست، ولی در عین حال بایستی خرطوم ابوجهل‏ها و ولید بن مغیره‏ها را زد. مگر می‏شود با وجود آنها در مکه دین پیشروی کند، یا در ایران آن روز و روم آن زمان مگر می‏شد با وجود آن‏گونه‏ خرطومها دین اشاعه پیدا نماید و جلو برود؟
 


در این موارد بایستی با شمشیر زنجیرها را زد تا بعد از رفع موانع، از راه تبلیغ، مردم محاسن دین را بفهمند؛ و مسئله جهاد همین است. جهاد از دو اصل ناشی می‏شود. یکی این که حقیقتی است مانند بهداشت، حقیقتی است مؤثر در پیشبرد اسلام؛ و دیگر مسئله مسئولیت انسان‌ها در مقابل انسان‌های دیگر، مانند مسئولیت علم و بهداشت داشتن، در عین اینکه در مورد ایمان داریم: لا اکْراهَ فِی الدِّینِ‏.


== جهاد ==
== جهاد ==


البته مسئله جهاد، داخل در آن مسئله رابطه جامعه اسلامی با افراد و جامعه‏های دیگر است. جهاد به فرد مربوط نیست، حکم جهاد را در جامعه اسلامیِ شیعه باید فقط امام معصوم یا نایب امام صادر کند و ما می‏گوییم جهاد بدون اجازه امام یا نایب امام انجام نمی‏شود.


البته مسئله جهاد، داخل در آن مسئله رابطه جامعه اسلامى با افراد و جامعه‏هاى ديگر است. جهاد به فرد مربوط نيست، حكم جهاد را در جامعه اسلامىِ شيعه بايد فقط امام معصوم يا نايب امام صادر كند و ما مى‏گوييم جهاد بدون اجازه امام يا نايب امام انجام نمى‏شود.
جهاد مربوط به جامعه اسلامی است اما امر به معروف و نهی از منکر به فرد هم مربوط می‏شود. امر به معروف و نهی از منکر رابطه یک مسلمان با افراد دیگر است.
 
جهاد مربوط به جامعه اسلامى است اما امر به معروف و نهى از منكر به فرد هم مربوط مى‏شود. امر به معروف و نهى از منكر رابطه يك مسلمان با افراد ديگر است.
 
گفتيم لازمه حقيقت بودن دين مسئوليت داشتن در دين است چه از نظر خود و چه از نظر جامعه.
 


گفتیم لازمه حقیقت بودن دین مسئولیت داشتن در دین است چه از نظر خود و چه از نظر جامعه.


== ضابطه ‏ها ==
== ضابطه ‏ها ==
حال در روابط، احتياج به يك ضابطه‏هايى داريم؛ آن ضابطه‏ها تعيين‏كننده اين است كه در چه حدودى روابط يك مسلمان با يك غير مسلمان هيچ تفاوتى نسبت به روابط يك مسلمان با مسلمان ديگر ندارد. خيلى واضح است، تا حدودى كه تأثير مثبت يا منفى در مورد دين اسلام ندارد.
حال در روابط، احتیاج به یک ضابطه‏هایی داریم؛ آن ضابطه‏ها تعیین‏کننده این است که در چه حدودی روابط یک مسلمان با یک غیر مسلمان هیچ تفاوتی نسبت به روابط یک مسلمان با مسلمان دیگر ندارد. خیلی واضح است، تا حدودی که تأثیر مثبت یا منفی در مورد دین اسلام ندارد.
 
مثلًا آيا براى من جايز است يا براى جامعه اسلامى صحيح است كه با فلان كشور مسيحى يا يهودى يا فلان كشورى كه مرام اصالت ماده را قائل است روابط برقرار كند، خريد و فروش كند؟


جواب اين است كه بستگى دارد به مصالح دنياى اسلام. اگر فلان كشور مسيحى مرام سازش با كشور اسلامى دارد و در حال جنگ با جامعه اسلامى نيست و بين دو كشور اسلامى و مسيحى احترام متقابل برقرار است روابط ايجاد كردن مانعى ندارد، تا آنجا كه كوچك‏ترين خطرى براى اسلام و جامعه اسلامى نداشته باشد.
مثلًا آیا برای من جایز است یا برای جامعه اسلامی صحیح است که با فلان کشور مسیحی یا یهودی یا فلان کشوری که مرام اصالت ماده را قائل است روابط برقرار کند، خرید و فروش کند؟


جواب این است که بستگی دارد به مصالح دنیای اسلام. اگر فلان کشور مسیحی مرام سازش با کشور اسلامی دارد و در حال جنگ با جامعه اسلامی نیست و بین دو کشور اسلامی و مسیحی احترام متقابل برقرار است روابط ایجاد کردن مانعی ندارد، تا آنجا که کوچک‏ترین خطری برای اسلام و جامعه اسلامی نداشته باشد.


سؤال ديگر: روابط فرد مسلمان با فرد غير مسلمان چطور؟ يك غير مسلمانى گرسنه است، آيا حق داريم شكمش را سير كنيم؟
سؤال دیگر: روابط فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان چطور؟ یک غیر مسلمانی گرسنه است، آیا حق داریم شکمش را سیر کنیم؟


بله، نه تنها حق داريم، اين كارمان ثواب هم دارد. ولى يك وقت مى‏خواهيد كارد به دست غير مسلمان بدهيد كه سينه مسلمانان را بدرد.
بله، نه تنها حق داریم، این کارمان ثواب هم دارد. ولی یک وقت می‏خواهید کارد به دست غیر مسلمان بدهید که سینه مسلمانان را بدرد.


البته اين كار جايز نيست و كارى است خطا و هيچ مسلمانى حق چنين كارى و چنين روابطى را با غير مسلمان ندارد.
البته این کار جایز نیست و کاری است خطا و هیچ مسلمانی حق چنین کاری و چنین روابطی را با غیر مسلمان ندارد.


یک وقت می‏خواهید به اسرائیل آذوقه بدهید تا سیر شود و به جنگ جامعه‏های اسلامی بشتابد؛ این کاری است نکوهیده و زشت.


يك وقت مى‏خواهيد به اسرائيل آذوقه بدهيد تا سير شود و به جنگ جامعه‏هاى اسلامى بشتابد؛ اين كارى است نكوهيده و زشت.
ولی ممکن است یک نفر یهودی در محله مسلمان‏نشین زندگی کند و گرسنه باشد و از جانب او خطری برای فرد مسلمان و جامعه مسلمین نیست؛ در این صورت می‏توانید او را سیر کنید و باید او را سیر کنید و کار پسندیده‏ای است و ثواب هم دارد.
 
ولى ممكن است يك نفر يهودى در محله مسلمان‏نشين زندگى كند و گرسنه باشد و از جانب او خطرى براى فرد مسلمان و جامعه مسلمين نيست؛ در اين صورت مى‏توانيد او را سير كنيد و بايد او را سير كنيد و كار پسنديده‏اى است و ثواب هم دارد.
 
 
قرآن مى‏گويد: لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلوكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ انْ تَبَرّوهُمْ ... ممتحنه/ 8.  يعنى خدا نهى نمى‏كند درباره كافرانى كه با شما در حال جنگ نيستند و دخيل در آواره كردن شما نبودند كه به آنها نيكى كنيد. انَّما يَنْهيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلوكُمْ فِى الدِّينِ وَ اخْرَجوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَروا عَلى اخْراجِكُمْ انْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمونَ‏ . ممتحنه/ 9. خدا مى‏گويد درباره آن مردمى كه با شما در حال جنگ هستند نيكى نكنيد زيرا نيكى كردن به آنها يعنى بدى كردن به مسلمين. فرض كنيد دو نفر كُشتى مى‏گيرند، مسلّماً اگر يكى را تقويت كنيد، عليه ديگرى تمام مى‏شود.
 


قرآن می‏گوید: لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ انْ تَبَرّوهُمْ ... ممتحنه/ 8. یعنی خدا نهی نمی‌کند درباره کافرانی که با شما در حال جنگ نیستند و دخیل در آواره کردن شما نبودند که به آنها نیکی کنید. انَّما یَنْهیکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلوکُمْ فِی الدِّینِ وَ اخْرَجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَروا عَلی اخْراجِکُمْ انْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمونَ‏. ممتحنه/ 9. خدا می‏گوید درباره آن مردمی که با شما در حال جنگ هستند نیکی نکنید زیرا نیکی کردن به آنها یعنی بدی کردن به مسلمین. فرض کنید دو نفر کُشتی می‏گیرند، مسلّماً اگر یکی را تقویت کنید، علیه دیگری تمام می‏شود.


== ازدواجها ==
== ازدواجها ==
پس حدود مطلب اين است كه اگر اسلام مى‏گويد- مثلًا- در ازدواج دائم حتى زن غير مسلمان نگيريد، از جهت خطرى است كه خواه ناخواه به دين شما لطمه مى‏زند و به ضرر دين شما تمام مى‏شود و به ضرر جامعه اسلامى خواهد بود.  
پس حدود مطلب این است که اگر اسلام می‏گوید- مثلًا- در ازدواج دائم حتی زن غیر مسلمان نگیرید، از جهت خطری است که خواه ناخواه به دین شما لطمه می‏زند و به ضرر دین شما تمام می‏شود و به ضرر جامعه اسلامی خواهد بود.  
 
هرچند در روان‏شناسى مى‏گويند زن، خيلى زياد تحت تأثير عقيده و ايمان مرد قرار مى‏گيرد و مرد خيلى كم تحت تأثير عقيده و ايمان زن قرار مى‏گيرد، ولى اسلام احتياط مى‏كند؛ و اين درست مانند يك عمل حفظ الصحّه و مانند يك پيشگيرى از بيمارى است.
 
 
مى‏دانيد كه اهل تسنن اين اصل را رعايت نكردند. اگر كسى تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام را بخواند خيلى از اين‏گونه موارد به دست مى‏آورد كه مردى مسلمان زن غير مسلمانى گرفته است و به دنبال آن چه ضربه‏هايى به ايمان آن مرد و به اجتماع مسلمين خورده است و چه بسا با يك ازدواج مرد مسلمان با زن غير مسلمان جامعه‏اى اسلامى از دست رفته است. در خود ايران ما بوده است پادشاهى كه زن غير مسلمانى گرفته است و بعد كه آن زن سوگلى حرم شده، عقيده و مرام آن كشور عوض شده است.
 
اگر كسى تاريخ را به دقت مطالعه كند مى‏بيند از اين مسئله به ظاهر شخصى- كه مى‏گويند ازدواج مسئله‏اى است شخصى- و به دنبال آن ازدواجها چه به ارمغان آمده است.
 
 
 
== زن و شراب در سقوط اسپانيا ==
مثلًا اندلس را كه يكى از كشورهاى قديمى و متمدن عظيم بود در نظر بگيريد. خيلى از حكما و ادبا و فلاسفه اسلامى از اين سرزمين بوده‏اند و بعد مسيحيها آن را گرفتند و هنوز مسجدهاى تاريخى باعظمتى در آن وجود دارد.
 
مسيحيت چگونه بر آنجا غلبه كرد؟ نقشه كشيد و دو مسئله را در آنجا رايج نمود: يكى مسئله بى‏حجابى و ديگر مسئله مشروبخوارى. به اين طريق اقدام نمودند كه دستور دادند دختران بسيار زيباى مسيحى به بهترين وجه آرايش كنند و در خيابانها گردش و رفت و آمد نمايند و در روابط با مردان آزاد باشند.
 
نتيجه اين شد كه پس از چندى دلبستگيها به‏وجود آمد و ازدواجها صورت گرفت و كم‏كم در سطوح بالا نيز اين ازدواجها صورت گرفت و ديگر كار خاتمه پيدا كرد.
 
 
درباره يكى از حاكمان آن كشور مى‏گويند روزى لب دريا نشسته بود و به آب مى‏نگريست.
 
در اين بين دخترى مسيحى آرايش‏كرده خرامان خرامان از مقابل او گذشت. آن شخص، ديگر طاقت نياورد كه غلامان و خدمه‏اش را بفرستد تا آن دختر را براى او بياورند بلكه خودش شخصاً دويد و او را بغل كرد و به بستر خويش برد. وقتى اين جريان را به پاپ خبر دادند پاپ گفت: ديگر كارشان تمام شد، ما پيروز شديم.
 
 
== آيات سوره ممتحنه‏ ==
 
 
پس اينها مسائل جزئى نيست بلكه مسائلى است كه شالوده يك جامعه را عوض مى‏كند. اين است كه قرآن مى‏گويد:
 
افراد مسلمان با مسلمانان ديگر مانند اعضاى يك پيكر هستند و با غير مسلمانها مانند اعضاى دو پيكر. مقصود اين نيست كه هميشه به غير مسلمانان بدى كنيم؛ وقتى آنها خطرى براى جامعه اسلامى ندارند نبايد نسبت به آنها بدى كرد ولى هميشه خطر آنها را در نظر داشته باشيد.
 
در قرآن در سوره ممتحنه آياتى است كه در اين مورد لازم است آنها را بخوانيم و ترجمه كنيم.
 


سوره ممتحنه در جزء 28 قرآن است و بعد از سوره حشر است كه با يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوا شروع مى‏شود؛ مى‏گويد:
هرچند در روان‏شناسی می‏گویند زن، خیلی زیاد تحت تأثیر عقیده و ایمان مرد قرار می‏گیرد و مرد خیلی کم تحت تأثیر عقیده و ایمان زن قرار می‏گیرد، ولی اسلام احتیاط می‌کند؛ و این درست مانند یک عمل حفظ الصحّه و مانند یک پیشگیری از بیماری است.
يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ اوْلِياءَ تُلْقونَ الَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَروا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجونَ الرَّسولَ وَ ايّاكُمْ انْ تُؤْمِنوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ انْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فى سَبيلى وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتى تُسِرّونَ الَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ انَا اعْلَمُ بِما اخْفَيْتُمْ وَ ما اعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ‏ ممتحنه/ 1. .


می‏دانید که اهل تسنن این اصل را رعایت نکردند. اگر کسی تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام را بخواند خیلی از این‏گونه موارد به دست می‏آورد که مردی مسلمان زن غیر مسلمانی گرفته است و به دنبال آن چه ضربه‏هایی به ایمان آن مرد و به اجتماع مسلمین خورده است و چه بسا با یک ازدواج مرد مسلمان با زن غیر مسلمان جامعه‏ای اسلامی از دست رفته است. در خود ایران ما بوده است پادشاهی که زن غیر مسلمانی گرفته است و بعد که آن زن سوگلی حرم شده، عقیده و مرام آن کشور عوض شده است.


اول مقدارى راجع به شأن نزول اين آيات بايد عرض كنم.
اگر کسی تاریخ را به دقت مطالعه کند می‌بیند از این مسئله به ظاهر شخصی- که می‏گویند ازدواج مسئله‏ای است شخصی- و به دنبال آن ازدواجها چه به ارمغان آمده است.


== زن و شراب در سقوط اسپانیا ==
مثلًا اندلس را که یکی از کشورهای قدیمی و متمدن عظیم بود در نظر بگیرید. خیلی از حکما و ادبا و فلاسفه اسلامی از این سرزمین بوده‏اند و بعد مسیحیها آن را گرفتند و هنوز مسجدهای تاریخی باعظمتی در آن وجود دارد. مسیحیت چگونه بر آنجا غلبه کرد؟ نقشه کشید و دو مسئله را در آنجا رایج نمود: یکی مسئله بی‏حجابی و دیگر مسئله مشروبخواری. به این طریق اقدام نمودند که دستور دادند دختران بسیار زیبای مسیحی به بهترین وجه آرایش کنند و در خیابانها گردش و رفت و آمد نمایند و در روابط با مردان آزاد باشند.


=== داستان حاطب بن ابى بلتعه‏ === ===
نتیجه این شد که پس از چندی دلبستگیها به‏وجود آمد و ازدواجها صورت گرفت و کم‏کم در سطوح بالا نیز این ازدواجها صورت گرفت و دیگر کار خاتمه پیدا کرد.


درباره یکی از حاکمان آن کشور می‏گویند روزی لب دریا نشسته بود و به آب می‏نگریست.


مردى است به نام «حاطب بن ابى بَلتَعَه» كه مهاجر و از فقراى مكه است و در مكه هيچ كس را ندارد، نه دوستى نه آشنايى و نه فاميلى. اين شخص به مدينه آمده است و در همين موقع است كه پيغمبر اكرم تصميم دارند به طرف مكه حركت كنند و آنجا را فتح نمايند و قرار بود اين تصميم و زمان حركت مخفى باشد كه اهل مكه از اين تصميم پيغمبر باخبر نشده و مكه بدون خونريزى فتح شود.
در این بین دختری مسیحی آرایش‏کرده خرامان خرامان از مقابل او گذشت. آن شخص، دیگر طاقت نیاورد که غلامان و خدمه‏اش را بفرستد تا آن دختر را برای او بیاورند بلکه خودش شخصاً دوید و او را بغل کرد و به بستر خویش برد. وقتی این جریان را به پاپ خبر دادند پاپ گفت: دیگر کارشان تمام شد، ما پیروز شدیم.


در اين موقع حاطب تحت تأثير وسوسه‏اى قرار گرفت و نامه‏اى از جريان نوشت و به زنى داد كه آن را مخفيانه به مكه ببرد تا اهل مكه از تصميم پيغمبر داير بر فتح مكه باخبر شوند. به اصطلاح كمى جاسوسى كرد. (يك وقتى ما منزلى خريديم و دلّال اين كار يك‏ شخص يزدى بود. پس از خريد ما به من گفت: حاج آقا خوب كرديد اين منزل را خريديد چون خانم صاحب اين خانه يك كم بهايى بود!)
== آیات سوره ممتحنه‏==


خلاصه زن حامل نامه در بيابان مشغول رفتن به طرف مكه بود كه پيغمبر اكرم از جريان آگاه شدند و ظاهراً آگاهى ايشان به صورت وحى الهى بود. ايشان سه نفر را كه عبارت بودند از مقداد و زبير و حضرت على عليه السلام مأمور كردند زن را يافته نامه را از او بگيرند. زن را پيدا كردند ولى او انكار كرد كه حامل نامه‏اى است. تمام اسباب و لوازم او را جستجو كردند، نامه پيدا نشد. قسمها خورد كه من نامه‏اى با خود ندارم.
پس اینها مسائل جزئی نیست بلکه مسائلی است که شالوده یک جامعه را عوض می‌کند. این است که قرآن می‏گوید:


زبير به مقداد گفت برگرديم چون نامه‏اى با خود ندارد.
افراد مسلمان با مسلمانان دیگر مانند اعضای یک پیکر هستند و با غیر مسلمانها مانند اعضای دو پیکر. مقصود این نیست که همیشه به غیر مسلمانان بدی کنیم؛ وقتی آنها خطری برای جامعه اسلامی ندارند نباید نسبت به آنها بدی کرد ولی همیشه خطر آنها را در نظر داشته باشید.  


ولى على عليه السلام گفتند امكان ندارد كه او نامه‏اى با خود نداشته باشد زيرا پيغمبر صلى الله عليه و آله دروغ نمى‏گويد. پس شمشير خود را كشيد و ديگر زن فهميد كه با چه كسى روبروست، على عليه السلام اهل شوخى نيست و جدى شمشير كشيده است.
در قرآن در سوره ممتحنه آیاتی است که در این مورد لازم است آنها را بخوانیم و ترجمه کنیم.


حضرت گفتند يا نامه را بده و يا تو را مى‏كشم. زن گفت قدرى دور شويد تا نامه را بدهم. سپس از لاى موهايش نامه را درآورد و به آنها داد.
سوره ممتحنه در جزء 28 قرآن است و بعد از سوره حشر است که با یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا شروع می‏شود؛ می‏گوید:
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى نامه را ديدند حاطب را خواستند و گفتند چرا چنين كردى؟
یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ اوْلِیاءَ تُلْقونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَروا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجونَ الرَّسولَ وَ ایّاکُمْ انْ تُؤْمِنوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ انْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرّونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ انَا اعْلَمُ بِما اخْفَیْتُمْ وَ ما اعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ‏ ممتحنه/ 1. .


اول مقداری راجع به شأن نزول این آیات باید عرض کنم.


گفت و اللَّه با اين كار در ايمانم خللى وارد نشد. چون همه مردم دوستان و آشنايانى دارند و من كسى را در مكه ندارم لذا خواستم بدين وسيله جلب محبتى كرده باشم و جلب نظرى كنم؛ و ظاهراً درست مى‏گفت چون پيغمبر اكرم او را بخشيد. مسلمانى و نرد دوستى با كافران!
=== داستان حاطب بن ابی بلتعه‏===


مردی است به نام «حاطب بن ابی بَلتَعَه» که مهاجر و از فقرای مکه است و در مکه هیچ کس را ندارد، نه دوستی نه آشنایی و نه فامیلی. این شخص به مدینه آمده است و در همین موقع است که پیغمبر اکرم تصمیم دارند به طرف مکه حرکت کنند و آنجا را فتح نمایند و قرار بود این تصمیم و زمان حرکت مخفی باشد که اهل مکه از این تصمیم پیغمبر باخبر نشده و مکه بدون خون‌ریزی فتح شود.


قرآن مى‏گويد: اى اهل ايمان دشمنان من و دشمنان خودتان (دشمنان من‏اند يعنى دشمن دين هستند و دشمنان شمايند يعنى دشمن سعادت شما هستند) با اينها نرد مودّت مى‏بازيد و حال اينكه آنها كافرند و دشمنان ايدئولوژى شما هستند؟! با دشمنان خود روابط دوستانه برقرار مى‏كنيد؟! همينها كه پيغمبر و شما را به جرم و گناه ايده‏تان از شهرهايتان بيرون كردند، آن‏وقت با چنين مردمى معاشرت مى‏كنيد؟! لااقل مى‏خواستند شما را در ايده‏تان آزاد بگذارند.
در این موقع حاطب تحت تأثیر وسوسه‏ای قرار گرفت و نامه‏ای از جریان نوشت و به زنی داد که آن را مخفیانه به مکه ببرد تا اهل مکه از تصمیم پیغمبر دایر بر فتح مکه باخبر شوند. به اصطلاح کمی جاسوسی کرد. (یک وقتی ما منزلی خریدیم و دلّال این کار یک‏ شخص یزدی بود. پس از خرید ما به من گفت: حاج آقا خوب کردید این منزل را خریدید چون خانم صاحب این خانه یک کم بهایی بود!)


شما چگونه در مدينه مى‏توانيد با اينها رابطه دوستى برقرار كنيد، مخفيانه با آنها دوست باشيد؟! آيا نمى‏دانيد من كه خداى شما هستم به همه چيز آگاهم؟ و كسى كه چنين كند از شاهراه دور افتاده است. اينها اگر امروز با شما دوستى مى‏كنند در مقابل شما نقطه ضعف دارند، اگر روزى قدرت پيدا كنند و شما را بيابند دشمن شما خواهند بود. آن وقت است كه زبان و دستشان را به سوى شما دراز مى‏كنند و تمام هدفشان اين است كه شما را از
خلاصه زن حامل نامه در بیابان مشغول رفتن به طرف مکه بود که پیغمبر اکرم از جریان آگاه شدند و ظاهراً آگاهی ایشان به صورت وحی الهی بود. ایشان سه نفر را که عبارت بودند از مقداد و زبیر و حضرت علی ‌علیه‌السلام مأمور کردند زن را یافته نامه را از او بگیرند. زن را پیدا کردند ولی او انکار کرد که حامل نامه‏ای است. تمام اسباب و لوازم او را جستجو کردند، نامه پیدا نشد. قسمها خورد که من نامه‏ای با خود ندارم.
دينتان خارج كنند.


لَنْ تَنْفَعَكُمْ ارْحامُكُمْ وَ لا اوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ ممتحنه/ 3. . اشاره است به حاطب؛ مى‏گويد مگر در قيامت زن و بچه به درد انسان مى‏خورد؟! و بعد داستان ابراهيم عليه السلام را نقل مى‏كند. قرآن مى‏گويد كه اين را از ابراهيم و پيروان او ياد بگيريد كه در مقابل اقوام خودشان ايستادند و گفتند: از همه شما و معبودهاى شما دورى مى‏جوييم و بين ما و شما براى هميشه دشمنى است مگر اينكه ايمان بياوريد. جز ايمان هيچ چيز ديگرى نمى‏تواند روابط ما را با يكديگر نزديك كند.
زبیر به مقداد گفت برگردیم چون نامه‏ای با خود ندارد.


ولی علی ‌علیه‌السلام گفتند امکان ندارد که او نامه‏ای با خود نداشته باشد زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله دروغ نمی‏گوید. پس شمشیر خود را کشید و دیگر زن فهمید که با چه کسی روبروست، علی ‌علیه‌السلام اهل شوخی نیست و جدی شمشیر کشیده است.


كمونيسم، اول مى‏گفت با امپرياليسم هرگز نمى‏تواند روابط حسنه برقرار كند، ولى بعد مسئله صلح كل و سودجويى مسئله را تغيير داد و روابط كمونيسم و امپرياليسم با هم خوب شد.
حضرت گفتند یا نامه را بده و یا تو را می‏کشم. زن گفت قدری دور شوید تا نامه را بدهم. سپس از لای موهایش نامه را درآورد و به آنها داد.
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی نامه را دیدند حاطب را خواستند و گفتند چرا چنین کردی؟


گفت و اللَّه با این کار در ایمانم خللی وارد نشد. چون همه مردم دوستان و آشنایانی دارند و من کسی را در مکه ندارم لذا خواستم بدین وسیله جلب محبتی کرده باشم و جلب نظری کنم؛ و ظاهراً درست می‏گفت چون پیغمبر اکرم او را بخشید. مسلمانی و نرد دوستی با کافران!


ابراهيم اول وعده و قول پدر را داير بر اين كه استغفار كند، به اميد اين كه او ايمان بياورد قبول كرد ولى وقتى كه فهميد فايده ندارد و پدر ايمان نمى‏آورد از پدرش هم تبرّى جست.
قرآن می‏گوید: ای اهل ایمان دشمنان من و دشمنان خودتان (دشمنان من‏اند یعنی دشمن دین هستند و دشمنان شمایند یعنی دشمن سعادت شما هستند) با اینها نرد مودّت می‏بازید و حال اینکه آنها کافرند و دشمنان ایدئولوژی شما هستند؟! با دشمنان خود روابط دوستانه برقرار می‏کنید؟! همینها که پیغمبر و شما را به جرم و گناه ایده‏تان از شهرهایتان بیرون کردند، آن‏وقت با چنین مردمی معاشرت می‏کنید؟! لااقل می‏خواستند شما را در ایده‏تان آزاد بگذارند.  


شما چگونه در مدینه می‏توانید با اینها رابطه دوستی برقرار کنید، مخفیانه با آنها دوست باشید؟! آیا نمی‏دانید من که خدای شما هستم به همه چیز آگاهم؟ و کسی که چنین کند از شاهراه دور افتاده است. اینها اگر امروز با شما دوستی می‏کنند در مقابل شما نقطه ضعف دارند، اگر روزی قدرت پیدا کنند و شما را بیابند دشمن شما خواهند بود. آن وقت است که زبان و دستشان را به سوی شما دراز می‏کنند و تمام هدفشان این است که شما را از
دینتان خارج کنند.


=پانویس=
لَنْ تَنْفَعَکُمْ ارْحامُکُمْ وَ لا اوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ ممتحنه/ 3. . اشاره است به حاطب؛ می‏گوید مگر در قیامت زن و بچه به درد انسان می‏خورد؟! و بعد داستان ابراهیم ‌علیه‌السلام را نقل می‌کند. قرآن می‏گوید که این را از ابراهیم و پیروان او یاد بگیرید که در مقابل اقوام خودشان ایستادند و گفتند: از همه شما و معبودهای شما دوری می‏جوییم و بین ما و شما برای همیشه دشمنی است مگر اینکه ایمان بیاورید. جز ایمان هیچ چیز دیگری نمی‏تواند روابط ما را با یکدیگر نزدیک کند.
{{پانویس|2}}


کمونیسم، اول می‏گفت با امپریالیسم هرگز نمی‏تواند روابط حسنه برقرار کند، ولی بعد مسئله صلح کل و سودجویی مسئله را تغییر داد و روابط کمونیسم و امپریالیسم با هم خوب شد.


== منبع ==  
ابراهیم اول وعده و قول پدر را دایر بر این که استغفار کند، به امید این که او ایمان بیاورد قبول کرد ولی وقتی که فهمید فایده ندارد و پدر ایمان نمی‏آورد از پدرش هم تبرّی جست.
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (حج)، ج‏24، ص: 550-537- با ویرایش جزئی -
== پانویس ==
{{پانویس}}


== منابع ==
مجموعه آثار استاد شهید مطهری (حج)، ج‏24، ص: 550-537- با ویرایش جزئی -


[[رده:اسلام حقوق ،روابط بین الملل  ]] ==
[[رده:سخنرانی‌ها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۴

روابط بین ‏الملل اسلامی عنوان سخنرانی است از استاد شهید مطهری که در روز دوشنبه 20 بهمن 1354 در سمینار دبیران دینی منطقه غرب تهران ایراد شده است. در این سخنرانی رابطه یک فرد مسلمان را با یک فرد غیر مسلمان و نیز رابطه یک جامعه اسلامی با جامعه‏ غیر اسلامی تبیین شده است. ضمنا متن این سخنرانی در کتاب (پانزده گفتار)استاد شهید مطهری ذکر شده است.

روابط بین‏ الملل اسلامی

مقصود از روابط بین‏ الملل اسلامی این است که رابطه یک فرد مسلمان را با یک فرد غیر مسلمان مشخص کنیم و یا رابطه یک جامعه اسلامی با جامعه‏ای غیر اسلامی چگونه بایستی باشد؟

انواع رابطه‏ ها

رابطه فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان، و رابطه جامعه اسلامی با جامعه غیر اسلامی دو مسئله مختلف هستند و این دو را یکی نباید فرض کرد. این که من به عنوان یک فرد مسلمان با یک فرد دیگری که او مسلمان نیست چه روابط و رفتاری باید داشته باشم و در مورد او چه تکالیفی دارم و چه حقوقی بین من و او برقرار است، مسئله‏‌ای است و این که یک جامعه اسلامی که حکومت آن اسلامی است، یک حکومت اسلامی رابطه‌‏اش با یک فرد غیر مسلمان و با یک جامعه غیر مسلمان چگونه باید باشد مسئله دیگر. اینها با یکدیگر متفاوت است، حساب‌هایش را نباید مخلوط کرد.

نظریات مختلف در زمینه دین و نقش آن در روابط اجتماعی

در اینجا نظریات مختلفی می‏تواند وجود داشته باشد. یک نظریه این است:

مسلک صلح کل

مسلک صلح کل و این که دین یک امر وجدانی فردی است‏ اسلام به عنوان یک دین- و بلکه هر دینی، اختصاص به اسلام ندارد، به طور کلی یک دین- نباید کاری به روابط افراد با یکدیگر داشته باشد، خواه آن افراد پیرو آن دین باشند یا نباشند، چرا؟

برای اینکه به قول اینها دین امری است مربوط به وجدان افراد، امری است وجدانی، این امر وجدانی در روابط افراد نباید اثری داشته باشد.

آقای زید وجدانش این طور است که در ضمیر و دلش می‏خواهد آدم متدیّنی باشد، او می‏تواند به حکم وجدان خود عمل کرده و متدیّن بوده باشد،

به قول آنها هفته‏ای یک بار و هر وقت احساس می‌کند نیاز به عبادت دارد به کلیسا برود و عبادت و راز و نیاز کند، ولی در بیرون از کلیسا او با سایر مردم علی‏السویّه است، زیرا دین امری وجدانی است. فردی دینی دارد و فرد دیگری می‏خواهد دینی دیگر داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد.

پس لازمه دین داشتن این نیست که اثری روی روابط فردی و اجتماعی بگذارد. حتی در مسئله زوجیت می‏گویند شوهر می‏تواند دینی داشته باشد و زن دین دیگری داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد، و یا زن دین داشته باشد و مرد دینی نداشته باشد.

این را مکتب «صلح کل» می‏نامند، یعنی با همه باید در حال صلح بود. تا حد زیادی مسیحیها این فکر را تبلیغ می‏کنند ولی بدون اینکه عملًا پایبند به آن باشند، یعنی برای دیگران تبلیغ می‏کنند نه برای خود و این هم یک حسابی است.

آنهایی که در تبلیغات خود خیلی زیرک هستند، مانند مسیحی‌ها که خیلی ورزیده شده‌‏اند، تبلیغ مستقیم خیلی کم می‏‌کنند یا اصلًا نمی‏‌کنند بلکه تبلیغات غیر مستقیم می‏‌کنند و اولین اثر این نوع تبلیغ این است که اتباع و پیروان ادیان دیگر را در دین خودشان سست می‏‌کنند و عقیده‏شان را متزلزل می‏‌نمایند.

اصل روشنفکریِ عدم تعصب‏

مثلًا اصلی به نام اصل روشنفکری- که در جامعه ما هم کم و بیش رسوخ کرده است- می‏‌گوید: یک آدم روشنفکر تعصب ندارد. در منطق روزنامه‏‌ها کلمه «تدیّن» مرادف با «تعصب» شده است. من نمی‏‌دانم مقصود آنها از کلمه تعصب چیست.

البته شک ندارد که تعصب در یک معنی از خانواده خودخواهی و خودپرستی است، یعنی انسان به چیزی یا به فکری پایبند باشد به دلیل این که به آن وابسته است، به‏ خانواده یا فامیل یا خاندان او وابستگی دارد.

تعصب از ماده «عصب» است. مثلًا من حرفی می‏‌زنم و سخنم منطقی نیست ولی چون خودم این حرف را زده‌‏ام ایستادگی می‌‏کنم و این تعصب است. همچنین پدر یا اجداد من موضوعی را گفته‌‏اند که منطقی نیست؛ فقط به دلیل این که حرف اجدادم است از آن حرف بی‏‌منطق حمایت می‏‌کنم و این همان تعصب است، زیرا دفاع من برای حرف و سخنی است که با منطق وفق نمی‏ دهد. ولی یک وقت است که انسان به مطلبی به عنوان یک حقیقت رسیده است یعنی به حکم عقل و منطق آن مطلب را دریافت کرده و به آن ایمان آورده است نه اینکه نسبت به آن پیوندی عصبی داشته باشد. در این صورت آن مطلب را باید جزو ایده خود قرار بدهد.

بی‏‌تعصبی یا بی‏‌مسلکی‏

اگر انسان ایده‏ای را منطقاً بپذیرد آیا باید نسبت به آن ایده بی ‏تفاوت باشد؟ اگر از طرفداران مکتب صلح کل سؤال کنیم که آیا پسندیده است که انسان مسلکی باشد؟

جواب می‏دهند: بله، خوب است که انسان مسلکی باشد. به آنها می‏گوییم اگر می‏گویید مسلکی بودن خوب است، مسلکی بودن یعنی حمایت از یک رویّه و مسلک؛ چرا در اینجا اسم آن را تعصب نمی‏گذارید؟

محبت عمومی‏

پس نتیجه این می‏شود که به نام اصل روشنفکری و اصل صلح کل، مسیحیها و در واقع استعمارگرهای مسیحی به دست مبشرین مسیحی این فکر را در دنیا تبلیغ کردند که: یک آدم با ایمان بایستی تابع صلح کل باشد

همچنان که عیسی مسیح گفته است: اگر شخصی به طرف راست شما سیلی زد طرف چپ صورتتان را بگیرید تا سیلی دیگری به شما بزند. به همه محبت بورزید.

به هر حال صلح کل بودن، یک فکر و نظریه است و ریشه این نظریه این است که دین صرفاً یک امر وجدانی است.

مسائل شخصی و سلیقه ‏ای‏

این مسئله که دین یک امر وجدانی است ریشه‏ای دارد و آن ریشه این است:

مسائل شخصی و سلیقه ‏ای‏

انسان دو سلسله مسائل دارد. یکی مسائل سلیقه‏ای است، یعنی مسائلی که به‏ ساختمان وجود هرکسی مربوط است.

در این نوع مسائل هرکسی باید آزاد باشد یعنی «خوب» برای او همان است که انتخاب کرده است. مثالی عرض می‏کنم: آیا در مورد رنگ لباس، همه افراد یک نوع سلیقه دارند؟ مسلّماً نه، زیرا اگر همه افراد در انتخاب رنگ لباس یک جور سلیقه داشتند دیگر کارخانجات نساجی مجبور نبودند این‏قدر تنوع در رنگ منسوجات خود ایجاد نمایند بلکه فقط یک رنگ را انتخاب کرده و کلیه محصولاتشان را به همان رنگ تحویل بازار می‏دادند.

می‏بینید که به دهها رنگ و طرح پارچه تهیه می‏کنند و تماماً هم مشتری دارد. این به خاطر آن است که سلیقه‏های افراد در انتخاب نوع رنگ و طرح پارچه اختلاف دارد.

مثالهای دیگر: آیا همه مردم در انتخاب نوع غذا یک جور سلیقه دارند؟ آیا همه یک نوع خورش را با برنج دوست دارند؟ نه. آیا در مورد شعر و شعرا همه مردم یک ذوق و سلیقه دارند یعنی همه یک نوع شعر را می‏پسندند و فقط یک شاعر را دوست دارند؟ در بین مردمِ شعردوست جستجو کنید و از هریک بپرسید شما کدام شعر و کدام شاعر را می‏پسندید؟

می‏بینید یکی حافظ را یکی سعدی را یکی فردوسی را یکی خیّام را و یکی جامی را دوست دارد. همین‏طور انتخاب موسیقیها و صداها. در این‏گونه موارد واقعاً سلیقه‏ها مختلف است و «خوب» برای هرکسی همان است که انتخاب کرده است. خوب و بد مطلق در این‏گونه مسائل وجود ندارد. برای من رنگ خوب همان است که می‏پسندم و برای شما رنگ خوب همان رنگی است که می‏پسندید.

همچنین در انتخاب انسان‌ها یکدیگر را. مثلًا آیا همه مردها از یک جور زن خوششان می‌‏آید و نیز همه زنان یک جور مرد را می‏پسندند؟ چرا یک زن معشوق مردی است در عین اینکه منفور مرد دیگری است؟

در این‏جور مسائل خوب و بد واقعی وجود ندارد بلکه خوب و بد واقعی بستگی به وجدان و سلیقه شخصی هرکسی دارد و لذا انسان نباید بچه‏هایش را وادار کند که تو حتماً باید این نوع رنگ را برای لباست انتخاب کنی و فلان غذا را دوست داشته باشی و به فلان دختر عشق بورزی و او را به زنی انتخاب کنی. این نوع تحمیلها غلط است.

اما مسائل دیگری است که به ذوق و سلیقه من و شما ربطی ندارد چون آن مسائل واقعیات است.

مثلًا در طب و پزشکی. اگر من مریض شوم آیا می‏توانم برای درمانم ذوق و سلیقه خود را اعمال کنم؛ سلیقه‏ام این باشد که در درمان از فلان دارو استفاده نمایم و از فلان غذا پرهیز و از غذای دیگری استفاده کنم؟

طبیب می‏گوید روش درمان و نوع پرهیز به پسند و سلیقه شما نیست، اینها مسائلی است که به پسند شما مربوط نیست، مسائل سلیقه‏ای نیست بلکه مسائل واقعی است.

این‏گونه مسائل، حسابی برای خود دارد. پیشروی مرض شما چنین است و راه معالجه آن چنان. نتیجه اطاعت از سلیقه‏ات مردن، و نتیجه مطیع مسائل واقعی پزشکی بودن حیات داشتن است.

آنهایی که در مورد دین نظریه صلح کل را قبول کرده‏اند در واقع می‏خواهند بگویند دین امری است که جنبه فانتزی دارد و با واقعیات سروکاری ندارد.

همان گونه که شخصی از موسیقی خوشش می‌‏آید، شخص دیگری هم از دین خوشش می‌‏آید. یکی می‏خواهد در اصفهان زندگی کند، شخص دیگری در تهران و یکی در ده؛ هرکسی هرچه بخواهد همان را انتخاب می‌کند و انتخابش برای خودش «خوب» است.

این فکر را همچنین به صورت حرف برق و جلاداری به این عنوان که روشنفکر مرد صلح کل است و دین امری وجدانی است عنوان می‏نمایند.

نقد دیدگاه شخصی انگاری دین

دین این‏چنین نیست و قدر مسلّم این است که این حرف با دین اسلام جور درنمی‌‏آید زیرا دین اسلام یک طرح و ایدئولوژی بر اساس سعادت فرد و جامعه انسانی است که اگر انسان آن را بپذیرد و به آن عمل کند سعادت دنیا و آخرت فردی و اجتماعی را تأمین می‌کند و الّا نه؛ و این را نمی‏شود به ذوق و سلیقه هر فرد ربط داد.

ایدئولوژی ملازم است با مسئولیت‏

اینجاست که قبول این ایدئولوژی برای من مسئولیت به وجود می‏آورد. اولین مسئولیتی که به وجود می‏آورد مسئولیت در مقابل وجود خودم است و بعد مسئولیت در مقابل خانواده‏ام و بعد مسئولیت در مقابل اقوامم و جامعه‏ام و بلکه مسئولیت در مقابل تمام اجتماع بشریت.

قبول یک حقیقت انسانی، ایجاد مسئولیت و محدودیت در روابط می‌کند

وقتی که من دین را به عنوان یک حقیقت نه به عنوان یک مسئله فانتزی و وجدانی بپذیرم، این پذیرش قهراً یک محدودیت‌هایی در روابط من ایجاد می‌کند. آن محدودیت‌ها چیست؟ وقتی من فهمیدم بیماری و سلامتی مسئله‏ای واقعی است نه‏ سلیقه‏ای، ناچار ازآن‏جهت که مسئول سلامت خود هستم باید حدودی را برای سلامت و بهداشت خود در نظر داشته باشم و از محدودیت‌هایی پیروی نمایم.

تمثیل به سلامت‏

مثلًا اگر معاشرت با فلان مسلول برای من احساس خطری در سلامتی‏ام داشته باشد ناچار من بایستی در روابطم با آن شخص مسلول نوعی تجدیدنظر بنمایم؛ یعنی رابطه من از نظر بهداشتی با یک نفر سالم و رابطه من از نظر بهداشتی با یک فرد مریض و مسلول نمی‏تواند یک‏جور و یکسان باشد.

همچنین رابطه من با یک محیط سالم و بی‏میکروب و رابطه من با یک محیط میکروب‏زا نمی‏تواند یک‏جور باشد.

این از نظر فردی. از نظر خانواده و خاندان خودم هم همین‏طور، و از نظر جامعه هم- که من مسئول جامعه نیز هستم- باید روابطم از مسائل حقیقی پیروی نماید.

اینجا از یک طرف من مسئول سلامت خود هستم و از طرف دیگر باید در راه مبارزه با این بیماری در اجتماع کوشش کنم و سلامتی در جامعه ایجاد نمایم و احیاناً اگر لازم شود خودم را و سلامتم را فدای جامعه کنم و گاهی مریضی در مقابل فعالیت‌های بهداشتی من مقاومت می‌کند ولی من نباید او را در انتخاب بیماری آزاد بگذارم بلکه باید سلامتی را به او بدهم.

او بعد از کسب سلامتی از من تشکر خواهد کرد و ممنون خواهد شد.

در اینجا ذکر این داستان لازم است: عاقلی بر اسب می‏آمد سوار در دهان خفته‏ای می‏رفت مار

داستان این است که مرد عاقلی سوار اسبی بود و از راهی می‏رفت. در بین راه به نهر آبی رسید که درختی در آنجا سایه‏ای انداخته بود و مردی خسته از راه رسیده زیر سایه آن درخت در کنار نهر به خواب عمیقی فرو رفته بود. آن‏چنان خوابش عمیق بود که کرمی زهرآلود به دهان او نزدیک و داخل دهانش شد. در عالم خواب کرم را قورت داد و کرم وارد شکمش شد.

این مرد حکیم که این صحنه را دید می‏دانست اگر این کرم مسموم در معده او زخمی ایجاد کند آن شخص می‏میرد و می‏دانست اگر او را بیدار کند و واقعه را برایش توضیح دهد دو خطر ممکن است پیش آید: یکی این که بترسد و از ترس بمیرد یا این که مقاومت کند و بگوید مهم نیست، اهمیت ندارد.

لذا با دَبّوس خود- که چوبدستی او بود- محکم به او زد. از خواب پرید، گفت: چرا می‏زنی؟ مرد حکیم دبّوس دیگری به او زد و گفت: جلو اسب من با سرعت حرکت کن.

مقاومت فایده نداشت؛ شروع به دویدن کرد و مرتب ناسزا می‏گفت و فریاد می‏زد: این چه سرنوشتی است که من دارم، این جلاد کیست که چنین به روز من می‏آورد؟!

پس از این که خوب خسته شد، مقداری سیب گندیده و متعفن در آنجا بود، مرد حکیم او را مجبور کرد آن سیبهای گندیده را تماماً بخورد. بعد آن‏قدر او را زد که حالت تهوع پیدا کرد و همه آنچه خورده بود همراه با آن کرم زهرآلود استفراغ نمود.

وقتی نگاه آن مرد به آن کرم افتاد که چه حیوان وحشتناکی است به مرد حکیم گفت: تو چه فرشته‏ای هستی! و مرتب از او تعریف و تمجید می‏‌کرد. در آنجا مسئله سلامت مطرح بود. در اینجا مسئله خیر و مصلحت برای فرد و جامعه مطرح است.

مسئولیت و اعمال زور

ممکن است خود فرد درک مصلحت خویش را نداشته باشد؛ در اینجا اگر مصلح تشخیصی به نفع فرد و اجتماع بدهد، چنانچه بتواند، باید به افراد، محاسن آن تشخیص را بفهماند و بعد، از آنها بخواهد به آن عمل کنند؛ ولی اگر آنها درک نمی‏کنند بایستی با توسل به زور سلامت را ایجاد کند.

به نظر شما تحصیلات اجباری آیا کاری منطقی است؟ البته که کاری منطقی است زیرا فلان‏کس به خاطر جهالتی که دارد می‏گوید من سواد ندارم و نمی‏خواهم سواد داشته باشم؛ پسرم بی‏سواد است و نمی‏خواهم تحصیل‏کرده شود. می‏گوییم او نمی‏فهمد؛ اینجا که مسئله سلیقه مطرح نیست؛ او جاهل است و جهل بدبختی‏زاست.

امام صادق ‌علیه‌السلام می‏فرمودند: «اگر می‏توانستم، شلاق بر سر مردم می‏زدم تا همه عالِم شوند.» بهداشت اجباری چگونه است؟

وقتی دولت احساس خطر می‌کند که یک بیماری شیوع پیدا کند بالاجبار به مردم واکسن می‏زند؛ نمی‏گوید آیا اجازه می‏دهید به شما واکسن بزنم؟ بلکه می‏گوید اجازه بدهید یا ندهید ما واکسن را به شما می‏زنیم چون عملی منطقی انجام می‏دهیم و سلیقه مطرح نیست. یا فلان شخص چشمش تراخمی است و جاهل است، در برابر معالجه چشمش مقاومت می‌کند؛ آیا باید تابع نظر او بود؟ تاریخ را بخوانید، می‏گوید اولین بار که واکسن آبله کشف شد بلوایی بپا شد.

تمام مردم انگلستان در مقابل واکسن آبله زدن مقاومت می‌کردند و حاضر نبودند تسلیم شوند. ولی آیا فهمیده‏ها باید تابع این جهالت عمومی باشند؟

دین و ضرورت محافظت از خطر

حال می‏آییم سراغ مسئله ایمان و دین. یک وقت است که دین حقیقتی است مانند علم و بهداشت و سلامت و بلکه بالاتر، حقیقتی است که بشر برای سلامت خود به آن نیازمند است.

اگر این‏جور است مسئله دیگری است؛ من که متدیّن هستم باید روابطی که دینم را به خطر می‏اندازد از زندگیم حذف کنم و نیز دین کسانی که من مسئول آنها هستم، خانواده و خاندان و اجتماع و همه مردم عالم.

دین، زور و جبر

همین‏طور که اگر ما امروز برای گرسنگان آفریقا و بیافرا غصه بخوریم و برای سیر کردن شکم آنها فکر و کوشش کنیم خیر است و اگر برای بیماران جهان غصه بخوریم و جهت مداوای آنها اقدام نماییم عملی است انسانی، مسئله دین هم این گونه است؛

اگر برای بی‏دین‌ها غصه‏‌دار باشیم و با توسل به زور به آنها دینی واقعی بدهیم این کار شایسته است با این تفاوت که دین با علم و مخصوصاً با بهداشت این تفاوت را دارد که بهداشت را می‏توان به زور تحمیل کرد یعنی اگر فلان کس حاضر نیست آمپول برای بهبودی مرضش بزند به زور آن آمپول را به او می‏زنند و یا به زور قرص را در حلق بچه می‏گذارند تا فرو ببرد،

ولی دین طبیعتش یک طبیعتی است که اکراه‏پذیر نیست؛ اگر اکراه‏پذیر بود قابل اجبار نمودن بود. اما باید یادآوری کنم که بعضی امور دین اجبارپذیر است. از جمله اینکه بایستی با اجبار موانعی را که در جهت نرسیدن حقایق به مردم است برطرف کرد.

مثلًا عده‏ای در کشور کفری که حکومتی ضد دین در آنجاست زندگی می‏کنند و چون آن حکومت وسیله‏ای است برای به زنجیر کشیدن مردم و جلو هر ایدئولوژی را می‏گیرد، چنین وضعی اجبارپذیر است که با شمشیر موانع را بردارند تا زمینه‏ای برای تبلیغ آزاد دین وجود پیدا کند.

این است که در عین اینکه برای قبول دین داریم: لا اکْراهَ فِی الدِّینِ بقره/ 256. ‏ یعنی دین اجباربردار نیست، ولی در عین حال بایستی خرطوم ابوجهل‏ها و ولید بن مغیره‏ها را زد. مگر می‏شود با وجود آنها در مکه دین پیشروی کند، یا در ایران آن روز و روم آن زمان مگر می‏شد با وجود آن‏گونه‏ خرطومها دین اشاعه پیدا نماید و جلو برود؟

در این موارد بایستی با شمشیر زنجیرها را زد تا بعد از رفع موانع، از راه تبلیغ، مردم محاسن دین را بفهمند؛ و مسئله جهاد همین است. جهاد از دو اصل ناشی می‏شود. یکی این که حقیقتی است مانند بهداشت، حقیقتی است مؤثر در پیشبرد اسلام؛ و دیگر مسئله مسئولیت انسان‌ها در مقابل انسان‌های دیگر، مانند مسئولیت علم و بهداشت داشتن، در عین اینکه در مورد ایمان داریم: لا اکْراهَ فِی الدِّینِ‏.

جهاد

البته مسئله جهاد، داخل در آن مسئله رابطه جامعه اسلامی با افراد و جامعه‏های دیگر است. جهاد به فرد مربوط نیست، حکم جهاد را در جامعه اسلامیِ شیعه باید فقط امام معصوم یا نایب امام صادر کند و ما می‏گوییم جهاد بدون اجازه امام یا نایب امام انجام نمی‏شود.

جهاد مربوط به جامعه اسلامی است اما امر به معروف و نهی از منکر به فرد هم مربوط می‏شود. امر به معروف و نهی از منکر رابطه یک مسلمان با افراد دیگر است.

گفتیم لازمه حقیقت بودن دین مسئولیت داشتن در دین است چه از نظر خود و چه از نظر جامعه.

ضابطه ‏ها

حال در روابط، احتیاج به یک ضابطه‏هایی داریم؛ آن ضابطه‏ها تعیین‏کننده این است که در چه حدودی روابط یک مسلمان با یک غیر مسلمان هیچ تفاوتی نسبت به روابط یک مسلمان با مسلمان دیگر ندارد. خیلی واضح است، تا حدودی که تأثیر مثبت یا منفی در مورد دین اسلام ندارد.

مثلًا آیا برای من جایز است یا برای جامعه اسلامی صحیح است که با فلان کشور مسیحی یا یهودی یا فلان کشوری که مرام اصالت ماده را قائل است روابط برقرار کند، خرید و فروش کند؟

جواب این است که بستگی دارد به مصالح دنیای اسلام. اگر فلان کشور مسیحی مرام سازش با کشور اسلامی دارد و در حال جنگ با جامعه اسلامی نیست و بین دو کشور اسلامی و مسیحی احترام متقابل برقرار است روابط ایجاد کردن مانعی ندارد، تا آنجا که کوچک‏ترین خطری برای اسلام و جامعه اسلامی نداشته باشد.

سؤال دیگر: روابط فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان چطور؟ یک غیر مسلمانی گرسنه است، آیا حق داریم شکمش را سیر کنیم؟

بله، نه تنها حق داریم، این کارمان ثواب هم دارد. ولی یک وقت می‏خواهید کارد به دست غیر مسلمان بدهید که سینه مسلمانان را بدرد.

البته این کار جایز نیست و کاری است خطا و هیچ مسلمانی حق چنین کاری و چنین روابطی را با غیر مسلمان ندارد.

یک وقت می‏خواهید به اسرائیل آذوقه بدهید تا سیر شود و به جنگ جامعه‏های اسلامی بشتابد؛ این کاری است نکوهیده و زشت.

ولی ممکن است یک نفر یهودی در محله مسلمان‏نشین زندگی کند و گرسنه باشد و از جانب او خطری برای فرد مسلمان و جامعه مسلمین نیست؛ در این صورت می‏توانید او را سیر کنید و باید او را سیر کنید و کار پسندیده‏ای است و ثواب هم دارد.

قرآن می‏گوید: لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ انْ تَبَرّوهُمْ ... ممتحنه/ 8. یعنی خدا نهی نمی‌کند درباره کافرانی که با شما در حال جنگ نیستند و دخیل در آواره کردن شما نبودند که به آنها نیکی کنید. انَّما یَنْهیکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلوکُمْ فِی الدِّینِ وَ اخْرَجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَروا عَلی اخْراجِکُمْ انْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمونَ‏. ممتحنه/ 9. خدا می‏گوید درباره آن مردمی که با شما در حال جنگ هستند نیکی نکنید زیرا نیکی کردن به آنها یعنی بدی کردن به مسلمین. فرض کنید دو نفر کُشتی می‏گیرند، مسلّماً اگر یکی را تقویت کنید، علیه دیگری تمام می‏شود.

ازدواجها

پس حدود مطلب این است که اگر اسلام می‏گوید- مثلًا- در ازدواج دائم حتی زن غیر مسلمان نگیرید، از جهت خطری است که خواه ناخواه به دین شما لطمه می‏زند و به ضرر دین شما تمام می‏شود و به ضرر جامعه اسلامی خواهد بود.

هرچند در روان‏شناسی می‏گویند زن، خیلی زیاد تحت تأثیر عقیده و ایمان مرد قرار می‏گیرد و مرد خیلی کم تحت تأثیر عقیده و ایمان زن قرار می‏گیرد، ولی اسلام احتیاط می‌کند؛ و این درست مانند یک عمل حفظ الصحّه و مانند یک پیشگیری از بیماری است.

می‏دانید که اهل تسنن این اصل را رعایت نکردند. اگر کسی تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام را بخواند خیلی از این‏گونه موارد به دست می‏آورد که مردی مسلمان زن غیر مسلمانی گرفته است و به دنبال آن چه ضربه‏هایی به ایمان آن مرد و به اجتماع مسلمین خورده است و چه بسا با یک ازدواج مرد مسلمان با زن غیر مسلمان جامعه‏ای اسلامی از دست رفته است. در خود ایران ما بوده است پادشاهی که زن غیر مسلمانی گرفته است و بعد که آن زن سوگلی حرم شده، عقیده و مرام آن کشور عوض شده است.

اگر کسی تاریخ را به دقت مطالعه کند می‌بیند از این مسئله به ظاهر شخصی- که می‏گویند ازدواج مسئله‏ای است شخصی- و به دنبال آن ازدواجها چه به ارمغان آمده است.

زن و شراب در سقوط اسپانیا

مثلًا اندلس را که یکی از کشورهای قدیمی و متمدن عظیم بود در نظر بگیرید. خیلی از حکما و ادبا و فلاسفه اسلامی از این سرزمین بوده‏اند و بعد مسیحیها آن را گرفتند و هنوز مسجدهای تاریخی باعظمتی در آن وجود دارد. مسیحیت چگونه بر آنجا غلبه کرد؟ نقشه کشید و دو مسئله را در آنجا رایج نمود: یکی مسئله بی‏حجابی و دیگر مسئله مشروبخواری. به این طریق اقدام نمودند که دستور دادند دختران بسیار زیبای مسیحی به بهترین وجه آرایش کنند و در خیابانها گردش و رفت و آمد نمایند و در روابط با مردان آزاد باشند.

نتیجه این شد که پس از چندی دلبستگیها به‏وجود آمد و ازدواجها صورت گرفت و کم‏کم در سطوح بالا نیز این ازدواجها صورت گرفت و دیگر کار خاتمه پیدا کرد.

درباره یکی از حاکمان آن کشور می‏گویند روزی لب دریا نشسته بود و به آب می‏نگریست.

در این بین دختری مسیحی آرایش‏کرده خرامان خرامان از مقابل او گذشت. آن شخص، دیگر طاقت نیاورد که غلامان و خدمه‏اش را بفرستد تا آن دختر را برای او بیاورند بلکه خودش شخصاً دوید و او را بغل کرد و به بستر خویش برد. وقتی این جریان را به پاپ خبر دادند پاپ گفت: دیگر کارشان تمام شد، ما پیروز شدیم.

آیات سوره ممتحنه‏

پس اینها مسائل جزئی نیست بلکه مسائلی است که شالوده یک جامعه را عوض می‌کند. این است که قرآن می‏گوید:

افراد مسلمان با مسلمانان دیگر مانند اعضای یک پیکر هستند و با غیر مسلمانها مانند اعضای دو پیکر. مقصود این نیست که همیشه به غیر مسلمانان بدی کنیم؛ وقتی آنها خطری برای جامعه اسلامی ندارند نباید نسبت به آنها بدی کرد ولی همیشه خطر آنها را در نظر داشته باشید.

در قرآن در سوره ممتحنه آیاتی است که در این مورد لازم است آنها را بخوانیم و ترجمه کنیم.

سوره ممتحنه در جزء 28 قرآن است و بعد از سوره حشر است که با یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا شروع می‏شود؛ می‏گوید: یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ اوْلِیاءَ تُلْقونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَروا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجونَ الرَّسولَ وَ ایّاکُمْ انْ تُؤْمِنوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ انْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرّونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ انَا اعْلَمُ بِما اخْفَیْتُمْ وَ ما اعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ‏ ممتحنه/ 1. .

اول مقداری راجع به شأن نزول این آیات باید عرض کنم.

داستان حاطب بن ابی بلتعه‏

مردی است به نام «حاطب بن ابی بَلتَعَه» که مهاجر و از فقرای مکه است و در مکه هیچ کس را ندارد، نه دوستی نه آشنایی و نه فامیلی. این شخص به مدینه آمده است و در همین موقع است که پیغمبر اکرم تصمیم دارند به طرف مکه حرکت کنند و آنجا را فتح نمایند و قرار بود این تصمیم و زمان حرکت مخفی باشد که اهل مکه از این تصمیم پیغمبر باخبر نشده و مکه بدون خون‌ریزی فتح شود.

در این موقع حاطب تحت تأثیر وسوسه‏ای قرار گرفت و نامه‏ای از جریان نوشت و به زنی داد که آن را مخفیانه به مکه ببرد تا اهل مکه از تصمیم پیغمبر دایر بر فتح مکه باخبر شوند. به اصطلاح کمی جاسوسی کرد. (یک وقتی ما منزلی خریدیم و دلّال این کار یک‏ شخص یزدی بود. پس از خرید ما به من گفت: حاج آقا خوب کردید این منزل را خریدید چون خانم صاحب این خانه یک کم بهایی بود!)

خلاصه زن حامل نامه در بیابان مشغول رفتن به طرف مکه بود که پیغمبر اکرم از جریان آگاه شدند و ظاهراً آگاهی ایشان به صورت وحی الهی بود. ایشان سه نفر را که عبارت بودند از مقداد و زبیر و حضرت علی ‌علیه‌السلام مأمور کردند زن را یافته نامه را از او بگیرند. زن را پیدا کردند ولی او انکار کرد که حامل نامه‏ای است. تمام اسباب و لوازم او را جستجو کردند، نامه پیدا نشد. قسمها خورد که من نامه‏ای با خود ندارم.

زبیر به مقداد گفت برگردیم چون نامه‏ای با خود ندارد.

ولی علی ‌علیه‌السلام گفتند امکان ندارد که او نامه‏ای با خود نداشته باشد زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله دروغ نمی‏گوید. پس شمشیر خود را کشید و دیگر زن فهمید که با چه کسی روبروست، علی ‌علیه‌السلام اهل شوخی نیست و جدی شمشیر کشیده است.

حضرت گفتند یا نامه را بده و یا تو را می‏کشم. زن گفت قدری دور شوید تا نامه را بدهم. سپس از لای موهایش نامه را درآورد و به آنها داد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وقتی نامه را دیدند حاطب را خواستند و گفتند چرا چنین کردی؟

گفت و اللَّه با این کار در ایمانم خللی وارد نشد. چون همه مردم دوستان و آشنایانی دارند و من کسی را در مکه ندارم لذا خواستم بدین وسیله جلب محبتی کرده باشم و جلب نظری کنم؛ و ظاهراً درست می‏گفت چون پیغمبر اکرم او را بخشید. مسلمانی و نرد دوستی با کافران!

قرآن می‏گوید: ای اهل ایمان دشمنان من و دشمنان خودتان (دشمنان من‏اند یعنی دشمن دین هستند و دشمنان شمایند یعنی دشمن سعادت شما هستند) با اینها نرد مودّت می‏بازید و حال اینکه آنها کافرند و دشمنان ایدئولوژی شما هستند؟! با دشمنان خود روابط دوستانه برقرار می‏کنید؟! همینها که پیغمبر و شما را به جرم و گناه ایده‏تان از شهرهایتان بیرون کردند، آن‏وقت با چنین مردمی معاشرت می‏کنید؟! لااقل می‏خواستند شما را در ایده‏تان آزاد بگذارند.

شما چگونه در مدینه می‏توانید با اینها رابطه دوستی برقرار کنید، مخفیانه با آنها دوست باشید؟! آیا نمی‏دانید من که خدای شما هستم به همه چیز آگاهم؟ و کسی که چنین کند از شاهراه دور افتاده است. اینها اگر امروز با شما دوستی می‏کنند در مقابل شما نقطه ضعف دارند، اگر روزی قدرت پیدا کنند و شما را بیابند دشمن شما خواهند بود. آن وقت است که زبان و دستشان را به سوی شما دراز می‏کنند و تمام هدفشان این است که شما را از دینتان خارج کنند.

لَنْ تَنْفَعَکُمْ ارْحامُکُمْ وَ لا اوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ ممتحنه/ 3. . اشاره است به حاطب؛ می‏گوید مگر در قیامت زن و بچه به درد انسان می‏خورد؟! و بعد داستان ابراهیم ‌علیه‌السلام را نقل می‌کند. قرآن می‏گوید که این را از ابراهیم و پیروان او یاد بگیرید که در مقابل اقوام خودشان ایستادند و گفتند: از همه شما و معبودهای شما دوری می‏جوییم و بین ما و شما برای همیشه دشمنی است مگر اینکه ایمان بیاورید. جز ایمان هیچ چیز دیگری نمی‏تواند روابط ما را با یکدیگر نزدیک کند.

کمونیسم، اول می‏گفت با امپریالیسم هرگز نمی‏تواند روابط حسنه برقرار کند، ولی بعد مسئله صلح کل و سودجویی مسئله را تغییر داد و روابط کمونیسم و امپریالیسم با هم خوب شد.

ابراهیم اول وعده و قول پدر را دایر بر این که استغفار کند، به امید این که او ایمان بیاورد قبول کرد ولی وقتی که فهمید فایده ندارد و پدر ایمان نمی‏آورد از پدرش هم تبرّی جست.

پانویس

منابع

مجموعه آثار استاد شهید مطهری (حج)، ج‏24، ص: 550-537- با ویرایش جزئی -