ابونجیب سهروردی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ي' به 'ی')
خط ۱۹: خط ۱۹:
</div>
</div>


'''أبو النجیب السهروردی''' (490 - 563 هـ / 1097 - 1168 م)  [[فقیه]] و [[صوفی]] [[شافعی]] مذهب و فارسی زبان<ref>[https://stringfixer.com/ar/Abu_al-Najib_Suhrawardi ابو النجيب السهروردي]</ref> است.
'''أبو النجیب السهروردی''' (490 - 563 هـ / 1097 - 1168 م)  [[فقیه]] و [[صوفی]] [[شافعی]] مذهب و فارسی زبان<ref>[https://stringfixer.com/ar/Abu_al-Najib_Suhrawardi ابو النجیب السهروردی]</ref> است.
=حیات=
=حیات=


خط ۳۲: خط ۳۲:
=وفات=
=وفات=


او در سال563 هجری قمری در بغداد بدرود حیات گفت<ref>إسماعيل البغدادي - هدية العارفين -ج1 ص 607</ref>.
او در سال563 هجری قمری در بغداد بدرود حیات گفت<ref>إسماعیل البغدادی - هدیة العارفین -ج1 ص 607</ref>.
=احوالات=
=احوالات=


خط ۳۹: خط ۳۹:
سخاوی نویسنده کتاب محاسن الابرار میگوید: یکبار با ابوالنجیب سهروردی در بازار سلطان  بغداد می رفتیم و او به گوسفندی پوست کنده شده که توسط قصابی آویزان شده بود نگاه کرد و ایستاد و گفت: این گوسفند به من می گوید که مرده است(ذبح نشده). قصاب با شنیدن این جمله از حال رفت پس وقتی به حال عادی برگشت به کرده خود اعتراف و از کرده ی خود توبه نمود.
سخاوی نویسنده کتاب محاسن الابرار میگوید: یکبار با ابوالنجیب سهروردی در بازار سلطان  بغداد می رفتیم و او به گوسفندی پوست کنده شده که توسط قصابی آویزان شده بود نگاه کرد و ایستاد و گفت: این گوسفند به من می گوید که مرده است(ذبح نشده). قصاب با شنیدن این جمله از حال رفت پس وقتی به حال عادی برگشت به کرده خود اعتراف و از کرده ی خود توبه نمود.


من یک بار با او از روی پلی عبور می کردیم او مردی را دید که در حال حمل میوه بود به او گفت: این میوه ها را به من بفروش صاحب میوه ها از فروش امتناع کرد ابونجیب گفت: چون میوه ها به من می‌گویند: ما را از شر این مرد نجات ده زیرا او ما را خرید تا شراب کند ، پس آن مرد از این گفته شیخ  بی‌هوش شد و روی زمین افتاد و بعد از به هوش آمدن به وسیله شیخ  توبه کرد و گفت: به خدا قسم، فقط خداوند متعال از این تصمیم من آگاه بود<ref>[https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A3%D8%A8%D9%88_%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%AC%D9%8A%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%8A أبو النجيب السهروردي]</ref>.
من یک بار با او از روی پلی عبور می کردیم او مردی را دید که در حال حمل میوه بود به او گفت: این میوه ها را به من بفروش صاحب میوه ها از فروش امتناع کرد ابونجیب گفت: چون میوه ها به من می‌گویند: ما را از شر این مرد نجات ده زیرا او ما را خرید تا شراب کند ، پس آن مرد از این گفته شیخ  بی‌هوش شد و روی زمین افتاد و بعد از به هوش آمدن به وسیله شیخ  توبه کرد و گفت: به خدا قسم، فقط خداوند متعال از این تصمیم من آگاه بود<ref>[https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A3%D8%A8%D9%88_%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%AC%D9%8A%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%8A أبو النجیب السهروردی]</ref>.


=پانویس=
=پانویس=