مصعب بن زبیر: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۱: خط ۷۱:


اکنون با آن چه بیان کردیم شاید ‌بتوان گفت چه بسا این ازدواج به رضایت [[حضرت سکینه(س)]] نبوده و تنها از روی مصالح سیاسی ـ اجتماعی صورت پذیرفته است. چنان‌که شواهد تاریخی بسیاری بر این‌گونه ازدواج‌ها وجود دارد؛ مانند بسیاری از همسران [[پیامبر(ص)]]، [[امام حسن مجتبی(ع)]] و برخی دیگر از [[ائمه(ع)]] که حتی کمر به قتل آن پیشوایان می‌بستند و قطعاً آن پیوندها به رضایت آنان نبوده است. در این جا نیز چه بسا حضرت سکینه(س) به این پیوند خرسند نبوده است؛ امّا از روی مصلحت تن داده است. شاهد آن‌که وقتی حضرت سکینه(س) پس از مرگ مصعب و ازدواج با خواهرزاده او، عبدالله بن عثمان، سر از اطاعت او بر می‌گیرد و نشوز می‌کند، رملة بنت‌الزبیر مادر وی و خواهر مصعب نزد عبدالملک می‌رود و می‌گوید: «اگر چنین نبود که ما می‌خواهیم پوششی بر کارهای خود بگذاریم، هرگز نسبت به کسی که رغبتی در ما ندارد، رغبتی به او نداشتیم<ref> ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.</ref>.» با توجّه به این جمله و تصریحی که در آن وجود دارد، به راحتی می‌توان به واقعیت این پیوند پی برد. چنان که سبط بن جوزی نیز می‌گوید: «این ازدواج به اجبار صورت گرفت<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 66.</ref>.»
اکنون با آن چه بیان کردیم شاید ‌بتوان گفت چه بسا این ازدواج به رضایت [[حضرت سکینه(س)]] نبوده و تنها از روی مصالح سیاسی ـ اجتماعی صورت پذیرفته است. چنان‌که شواهد تاریخی بسیاری بر این‌گونه ازدواج‌ها وجود دارد؛ مانند بسیاری از همسران [[پیامبر(ص)]]، [[امام حسن مجتبی(ع)]] و برخی دیگر از [[ائمه(ع)]] که حتی کمر به قتل آن پیشوایان می‌بستند و قطعاً آن پیوندها به رضایت آنان نبوده است. در این جا نیز چه بسا حضرت سکینه(س) به این پیوند خرسند نبوده است؛ امّا از روی مصلحت تن داده است. شاهد آن‌که وقتی حضرت سکینه(س) پس از مرگ مصعب و ازدواج با خواهرزاده او، عبدالله بن عثمان، سر از اطاعت او بر می‌گیرد و نشوز می‌کند، رملة بنت‌الزبیر مادر وی و خواهر مصعب نزد عبدالملک می‌رود و می‌گوید: «اگر چنین نبود که ما می‌خواهیم پوششی بر کارهای خود بگذاریم، هرگز نسبت به کسی که رغبتی در ما ندارد، رغبتی به او نداشتیم<ref> ابن اعثم کوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.</ref>.» با توجّه به این جمله و تصریحی که در آن وجود دارد، به راحتی می‌توان به واقعیت این پیوند پی برد. چنان که سبط بن جوزی نیز می‌گوید: «این ازدواج به اجبار صورت گرفت<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 66.</ref>.»
=حضور مصعب در حجاز=
مصعب، از نوجوانی در دستگاه حکومتی برادرش عبدالله، که بر [[حجاز]] حکومت داشت، حضور داشت و از نزدیک شاهد وقایعی بود که برای خلافت، پیش می‌آمد. تا زمانی که از طرف برادر، فرماندار و والی بصره شد و به آن‌جا رفت. مصعب مدتی از جانب برادرش عبدالله عامل مدینه بود<ref>طبری، پیشین، ج 8، ص 3279.</ref>.
یکی از حوادث مهم این دوران درگیری او با سپاه [[شام]] بود. در محرم سال 64هجری، پس از آن که سپاه شام به شهر [[مکه]] حمله برده و آن‌جا را محاصره کردند، خبر مرگ [[یزید بن معاویه]] رسید. پس از آن [[حصین‌ بن نمیر]] که فرماندهی سپاه شام را به عهده داشت در پیامی از عبدالله‌ بن زبیر خواست تا اجازه طواف کعبه را به آن‌ها بدهد که با پاسخ منفی روبرو شد. حصین ‌بن نمیر از فتح مکه منصرف شد و آن‌جا را نرک نمود. پس از مدتی یاران حصین از یک دیگر جدا شدند، مردمى که در پى آنان بودند، آنان را دستگیر نموده و به مدینه فرستادند. در مدینه مصعب بن زبیر که از طرف برادرش در مدینه بود آنان را به حرّه آورد و سر آن‌ها را از بدنشان جدا کرد<ref> ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 17.</ref>.
=نبرد مصعب با مختار=
بعد از آن که [[مختار]] با شعار "یالثارات الحسین" تصمیم به انتقام‌گیری از عاملان واقعه کربلا گرفت، عده‌ای از اشراف [[کوفه]] و سران عراق که عمده آنان در ماجرای کربلا دست داشتند، از کوفه گریختند و به بصره نزد مصعب بن زبیر پناهنده شدند. این گروه تمام تلاش خود را برای تحریک مصعب جهت نبرد علیه مختار به کار گرفتند. از سران این گروه "محمد بن اشعث" و "شبث بن ربعی" بودند که موفق شدند مصعب را به حرکت وادارند.
دینوری می‌گوید: «تعداد فراریانی که از کوفه به بصره آمده بودند حدود ده هزار نفر می‌شدند<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 304.</ref>.»
مصعب بن زبیر که به تازگی حاکم بصره و نواحی جنوب عراق شده بود مردم بصره را بسیج کرد و لشکریان خود را آماده نبرد ساخت. لشکر او در کنار جسر اکبر خارج از بصره اردو زدند. او هم‌چنین چند نفر از سران فرارى کوفه را از بصره به کوفه فرستاد. آنان مخفیانه وارد کـوفـه شدند و ماموریت داشتند افراد هم‌ فکر خود را جذب کنند و اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. جمعى از کوفیان منافق نیز به آنان قول همکارى دادند و بدین سان، مقدّمات جنگى بزرگ فراهم شد.
مـخـتـار، کـه از جـریـان بـصـره کـامـلاً آگاه بود، مردم را در جریان کار قرار داد و لشکرى به فـرمـاندهـى یـکـى از فـرمـانـدهـان شـجـاع بـه نـام "احـمـر بـن شـمـیط" به سوى نیروهاى مصعب گسیل داشت. لشکر ابن شمیط قریب شصت هزار مرد جنگى داشت که براى جنگ با مصعب آماده شده بودند.
ابـن شـمـیـط نـیروهایش را در منطقه‌اى خارج از شهر کوفه به نام حمّام اعین سازمان دهى کرد. نیروها در منطقه‌اى به نام مذار با هم برخورد کردند<ref> دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.</ref>. جنگ شدیدى در گـرفـت و از دو طرف، جمع کثیرى کشته شدند. در این نبرد، ابن شمیط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـکـر بـصـره بـه سوى کوفه هجوم آوردند و نیروهاى مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آن‌ها ایستاد؛ اما خـسـتـگـى مـفـرط نـیـروهـاى مـخـتـار و کـثـرت دشـمـن، نیروهاى مختار را ناچار به عقب نشینى به داخـل شـهر نمود. لشکر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراکز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلى، دارالاماره بود. اطراف [[مسجد]] و بازار و قصر در محاصره نیروهاى مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز ندید. بنابراین، با جمعى از یـاران، از قـصـر خـارج گـردید و وارد جنگ شدند. امّا همه کسانى که در دارالاماره بـودنـد، بـیـرون نـیامدند و هر چه مختار به آنان اصرار کرد که فریب پسر زبیر را نخورند، اگـر تـسلیم شوند با ذلّت کشته خواهند شد، اما آن‌ها فرمان مـخـتار را نپذیرفتند و مـخـتـار و قـریـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و یـارانـش بـا روحـیـّه شهادت طلبانه جنگیدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا کـرده بـود و پـیـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط کرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پیش عبدالله بن زبیر فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.</ref>. به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن‌ که حجاج ‌بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند<ref> نویری، پیشین، ج 6، ص 45.</ref>.


=پانویس=
=پانویس=