عمر بن عبدالعزیز: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - '[[حضرت فاطمه زهرا' به '[[فاطمه بنت محمد (زهرا)')
 
(۴۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{Mbox
{{جعبه اطلاعات شخصیت
| type  = notice
| عنوان = عمر بن عبدالعزیز
| class = ambox-In_use
| تصویر = عمر بن عبدالعزیز.jpg
| image = [[File:Ambox clock.svg|48px|alt=|link=]]
| نام = عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیة
| css = margin: 1px
| نام‌های دیگر =  
| text  = این {{#ifeq:{{{1|}}}|بخش|[[راهنما:بخش|بخش]]|{{#switch:{{NAMESPACE}}
| سال تولد =  
| {{ns:0}}      = مقاله
| تاریخ تولد =  
| بحث          = [[راهنما:صفحه بحث|صفحه بحث]]
| محل تولد =  
| رده‌بندی      = [[ویکی‌پدیا:رده‌بندی|رده]]
| سال درگذشت = سال 101
| راهنما          = [[راهنما:فهرست|فهرست]]
| تاریخ درگذشت = 25 [[رجب]]
| درگاه        = [[ویکی‌پدیا:درگاه|درگاه]]
| محل درگذشت = دیر سمعان، منطقه حمص، [[لبنان]]
| الگو      = [[ویکی‌پدیا:فضای نام الگو|الگو]]
| استادان =  
| کاربر          = [[ویکی‌پدیا:صفحه‌های کاربری|صفحه کاربری]]
| شاگردان =  
| بحث کاربر      = [[ویکی‌پدیا:صفحه‌های کاربری|صفحه بحث کاربری]]
| دین = [[اسلام]]
| ویکی‌پدیا      = [[ویکی‌پدیا:فضای نام ویکی‌پدیا|صفحه ویکی‌پدیا]]
| مذهب = [[اهل سنت و جماعت|اهل‌سنت]]
| بحث ویکی‌پدیا = [[ویکی‌پدیا:فضای نام ویکی‌پدیا|صفحه بحث ویکی‌پدیا]]
| آثار =  
}}}} هم‌اکنون  برای {{#ifeq:{{{1|}}}|بخش|{{{2|مدتی کوتاه}}}|{{{1|مدتی کوتاه}}}}} '''تحت ویرایش عمده''' است. این برچسب برای جلوگیری از [[راهنما:تعارض ویرایشی|تعارض ویرایشی]] اینجا گذاشته شده‌است، لطفا تا زمانیکه این پیام نمایش داده می‌شود ویرایشی در این {{#ifeq:{{{1|}}}|بخش|بخش|صفحه}} انجام ندهید.<br>
| فعالیت‌ها = {{فهرست جعبه عمودی |جلوگیری از سب [[علی بن ابی طالب|علی(علیه‌السلام)]] |بازگرداندن [[فدک]] |برداشتن ممنوعیت کتابت حدیث }}
<small>{{#if:{{{زمان|}}}|این پیام در {{{زمان|}}} اضافه شده است.|}} این صفحه آخرین‌بار در {{#time:H:i، j F Y|{{REVISIONTIMESTAMP}}}} ({{کوچک}}ساعت هماهنگ جهانی{{پایان کوچک}}) ({{Time ago|{{REVISIONTIMESTAMP}}}}) تغییر یافته‌است؛ لطفا اگر در چند ساعت اخیر [{{fullurl:{{FULLPAGENAME}}|action=history}} ویرایش نشده است]، این الگو را حذف کنید. اگر شما ویرایشگری هستید که این الگو را اضافه کرده است، لطفا مطمئن شوید آن را حذف یا با در دست ساخت جایگزین می‌کنید.</small>
| وبگاه =
<includeonly>{{#ifeq:{{{category}}}|no||{{#switch:{{NAMESPACE}}
}}
| کاربر
'''عمر بن عبدالعزیز''' نوۀ [[مروان بن حکم]] یکی از خلفای اموی است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. او هفتمین [[خلیفه]] از [[بنی مروان]] است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان [[بنی‌امیه]] از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد. عمر بن عبدالعزیز در سال 682 میلادی/61 هجری در [[مدینه]] زاده شد، نسبش به [[عمر بن خطاب]] می‌رسید، چرا که مادرش ام عاصم با عبدالله پسر عمر ازدواج کرده بود؛ او [[اصول دین]] و [[علوم فقه]] را از [[صالح بن کیسان]] در مدینه آموخت. پدرش [[سلیمان بن عبدالملک]] یکی از بزرگان بنی‌امیه بود. عمر بن عبدالعزیز بیش از بیست سال امارت [[مصر]] را بر عهده داشت؛ در مورد جریان ازدواج عبدالعزیز بن مروان آمده است که روزی به یکی از وزیران خود گفت: حدود چهارصد درهم از پاک‌ترین اموال من جمع‌آوری کن زیرا اراده ازدواج با خانوادهٔ دیندار و صالحی را دارم، بعد از تحقیق و تفحص با ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب ازدواج کرد و از این پدر و مادر، عمربن عبدالعزیز مجدد قرن اول متولد شد.
| بحث کاربر = <!-- no category -->
| [[رده:صفحه‌های سخت در دست ویرایش]]}}}}</includeonly>
}}<noinclude>
</noinclude>


<div class="wikiInfo">[[پرونده:عمر بن عبدالعزیز.jpg |جایگزین=عمر بن عبدالعزیز|بندانگشتی|عمر بن عبدالعزیز]]
== ولادت عمر بن عبدالعزیز ==
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹</ref> یا ۶۲<ref> طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷</ref> در شهر حلوان [[جمهوری عربی مصر|مصر]] که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است<ref> یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱</ref>.
!نام
!عمر بن عبدالعزیز
|-
|نام کامل
|عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیة
|-
|پدر
|عبدالعزیز بن مروان بن حکم
|-
|مادر
|ام‌عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب
|-
|سمت
|خلیفه اموی
|-
|سلسله
|بنی‌امیه
|-
|همزمان با
|امام باقر(ع)
|-
|مرکز حکومت
|شام
|-
|اقدامات مهم
|جلوگیری از سب علی(ع) • بازگرداندن فدک • برداشتن ممنوعیت کتابت حدیث
|-
|دین
|اسلام
|-
|مذهب
|سنی
|-
|محل دفن
|دیر سمعان • منطقه حمص
|-
|}
</div>


'''عمر بن عبدالعزیز''' نوۀ [[مروان بن حکم]] (۶۱ یا ۶۲ - ۱۰۱ ه.ق) یکی از خلفای اموی است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. او هفتمین [[خلیفه]] <ref>ر.ک:مقاله خلیفه</ref> از [[بنی مروان]] است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان [[بنی امیه]] <ref>ر.ک:مقاله بنی امیه</ref> از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد.  
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می‌کرد و از او علم و ادب می‌آموخت.  


عمر بن عبدالعزیز در سال 682 میلادی/61 هجری در [[مدینه]] <ref>ر.ک:مقاله مدینه</ref> زاده شد، نسبش به [[عمر بن خطاب]] <ref>ر.ک:مقاله عمر بن خطاب</ref> می‌رسید، چرا که مادرش [[ام عاصم]] با عبدالله پسر عمر ازدواج کرده بود؛ او [[اصول دین]] <ref>ر.ک:مقاله اصول دین</ref> و [[علوم فقه]] را از [[صالح بن کیسان]] در مدینه آموخت. پدرش [[سلیمان بن عبدالملک]] یکی از بزرگان بنی امیه بود.
در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳</ref> و او را استاندار منطقه خناصره<ref>خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج ‌2، ص 314</ref>، نمود<ref> طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142</ref>. پس از به قدرت رسیدن [[ولید بن عبدالملک]] در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.


عمر بن عبدالعزیز بیش از بیست سال امارت [[مصر]] را بر عهده داشت؛ در مورد جریان ازدواج عبدالعزیز بن مروان آمده است که روزی به یکی از وزیران خود گفت: حدود چهارصد درهم از پاک ترین اموال من جمع‌آوری کن زیرا اراده ازدواج با خانوادهٔ دیندار و صالحی را دارم، بعد از تحقیق و تفحص با ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب ازدواج کرد و از این پدر و مادر، عمربن عبدالعزیز مجدد قرن اول متولد شد.
== عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت ==
پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت<ref> ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807</ref>. در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار [[حج]] شد<ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3814</ref>.


=ولادت عمر بن عبدالعزیز=
عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست [[حجاج بن یوسف]] او را از استانداری مدینه عزل کرد<ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3868</ref>. حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از [[عراق]] به مدینه و [[مکه]] پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر می‌برند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد<ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102</ref>.


ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱ <ref>
یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجد النبى (ص)|مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم)]] بود. <ref>مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608</ref> در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|پیامبر (صلی الله علیه)]] در [[مسجد]] قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود<ref>طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102</ref>.


ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹</ref> یا ۶۲ <ref> طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷</ref> در شهر [[حلوان]] مصر که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است. <ref> یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱</ref>
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref>یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114</ref>. در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943</ref>. همه این امور نشان‌دهنده نفوذ او در این دوره می‌باشد.


از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد [[عبیداللّه بن عبداللّه]] رفت و آمد می کرد و از او علم و ادب می آموخت.  
== آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز ==
[[سلیمان بن عبدالملک]] بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد. هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است<ref>طبری می‌نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951</ref>. احتمالا با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند<ref> دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9،ص 3708</ref>، به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.


در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد <ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳</ref> و او را استاندار منطقه [[خناصره]]، <ref>خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج ‌2، ص 314</ref> نمود. <ref> طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142</ref> پس از به قدرت رسیدن [[ولید بن عبدالملک]] <ref>ر.ک:مقاله ولید بن عبدالملک</ref> در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.  
== اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز ==
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)]] هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت‌گذار نیستم، بلکه تابع هستم<ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60</ref>.


=عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت=
از [[مزاحم بن زفر]] نقل شده است، همراه نمایندگان [[کوفه]] پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمى‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمى‌داند بپرسد<ref>ابن سعد، پیشین، ج ‌6، ص 62</ref>.


پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت. <ref> ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج ص 3807</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار [[حج]] شد. <ref>طبری، پیشین، ج ص 3814</ref>
== برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با علویان ==
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و [[شیعیان]] را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد [[علی بن ابی طالب|حضرت علی (علیه‌السلام)]] را لعن کند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242</ref> پیش از این حضرت علی (علیه‌السلام) بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود<ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج ص 180</ref>.


عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری [[ولید بنا]] به در خواست [[حجاج بن یوسف]] او را از استانداری مدینه عزل کرد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3868</ref> حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از [[عراق]] <ref>ر.ک:مقاله عراق</ref> به مدینه و [[مکه]] پناه می‌برند(و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر می‌برند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد. <ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102</ref>
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به على (علیه‌السلام) این گونه نقل می‌کند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزى درباره من لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت:


یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی(ص)]] بود. <ref>مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608</ref> در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران [[پیامبر(ص)]] در [[مسجد]] <ref>ر.ک:مقاله مسجد</ref> قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود. <ref>طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج ص 102</ref>
تو کى و از کجا دانستى که خداوند بر اهل [[بدر]] و بر یارانى که با پیغمبر [[بیعت رضوان]] کرده بودند، غضب کرده (و آنها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مى‌کنى؟). خداوند از آنها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آنها). گفت: آن‌چه از تو درباره على (علیه‌السلام) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی (علیه‌السلام) را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌‌گویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على (علیه‌السلام) مى‌رسیدى، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) على (علیه‌السلام) مى‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على (علیه‌السلام) می‌گرویدند<ref>ابن اثیر، پیشین، ج ‌13، ص 242</ref>.


پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او [[نماز]] خواند. <ref>یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114</ref> در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند. <ref> ابن سعد، پیشین، ج ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943</ref> همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آنها داد و [[فدک]] را که [[معاویه]]  تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را [[ارث]] برده بود، به فرزندان [[فاطمه بنت محمد (زهرا)|فاطمه (سلام الله علیها)]] باز گرداند<ref> یعقوبی، پیشین، ج ص 269</ref>.


=آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز=
== در گذشت عمربن عبدالعزیز ==
برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌که خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند<ref>یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299 </ref>. به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین<ref>از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225</ref>. از دنیا رفت<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299</ref>.


[[سلیمان بن عبدالملک]] بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[15] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این [[خلیفه اموی]] صورت گرفت. به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است. <ref>طبری می نویسد : او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951</ref>  
[[طبری]] می‌نویسد:«مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 [[رجب]] سال 101 در خُناصِرَه <ref>شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507</ref> اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند<ref>طبری، پیشین، ج 9، ص 3967</ref>.


احتمالا با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر [[خاندان پیامبر(ص)]]، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند، <ref> دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9،ص 3708</ref> به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
== پانویس ==
 
{{پانویس}}
=اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز=
 
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از [[محمد(ص)]] هیچ [[پیامبری]] نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم. <ref> ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60</ref>
 
از [[مزاحم بن زفر]] نقل شده است، همراه نمایندگان [[کوفه]] پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آن گاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آن‌ها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمى‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمى‌داند بپرسد. <ref>ابن سعد، پیشین، ج ‌6، ص 62</ref>
 
=برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با [[علویان]]=
 
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و [[شیعیان]] را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد [[حضرت علی(ع)]] <ref>ر.ک:مقاله حضرت علی(ع)</ref> را لعن کند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242</ref> پیش از این حضرت علی(ع) بر روی منابر [[لعن]] می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بو د. <ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180</ref>
 
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به [[على(ع)]] این گونه نقل می‌کند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم [[عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود]] بودم. او چیزى درباره من (و لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت:
 
تو کى و از کجا دانستى که [[خداوند]] بر اهل [[بدر]] و بر یارانى که با [[پیغمبر]] [[بیعت رضوان]] کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مى‌کنى؟). خداوند از آن‌ها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره على(ع) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی(ع) را ترک کردم. پدرم هم [[خطبه]] می‌خواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌‌گویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على(ع) مى‌رسیدى، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) على(ع) مى‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على(ع) می‌گرویدند. <ref>ابن اثیر، پیشین، ج ‌13، ص 242</ref>
 
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] <ref>ر.ک:مقاله خمس</ref> که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آن‌ها داد و [[فدک]] را که [[معاویه]] <ref>روک:مقاله معاویه</ref> تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را [[ارث]] برده بود، به فرزندان فاطمه(س) باز گرداند. <ref> یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269</ref>
 
=پانویس=
{{پانویس|4}}


[[رده:شخصیت‌ها]]
[[رده:خلفای اموی]]
[[رده:خلفای اموی]]
[[رده:مروانیان]]
[[رده:مروانیان]]
[[رده:تاریخ خلفا ]]
[[رده:تاریخ خلفا]]
[[رده:تاریخ اسلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۴۹

عمر بن عبدالعزیز
عمر بن عبدالعزیز.jpg
نام کاملعمر بن عبدالعزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیة
اطلاعات شخصی
روز درگذشت25 رجب
محل درگذشتدیر سمعان، منطقه حمص، لبنان
دیناسلام، اهل‌سنت
فعالیت‌ها

عمر بن عبدالعزیز نوۀ مروان بن حکم یکی از خلفای اموی است که از سال ۹۹ تا ۱۰۱ هجری خلافت کرد. او هفتمین خلیفه از بنی مروان است. عمر بن عبدالعزیز در بین حاکمان بنی‌امیه از وجهه خوبی برخوردار بود و اقدامات شایسته ای انجام داد. عمر بن عبدالعزیز در سال 682 میلادی/61 هجری در مدینه زاده شد، نسبش به عمر بن خطاب می‌رسید، چرا که مادرش ام عاصم با عبدالله پسر عمر ازدواج کرده بود؛ او اصول دین و علوم فقه را از صالح بن کیسان در مدینه آموخت. پدرش سلیمان بن عبدالملک یکی از بزرگان بنی‌امیه بود. عمر بن عبدالعزیز بیش از بیست سال امارت مصر را بر عهده داشت؛ در مورد جریان ازدواج عبدالعزیز بن مروان آمده است که روزی به یکی از وزیران خود گفت: حدود چهارصد درهم از پاک‌ترین اموال من جمع‌آوری کن زیرا اراده ازدواج با خانوادهٔ دیندار و صالحی را دارم، بعد از تحقیق و تفحص با ام عاصم دختر عاصم بن عمر بن خطاب ازدواج کرد و از این پدر و مادر، عمربن عبدالعزیز مجدد قرن اول متولد شد.

ولادت عمر بن عبدالعزیز

ابوحفص عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم اموى قرشى، در سال ۶۱[۱] یا ۶۲[۲] در شهر حلوان مصر که پدرش امیر آنجا بود بدنیا آمد. مادر او، ام عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب است[۳].

از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. پدرش وى را جهت فراگیرى ادب از مصر به مدینه فرستاد و بنزد عبیداللّه بن عبداللّه رفت و آمد می‌کرد و از او علم و ادب می‌آموخت.

در سال ۸۵ هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد[۴] و او را استاندار منطقه خناصره[۵]، نمود[۶]. پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال ۸۶ هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.

عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت

پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت[۷]. در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد[۸].

عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد[۹]. حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر می‌برند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد[۱۰].

یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. [۱۱] در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر (صلی الله علیه) در مسجد قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود[۱۲].

پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند[۱۳]. در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند[۱۴]. همه این امور نشان‌دهنده نفوذ او در این دوره می‌باشد.

آغاز خلافت عمر بن عبدالعزیز

سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد. هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است[۱۵]. احتمالا با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند[۱۶]، به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.

اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز

عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از قرآن هیچ کتابی و بعد از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت‌گذار نیستم، بلکه تابع هستم[۱۷].

از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضى ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکى از آنها را قاضى رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضى باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمى‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمى‌داند بپرسد[۱۸].

برخورد شایسته عمربن عبدالعزیز با علویان

عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت علی (علیه‌السلام) را لعن کند. [۱۹] پیش از این حضرت علی (علیه‌السلام) بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود[۲۰].

عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به على (علیه‌السلام) این گونه نقل می‌کند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزى درباره من (و لعن على) شنیده بود. روزى من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت:

تو کى و از کجا دانستى که خداوند بر اهل بدر و بر یارانى که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آنها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن مى‌کنى؟). خداوند از آنها راضى بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزى نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آنها). گفت: آن‌چه از تو درباره على (علیه‌السلام) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی (علیه‌السلام) را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام على را به زشتى برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌‌گویى در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام على (علیه‌السلام) مى‌رسیدى، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانى و اختلال شدى؟ گفتم: آرى. گفت: اى فرزند، آنانى که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) على (علیه‌السلام) مى‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد على (علیه‌السلام) می‌گرویدند[۲۱].

علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز خمس که به بنی‌هاشم تعلق داشت را به آنها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باز گرداند[۲۲].

در گذشت عمربن عبدالعزیز

برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌که خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند[۲۳]. به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین[۲۴]. از دنیا رفت[۲۵].

طبری می‌نویسد:«مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه [۲۶] اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند[۲۷].

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۱۹
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، ۱۳۷۵، چاپ پنجم، ج۹، ص۳۸۰۷
  3. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱، چاپ ششم، ج۲، ص۲۶۱
  4. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷، ج۹، ص۱۹۳
  5. خناصره «5» [خ ص ر] شهرکى از کارگزارى حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج ‌2، ص 314
  6. طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142
  7. ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807
  8. طبری، پیشین، ج 9، ص 3814
  9. طبری، پیشین، ج 9، ص 3868
  10. طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102
  11. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608
  12. طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102
  13. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114
  14. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943
  15. طبری می‌نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951
  16. دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9،ص 3708
  17. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60
  18. ابن سعد، پیشین، ج ‌6، ص 62
  19. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371، ج 13، ص 242
  20. امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180
  21. ابن اثیر، پیشین، ج ‌13، ص 242
  22. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269
  23. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299
  24. از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225
  25. مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299
  26. شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507
  27. طبری، پیشین، ج 9، ص 3967