ابراهيم سلمو: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «<div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px; max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA50...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۶: | خط ۳۶: | ||
حاج ابراهیم ازدواج کرد و خداوند به او پنج فرزند داد: محمد عزت (مهندس)، صلاح الدین، صدیق، ابراهیم و همسر استاد محمد نجیب. | حاج ابراهیم ازدواج کرد و خداوند به او پنج فرزند داد: محمد عزت (مهندس)، صلاح الدین، صدیق، ابراهیم و همسر استاد محمد نجیب. | ||
= با اخوان المسلمین = | |||
وی پس از آشنایی با شهید امام حسن البناء در سال 1934 میلادی به اخوان المسلمین پیوست و در این باره می گوید: | |||
من از کودکی تا سال 1934 میلادی در همه جا با پدرم خدا را عبادت می کردم، به اخوان المسلمین پیوستم و بعد از آن سال 1939 میلادی ماندیم، اخوان خانه ای برای فقرا باز کرده بود و دریا مردم را می خورد. با پنج نفر از قایق پیاده شد و با دو نفر برگشت. | |||
اولین و آخرین کار برادران تجلیل از یتیمان و مادران بیوه آنها بود که برای این امر آبونمان می پرداختیم و در سال 1941 میلادی راهنمای حسن البنا نزد ما آمد و با هم آشنا شدیم و به عنوان بخشی از آشنایی به شرف راهنما گفتم: به خاطر خوابی که قبلاً دیدم کار دیگری می خواهیم و وقتی در بیداری با شما آشنا شدم بیشتر به او ایمان آوردم.در مورد خواب هم داشتم عیادت می کردم مکانی در دمیتا به نام میدان صلاح الدین. | |||
و در این مکان انباری برای اسلحه های سفید وجود دارد و اما خواب آن را در سرزمین هرم دیدم و هرم بسته بود و افراد زیادی پشت سر هم ایستاده بودند این در را به آنها گفتم پس برداشتم سنگی از هرم، پس در باز شد و به من گفتند داخل شو. فاتحه میخواندم، پس دیدم البنا از پشت با آنها نماز میخواند، و دیدم که صف یک نفر را گم کرده است. وارد شدم تا این خلاء را پر کنم و من مات و مبهوت از رویایی بلند شدم.. | |||
امام البناء به من فرمود: من حاضرم، کار پیدا می کنم و دلیلش این بود که در مسجد خطبه جمعه می خواند و بعد از آن که نیم ساعت خطبه را ایراد کرد، پایین آمد. ساعت اظهار نظر در مورد سوره کهف از بعد از ظهر تا نماز عصر بود و می خواست از سوره کهف پایین بیاید و مردم می خواستند دستش را ببوسند و شلوغ نمی شد و من متوجه شدم. چون مردم را متفرق کردم و راهی برای پایین آمدن او فراهم کردم، او را در آغوش گرفتم و به سوی خانه یکی از برادران اخوان به نام «محمد الدقایدی» رفتم و با نان عدس خوردیم و شنبلیله نوشیدیم. ، و دوباره از او خواستم کار کند، به من گفت: چیست؟ پس گفتم: «مانند صلاح الدین چوب و اسلحه می آوریم و با مردم بد می جنگیم.» گفت: «بله.» پس به من وقت داد و به مصر رفتیم. | |||
ابراهیم سلمو یکی از کسانی بود که لشکر دمیتا را تأسیس کرد و به رژیم ویژه پیوست و این موضوع را اینگونه تأیید می کند: (من به دستگاه ویژه پیوستم و تا سال 1951 میلادی هیچ کس از آن خبر نداشت، به همین دلیل این خبر در میان اخوان منتشر شد. تصادف). | |||
وی می افزاید: در مورد تعهدم به دمیتا، طبق تقسیم بندی، تعهدم به نماز، خانواده، گردان و تحصیل است، سپس از پدرم پرسیدم و او از عاشقان اخوان بود، به او گفتم که برمی گردند. افتخار ما از انگلیسی ها برای ماست و من از شما می خواهم که کار کنید. برادران و به من گفتند ما باید راه تو را بدانیم پس ما را از دست نده.<br> | |||
= در سرزمین فلسطین = | |||
=منبع= | =منبع= |
نسخهٔ ۱ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۲
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ۱۰:۲۲، ۱ اوت ۲۰۲۲؛
نام | ابراهیم سلمو |
---|---|
زاده | 1905 م / مصر |
درگذشت | 1974 م/ مصر |
دین و مذهب | اسلام، تسنن |
فعالیتها | همکاری با اخوانالمسلمین |
بسیاری از صالحان از دنیا چشم پوشی می کنند و سعادت ابدی خداوند را می خواهند، بنابراین نه به ظواهر دنیا و تابش خیره کننده آن، نه اطلاعات و نه جذابیت های آن مشغولند.
حاج ابراهیم محمد بشیر سلمو در روستای ازبت اللحم در استان دمیتا در سال 1919 میلادی از پدری کشاورز و برادران سخاوتمندی چون حاج فاطمه و حاج عبدالرشید به دنیا آمد که تحصیلات خود را در الازهر به پایان رساند و رئیس آن شد. یک مؤسسه دینی آموزش و پرورش و مسئول مؤسسه دینی بود و «سواد» که در جوانی درگذشت، سپس «علیه»، سپس «ابراهیم» و سپس «مامون» که شروع به تدریس کرد، کوتاهی کرد و در مسجد مشغول به کار شد و سرانجام اسعد که یک مؤسسه بود. نجار و پدرش پس از سنی نزدیک به 90 سالگی از دنیا رفت و او مردی متدین و حافظ تاریخ خلافت اسلامی بود و مادرش از خانواده ای متدین بود که رحمت الله علیه همه آنها بود.
حاج ابراهیم هیچ گونه تحصیلی ندید و در زراعت زمین که تنها منبع امرار معاش بود به پدر کمک می کرد و با ورود به نظام خصوصی برای تسهیل رفت و آمد به تجارت مشغول شد.
حاج ابراهیم ازدواج کرد و خداوند به او پنج فرزند داد: محمد عزت (مهندس)، صلاح الدین، صدیق، ابراهیم و همسر استاد محمد نجیب.
با اخوان المسلمین
وی پس از آشنایی با شهید امام حسن البناء در سال 1934 میلادی به اخوان المسلمین پیوست و در این باره می گوید:
من از کودکی تا سال 1934 میلادی در همه جا با پدرم خدا را عبادت می کردم، به اخوان المسلمین پیوستم و بعد از آن سال 1939 میلادی ماندیم، اخوان خانه ای برای فقرا باز کرده بود و دریا مردم را می خورد. با پنج نفر از قایق پیاده شد و با دو نفر برگشت.
اولین و آخرین کار برادران تجلیل از یتیمان و مادران بیوه آنها بود که برای این امر آبونمان می پرداختیم و در سال 1941 میلادی راهنمای حسن البنا نزد ما آمد و با هم آشنا شدیم و به عنوان بخشی از آشنایی به شرف راهنما گفتم: به خاطر خوابی که قبلاً دیدم کار دیگری می خواهیم و وقتی در بیداری با شما آشنا شدم بیشتر به او ایمان آوردم.در مورد خواب هم داشتم عیادت می کردم مکانی در دمیتا به نام میدان صلاح الدین.
و در این مکان انباری برای اسلحه های سفید وجود دارد و اما خواب آن را در سرزمین هرم دیدم و هرم بسته بود و افراد زیادی پشت سر هم ایستاده بودند این در را به آنها گفتم پس برداشتم سنگی از هرم، پس در باز شد و به من گفتند داخل شو. فاتحه میخواندم، پس دیدم البنا از پشت با آنها نماز میخواند، و دیدم که صف یک نفر را گم کرده است. وارد شدم تا این خلاء را پر کنم و من مات و مبهوت از رویایی بلند شدم..
امام البناء به من فرمود: من حاضرم، کار پیدا می کنم و دلیلش این بود که در مسجد خطبه جمعه می خواند و بعد از آن که نیم ساعت خطبه را ایراد کرد، پایین آمد. ساعت اظهار نظر در مورد سوره کهف از بعد از ظهر تا نماز عصر بود و می خواست از سوره کهف پایین بیاید و مردم می خواستند دستش را ببوسند و شلوغ نمی شد و من متوجه شدم. چون مردم را متفرق کردم و راهی برای پایین آمدن او فراهم کردم، او را در آغوش گرفتم و به سوی خانه یکی از برادران اخوان به نام «محمد الدقایدی» رفتم و با نان عدس خوردیم و شنبلیله نوشیدیم. ، و دوباره از او خواستم کار کند، به من گفت: چیست؟ پس گفتم: «مانند صلاح الدین چوب و اسلحه می آوریم و با مردم بد می جنگیم.» گفت: «بله.» پس به من وقت داد و به مصر رفتیم.
ابراهیم سلمو یکی از کسانی بود که لشکر دمیتا را تأسیس کرد و به رژیم ویژه پیوست و این موضوع را اینگونه تأیید می کند: (من به دستگاه ویژه پیوستم و تا سال 1951 میلادی هیچ کس از آن خبر نداشت، به همین دلیل این خبر در میان اخوان منتشر شد. تصادف).
وی می افزاید: در مورد تعهدم به دمیتا، طبق تقسیم بندی، تعهدم به نماز، خانواده، گردان و تحصیل است، سپس از پدرم پرسیدم و او از عاشقان اخوان بود، به او گفتم که برمی گردند. افتخار ما از انگلیسی ها برای ماست و من از شما می خواهم که کار کنید. برادران و به من گفتند ما باید راه تو را بدانیم پس ما را از دست نده.
در سرزمین فلسطین
منبع
- ر.ک: مدخل ابراهیم سلمو در ویکیاخوان؛ ikhwanwiki.com..