هانی بن عروه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۹: خط ۱۰۹:


ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى‌، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مى‌ترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق‌های قصر، زندانی کنند<ref>شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.</ref>.
ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى‌، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مى‌ترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق‌های قصر، زندانی کنند<ref>شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.</ref>.
==حمایت مذحجیان از هانی==
هنگامی که عمرو بن حجاج زبیدى شایعه کشته شدن هانی را شنید نزد قبیله مذحج آمده و با عده بسیارى‌ از آنان کاخ ابن زیاد را به محاصره در آوردند، عبیدالله که اوضاع را نابسامان دید از «شریح قاضی» خواست تا با هانی ملاقات کند و خبر سلامتی او را به مذحجیان برساند.
چون شریح به ملاقات هانی رفت، هانی فریاد برآورد که: اى خدا! اى مسلمانان! مگر افراد قبیله‌ام مرده‌اند؟ افراد با ایمان کجایند؟ اهل بصیرت کجا هستند؟ ایـن سـخـنان را مى‌گفت و خون بر محاسن سفیدش می‌ریخت.
سپس گفت: به گمانم این فریاد قبیله مذحج و پیروان من است، اگر ده تن از آنان وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد.
شریح پس از شنیدن این سخنان به نزد قبیله مذحج آمد و گفت: به فرمان امیر با هانی ملاقات کردم و او زنده است.
عمرو بن‌ حجاج و همراهانش بی آن که توضیح بیشتری از شریح قاضی بخواهند گفتند: اکنون که هانی کشته نشده است خداى را سپاس گزاریم! سپس از اطراف قصر پراکنده شدند<ref> شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص51 - 50.</ref>.
عـبـداللّه بـن حـازم مـى‌گـویـد: بـه خـدا فـرسـتـاده مـسـلم بـن عقیل بودم که به سوی قصر بروم تا از وضعیت هانى آگاه شوم، چون دیدم او را زدند و به زندان افـکـنـدنـد، بـر اسـب خـویـش سـوار شـدم و نـخـسـتـیـن کـسـى بـودم کـه نـزد مـسـلم بـن عـقـیـل رفـتـه و خـبـرهـا را بـه وى دادم، نیز زنانى از قبیله مراد را دیدم که جمع شده و فریاد «یا عـبـرتـاه، یـا ثکلاه» سر مى‌دادند<ref>شیخ مفید، پیشین، ج ‌2، ص 52 - 51 و الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج ‌5، ص 368.</ref>.


=پانویس=
=پانویس=