ابوالحسین نوری: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '=پانویس=↵{{پانویس|2}}↵↵[[رده:' به '== پانویس == {{پانویس}} [[رده:') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ویرایش}} | |||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | |||
| عنوان = ابوالحسین نوری | |||
| | | تصویر = | ||
| نام = ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی | |||
| نامهای دیگر = امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد | |||
| | | سال تولد = | ||
|درگذشت | | تاریخ تولد = | ||
| | | محل تولد = | ||
|} | | سال درگذشت = 295 ق | ||
| تاریخ درگذشت = | |||
'''ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی''' عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران [[صوفیه]] به شمار میرفت.[۱][۲] پیروان او را «[[فرقه نوریه]]» خواندهاند.[۳] | | محل درگذشت = | ||
| استادان = {{فهرست جعبه عمودی | [[سری سقطی]]| شبلی | [[ذوالنون مصری]]}} | |||
| شاگردان = | |||
| دین = | |||
| مذهب = | |||
| آثار = {{فهرست جعبه افقی | مقامات القلوب}} | |||
| فعالیتها = عارف و صوفی | |||
| وبگاه = | |||
}} | |||
'''ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی''' عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران [[صوفیه]] به شمار میرفت. [۱][۲] پیروان او را «[[فرقه نوریه]]» خواندهاند. [۳] | |||
احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابنبَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. [۴][۵] نام وی را محمد هم آوردهاند. | احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابنبَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. [۴][۵] نام وی را محمد هم آوردهاند. | ||
نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد نیز لقب دادهاند، [۶][۷] برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیهاش را ابوالحسین نوشتهاند. [۸][۹] | نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد نیز لقب دادهاند، [۶][۷] برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیهاش را ابوالحسین نوشتهاند. [۸][۹] | ||
=تاریخ ولادت= | ==تاریخ ولادت== | ||
در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | ||
پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در [[خراسان]] بین هرات و مرو بود[۱۰] و از آنجا به [[بغداد]] نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴] | پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در [[خراسان]] بین هرات و مرو بود[۱۰] و از آنجا به [[بغداد]] نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴] | ||
=وجه تسمیه= | ==وجه تسمیه== | ||
دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفتهاند. از جمله آنکه هنگام سخن گفتن در تاریکی نوری از دهان او میتابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی در شب نور ساطع میشد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد میداد؛ حسن چهرهاش سبب این نام بود [۱۵][۱۶][۱۷] از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود، [۱۸][۱۹] اما بنابراین سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر میکردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم»، [۲۰] احتمالاً رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است. | |||
==مشایخ== | |||
وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت. از جمله با [[سری سقطی]]، [[محمد بن علی قصاب]]، جنید و [[احمد بن ابی الحواری]]، [۲۱] [۲۲][۲۳][۲۴] از سری سقطی [[حدیث]] روایت میکرد، [۲۵][۲۶][۲۷] وی با [[ابوحمزۀ بغدادی]] (متوفی ۲۶۹) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، [۲۸] برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زدهاند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، [۲۹] نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد میگرفت یا به او طعن میزد، [۳۰][۳۱][۳۲] به نظر میرسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید میدانست، نه از اتباع او. [۳۳] | |||
نوری از کسانی مانند شبلی و [[ذوالنون مصری]] بهره گرفت. [۳۴] | |||
=مشایخ= | |||
وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت. از جمله با [[سری سقطی]]، [[محمد بن علی قصاب]]، جنید و [[احمد بن ابی الحواری]]،[۲۱] [۲۲][۲۳][۲۴] از سری سقطی [[حدیث]] روایت میکرد، [۲۵][۲۶][۲۷] وی با [[ابوحمزۀ بغدادی]] (متوفی ۲۶۹) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، [۲۸] برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زدهاند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، [۲۹] نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد میگرفت یا به او طعن میزد، [۳۰][۳۱][۳۲] به نظر میرسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید میدانست، نه از اتباع او. [۳۳] | |||
نوری از کسانی مانند شبلی و [[ | |||
جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | ||
=ترک بغداد و بازگشت= | ==ترک بغداد و بازگشت== | ||
گفته شده است که [[معتمد عباسی]] در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به [[بغداد]] بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] | گفته شده است که [[معتمد عباسی]] در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به [[بغداد]] بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] | ||
از دیگر وقایع زندگی نوریسختگیری وی به [[معتضد عباسی]] بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. | از دیگر وقایع زندگی نوریسختگیری وی به [[معتضد عباسی]] بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. | ||
ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از | ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است. | ||
==وفات== | |||
نوری در ۲۹۵ درگذشت، [۵۳][۵۴] [۵۵] اما یافعی [۵۶] وفاتش را در ۲۸۶ دانسته، که اشتباه است، که احتمالاً این اشتباه به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی ۲۸۶)، محدّث مکی میباشد، [۵۷][۵۸] گفتهاند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. [۵۹][۶۰][۶۱] | نوری در ۲۹۵ درگذشت، [۵۳][۵۴] [۵۵] اما یافعی [۵۶] وفاتش را در ۲۸۶ دانسته، که اشتباه است، که احتمالاً این اشتباه به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی ۲۸۶)، محدّث مکی میباشد، [۵۷][۵۸] گفتهاند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. [۵۹][۶۰][۶۱] | ||
==علت مرگ== | === علت مرگ === | ||
دربارۀ علت مرگ نوری گفتهاند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، [۶۲][۶۳] به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی که جنازۀ او را حمل میکردند، شبلی فریاد میکشید که علم از زمین رخت بربست. [۶۴][۶۵] | |||
دربارۀ علت مرگ نوری گفتهاند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، [۶۲][۶۳] به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی که جنازۀ او را حمل میکردند، شبلی فریاد میکشید که علم از زمین رخت بربست.[۶۴][۶۵] | |||
==جایگاه== | |||
نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف [[عرفان]]، سرآمد اهل عراق بود [۶۶][۶۷] و حتی گاه اورا برتر از جنید دانستهاند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، [۶۸] [۶۹] همچنین گفتهاند که علم جنید از وی بیشتر و احوال نوری از جنید قویتر و پیشتر بود. [۷۰][۷۱] | نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف [[عرفان]]، سرآمد اهل عراق بود [۶۶][۶۷] و حتی گاه اورا برتر از جنید دانستهاند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، [۶۸] [۶۹] همچنین گفتهاند که علم جنید از وی بیشتر و احوال نوری از جنید قویتر و پیشتر بود. [۷۰][۷۱] | ||
=مقایسه مشرب عرفانی نوری با جنید= | ==مقایسه مشرب عرفانی نوری با جنید== | ||
==شباهت== | === شباهت === | ||
میان آموزههای عرفانی نوری با جنید تفاوتهایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک میکند، پای بندی به اصول [[شریعت]] باشد، [۷۲] به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمیشود، [۷۳][۷۴][۷۵] او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بیگذشت میشد. [۷۶][۷۷][۷۸] | |||
میان | |||
=== تفاوتها === | |||
==== وجد و سماع ==== | |||
اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق میکرد، [۷۹][۸۰] و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگیهای صوفیان میدانست، [۸۱][۸۲] او همچنین، بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش میکرد، [۸۳][۸۴][۸۵][۸۶] با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا کرد که به نوریه معروف شدند، [۸۷][۸۸] هجویری [۸۹] نوریه را در شمار طریقتهای مقبول آورده است، گفتهاند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند، [۹۰][۹۱] اما نوری خود مدت زیادی را در انزوا به سر برده بود [۹۲] و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است. [۹۳][۹۴] | اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق میکرد، [۷۹][۸۰] و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگیهای صوفیان میدانست، [۸۱][۸۲] او همچنین، بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش میکرد، [۸۳][۸۴][۸۵][۸۶] با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا کرد که به نوریه معروف شدند، [۸۷][۸۸] هجویری [۸۹] نوریه را در شمار طریقتهای مقبول آورده است، گفتهاند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند، [۹۰][۹۱] اما نوری خود مدت زیادی را در انزوا به سر برده بود [۹۲] و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است. [۹۳][۹۴] | ||
===توجه به ذکر=== | ==== توجه به ذکر ==== | ||
یکی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذکر است، گفتهاند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود، [۹۵][۹۶] به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند، [۹۷][۹۸] او توبه را نیز به معنای روگردانی از ذکر غیر خدا میدانست. [۹۹] | یکی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذکر است، گفتهاند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود، [۹۵][۹۶] به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند، [۹۷][۹۸] او توبه را نیز به معنای روگردانی از ذکر غیر خدا میدانست. [۹۹] | ||
===ریاضت شدید و سکوت=== | ==== ریاضت شدید و سکوت ==== | ||
نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک میشمرد، [۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲][۱۰۳] ماسینیون نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است، او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفتهاند که وی دربارۀ عشق الهی سخن میگفت و این موضوع از آموزههای عرفانی وی بود، [۱۰۴] وی عشق را دریدن پردهها و کشف اسرار و موجب قرب به خدا میدانست و میگفت «انا اعشق الله و هو یعشقنی» (من عاشق خدایم و خدا عاشق من است)، ازاینرو برخی، ازجمله غلام خلیل، او را به سبب این عقیده، به کفر و زندقه متهم کردهاند. [۱۰۵][۱۰۶] [۱۰۷] | نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک میشمرد، [۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲][۱۰۳] ماسینیون نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است، او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفتهاند که وی دربارۀ عشق الهی سخن میگفت و این موضوع از آموزههای عرفانی وی بود، [۱۰۴] وی عشق را دریدن پردهها و کشف اسرار و موجب قرب به خدا میدانست و میگفت «انا اعشق الله و هو یعشقنی» (من عاشق خدایم و خدا عاشق من است)، ازاینرو برخی، ازجمله غلام خلیل، او را به سبب این عقیده، به کفر و زندقه متهم کردهاند. [۱۰۵][۱۰۶] [۱۰۷] | ||
به گفتۀ شیمل، نوری بعد از رابعه از برجستهترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است، او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد به عقیدۀ نویا، اختلاف نوری و کسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود، از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز میتواند بشنود و عشق میان انسان و خدا، که البته قرآن هم به نوعی بدان اشاره کرده، تجربه انسانی است که به پایان سلوک روحانی خود رسیده و در وصال عرفانی از حضور محبوب بهرهمند است. | به گفتۀ شیمل، نوری بعد از رابعه از برجستهترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است، او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد به عقیدۀ نویا، اختلاف نوری و کسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود، از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز میتواند بشنود و عشق میان انسان و خدا، که البته قرآن هم به نوعی بدان اشاره کرده، تجربه انسانی است که به پایان سلوک روحانی خود رسیده و در وصال عرفانی از حضور محبوب بهرهمند است. | ||
===حلولی بودن=== | ==== حلولی بودن ==== | ||
افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانستهاند، [۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته میشد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد، ذهبی [۱۱۱] نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و [[اتحاد]] خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است. | افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانستهاند، [۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته میشد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد، ذهبی [۱۱۱] نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و [[اتحاد]] خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است. | ||
===نگاه به تصوف و فقر=== | ==== نگاه به تصوف و فقر ==== | ||
از نوری دربارۀ تصوف و فقر سخنانی نقل شده است که مشرب وی را به فتوت، نزدیک نشان میدهد، از نظر وی، تصوف نه رسوم است و نه علوم، زیرا با مجاهده و تعلیم حاصل نمیشود، بلکه اخلاق است و این اخلاق شامل آزادگی از بند هوا یا ترک تمام لذتهای نفسانی، جوانمردی (فتوت)، سخاوت و ترک تکلف است، [۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴][۱۱۵] وی در سخنی دیگر اخلاق صوفیان را عبارت از شاد کردن خلق و نیازردن آنان میداند، [۱۱۶] صوفی نیز از نظر نوری کسی است که جانش صافی از کدورت بشری و در پیشگاه حق در صف اول و درجۀ اعلی باشد، [۱۱۷][۱۱۸] وی صوفیان را از دیگر مردم عاقلتر میداند، زیرا مردم به دنبال عطایای خدا و صوفیان فقط به دنبال خود خدا هستند. [۱۱۹] | از نوری دربارۀ تصوف و فقر سخنانی نقل شده است که مشرب وی را به فتوت، نزدیک نشان میدهد، از نظر وی، تصوف نه رسوم است و نه علوم، زیرا با مجاهده و تعلیم حاصل نمیشود، بلکه اخلاق است و این اخلاق شامل آزادگی از بند هوا یا ترک تمام لذتهای نفسانی، جوانمردی (فتوت)، سخاوت و ترک تکلف است، [۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴][۱۱۵] وی در سخنی دیگر اخلاق صوفیان را عبارت از شاد کردن خلق و نیازردن آنان میداند، [۱۱۶] صوفی نیز از نظر نوری کسی است که جانش صافی از کدورت بشری و در پیشگاه حق در صف اول و درجۀ اعلی باشد، [۱۱۷][۱۱۸] وی صوفیان را از دیگر مردم عاقلتر میداند، زیرا مردم به دنبال عطایای خدا و صوفیان فقط به دنبال خود خدا هستند. [۱۱۹] | ||
=عقاید کلامی= | ==عقاید کلامی== | ||
نوری همانند برخی عرفا عقاید کلامی نیز داشت، از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظند و این آفت هر اندیشهای است که سبب ارتداد گردد، [۱۲۰] وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند، [۱۲۱] وی عقل را از شناخت خدا عاجز میدانست و معتقد بود که خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت، [۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴][۱۲۵] وی احتراز از تشبیه را نشانۀ [[توحید]] واقعی میدانست. [۱۲۶] او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند میدانست و این از نظر وی مرتبهای است که خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی میدارد، [۱۲۷] او نیز، مانند جنید و [[ابوسعید خراز]]، در شمار کسانی بود که عقیده داشتند رؤیت خدا در دنیا ممکن نیست و پیامبر هم با چشم سر خدا را ندید. [۱۲۸] | نوری همانند برخی عرفا عقاید کلامی نیز داشت، از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظند و این آفت هر اندیشهای است که سبب ارتداد گردد، [۱۲۰] وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند، [۱۲۱] وی عقل را از شناخت خدا عاجز میدانست و معتقد بود که خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت، [۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴][۱۲۵] وی احتراز از تشبیه را نشانۀ [[توحید]] واقعی میدانست. [۱۲۶] او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند میدانست و این از نظر وی مرتبهای است که خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی میدارد، [۱۲۷] او نیز، مانند جنید و [[ابوسعید خراز]]، در شمار کسانی بود که عقیده داشتند رؤیت خدا در دنیا ممکن نیست و پیامبر هم با چشم سر خدا را ندید. [۱۲۸] | ||
=آثار= | ==آثار== | ||
=== اشعار === | |||
==اشعار== | |||
نوری طبعی شاعرانه داشت و در پاسخ به برخی سؤالات شعر میسرود، [۱۲۹][۱۳۰][۱۳۱][۱۳۲][۱۳۳][۱۳۴] از وی شطحیاتی نیز باقیمانده که روزبهان بقلی [۱۳۵] آنها را شرح کرده است. | نوری طبعی شاعرانه داشت و در پاسخ به برخی سؤالات شعر میسرود، [۱۲۹][۱۳۰][۱۳۱][۱۳۲][۱۳۳][۱۳۴] از وی شطحیاتی نیز باقیمانده که روزبهان بقلی [۱۳۵] آنها را شرح کرده است. | ||
به نوشتۀ کلاباذی، [۱۳۶] نوری در تصوف آثاری به زبان اشارت داشته است، زبان نوری زبانی رمزی و آراسته به تعبیرات قرآنی است، اقوالی که سلمی در حقایق التفسیر [۱۳۷] از قول نوری نقل کرده، نمونهای از بیان اشاری اوست. | به نوشتۀ کلاباذی، [۱۳۶] نوری در تصوف آثاری به زبان اشارت داشته است، زبان نوری زبانی رمزی و آراسته به تعبیرات قرآنی است، اقوالی که سلمی در حقایق التفسیر [۱۳۷] از قول نوری نقل کرده، نمونهای از بیان اشاری اوست. | ||
==مقامات القلوب== | === مقامات القلوب === | ||
رسالهای به نام مقامات القلوب نیز به او منسوب است که، اگر از وی باشد، نمونۀ دیگری از طرز فکر شاعرانه و زبان اشارتآمیز او در بیان تجربه روحانیاش است، [۱۳۸][۱۳۹][۱۴۰] آنچه سبب تردید در صحت انتساب این رساله به وی شده، آن است که در شرح احوال نوری در مآخذ قدیم، از این اثر نامی نیست و همچنین در آن عبارتی هست که در کتاب سلمی از قول ابوعثمان حیری آمده و ذکر کلامی منسوب به شاه بن شجاع کرمانی که از معاصران وی بوده است، [۱۴۱] با این حال، نویا با استناد به نسخههایی که از مقامات القلوب در دست داشته و اشاره به سنت مورخان و تذکره نویسان در نقل قول از معاصران، تردید در این انتساب را روا ندانسته است، این رساله با مقدمه و تعلیقات، به اهتمام پل نویا، در۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ در بیروت چاپ شده است مقامات القلوب شامل مقدمه و بیست قطعه در باب قلب و عوالم آن است و در آن، توالی منطقی موضوعات رعایت نشده، بلکه استعارهای استعارۀ دیگر را از راه مشابهت یا مغایرت به یادآورده است. | |||
==منابع== | |||
=منابع= | |||
۱. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۴۹. | ۱. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۴۹. | ||
۲. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۵۴. | ۲. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۵۴. | ||
۳. ↑ حسن انوشه و دیگران، فرهنگ زندگینامهها، ج۱، ص۳۰۷. | ۳. ↑ حسن انوشه و دیگران، فرهنگ زندگینامهها، ج۱، ص۳۰۷. | ||
خط ۱۱۴: | خط ۱۰۳: | ||
۱۰. ↑ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۴۶۷. | ۱۰. ↑ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۴۶۷. | ||
۱۱. ↑ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۷۴. | ۱۱. ↑ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۷۴. | ||
۱۲. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۳۸. | ۱۲. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۳۸. | ||
۱۳. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش. | ۱۳. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش. | ||
خط ۱۲۹: | خط ۱۱۸: | ||
۱۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ۱۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ||
۱۸. ↑ ابن ملقن، طبقات الاولیاء، ج۱، ص۶۲، چاپ نورالدین شریبه، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶. | ۱۸. ↑ ابن ملقن، طبقات الاولیاء، ج۱، ص۶۲، چاپ نورالدین شریبه، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶. | ||
۱۹. ↑ امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، ج۱، ص۲۸۵-۲۸۶، نشریۀ ادب و زبان، ش ۲۷، بهار ۱۳۸۹ش. | ۱۹. ↑ امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، ج۱، ص۲۸۵-۲۸۶، نشریۀ ادب و زبان، ش ۲۷، بهار ۱۳۸۹ش. | ||
خط ۱۳۶: | خط ۱۲۵: | ||
۲۱. ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲۲، ص۶۷. | ۲۱. ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲۲، ص۶۷. | ||
۲۲. ↑ ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ص۱۳۶. | ۲۲. ↑ ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ص۱۳۶. | ||
۲۳. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۱، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش. | ۲۳. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۱، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش. | ||
خط ۱۴۵: | خط ۱۳۴: | ||
۲۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸، | ۲۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸، | ||
۲۶. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۳، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲. | ۲۶. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۳، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲. | ||
۲۷. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶. | ۲۷. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶. | ||
۲۸. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۶، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ۲۸. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۶، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۵۸: | ||
۳۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ۳۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش. | ||
۳۸. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۰. | ۳۸. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۰. | ||
۳۹. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۳-۳۳۴. | ۳۹. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۳-۳۳۴. | ||
خط ۱۸۲: | خط ۱۷۱: | ||
۴۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱. | ۴۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱. | ||
۴۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹-۲۵۰، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸. | ۴۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹-۲۵۰، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸. | ||
۴۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱-۷۲. | ۴۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱-۷۲. | ||
۴۷. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ۴۷. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ||
۴۸. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ۴۸. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ||
خط ۱۹۵: | خط ۱۸۴: | ||
۵۰. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ۵۰. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ||
۵۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۴- ۷۵. | ۵۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۴- ۷۵. | ||
۵۲. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ۵۲. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ||
۵۳. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶. | ۵۳. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶. | ||
۵۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ۵۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ||
۵۵. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش. | ۵۵. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش. | ||
خط ۲۲۲: | خط ۲۱۱: | ||
۶۴. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۴۳. | ۶۴. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۴۳. | ||
۶۵. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۴، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲. | ۶۵. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۴، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲. | ||
۶۶. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۱. | ۶۶. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۱. | ||
۶۷. ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، ج۳، ص۱۶۳، قاهره ۱۴۲۶/۲۰۰۵. | ۶۷. ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، ج۳، ص۱۶۳، قاهره ۱۴۲۶/۲۰۰۵. | ||
۶۸. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۲. | ۶۸. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۲. | ||
خط ۲۴۳: | خط ۲۳۲: | ||
۷۴. ↑ عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۲۷۶-۲۷۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. | ۷۴. ↑ عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۲۷۶-۲۷۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. | ||
۷۵. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۲. | ۷۵. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۲. | ||
۷۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ۷۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶. | ||
۷۷. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ۷۷. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸. | ||
خط ۲۹۸: | خط ۲۸۷: | ||
۱۰۲. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶. | ۱۰۲. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶. | ||
۱۰۳. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ۱۰۳. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ||
خط ۳۱۵: | خط ۳۰۴: | ||
۱۱۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ۱۱۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ||
۱۱۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۳-۷۴. | ۱۱۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۳-۷۴. | ||
۱۱۲. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶، | ۱۱۲. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶، | ||
خط ۳۶۷: | خط ۳۵۶: | ||
۱۳۶. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۳۰، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶. | ۱۳۶. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۳۰، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶. | ||
۱۳۷. ↑ محمدبن حسین سلمی، مجموعۀ آثار ابوعبدالرحمن سلمی: | ۱۳۷. ↑ محمدبن حسین سلمی، مجموعۀ آثار ابوعبدالرحمن سلمی: بخشهایی از حقائق التفسیر و رسائل دیگر، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۴، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران ۱۳۸۸ش. | ||
۱۳۸. ↑ حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون، ج۲، ص۱۷۸۷. | ۱۳۸. ↑ حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون، ج۲، ص۱۷۸۷. | ||
۱۳۹. ↑ عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج۲، ص۱۶۶. | ۱۳۹. ↑ عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج۲، ص۱۶۶. | ||
۱۴۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ۱۴۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش. | ||
خط ۳۸۰: | خط ۳۶۹: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: صوفیه]] | [[رده:تصوف]] | ||
[[رده:صوفیه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۵۹
این مقاله هماکنون برای مدتی کوتاه تحت ویرایش عمده است. این برچسب برای جلوگیری از تعارض ویرایشی اینجا گذاشته شدهاست، لطفا تا زمانیکه این پیام نمایش داده میشود ویرایشی در این صفحه انجام ندهید. این صفحه آخرینبار در ۱۹:۵۹، ۱۱ ژوئن ۲۰۲۴ (ساعت هماهنگ جهانی) (۵ ماه پیش) تغییر یافتهاست؛(الگو:پاکسازی) لطفا اگر در چند ساعت اخیر ویرایش نشده است، این الگو را حذف کنید. اگر شما ویرایشگری هستید که این الگو را اضافه کرده است، لطفا مطمئن شوید آن را حذف یا با {{در دست ساخت}} جایگزین میکنید. |
ابوالحسین نوری | |
---|---|
نام کامل | ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی |
نامهای دیگر | امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد |
اطلاعات شخصی | |
سال درگذشت | 295 ق، ۲۸۷ ش، ۹۰۸ م |
استادان | |
آثار |
|
فعالیتها | عارف و صوفی |
ابوحسین احمد بن محمد نوری بغوی بغدادی خراسانی عارف و صوفی مسلک بود و از بزرگان و رهبران صوفیه به شمار میرفت. [۱][۲] پیروان او را «فرقه نوریه» خواندهاند. [۳] احمد بن محمد بَغَوی هروی، به ابنبَغَوی مشهور و به نوری ملقب بود. [۴][۵] نام وی را محمد هم آوردهاند. نوری را امیرالقلوب و قمرالصوفیه و طاووسالعباد نیز لقب دادهاند، [۶][۷] برخی کنیه وی را ابوالحسن، ولی اغلب کنیهاش را ابوالحسین نوشتهاند. [۸][۹]
تاریخ ولادت
در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در خراسان بین هرات و مرو بود[۱۰] و از آنجا به بغداد نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴]
وجه تسمیه
دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفتهاند. از جمله آنکه هنگام سخن گفتن در تاریکی نوری از دهان او میتابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی در شب نور ساطع میشد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد میداد؛ حسن چهرهاش سبب این نام بود [۱۵][۱۶][۱۷] از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود، [۱۸][۱۹] اما بنابراین سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر میکردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم»، [۲۰] احتمالاً رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است.
مشایخ
وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت. از جمله با سری سقطی، محمد بن علی قصاب، جنید و احمد بن ابی الحواری، [۲۱] [۲۲][۲۳][۲۴] از سری سقطی حدیث روایت میکرد، [۲۵][۲۶][۲۷] وی با ابوحمزۀ بغدادی (متوفی ۲۶۹) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، [۲۸] برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زدهاند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، [۲۹] نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد میگرفت یا به او طعن میزد، [۳۰][۳۱][۳۲] به نظر میرسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید میدانست، نه از اتباع او. [۳۳] نوری از کسانی مانند شبلی و ذوالنون مصری بهره گرفت. [۳۴] جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱]
ترک بغداد و بازگشت
گفته شده است که معتمد عباسی در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به بغداد بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] از دیگر وقایع زندگی نوریسختگیری وی به معتضد عباسی بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است.
وفات
نوری در ۲۹۵ درگذشت، [۵۳][۵۴] [۵۵] اما یافعی [۵۶] وفاتش را در ۲۸۶ دانسته، که اشتباه است، که احتمالاً این اشتباه به سبب شباهت اسم وی با ابوالحسن بغوی (متوفی ۲۸۶)، محدّث مکی میباشد، [۵۷][۵۸] گفتهاند وقتی خبر وفات نوری به جنید رسید، گفت نصف علم عرفان با مرگ او از میان رفت. [۵۹][۶۰][۶۱]
علت مرگ
دربارۀ علت مرگ نوری گفتهاند که او با شنیدن بیتی به وجد آمد و روانۀ صحرایی پر از خار شد و بر اثر جراحات ناشی از خارها، روز بعد در خانۀ خویش از دنیا رفت، [۶۲][۶۳] به روایتی دیگر، نوری در مسجد شونیزیه درگذشت و چهار روز به حالت نشسته برجای ماند و کسی از مرگ او آگاه نشد و هنگامی که جنازۀ او را حمل میکردند، شبلی فریاد میکشید که علم از زمین رخت بربست. [۶۴][۶۵]
جایگاه
نوری از جمله مشایخ بزرگ عصر و از حیث بیان اشارات و لطایف عرفان، سرآمد اهل عراق بود [۶۶][۶۷] و حتی گاه اورا برتر از جنید دانستهاند، از جمله از ابواحمد مَغازَلی نقل شده است که نوری از جنید عابدتر بود، [۶۸] [۶۹] همچنین گفتهاند که علم جنید از وی بیشتر و احوال نوری از جنید قویتر و پیشتر بود. [۷۰][۷۱]
مقایسه مشرب عرفانی نوری با جنید
شباهت
میان آموزههای عرفانی نوری با جنید تفاوتهایی وجود دارد، شاید تنها شباهت مشرب عرفانی جنید و نوری، که این دو را کمی به هم نزدیک میکند، پای بندی به اصول شریعت باشد، [۷۲] به نظر نوری هیچ حال و مقامی موجب ترک شریعت نمیشود، [۷۳][۷۴][۷۵] او گاه در کار شریعت و امر به معروف، مانند زاهدان عصر، تند و بیگذشت میشد. [۷۶][۷۷][۷۸]
تفاوتها
وجد و سماع
اما نوری، بر خلاف جنید، اهل تواجد در مجالس سماع بود و در این مجالس، مستمعان را به وجد و سماع تشویق میکرد، [۷۹][۸۰] و حتی برانگیخته شدن به هنگام سماع را از ویژگیهای صوفیان میدانست، [۸۱][۸۲] او همچنین، بر خلاف جنید، به برگزاری حلقۀ درس و مریدپروری تمایلی نداشت و شبلی و جنید را به سبب وعظ سرزنش میکرد، [۸۳][۸۴][۸۵][۸۶] با این حال، خود وی نیز گویا پیروان و مریدانی پیدا کرد که به نوریه معروف شدند، [۸۷][۸۸] هجویری [۸۹] نوریه را در شمار طریقتهای مقبول آورده است، گفتهاند که در طریقۀ وی ایثار در حق دوستان و مصاحبان، فریضه و انزوا ناپسند بود و نوریه اهل معاشرت و صحبت و مخالف عزلت و خلوت بودند، [۹۰][۹۱] اما نوری خود مدت زیادی را در انزوا به سر برده بود [۹۲] و از وی نقل شده که برترین مقام اهل حقایق دوری گزیدن از خلایق و نشانۀ اخلاص، گریز از همراهی با مردم است. [۹۳][۹۴]
توجه به ذکر
یکی از خصوصیات عرفان نوری توجه او به ذکر است، گفتهاند که وی پیوسته تسبیح به دست داشت و این کار تا زمان وی هنوز از رسوم صوفیه نبود، [۹۵][۹۶] به گفتۀ نوری هرچیزی عقوبتی دارد و عقوبت عارفان آن است که از ذکر بازمانند، [۹۷][۹۸] او توبه را نیز به معنای روگردانی از ذکر غیر خدا میدانست. [۹۹]
ریاضت شدید و سکوت
نوری همچنین اهل ریاضت شدید و سکوت بود و درد و اندوه را از لوازم طریق سلوک میشمرد، [۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲][۱۰۳] ماسینیون نیز خصیصۀ بارز عرفان وی را اصرار در تحمل رنج دانسته است، او به ارتباط متقابل عشق و رنج عقیده داشت و گفتهاند که وی دربارۀ عشق الهی سخن میگفت و این موضوع از آموزههای عرفانی وی بود، [۱۰۴] وی عشق را دریدن پردهها و کشف اسرار و موجب قرب به خدا میدانست و میگفت «انا اعشق الله و هو یعشقنی» (من عاشق خدایم و خدا عاشق من است)، ازاینرو برخی، ازجمله غلام خلیل، او را به سبب این عقیده، به کفر و زندقه متهم کردهاند. [۱۰۵][۱۰۶] [۱۰۷] به گفتۀ شیمل، نوری بعد از رابعه از برجستهترین نمایندگان مکتب عشق در عرفان است، او احتمال داده است که واژۀ عشق را نوری وارد ادبیات عرفانی کرده باشد به عقیدۀ نویا، اختلاف نوری و کسانی چون غلام خلیل در این زمینه بر سر ماهیت زبان دینی بود، از نظر غلام خلیل، سخن گفتن از خدا جز بدان گونه که او خود در قرآن از خود سخن گفته است، جایز نیست، اما از نظر نوری، عارف سخن خدا را نه تنها در قرآن، بلکه در تجربۀ شخصی نیز میتواند بشنود و عشق میان انسان و خدا، که البته قرآن هم به نوعی بدان اشاره کرده، تجربه انسانی است که به پایان سلوک روحانی خود رسیده و در وصال عرفانی از حضور محبوب بهرهمند است.
حلولی بودن
افزون بر موضوع عشق، نوری سخنانی دارد که به سبب آنها وی را حلولی دانستهاند، [۱۰۸][۱۰۹][۱۱۰] شاید ارتباط وی با ابوحمزۀ بغدادی، که گفته میشد حلولی بود، از دلایل این اتهام باشد، ذهبی [۱۱۱] نیز نوری را، به سبب قول به فنای ذات و صفات عارف و اتحاد خلق با حق، در شمار گمراهان قائل به اتحاد دانسته است.
نگاه به تصوف و فقر
از نوری دربارۀ تصوف و فقر سخنانی نقل شده است که مشرب وی را به فتوت، نزدیک نشان میدهد، از نظر وی، تصوف نه رسوم است و نه علوم، زیرا با مجاهده و تعلیم حاصل نمیشود، بلکه اخلاق است و این اخلاق شامل آزادگی از بند هوا یا ترک تمام لذتهای نفسانی، جوانمردی (فتوت)، سخاوت و ترک تکلف است، [۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴][۱۱۵] وی در سخنی دیگر اخلاق صوفیان را عبارت از شاد کردن خلق و نیازردن آنان میداند، [۱۱۶] صوفی نیز از نظر نوری کسی است که جانش صافی از کدورت بشری و در پیشگاه حق در صف اول و درجۀ اعلی باشد، [۱۱۷][۱۱۸] وی صوفیان را از دیگر مردم عاقلتر میداند، زیرا مردم به دنبال عطایای خدا و صوفیان فقط به دنبال خود خدا هستند. [۱۱۹]
عقاید کلامی
نوری همانند برخی عرفا عقاید کلامی نیز داشت، از نظر وی، عصمت از گناه شرط ولایت نیست، بنابراین اولیا معصوم نیستند، اما از آفتی که موجب نفی ولایت باشد، محفوظند و این آفت هر اندیشهای است که سبب ارتداد گردد، [۱۲۰] وی همچنین عقیده داشت که لغزشهای پیامبران فقط در امور ظاهری و دنیوی است و در باطن به مشاهدۀ حق مشغولند، [۱۲۱] وی عقل را از شناخت خدا عاجز میدانست و معتقد بود که خدا را تنها باید به خدا شناخت و هرکه در دنیا خدا را نشناسد، در آخرت نیز او را نخواهد شناخت، [۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴][۱۲۵] وی احتراز از تشبیه را نشانۀ توحید واقعی میدانست. [۱۲۶] او قرب به ذات حق تعالی را محال و مراد از قرب را شناخت و مشاهدۀ خداوند میدانست و این از نظر وی مرتبهای است که خداوند از سر لطف و فیض، به هریک از بندگان خویش که بخواهد ارزانی میدارد، [۱۲۷] او نیز، مانند جنید و ابوسعید خراز، در شمار کسانی بود که عقیده داشتند رؤیت خدا در دنیا ممکن نیست و پیامبر هم با چشم سر خدا را ندید. [۱۲۸]
آثار
اشعار
نوری طبعی شاعرانه داشت و در پاسخ به برخی سؤالات شعر میسرود، [۱۲۹][۱۳۰][۱۳۱][۱۳۲][۱۳۳][۱۳۴] از وی شطحیاتی نیز باقیمانده که روزبهان بقلی [۱۳۵] آنها را شرح کرده است. به نوشتۀ کلاباذی، [۱۳۶] نوری در تصوف آثاری به زبان اشارت داشته است، زبان نوری زبانی رمزی و آراسته به تعبیرات قرآنی است، اقوالی که سلمی در حقایق التفسیر [۱۳۷] از قول نوری نقل کرده، نمونهای از بیان اشاری اوست.
مقامات القلوب
رسالهای به نام مقامات القلوب نیز به او منسوب است که، اگر از وی باشد، نمونۀ دیگری از طرز فکر شاعرانه و زبان اشارتآمیز او در بیان تجربه روحانیاش است، [۱۳۸][۱۳۹][۱۴۰] آنچه سبب تردید در صحت انتساب این رساله به وی شده، آن است که در شرح احوال نوری در مآخذ قدیم، از این اثر نامی نیست و همچنین در آن عبارتی هست که در کتاب سلمی از قول ابوعثمان حیری آمده و ذکر کلامی منسوب به شاه بن شجاع کرمانی که از معاصران وی بوده است، [۱۴۱] با این حال، نویا با استناد به نسخههایی که از مقامات القلوب در دست داشته و اشاره به سنت مورخان و تذکره نویسان در نقل قول از معاصران، تردید در این انتساب را روا ندانسته است، این رساله با مقدمه و تعلیقات، به اهتمام پل نویا، در۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ در بیروت چاپ شده است مقامات القلوب شامل مقدمه و بیست قطعه در باب قلب و عوالم آن است و در آن، توالی منطقی موضوعات رعایت نشده، بلکه استعارهای استعارۀ دیگر را از راه مشابهت یا مغایرت به یادآورده است.
منابع
۱. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۴۹.
۲. ↑ اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۲۵۴.
۳. ↑ حسن انوشه و دیگران، فرهنگ زندگینامهها، ج۱، ص۳۰۷.
۴. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۴، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۶. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۹۱، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۸، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۸. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۰، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۹. ↑ امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، ج۱، ص۲۸۴، نشریۀ ادب و زبان، ش ۲۷، بهار ۱۳۸۹ش.
۱۰. ↑ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۱، ص۴۶۷.
۱۱. ↑ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۷۴.
۱۲. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۳۸.
۱۳. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۱۴. ↑ نامۀ دانشوران ناصری در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی، ج۵، ص۲۲۲.
۱۵. ↑ اسماعیل بن محمد مُستَملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۹۳، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳-۱۳۶۶ش.
۱۶. ↑ اسماعیل بن محمد مُستَملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۱، ص۱۵۵، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳-۱۳۶۶ش.
۱۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۱۸. ↑ ابن ملقن، طبقات الاولیاء، ج۱، ص۶۲، چاپ نورالدین شریبه، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶.
۱۹. ↑ امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، ج۱، ص۲۸۵-۲۸۶، نشریۀ ادب و زبان، ش ۲۷، بهار ۱۳۸۹ش.
۲۰. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۸، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۲۱. ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۲۲، ص۶۷.
۲۲. ↑ ابوعبدالرحمن سلمی، محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ص۱۳۶.
۲۳. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۱، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۲۴. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۲۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸،
۲۶. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۳، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
۲۷. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶.
۲۸. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۶، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۲۹. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش.
۳۰. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۱، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش،
۳۱. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۳۲. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۲، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۳۳. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۵، تهران ۱۳۶۳ ش.
۳۴. ↑ حسن انوشه و دیگران، فرهنگ زندگینامهها، ج۱، ص۳۰۶.
۳۵. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۱.
۳۶. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۴۳۹، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۳۷. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۳۸. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۰.
۳۹. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۳-۳۳۴.
۴۰. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۶، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۴۱. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۲، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۴۲. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۸۷-۲۸۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۴۳. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۶-۴۶۷، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۴۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱.
۴۵. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۴۹-۲۵۰، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۴۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۱-۷۲.
۴۷. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶.
۴۸. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۴۹. ↑ محمد عبدالرئوف بن تاج العارفین مناوی، الکواکب الدریه فی تراجم الساده الصوفیه، ج۱، ص۳۴۶، أو طبقات المناوی الکبری، چاپ عبدالحمید صالح حمدان، قاهره.
۵۰. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۵۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۴- ۷۵.
۵۲. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶.
۵۳. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
۵۴. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶.
۵۵. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۵۶. ↑ عبداللّه بن اسعد یافعی، مرآه الجنان و عبره الیقظان، ج۲، ص۱۵۹، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
۵۷. ↑ ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۲، ص۱۹۳.
۵۸. ↑ امید مجد، «جایگاه و آثار ابوالحسین نوری در عرفان»، ج۱، ص۲۸۶، نشریۀ ادب و زبان، ش ۲۷، بهار ۱۳۸۹ش.
۵۹. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶.
۶۰. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶.
۶۱. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸.
۶۲. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۲۱۰، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۶۳. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۳۰۶، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۶۴. ↑ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۴۳.
۶۵. ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج۱۳، ص۷۴، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
۶۶. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۱.
۶۷. ↑ ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، ج۳، ص۱۶۳، قاهره ۱۴۲۶/۲۰۰۵.
۶۸. ↑ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۳۲.
۶۹. ↑ ابن جوزی، صفه الصفوه، ج۲، ص۴۳۹، چاپ محمود فاخوری، حلب۱۳۹۰/۱۹۷۰.
۷۰. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۷۱. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۷۲. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۷، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۳. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱، ص۲۵۲، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۷۴. ↑ عمربن محمد سهروردی، کتاب عوارف المعارف، ج۱، ص۲۷۶-۲۷۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
۷۵. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۲.
۷۶. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۶.
۷۷. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۷۸. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۷، تهران ۱۳۶۳ ش.
۷۹. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۳۰۴-۳۰۵، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۸۰. ↑ علاءالدوله سمنانی، مصنفات فارسی، ج۱، ص۱۲۰، چاپ نجیب مایل هروی، تهران۱۳۶۹ش.
۸۱. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۲۶، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۸۲. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۲۸۲، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۸۳. ↑ اسماعیل بن محمد مُستَملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج۴، ص۱۷۳۱-۱۷۳۳، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۳-۱۳۶۶ش،
۸۴. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۹، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۸۵. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۸۶. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۵، تهران ۱۳۶۳ ش.
۸۷. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۸۶، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۸۸. ↑ نامۀ دانشوران ناصری در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی، قم، ج۵، ص۲۲۹.
۸۹. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۰۰، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۹۰. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۲۸۶، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۹۱. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۹۲. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۵، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۹۳. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۲۱۸-۲۱۹، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۹۴. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۵۳، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۹۵. ↑ عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس من حضرات القدس، ج۱، ص۷۸، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۶ ش.
۹۶. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۶۳ ش.
۹۷. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۲۲۵، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۹۸. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۹۹. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۹۳، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
۱۰۰. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۹۲، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۰۱. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۵، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۱۰۲. ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۰۶.
۱۰۳. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۰۴. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۷، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۰۵. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللمع لابی نصر السراج، ج۱، ص۵، چاپ ا جآربری، لندن ۱۹۴۷.
۱۰۶. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۵۹، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۱۰۷. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۷، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۰۸. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللمع لابی نصر السراج، ج۱، ص۵، چاپ ا جآربری، لندن ۱۹۴۷،
۱۰۹. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۶۸، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۱۱۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۱۱. ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۷۳-۷۴.
۱۱۲. ↑ محمدبن حسین سلمی، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶،
۱۱۳. ↑ ۵۷،۵۹، علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۱۱۴. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۳-۴۷۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۱۱۵. ↑ نامۀ دانشوران ناصری در شرح حال ششصد تن از دانشمندان نامی، قم، ج۵، ص۲۳۱.
۱۱۶. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۹۲، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
۱۱۷. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۵۱-۵۲، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۱۱۸. ↑ محمدبن ابراهیم عطار، تذکره الاولیاء، ج۱، ص۴۷۳، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸ ش.
۱۱۹. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۷۲، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۲۰. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۳۵، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۱۲۱. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۷۰، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶،
۱۲۲. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۴۰، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴،
۱۲۳. ↑ علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، ج۱، ص۳۹۴، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۸۳ش.
۱۲۴. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۱۹۱، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۲۵. ↑ عبدالوهاب بن احمد شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۱۲۶. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۴۵، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۱۲۷. ↑ عبدالکریم بن هوازن قشیری، الرساله قشیریه، ج۱، ص۸۲، چاپ معروف زریق و علی عبدالحمید بلطه جی، دمشق، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
۱۲۸. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۴۳، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
۱۲۹. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۲۳۲، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۱۳۰. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۳۶۹، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۱۳۱. ↑ ابونصر سراج، کتاب اللُّمَع فی التصوف، ج۱، ص۳۷۲، چاپ رینولد آلن نیکلسون، لیدن ۱۹۱۴.
۱۳۲. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۵۰، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۱۳۳. ↑ ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۲۵۴، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸.
۱۳۴. ↑ عبداللّه بن محمد انصاری، طبقات الصوفیه، ج۱، ص۳۷۷، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۳۵. ↑ روزبهان بقلی، شرح شطحیات، ج۱، ص۱۶۵-۱۷۷، چاپ هانری کربن، تهران ۱۳۶۰ ش.
۱۳۶. ↑ ابوبکر محمدبن ابراهیم کلاباذی، التعرف لمذهب اهل التصوف، ج۱، ص۳۰، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
۱۳۷. ↑ محمدبن حسین سلمی، مجموعۀ آثار ابوعبدالرحمن سلمی: بخشهایی از حقائق التفسیر و رسائل دیگر، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۴، چاپ نصراللّه پورجوادی، تهران ۱۳۸۸ش.
۱۳۸. ↑ حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، کشف الظنون، ج۲، ص۱۷۸۷.
۱۳۹. ↑ عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج۲، ص۱۶۶.
۱۴۰. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش.
۱۴۱. ↑ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۱۲۶، تهران ۱۳۶۳ ش.