بررسی روایت الله الله فی أصحابی (مقاله): تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' نمی ب' به ' نمیب') |
جز (جایگزینی متن - 'رده:مقالات' به 'رده:مقالهها') |
||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:مقالهها]] |
نسخهٔ ۱۹ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۲۸
بررسی روایت الله الله فی أصحابی عنوان مقالهای است به زبان فارسی که در پژوهشگاه مطالعات تقریبی به نگارش در آمده است. [۱] این مقاله پیرامون آراء و دیدگاههای علما و اندیشمندان شیعی و سنی حول مساله "عدالت جمیع صحابه" با نگاهی مقارَن و تقریبی پرداخته است.
متن حدیث دوم
قال رسول الله ص: الله الله فی اصحابی لا تتخذوهم غرضا فمن احبهم فبحبی احبهم فمن ابغضهم فببغضی ابغضهم و من آذاهم فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فیوشک ان یاخذه»[۲] پیامبر اکرم ص فرموده است: خدا را خدا را درباره اصحابم، آنان را پس از من هدف قرار ندهید هر کس آنان را دوست داشته باشد پس به محبت من آنان را دوست میدارد و هر کس نسبت به آنان بغض داشده باشد پس به بغض من به آنان بغض داشته باشد هر کس آنان را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند به تحقیق خدا را اذیت کرده و هر که خدا را اذیت کند به زودی خداوند او را اخذ میکند. اهل سنت این حدیث را دلیل بر عدالت صحابه قرار دادند.
بررسی و نقد آن
ابن حجر عسقلانی
ابن حجر عسقلانی در الاصابه چنین مینویسد:
«والاحادیث الوارده فی تفضیل الصحابه کثیرة، من ادلها علی المقصود ما رواه الترمذی و ابنحبان فی صحیحه، من حدیث عبدالله بن مغفل قال: قال رسول الله ص الله الله فی اصحابی لاتتخذوهم غرضا فمن احبهم فبحبی احبهم فمن ابغضهم فببغضی ابغضهم و من آذاهم فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فیوشک ان یاخذه»[۳] پس ملاحظه شد که ابنحجر این حدیث را برای فضیلت صحابه آورده است نه عدالت صحابه
. واضح است که میان فضیلت صحابه تا عدالت صحابه بسیار فرق است وهیچ عاقلی منکر فضیلت صحابه بر دیگران نیست در حالی که مدعای آنان عدالت صحابه بود نه فضیلت صحابه. و از طرفی دیگر با صرف نظر از دلالت حدیث، سند این حدیث را مورد بررسی قرار میدهیم.
جرجانی
این حدیث را در کتاب الکامل فی الضعفاء آورده و مینویسد:ثنا الجنیدی حدثنا البخاری قال: لی یحیی بن قزعة و ابراهیم بن مهدی تابعه قالا: ثنا ابراهیم بن سعد ثنا عبیدة یعنی ابی رائطه عن عبدالله بن عبدالرحمن بن مغفل عن النبی ص: من احب اصحابی فبحبی، وقال البخاری حدثنا عبدان المروزی حدثنا ابراهیم عن عبیدة بن ابی رائطه عن عبدالرحمن بن زیاد عن عبدالله بن مغفل عن النبی ص بهذا و هو اسناد لایعرف سمعت ابنحماد یقول: قال البخاری: عبدالله بن عبدالرحمن عن ابنمغفل عن النبی ص قال: لا تتخدوا اصحابی غرضا» فیه نظر»[۴]
جنیدی
به سند خود به نقل از عبدالله بن مغفل مینویسد که گفت: پیامبر ص فرمود: هر کس اصحاب مرا دوست بدارد پس به محبت من (آنان را دوست میدارد)
بخاری
از عبدالله بن مغفل نقل میکند که پیامبرص همین مطلب را فرمودند. سند این روایت شناخته شده نیست. از ابنحماد شنیدم که خود به نقل از بخاری میگفت: عبدالله بن عبدالرحمن از ابنمغفل از پیامبر ص (نقل کردند که) فرمود: اصحاب مرا هدف قرار ندهید» این حدیث محل نظر است. ملاحظه شد که این حدیث در ذیل احوالات عبدالله بن عبدالرحمن طائفی در کتب رجالی به ویژه، کتابهایی که پیرامون راویان ضعیف نوشته شده، آمده و تضعیف و طرد شده است
عجیت است که خود ابنحجر عسقلانی در لسان المیزان درباره عبدالله بن عبدالرحمن مینویسد: عبدالله بن عبدالرحمن لا یعرف له عن عبدالله بن مغفل، قال البخاری: فیه نظر»[۵] نقل روایت عبدالله بن عبدالرحمن از عبدالله بن مغفل شناخته شده نیست، بخاری گفته است: عبدالله بن عبدالرحمن محل نظر است. این در حالی است که همین ابنحجر در کتاب الاصابه همین حدیث ضعیف و نا معتبررا در زمره احادیثی میداند که بیشترین دلالت را بر مقصود (یعنی اثبات عدالت صحابه) دارد
متن حدیث سوم
قال رسول الله ص دعوا لی اصحابی فوالذی نفسی بیده لوانفقتم مثل احد او الجبال ذهبا ما بلغتم اعمالهم»[۶]
نقد و بررسی
اولا: این حدیث بصورت ناقص روایت شد وکامل آن همانست که حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین آورده است: اخبرنا ه ابوالعباس محمد بن احمد المحبوبی بمرو ثنا سعید بن مسعود ثنا یزید بنهارون ثنا العوام بن حوشب حدثنی ثلمة بن کهیل عن علقمة عن خالد بن الولید قال: کان بینی و بین عمار بن یاسر کلام فاغلظت له فانطلق عمار یشکونی الی النبی ص فجاء خالد و هو یشکوه فجعل یغلظ له و لا یزیده الا غلظة و النبی ص ساکت فبکی عمار و قال: یا رسولالله الا تراه؟ قال: فرفع النبی ص راسه و قال: من عادی عمارا عاداه الله و من ابغض عمارا ابغضه الله»[۷]
ابوالعباس محمد بن احمد محبوبی به سند خود از خالد بن ولید نقل میکند که گفت میان من و عمار نزاعی در گرفت و من بر او درشتی کردم عمار نزد پیامبر رفت و از من شکایت کرد پی خالد آمد در حالی که او از وی شکایت میکرد از این روخالد شروع به درشتی کرد و مرتب درشتی او بیشتر میشد و در این میان پیامبر ساکت بود عمار به گریه افتار و عرض کرد ای رسول خدا، آیا او را نمیبینی؟ راوی گفت پیامبر سرش را بلند کرد و فرمود: هر کس با عمار دشمنی کند خدا وند او را دشمن میدارد و هر کس نسبت به عمار بغض داشته باشد خداوند او را مبغوض میدارد»
در برخی روایات آمده است که پیامبر در همین جریان به خالد فرمود: دعوا لی اصحابی فوالذی نفسی بیده لو انفقتم مثل احد او مثل الجبال ذهبا ما بلغتم اعمالهم» پس در این حدیث هم مخاطب خاص است و هم درباره شخص خاصی سفارش شده است از این جهت، این حدیث را نمیتوان دلیل بر عدالت تمامی صحابه دانست
ثانیا: نکته جالب دیگر اینکه همین داستان درباره عبدالرحمن بن عوف نیز روایت شده است لذا احمد بن حنبل در مسندش مینویسد: حدثنا احمد بن عبدالملک حدثنا زهیر بن حمید الطویل عن انس قال: کان بین خالد بن الولید و عبدالرحمن بن عوف کلام فقال خالد لعبدالرحمن تستطیلون علینا بایام سبقتمونا بها؟ فبلغنا ان ذلک ذکر للنبی ص فقال: دعوا لی اصحابی فوالذی نفسی بیده لو انفقتم مثل احد او مثل الجبال ذهبا ما بلغتم اعمالهم»[۸]
احمد بن عبدالمالک به سند خود از انس روایت کرده است که گفت میان خالد بن ولید و عبدالرحمن بن عوف درگیری لفظی پدید آمد خالد به عبدالرحمن گفت به سبب ایامی که در اظهار اسلام از ما پیشی گرفتی، فخ فروشی میکنید؟ یه ما رسیده است که این جریان برای پیامبر بیان شد آنگاه پیامبر فرمود: اصحاب مرا به خاطر من راحت بگذارید پس قسم به آن کس که جانم بدست اوست چنانچ به وزن احد یا به وزن کوهها طلا انفاق کنید به ثواب اعمال آنها نمیرسید»
در این روایت به چند نکته باید توجه کرد: نکته اول: با یک نگاه گذرا به شرح حال خالد بن ولید، معلوم میشودکه شخصیتی بسیار جسور و هتاک بوده است و این صفت، صفت ثابتی چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام بوده است نکته دوم: اینکه خالد در تمام جنگهای مشرکین علیه رسول خدا در صف مشرکین بوده بلکه امیر لشکر آنان بوده است لذا ابنحجر در شرح حال او مینویسد: خالد بن الولید...کان احد اشراف قریش فی الجاهلیة وکان الیه اعنةالخیل فی الجاهلیة و شهد مع کفار قریش الحروب الی عمرة الحدیبییة کما ثبت فی الصحیح انه کان علی خیل قریش طلیعة ثم اسلم فی سنة سبع بعد خبیر و قیل قبلها ووهم من زعم انه اسلم سنةخمس»[۹]
خالد بن ولید... یکی از اشراف قریش در جاهلیت بوده و در تمام جنگها تا صلح حدیبییه همرا کفار قریش بوده است چنان که در صحیح ثبت شده، او طلیعه دار لشکر قریش بود سپس در سال هفتم پس از جنگ خیبر اسلام آورد قول ضعیفی گفته استکه پیش از آن اسلام آورد و هر که گمان کند که او در سال پنجم اسلام آورده، توهم است. با صرف نظر از این نکات و تحلیل، آنچه در این بحث اهمیت دارد، بی ارتباط بودن این حدیث با مدعای آنان یعنی عدالت تمامی صحابه است. زیرا این حدیث بر فرض اثبات سند ودلالت آن، بر عدهای از صحابه دلالت دارد نه تمامی صحابه پس دلیل اخص از مدعاست و با این دلیل نمیتوان عدالت تمامی صحابه را ثابت نمود.
متن حدیث چهارم
قال رسول الله ص لعل الله اطلع علی اهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد وجبت لکم الجنة او قد غفرت لکم»[۱۰] پیامبر ص فرمود: خداوند در مورد اهل بدر (اصحابی که در بدر با دشمنان خدا جنگیدند) فرمود: هر کاری که میخواهید انجام دهید زیرا بهشت برای شما واجب شده است یا اینکه همه گناهان شما را بخشیدم. اهل سنت این حدیث را برای عدالت تمامی صحابه استدلال کردند.
نقد و بررسی
هر چند که بخاری این حدیث را به علی بن ابیطالب اسناد میدهد ولی شان علی بن ابیطالب اجل است از اینکه این حدیث را از پیامبر ص نقل کند زیرا مضمون این حدیث شهادت بر کذب است چطور ممکن است که پیامبر ص به تعدادی از صحابه که تعدادشان سیصد نفرند، اجازه بدهد که هر کاری که دلشان خواست، انجام دهند اگرچه مرتکب گناهان و معاصی کبیره بشوند ویا اینکه زمین را با ریختن خون دیگران، رنگین کنند
در حالیکه خداوند در قدآن کریم به شخص پیامبر میفرماید: اگر مشرک بشوی تمام اعمالت نابود میشود و از زیان کاران خواهی بود «وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(زمر/65).
آیا معقول است که خداوند نسبت به پیامبر خاتم و سایر پیامبران، این طور سختگیری کند اما نسبت به اصحاب بدر این طور صحبت کند و آنها رادر انجام هر کاری و لو گناه کبیره آزاد بگذارد و آنها را بشارت به بهشت بدهد؟
و از طرفی دیگر این حدیث نسبت به حاطب بن ابی بلتعة است که برای مشرکین جاسوسی میکرد چطور میتوان قبول کرد؟ که این شخص وارد بهشت شود؟ در حالی که در اسلام کسی که مسلمان باشد و برای کفار و به مصلت مشرکین جاسوسی نماید کشته یا شکنجه یا تعزیر میشود (بر حسب اختلاف در مذاهب)
چون اصل حدیث که بخاری از علی بن ابیطالب، نقل کرده، چنین است: اخرج البخاری عن علی ع قال: بعثنی رسول الله ص و ابامرشد و الزبیر و کلنا فارس، قال: انطلقوا حتی تاتوا روضة خاخ، فان بها امراة من المشرکین معها کتاب من حاتب بن ابی بلتعة الی المشرکین فادرکناها تسیر علی بعیر لها حیث قال رسول الله فقلنا: الکتاب، فقالت: ما منا کتاب فانخناها فالتمسنا فلم نر کتابا فقلنا: ما کذب رسول الله لتخرجن الکتاب او لنجردنک فلما رات...»[۱۱]
پس بنابراین، این حدیث که حاطب برای مشرکین و بر علیه مسلمانان و پیامبر ص جاسوسی میکرد هر چند که حاطب جزو بدریین بوده و در جنگ بدر حضور داشته است اما بعد از جنگ بدر منحرف شده است و صحت این حدیث و اسناد آن به پیامبر نمیتواند درست باشد و در نهایت این حدیث نمیتواند دلیل برای عدالت صحابه باشد.
متن حدیث پنجم
اخرج البخاری فی کتاب فضائل اصحاب النبی ص عن عمران بن حصین یقول: قال رسول الله ص: «خیر امتی قرنی ثم الذین یلونهم قال عمران: فلا ادری اذکر بعد قرنه قرنین او ثلاثا ثم ان بعدکم قوما یشهدون و لایستشهدون ویخونون و لا یؤتمنون و ینذرون و لا یفون و ینظر فیهم اسمن»[۱۲]
بخاری در کتاب فضائل صحابه از قول پیامبر نقل کرده که فرموده است: بهترین امت من، امت قرن من است سپس امت بعد از آن که نزدیک امت من بودهاند و سپس امت پس از آن که شامل تمام صحابه و تابعین و پس از آن میشود سپس عمران میگوید: نمیدانم آیا پیامبر بعد از قرن خویش، دو قرن را گفت یا سه قرن؟ و از طریق دیگر از پیامبر چنین نقل میکند: قال ص: خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادته»[۱۳]
بررسی و نقد
در این حدیث میگوید: بهترین مردم، مردم زمان من هستند سپس گروهی که پس از آنان میآیند آنگاه کسانی که در مرتبه بعدی هستند سپس مردمی میآیند که شهادت و سوگند آنه ارزشی ندارد.
ابن حجر
در [۱۴] که شرحی بر صحیح بخاری است، قرن را به معنای زمان گرفته است و میگوید: واتفقوا ان آخر من کان من اتباع التابعین ممن یقبل قوله من عاش الی حدود العشرین و ماتین و حتی هذا الوقت ظهرت البدع ظهورا فاشیا و اطلقت المعتزلة...»
آخرین فرد از طبقه سوم (تابعان تابعین) در سال 220 هجری درگذشته است و این مقدار زمان، بهترین زمانها ست و پس از آن بدعتها آشکار شد معتزله آزاد گشتند فلاسفه سر بلند کردند و محدثان مورد امتحان قرار گرفتند و پیوسته این کاهش تا به زمان ما جریان دارد.
ابن حجر در صدق واژه قرن، را جمعی میداند که در یک زمان معین میتواند صد و یا کمتر از آن باشد، قرار گرفتهاند وحال آنکه از منظر قرآن، مقیاس در صدق این واژه بر هر گروهی، چیز دیگری است کلمه قرن در قرآن، بسیار بکار برده شده است وقتی با دقت در آن، چه بصورت مفرد و یا جمع، بدست میآید، مینگریم واژه قرن بسان اقتران بمعنی نزدیکی و همراهی است و ملاک و معیار در صدق آن بر هر گروهی، وجود یک رابطه فرهنگی یا حکومتی و یا عقیدتی در میان آنها ست تا روزی کمه منقرض شوند بنا بر این ممکن است بشتر و یا کمتر از صد سال باشد و لذا نفس صد سال ملاک نیست.
ابن منظور در لسان العرب چنین میگوید: القرن: الامة تاتی بعد الامة»[۱۵] قرن، امتی پس از امت است ولی ا زهری در تهذیب اللغة چنین میگوید: ان القرن اهل کل مدة کان فیها نبی او کان فیها طبقة من اهل العلم»[۱۶] قرن امتی است که در میان آنان پیامبر ی ظاهر شده یا در میان آنان دانشمند سرشناسی وجود داشته باشد آنچه ازهری گفته درست مطابق قرآن است مفهوم قرآنی قرن عبارت است از جمعی که با پیوندی خاص و به تعبیر علمی با رابطه خاصی کنار هم زندگی کنند این رابطه گاهی دین و گاهی حکومت و احیانا وجود پیامبر و یا دانشمندی است که به آن جمع و حدت میبخشد.
پس خیرالقرون که در حدیث آمده باعتبار وجود پیامبر اسلام است که مثل نوری در میان ظلمت و گمراهی و تاریکی درخشید و بوسیله آن، شرک و بتپرستی از بین رفته و توحید و یکتاپرستی جای آن را گرفت پس ظاهر روایت چنین است: 1 – الصحابه (در قرنی که پیامبر مبعوث شد و حضور داشت) 2 – التابعون (آن کسانی که نزدیک صحابه زمان پیامبر بودهاند) 3 – تابعوالتابعین (آن کسانی که بعد از تابعین آمدهاند) پس هر کسی که نزدیک به زمان پیامبر ص بوده، او افضل از افراد پس از خودش است این سه قسم را میتوان از ظاهر روایت فهمید و بر داشت کرد.
ولی آنچه که در تاریخ اتفاق افتاد خلاف آن است زیرا منظور از یلونهم، تابعین است و در میان همین تابعین، امویها وجود دارند آیا عصر امویها را براستی میتوان بهترین قرنها نامید در حالیکه در میان همین امویها افرادی بودند که خون بسیاری از افراد پاک و بیگناه را ریختند و حتی فرزند پیامبر اسلام یعنی حسین بن علی بن ابیطال ع را در سرزمین کربلا بقتل رساندند و اولاد و اصحاب و یاران آن امام را نیز به قتل رساندند و حرمت کعبه، خانه خدارا هتک کردند.
و هم چنین حجاج بن یوسف سقفی چه جنایاتی را که در طول تاریخ مرتکب شد آیا همه اینها را میتوان نادیده گرفت؟ و این عصر را بهترین عصر نامید و مردم آن را بهترین مردم دانست؟
و بر فرض صحت این روایت و نادیده گرفتن همه حوادث تاریخی، با این روایت نمیتوان عدالت جمیع صحابه را ثابت کرد زیرا این حدیث فثط عدهای از صحابه را ستایش میکند نه همه آنان را. و فضیلت برخی صحابه را بیان میکند و ثابت میکند که برخی صحابه افضل از غیرشان بودند.
متن حدیث ششم
پیامبر در حجه الوداع چنین فرمود: «نصرالله امرا سمع مقالتی فوعاها و حفظها و بلغها من تبلغه یا ایها الناس لیبلغ الشاهد الغائب فرب حامل فقه لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه»[۱۷] خداوند یاری کند هر بندهای را که سخن مرا شنید و آن را حفظ کرد و سپس به کسی که آن را نشنیده، رساند...»
استدلال اهل سنت
اهل سنت به این حدیث استدلال کردند به اینکه اگر اصحاب عادل نبودند چگونه پیامبر به آنها اعتماد میکرد؟ پس چون که آنها عادل بودند پیامبر به آنها اعتماد کردند که هر یک از آنها سخن اورا به کسانی که نشنده اند، برساند. البته این حدیث در کتب معتبر تاریخی و حدیثی شیعه و سنی مانند سیره ابنهشام، کافی، خصال صدوق، بحار الانوار و تحف العقول و طبقات ابنسعد و مسند احمد وکنزالعمال والمستدرک وسایر منابع حدیثی اهل سنت آمده است
نقد و بررسی
اولا: در این روایت پیامبر ص به اصحاب فرمودند: این حدیث را حفظ کنید و به دیگران که غائب هستند و این حدیث را نشنیدند، منتقل کنیدواین کلام پیامبر فقط تشویقی است برای نقل احادیث برای صحابه نه تایید صد در صد آنان.
واینکه گفته میشود که اگر صحابه عادل نبودند چگونه پیامبر به آنها اعتماد میکرد؟ در جواب باید گفت این اعتماد پیامبر به تک تک افراد صحابه از کجای کلام پیامبر بدست میآید؟ واگر در میان صحابه تعداد زیادی قابل اعتماد بوده و تعدادی هم قابل اعتماد نبوده باشند آیا معقول نیست که پیامبر بفرماید: شما این حدیث مرا حفظ کنید و به دیگران منتقل کنید و خداوند شمارا یاری کند؟ ثانیا: این روایت اصلا ارتباطی به عدالت صحابه ندارد. زیرا پیامبر میفرماید: ای اصحاب من شما که حاضر هستید و کلام مرا میشنوید به آن افراد غائب برسانید و لذا در ذیل حدیث میفرماید: فرب حامل فقه لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه»
که این جمله شاهد است که حامل علم و دانش و فقه و رساندن آن به دیگران چه قرب و منزلتی دارد. پس تا این جای بحث، حدیث مهم و معتبری وجود نداشته است تا بوسیله آن بتوان عدالت جمیع صحابه را ثابت نمود و آنچه که بیان شد یا از حیث سند ضعیف و مردود بود ویا اینکه از حیث دلالت تمام نبوده است ویا اینکه از حیث متن مخدوش بوده است و از مجموع این احادیث و سایر احادیث دیگر، فضیلت و مدح و ستایش صحابه بدست میآید و ثابت میشود که بسیاری از صحابه از افراد عادی دیگر ممتاز بودهاند اما عدالت آنها بوسیله این احادیث ثابت نشد
پانویس
- ↑ نویسنده: عبدالعلی باقری
- ↑ (مسند احمد ج 5 ص 54 و کنزالعمال ج 11 ص 532 و سنن ترمذی ج 12 ص 362)
- ↑ (الاصابة فی تمییز الصحابةج 1 ص 7)
- ↑ (الکامل فی الضعفاءج 4 ص 167)
- ↑ (لسان المیزان ج 3 ص 306 و میزاان الاعتدال ج 2 ص 452)
- ↑ (مسند احمد ج 3 ص 266 و مجمع الزوائد ج 10 ص 15)
- ↑ (المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 391)
- ↑ (مسند احمد ج 3 ص 266)
- ↑ (الاصابة فی تمییز الصحابة ج 2 ص 98)
- ↑ (صحیح بخاری ج 3 ص 11)
- ↑ (الموسوعة الفقیهة ج 10 ص 163)
- ↑ (صحیح بخاری ج 2 ص 249 و مسند احمد ج 5 ص 357 و صحیح مسلم ج 7 ص 185)
- ↑ (صحیح بخاری ج9 ص 442)
- ↑ کتاب فتح الباری ج 7 ص 6
- ↑ (لسان العرب ج 13 ص 333)
- ↑ (تهذیب اللغة ج 5 ص 84)
- ↑ (المستدرک علی اصحیحین ج 1 ص 284 و مند احمد ج 4 ص 80 و کنزالعمال ج 10 ص 228 و الکافی ج 1 ص 403