کاربر:هاشمی/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:
بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام روات آن موثق هستند.
بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام روات آن موثق هستند.


=====راوی پنجم عبدالله بن أنس بن مالك =====
=====راوی پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك =====
روايت پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ابن حجر عسقلاني مي نويسند:<br>
روايت پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ابن حجر عسقلاني مي نويسند:<br>



نسخهٔ ‏۲۴ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۳۹


حدیث طیر مشوی
یكی از روایاتی که ولایت و برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام بر تمام خلايق را ثابت می‌کند، روايت طير مشوي است. طبق اين روايت: روزي مرغ برياني را خدمت رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) هديه آوردند، آن حضرت قبل میل‌کردن، دستانش را به سمت آسمان بلند كرده و دعا فرمود: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ. خدايا محبوب‌ترین مخلوق از نظر خودت بياور تا با من از اين غذا نوش‌جان نمايد». عایشه و حفصه كه شاهد ماجرا بودند به پدرشان خبر دادند، آن دو به نوبت خودشان را رساندند تا با پيامبر هم‌سفره باشند و اين مقام بسيار بلند و ارزشمند نصيب آنان شود؛ اما رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آن‌ها را از در خانه‌شان پس فرستادند و نپذیرفتند. أنس بن مالك می‌گوید كه من دوست داشتم اين شخص سعد بن عباده از قبيله خودم باشد؛ اما ديدم كه علي بن أبي طالب علیه‌السلام آمد ولی من تا سه بار اجازه ورود ندادم تا اين كه آن حضرت صداي خودشان را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله رساندند و پيامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) دستور دادند اجازه ورود بدهم، اميرمؤمنان علیه‌السلام وارد شدندو با رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) از آن غذا نوش‌جان كردند. اما اهل سنت علی رغم نقل متعدد این روایت، اشکال‌هایی به آن دارند که مناسب است تبیین شده و جواب داده شود.

متن حدیث نبوی طیر مشوی

اهدِی لِرَسولِ اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) حِجلٌ مَشوی بِخُبزِهِ وصِنابِهِ، فَقالَ رَسولُ‌اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): اللّهُمَّ ائتِنی بِأَحَبِّ خَلقِک إلَیک؛ یأکلُ مَعی مِن هذَا الطَّعامِ. فَقالَت عائِشَةُ: اللّهُمَّ اجعَلهُ أبی. وقالَت حَفصَةُ: اللّهُمَّ اجعَلهُ أبی قال أنَسٌ: وقُلتُ: اللّهُمَّ اجعَلهُ سَعدَ بنَ عُبادَةَ. قالَ أنَسٌ: فَسَمِعتُ حَرَکةً بِالبابِ، فَخَرَجتُ، فَإِذا عَلِی بِالبابِ، فَقُلتُ: إنَّ رَسولَ اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) عَلى حاجَةٍ، فَانصَرَفَ. ثُمَّ سَمِعتُ حَرَکةً بِالبابِ، فَخَرَجتُ، فَإِذا عَلِی بِالبابِ، فَقُلتُ: إنَّ رَسولَ اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) عَلى حاجَةٍ، فَانصَرَفَ. ثُمَّ سَمِعتُ حَرَکةً بِالبابِ، فَسَلَّمَ عَلِی، فَسَمِعَ رَسولُ اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) صَوتَه فَقالَ: انظُر مَن هذَا. فَخَرَجتُ فَإِذا هُوَ عَلِی، فَجِئتُ إلى رَسولِ اللّهِ(ص) فَأَخبَرتُهُ، فَقالَ: ائذَن لَهُ. فَدَخَلَ عَلِی، فَقالَ رَسولُ اللّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): اللّهُمَّ وإلَی، اللّهُمَّ وإلَی.[۱]

اشکالات اهل‌سنت به حدیث طیر مشوی:

اشكال اول: سند روایت صحیح نیست.

جواب اشکال اول:

این حدیث از راویان متعددی مثل:

  • امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)؛
  • أنس بن مالك؛
  • عبدالله بن العباس؛
  • أبو سعيد الخدري؛
  • سفينة خادم رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله وسلم)؛
  • سعد بن أبي وقاص؛
  • عمرو بن العاص؛
  • أبو الطفيل عامر بن واثلة؛
  • يعلي بن مرة از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)

نقل شده که سندهای حدیث را مورد بررسی قرار می دهیم:

راوی اول: سفينه، خادم رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)

ابوالقاسم طبراني در كتاب المعجم الكبير می‌نویسد: حَدَّثَنَا عُبَيْدٌ الْعِجْلِيُّ، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ، ثنا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ، عَنْ سَفِينَةَ، مَوْلَي النَّبِيِّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) أَنَّ النَّبِيَّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) أُتِيَ بِطَيْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): «اللَّهُمَّ وَالِ». از سفينه خادم رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) نقل شده است كه براي رسول خدا مرغي آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا ! محبوب‌ترین مخلوق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد»؛ پس علي علیه‌السلام آمد و رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فرمود: « خدايا علي علیه‌السلام را دوست بدار».[۲]

بررسي سند روايت:

عبيد العجلي: عبيد العجلی. الحافظ الإمام المجود أبو علي الحسين بن محمد بن حاتم البغدادي تلميذ يحيي بن معين. قال الخطيب: كان ثقة متقنا حافظا.[۳] وقال أحمد بن المنادي: كان من المتقدمين في حفظ المسند خاصة. عبيد العجل، حافظ، پيشوا، كسي كه خيلي خوب حفظ مي كرد و شاگرد يحيي بن معين بود. خطيب گفته: او ثقه، استوار و حافظ بود. احمد بن منادي گفته: او از پيشروان در حفظ روايات مسند بود.

إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ: از روات صحيح مسلم: ذهبي در شرح حال او می‌نویسد: إبراهيم بن سعيد الجوهري الحافظ أبو اسحاق البغدادي أحد الاعلام سمع ابن عيينة وابا معاوية وعنه الستة سوي البخاري وابو حاتم وابن صاعد وخلق. قال الخطيب كان ثقة ثبتا مكثرا صنف المسند. وقال أبو العباس البراثي قال أحمد بن حنبل: هو كثير الكتاب اكتبوا عنه. وقال النسائي ثقة.[۴] ابراهيم بن سعيد الجوهري، حافظ ابوإسحاق بغدادي، يكي از مشاهير بود. تمام نويسندگان صحاح سته ـ غير از بخاري ـ از او روايت نقل کرده‌اند. خطيب گفته: او ثقه و مورد اعتماد بود، زياد روايت نقل مي كرد و كتاب مسند داشته نوشته است. ابوالعباس براثي از احمد بن حنبل نقل كرده كه گفت: او كتاب زيادي داشت، از او روايت نقل كنيد، نسائي گفته: او ثقه بود.

خود ذهبي بعد از روايتي كه در مذمت او وارد شده می‌گوید: قلت: لا عبرة بهذا وإبراهيم حجة بلا ريب. من مي گويم: اين اشكال ارزش توجه ندارد، ابراهيم بدون ترديد حجت (كسي كه سيصد هزار روايت با سند، متن و تاريخ روايت حفظ بوده ـ بود.

ابن حجر عسقلاني در باره او می‌گوید: إبراهيم بن سعيد الجوهري أبو إسحاق الطبري نزيل بغداد ثقة حافظ تكلم فيه بلا حجة من العاشرة مات في حدود الخمسين [۵] ابراهيم بن سعيد، ساكن بغداد، مورد اعتماد و حافظ بود. در باره او بدون مدرك و دليل سخن گفته شده (ايراد گرفته‌اند).

حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ از روات بخاري و مسلم: الحسين بن محمد بن بهرام التميمي أبو أحمد أو أبو علي المروذي بتشديد الراء وبذال معجمة نزيل بغداد ثقة من التاسعة مات سنة ثلاث عشرة أو بعدها بسنة أو سنتين ع[۶] حسين بن محمد بن بهرام، ساكن بغداد و مورداعتماد بود.

سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ: از روات بخاري و مسلم: ازآنجایی‌که سليمان قرم روايات زيادي را در فضائل اهل‌البیت علیهم‌السلام نقل كرده، علماي اهل‌سنت او را تضعيف کرده‌اند، غافل از اين كه او از روات بخاري و مسلم است و اين دو كتاب كه از ديدگاه آن‌ها صحیح‌ترین كتاب! بعد از قرآن كريم است از او روايت دارند؛ به همين خاطر تلاش دوباره کرده‌اند كه او را توثيق نمايند؛ مثلاً شمس‌الدین ذهبي با اين كه در کتاب‌های ديگر او را تضعيف كرده است. اما نام او را در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» آورده است. سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره... سليمان بن قرم، احمد بن حنبل و ديگران او را توثيق کرده‌اند.[۷]

مزي در تهذيب الكمال تصريح می‌نویسد: استشهد به البخاري، وروي له الباقون سوي ابن ماجة.[۸] بخاري ـ به عنوان شاهد ـ و ديگر صاحبان صحاح سته، غير از ابن ماجه از او روايت کرده‌اند. به‌هرحال همين كه او در بخاري و مسلم روايت دارد، كفايت می‌کند و وثاقت او ثابت می‌شود. فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ فطر بن خليفه نيز به‌خاطر اين كه شيعه بوده، تضعيف شده است؛ اما چون از روات بخاري است، علماي متأخر علم رجال از تضعيف او پشيمان شده و تلاش کرده‌اند كه او را توثيق كنند، ذهبي در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» در باره او می‌نویسد: فطر بن خليفة م. صدوق وثق وقال الجوزجاني زائغ غير ثقة وقال الدارقطني زائغ لا يحتج به وغمزه ابن المديني له في البخاري حديث. فطر بن خليفه، از روات مسلم، راستگو بود و توثيق شده است. جوزجاني گفته رواياتش منحرف و غير قابل اعتماد بوده، دارقطني گفته منحرف بود و به روايات او احتجاج نمی‌شود، ابن مديني نيز به او اشكال گرفته؛ اما در بخاري يك روايت دارد.[۹] و در كتاب الكاشف می‌نویسد: فطر بن خليفة المخزومي مولاهم الحناط عن أبي الطفيل وعطاء الشيبي ومولاه عمرو بن حريث الصحابي وعن مجاهد والشعبي وعنه القطان ويحيي بن آدم وخلق شيعي جلد وثقه أحمد وابن معين. فطر بن خليفه، احمد بن حنبل و يحيي بن معين او را توثيق کرده‌اند.[۱۰] عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ از روات بخاري و مسلم.عبد الرحمن بن أبي نعم. الإمام الحجة القدوة الرباني أبو الحكم البجلي الكوفي.[۱۱]عبد الرحمن بن أبي نعم، پيشوا، حجت و رهبر رباني بود. بنابراين تمام روات اين روايت موثق بودند؛ پس در صحت روايت هيچ ترديدي نيست.

راوی دوم: سدي كبير

روايت دوم: سدي كبير از أنس بن مالك ابويعلي حنبلي در مسند خود و نسائي در خصائص اميرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل کرده‌اند: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ. [۱۲] از أنس بن مالك نقل شده است كه در نزد رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوقت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس ابوبكر آمد، رسول خدا او را بازگرداند، عمر نيز آمد و باز رسول خدا او را رد كرد؛ سپس علي علیه‌السلام آمد و رسول خدا صلی‌الله عليه وآله به او اجازه داد. همين روايت را با همين سند إبن أثير و إبن عساكر از ابويعلي نقل کرده‌اند؛ اما در نقل اين دو نفر از عثمان و ابوبكر نام برده شده كه رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) اجازه ورود به آن‌ها را نداده است: أَنبأَنا المنصور بن أَبي الحسن الفقيه بإِسناده إِلي أَبي يعلي: حدثنا الحسن بن حماد، حدثنا مسهر بن عبدالملک، ثقة، حدثنا عيسي بن عمر، عن السدي، عن أَنس بن مالك: أَن النبي كان عنده طائر، فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك إِليك يأكل معي من هذا الطائر. فجاءَ أَبو بكر فرده ثم جاءَ عثمان فرده، فجاءَ علي فأَذن له.[۱۳] ازآنجایی‌که اجازه ورود ندادن به خلفاي سه گانه، نقيصه بزرگي براي آن‌ها محسوب می‌شود و دست كم برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام را بر اين سه خليفه به صورت قطعي و مشخص ثابت می‌کند، برخي از علماي اهل‌سنت كه خيال مي کرده‌اند مي توانند اين نقيصه بزرگ را كه در كتب اهل‌سنت آمده است از خلفاي سه گانه دور كنند، به جاي نام هر يك از آن‌ها از كلمه «رجل» استفاده کرده‌اند؛ درحالی‌که سند همان سندي است كه ابويعلي آورده است. عبدالله بن عدي جرجاني در الكامل في الضعفاء، مطهر بن طاهر مقدسي در ذخيرة الحفاظ و ابن جوزي حنبلي در العلل المتناهيه اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده‌اند: ... عن إسماعيل بن عبد الرحمن السدي عن أنس بن مالك ان النبي صلی‌الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم آتني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر فجاء رجل فرده ثم جاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه قال الشيخ وهذا من هذا الطريق ما أعلم رواه غير مسهر ولمسهر غير ما ذكرت وليس بالكثير[۱۴] ... حديث: إن النبي (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)( كان عنده طائر فقال: «اللهم ائنني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر»؛ فجاء رجل، فرده، ثم جاء رجل، فرده، ثم جاء علي بن أبي طالب، فإذن له، فاكل معه.[۱۵]

... عن اسماعيل بن عبدالرحمن السدي عن انس ان النبي صلی‌الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم ائتني بأحب خلقك اليك يأكل معي من هذا الطير فجاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه[۱۶]

غافل از اين كه ممكن است ديگر علماي سني با نقل درست روايت، ميزان امانت داري اين افراد را براي همگان روشن نمايند. بررسي سند روايت: الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ: الحسن بن حماد الضبي الكوفي عن المطلب بن زياد والمحاربي وعنه أبو يعلي والسراج والنسائي بواسطة ثقة توفي 238 س.[۱۷] حسين بن حماد، ثقه بود.

مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک: خود ابويعلي او را در اصل روايت توثيق كرده است؛ پس نيازي به بررسي بيشتر نيست. عِيسَي بْنُ عُمَرَ: عيسي بن عمر الأسدي الكوفي المقرئ صاحب الحروف ويعرف بالهمداني لا عيسي بن عمر البصري الثقفي صاحب النحو عن عطاء وعمرو بن مرة والمسيب بن عبد خير وعنه الفريابي وعبيد الله وخلاد بن يحيي وخلق قال أحمد ليس به بأس مات 156 ت س[۱۸] عيسي بن عمر... احمد بن حنبل گفته: اشكالي در او نيست.

إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ: از راويان مسلم و ساير صحاح سته: إسماعيل بن عبد الرحمن الأعور السدي الكوفي مولي زينب بنت قيس بن مخرمة من بني عبد مناف قرشي سمع أنسا ومرة الهمداني سمع منه شعبة والثوري وزائدة قال لنا مسدد حدثنا يحيي قال سمعت بن أبي خالد يقول السدي أعلم بالقرآن من الشعبي قال علي وسمعت يحيي يقول ما رأيت أحدا يذكر السدي الا بخير وما تركه أحد.[۱۹] اسماعيل بن عبد الرحمن... يحيي گفته كه از إبن أبي خالد شنيدم كه مي گفت: سدي در قرآن از شعبي داناتر بود. علي بن مديني گفته كه از يحيي بن معين شنيدم كه مي گفت: نديدم كسي را كه از سدي جز به نيكي ياد كند و نديدم كه كسي روايت او را ترك نمايد.

مزي بعد از نقل دیدگاه‌های علماي رجال در باره سدي، می‌نویسد: روي له الجماعة سوي البخاري.[۲۰] تمام نويسندگان صحاح سته، غير از بخاري، از او روايت نقل کرده‌اند.

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است.

راوی سوم: يحيي بن كثير

روايت سوم: يحيي بن كثير از أنس بن مالك ابوالقاسم طبراني در المعجم الكبير می‌نویسد: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: نا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، قَالَ: نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَنَا الأَوْزَاعِيُّ، عَنْ يَحْيَي بْنِ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أَهْدَتْ أُمُّ أَيْمَنَ إِلَي النَّبِيِّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) طَائِرًا بَيْنَ رَغِيفَيْنِ، فَجَاءَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فَقَالَ: " هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ؟ " فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ، يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) مَشْغُولٌ، وَإِنَّمَا دَخَلَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) مِنَ الطَّائِرِ شَيْئًا، ثُمَّ رَفَعَ يَدِهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَيْنِي وَبَيْنَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): " أَدْخِلْهُ مَنْ كَانَ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): " وَالِي يَا رَبِّ " ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَأَكَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) حَتَّي فَرَغَا.[۲۱] از أنس بن مالك نقل شده است كه گفت: ام أيمن مرغي را در ميان دو تكه نان به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه كرد؛ وقتي رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) آمد سؤال كرد: آيا چيزي در نزد شما هست؟ پس مرغ را آ وردند؛ آن حضرت دستانش را بلند كرد و فرمود: خدايا محبوب‌ترین خلائق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي علیه‌السلام آمد، من گفتم: رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) مشغول است، مدتي بعد دو باره رسول خدا وارد شد و كمي از مرغ را خود و دوباره دعا كرد: خدايا محبوب‌ترین خلائق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي علیه‌السلام آمد، بين من و او سر و صدا شد؛ پس رسول خدا گفت: هر كس كه هست بگذار وارد شود، پس داخل شد، رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. اين سخن را سه بار تكرار كرد؛ پس علي با پيامبر از آن مرغ خورد تا هر دو دست كشيدند.

بررسي سند روايت:

أحمد بن محمد بن عبد العزيز بن الجعد الوشاء. الشيخ الثقة العالم أبو بكر أحمد بن محمد بن عبدالعزيز بن الجعد الوشاء البغدادي... وقد قال الدارقطني لا بأس به.[۲۲]الوشاء، شيخ، مورد اعتماد، دانشمند و... دارقطني گفته: اشكالي در او نيست.

سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ: از راويان صحيح مسلم است: سلمة بن شبيب أبو عبد الرحمن النيسابوري الحافظ بمكة عن أبي أسامة ويزيد وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والروياني حجة مات 247 م 4[۲۳]سلمة بن شبيب، مسلم و چهار نفر ديگر نويسندگان صحاح از او روايت نقل کرده‌اند، او حجت بود.

عَبْدُ الرَّزَّاقِ الصنعاني: از روات بخاري و مسلم است: عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بكر الصنعاني أحد الأعلام عن بن جريج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادي والدبري صنف التصانيف مات عن خمس وثمانين سنة في 211 .[۲۴] عبد الرزاق صنعاني، يكي از مشاهير بود.

عبد الرحمن بن عمرو الأوزاعي: از روات بخاري و مسلم: عبد الرحمن بن عمرو شيخ الإسلام أبو عمرو الأوزاعي الحافظ الفقيه الزاهد عن عطاء ومكحول ومحمد بن إبراهيم التيمي ورأي محمد بن سيرين وعنه قتادة ويحيي بن أبي كثير شيخاه وأبو عاصم والفريابي وكان رأسا في العلم والعبادة مات في الحمام في صفر 157 [۲۵] عبد الرحمن بن عمرو، شيخ الإسلام، حافظ، فقيه و زاهد بود... او در علم و عبادت سرآمد همگان بود.

يحيي بن صالح بن المتوكل: از روات بخاري و مسلم است: يحيي بن أبي كثير الإمام أبو نصر اليمامي الطائي مولاهم أحد الأعلام عن جابر وأنس مرسلا وأبي سلمة وعنه هشام الدستوائي وهمام قال أيوب ما بقي علي وجه الأرض مثل يحيي بن أبي كثير قلت كان من العباد العلماء الأثبات مات 129 ع[۲۶] يحيي بن أبي كثير، يكي از مشاهير بود. او از جابر و أنس بن مالك به صورت مرسل روايت نقل كرده است. ايوب گفته: در روي زمين كسي همانند يحيي بن كثير باقي نمانده است. من مي گويم: او يكي دانشمندان عابد و استوار بود. البته اين ادعاي ذهبي كه روايت از او أنس بن مالك مرسل است، درست نيست؛ چرا كه به تصريح بزرگان علم حديث و رجال اهل‌سنت، او أنس بن مالك را ديده است؛ چنانچه مسلم نيشابوري در كتاب الكني والأسماء می‌نویسد: أبو نصر يحيي بن أبي كثير رأي أنسا سمع أبا سلمة وعبد الله بن أبي قتادة روي عنه أيوب وهشام والأوزاعي.[۲۷] ابونصر يحيي بن أبي كثير، أنس را ديده است.

و مزي در تهذيب الكمال در باب اساتيد او می‌نویسد: وأنس بن مالك (س) وقد رآه.[۲۸] از أنس بن مالك روايت نقل كرده و او را ديده است.

حاكم نيشابوري بعد از روايت «أن النبي صلی‌الله عليه وسلم كان إذا أفطر عند أهل بيت قال أفطر عندكم الصائمون» می‌نویسد: قال أبو عبدالله: قد ثبت عندنا من غير وجه رواية يحيي بن أبي كثير عن أنس بن مالك إلا أنه لم يسمع منه هذا الحديث وله علة.[۲۹] براي ما به چندين دليل ثابت شده است كه يحيي بن أبي كثير از أنس بن مالك روايت كرده است؛ البته او اين روايت (أن النبي (ص) كان اذا افطر...» را از أنس نشنيده است و آن هم دليل خاص دارد.

و دارقطني نيز بعد از همان روايت می‌گوید: ولا شك أن يحيي بن أبي كثير رأي أنسا ولكنه لم يسمع منه هذا الحديث والدليل علي ذلك ما رواه ابن المبارك عن هشام عن يحيي قال: حدثت عن أنس.[۳۰] ترديدي نيست كه يحيي بن أبي كثير أنس را ديده؛ اما اين روايت را از أنس نشنيده است، دليل آن نيز روايتي است كه ابن مالك از هشام از يحيي نقل كرده است كه گفته: براي من از أنس نقل شده كه... روايت صحيح السندي در منابع اهل‌سنت وارد شده است كه او أنس بن مالك را ديده است، إبن أبي شيبه در كتاب المصنف خود می‌نویسد: حدثنا عِيسَي بن يُونُسَ عن الأَوْزَاعِيِّ عن يحيي بن أبي كَثِيرٍ قال رَأَيْتُ أَنَسَ بن مَالِكٍ في الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا يُصَلِّي إلَيْهَا.[۳۱] از يحيي بن أبي كثير نقل شده است كه أنس را در مسجد الحرام ديدم كه عصاي نصب كرده بود (جلوي خود گذاشته بود) و به طرف آن نماز مي خواند.

عيسي بن يونس كه اين قضيه را از اوزاعي نقل كرده، موثق است؛ چنانچه ذهبي در باره او می‌گوید: عيسي بن يونس بن أبي إسحاق أحد الأعلام في الحفظ والعبادة عن أبيه وهشام بن عروة والأعمش وعنه حماد بن سلمة مع تقدمه وابن المديني وإسحاق وابن عرفة وأمم كان يحج سنة ويغزو سنة مات 187 ع.[۳۲] عيسي بن يونس، يكي از مشاهير در حفظ و عبادت بود.


نتيجه: سند روايت كاملا صحيح و تمام راويان آن موثق هستند و اشكالي كه ذهبي داشت نيز جواب داده شد.

راوی چهارم: عثمان الطويل

روايت چهارم: عثمان الطويل از أنس بن مالك محمد بن إسماعيل بخاري در التاريخ الكبير خود می‌نویسد: قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَيْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ لِلنَّبِيِّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ هَذَا الطَّيْرَ "، فَاسْتَأْذَنَ عَلِيٌّ فَسَمِعَ كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ ". ولا يُعْرَفُ لِعُثْمَانَ سَمَاعٌ مِنْ أَنَسٍ وَقَالَ إِسْحَاقُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ عبدالملک: هُوَ ابْنُ أَبِي سُلَيْمَانَ، عَنْ أَنَسٍ، شَهِدَ النَّبِيّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) بِهَذَا، مُرْسَلٌ.[۳۳] از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي اجازه گرفت و رسول خدا صدايش را شنيد وفرمود: وارد شو. مشهور نيست كه عثمان از أنس روايت شنيده باشد. إسحاق بن يوسف از عبدالملک كه همان إبن أبي سليمان باشد، از أنس نقل كرده است كه رسول خدا(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) به اين قضيه (أحب الخلق بودن علي (علیه‌السلام)) شهادت داده است، اين روايت مرسل است.

علي بن عمر الحربي اين روايت را به صورت كامل تر نقل كرده است: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ سِرَاجٍ الْمِصْرِيُّ، قَثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ فَهْدُ بْنُ سُلَيْمَانَ النَّخَّاسُ، قَثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَزِيدَ الْوَرْتَنِيسِيُّ، قَثَنَا زُهَيْرٌ، قَثَنَا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي النَّبِيِّ (ص) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ أَكْلُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي " فَجَاءَ عَلِيٌّ علیه‌السلام، فَقَالَ: اسْتَأذِنْ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فَقُلْتُ: مَا عَلَيْهِ إِذْنٌ، وَكُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنْ لِي عَلَيْهِ، فَسَمِعَ النَّبِيُّ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ يَا عَلِيُّ ". ثُمَّ قَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِ، اللَّهُمَّ وَالِ ".[۳۴] از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي (علیه‌السلام) آمد و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگير؛ گفتم: فعلا نمی‌شود اجازه داد. من دوست داشتم كه اين شخص مردي از انصار باشد؛ پس علي رفت و دوباره بازگشت و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگيرد؛ پس رسول خدا سخنش را شنيد و فرمود: اي علي وارد شو ! سپس فرمود: خدايا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

بررسي سند روايت: محمد بن يوسف الفريابي: الفريابي محمد بن يوسف بن واقد بن عثمان الفريابي الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو عبدالله الضبي. قال أحمد كان رجلا صالحا صحب سفيان كتبت عنه بمكة. وقال العجلي الفريابي ثقة. وقال البخاري فيما حكاه عنه الدولابي حدثنا محمد بن يوسف وكان من أفضل أهل زمانه عن سفيان بحديث ذكر. وقال النسائي ثقة. وقال أبو زرعة الفريابي أحب إلي من يحيي بن يمان. وقال أبو حاتم ثقة صدوق. وسئل الدراقطني عنهم فوثقه وقدمه لفضله ونسكه علي قبيصة. وقال ابن زنجوية ما رأيت أورع من الفريابي.[۳۵] فريابي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود. احمد بن حنبل گفته: او مرد صالحي بود، از همراهان سفيان ثوري بود و من در مكه از او روايت نوشته ام. عجلي گفته: فريابي ثقه بود. طبق نقل دولابي از ابويوسف از بخاري: او برترين فرد در زمان خود نسبت به روايت سفيان ثوري بود. نسائي گفته: ثقه بود. ابوزرعه گفته: او پيش از من يحيي بن يمان محبوب تر بود. ابوحاتم گفته: ثقه و راستگو بود. از دارقطني در باره او سؤال شد؛ پس او را توثيق كرد و او را به‌خاطر فضل و پرهيزكاري از قبيصة بهتر دانيست؛ ابن زنجويه نيز گفته است با تقواتر از فريابي نديدم.

أحمد بن يزيد بن إبراهيم بن الورتنيس: از روات بخاري: 23 أحمد بن يزيد بن إبراهيم الورتنيس خ عن فليح ضعفه أبو حاتم وقواه غيره.[۳۶] احمد بن يزيد، ابوحاتم او را تضعيف كرده؛ ولي ديگران تقويت کرده‌اند. مزي در تهذيب الكمال می‌نویسد: روي له البخاري.[۳۷] بخاري از او روايت نقل كرده است. زهير بن معاوية: از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته: زهير بن معاوية بن حديج الحافظ أبو خيثمة الجعفي الكوفي شيخ الجزيرة عن زياد بن علاقة ومنصور وعنه القطان وعلي بن الجعد ويحيي بن يحيي ثقة حجة توفي 173 ع[۳۸] زهير بن معاويه، حافظ ابوخيثمه جعفي، ثقه و حجت بود. مزي در آخر شرح حال او می‌نویسد: روي له الجماعة.[۳۹] عثمان الطويل: ابوحاتم رازي در كتاب الجرح و التعديل در باره او گفته: عثمان الطويل روي عن أبي العالية روي عنه ليث بن أبي سليم وشعبة وعنبسة بن سعيد قاضي الري وزهير بن معاوية سمعت أبي يقول ذلك وسألته عنه فقال هو شيخ.[۴۰] عثمان الطول، از پدرم در باره او سؤال كردم؛ پس گفت: او شيخ است. «شيخ» در نزد إبن أبي حاتم از كلمات توثيق است؛ چنانچه ذهبي در ميزان الإعتدال می‌گوید: قول أبي حاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف. قلت بل عده ابن أبي حاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية.[۴۱] اين گفته اين أبي حاتم كه او «شيخ» است، تضعيف نيست. من مي گويم: بلكه ابن أبي حاتم آن را در مقدمه كتاب از الفاظ توثيق شمرده است؛ همچنين خطيب بغدادي در كتاب الكفاية.

إبن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است. عثمان الطويل من أهل الجزيرة عداده في أهل البصرة يروي عن أنس بن مالك ربما أخطأ روي عنه شعبة بن الحجاج وزهير بن معاوية.[۴۲] بخاري بعد از نقل روايت گفته بود كه روايت عثمان الطويل از أنس بن مالك مرسل است؛ اما در جاي ديگر از همين كتابش تصريح می‌کند كه او از أنس بن مالك روايت نقل كرده است: عثمان الطويل عن أبي العالية وأنس رضي الله عنهما روي عنه شعبة وعنبسة وزهير حديثه في البصريين.[۴۳]عثمان الطويل از أبي عاليه و أنس روايت نقل كرده است... بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام روات آن موثق هستند.

راوی پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك

روايت پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ابن حجر عسقلاني مي نويسند:

وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عبدالله بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، قَالَ أَنَسٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) عَلَي حَاجَةٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَذَلِكَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) صَوْتَهُ، فَقَالَ: " انْظُرْ مَنْ هَذَا؟ " فَخَرَجْتُ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِي، اللَّهُمَّ وَالِي.[۴۴] از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) آوردند؛ پس رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فرمود: «خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده. أنس گفت: من گفت: خدايا آن را سعد بن عبادة قرار بده.
پس حركتي را از در شنيدم و خارج شدم؛ ديدم كه علي علیه‌السلام است؛ پس گفتم: رسول خدا كار دارد؛ پس بازگشت، سپس صداي حركت در را شنيدم، خارج شدم؛ ديدم علي علیه‌السلام است؛ پس پيش رسول خدا(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) آمدم و قضيه را گفتم؛ پس گفت: خدا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

ذهبي بعد از نقل أسناد روايت طير می‌گوید: مَنْ أَجْوَدِهَا حَدِيثُ قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ شَيْخِ مُسْلِمٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، ثَنَا عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي». وَذَكَرَ الْحَدِيثَ.[۴۵] از بهترين سندهاي آن، حديث قطن بن نسير، استاد مسلم است...

بررسي سند روايت:

أبويعلي موصلي: أبو يعلي. الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو يعلي أحمد بن علي بن المثني ابن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...[۴۶] ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود.

قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ: استاد مسلم نيشابوري و أبوداود سجستاني: ابن حجر در باره او می‌گوید: قطن بن نسير بنون ومهملة مصغر أبو عباد البصري الغبري بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفيفة الذارع صدوق يخطيء من العاشرة م د ت[۴۷]قطن بن نسير، راستگو بود، گاهي خطا مي كرد، مسلم، ابوداود و ترمذي از او روايت نقل کرده‌اند.
إبن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.[۴۸] تضعيفات ديگر علماي اهل‌سنت، از وثاقت او نمي كاهد؛ چرا كه او استاد مسلم نيشابوري و از روات صحيح مسلم است.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ: از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته: جعفر بن سليمان الضبعي م علي عن ثابت وخلق شيعي صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة فيه ضعف.[۴۹] جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده، ابن معين و ديگران توثيق کرده‌اند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولي مقداري ضعيف است.ذكر من تكلم فيه وهو موثق، جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين[۵۰]جفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد؛ ولي طرفدار شيعه بود. بخاري ـ به صورت تعليقه ـ و مسلم و ساير صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند. تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به‌خاطر رواياتي است كه در فضائل اهل‌البیت (علیهم‌السلام) نقل كرده است؛ اما مهم اين است كه از روات صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.

عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي: از روات بخاري، ترمذي و إبن ماجة: عبدالله بن المثني بن عبدالله بن أنس بن مالك أبو المثني عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غياث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حديثه خ ت ق.[۵۱] عبدالله بن مثني... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روايت او را نقل نمي كنم. بخاري، ترمذي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده است.

عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أبو عمير بن أنس بن مالك الأنصاري قيل اسمه عبدالله ثقة من الرابعه قيل كان أكبر ولد أنس بن مالك د س ق.[۵۲]

أبوعمير بن أنس، گفته اند كه اسم او عبدالله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل کرده‌اند. ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.[۵۳]

در نتيجه سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.

بررسي سند روايت:

أبويعلي موصلي: أبو يعلي. الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو يعلي أحمد بن علي بن المثني ابن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...[۵۴] ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود.

قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ: استاد مسلم نيشابوري و أبوداود سجستاني: ابن حجر در باره او می‌گوید: قطن بن نسير بنون ومهملة مصغر أبو عباد البصري الغبري بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفيفة الذارع صدوق يخطيء من العاشرة م د ت[۵۵]قطن بن نسير، راستگو بود، گاهي خطا مي كرد، مسلم، ابوداود و ترمذي از او روايت نقل کرده‌اند.
إبن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.[۵۶] تضعيفات ديگر علماي اهل‌سنت، از وثاقت او نمي كاهد؛ چرا كه او استاد مسلم نيشابوري و از روات صحيح مسلم است.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ: از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته: جعفر بن سليمان الضبعي م علي عن ثابت وخلق شيعي صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة فيه ضعف.[۵۷] جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده، ابن معين و ديگران توثيق کرده‌اند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولي مقداري ضعيف است.ذكر من تكلم فيه وهو موثق، جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين[۵۸]جفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد؛ ولي طرفدار شيعه بود. بخاري ـ به صورت تعليقه ـ و مسلم و ساير صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند. تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به‌خاطر رواياتي است كه در فضائل اهل‌البیت (علیهم‌السلام) نقل كرده است؛ اما مهم اين است كه از روات صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.

عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي: از روات بخاري، ترمذي و إبن ماجة: عبدالله بن المثني بن عبدالله بن أنس بن مالك أبو المثني عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غياث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حديثه خ ت ق.[۵۹] عبدالله بن مثني... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روايت او را نقل نمي كنم. بخاري، ترمذي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده است.

عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أبو عمير بن أنس بن مالك الأنصاري قيل اسمه عبدالله ثقة من الرابعه قيل كان أكبر ولد أنس بن مالك د س ق.[۶۰]

أبوعمير بن أنس، گفته اند كه اسم او عبدالله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل کرده‌اند. ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.[۶۱]

در نتيجه سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.

بررسي سند روايت:

أبويعلي موصلي: أبو يعلي. الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو يعلي أحمد بن علي بن المثني ابن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...[۶۲] ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود.

قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ: استاد مسلم نيشابوري و أبوداود سجستاني: ابن حجر در باره او می‌گوید: قطن بن نسير بنون ومهملة مصغر أبو عباد البصري الغبري بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفيفة الذارع صدوق يخطيء من العاشرة م د ت[۶۳]قطن بن نسير، راستگو بود، گاهي خطا مي كرد، مسلم، ابوداود و ترمذي از او روايت نقل کرده‌اند.
إبن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.[۶۴] تضعيفات ديگر علماي اهل‌سنت، از وثاقت او نمي كاهد؛ چرا كه او استاد مسلم نيشابوري و از روات صحيح مسلم است.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ: از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته: جعفر بن سليمان الضبعي م علي عن ثابت وخلق شيعي صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة فيه ضعف.[۶۵] جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده، ابن معين و ديگران توثيق کرده‌اند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولي مقداري ضعيف است.ذكر من تكلم فيه وهو موثق، جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين[۶۶]جفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد؛ ولي طرفدار شيعه بود. بخاري ـ به صورت تعليقه ـ و مسلم و ساير صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند. تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به‌خاطر رواياتي است كه در فضائل اهل‌البیت (علیهم‌السلام) نقل كرده است؛ اما مهم اين است كه از روات صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.

عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي: از روات بخاري، ترمذي و إبن ماجة: عبدالله بن المثني بن عبدالله بن أنس بن مالك أبو المثني عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غياث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حديثه خ ت ق.[۶۷] عبدالله بن مثني... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روايت او را نقل نمي كنم. بخاري، ترمذي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده است.

عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أبو عمير بن أنس بن مالك الأنصاري قيل اسمه عبدالله ثقة من الرابعه قيل كان أكبر ولد أنس بن مالك د س ق.[۶۸]

أبوعمير بن أنس، گفته اند كه اسم او عبدالله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل کرده‌اند. ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.[۶۹]

در نتيجه سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.

راوی ششم علي بن عبدالله بن عباس

روايت ششم: علي بن عبدالله بن عباس از پدرش: شمس‌الدین ذهبي در كتاب ميزان الإعتدال می‌نویسد: حسين بن محمد المؤدب حدثنا سليمان بن قرم عن محمد بن شعيب عن داود بن علي عن أبيه عن ابن عباس أن النبي صلی‌الله عليه وسلم أتي بطير فقال اللهم إئتني بأحب خلقك إليك يأكل معي فجاء علي فأكل معه وابن شعيب لا يعرف.[۷۰] بررسي سند روايت: الحسين بن محمد المؤدب: از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته: مزي در تهذيب الكمال می‌نویسد: قال محمد بن سعد: كان ثقة. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات". وَقَال معاوية بن صالح الدمشقي: قال لي أحمد بن حنبل: اكتبوا عنه، وجاء معي إليه، وسأله أن يحدثني. روي له الجماعة.[۷۱] محمد بن سعد گفته: ثقه بود، نسائي گفته: اشكالي در او نيست، ابن حبان نام او را در كتاب ثقات آورده. معاويه بن صالح دمشقي گفته: احمد بن حنبل به من گفت: او از روايت نقل كنيد، او با من پيش حسين بن محمد آمد و از او درخواست كرد كه براي من روايت نقل كند. تمام صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند.

سليمان بن قرم: از روات بخاري، مسلم وساير صحاح سته: سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره...[۷۲] پیش‌ازاین به صورت مفصل در باره سليمان بن قرم بحث كرده ايم. محمد بن شعيب بن شابور: ذهبي بعد از نقل روايت به‌خاطر عناد و لجاجت با اهل بيت علیهم‌السلام تلاش كرده است كه ثابت كند محمد بن شعيب در سند روايت مجهول است؛ پس روايت معتبر نيست؛ درحالی‌که محمد بن شعيب در سند اين رواي همان محمد بن شعيب بن شابور است كه خود ذهبي در كتاب الكاشف او را توثيق كرده است. محمد بن شعيب بن شابور الدمشقي مولي الوليد بن عبدالملک قرأ علي يحيي الذماري وسمع عمر مولي غفرة وخلقا وعنه بن المبارك ووثقه ودحيم ومحمود بن خالد قال أبو حاتم هو أثبت من بقية وابن حمير وقال دحيم ثقة مات سنة مائتين وقيل 199[۷۳] محمد بن شعيب بن شابور دمشقي، ابن مبارك از او روايت نقل و او را توثيق كرده است. ابوحاتم گفته: از ديگران موثق تر بود. دحيم گفته: ثقه بود. در سال 200 يا 199 از دنيا رفت.

ابن حجر عسقلاني در تهذيب الكمال تصريح می‌کند كه اين شخص كه ذهبي او را مجهول معرفي كرده، همان محمد بن شعيب بن شابور است: محمد بن شعيب بن شابور الأموي مولاهم أبو عبدالله الدمشقي أحد الكبار كان يسكن بيروت... قال صالح بن أحمد عن أبيه ما رأي به بأسا وما علمت إلا خيرا وقال عبدالله بن أحمد عن أبيه نحوه وزاد كان رجلا عاقلا وقال هشام بن مرثد سمعت بن معين يقول كان مرجئا وليس به في الحديث بأس... وقال الذهبي في الميزان ما علمت به بأسا وذكر محمد بن شعيب يروي عن داود بن علي بن عبدالله بن عباس عن أبيه عن جده حديث الطير وروي عنه سليمان بن قرم وافراده عن بن شابور وقال لا يعرف ويختلج عندي أنه بن شابور. محد بن شعيب بن شابور، صالح بن أحمد از پدرش نقل كرده است كه من در او اشكالي نمي بينم و جز نيكي از او نديده آم. عبدالله بن احمد از پدرش همانند آن را نقل كرده و افزوده كه او مرد عاقلي بود. هشام بن مرثد گفته از يحيي بن معين شديم كه مي گفت: او طرفدار مرجئه بود؛ اما در روايتش اشكالي نيست. ذهبي در ميزان الإعتدال گفته: من اشكالي در او نمي دانم. همچنين گفته: محمد ب شعيب كه از داود بن علي بن عبدالله بن عباس از پدرش از جدش حديث طير را نقل كرده و همچنين سليمان بن قرم و افراد او ابن شابور نقل کرده‌اند. ذهبي گفته: شناخته شده نيست. چنين به نظرم مي رسد كه او همان ابن شابور است.[۷۴] داود بن علي: داود بن علي بن عبدالله بن عباس أمير الكوفة عن أبيه وعنه الأوزاعي والثوري وثق فصيح مفوه بليغ عاش 52 توفي 133 ت داود بن علي... توثيق شده است...[۷۵]

1802 داود بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب الهاشمي أبو سليمان أمير مكة وغيرها مقبول من السادسة مات سنة ثلاث وثلاثين وهو بن اثنتين وخمسين بخ ت داود بن علي، امير مكه بود، مقبول است.[۷۶]

علي بن عبدالله بن عباس: 4761 علي بن عبدالله بن عباس الهاشمي أبو محمد ثقة عابد من الثالثة مات سنة ثماني عشرة علي الصحيح بخ م 4 علي بن عبدالله، مورد اعتماد و عابد بود.[۷۷]

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است و اشكال ذهبي تنها از تعصب و حرص و ولع بيش از اندازه اش در انكار فضائل اهل بيت علیهم‌السلام سرچشمه مي گيرد.

راوی هفتم يحيي بن سعيد

روايت هفتم: يحيي بن سعيد از أنس بن مالك حاكم نيشابوري در المستدر علي الصحيحين می‌نویسد: 7186 حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ أَبُو عبدالله مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَيْدُ بْنُ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ الزَّيَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيَاضِ بْنِ أَبِي طَيْبَةَ، ثنا أَبِي، ثنا يَحْيَي بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بِلالٍ، عَنْ يَحْيَي بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) فَرْخٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: " اللَّهُمُ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ "، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): " افْتَحْ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): " مَا حَبَسَكَ عَلَيَّ "، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ كَرَّاتٍ يَرُدَّنِي أَنَسٌ يَزْعُمُ إِنَّكَ عَلَي حَاجَةٍ، فَقَالَ: " مَا حَمَلَكَ عَلَي مَا صَنَعْتَ؟ " فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَكَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم): " إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ ". حاكم نيشابوري پس از نقل روايت می‌گوید: هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ. وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.[۷۸]

بررسي سند روايت: شمس‌الدین ذهبي، در شرح حال محمد بن أحمد بن عياض، تمام راويان اين روايت را «ثقه» دانسته است: 7036 محمد بن أحمد بن عياض روي عن أبيه أبي غسان أحمد بن عياض عن أبي طيبة المصري عن يحيي بن حسان فذكر حديث الطير وقال الحاكم هذا علي شرط البخاري ومسلم قلت الكل ثقات إلا هذا فأنا أتّهِمُه به ثم ظهر لي أنه صدوق.[۷۹]

همين تصريح ذهبي براي اثبات صحت روايت كفايت می‌کند؛ ازاین‌رو از بررسي تفصيلي روات خودداري مي كنيم.

راوی هشتم عبدالملک بن سليمان

روايت هشتم: عبدالملک بن سليمان از أنس: ابن كثير دمشقي در كتاب البداية والنهاية، روايات طير را با سندهای ديگر نيز نقل كرده است؛ از جمله بعد از حديث حاكم نيشابوري می‌نویسد: وقد رواه ابن أبي حاتم عن عمار بن خالد الواسطي عن اسحاق الأزرق عن عبدالملك بن أبي سليمان عن انس. اين روايت را إبن أبي حاتم، از عمار بن خالد، از إسحاق الأرزق از عبدالملک بن سليمان از أنس نقل كرده است. و بعد در ادامه گفته: وهذا اجود من اسناد الحاكم. [۸۰]

اين سند، از سند حاكم بهتر است. بررسي سند روايت إبن أبي حاتم رازي: ذهبي در ميزان الإعتدال در باره او می‌نویسد: عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس الرازي الحافظ الثبت ابن الحافظ الثبت يروي عن أبي سعيد الأشج ويونس بن عبد الأعلي وطبقتهما وكان ممن جمع علو الرواية ومعرفة الفن وله الكتب النافعة ككتاب الجرح والتعديل والتفسير الكبير وكتاب العلل. [۸۱]

عبد الرحمن بن ابي حاتم، حافظ و ثابت قدم، فرزند حافظ ثابت قدم... از كساني است كه روايات را با اسناد بسيار كوتاه نقل كرده است؛ همچنين از اهل فن است؛ و کتاب‌های نافعي دارد... و در سير أعلام النبلاء بعد از شرح حال پدرش در باره خود او می‌نویسد: ابنه عبد الرحمن. العلامة الحافظ يكني أبا محمد ولد سنة أربعين ومئتين أو إحدي وأربعين. قال أبو الحسن علي بن إبراهيم الرازي الخطيب في ترجمة عملها لابن أبي حاتم كان رحمه الله قد كساه الله نورا وبهاء يسر من نظر اليه.... قال أبو يعلي الخليلي اخذ أبو محمد علم أبيه وأبي زرعة وكان بحرا في العلوم ومعرفة الرجال صنف في الفقه وفي اختلاف الصحابة والتابعين وعلماء الأمصار قال وكان زاهدا يعد من الأبدال... قلت له كتاب نفيس في الجرح والتعديل أربع مجلدات وكتاب الرد علي الجهمية مجلد ضخم انتخبت منه وله تفسير كبير في عدة مجلدات عامته آثار بأسانيده من أحسن التفاسير. ... قال الإمام أبو الوليد الباجي عبد الرحمن بن أبي حاتم ثقة حافظ.[۸۲]

عبد الرحمن، فرزند ابي حاتم، علامه، حافظ... ابو الحسن علي بن ابراهيم رازي گفته است كه خداوند، او را در نور و جلوه قرار داده بود و هر كس به او نگاه مي كرد، شادمان مي شد... ابو يعلي خليلي گفته است: او علم را از پدرش و ابي زرعه گرفت و دريايي از علم و معرف رجال بود، در فقه و اختلاف صحابه و تابعين وعلماي امصار نيز كتاب نوشته است و از اهل زهد بوده و جزو ابدال به شمار مي رفت... كتاب نفيسي در باب جرح و تعديل در چهار جلد و همچنين كتابي در رد بر جهميه در يك جلد بزرگ دارد كه من آن را خلاصه كرده ام، همچنين تفسيري در چند جلد دارد كه عموم آن با استفاده از روايات و با تفسيري بسيار نيكو است... امام ابو الوليد باجي گفته است كه ابن ابي حاتم ثقه و حافظ بود. عمار بن خالد الواسطي: عمار بن خالد الواسطي التمار عن بن عيينة وطبقته وعنه النسائي وابن ماجة وابن أبي حاتم وخلق قال أبو حاتم صدوق مات 26 س ق ابو حاتم در مورد او گفته است كه راستگو است. [۸۳]

إسحاق بن يوسف الأرزق: إسحاق بن يوسف بن مرداس أبو محمد القرشي الواسطي الأزرق الحافظ الثقة حدث عن الأعمش وابن عون وفضيل بن غزوان ومسعر وعدة وعنه أحمد بن حنبل وابن معين... وكان من الأئمة العباد ولد سنة سبع عشرة ومائة... وكان اعلم الناس بشريك فإنه أكثر عنه... احتجوا كلهم به إسحاق بن يوسف... حافظ و مورد اعتماد... از ائمه عابد بود... او داناترين مردم به روايات شريك بود، و از او روايت بسيار نقل كرده است... همه ائمه به روايات او احتجاج کرده‌اند.[۸۴]

عبدالملک بن أبي سليمان: م 4 عبدالملک بن أبي سليمان العرزمي الكوفي الحافظ الكبير حدث عن أنس بن مالك وسعيد بن جبير وعطاء بن أبي رباح وطائفة... وكان من الحفاظ الأثبات قال عبد الرحمن بن مهدي كان شعبة يتعجب من حفظ عبدالملک وقال أحمد بن حنبل ثقة وكذا وثقه النسائي وأما البخاري فلم يحتج به بل استشهد به توفي سنة خمس وأربعين. او از حافظان پابرجا بود و عبد الرحمن بن مهدي گفته است كه شعبه از قدرت حفظ او تعجب مي كرد، احمد بن حنبل گفته است كه مورد اطمينان است و نسائي نيز او را ثقه مي داند، اما بخاري به روايات او احتجاج نكرده است، بلكه تنها روايات او را به عنوان شاهد آورده است.[۸۵] نتيجه آن كه: سند اين روايت نيز كاملا صحيح است. تا اين جا هشت سند از سندهای حديث طير را به صورت مفصل و تك تك بررسي و ثابت كرديم كه سندهای آن‌ها هيچ اشكالي ندارند؛ هر چند حتي اگر يك سند از سندهای آن صحيح باشد و ديگر سند ها ضعيف، بازهم براي اثبات حجيت روايت كفايت می‌کند.ا[۸۶]

دلالت روایت

دلالت روايت بر ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام: طبق اين روايت اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند بعد از خاتم پيامبران است و بر تمام خلايق برتري دارد، وقتي اين مطلب ثابت شود، ولايت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نيز خود به خود ثابت می‌شود؛ چرا كه عقلاي عالم تقديم مفضول بر فاضل را قبيح و زشت می‌دانند. براي اثبات ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام از اين روايت، بايد سه مقدمه ثابت شود:

1. علي بن أبي طالب علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول او(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) است؛

2. هر كس محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) باشد، از تمام خلايق برتر است؛

3. هر كس از تمام خلايق برتر باشد، او بايد جانشين رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) شود.

نتيجه: اميرمؤمنان علیه‌السلام خليفه بلا فصل رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است. روايت طير مقدمه اول را به روشني به اثبات مي رساند؛ چرا كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله دعا فرمود كه خداوند محبو ب‌ترين مخلوق نزد خود را بياورد تا با آن حضرت هم‌سفره شود و تنها كسي كه اين افتخار نصيبش شد، اميرمؤمنان علیه‌السلام بود. دليل براي مقدمه دوم اين است كه: معيار محبت و دوستي در نزد خداوند، تقوي و ديانت شخص است نه هواي نفس، پارتي بازي و...؛ چنانچه در قرآن كريم می‌فرماید: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم . [۸۷] گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست بنابراين، وقتي ثابت شود كه اميرمؤمنان گرامي ترين فرد نزد خداوند است، ثابت می‌شود كه آن حضرت از هر جهت برترين فرد در ميان خلايق است. مقدمه سوم نيز با قاعده «قبح تقديم مفضول بر افضل» ثابت می‌شود؛ چرا كه تقديم مفضول با وجود فاضل يا افضل، يا از روي جهل و نشناختن افضل است، يا از روي هواي نفس، احتياج، ترس و... و تمام اين امور براي خداي متعال محال است؛ بنابراين، خداوند اميرمؤمنان علیه‌السلام را كه از ديدگاه او برترين مخلوق است، براي جانشيني رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) مقدم و تعيين شده است.

استدلال شیخ مفید

شيخ مفيد در دلالت اين روايت بر ولايت اميرمؤمنان (علیه‌السلام) می‌نویسد: ومنها: قوله (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) علي الاتفاق: «اللهم ائتني بأحب خلقك إليك، يأكل معي من هذا الطائر» فجاءه بأميرِ المؤمنينَ (علیه‌السلام)، فأكَلَ معه، وقد ثبت أن أحبَ الخلق إلي الله تعالي أفضلُهم عنده، إذ كانت محبتُه مُنْبِئَةً عن الثواب دون الهوي وميل الطِّباع، وإذا صح أنه أفضلُ خلقِ الله تعالي ثَبَتَ أنه كان الإمام، لفساد تقدم المفضول علي الفاضل في النبوةِ وخلافتِها العامةِ في الأنام. [۸۸] يكي از روايات اين سخن رسول خدا ص(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) است كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند كه فرمود: «خدايا محبوب‌ترین خلقت را پيش من بياور تا من از اين مرغ ميل نمايد»؛ پس اميرمؤمنان علیه‌السلام آمد و به همراه آن حضرت از آن مرغ نوش‌جان كرد. و به‌درستی ثابت شده كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خداوند، برترين آن‌ها است؛ چرا كه محبت خداوند از حق سرچشمه مي گيرد، نه از هواي نفس و خواهش طبع. وقتي آن حضرت برترين مخلوق خداوند باشد، ثابت می‌شود كه او امام است؛ به دليل فاسد بودن تقديم مفضول بر فاضل در نبوت و خلافت عامه خداوند بر مردم.

استدلال سید مرتضی

و سيد مرتضي در الفصول المختاره می‌نویسد: ومن كلام الشيخ أدام الله عزه سئل في مجلس الشريف أبي الحسن أحمد بن القاسم العلوي المحمدي، فقيل له: ما الدليل علي أن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كان أفضل الصحابة؟ فقال: الدليل علي ذلك قول النبي (ص): (اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطائر) فجاء أمير المؤمنين - علیه‌السلام - وقد ثبت أن أحب الخلق إلي الله سبحانه وتعالي أعظمهم ثوابا عند الله وأن أعظم الناس ثوابا لا يكون إلا لأنه أشرفهم أعمالا وأكثرهم عبادة لله تعالي، وفي ذلك برهان علي فضل أمير المؤمنين - علیه‌السلام - علي الخلق كلهم سوي النبي (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم).[۸۹]

از سخنان شيخ (مفيد) كه خداوند عزت او را مستدام بدارد، در مجلس شريف ابوالحسن احمد بن القاسم علوي محمدي است كه از او سؤال شد: چه دليلي وجود دارد كه اميرمؤمنان علي بن أبي طالب از همه اصحاب برتر است؟ پس گفت: دليل بر اين مطلب اين گفته رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)ه است كه فرمود: «خداوندا محبوب‌ترین مخلوقاتت را بياور تا با من از اين مرغ تناول كند» پس اميرمؤمنان علیه‌السلام آمد. به‌درستی ثابت شده است كه محبوب‌ترین خلق در نزد خدا، ثوابش نزد او از همه بيشتر است و كسي كه ثوابش از همه بيشتر باشد، بدون شك از همه مخلوقات عملش بيشتر و برتر و عبادتش زيادتر است. و اين دليل است بر فضيلت امير المؤمنين (علیه‌السلام) بر تمام مردم به جز پيامبر اكرم صلی‌الله عليه و آله. كتاب الفصول المختارة، مجموعه اي از مناظرات و گفتگوهاي شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه است كه توسط شاگرد بزرگوار و دانشمند او سيد مرتضي علم الهدي تحت عنوان «الفصول المختارة» جمع آوري شده است. وي اين كتاب را از دو كتاب شيخ به نام هاي «المجالس» و «العيون و المحاسن» گزينش و تلخيص كرده كه در مقدمه كتاب از آن‌ها نام می‌برد؛ ولي متأسفانه هيچ يك از اين دو كتاب در حال حاضر در اختيار ما نيست و همچون ديگر ميراث هاي گرانبهاي شيعه در طول تاريخ از بين رفته است. همچنين سيد مرتضي مناظرات و مطالب ديگري را كه از زبان شيخ مفيد شنيده و يا خود در آن حضور داشته، بر اين مجموعه افزوده است. بنابراين سيد در فراهم كردن «الفصول المختارة» از سه منبع استفاده كرده است:

  1. كتاب المجالس؛
  2. كتاب العيون والمحاسن؛
  3. شنيده‌هاي خود سيد مرتضي از زبان شيخ مفيد.


نظر علامه مجلسی

علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه بعد از نقل روايت طير می‌نویسد: اعلم أن تلك الأخبار مع تواترها واتفاق الفريقين علي صحتها تدل علي كونه - صلوات الله عليه - أفضل الخلق وأحق بالخلافة بعد الرسول (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) أما دلالتها علي كونه أفضل فلأن حب الله تعالي ليس إلا كثرة الثواب والتوفيق والهداية المرتبة علي كثرة الطاعة والاتصاف بالصفات الحسنة كما برهن في محله أنه تعالي منزه عن الانفعالات والتغيرات، وإنما اتصافه بالحب والبغض وأمثالهما باعتبار الغايات... فظهر أن حبه تعالي إنما يترتب علي متابعة الرسول ص(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)، فبثت أنه - صلوات الله عليه - أفضل من جميع الحلق. وإنما خص الرسول صلی‌الله عليه وآله بالاجماع وبقرينة أنه كان هو القائل لذلك فالظاهر أن مراده أحب سائر الخلق إليه تعالي. وأما كونه أحق بالخلافة فلأن من كان أفضل من جميع الصحابة بل من سائر الأنبياء والأوصياء لا يجوز العقل تقدم غيره عليه. [۹۰]

بدان كه اين اخبار با تواتري كه دارند و هر دو گروه عامه و خاصه بر صحت آن اتفاق نظر دارند دلالت می‌کند بر آن كه آن حضرت علیه‌السلام برترين آفريدگان و شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) است. اما دلالت آن بر افضليت آن حضرت از آن جهت است كه دوستي خداي متعال چيزي جز پاداش بسيار و توفيق و هدايتي كه نتيجه طاعات بسيار و متصف شدن به صفات حسنه باشد نيست؛ چنان كه در جاي خود مبرهن است كه خداوند از انفعالات وتغيرات منزه است و اتصاف او به حالاتي چون دوستي و دشمني و امثال آن به اعتبار نتايج حاصله از اين حالات است نه خود حالات... پس روشن شد كه دوستي خداوند نتيجه پيروي از رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) است، و در نتيجه ثابت شد كه آن حضرت افضل از همه آفريدگان است. اما رسول خدا ص(صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) به اجماع امت از اين قانون مستثني است زيرا خود حضرت گوينده اين جمله است پس نمي تواند خود او را هم شامل شود. پس ظاهر آن است كه مراد حضرتش محبوبترين ساير آفريدگان در نزد خدا مي باشد. اما اين كه علي علیه‌السلام شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) است، از آن روست كه كسي كه از همه صحابه؛ بلكه از ساير انبياء و اوصياأ افضل است عقل روا نمي دارد كه ديگري بر او مقدم شود.

نظر حافظ گنجي شافعي

حافظ گنجي شافعي، در باره حديث طير می‌گوید: وفيه دلالةٌ واضحةٌ علي أنَّ علياً (علیه‌السلام) أحبُّ الخلقِ إلي الله، وأدلُّ الدلالةِ علي ذلك إجابةُ دعاءِ النبي صلی‌الله عليه وآله وسلم حيث قال عز وجل: «ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُم ». فأمَرَ بالدعاءِ وَوَعَدَ بالإجابةِ، وهو عز وجل «لا يُخْلِفُ الْميعادَ»، وما كان الله لِيُخْلفَ رُسُلَه وَعَدَهُ، ولا يَرِدُ دعاءَ رَسُولِهِ لأحبِّ الخلقِ الميعاد، وما كان الله ليخلف رسله وعده، ولا يرد رسوله لأحب الخلق إليه، ومن أقرب الوسائل إلي الله تعالي محبتُه ومحبةُ من يُحِبُّه لحُبِّه كما أنشدني بعضُ أهلِ العلمِ في معناه: بالخمسةِ الغُرِّ من قريشٍ وسادسُ القومِ جبرئيلُ بحبِّهم ربِ فاغفرْ عني بحسنِ ظَنِّي بك الجميلُ [۹۱]

اقرار به محبوبیت حضرت امیر المومنین علی(علیه‌السلام)

در اين حديث دلالت واضحي است بر آن كه علي (علیه‌السلام) محبوبترين آفريدگان در نظر خداست، و بهترين دليل بر اين مطلب مستجاب شدن دعاي پيامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) در حق او است، خداوند فرموده: ادعوني استجب لكم. (مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم) كه هم امر به دعا فرموده و هم وعده اجابت داده است. و معلوم است كه خداوند خلف وعده نمي كند و با رسولانش تخلف از وعده نمي نمايد و دعاي رسول خود را درباره محبوبترين آفريدگان در نظر خود رد نمي كند. و از بهترين وسيله ها براي تقرب به خداي متعال دوستي او و دوستي كسي است كه به‌خاطر خدا دوستش مي دارد، چنان كه يكي از اهل علم در اين معني برايم سرود:

به آن پنج تن گران قدر از قريش و ششمين آنان كه جبرئيل است، پروردگارا ! به دوستي آنان از من بگذر و به حسن ظني كه به كار نيكوي تو دارم ).

سيد حميري در باره اين روايت اين شعر را سروده است:

نبئت ان أبانا كان عن انس يروي حديثا عجيبا معجبا عجبا

في طائر جاء مشويا به بشريوما وكان رسول الله محتجبا

أدناه منه فلما ان رآه دعاربا قريبا لأهل الخير منتجبا

ادخل إلي أحب الخلق كله مطرا إليك فأعطاه الذي طلبا

فاغتر بالباب مغترا فقال لهم من ذا وكان وراء الباب مرتقبا

من ذا فقال علي قال إن له شأنا له اهتم منه اليوم فاحتجبا

(به من خبر رسيده كه پدرمان از انس حديث شگفت و بهت آوري را روايت نموده است )، ( درباره مرغ برياني كه روزي يك نفر آورد و رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) در خانه از نظر مردم دور بود ). ( آن مرغ را نزد حضرتش برد و هنگامي كه چشم آن حضرت به آن افتاد پروردگار را كه به همه كس نزديك و برگزيننده خوبان است خواند و گفت: ) ( محبوبترين آفريدگان را در نظر خودت بر من وارد ساز. خدا هم آنچه خواست به او عطا فرمود ). ( مردي شرافتمند در پشت در ايستاد و در زد، پيامبر (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم)از خادم پرسيد: كيست؟ و خود در پشت در منتظر بود ). ( كيست؟ گفت: علي است. فرمود: او مردي والامقام است و من امروز در انديشه او بودم و از همين رو در خانه نشستم و از ديد خلق پنهان شدم. خداوند چه كساني را دوست دارد؟ خداوند در قرآن كريم، گروهي از انسان ها را به‌خاطر اعمال خاصي كه انجام مي دهند و فضائلي كه دارند، ستايش كرده و صراحتا فرموده است كه آن‌ها را دوست دارد:

  • إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين[۹۲]
  • * وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين.[۹۳]
  • إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ.[۹۴]
  • وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين.[۹۵]
  • فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين.[۹۶]
  • إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين.[۹۷]
  • وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ.[۹۸]
  • إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين.[۹۹]
  • * إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين.[۱۰۰]
  • إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ.[۱۰۱]

اي كساني كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زياني نمي رساند خداوند جمعيّتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند آنها در راه خدا جهاد مي كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگري هراسي ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) می‌دهد و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست . و طبق روايت «طير مشوي» اميرمؤمنان (علیه‌السلام) محبوب‌ترین مخلوق خداوند است؛ پس او در اين فضائل و در اين صفاتي كه خداوند بر شمرده؛ از همه مخلوقات برتر است؛ يعني اميرمؤمنان (علیه‌السلام) سردار نيكوكاران، پاك ترين پاكان، امام پرهيزگاران، سالار عادلان، قهرمان صبر و شكيبائي، نماد و نمود متوكلان، پرچم دار و پيشاهنگ جهادگران، اسد الله الغالب و... است. همچنين خداوند در قرآن كريم می‌فرماید كه: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم .[۱۰۲] گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست پس اميرمؤمنان (علیه‌السلام) كه گرامي ترين مخلوق در نزد خداوند است، بايد با تقواترين مخلوق خداوند و امام المتقين نيز باشد. خداوند قطعاً مؤمنان، موحدان، مجاهدان، عابدان و در حقيقت تمام صاحبان صفات نيك را دوست دارد، و اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، بايد سالار و امير همه مؤمنان و موحدان، پرچم دار تمام مجاهدان عبادت كنندگان... باشد. خلاصه هر صفت نيكي را كه بشماريد و خداوند آن را دوست داشته باشد، اميرمؤمنان علیه‌السلام بالاترين درجه آن را برخوردار است؛ چرا كه آن حضرت محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به‌خاطر همين اعمال و صفات نيك است كه دوست دارد. در يك كلام: آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد

اقرار برخی خلفا بر عدم برتری بر دیگران

ابوبكر و عمر: ما بر هيچ يك از اصحاب برتري نداريم ابن أبي داود سجستاني در كتاب الزهد، در روايتي كه تمام راويان آن از روات بخاري يا مسلم هستند، نقل كرده است كه: نا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: " وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي...[۱۰۳] از قيس نقل شده است كه ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ درحالی‌که بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.

بلاذري در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل‌سنت، نقل کرده‌اند كه وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنراني خود به همه مردم اعلام كرد كه من بهترين شما نيستم: لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.[۱۰۴] و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.

اين خطبه با سندهای صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقي سلفي، بعد از نقل اين خطبه می‌نویسد: وهذا إسناد صحيح. سند اين حديث صحيح است.[۱۰۵]

محمد بن سعد با سند معتبر نقل می‌کند كه ابوبكر گفت: من از هيچ يك از صحابه برتر نيستم: قال أخبرنا وهب بن جرير قال أخبرنا أبي سمعت الحسن قال لمّا بويَعَ أبو بكرَ قامَ خطيباَ:... وإنما أنا بشرٌ ولست بخيرٍ من أحدٍ منكم فراعوني فإذا رأيتموني إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِي وإن رأيتموني زِغْتُ فقَوِّمُوني واعْلموا أنّ لي شيطاناً يَعْتَرِيْنِي...[۱۰۶]

در منابع اهل‌سنت با سند صحيح نقل شده است كه عمر بن خطاب اعتراف مي كرد، تمام مردم حتي زناني كه در داخل خانه هايشان هستند، از او داناتر هستند. سعيد بن منصور در سنن خود می‌نویسد: عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، وَقَالَ: «أَلا لا تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، فَإِنَّهُ لا يَبْلُغُنِي عَنْ أَحَدٍ سَاقَ أَكْثَرَ مِنْ شَيْءٍ سَاقَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) أَوْ سِيقَ إِلَيْهِ، إِلا جَعَلْتُ فَضْلَ ذَلِكَ فِي بَيْتِ الْمَالِ»، ثُمَّ نَزَلَ فَعَرَضَتْ لَهُ امْرَأَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالَتْ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كِتَابُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَوْ قَوْلُكَ؟ قَالَ: « بَلْ كِتَابُ اللَّهِ فَمَا ذَلِكَ؟»، قَالَتْ: نَهَيْتَ النَّاسَ آنِفًا أَنْ يُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، وَاللَّهُ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ:«وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا». فَقَالَ عُمَرُ: كُلُّ أَحَدٍ أَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَي الْمِنْبَرِ، فَقَالَ لِلنَّاسِ: «إِنِّي نَهَيْتُكُمْ أَنْ تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، أَلا فَلْيَفْعَلْ رَجُلٌ فِي مَالِهِ مَا بَدَا لَهُ».[۱۰۷] از شعبي نقل شده است كه عمر بن خطاب خطبه خواند، پس از حمد و ستايش خداوند گفت: كسي حق ندارد در مهريه زنان زياده روي كند، هر كس بيشتر از آن چه رسول خدا مهريه داده و يا گرفته، مهريه بگذارد، من اضافه آن را به بيت المال خواهم ريخت. سپس از منبر پايين آمد؛ پس زني از قريش جلوي او را گرفت و گفت: اي اميرمؤمنان !!! كتاب خدا شایسته‌تر است كه پيروش شود يا سخن تو؟ عمر گفت: بلكه كتاب خدا شایسته‌تر است، مگر چه شده؟ آن زن گفت: تو الآن مردم را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ درحالی‌که خداوند در قرآن می‌فرماید: «و مال فراواني (بعنوان مهر) به او پرداخته ايد، چيزي از آن را پس نگيريد!» پس عمر گفت: همه مردم از عمر داناتر هستند. اين سخن را دو يا سه بار گفت؛ سپس به منبر برگشت و به مردم گفت: من شما را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ آگاه باشيد، هر كس هر كاري كه مي خواهد با مالش انجام دهد.

بررسي سند روايت هشيم بن بشير:

از روات بخاري مسلم و ساير صحاح سته: 5979 هشيم بن بشير أبو معاوية السلمي الواسطي حافظ بغداد عن عمرو بن دينار وأبي الزبير وعنه أحمد وابن معين وهناد إمام ثقة مدلس عاش ثمانين سنة توفي 183 ع.[۱۰۸] هشيم بن بشير، امام و ثقه بود و تدليس مي كرد.

مجالد بن سعيد: از روات مسلم و ساير صحاح سته: 4519 مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني أبو عمرو الكوفي أحد الأعيان عن الشعبي وأبي الوداك وطائفة وعنه ابنه إسماعيل والثوري وابن المبارك وخلق.[۱۰۹] مجالد بن سعيد، يكي از بزرگان بود.

عامر بن شراحيل: 2531 عامر بن شراحيل أبو عمرو الشعبي أحد الأعلام ولد زمن عمر وسمع عليا وأبا هريرة والمغيرة وعنه منصور وحصين وبيان وابن عون قال أدركت خمسمائة من الصحابة وقال ما كتبت سوداء في بيضاء ولا حدثت بحديث إلا حفظته وقال مكحول ما رأيت أفقه من الشعبي وقال آخر الشعبي في زمانه كابن عباس في زمانه مات سنة ثلاث أو أربع ومائة ع[۱۱۰] عامر بن شراحيل، يكي از مشاهير بود، او گفته: من پانصد نفر از صحابه را ملاقات كرد، هيچ سياهي را در سفيدي ننوشتم، هيچ روايتي را نقل نكردم؛ مگر اين كه آن را حفظ كرده بودم. مكحول گفته: من داناتر از شعبي نديدم. ديگري گفته: شعبي در زمان خودش، همانند ابن عباس در زمانش بود.

ساير علماي اهل‌سنت اين روايت را با تعبير هاي ديگر نقل کرده‌اند. ماوردي بصري شافعي می‌نویسد كه عمر گفت: كل الناس أفقه من عمر حتي امرأة.[۱۱۱]همه مردم حتي يك زن از عمر داناتر هستند.

سرخسي در كتاب المبسوط و علاء الدين بخاري در كشف الأسرار می‌نویسد:[۱۱۲] فبقي عمر رضي الله عنه باهتا وقال كل الناس أفقه من عمر حتي النساء في البيوت. عمر، مبهوت ماند و گفت: همه مردم از عمر داناترند؛ حتي زناني كه در خانه ها هستند.

از اين گذشته، خود عمر بن الخطاب به جان خودش قسم خورده است كه كساني از اصحاب و ام المؤمنات كه در بقيع دفن شده بودند، از او برتر هستند. حاكم نيشابوري و إبن أبي شيبه كوفي با سند صحيح نقل کرده‌اند كه: حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الثَّقَفِيُّ، وَأَبُو بَكْرِ بْنُ بَالَوَيْهِ، قَالا: ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْمَرِيُّ، ثنا الْوَلِيدُ بْنُ شُجَاعٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو، قَالَ: حَدَّثَ أَبُو سَلَمَةَ، وَيَحْيَي بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَاطِبٍ، وَأَشْيَاخُنَا، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا طُعِنَ، قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ: " اذْهَبْ إِلَي عَائِشَةَ فَأَقْرِئْ عَلَيْهَا مِنِّي السَّلامَ، وَقُلْ: إِنَّ عُمَرَ يَقُولُ لَكِ: إِنْ كَانَ لا يَضُرُّكِ وَلا يُضَيِّقُ عَلَيْكِ، فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَيَّ، وَإِنْ كَانَ ذَلِكَ يَضُرُّكِ وَيُضَيَّقُ عَلَيْكِ، فَلَعَمْرِي لَقَدْ دُفِنَ فِي هَذَا الْبَقِيعِ مِنْ اصحاب رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) وَأُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ عُمَرَ»، فَجَاءَهَا الرَّسُولُ، فَقَالَتْ: إِنَّ ذَلِكَ لا يَضُرُّنِي وَلا يُضَيِّقُ عَلَيَّ، قَالَ: «فَادْفِنُونِي مَعَهُمَا».[۱۱۳] ابوسلمه و يحيي بن حاطب و اساتيد ما نقل کرده‌اند كه عمر بن خطاب وقتي خنجر به خورد به عبدالله گفت: پيش عائشه برو، سلام من را برسان و بگو: عمر به تو گفت: اگر به تو ضرر نمی‌رسد و جاي تو را تنگ نمي كند، من دوست دارم كه با دو رفيقم دفن شوم. اگر ضرر مي زند و جايت را تنگ می‌کند، به جانم قسم كه در بقيع كساني از اصحاب رسول خدا و همسران پيامبر دفن شده‌اند كه از عمر بهتر هستند.

اين روايات ثابت می‌کند كه به اعتراف خود ابوبكر و عمر، آن‌ها از ديگر اصحاب برتر نبوده‌اند و حتي عمر سوگند ياد كرده است كه در بقيع افرادي بهتر از آن‌ها دفن شده‌اند. حال اگر كسي از اهل‌سنت سؤال كند كه چرا شما به جاي پيروي از اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول او است، از كساني ديگري پيروي مي كنيد كه به اعتراف خود آن‌ها از هيچ يك از افراد اصحاب برتر نيستند، چه پاسخي خواهيد داد؟ اگر رسول خدا در قيامت از شما سؤال كند چه پاسخي براي آن حضرت خواهيد داشت؟ جالب است كه علماي اهل‌سنت روايات فراواني نقل کرده‌اند كه اگر كسي شخصي را به امارت يك منطقه يا جمعيتي بگمارد كه مي داند در جامعه، شخصي بهتر از او وجود دارد، به خدا، رسول و تمام مؤمنان خيانت كرده است. علاء الدين كاشاني در كتاب بدائع الصنايع، و شمس‌الدین سرخسي در كتاب المبسوط و ابن عابدين حنفي در حاشية رد المختار، می‌نویسد كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: مَنْ قَلَّدَ إنْسَانًا عَمَلًا وفي رَعِيَّتِهِ من هو أَوْلَي منه فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَجَمَاعَةَ الْمُؤْمِنِينَ. هر كسي كه انساني را به كاري بگمارد كه مي داند در رعيتش شایسته‌تر از او وجود دارد؛ به‌درستی كه به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خيانت كرده است.الكاساني الحنفي، علاء الدين أبي بكر بن مسعود بن احمد الشاشي الملقب بملك العلماء (متوفاي 587هـ)، [۱۱۴] و حاكم نيشابوري متوفاي 405، به نقل از ابن عباس می‌نویسد كه رسول خدا (صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) فرمود: مَنْ إسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنْ عِصَابَةٍ وفي تلك العصابةِ مَنْ هُو أرضي لله منه فقد خان اللهَ وخان رسولَه وخان المؤمنينَ. اگر كسي، شخصي را بر گروهي بگمارد كه در آن گروه، فردي ديگري وجود دارد كه خداوند از او راضي تر است، به‌درستی كه به خدا، رسول او و مؤمنان خيانت كرده است. حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت می‌گوید: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.[۱۱۵] سند اين روايت صحيح است؛ ولي بخاري و مسلم نقل نكرده اند.

و خطيب بغدادي می‌نویسد كه رسول خدا فرمود: ومن استعمل رجلا وهو يَجِدُ غيرَهُ خيراً منه وأعْلَمَ مِنْه بكتابِ الله وسنةً نَبِيّه فقد خان الله ورسولَه وجميعِ المؤمنين.[۱۱۶] اگر كسي مردي را بگمارد؛ درحالی‌که بهتر از او و داناتر از او را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مي‌يابد، به‌درستی كه به خدا، رسول خدا(صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) و تمام مؤمنان خيانت كرده است. بيهقي (متوفاي 458هـ) در سنن كبراي خود می‌نویسد: عن بن عباس رضي الله عنهما عن رسول الله صلی‌الله عليه وسلم من استعملَ عاملا من المسلمين وهو يعلمُ أن فيهم أولي بذلك منه وأعلم بكتاب الله وسنة نبيه فقد خان الله ورسوله وجميع المسلمين.[۱۱۷] از إبن عباس از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: هر كسي فرمانداري از مسلمانان را بگمارد؛ درحالی‌که مي داند شایسته‌تر از او در ميان مسلمانان و داناتر از او به كتاب خدا و سنت پيامبرش وجود دارد، به راستي كه به خدا، رسول خدا(صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) و تمام مسلمانان خيانت كرده است.

همين روايت را ابن عساكر دمشقي در كتاب تاريخ مدينة دمشق و متقي هندي، در كتاب كنز العمال، با عبارت ديگر نقل کرده‌اند.[۱۱۸] محمد بن الطيب الباقلاني در تمهيد الأوائل می‌نویسد: وقوله «مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين» في أمثال هذه الأخبار مما قد تواترت علي المعني وإن اختلفت ألفاظها.[۱۱۹] اين گفته رسول خدا صلی‌الله عليه وآله «هر كس خود را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ درحالی‌که مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد، به‌درستی كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است» همانند اين روايات، از نظر معنوي به صورت متواتر نقل شده؛ اگر چه الفاظ آن‌ها مختلف هستند.

چرا راه دور برويم، خداوند متعال در قرآن كريم وجدان هاي بيدار را به قضاوت فرامي خواند و می‌فرماید: أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. [۱۲۰] يا كسي كه هدايت به سوي حق می‌کند براي پيروي شایسته‌تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمی‌شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوري مي كنيد؟! خليفه اول به صراحت می‌گوید كه: وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي. من امر شما را بر عهده گرفتم؛ درحالی‌که بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند. آيا چنين كسي شايسته و سزاوار پيروي است يا اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول است. اي وجدان هاي بيدار و اي جستجوگران حقيقت، تشنگان هدايت: فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟ اگر رسول خدا در قيامت از ما شيعيان سؤال كند كه چرا علي بن أبي طالب را بيش از همه مردم دوست داريد، چرا ولايت او را پذيرفتيد، جواب ما روشن و حجت و برهان ما قاطع است، با سربلندي و افتخار عرضه خواهيم داشت كه: اي پيام آور خدا! ما اميرمؤمنان را دوست داريم، چرا كه خداوند او را بيش از تمام مخلوقاتش دوست دارد. ما امامت او را پذيرفته ايم؛ چون او برترين اصحاب بعد از شما بود، اين شما بوديد كه به ما دستور داديد علي بن أبي طالب را دوست بداريم. اما كساني كه از علي بن أبي طالب پيروي نكرده اند، به جاي دوست داشتنش، با او جنگيده اند، ياران و دوستان او را به شهادت رسانده اند، بر منابر مساجد و در خطبه هاي نماز او را سب کرده‌اند و ناسزا گفته اند، چه پاسخي خواهند داشت؟ دیدگاه‌های بزرگان اهل‌سنت در باره اسناد روايت: ازآنجایی‌که روايت طير فضيلت بي نظيري را براي اميرمؤمنان علیه‌السلام و از طرف ديگر بطلان هر مذهبي غير مذهب اهل بيت علیهم‌السلام را به روشني اثبات مي نمايد، اكثر بزرگان اهل‌سنت در برابر آن موضع گرفته و تلاش کرده‌اند كه آن را تضعيف نمايند؛ تا جائي كه برخي از راويان موثق اهل‌سنت، تنها به‌خاطر نقل همين روايت به شدت تضعيف شده‌اند. أبو محمد عبدالله بن محمد بن عثمان الواسطي، مشهور به إبن سقا، يكي از اين روايان است. ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبدالله بن محمد بن عثمان الواسطي... قال السلفي سألت الحافظ خميسا الحوزي عن ابن السقاء فقال: هو من مزينة مضر ولم يكن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطيين وذوي الثروة والحفظ، رحل به أبوه فأسمعه من أبي خليفة وأبي يعلي وابن زيدان البجلي والمفضل ابن الجندي وبارك الله في سنه وعلمه، واتفق انه أملي حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه. ابن سقاء... سلفي گفته است: از حافظ خميس حوزي در مورد ابن سقاء سوال كردم؛ پس گفت: او از مزينه از قبيله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلكه به اين لقب مشهور بود؛ او سر شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظه اي خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از ابي خليفه و ابي يعلي و ابن زيدان بجلي و مفضل بن جندي روايت شنيد، و خداوند نيز به او در علم و عمرش بركت داد؛ و روزي از روزها داشت حديث طير املاء مي كرد؛ اما مردم نتوانستند كه اين روايت را تحمل كنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جاي خويش بلند كردند و جاي او را آب كشيدند. [۱۲۱] تعدادي از علماي سني، دچار سردرگمي شده‌اند، در برخي از كتاب ها صحت روايت را پذيرفته و در برخي ديگر با شك و ترديد به آن نگريسته اند.

نظر شمس‌الدین ذهبي در مورد حدیث طیر مشوی

شمس‌الدین ذهبي در تذكرة الحفاظ يك بار در باره حديث طير می‌نویسد كه اين حديث، اصل و ريشه دارد؛ يعني نمي تواند جعلي و ساختگي باشد: وأما حديث الطير فله طرق كثيرة جدا أفردتها بمصنف ومجموعها يوجب أن يكون الحديث له أصل. اما حديث طير، جدا طرق بسياري دارد كه من كتاب مسستقلي در باره آن نوشته ام، مجموع اين طرق ثابت می‌کند كه اين روايت اصل و ريشه دارد.[۱۲۲] اما در جاي ديگر به‌خاطر عوارضي كه اين روايت براي اهل‌سنت دارد و در حقيقت بطلان مذهب آن‌ها را به روشني ثابت می‌کند، صحت روايت را نمي پذيرد. وحديث الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.[۱۲۳] حديث طير با اينكه اسناد آن ضعيف است، اما طرق فراواني دارد كه من مجموع آنها را در يك مجموعه آورده ام، صحيح نيست اما من اعتقاد ندارم باطل (جعلي) باشد. ابن ابي داود در مورد اين روايت اشتباه كرده است (در ادامه به اشكال ابن ابي داود اشاره خواهد شد )، و به‌خاطر اجتهاد اشتباه يك پاداش می‌برد، شرط ثقه بودن اين نيست كه اشتباه نكند و يا غلط نداشته باشد و يا سهو نكند؛ اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حفاظ است، رحمت خدا بر او باد.

نظر ابو نعیم در مورد حدیث طیر مشوی

ابو نعيم در حلية الاوليا تصريح می‌کند كه روايت طير را گروه فراواني نقل کرده‌اند؛ اما در ادامه فقط به يك سند آن بسنده كرده است: رواه الجم الغفير عن أنس وحديث مالك لم نكتبه الا من حديث القداحي تفرد به.[۱۲۴] اين روايت را از انس گروه فراواني نقل کرده‌اند، اما روايت مالك را تنها از طريق قداحي نقل كرده ايم.

نظر انصاری تلمستانی در مورد حدیث طیر مشوی

انصاري تلمستاني تصريح می‌کند كه اين روايت با چندين سند از أنس نقل شده است: وقد رويَ من غير وجه عن أنس. اين روايت با چند سند از انس نقل شده است.[۱۲۵]

نظر سبکی شافعی در مورد طیر مشوی

سبكي شافعي در باره روايت طير می‌گوید: ثم ذكر ابن طاهر أنه رأي بخط الحاكم حديث الطير في جزء ضخم جمعه وقال وقد كتبته للتعجب. قلنا وغاية جمع هذا الحديث أن يدل علي أن الحاكم يحكم بصحته ولولا ذلك لما أودعه المستدرك. ابن طاهر گفته است كه يك جزوه مفصل به خط حاكم ديده است كه در آن حديث طير را جمع آوري كرده است، اما گفته است كه اين مجموعه را براي تعجب جمع آوري كرده است ! و نتيجه جمع كردن اين روايت آن است كه حاكم اين روايت را صحيح مي داند و اگر چنين نبود اين روايت را در مستدرك نقل نمي كرد. [۱۲۶] و در ادامه به صراحت می‌گوید كه نمي توان حكم به جعلي بودن روايت طير كرد: وأما الحكم علي حديث الطير بالوضع فغير جيد[۱۲۷] اين كه ادعا شود حديث طير جعلي است، نيكو نيست.

چرایی مطرود بودن حدیث طیر مشوی نزد اهل سنت

اما چرا روايت طير، همانند صاحب آن در ميان محدثان و ائمه حديث اهل‌سنت مظلوم واقع شده است؛ چرا با اين همه سندي كه دارد، اكثر علماي سني آن را تضعيف كرده و ساختگي دانسته اند؟ آن‌ها نيز كه جرأت دسته قبلي را ندارند، از پذيرش صريح صحت روايت خودداري کرده‌اند؟ جواب واضح و روشن است. چون اين روايت اساس و بنيان عقائد اهل‌سنت را زير سؤال می‌برد، حقانيت شيعه را به اثبات رسانده و مذاهب ديگر را باطل اعلام می‌کند. طبيعي است كه وقتي اميرمؤمنان علیه‌السلام برترين مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به ابوبكر، عمر و... نمی‌رسد؛ بنابراين اكثر علماي سني با وجود ده ها سند و طريق نتوانسته اند صحت روايت را بپذيرند.

نظر البانی در مورد طیر مشوی

محمد ناصر الباني بعد از نقل برخي از سندهای روايت طير، به اين حقيقت اشاره كرده و دلالت روايت را دليل موضع گيري اهل‌سنت در برابر آن اعلام كرده است: وبالجملة، فالحديث لا ينقصه كثرة طرق، وإنما يفتقر إلي سلامة المتن، فإنما أنكر من الأئمة هذا الحديث لما يظهر من متنه من تفضيل علي علي الشيخين رضي الله عنهم، بالإضافة لما في متنه من ركة اللفظ والاضطراب. خلاصه: پس حديث از نظر كثرت طرق مشكلي ندارد؛ اما نياز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منكر اين حديث شده‌اند، به‌خاطر آن چيزي است كه متن روايت ثابت می‌کند و آن برترين علي (علیه‌السلام) بر شيخين است، علاوه بر اين كه متن روايت نيز ركيك است و اضطراب دارد. و باز در ادامه با نقل برخي از عبارات روايت طير كه البته افضليت مطلق اميرمؤمنان علیه‌السلام را ثابت نمي كند، می‌گوید: قلت: فلو أن الحديث كان في أكثر طرقه بلفظ من هذه الألفاظ المتفقة المعني -، ولم تكن باسم التفضيل «أحب خلقك»، لكان من الممكن القول بثبوته، ويكون كحديث الراية الصحيح الذي في بعض رواياته: "لأعطين الراية رجلاً يفتح الله علي يديه، يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله..." [۱۲۸] لكن الواقع أن أكثر الروايات بلفظ اسم التفضيل: "أحب".. ومن هنا جاء الحكم عليه بالوضع كما تقدم.[۱۲۹] مي گويم: پس اگر حديث در اكثر طرق، با اين الفاظ بود كه از نظر معنا اختلافي در آن نيست و با لفظ تفضيل «برترين خلق تو» نبود، ممكن بود كه طرفدار إثبات آن شويم و مثل حديث صحيح رايت مي شد كه در برخي از روايات آن آمده: «به‌درستی كه پرچم را به دستي مردي مي دهم كه خداوند به دست او فتح خواهد كرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند». اين روايت بخاري و مسلم نقل کرده‌اند؛ اما حديث طير در اكثر طرق خود با لفظ اسم تفضيل «أحب» آمده، به همين خاطر حكم به ضعف روايت کرده‌اند؛ چنانچه پیش‌ازاین نيز گذشت.

آري، اين روايت از نظر سندي مشكلي ندارد؛ اما اگر حتي خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله با علماي سني روبرو شود و به صراحت بگويد كه اميرمؤمنان علیه‌السلام از ابوبكر و عمر برتر است، آن‌ها هرگز نخواهند پذيرفت. نام اين نوع برخورد با روايات و فضائل اهل بيت علیهم‌السلام را چه مي توان گذاشت؟ آيا مي توان پذيرفت كه اين افراد اهل بيت علیهم‌السلام دوست دارند؟

نظر المغربی در مورد طیر مشوی

حافظ أحمد بن صديق المغربي متوفاي 1380هـ از علماي بزرگ مغرب، به صراحت می‌گوید كه هركس حديث طير را باطل بداند، ناصبي است و اگر حديث طير صحيح نباشد، هيچ روايت صحيحي نمي توان پيدا كرد. وي در كتاب جؤنة العطار در بابي تحت عنوان «النواصب يبطلون حديث الطير المتواتر؛ ناصبي ها روايت طير را كه متواتر است، باطل می‌دانند» می‌نویسد: يكاد النواصب من الحفاظ تتفق كلمتهم علي بطلان حديث الطير، بل بالغوا حتي جعلوه علامة علي ضعف الراوي، فكل من رواه جرحوه بروايته، وكذلك فعل الذهبي في " الميزان " , الذي ظهر فيه نصبه بأجلي معانيه، ولكنه مال إلي الإعتدال في " تاريخ الإسلام " , فذكر الحديث، ثم قال: ( وله طرق كثيرة عن أنس متكلم فيها، وبعضها علي شرط السنن، من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم يعني في " الصحيح ": ثنا جعفر بن سليمان، ثنا عبدالله بن المثني، عن عبدالله بن أنس بن مالك، عن أنس قال: أهدي إلي رسول الله (ص) حجل مشوي، فقال: " اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكله معي، فجاء علي فأكله معه ") فهذا سند علي شرط الصحيح وإن أنف الذهبي من التصريح بذلك فعدل إلي قوله جيد، وهو مرادف للصحيح في اصطلاحهم... وبعد، فإذا لم يكن حديث الطير صحيحاً؛ فلا يصح في الدنيا حديث البتة، ولا يقع تواتر بخبر بالمرة. فقد رواه عن أنس ( سبعة وتسعون راوياً ) مائة إلا ثلاثة بأعدادها مضاعفة من الطرق عنهم، وورد مع ذلك عن جماعة من الصحابة منهم ( علي ـ نفسه ـ، وعائشة، وابن عباس ) وتمام سبعة من الصحابة فيما يحضرني الآن، بحيث أفرد طرقه الإمام محمد بن جرير الطبري في مجلد ضخم، ومن بعده جماعة منهم الحافظ ابن القا الذي أملي مجلساً فيه ببغداد فقاموا إليه وأخرجوه من المسجد وغسلوا الكرسي الذي كان يملي عليه بالماء. ولما وقف الباقلاني شيخ الأشعرية والنواصب في عصره علي المجلد الذي جمعه ابن جرير في طرق هذا الحديث؛ رد علي ابن جرير بعقله، وأبطل الحديث بكاسد رأيه وفاسد نصبه... فإلي هذا الحد بلغ تعصب النواصب علي عليّ ـ علیه‌السلام ـ... والمقصود اعتراف الذهبي بصحة الحديث مع أنه جمع هو أيضاً طرقه في جزء، وضعف جميع تلك الطرق، لكن يحكي هذا ابن كثير في " تاريخه "؛ وابن كثير جربنا عليه الكذب في هذا الباب. أما نحن فلم نقف علي الجزء المذكور، نعم ذكره الذهبي في أزيد من عشرين ترجمة من " الميزان " , وضعف جميعها بل ضعف أولئك الرواة لمجرد رواية هذا الحديث، ومع ذلك فلا نصدق ابن كثير فإنه كذاب... نواصب حديث طير متواتر را باطل می‌دانند! نزديك است كه حافظان ناصبي، با اجماع بگويند كه حديث طير باطل است! و حتي مبالغه كرده و نقل اين روايت را علامت ضعف راوي می‌دانند! و هر كسي كه اين روايت را نقل كرده است، به‌خاطر نقل اين روايت تضعيف کرده‌اند! و همچنين ذهبي در "ميزان" چنين كرده است و ناصبي بودن خويش را به وضوح آشكار ساخته است. اما در كتاب «تاريخ الاسلام» به ميانه‌روي روي آورده است و اين روايت را نقل كرده و سپس می‌گوید: اين روايت اسناد فراواني دارد كه به آنها اشكال گرفته شده است، بعضي از آنها طبق شرط سنن است و يكي از بهترين آنها روايت «قطن بن نسير» استاد مسلم در صحيح است كه... از انس روايت شده است به رسول خدا (صلی‌الله‌ علیه‌ و‌آله‌ وسلّم) يك پرنده كباب شده هديه داده شد، آن حضرت فرمود: خداوندا دوست داشتني ترين مخلوقاتت در نزد خودت را بياور تا با من غذا بخورد، و علي آمد و با او غذا خورد. اين روايت طبق شرط مسلم است، اگرچه ذهبي خوشش نمی‌آید كه به اين مطلب تصريح كند، و به همين سبب گفته است كه «نيكو» است. ولي در حقيقت اين در اصطلاح آنها هم معني صحيح است. اما بعد اگر حديث طير صحيح نباشد، ديگر هيچ روايتي در دنيا صحيح نيست و هيچ روايتي متواتر نخواهد شد. اين روايت را از انس، 97 راوي نقل کرده‌اند و عدد راويان از آنها بسيار بيشتر است؛ و همچنين از چند صحابي ديگر از جمله خود علي و عائشه و ابن عباس نقل شده است كه آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابه اند. به صورتي كه امام محمد بن جرير طبري مجموعه آنها را در يك مجلد بزرگ جمع آوري كرده است. و بعد از او نيز حافظ ابن بقا كه اين روايت را در مجلس خويش در بغداد خواند اما بر او شوريده و او را از مسجد بيرون كردند و صندلي او را كه بر روي آن روايت مي خواند با آب شستند ! و وقتي كه باقلاني، بزرگ اشعريان و نواصب در زمان خويش كتابي را كه ابن جرير در اين زمينه نوشته است ديد، خواست تا با عقل خويش بر اين روايت اشكال بگيرد، و با عقل ناقص و دشمني فاسد خويش اين روايت را باطل دانست. دشمني نواصب با علي به اين حد رسيده است ! مقصود اين است كه ذهبي به صحت اين روايت اعتراف كرده است، و حتي خود او مجموعه اين روايات را در يك مجموعه جمع آوري كرده است و همه آنها را تضعيف كرده است؛ اين مطلب را ابن كثير در تاريخ خود نقل كرده است، اما از ابن كثير در همين باب دروغ هاي ديگري نيز ديده ايم ! اما اين كتاب به دست ما نرسيده است، بله، ذهبي اين كتاب را در ترجمه بيش از 20 نفر از كتاب «ميزان» نقل می‌کند و همه اين روايات را تضعيف كرده و همه راويان را نيز تضعيف می‌کند، تنها به‌خاطر اينكه آنها راوي اين روايتند ! با اين همه ابن كثير را تصديق نمي كنيم، زيرا او كذاب است ![۱۳۰] اشكالات اهل‌سنت به این روايت: ازآنجایی‌که اين روايت، بساط همه مخالفان اهل بيت علیهم‌السلام را جمع و بطلان مذهب آن‌ها را ثابت می‌کند، خود را به آب و آتش زده اند كه حجيت اين روايت را زير سؤال ببرند و با اشكالات واهي و بي ارزش تلاش نموده اند كه از پذيرش اين روايت صحيح السند شانه خالي كنند.

نقدهای ابن تیمیه بر حدیث طیر مشوی

ابن تيميه حراني بيش از همه در نقد اين روايت كوشيده است. ما تمام اشكالات مطرح شده را ذكر و سپس پاسخ خواهيم داد.

اشكال اول:

سند روايت صحيح نيست: ابن تيميه بعد از نقل روايت می‌گوید: و الجواب من وجوه: أحدها المطالبةُ بتصحيح النقلِ وقوله "رَوي الجمهورُ كافة" كذبٌ عليهم؛ فإن حديثَ الطيرِ لم يَروِهِ أحدٌ من اصحاب الصحيحِ ولا صحّحه أئمةُ الحديثِ ولكن هو مما رواه بعضُ الناس كما رووا أمثالَه في فضلِ غيرِ عليٍ؛ بل قد رُوي في فضائلِ معاويةَ أحاديثٌ كثيرةٌ وصنَّف في ذلك مصنفاتٌ وأهلُ العلمِ بالحديثِ لا يُصححون لا هذا و لا هذا.

الثاني: أن حديثَ الطائرِ من المكذوبات الموضوعات عند أهلِ العلمِ والمعرفةِ بحقائقِ النقلِ قال أبو موسي المديني قد جَمَعَ غيرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ أحاديثَ الطيرِ للاعتبار والمعرفة كالحاكمِ النيسابوري وأبي نُعيم وابن مردويه وسُئل الحاكم عن حديثِ الطيرِ فقال لا يَصِحُّ هذا مع إن الحاكم منسوب إلي التشيع وقد طَلَبَ منه أن يرويَ حديثاً في فضلِ معاويةَ فقال: ما يجيء من قلبي ما يجيء من قلبي وقد ضربوه علي ذلك فلم يفعل.

جواب از چند طريق:

نخستين طريق، طلب كردن صحت نقل روايت است. اين گفته او (علامه حلي) كه تمام جمهور آن را نقل کرده‌اند، دروغ بر آن‌ها است؛ چرا كه حديث طير را هيچ يك از اصحاب صحاح (سته) نقل نكرده اند؛ هيچ يك از پيشوايان حديث نيز آن را تصحيح ننموده اند. ولي برخي از مردم آن را نقل کرده‌اند؛ همان طوري كه شبيه آن را در باره غير علي نيز نقل نموده اند. بلكه در باره فضائل معاويه احاديث زيادي نقل کرده‌اند و کتاب‌های مستقلي نيز نوشته اند، اهل دانش حديث، نه آن را صحيح می‌دانند و نه اين را. طريق دوم: حديث طير از دروغ ها و جعليات در نزد اهل علم و آگاهان به علم حديث است. ابوموسي المديني گفته: چندين نفر از حفاظ طرق أحاديث طير را براي شناخت اعتبار آن جمع کرده‌اند؛ همانند حاكم نيسابوري، أبونعيم و إبن مروديه.[۱۳۱] از حاكم در باره حديث طير سؤال شد؛ پس گفت: اين روايت صحي نيست؛ با اين كه حاكم نيشابوري به شيعه نسبت داده می‌شود. به راستي كه از او خواستند تا روايتي را در باره فضائل معاويه نقل كند؛ پس گفت: دلم راضي نمی‌شود، دلم راضي نمی‌شود، او را كتك زدند؛ اما بازهم اين كار را نكرد.

نكته مهم در گفتار ابن تيميه، اعتراف صريح او به جعل حديث توسط اهل‌سنت در فضائل معاويه و نوشتن کتاب‌های مستقل در باره آن است. اين قضيه اعتبار روايات اهل‌سنت را زير سؤال می‌برد؛ چرا كه وقتي آن‌ها به منظور گمراه كردن مردم روايات زيادي را در باره معاويه جعل کرده‌اند؛ تا جائي كه اين روايات جعلي کتاب‌های مستقلي شده‌اند، از كجا معلوم در جاهاي ديگر نيز همين كار را نكرده باشند؟

خلاصه اشكالات ابن تيميه:

1. هيچ يك از اصحاب صحاح كه احتمالا منظور ايشان صحاح سته باشد، روايت را نقل نكرده اند؛
2. اين روايت هيچ سند صحيحي ندارد و ساختگي است؛
3. حتي حاكم نيشابوري نيز گفته است كه روايت سندش صحيح نيست.

درحالی‌که هر سه ادعاي ايشان دروغي بيش نيست و نشانگر عداوت و دشمني ابن تيميه با اميرمؤمنان علیه‌السلام است.

پاسخ سؤال اول:


اولا: محمد بن اسماعيل بخاري صاحب كتاب صحيح، اين روايت را در تاريخ كبير خود نقل كرده است كه ما آن را پیش‌ازاین نقل و تحت عنوان روايت چهارم به صورت كامل بررسي كرديم، تمام روات آن نيز موثق بودند. ابوعيسي ترمذي نيز اين روايت را در كتاب سنن خودش كه يكي از شش كتاب صحيح اهل‌سنت است، نقل كرده: حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن مُوسَي عن عِيسَي بن عُمَرَ عن السُّدِّيِّ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال كان عِنْدَ النبي صلی‌الله عليه وسلم طَيْرٌ فقال اللهم ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي هذا الطَّيْرَ فَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ معه. سدي از مالك بن أنس نقل كرده است كه در نزد رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي (علیه‌السلام) آمد و با رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از آن نوش‌جان كرد. و سپس در ادامه می‌گوید: قال أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ من حديث السُّدِّيِّ إلا من هذا الْوَجْهِ وقد رُوِيَ من غَيْرِ وَجْهٍ عن أَنَسٍ وَعِيسَي بن عُمَرَ هو كُوفِيٌّ وَالسُّدِّيُّ إسماعيل بن عبد الرحمن وسمع من أَنَسَ بن مَالِكٍ وَرَأَي الْحُسَيْنَ بن عَلِيٍّ وَثَّقَهُ شُعْبَةُ وَسُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ وَزَائِدَةُ وَوَثَّقَهُ يحيي بن سَعِيدٍ الْقَطَّانُ.[۱۳۲] ابوعيسي (ترمذي صاحب كتاب) گفت: اين حديث غريب است، اين روايت را از طريق سدي، جز با همين سند نمي شناسم؛ البته اين روايت با سندهای ديگر نيز از أنس نقل شده است. عيسي بن عمر، همان كوفي است، سدي نيز اسماعيل بن عبد الرحمن است، از أنس بن مالك روايت نقل كرده، حسين بن علي عليهما السلام را ديده است، شعبة، سفيان و زائده و همچنين يحيي بن سعيد او را توثيق کرده‌اند، البته چون علماي اهل‌سنت، به سفيان بن وكيع اشكال گرفته اند، ما آن را جزء روايات صحيح السند نياورديم. اما اين كه ابن تيميه گفته، هيچ يك از صحاح سته روايت را نقل نكرده اند، از عدم آگاهي او نشأت مي گيرد.

پاسخ سؤال دوم:

اما اين كه گفتند هيچ سند صحيحي ندارد، نشانه بغض و كينه او نسبت به اهل بيت علیهم‌السلام است، اگر ايشان كمي به خود زحمت مي دادند و به کتاب‌های اهل‌سنت مراجعه مي كردند، سندهاي صحيح روايت طير را مي يافتند. جالب است كه ابن كثير دمشقي سلفي تصريح می‌کند كه روايت طير تنها از طريق أنس بن مالك بيش از 90 سند مختلف دارد: الجميع بضعة وتسعون نفسا[۱۳۳] روايتي كه 90 نفر راوي داشته باشد، چگونه مي تواند روايت دروغ و ضعيف باشد؟ درحالی‌که خود ابن تيميه حرّاني در مجموع فتاوي می‌نویسد: تعددُ الطرقِ وكثرتُها يُقَوِّي بعضُها بعضاً حتي قد يَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو كان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فكيف إذا كانوا علماءً عدولاً ولكن كَثُرَ في حديثِهِم الغلطُ.[۱۳۴] زيادي و تعدد راه هاي نقل حديث برخي برخي ديگر را تقويت می‌کند كه خود زمينه علم به آن را فراهم می‌کند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

از طرف ديگر اگر روايتي در باره ابوبكر باشد، حتي اگر تمام سندهای آن ضعيف نيز باشند، علماي سني از قاعده «يقوي بعضها بعضعا» استفاده مي كنند؛ چنانچه محمد بن اسماعيل صنعاني در سبل السلام می‌گوید: ومثلُه حديثُ «اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر» أخرجه الترمذي وقال حسنٌ وأخرجه أحمد وبن ماجه وبن حبان وله طرق فيها مقالٌ إلا أنه يقوي بعضها بعضا.[۱۳۵] همچنين علماي سني در باره روايت جعلي: «مروا أبا بكر فليصلّ بالناس» گفته اند كه متواتر است، با اين كه هشت سند بيشتر ندارد: ابن حجر هيثمي بعد از نقل اين روايت می‌گوید: اعلم أن هذا الحديث متواتر فإنه ورد من حديث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعة وأبي سعيد وعلي بن أبي طالب وحفصة[۱۳۶] بدان كه اين حديث متواتر است؛ چرا كه از طريق عائشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبدالله بن زمعه، ابن سعيد، علي بن أبي طالب و حفصه نقل شده است.

حديث طير بيش از نود سند دارد؛ اما ضعيف است؛ ولي ابن حزم اندلسي روايتي را كه تنها چهار سند دارد، متواتر دانسته و بعد از روايت: «لا تبيعوا الماء» كه از چهار نفر از اصحاب نقل شده می‌گوید: فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ[۱۳۷]

پاسخ سؤال سوم:

اما ادعاي سوم ابن تيميه در باره نظر حاكم نيشابوري كه گفتند حتي حاكم نيشابوري نيز گفته روايت طير صحيح نيست، از دروغ هاي بزرگ ابن تيميه است. كتاب حاكم نيشابوري الآن در اختيار همگان قرار دارد، پیش‌ازاین نيز در اختيار خود او و ديگران بوده، ما نيز نظر حاكم را خوانديم كه بعد از نقل روايت طير گفته بود: هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ. وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.[۱۳۸] بنابراين اشكال اول و دوم ابن تيميه، وارد نيست؛ بلكه روايت طير با سندهای صحيح و حتي در صحاح سته اهل‌سنت نقل شده، حاكم نيشابوري نيز روايت را صحيح مي داند.

اشكال دوم: ابن كثیر: قلب من شهادت می‌دهد كه روایت باطل است.

ابن كثير: قلب من شهادت می‌دهد كه روايت باطل است: ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل طرق روايت طير می‌گوید: وقد جَمَعَ الناسُ في هذا الحديثِ مصنفاتٌ مفردةٌ منهم أبو بكر بن مردويه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فيما رواه شيخنا أبو عبدالله الذهبي، ورايتُ فيه مجلّداً في جَمْعِ طُرُقِه والفاظِه لأبي جعفر بن جرير الطبري المفسر صاحب التاريخ؛ ثم وقفتُ علي مجلدٍ كبيرٍ في رده وتضعيفه سنداً ومتناً للقاضي أبي بكر الباقلاني المتكلم. وبالجملةِ ففي القلبِ من صحةِ الحديثِ هذا نظرٌ وان كَثُرَتْ طُرُقُهُ والله اعلم. مردم در باره اين روايت کتاب‌های مستقلي جمع آوري و نوشته اند؛ از جمله ابوبكر بن مردويه و حافظ ابوطاهر محمد بن أحمد بن حمدان ـ بنابر آن چه استنادم ابوعبد الله ذهبي نقل كرده ـ و من يك مجلد در باره طرق و الفاظ اين روايت را از ابوجعفر طبري، مفسر و صاحب تفسير ديدم. سپس به مجلد ديگري دسترسي يافتم در رد و تضعيف اين روايت از نظر سند و متن كه ابوبكر باقلاني متكلم آن را نوشته بود. در يك كلام، در قلب من در صحت اين روايت اشكال است؛ اگر چه طرق بسياري دارد. خدا بهتر مي داند. ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، [۱۳۹] پيش از ابن كثير، استادش شمس‌الدین ذهبي نيز در شرح حال أحمد بن الأزهر تصريح می‌کند كه او روايتي را در فضائل علي بن أبي طالب علیه‌السلام نقل كرده است كه قلب او شهادت به بطلانش می‌دهد: أحمد بن الازهر [ س ق ] النيسابوري الحافظ اتهمه يحيي بن معين في رواية ذلك الحديث عن عبد الرزاق ثم انه عذره قال ابن عدي هو بصورة اهل الصدق قلت بل هو كما قال أبو حاتم صدوق وقال النسائي وغيره لا باس به وقد ادرك كبار مشيخة الكوفة عبدالله بن نمير وطبقته وحدث عنه جلة ولم يتكلموا فيه الا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثا في فضائل علي يشهد القلب انه باطل.[۱۴۰] احمد بن ازهر نيشابوري حافظ، يحيي بن معين او را به‌خاطر نقل روايتي از عبد الرزاق متهم كرده است، اما بعد از آن، توجيهي براي اين كار او آورده است؛ ابن عدي می‌گوید: او مانند اهل صدق است؛ من نيز مي گويم: صحيح همان است كه ابوحاتم گفته است؛ او راستگو است. نسائي و ديگران نيز گفته اند كه اشكالي ندارد، او بزرگان كوفه مثل عبدالله بن نمير و علماي هم طبقه او را درك كرده است و بزرگان نيز از او روايت نقل کرده‌اند، و به او اشكالي ندارند، جز روايتي كه از عبد الرزاق از معمر در مورد فضائل علي بن ابي طالب نقل كرده است و دل من شهادت می‌دهد كه اين روايت دروغ است !


جواب اشکال دوم:

طبيعي است كه قلب ابن كثير و ذهبي چنين رواياتي را نپذيرد؛ چون اين روايت تمام عقائد و افكار آن‌ها و تمام آن چه را كه تا امروز حق مي دانسته اند، ابطال می‌کند. وقتي مي بينند كه در طول عمرش در اشتباه بوده‌اند و تمام همفكرانشان در طول هفت قرن پيش از آن اشتباه کرده‌اند، طبيعي است كه قلب هاي منحرف از حق را شاهد بگيرند. مرحوم علامه أميني رضوان الله تعالي عليه در باره اين سخن ابن كثير می‌نویسد: هذا قلبٌ طبع اللهُ عليه وإلاّ فما وجهُ ذلك النظر بعدَ تمامِ شرايطِ الصحةِ فيه؟ ![۱۴۱] اين قلبي كه خداوند بر آن مهر نهاده؛ و گرنه دليل اين اشكال بعد از فراهم بودن تمام شرايط صحت، چيست؟ مرحوم علامه اميني اشاره دارد به اين آيه قرآن كريم كه خداوند می‌فرماید: أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.[۱۴۲] آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل نمي فهمند،) و غافلان واقعي همانها هستند. محمد حياة انصاري در المسند الصحيح بعد از نقل سخن ابن كثير می‌گوید: (أقول) فلا قيمةَ لجرحِهِ في حِصَّةِ هذا الحديثِ لأنه هو ابنُ كثيرٍ. والله أعلم.[۱۴۳] من مي گويم: اشكال او در باره اين روايت، ارزشي ندارد؛ چرا كه او ابن كثير است.

علامه ميلاني: أقول: فدليلُ إبنِ كثيرٍ علي ضعفِ هذا الحديثِ أن قلبَه لا يُساعد، قلبُ ابنِ كثيرٍ لا يساعد علي قبولِ هذا الحديث، كما أن قلبَ أبي جهلٍ لم يُساعد علي قبولِ القرآنِ والإسلام.[۱۴۴] من مي گويم: دليل ابن كثير براي ضعف اين روايت، اين است كه قلب نمي تواند بپذيرد، قلب ابن كثير از پذيرش آن عاجز است؛ همان طوري كه قلب ابوجهل براي قبول قرآن و اسلام عاجز بود.

و مقاله ديگر می‌نویسد: أقول: هذا قلبٌ زاغَ عن الحقِ فأزاغَهُ اللهُ وطَبَعَ عليه، فلم تُطاوِعْهُ نَفْسَه علي تصحيحِ حديثٍ لا يُوافِق هواهُ ! أفرأيتَ مَنْ إتَّخَذَ إلهَهُ هواهُ وأضَلَّهُ اللهُ علي عِلْمٍ فلا يَصُدَنّك عنها من لا يُؤْمِنُ بها واتَّبَعَ هواهُ فَتَرَدَّي.[۱۴۵] من مي گويم: اين قلبي است كه از حق منحرف گشته؛ و خداوند نيز آن را منحرف كرده و بر آن مهر نهاده است؛ پس قلب نمي تواند حديثي را كه با هواي نفس او سازگار نيست، تصحيح كند؛ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را گمراه كرده؛ پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي می‌کند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد! آيت الله ميلاني اشاره دارد به دو آيه ذيل: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون.[۱۴۶] آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي شويد. فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدي.[۱۴۷] پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي می‌کند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد! بلي، قلبي كه خالي از محبت خاندان اهل‌البیت علیهم‌السلام باشد و جاي آن را دشمنان آن‌ها گرفته باشد، طبيعي است كه نمي تواند اين روايات را بپذيرد؛ چرا كه خداوند به انسان دو قلب نداده است كه با يكي اميرمؤمنان علیه‌السلام و با ديگري دشمنانش را دوست داشته باشد، در يك قلب هم كه جاي دو شيء متضاد نيست. ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ.[۱۴۸]خداوند براي هيچ كس دو دل در درونش نيافريده.

اشكال سوم: صحت حدیث طیر مشوی، نبوت پیامبر را زیر سؤال می‌برد.

صحت حديث طير، نبوت پيامبر را زير سؤال می‌برد: إبن أبي داود سجستاني، همان كسي كه كتاب «المصاحف» را در اثبات تحريف قرآن نوشته است، اشكال جالبي به روايت طير مشوي دارد كه واقعا شنيدني است. شمس‌الدین ذهبي در سير أعلام النبلاء می‌نویسد: قال أبو أحمدُ بنُ عَدِي سمعتُ عليَ بنَ عبدالله الداهري يقول: سألتُ ابنُ أبي داودٍ عن حديثِ الطيرِ فقال: إنْ صَحَّ حديثُ الطيرِ فنبوةُ النبيِّ صلی‌الله عليه وسلم باطلٌ لانَّه حُكِيَ عن حاجبِ النبيِّ صلی‌الله عليه وسلم خيانةً يعني أنساً وحاجبُ النبيِّ لا يكونُ خائناً. ابواحد بن عدي می‌گوید كه از علي بن عبدالله دارهري شنيدم كه مي گفت: از إبن أبي داود در باره حديث طير سؤال كردم؛ پس گفت: اگر روايت طير درست باشد، پس نبوت پيامبر صلی‌الله عليه وآله باطل است؛ چرا كه اين روايت حاكي از خيانت دربان نبي؛ يعني أنس است و دربان نبي نمي تواند خائن باشد.!!! خود ذهبي در پاسخ او می‌گوید: قلتُ هذه عبارةٌ رديئَةٌ وكلامٌ نحسٌ بل نبوةُ محمدٍّ صلی‌الله عليه وسلم حقٌ قطعيٌ إن صحَّ خبرُ الطيرِ وإن لم يَصِحْ وما وجه الإرتباطِ؟ هذا أنس قد خَدِمَ النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم قبلَ ان يَحْتلِمَ وقبل جريانِ القلمِ فيجوز ان تكون قصة الطائر في تلك المدة. فرضنا انه كان محتلما ما هو بمعصومٍ من الخيانةِ بل فعل هذهِ الجنايةَ الخفيفةَ متأولاً ثم انه حَبَسَ علياً عن الدخول كما قيل. فكان ماذا والدعوةُ النبويةِ قد نُفِذَتْ واُسْتُجِيْبَتْ فلو حبسه أو رده مراتٍ ما بَقِي يَتَصَوّرُ ان يَدْخُلَ ويَأكلَ مع المصطفي سواهُ. ... وحديثُ الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.


جواب اشکال سوم:

اين عبارت، تعبیر بسيار نادرستی است؛ چرا كه نبوت محمد صلی‌الله عليه وآله حق و قطعي است؛ چه خبر طير درست باشد يا درست نباشد؛ اين دو قضيه چه ارتباطي بايكديگر دارد؟ أنس بن مالك قبل از بلوغ و قبل از تكليف به پيامبر خدمت مي كرده؛ پس امكان دارد كه داستان طير در اين زمان بوده باشد. فرض مي كنيم كه بعد از بلوغ او باشد، او معصوم از خيانت نيست؛ بلكه اين جنايت كوچك را انجام داده و اجتهاد كرده است؛ چرا كه او ورود علي جلوگيري كرده است؛ چنانچه گفته شده است. پس اين قضيه چه ربطي به دعوت و نبوت پيامبر دارد؛ درحالی‌که نبوت آن حضرت پيش از آن انجام شده و اجابت شده بود؛ حتي اگر چندين بار جلوي او را مي گرفت قابل تصور نبود كه كسي ديگري وارد شود و با پيامبر غذا بخورد، غير از علي بن أبي طالب علیه‌السلام. حديث طير با ضعفي كه دارد؛ اما از طرق مختلف نقل شده كه من آن را در يك جزء مستقل جمع آوري كرده ام. نه صحت آن براي من ثابت شده و نه اعتقاد به بطلان آن دارم. إبن أبي داود در اين عبارتش اشتباه كرده و او براي اين خطائي كه كرده است، يك پاداش نيز دارد، از شرايط وثاقت، اين نيست كه خطا و اشتباه و سهو نكند؛ درحالی‌که اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حافظان است.[۱۴۹]

البته كه جواب آقاي ذهبي براي رد گفتار ابن أبي داود كفايت می‌کند؛ اما نكته اي كه نبايد از قلم انداخت، دفاع غير منصفانه ذهبي از او است. بلي مجتهد اگر خطا كند، يك پاداش می‌برد؛ اما به شرطي كه تلاش خود را براي پيدا كردن مدارك كرده باشد. درحالی‌که ابن أبي داود اگر مقداري تلاش مي كرد و صدها مدرك و روايت معتبر را در باره حديث طير مي ديد، اين چنين سخن نمي گفت. روايتي كه همدوره هاي او در باره اش کتاب‌های مستقلي نوشته اند، نمي تواند از ديد او مخفي بوده باشد. سخن ابن أبي داود نشانگر اين است كه او به خوبي تلاش و تحقيق نكرده است؛ پس چه دليلي دارد كه او براي تلاشي كه نكرده، پاداش نيز بگيرد؟ اگر تلاش كرده و پيدا نكرده؛ پس بايد در علم و دانش اين شخص ترديد كرد و اجتهاد او زير سؤال مي رود.

اشكال چهارم: در خوردن طیر، چیز مهمی وجود نداشت.

در خوردن طير، چيز مهمي وجود نداشت: ابن تيميه در سومين اشكال بر حديث طير می‌گوید: الثالث: إن أكل الطيرِ ليس فيه أمرٌ عظيمٌ يناسب إن يجيءَ احبُّ الخلقِ إلي الله ليأكلَ منه فان إطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ و الفاجِر و ليس في ذلك زيادةً و قربةً عند الله لهذا الآكلِ و لا معونةً علي مصلحةِ دينٍ و لا دنيا فأي أمرٍ عظيمٍ هنا يناسبُ جعلَ أحبُّ الخلقِ إلي الله يَفْعَلُهُ.[۱۵۰] در آن پرنده امر مهمي وجود نداشت كه اقتضا كند كه محبوبترين خلق خدا بيايد و از آن بخورد، زيرا خورانيدن طعام براي نيكوكار و بدكار امر مشروعي است و در اين كار براي خورنده مايه افزوني و تقرب به خداوند نمی‌شود و هيچ كمكي براي مصلحت دين و دنيا ندارد، پس چه امر بزرگي وجود داشته تا مناسب باشد كه محبوبترين خلق خدا آن را انجام دهد؟.


جواب اشکال چهارم:

مرحوم علامه مظفر رضوان الله تعالي عليه در جواب او می‌نویسد: والجواب: أن الأمرَ العظيمِ تعريفُ الأحبِ إلي الله تعالي للناسِ بدليل وجداني؛ فإنه آكد من اللفظِ وأقوي في الحجةِ، كما عَرَفَهُم نبيُّ الهدي صلی‌الله عليه وآله وسلم أن علياً حبيبُ الله في قصة خيبر بإخبارهم أنه يعطي الرايةَ مَنْ يُحِبُّهُ اللهُ ورسولُه ويحب اللهَ ورسولَه، وأن الفتحَ علي يدِه، علي أنّه يكفي في المناسبة رغبةَ النبي صلی‌الله عليه وآله وسلم بأن يأكلَ مع أحبِّ الخلقِ إلي اللهِ وإليه.[۱۵۱] پاسخ: امر عظيم و مهم آن بود كه محبوبترين خلق در نظر خدا با دليلي عيني و وجداني به مردم معرفي شود، زيرا اين گونه معرفي از معرفي لفظي اكيدتر و در حجت آوردن قوي تر است، همان گونه كه پيامبر هدايت صلی‌الله عليه و آله به مردم شناساند كه علي علیه‌السلام حبيب خداست آنجا كه در جنگ خيبر به مردم خبر داد كه پرچم را به دست كسي مي سپارد كه محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پيروزي به دست او انجام مي گيرد. علاوه آن كه همين مناسبت كافي است كه رسول خدا صلی‌الله عليه و آله ميل داشته كه با محبوبترين خلق در نظر خدا و خودش غذا بخورد.

اشكال پنجم: رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق خداوند یا امیرمؤمنان (ع)؟

رسول خدا صمحبوب ترين مخلوق خداوند يا اميرمؤمنان ع؟ يكي از اشكالاتي كه برخي از علماي سني به حديث طير گرفته اند اين است كه اگر اين روايت درست باشد، پس تكليف رسول خدا صلی‌الله عليه وآله چه می‌شود؟ اين روايت ثابت می‌کند كه او محبوب‌ترین مخلوق خداوند ـ حتي برتر از پيامبر اسلام صلی‌الله عليه وآله ـ است؛ درحالی‌که به اتفاق مسلمانان پيامبر اسلام از همه خلائق و قطعاً از علي بن أبي طالب علیه‌السلام افضل است؛ پس روايت به اطلاق و عموم خود نمي تواند باقي بماند. ملا علي هروي و محمد عبد الرحمن المباركفوري به نقل امام تُوْرِبِشْتي در اين باره می‌نویسد: ومما يُبَيِّنُ لك أنَّ حَمْلَهُ علي العمومِ غيرُ جائزٍ هو أن النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم من جملةِ خلقِ اللهِ ولا جائزٌ أن يكونَ عليٌ أحبَّ إلي الله منه.[۱۵۲] از چيزهاي كه روشن می‌کند كه حمل روايت بر عموم جايز نيست، اين است كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از جمله مخلوقات خداوند است و جايز نيست كه علي علیه‌السلام محبوب تر از آن حضرت در نزد خداوند باشد.

جواب اشکال پنجم:

چنين اشكالاتي نشانه اين است كه محققان و دانشمندان سني دقت لازم را در فهم روايت نكرده اند و يا تعصب بيش از اندازه قدرت تفكر را از آن‌ها سلب كرده است. ما در پاسخ او به چند نكته به صورت مختصر اشاره مي كنيم. اولاً: جمهور مسلمانان اعتقاد دارند كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله برترين مخلوق خداوند است و هيچ مخلوقي به مقام و موقعيت او نخواهد رسيد؛ بنابراين وقتي مي گوييم اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، قطعاً رسول خدا صلی‌الله عليه وآله را از اين عموم خارج مي كنيم؛ ثانياً: عموم كلام رسول خدا صلی‌الله عليه وآله شامل خود آن حضرت نمی‌شود؛ چنانچه علامه مجلسي رضوان الله تعالي در اين باره گفته است: وإنما خصَّ الرسولَ صلی‌الله عليه وآله بالاجماعِ وبقرينةِ أنّه كان هو القائلُ لذلك فالظاهرُ أن مرادَه أحبُّ سائرِ الخلقِ إليه تعالي. رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از اين عام تخصيص مي خورد، به دليل اجماع و اين قرينه كه خود آن حضرت گوينده كلام است؛ پس واضح است كه مقصود آن حضرت محبوب‌ترین شخص در نزد خداوند از ميان ساير خلايق است. توضيح مطلب اين كه: ميان علماي علم اصول اختلاف است كه آيا عموم كلام شامل خود گوينده آن می‌شود يا خير. تعداد زيادي از اصوليين بر اين باور هستند كه عموم كلام شامل خود متكلم نمی‌شود. تاج الدين سبكي دیدگاه‌های مختلف در اين باره را اين گونه مطرح كرده است: مسألةٌ: الشرح: المخاطِبُ بكسرِ الطاءِ اسمٌ فاعلٌ داخلٌ في عمومِ متعلقِ خطابِه إذا كان صالحاً له، ولم تَخْرُجُه القرينةُ عند الأكثر، سواءٌ كان الخطابُ أمراً أو نهياً أو خبراً. فالخبرُ مثلُ: «وهو بكل شيء عليم» [۱۵۳]، وهو سبحانَهُ وتعالي عليم بذاتِه وصفاتِه، والأمرُ والنهيُ مثلُ: «مَنْ أحسنَ إليك فأكرمْه أو لا تَهِنْهُ». وقيل: لا يدخل؛ لقرينة كونه مخاطبا، وهو الأصح عند أصحابنا كما ذكر النووي في الروضة، إلا أن أصحابنا لم يذكروا الخبر بل الأمر، والفرق بينهما واضح. وقال الإمام الرازي: يشبه أن يكون كونه أمرا قرينة مخصصة مع جزمه في الخبر بالدخول. وفصل إمام الحرمين فقال: اللفظ يتناوله صيغة، ولكنه خارج عنه عادة، وهذا في الأمر والنهي حيث لا يستلزم كون الأمر أمرا لنفسه، وإن استلزم مثل: ليقم الناس، فالصحيح لا يدخل، ولا يلزم كونه آمرا مأمورا، واجتماع العلو وضده؛ بناء علي اشتراط العلو في الآمر وضده في المأمور. والمانعون من دخول المتكلم في عموم كلامه ' قالوا ': لو دخل كان ' يلزم ' كون الرب خالقا نفسه؛ لقوله تعالي: «الله خالق كل شيء» [۱۵۴]. مخاطب به كسر حرف طاء، اسم فاعل است و داخل در عموم متعلق سخن خود می‌شود؛ در صورتي كه صلاحيت اين كار را داشته باشند و قرينه اي در كلام نباشد كه او را از اين عموم خارج كند؛ چه اين سخن عام، امر باشد يا نهي يا خبر. پس خبر مثل: «او (خداوند» به همه چيز آگاه است» پس خداوند به ذات و صفات خودش نيز علم دارد. امر و نهي مثل: «هر كس به تو نيكي كرد، او را گرامي بدار و خوار نكن». گفته شده: داخل نمی‌شود؛ به قرينه اي كه خود او مخاطب است، و اين نظر از ديدگاه اصحاب ما صحيح است؛ چنانچه نويي در كتاب الروضه آن را آورده؛ البته اصحاب ما جمله خبريه را ذكر نكرده اند؛ بلكه فقط امر را آورده اند و فرق بين اين دو آشكار است. امام رازي گفته: چنين به نظر مي رسد كه «امر» قرينه مخصص باشد براي عدم شمول خود مخاطب در عموم كلامش؛ اما در خبر شمول آن قطعي است. امام الحرمين (غزالي) تفصيل داده و گفته: لفظ از نظر صيغه شامل خود متكلم می‌شود؛ ولي معمولا خارج از آن است. در امر و نهي عموم كلام متكلم شامل خودش نمی‌شود؛ چرا كه شخص نمي تواند به خودش امر كند؛ اگر چه در مواردي مثل «ليقم الناس» اين اتفاق مي افتد؛ پس صحيح اين است كه خود متكلم شامل عموم كلامش نمی‌شود كه به خودش نيز امر كرده باشد و علو (برتري) و ضد آن جمع شود؛ بنابر اين كه در آمر علو و در مأمور ضد آن شرط باشد. كساني كه گفته اند عموم كلام شامل خود متكلم نمی‌شود گفته اند: اگر شامل خود او بشود، لازم مي آيد كه خداوند خالق خودش نيز باشد؛ چرا كه خداوند فرموده: خداوند خالق همه چيز است. [۱۵۵] تعدادي از علماي اهل‌سنت حتي در مسائل و فتاواي فقهي به اين قاعده استناد كرده وفتوا داده اند. عبد الرحيم أسنوي در التمهيد می‌نویسد: احدها إذا قال: نساءُ المسلمينَ طوالقٌ ففي طلاقِ زوجتِه وجهان: صَحَّحَ النوويُ من زوائِدِه أنه لا يَقَعُ وعلله بأن الأصحَ عند أصحابِنا في الأصولِ أنه لا يَدْخُلُ وجَزَمَ الرافعيُ بنحوِهِ أيضا فقال: إذا قال نساء العالمين طوالق وأنت يا زوجتي لا تَطْلُق زوجتُه لأنه عطف علي نسوةٍ لم يطلقن كذا ذكره في الكلام علي الكنايات وهو صريح في أن المتكلم لا يدخل في عموم كلامه وأن التصريح به بعد ذلك لا يفيد. يكي از آن موارد: زماني كه (حاكم» بگويد: زنان مسلمان ها طلاق داده شدند؛ پس در طلاق شدن زن خودش دو ديدگاه است. نووي تصحيح كرده است كه زن خودش طلاق نمی‌شود؛ به اين دليل كه ديدگاه صحيح در ميان اصحاب در علم اصول اين است كه خود متكلم شامل عام كلامش نمی‌شود. رافعي نيز به صورت قطعي همين فتوا را داده و گفته: «اگر بگويد كه زنان جهان طلاق شدند و تو اي همسر من » زن خود او طالق داده نمی‌شود؛ چرا كه گوينده همسر خود را به زناني كه طالق نشده‌اند، عطف كرده است و در كنايه ه ا از همين روش استفاده می‌شود. اين مطلب صراحت دارد بر اين كه متكلم شامل عموم كلام خودش نمی‌شود و تصريح بعد از آن نيز فايده اي ندارد. [۱۵۶] و تعدادي از علماي سني مذهب در بحث ارث گفته اند: لو أَقَرَّ لِوَرَثَةِ أبيه بِمَالٍ وكان هو أَحَدَهُمْ لم يَدْخُلْ لِأَنَّ الْمُتَكَلِّمَ لَا يَدْخُلُ في عُمُومِ كَلَامِهِ.[۱۵۷] اگر كسي اقرار كند كه فلان چيز از اموال ورثه پدر من است و خودش نيز جزء همان ورثه باشد، خود آن شخص از اين مال نصيبي نمي برد؛ چرا كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمی‌شود.[۱۵۸]


همچنين تعدادي از مجسمه براي اثبات اين كه مي توان در همين دنيا خداوند را ديد و رسول خدا صلی‌الله عليه وآله به اين امر نائل شده است و در رد اين روايت پيامبر كه «هيچ كس نمي تواند خداوند را پيش از مرگ ببيند» استدلال کرده‌اند كه اين عام شامل خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نمی‌شود؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري نوشته است: قلتُ وَوَقَعَ في صحيحِ مسلمٍ ما يؤيد هذه التفرقةَ في حديثٍ مرفوعٌ فيه «واعلموا أنكم لن تروا ربَّكم حتي تموتوا» وأخرجه بنُ خزيمةَ أيضاً مِنْ حديثِ أبي أمامة ومن حديث عبادة بن الصامت فإن جازتِ الرؤيةُ في الدنيا عقلاً فقد إمْتَنَعَتْ سمعاً لكن مَنْ أثْبَتَها للنبي صلی‌الله عليه وسلم له أن يقولَ إنَّ المتكلمَ لا يَدْخُلُ في عمومِ كلامِه.[۱۵۹] من مي گويم: در صحيح روايتي وارد شده است كه اين اختلاف را تأييد می‌کند، در حديثي مرفوعي كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: «بدانيد كه شما هرگز خدا را نخواهيد ديد، تا اين كه از دنيا برويد». همين روايت را ابن خزيمه نيز از ابوأمامه و عبادة بن صامت نقل كرده است. پس اگر از نظر عقل ديدن خدا در دنيا جايز باشد، از نظر روايت اين كار ممكن نيست؛ اما كساني كه ديدن خداوند را براي پيامبر ثابت می‌دانند، مي توانند به اين قاعده استناد كنند كه: عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمی‌شود.

البته ما اين روايت را در صحيح مسلم نيافتيم و احتمالا توسط طرفداران رؤيت خداوند از صحيح مسلم حذف شده باشد. علامه آلوسي بعد از روايت ذيل كه در صحيح بخاري نقل شده است، از همين قاعده استفاده كرده است: حدثني عبدالله بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ النبي صلی‌الله عليه وسلم قال ما من مَوْلُودٍ يُولَدُ إلا وَالشَّيْطَانُ يَمَسُّهُ حين يُولَدُ فَيَسْتَهِلُّ صَارِخًا من مَسِّ الشَّيْطَانِ إِيَّاهُ إلا مَرْيَمَ وَابْنَهَا ثُمَّ يقول أبو هُرَيْرَةَ واقرؤوا إن شِئْتُمْ «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ». ابوهريره از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: هيچ نوزادي به دنيا نمی‌آید، مگر اين كه شيطان او را در هنگام به دنيا آمدن لمس می‌کند؛ پس نوزاد با صداي بلند از اين كار شيطان گريه می‌کند؛ غير از مريم و فرزندش. سپس ابوهريره مي گفت: تا مي توانيد اين آيه را بخوانيد: «و مريم و فرزندانش را از (وسوسه هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي دهم.»[۱۶۰]

وي پس از نقل اين روايت و روايات ديگري با همين مضمون گفته است: والاقتصارُ علي عيسي علیه‌السلام وأمُّه إيذاناً باستجابةِ دعاءِ امرأةَ عمرانَ علي أتّم وجه ليتوجه ارباب الحاج إلي الله تعالي بشراشرهم أو يقدر له ما يخصصه وعلي التقديرين يَخْرُجُ النبيُّ صلی‌الله تعالي عليه وسلم من العمومِ فلا يَلْزِمُ تَفْضِيلُ عيسي عليه الصلاة والسلام في هذا المعني ويؤيّدُهُ خروجُ المتكلمِّ من عمومِ كلامِهِ وقد قال به جمع ويشهد له ماروي الجلال في البهجة السنية عن عكرمة قال: لما ولد النبي صلی‌الله تعالي عليه وسلم أشرقت الأرض نورا فقال إبليس: لقد ولد الليلة ولد يفسد علينا أمرنا فقالت له جنوده: لو ذهبت اليه فجاءه فركضه جبريل عليه والسلام فوقع بعدن. اكتفا به عيسي و مادرش، براي اعلام اجابت دعاي همسر عمران به كامل ترين وجه آن است، تا اين كه صاحبان حاجت به صورت كامل رو به خداوند بياورند، يا با دادن اين جايگاه ويژه از او تقدير كند. بنابر هر دو تقدير، رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از اين عموم خارج می‌شود؛ پس سبب برتري عسي علیه‌السلام در اين مورد بر رسول خدا نمی‌شود. اين مطلب را اين قاعده تأييد می‌کند كه: عموم كلام شامل خود متكلم نمی‌شود. تعدادي همين نظر را داده اند، و روايتي را كه جلال در البهجة السنية از عكرمه نقل كرده، بر اين مطلب شهادت می‌دهد كه گفت: وقتي رسول خدا به دنيا آمد، نوري زمين را روشن كرد؛ پس ابليس گفت: در اين شب فرزندي به دنيا آمد كه كار ما را خراب خواهد كرد، لشكريانش به او گفتند: بايد به سوي او برويم، پس جبرئيل آمد و او را با لگد به سرزمين عدن انداخت. الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبدالله (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص138، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. حتي آن‌ها كه قائل هستند كه عموم كلام شامل متكلم نيز مي شوند، تصريح کرده‌اند كه اگر دليل خاص وجود داشته باشد، تخصيص مي خورد؛ چنانچه برخي از علماي اهل‌سنت با استفاده از همين قاعده در تفسير روايت «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ» تصريح کرده‌اند كه اين عموم شامل خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نمی‌شود: وَخَرَّجَ ت عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهَا وَعَنْ أَبَوَيْهَا أَنَّهَا قَالَتْ سَمِعْت رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ»؛ لِأَنَّ مَدَارَ الْإِمَامَةِ عَلَي الْفَضِيلَةِ فَمَنْ هُوَ أَفْضَلُ فَهُوَ أَوْلَي بِالْإِمَامَةِ كَمَا فَصَّلْت فِي الْفِقْهِيَّةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مِنْ الْجَمِيعِ كَمَا تَقَدَّمَ وَيُمْكِنُ أَنْ يُشَارَ مِنْهُ الْإِمَامَةُ بِمَعْنَي الْخِلَافَةِ. فَإِنْ قِيلَ قَرَّرَ فِي الْأُصُولِ أَنَّ الْمُتَكَلِّمَ دَاخِلٌ فِي عُمُومِ كَلَامِهِ فَيَلْزَمُ تَقْدِيمُ أَبِي بَكْرٍ عَلَي النَّبِيِّ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْإِمَامَةِ قُلْت قَرَّرَ فِيهِ أَيْضًا تَخْصِيصَ الْعَامِّ بِالْعَقْلِ وَالشَّرْعِ إذْ لَفْظُ قَوْمٍ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ نَكِرَةً فِي سِيَاقِ النَّفْيِ وَلَوْ لَمْ يُعْتَبَرْ الْعُمُومُ فَلَا إشْكَالَ أَصْلًا. ثُمَّ إنَّهُ لِهَذَا عَيَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِلْإِمَامَةِ فِي مَرَضِهِ. ترمذي از عائشه نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي گفت: «شايسته نيست كه در قومي ابوبكر حضور داشته باشد و ديگري امام شود». چرا كه مدار و معيار امامت بر فضيلت و برتري مي چرخد؛ پس هر كس برتر از ديگران بود؛ پس او براي امامت شایسته‌تر است؛ چنانچه در فقه اين مسأله به تفصل بيان شده است؛ پس ابوبكر از همه صحابه برتر است؛ چنانچه پیش‌ازاین نيز گذشت. ممكن است كه منظور از آن امامت به معناي خلافت باشد. اگر كسي بگويد كه در اصول اين مطلب ثابت شده است كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش می‌شود؛ پس لازم مي آيد كه ابوبكر بر رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نيز در امامت مقدم شود؛ در پاسخ مي گويم: در علم اصول تخصيص عام با عقل و شرع نيز ثابت شده است؛ چرا كه لفظ قوم مي تواند نكره در سياق نفي باشد؛ اگر چه عموم كلام در آن اعتبار نشود؛ پس اصلا اشكالي نيست. به همين دليل بود كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله ابوبكر را در هنگام بيماري اش براي امامت در نماز تعيين كرد. [۱۶۱] البته واضح و روشن است كه هرگز نمي توان به صورت قطعي و مطلق گفت كه هيچگاه عموم كلام شامل متكلم می‌شود يا نمی‌شود؛ بلكه موارد فرق می‌کند؛ چنانچه در قرآن كريم از زبان خداوند عموماتي وجود دارد كه برخي از آن‌ها شامل خداوند می‌شود و برخي ديگر نمی‌شود؛ مثلاً در آيه: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليم . البقره/29» قطعاً شامل ذات خداوند می‌شود و خداوند به ذات خودش نيز عالم است؛ اما در مثل «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ء. الزمر/62» قابل تصور نيست كه اين عموم شامل خود خداوند نيز بشود. بنابراين بايد به اصل كلام و قرائن موجود در كلام توجه كرد و سپس قضاوت نمود كه آيا عموم آن كلام شامل متكلم می‌شود يا خير. محمد أمير صنعاني در اين باره می‌نویسد: وأقولُ تحقيقُ المسألةِ أن المتكلمَّ لا يخلو إما أن يَتَكَلَّمَ عن نفسِه كقوله «من لا يُكرم نفسَهُ لا يُكْرَم» وقول الآخر «مَنْ يَفْعَلِ الحسناتَ اللهُ يَشْكُرُها». فالمتكلمُ مشمولٌ بكلامِه مخبرٌ لنفسِه ولغيرِه وليس الإخبارُ محصوراً في إفادةِ الخطابِ بل المعاني المفادةُ للإخباراتِ كثيرةٌ فإن الواعظَ مخاطَبٌ غيرَه بمواعظِهِ وهو داخلٌ في ذلك وإما أن يكونَ المتكلمُ رسولاً إلي المخاطبينِ مُتَكَلِّماً عن غيرِه فالظاهرُ خروجُه عن عمومِ الخطابِ مثلِ رُسُلِ السلطانِ إذا تَكَلَّمَتْ عنه وبَلَغَتْ أوامرَهُ ومن ذلك رُسُلُ اللهِ تعالي فإنّهم مبلغون عنه تعالي وقرينةُ الإرسالِ قاضيةٌ بخروجِهم عن اللفظِ وإن كان اللفظُ مِن حيثُ مادتِه يَصْدُقُ عليهم مثلُ: الناسُ والذين آمنوا.[۱۶۲] من مي گويم: تحقيق در اين باره اين است كه: متكلم يا از طرف خودش سخن می‌گوید: مثل اين كه: هر كس احترام خودش را نگه ندارد، احترام نمی‌شود» و يا «هر كس كارهاي نيك انجام دهد، خداوند از او سپاسگذاري می‌کند». در اين موارد خود متكلم نيز شامل اين كلام می‌شود، هم براي خودش گفته و هم براي ديگران. افاده خطاب، تنها فايده جملات خبريه نيست؛ بلكه براي جملات خبريه فوايد بسياري است؛ پس اگر واعظ ديگران را موعظه كند، خودش را نيز موعظه كرده است. اما اگر متكلم فرستاده كسي ديگري براي مخاطبين باشد و از طرف كس ديگري سخن بگويد، پس ظاهر اين است كه خود او از عموم كلامش خارج است؛ مثل فرستاده هاي سلطان تا زماني كه از سوي سلطان سخن بگويد و دستورات را براي مردم ابلاغ كند. از اين قسم است پيامبران خدا؛ چرا كه آن‌ها از طرف خدا مأمور تبليغ هستند و قرينه ارسال، دليل است براي خروج خود آن‌ها از لفظ؛ اگر چه الفاظ از نظر ماده بر خود او نيز صدق می‌کند؛ مثل «الناس» و «الذين آمنوا» و...

در روايت طير مشوي عموم «أحب الخلق اليك» نمي تواند شامل خود آن حضرت شود؛ چرا كه طبق قاعده امير الصنعاني رسول خدا از غير خودش با خداوند سخن گفته است. همچنين آن حضرت از خداوند خواسته است كه «احب الخلق» را پيش او بياورد و او را در نزد آن حضرت حاضر كند تا هر دو از آن مرغ بريان نوش‌جان كنند؛ با اين حال چگونه معقول است كه پيغمر از خداوند خواسته باشد كه خود او را در آن جا حاضر كند تا با خودش از آن مرغ بريان بخورد؟! بنابراين خود آن حضرت از اول امر شامل اين عموم نمی‌شود؛ چون بر خلاف عقل و منطق است. بر فرض كه شامل خود آن حضرت نيز بشود، با دلايل فراوان ديگر تخصيص مي خورد؛ همان طوري كه علماي سني در مورد امامت ابوبكر و برتري حضرت عيسي علیه‌السلام تصريح كرده بودند كه اين اطلاقات با دلايل متعدد ديگر تخصيص مي خورد. البته حنفي ها و وهابي ها نمي توانند چنين اشكالي به شيعيان داشته باشند؛ چرا كه بخاري دوران آن‌ها اعتقاد دارد كه هيچ دليلي وجود ندارد كه ثابت كند رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند باشد. و همين مطلب را از امام أحناف نعمان بن ثابت نيز نقل كرده است: وأمرٌ ثالثٌ وأخيرُ أن الدكتورَ قد إدعي أنَّ النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم أفضلُ الخلائقِ عند اللهِ علي الإطلاقِ. وهذه عقيدةٌ وهي لا تُثْبِتُ عندَه إلا بنصٍ قطعيِ الثبوتِ قطعيِ الدلالةِ أي بآيةٍ قطعيةِ الدلالةِ أو حديثٍ متواترٍ قطعيِ الدلالةِ، فأينَ هذا النصُ الذي يَثْبُتُ كونُه صلی‌الله عليه وسلم أفضلَ الخلائقِ عنده الله علي الإطلاقِ؟ ومن المعلومِ أنَّ هذه القضيةَ مختلفٌ فيها بينَ العلماءِ وقد تَوَقَّفَ فيها الإمامُ أبو حنيفة رحمه الله تعالي.[۱۶۳] مطلب سوم و آخرين مطلب اين كه: دكتر (الدكتور البوطي) ادعا كرده است كه رسول خدا (ص) بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق در نزد خداوند است. اين عقيده اي است كه جز با نص قطعي الثبوت (صحيح السند) و قطعي الدلالة؛ يعني يا با آيه قطعي الدلالة يا با حديث متواتر قطعي الدلاله ثابت نمی‌شود؛ كجاست اين نصي كه ثابت كند آن حضرت بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق خدا است؟ روشن است كه اين قضيه در ميان علما اختلافي است و امام ابوحنيفه اين مطلب را قبول ندارد....

نتيجه: اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است؛ اما بعد از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله.

اشكال ششم: رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق را نمی‌شناخت.

رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق را نمی‌شناخت: ابن تيميه در چهارمين و پنجمين اشكال خود ادعا كرده است كه اين روايت مذهب شيعه را باطل می‌کند؛ چرا كه طبق اين روايت، رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند را نمي شناخته: الرابعُ: إن هذا الحديثَ يناقضُ مذهبَ الرافضةِ فانّهم يقولون: أنَّ النبي صلی‌الله عليه و سلم كان يَعْلَمُ إن عليا احبُّ الخلقِ إلي اللهِ وأنّه جَعَلَهُ خليفةً من بعدِهِ و هذا الحديث يدلُّ علي انه ما كان يعرف إحبَّ الخلقِ إلي اللهِ... اين حديث با مذهب رافضيان تناقض دارد، زيرا آنان مي گويند: پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم مي دانست كه علي محبوبترين خلق به نزد خداست و او را جانشين خود ساخته بود، در صورتي كه اين حديث دلالت دارد كه آن حضرت محبوبترين خلق به نزد خدا را نمي شناخته است !

جواب اشکال ششم:

اولا: اين مطلب قطعي است كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما اگر به صورت مبهم گفته به اين خاطر بوده است كه به ديگران ثابت كند خداوند او را محبوب‌ترین مخلوق خود قرار داده است. مرحوم مظفر در پاسخ او می‌گوید: إنا لا نَعرفُ وجهَ الدلالة علي أنه لا يَعْرِفُه، أتراه لو قال: ائتني بعليٍّ يَدُلُّ علي عدمِ معرفتِهِ له؟ وكيف لا يَعْرِفُه وقد قال كما في بعض الأخبار: ( اللهم ائتني بأحب الخلق إليك وإليّ). وقال لعلي في بعض آخر: (ما حسبك علي)؟ وقال له في بعضها: (ما الذي أبطأ بك)؟ فالنبي صلی‌الله عليه وآله وسلم كان عارفاً به لكنه أبَهم ولم يقل: ائتني بعلي، ليَحصُلَ التعيينُ من الله سبحانه فيَعْرِفُ الناسُ أن علياً هو الأحبُّ إلي الله تعالي بنحو الاستدلالِ. ما نفهميديم وجه دلالت حديث بر اين كه حضرت او را نمی‌شناخت چيست؟ شما فكر مي كنيد اگر مي فرمود: ( علي را نزد من آر ) معنايش اين بود كه نمي دانست او محبوبترين خلق خداست؟ چگونه پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم او را نمی‌شناخت در صورتي كه در برخي اخبار آمده كه گفت: ( خداوندا ! محبوبترين آفريدگانت در نظر خودت و مرا بياور )، و در خبر ديگري است كه به علي (علیه‌السلام) فرمود: (چه چيز تو را از آمدن نزد من باز داشت)؟ و نيز در خبر ديگري است كه فرمود: ( چه سبب شد كه دير آمدي )؟ پس پيامبر ص(صلی‌الله عليه وآله و سلم) او را مي شناخت ولي به طور مبهم بيان كرد و نگفت: خدايا علي را بفرست، تا تعيين آن فرد از سوي خداي سبحان حاصل شود و مردم مستدلا بدانند كه علي علیه‌السلام همان محبوبترين خلق به نزد خداست ). علامه مير حامد حسين نقوي در پاسخ اين ادعاي ابن تيميه می‌گوید: إن النبيَّ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) أرادَ أن يُعْلِمَ بأنَّ مِصداقَ هذا العنوانَ ليس إلا الإمامُ أميرَ المؤمنينَ (علیه‌السلام)، وأن اللهَ عز وجل هو الذي جَعَل علياً أحبَّ الخلقِ إليه وإلي رسولِه، لا أنَّ النبيَّ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) جَعَلَ علياً كذلك من عندِ نفسِه... ولو أرسَلَ بطلبِه أو قال: اللهم ائتني بعلي فإنه أحبُّ الخلقِ إليك لم تَتَبَيَّنْ هذه الحقيقةُ، ولَتَعَنَتِ المنافقونَ وقالوا بأن الذي قاله النبيُّ من عندِهِ لا مِنَ اللهِ عز وجل.[۱۶۴] رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مي خواست كه فهميده شود كه مصداق اين عنوان كسي جزء امام اميرمؤمنان (علیه‌السلام) كسي ديگري نيست و اين خداوند است كه او را محبوب‌ترین مخلوق در نزد خود و رسولش قرار داده است، نه اين كه رسول خدا از پيش خود او را به چنين مقامي رسانده باشد. اگر به دنبال علي علیه‌السلام مي فرستاد يا مي گفت كه خداوند علي را پيش من بياور، چرا كه او محبوب‌ترین مخلوق در نزد تو است، اين حقيقت روشن نمي شد و منافقان ايراد مي گرفتند و مي گفتند كه اين گفته رسول خدا از پيش خود او است نه از طرف خداوند.

البته اين كلام علامه لكهنوي كاملا محتمل است؛ چرا كه وقتي عائشه مي فهمد كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله اميرمؤمنان و فاطمه زهرا عليهما السلام را بيش از او پدرش دوست دارد، پيش پيامبر مي آيد و به شدت و با صداي بلند اعتراض می‌کند: احمد بن حنبل در مسند خود می‌نویسد: حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا يُونُسُ حَدَّثَنَا الْعِيزَارُ بْنُ حُرَيْثٍ قَالَ قَالَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ قَالَ اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا وَهِيَ تَقُولُ وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِيًّا أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَبِي وَمِنِّي مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ فَدَخَلَ فَأَهْوَي إِلَيْهَا فَقَالَ يَا بِنْتَ فُلَانَةَ أَلَا أَسْمَعُكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.[۱۶۵] نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم صلی‌الله عليه و آله اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي (علیه‌السلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و اين جمله را دو بار يا سه بار تكرار كرد-. ابو بكر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عايشه» حمله برده و گفت: اي دختر فلانه! مبادا بشنوم كه صدايت را با فرياد بلند كرده و بر سر رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) داد مي زني!

ابوداود و نسائي نيز همين روايت را به صورت ذيل نقل كرده است: حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ مَعِينٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ الْعَيْزَارِ بْنِ حُرَيْثٍ، عَنْ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ، قَالَ: " اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَي النَّبِيِّ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا، فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِيَلْطِمَهَا، وَقَالَ: أَلَا أَرَاكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ... .[۱۶۶] نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم (صلی‌الله عليه وآله و سلم) اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي علیه‌السلام از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است. ابو بكر، به دخترش عايشه حمله برد تا سيلي به رخسارش بزند و به او گفت: اي دختر فلانه! مي بينم كه تو برسر رسول خدا فرياد مي زني! رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) در اين حالت جلوي ابو بكر را گرفت. ابو بكر، خشمگين شد و از منزل بيرون رفت. سند اين روايت نيز كاملا صحيح است؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در باره اين روايت می‌گوید: واَخرج أحمدُ وأبو داودَ والنسائيُ بسندٍ صحيحٍ عن النعمان بن بشير قال استأذن أبو بكر علي النبي صلی‌الله عليه وسلم فسمع صوت عائشة عاليا وهي تقول والله لقد علمت ان عليا احب إليك من أبي الحديث.[۱۶۷] احمد، ابوداود و نسائي با سند صحيح از نعمان بن بشير نقل كرده است كه ابوبكر اجازه ورود مي خواست تا...

هيثمي بعد از نقل اين روايت می‌گوید: رواه البزارُ ورجالُهُ رجالُ الصحيح.[۱۶۸] البته به احتمال زياد، دادن مرغ بريان به اميرمؤمنان (علیه‌السلام) در قضيه طير و رد ابوبكر دليل اصلي اين اعتراض عائشه به رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) باشد؛ چرا كه طبق روايتي كه بخاري نقل كرده، عائشه می‌گوید كه ما در زمان رسول خدا تنها از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي‌شديم: وقال محمد بن يُوسُفَ عن سُفْيَانَ عن مَنْصُورِ بن صَفِيَّةَ حَدَّثَتْنِي أُمِّي عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلی‌الله عليه وسلم وقد شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ التَّمْرِ وَالْمَاءِ.[۱۶۹] عائشه گفت: رسول خدا از دنيا رفت؛ درحالی‌که ما (فقط) از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي شديم.

مسلم نيز همين روايت را نقل كرده و بعد از آن مي افزايد: وحدثنا أبو كُرَيْبٍ حدثنا الْأَشْجَعِيُّ وحدثنا نَصْرُ بنُ عَلِيٍّ حدثنا أبو أَحْمَدَ كلاهما عن سُفْيَانَ بهذا الإسناد غير أَنَّ في حَدِيثِهِمَا عن سُفْيَانَ وما شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ.[۱۷۰] اين حديث را أبوكريب از أشجعي و همچنين نصر بن علي از أبوحمد از سفيان نقل کرده‌اند؛ تنها با يك تفاوت در حديث هر دوي آمده است كه عائشه گفت: ما از دو تكه نان سياه سير نمي شديم.

طبيعي است كه عائشه از دادن مرغ به اميرمؤمنان علیه‌السلام به شدت ناراحت شده باشد؛ به‌ویژه كه وقتي او دعا كرد و از خداوند خواست كه اين شخص را پدر من قرار دهد و اين مرغ نصيب پدر من شود؛ اما خداوند نپذيرفت و نيز وقتي ابوبكر به در خانه آمد تا از اين غذا بخورد، رسول خدا او را از در خانه اش دور كرد و اجازه ورود به او را نداد. خود عائشه نيز از اين غذا قطعاً نخورده است؛ بنابراين با داد و فرياد اعتراض كرده است كه چرا رسول خدا صلی‌الله عليه وآله، علي بن أبي طالب و صديقه طاهره (سلام الله عليهما) را از او و پدرش بيشتر دوست دارد.! غافل از اين كه اين غذا تنها نصيب كسي مي شد كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و ديگران حق خوردن از آن را نداشته اند. همچنين طبق برخي از روايات رسول خدا دعا كرد كه خداوند غذاي از غذاهاي بهشت را نصيب او و اميرمؤمنان علیه‌السلام نمايد. ابن عساكر دمشقي می‌نویسد: ... حَدَّثَنِي أَنَسُ بنُ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: كُنْتُ أَحْجُبُ النَّبِيَّ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَطْعِمْنَا مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ، فَأُتِيَ بِلَحْمِ طَيْرٍ مَشْوِيَ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنَا بِمَنْ تُحِبُّهُ وَيُحِبُّكَ وَيُحِبُّ نَبِيكَ قَالَ أَنَسٌ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَابِ، فَاسْتَأْذَنَنِي فَلَمْ آذَنْ لَهُ....[۱۷۱] از أنس بن مالك روايت شده است كه گفت: من دربان رسول خدا بوديم؛ پس از او شنيدم كه مي گفت: «خداوندا غذاي از غذاهاي بهشتي را نصيب ما بگردان» پس گوشت مرغ بريان شده اي آوردند و در جلوي آن حضرت قرار دادند؛ پس گفت: «خدايا كسي را بياور پيش من كه تو او را دوست دارد و او نيز تو و رسولت را دوست دارد». أنس گفت: پس خارج شدم ديدم كه علي (علیه‌السلام) جلوي در است؛ اجازه ورود گرفت؛ ولي من اجازه ندادم.....

طبيعي است كه هر كس شايسته اين غذاي بهشتي نيست. ثانيا: متأسفانه ابن تيميه اصل روايات طير را نخوانده و يا اگر خوانده تعصب زياد، حجابي ضخيم جلوي عقل و فكر او كشيده و گرنه در اصل روايت به صراحت آمده است كه رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم)منتظر اميرمؤمنان (علیه‌السلام) بوده است. اگر رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا را نمی‌شناخت، چرا ابوبكر و عمر را رد كرد؟ چنانچه پیش‌ازاین ثابت كرديم كه با سند صحيح اين قضيه در منابع اهل‌سنت نقل شده است: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.[۱۷۲]

ابن تيميه در اشكال پنجم نيز تقريبا همان اشكال چهارم را تكرار كرده و در ادامه می‌گوید: و لو سَمّي علياً لأستراحَ أنسُ من الرجاءِ الباطلِ و لم يَغْلِقُ البابَ في وجهِ عليٍّ اگر رسول خدا ص(صلی‌الله عليه وآله و سلم) نام علي را می‌برد، أنس از اميد باطل راحت مي شد و در را بر روي علي نمي بست.... علامه ميرحامد حسين نقوي در جواب اين سخن ابن تيميه می‌گوید: هذا، وقولُ إبنِ تيميةَ: «ولو سمي عليا لإستراحَ أنسٌ...» اعتراضٌ صريحٌ علي رسولِ الله (صلی‌الله عليه وآله و سلم) وسلم لا يَجْتَرِئُ عليه إلا هذا الرجلُ وأمثالُه ونعوذ بالله منه... ونشكرهُ سبحانه وتعالي علي أن عافانا مما ابتلي به هؤلاء.... اين سخن ابن تيميه كه گفته: «اگر نام علي را می‌برد، أنس راحت مي شد...» اعتراض صريح به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است كه جز إبن تيميه و امثال او جرأت چنين جسارتي را ندارند. و ما خداوند بلند مرتبه را سپاس مي گوييم كه ما را از چنين بلاهايي كه آن‌ها دچار شده‌اند، عافيت بخشيده است.[۱۷۳] نتيجه آن كه رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) محبوب‌ترین مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از اميرمؤمنان (علیه‌السلام) دعا كرد تا «احب الخلق» بودن اميرمؤمنان علیه‌السلام توسط خداوند ثابت شود.

اشكال هفتم: تعارض با روایاتی كه در باره ابوبكر وارد شده.

تعارض با رواياتي كه در باره ابوبكر وارد شده: اشكال بعدي ابن تيميه، تعارض روايت طير با رواياتي است كه در فضائل عمر نقل شده است. ايشان ادعا می‌کند كه روايات زيادي در صحيحين در باره ابوبكر و عمر نازل شده است كه ثابت می‌کند آن‌ها مقامشان از علي علیه‌السلام برتر بوده است و....

جواب اشکال هفتم:

در جواب او مي گوييم كه بلي در صحيح بخاري و مسلم روايات زيادي در باره فضائل ابوبكر و عمر وارد شده است و اگر وارد نشده بود، اهل‌سنت نام آن‌ها را «صحيح» نمي گذاشتند؛ اما آيا اين روايات براي شيعيان حجت است؟ ابن تيميه اين روايات را در جواب علامه حلي رضوان الله تعالي عليه آورده است، اما آيا گفته بخاري و مسلم براي علامه حلي ارزشي دارد؟ متأسفانه ابن تيميه و همفكران او با ساده ترين قواعد گفتمان هاي ديني آشنا نيستند، ابن تيميه اگر مي خواهد علامه حلي را قانع كند بايد به روايتي استناد كند كه از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع كند؛ همان طوري كه ابن حزم اندلسي در اين باره گفته است: لا معني لاحتجاجِنا عليهم برواياتِنا، فهم لا يُصدّقونَها، ولا معني لاحتجاجِهم علينا برواياتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وإنّما يجبُ أن يحتجَّ الخصومَ بعضُهم علي بعضٍ بما يُصدقّه الذي تُقامُ عليه الحجّةُ به.[۱۷۴] معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم؛ درحالی‌که آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آن‌ها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند؛ درحالی‌که ما آن روايات را قبول نداريم. ازاین‌رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است.

اشكال هشتم: حدیث طیر مفید عموم نیست.

حديث طير مفيد عموم نيست عضد الدين ايجي بعد از نقل حديث طير می‌گوید: وأجيبُ بأنه لا يفيدُ كونُه أحبَّ إليه في كلِّ شيءٍ لصحةِ التقسيمِ وإدخالِ لفظِ الكلِ والبعضِ. ألا تُري أنه يَصِحُّ أن يَسْتَفْسِرَ ويقالُ أحبَّ خلقِه إليه في كلِّ شيءٍ أو في بعضِ الأشياءِ وحينئذ جازَ أن يكونَ أكثرُ ثواباً في شيءٍ دونَ آخرَ فلا يَدُلُّ علي الأفضليةِ مطلقاً. جواب مي دهیم که اين حديث نمي رساند كه آن حضرت در همه چيز محبوبترين بوده است، زيرا مي توان تقسيم كرد ولفظ (كل) و (بعض) را آورد. نمي بيني كه مي توان استفسار نمود و پرسيد: آيا او محبوبترين در همه چيزهاست يا در برخي چيزها؟ ازاین‌رو احتمال دارد كه او در يك چيز بيش از همه ثواب برده باشد؛ اما در ديگري اين چنين نباشد؛ بنابراين دلالت بر افضليت مطلق ندارد.[۱۷۵]

جواب اشکال هشتم:

اين اشكال از آن دسته اشكالات سستي است كه عجز و ناتواني بزرگان علم كلام اهل‌سنت را در برابر روايات فضائل اهل بيت علیهم‌السلام و ادله امامت آن بزرگواران آشكارا فرياد مي زند. رسول خدا(صلی‌الله عليه وآله و سلم) به صورت مطلق فرمودند كه «خدايا محبوب‌ترین مخلوقت را نزد بياور تا از اين مرغ نوش‌جان كند». اگر كسي بخواهد اين اطلاق را تخصيص بزنند بايد دليل و مدرك ارائه كند، بدون دليل و مدرك تخصيص اطلاق و تقييد عموم كلام رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم)جايز نيست.

مرحوم مظفر اعلي الله مقامه الشريف در پاسخ اين شبهه می‌نویسد: إن الإطلاقَ مع عدمِ القرينةِ علي الخصوصِ يُفيدُ العمومَ في مثلِ المقام، ألا تُري أنَّ كلمةَ الشهادةِ تَدُلُّ علي التوحيدِ؟ وبمقتضي ما ذكره ينبغي أن لا تَدُلَّ عليه لإمكانِ الاستفسارِ بأنّه لا إله إلا هو في كلِ شئٍ أو في السماءِ أو في الأرضِ، إلي غيرِ ذلك فلا تُفيدُ نفيَ الشركِ مطلقاً، وهذا لا يقوله عارفٌ. اطلاق با نبود قرينه اي كه بر خصوص دلالت دارد در مثل چنين مقامي عموميت را مي رساند. نمي بيني كه كلمه شهادت ( لا إله ا لا الله ) توحيد مطلق را مي رساند؟ در صورتي كه مطابق گفتار بالا مي توان گفت: كه بر توحيد مطلق دلالت ندارد، زيرا مي توان استفسار نمود كه آيا در همه چيز معبودي جز او نيست يا فقط در آسمان يا در زمين و امثال آن؟ بنابر اين نفي مطلق شرك ( واثبات مطلق توحيد ) را نمي رساند ! و اين مطلبي است كه هيچ عارف و خداشناسي نمي گويد ).

علامه ميرحامد حسين نقوي جواب هاي مختلفي از اين شبهه داده؛ از جمله می‌نویسد:

أولا: تخصيصُ «الأحبيةِ» ببعضِ الأمورِ صرفٌ للكلامِ عن ظهورِه وهو حرامٌ بلا ريبٍ، كما سَبَقَ وسيأتي فيما بعد أيضا.

وثانيا: صحةُ الإستثناءِ دليلُ العمومِ، إذ يَصِحُّ أن يقالَ: اللهم ائتني بأحب خلقك إليك إلا في كذا، وإذ لم يَسْتَثْنِ فالكلامُ عامٌ، وهذه القاعدةُ مقررةٌ ومقبولةٌ بلا كلامٍ.

اولا: تخصيص أحب الخلق بودن به بعضي از امور، چشم پوشي از ظهور كلام است و اين كار بي ترديد حرام است؛ چنانچه پیش‌ازاین گذشت و بعدا نيز خواهد آمد.

ثانياً: صحت استثناء دليل بر عموم است؛ وقتي صحيح باشد كه گفته شود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق در نظر خودـ مگر در فلان مورد را بياور» اما اين استثناء را نياورد؛ پس كلام عام است و اين قاعده بدون ترديد ثابت و مورد قبول است. يعني خود همين صحت تقسيمي كه علماي سني از آن عليه شيعه استفاده کرده‌اند، بهترين دليل بر عموميت روايت است. عامي كه قابل تقيد و اطلاقي كه قابل تخصيص نباشد، اصلا عام گفته نمی‌شود. يعني اگر رسول خدا تقسيم مي كرد و مي گفت كه محبوب‌ترین مخلوقت را در فلان مورد بياور، جايز بود؛ اما حالا كه به صورت عام گفته و اين استثناء را نزده، دليل بر اين است كه منظور آن حضرت محبوبيت در تمام موارد بوده است و گرنه بايد قيد مي زد.

جواب ديگر اين كه: بر فرض كه اين سخن علماي سني درست باشد، اين روايت برتري اميرمؤمنان (علیه‌السلام) بر ديگران را ثابت نكند، قطعاً بر ابوبكر و عمر را ثابت خواهد كرد؛ چرا كه آن‌ها آمدند تا اين مقام را از آن خود كنند؛ اما رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) آن‌ها شايسته اين مقام نديند و از در خانه خود راندند؛ اما اميرمؤمنان آمدند و به اين مقام رسيدند. پس بر اساس قاعده قبح تقديم مفضول بر افضل، خلافت ابوبكر و عمر باطل است و آن‌ها حق نداشته اند اين مقام را با وجود اميرمؤمنان (علیه‌السلام) به دست بگيرند.

اشكال نهم: شاید ابوبكر در مدینه نبوده است!

شايد ابوبكر در مدينه نبوده است ! شاه ولي الله دهلوي، يكي از كساني است كه اشكالاتي به روايت طير دارد، يكي از اشكالات او اين است كه شايد ابوبكر در مدينه نبوده. نص كلام ايشان در تحفه اثني عشريه اين چنين است[۱۷۶]: و نيز محتمل است كه ابوبكر در آن وقت در مدينه منوره حاضر نباشد و دعا خاص به حاضرين بود نه به غائبين به دليل ان قول اللهم ايتني زيرا كه غايب را از مسافت دور آوردن در اين يك لمحه كه مجلس اكل و شرب بود به طريق خرق عادت متصور است و انبيا خرق عادت از حق تعالي طلب نمي كند مگر در وقت تحدي با كفار و الا جنگ و قتال و تهيه اسباب ظاهر نمي كردند و به خرق عادت كار خود از پيش مي بردند.

و در مختصر تحفة اثني عشريه آمده است: وأيضاً يحتملُ أن أبا بكرٍ لعلّه لم يكن في ذلك الحينِ حاضراً في المدينةِ المنورةِ والدعاءُ كان خاصاً بالحاضرينَ دونُ الغائبينَ بدليلِ قوله «اللهم ائتني» لأن إحضارَ الغائبِ من مسافةٍ بعيدةٍ في آنٍ قصيرٍ لا يُعْقَلْ إلا بطريقِ خرقِ العادةِ والأنبياءُ لا يَسألُونَ اللهَ خرقَ العادةِ إلا في وقتِ التَحَدِّي وإلاّ لَما أحتاجوا في الحربِ والقتالِ الي تهيةِ الأسبابِ الظاهرةِ.[۱۷۷]


جواب اشکال نهم:

پیش‌ازاین روايت صحيح السندي را از مسند أبي يعلي خوانديم كه در آن آمده بود: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.[۱۷۸] انس گفته است كه نزد رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) يك پرنده بود؛ فرمودند: خداوندا محبوب‌ترین مخلوقت را بياور تا با من از اين پرنده بخورد؛ ابوبكر آمد و او را رد كرد، عمر نيز آمد و او را رد كرد، اما علي آمد و رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) به او اجازه داد. همچنين با سند صحيح نقل شده است كه عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدر من قرار بده؛ ولي خداوند به درخواست آن‌ها توجهي نكرد: وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عبدالله بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه وآله و سلم) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه وآله و سلم): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي....[۱۷۹] از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) آوردند؛ پس رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) فرمود: «خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده...

اگر ابوبكر و عمر در مدينه نبودند، چه معنا داشت كه عائشه و حفصه چنين درخواستي را داشته باشند؛ آيا عائشه و حفصه به اندازه دهلوي نمي فهميدند كه در يك آن و يك لحظه نمی‌شود ابوبكر و عمر را از دور به مدينه آورد و پيامبران نيز جز در زمان تحدي از معجزه و قدرت الهي خود استفاده نمي كنند؟ از اين گذشته، رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) در همين قضيه از قدرت فوق بشري و مستجاب الدعوة بودن خود استفاده كرده است. توضيح مطلب اين كه: انبياء و ائمه علیهم‌السلام، سه ويژه گي دارند كه از آن‌ها جز در مواردي كه خداوند دستور بدهد، نمي توانند استفاده نمايند: 1. قدرت الهي؛ 2. علم غيب؛ 3. مستجاب الدعوة بودن. آن بزرگواران از اين سه ويژه در مسائل شخصي هيچگاه نمي توانند استفاده كنند؛ مثل حضرت عيسي علیه‌السلام با اين كه مرده را زنده مي كرد؛ اما خودش براي نجات جانش مجبور بود كه از اين شهر به آن شهر مهاجرت كند تا جانش را حفظ نمايد.

رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) مي توانست از اين قدرت خود در جنگ ها استفاده كند؛ مثلاً در جنگ احد مي توانست با استفاده از يكي از اين سه ويژگي مشركان را از بين ببرد و پيروز شود؛ اما دنيا، دنياي امتحان و آزمايش و مسلمانان بايد در اين جا امتحان مي شدند و.... اما در قضيه طير، پيام آور خدا از قدرت مستجاب الدعوة بودن استفاده كرد و دعا نمود كه خداوند اميرمؤمنان علیه‌السلام را هر جا كه هست، بياورد تا با آن حضرت هم‌سفره شود. و خداوند بر پيامبرش منت نهاد و دعاي او را اجابت كرد. با اين كه أنس بن مالك سه بار اجازه ورود نداد؛ اما قرار نبود كه كسي ديگري غير از اميرمؤمنان علیه‌السلام از آن غذا ميل نمايد. پس بر خلاف سخن دهلوي، رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) در همين جا نيز از قدرت اعجاز خودش استفاده كرده است؛ چون يا بايد دهلوي بپذيرد كه يا مردم مي دانستند كه علي بن أبي طالب (علیه‌السلام) محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و به او خبر دادند كه بيايد، و اين تمام رشته هاي دهلوي را پنبه خواهد كرد، يا بايد بپذيرد كه پيامبر (صلی‌الله عليه وآله و سلم) از قدرت الهي و مستجاب‌الدعوة بودن خود استفاده نموده است.

اشكال دهم: رسول خدا عادت نداشت كه تنها غذا بخورد.

رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) عادت نداشت كه تنها غذا بخورد: ملا علي هروي در ذيل روايت طير اشكال خنده‌داري را از حسين بن عبدالله طيبي شارح كتاب مشكاة المصابيح نقل می‌کند كه چون رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، از خداوند چنين درخواستي كرد؛ پس منظور رسول خدا محبوب‌ترین فرد در نزد خداوند از ميان پسر عموهايش بوده: قال الطيبيُّ: والوجهُ الذي يقتضيه المقامَ هو الوجه الثاني (اي أنه أراد به أحبَّ خلقِه إليه من بني عَمِّه وذويه) لأنه (صلی‌الله عليه وآله و سلم) كان يَكْرِهُ أن يأكلَ وحدَهُ لأنه ليس من شيمةِ أهل المُروءاتِ، فطلب من الله تعالي أن يُؤتِيَ له من يُؤاكِلُه وكان ذلك براً وإحساناً منه إليه وأبرَّ المَبَرّات بذوي الرحم وصلتِه، كأنه قال: بأحبِّ خلقكَ إليكَ من ذوي القرابَةِ القريبةِ ومن هو أولي بإحساني وبري إليه. طيبي گفته: ديدگاهي كه شايسته اين روايت است، ديدگاه دوم است (يعني اين كه منظور رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) محبوب‌ترین مخلوق از بين پسر عموها و خانواده‌اش بوده)؛ چرا كه رسول خدا دوست نداشت، تنهائي غذا بخورد؛ زيرا اين كار از اخلاق اهل مروت نيست؛ پس رسول خدا از خداوند خواست تا كسي را بياورد تا با او غذا بخورد. و اين كار، نيكي و احسان از جانب آن حضرت به آن شخص بود، و برترين نيكي و احسان اين است كه به نزديكان و خانواده انسان باشد؛ مثل اين كه رسول خدا گفته باشد: خدايا محبوب‌ترین مخلوق از ميان فاميل هاي نزديكم را كه از همه شایسته‌تر به نيكي و احسان من باشد، نزدم بياور.... بعد خود ملا علي هروي در پاسخ او می‌نویسد: وفيه أن لا شكَّ أن العمَ أولي، من إبنِه وكذا البنتَ وأولادَها في أمرِ البِرِّ والإحسانِ، علي أن قولَ الطيبي هذا إنما يُتِمُّ إذا لم يكن أحدٌ هناك مِمَّن يؤاكِلُه ولا شكَّ في وجودِه، لا سيما وأنسُ حاضرٌ وهو خادِمُهُ ولم يكن من عادتِه أنه لا يَأكُلُ مَعَهُ.[۱۸۰] ترديدي نيست كه عمو شایسته‌تر از پسر عمو است؛ همچنين دختر و فرزندان او در نيكي و احسان شایسته‌تر هستند. البته سخن طيبي زماني درست است كه هيچ كس در آن جا نبوده باشد كه با آن حضرت غذا بخورد؛ در حالي ترديدي در وجود آن نيست؛ به‌ویژه كه أنس خادم آن حضرت در آن جا حاضر بوده؛ و پيامبر عادت نداشت كه با او غذا نخورد.

جواب اشکال دهم:

اولاً: اگر دليل اين دعا و درخواست رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) اين بود كه آن حضرت دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، چرا با أنس بن مالك و همچنين سفينه كه هر دو خادم رسول خدا صلی‌الله عليه وآله و در آن جا حاضر بودند، هم‌سفره نشدند؟ آيا شايسته است كه مرد كريمي همچون رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم)، خادمش را دم در نگاه دارد و خودش به تنهائي غذا بخورد؟

ثانياً: اگر منظور آن حضرت تنها هم‌سفره شدن با شخص ديگري بود، چرا ابوبكر، عمر و عثمان را از در خانه اش راند و با آن‌ها هم‌سفره نشد؟ چرا با خود عائشه و حفصه هم‌سفره نشد؟ مگر آن‌ها رحم و عيال آن حضرت محسوب نمي شدند؟

ثالثاً: حتي اگر بپذيريم كه منظور آن حضرت نيكي به ارحام بوده و نيكي به آن‌ها از نيكي به خادم و دربان و همسر شایسته‌تر باشد؛ طبق معيار جناب طيبي، صديقه طاهره سلام‌الله‌علیها و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي اهل‌سنت دختران پيامبر بودند، اولويت و شايستگي بيشتري داشتند كه پيغمبر با آن‌ها هم‌سفره شود. چرا آن‌ها را دعوت نكرد؟

رابعاً: اگر منظور رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نيكي به نزديكانش بود، چرا عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران من قرار بده؟ قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي.

چرا أنس بن مالك آرزو می‌کند كه خداوند اين شخص را سعد بن عباده از أنصار قرار دهد: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ. آيا عائشه، حفصه و أنس بن مالك، به اندازه طيبي منظور رسول خدا صلی‌الله عليه وآله را متوجه نشده بودند و نمي دانستند كه علي بن أبي طالب از پدران آن دو سعد بن عباده شایسته‌تر است تا از اين غذاي بهشتي استفاده كند؟

اشكال یازدهم: احب الناس در غذاخوردن با پیامبر.

احب الناس در غذاخوردن با پيامبر دهلوي در آخرين جواب خود از حديث طير می‌گوید: و مع هذا مفيد مدعا هم نيست زيرا كه قرينه دلالت می‌کند بر آن كه احب الناس الي الله در اكل مع النبي مراد باشد و بي شهبه حضرت امير در اين وصف احب ناس بود به سوي خدا زيرا كه هم‌کاسه شدن فرزند يا كسي كه در حكم فرزند باشد موجب تضاعف لذت طعام می‌شود.[۱۸۱]

و در مختصر تحفه اثني عشريه كه توسط شكري آلوسي خلاصه شده آمده است: ومع هذا فهو غيرُ مفيدٍ للمدَّعي أيضاً، لأن القرينةَ تَدُلُّ علي أن المرادَ بأحبِ الناسِ الي الله في الأكْل مَعَ النبيِّ (ص) و لا شكَّ أن الأميرَ كان أحَبُّهم إلي الله في هذا الوصفِ، لأن أكلَ الولدَ و مَنْ في حُكمِه مع الأبِ يكون موجباً لتَضاعُفِ اللذةِ بالطعامِ.[۱۸۲]

جواب اشکال یازدهم:

اولا: جناب دهلوي سخن پيامبر (صلی‌الله عليه وآله و سلم) را تحريف كرده است؛ چرا كه در هيچ يك از روايات نقل شده، «احب الناس اليك» نيامده؛ بلكه در همه آن‌ها «احب الخلق اليك» آمده. واضح است كه «احب الخلق» با «احب الناس» تفاوت اساسي دارد، تعبير اول برتري اميرمؤمنان (علیه‌السلام) را بر تمامي خلايق؛ حتي ملائكه، انبياء، صلحا، صحابه و... ثابت می‌کند بر خلاف تعبير دوم.

ثانياً: رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) به صورت مطلق فرمودند «احب الخلق اليك»، نه «احب الخلق اليك في الأكل». شما به چه دليل و مدركي سخن رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) را قيد زده ايد؟

ثالثاً: طبق معيار شما، حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي شما آن‌ها نيز دختران پيامبر بوده‌اند، در هم‌سفره شدن با پيامبر شایسته‌تر بوده‌اند تا اميرمؤمنان (علیه‌السلام) كه به قول شما در حكم فرزند رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) بوده. چون خود فرزند قطعاً از كسي كه در حكم فرزند است، طبق مبناي شما شایسته‌تر خواهد بود و لذت غذاخوردن با او بيشتر می‌شود. پس چرا رسول خدا با آن‌ها هم‌سفره نشد و علي بن أبي طالب (علیه‌السلام) را دعوت كرد؟

رابعاً: عایشه و حفصه دو همسر پيامبر كه شاهد ماجرا بوده‌اند، در آن جا حاضر بودند، قطعاً غذاخوردن و هم‌کاسه شدن با همسر، از هم‌کاسه شدن با كسي در حكم فرزند است و جزء اهل‌وعیال او به‌حساب نمی‌آید، لذت بيشتري دارد؛ چرا رسول خدا حتي یک‌لقمه از آن غذاي لذيذ به عایشه و يا حفصه تعارف نكرد؟

خامساً: همان‌طور كه در پاسخ به شبهه قبلي گفتيم، عایشه، حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران ما قرار بده و أنس نيز درخواست كرد كه خدايا اين شخص را سعد بن عباده قرار بده، آيا آن‌ها به‌اندازه دهلوي نفهميده بودند كه منظور رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله و سلم) هم‌کاسه شدن با فرزند و يا كسي است كه در حكم فرزند او است بوده؟

اشكال دوازدهم: هركس محبوب‌ترین مخلوق بود، حتماً صاحب ریاست عامه نیست.

هركس محبوب‌ترین مخلوق بود، حتماً صاحب رياست عامه نيست: دهلوي ادعا كرده است كه حتي اگر بپذيريم كه اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند باشد، بازهم امامت و خلافت آن حضرت ثابت نمی‌شود: و اگر احب مطلقاً مراد باشد نيز مفيد مدعا نيست زيرا كه احب الخلق الي الله چه لازم است كه صاحب رياست عام باشد بسا اولياء كبار و انبياء عالی‌مقدار كه احب الخلق الي الله بوده‌اند و صاحب رياست عامه نبوده‌اند مثل حضرت زكريا و حضرت يحيي بلكه حضرت شمويل كه در زمان ايشان طالوت به نص الهي رياست عام داشت.

و إن سلمنا أن يكونَ المرادُ بأحبِّ الناسِ مطلقاً فإنه لا يُفيدُ المدّعي أيضاً، إذ لا يَلْزِمُ أن يكون أحبُّ الخلق إلي الله صاحبَ الرياسةِ العامةِ، فكأيِّنْ من أولياءٍ وأنبياءٍ كانوا أحبَّ الخلقِ إلي الله ولم يكونوا ذوي رياسةٍ عامةٍ، كزكرياءَ ويحيي و شمويلَ الذي كان طالوتُ في زمنه صاحبَ رياسةٍ عامةٍ بنصٍ الهيٍ.[۱۸۳]

جواب اشکال دوازدهم:

در پاسخ دهلوي مي گوييم:

اولاً: اصل اين كه برخي از پيامبران بر برخي ديگر برتري داشته‌اند، قطعي است؛ اما اين كه زكريا، شمويل و يحيي برتر از طالوت باشند، چه دليلي براي آن وجود دارد؟ آن چه از قرآن كريم استفاده می‌شود، برتري اين پيامبران بر ديگران مردم عالم است؛ اما برتري هر يك از آن‌ها از آيات قرآن كريم استفاده نمی‌شود. وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسيَ وَهَرُونَ وَكَذَالِكَ نجَْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَزَكَرِيَّا وَيحَْييَ وَعِيسيَ وَإِلْيَاسَ كلُ ٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ.وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَليَ الْعَلَمِينَ.[۱۸۴] اتفاقاً اگر هم برتري داشته باشند، حضرت لوط كه هم پيامبر خدا بوده و هم حكومت و سلطنت الهي داشته است، امتياز بيشتري نسبت به زكريا و يحيي دارد.

ثانياً: قبح تقديم مفضول بر افضل، از مسائل عقلي است كه تمام عقلاي عالم بر آن اتفاق دارند و در زندگي روزمره خودشان نيز بر اين قاعده پايبند هستند. تمام تلاش مردم براي زندگي بهتر، خانه زيباتر، همسر زيباتر و... از همين قاعده عقلي نشئت می‌گیرد. تابه‌حال ديده نشده است كه بيماري در شرايط مساوي، دكتر حاذق و متخصص را رها كرده و به دكتر عمومي مراجعه كند. اگر اين كار را بكند و معالجه نشود، همه عقلاً او را مذمت می‌کنند كه از اول چرا پيش متخصص نرفتي. اما متأسفانه علماي سني بر خلاف عقل و وجدانشان اين قاعده عقلي را زير پا می‌گذارند و چون می‌دانند كه با وجود علي بن أبي طالب علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، نوبت به ابوبكر، عمر و... نمی‌رسد؛ ازاین‌رو تلاش می‌کنند كه اين قاعده عقلي را نپذيرند.

ثالثاً: آيات قرآن كريم بهترين دليل بر اين است كه تقديم مفضول بر افضل جايز نيست، خداوند در آيات متعدد اين مطلب را گوشزد كرده است؛ چنانچه در آيات متعدد اين نكته را متذكر شده است: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ.[۱۸۵] بگو: «آيا نابينا و بينا یکسان‌اند؟! يا ظلمت‌ها و نور برابرند؟! وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيم .[۱۸۶] خداوند مثالي (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش مي باشد او را در پي هر كاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد آيا چنين انساني، با كسي كه امر به عدل و داد می‌کند، و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟! قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب .[۱۸۷] بگو: «آيا كساني كه می‌دانند با كساني كه نمی‌دانند یکسان‌اند؟! تنها خردمندان متذكّر می‌شوند!» و يا در آيه ديگر می‌فرماید: أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.[۱۸۸] آيا كسي كه هدايت به سوي حق می‌کند براي پيروي شایسته‌تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمی‌شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوري مي كنيد؟!» پیش‌ازاین روايات زيادي را نيز از طريق اهل‌سنت نقل كرديم كه رسول خدا صراحتاً فرمود: مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين. هر كس خودش را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ درحالی‌که مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد؛ به‌درستی كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است. بنابراين، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روايات اهل‌سنت، تقديم مفضول بر افضل جايز نيست. شيخ طوسي د
ر باره قبح تقديم مفضول بر فاضل می‌نویسد: وأما الذي يدل علي أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول علي الفاضل. ألا تري أنه يقبح من ملك حكيم أن يجعل رئيسا في الخط علي مثل ابن مقلة ونظرائه من يكتب خطوط الصبيان والبقالين ويجعل رئيسا في الفقه علي مثل أبي حنيفة والشافعي وغيرهما. والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول علي الفاضل فيما كان أفضل منه فيه....[۱۸۹] دليل اين كه امام بايد ظاهرا افضل باشد اين است كه ضرورتاً تقديم مفضول بر فاضل زشت است; چرا كه به عنوان مثال، زشت است كه يك پادشاه حكيم، كسي را رئيس خطاطان ماهر؛ مثل ابن مقلة و همانند او نمايد كه مانند كودكان و بقال ها می‌نویسد. و نيز زشت است كسي را رئيس فقهايي همانند ابوحنيفه و شافعي و... بكند كه در فقه از آنان ضعيف‌تر است. بلي، عقلاي عالم اين كار حاكم را زشت می‌شمارند؛ زيرا تقديم مفضول بر فاضل درهمان چيزي كه بر او برتري دارد، قبيح است.

تذکر مهم

اینها مهم‌ترین شبهاتي بود كه اهل سنت در رد حديث طير مطرح کرده‌اند؛ هرچند كه اشكالات ديگري نيز هست كه اهميت كمتري دارند و تمام آن‌ها در كتاب نفحات الأزهار، تخليص عبقات الأنوار علامه لكنهوي پاسخ داده شده است.

منابع

  1. این روایت با عبارات مختلف در منابع اهل‌سنت نقل شده است : سنن الترمذی، ج ۵، ص ۶۳۶، ح ۳۷۲۱؛ المعجم الکبیر، ج ۷، ص ۸۲، ح ۶۴۳۷ عن سفینة؛ تاریخ بغداد، ج ۹، ص ۳۶۹ الرقم ۴۹۴۴؛ التاریخ الکبیر، ج ۱، ص ۳۵۸ الرقم ۱۱۳۲؛ اسد الغابة، ج ۴، ص ۱۰۵ الرقم ۳۷۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۲، ص ۲۴۶، ح ۸۷۶۷ و ح ۸۷۶۵ و ح ۸۷۶۶؛ المناقب للخوارزمی، ص ۱۰۷، ح ۱۱۳ والثلاثة الأخیرة عن ابن عبّاس و ح ۱۱۴؛ خصائص أمیر المؤمنین، نسائی، ص ۵۰، ح ۱۲؛ مسند أبی یعلى، ج ۴، ص ۱۳۰، ح ۴۰۳۹؛ اسد الغابة، ج ۴، ص ۱۰۵ الرقم ۳۷۸۹ ؛ تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۲، ص ۲۴۷، ح ۸۷۶۸؛ البدایة والنهایة، ج ۷، ص ۳۵۱ .
  2. الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج7، ص82، ح6437، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.
  3. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص90، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  4. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص154 ـ 155، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.
  5. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص89، رقم:179، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.
  6. تقريب التهذيب ج1، ص168، رقم:1345
  7. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص93، رقم: 146، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
  8. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج12، ص53 ـ54، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  9. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص151، رقم:277، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء ، الطبعة: الأولي، 1406هـ
  10. الكاشف ج2، ص125، رقم:4494
  11. سير أعلام النبلاء ج5، ص62
  12. أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج7، ص105، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، 1404 هـ - 1984م؛النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.
  13. ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص120، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص254، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
  14. الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص457، تحقيق: يحيي مختار غزاوي، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ - 1988م
  15. المقدسي، مطهر بن طاهر (متوفاي507 هـ)، ذخيرة الحفاظ، ج2، ص818، ح 1597، تحقيق: د.عبد الرحمن الفريوائي، ناشر: دار السلف - الرياض، الطبعة: الأولي، 1416 هـ -1996م.
  16. ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، ج1، ص229، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.
  17. الكاشف ج1، ص323، رقم: 1025
  18. الكاشف ج2، ص111، رقم:4390
  19. البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج1، ص361، رقم: 1145، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.
  20. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج3، ص138، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  21. الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج2، ص207، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415هـ.
  22. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص148، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  23. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص453، رقم: 2034، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.
  24. الكاشف ج1، ص651، رقم: 3362
  25. الكاشف ج1، ص638، رقم: 3278
  26. الكاشف ج2، ص373، رقم: 6235.
  27. النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، الكني والأسماء، ج2، ص836، رقم: 3382، تحقيق: عبد الرحيم محمد أحمد القشقري، ناشر: الجامعة الإسلامية ـ المدينة المنورة، الطبعة: الأولي، 1404هـ.
  28. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج31، ص505، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  29. الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، معرفة علوم الحديث، ج1، ص117، تحقيق: السيد معظم حسين، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1397هـ - 1977م.
  30. الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاي 385هـ)، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج1، ص45، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله السلفي، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولي، 1405 - 1985م.
  31. إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبدالله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج1، ص248، ح2853، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.
  32. الكاشف،ج2، ص114، رقم: 4409
  33. البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج6، ص258، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.
  34. الحربي، علي بن عمر (متوفاي386هـ)، الثالث من الفوائد المنتقاة للحربي، ص4، ح15، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات ـ مصر، الطبعة: الأولي، 2004م
  35. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج10، ص114، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  36. ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج1، ص40
  37. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج1، ص521، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  38. الكاشف ج1، ص408، رقم:1668
  39. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج9، ص425، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  40. ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي 327هـ)، الجرح والتعديل، ج6، ص173، رقم: 950، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1271هـ ـ 1952م.
  41. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج8، ص143، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.
  42. التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج5، ص157، رقم: 4352، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.
  43. التاريخ الكبير ج6، ص258، رقم: 2338
  44. ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص351، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج16، ص108، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - 1419هـ.
  45. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج3، ص633، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.
  46. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص174، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  47. تقريب التهذيب ج1، ص456، رقم:5556
  48. الثقات ج9، ص22، رقم:14968
  49. ج1، ص60، رقم:68
  50. تقريب التهذيب ج1، ص140، رقم:942
  51. الكاشف ج1، ص592، رقم: 2942
  52. تقريب التهذيب ج1، ص661، رقم: 8281.
  53. الثقات ج5، ص11، رقم: 3586
  54. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص174، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  55. تقريب التهذيب ج1، ص456، رقم:5556
  56. الثقات ج9، ص22، رقم:14968
  57. ج1، ص60، رقم:68
  58. تقريب التهذيب ج1، ص140، رقم:942
  59. الكاشف ج1، ص592، رقم: 2942
  60. تقريب التهذيب ج1، ص661، رقم: 8281.
  61. الثقات ج5، ص11، رقم: 3586
  62. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص174، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  63. تقريب التهذيب ج1، ص456، رقم:5556
  64. الثقات ج9، ص22، رقم:14968
  65. ج1، ص60، رقم:68
  66. تقريب التهذيب ج1، ص140، رقم:942
  67. الكاشف ج1، ص592، رقم: 2942
  68. تقريب التهذيب ج1، ص661، رقم: 8281.
  69. الثقات ج5، ص11، رقم: 3586
  70. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج3، ص232، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.
  71. المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج6، ص472، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.
  72. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص93، رقم: 146، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
  73. الكاشف ج2، ص179، رقم: 4905
  74. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج9، ص197 ـ 198، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.
  75. الكاشف ج1، ص381، رقم: 1454
  76. تقريب التهذيب ج1، ص199
  77. تقريب التهذيب ج1، ص403
  78. المستدرك علي الصحيحين ج3، ص141
  79. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج6، ص53، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.
  80. البداية والنهاية ج7، ص352
  81. ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج4، ص315
  82. سير أعلام النبلاء ج13، ص263 ـ269
  83. الكاشف ج2، ص50، رقم: 3987
  84. تذكرة الحفاظ ج1، ص320، رقم: 299
  85. تذكرة الحفاظ ج1، ص155، رقم: 151
  86. لبته روايت سندهاي صحيحي ديگري نيز دارد كه ما به جهت اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم. علاقه مندان براي اطلاع بيشتر مي توانند به كتاب نفحات الأزهار نوشته علامه معاصر آيت الله ميلاني جلد 13 و 14 مراجعه فرمايند.
  87. الحجرات/13.
  88. الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبدالله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)،الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين (علیه‌السلام)، ص33، تحقيق و نشر: مركز مؤسسة البعثة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة الأولي، 1412هـ
  89. المرتضي علم الهدي، ابوالقاسم علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن موسي بن إبراهيم بن الإمام موسي الكاظم علیه‌السلام (متوفاي436هـ)، الفصول المختارة، ص96، تحقيق السيد علي مير شريفي، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1414 هـ ـ 1993م.
  90. المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج38، ص359، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
  91. الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبدالله محمد بن يوسف بن محمد القرشي (متوفاي658هـ)، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص151، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادي اميني، ناشر: دار احياء تراث اهل‌البیت (علیه‌السلام)، طهران، الطبعة الثالثة، 1404هـ.
  92. . البقره/195؛ مائده/13
  93. آل عمران/134 و 148؛ مائده/93.
  94. البقره/222.
  95. التوبه/108.
  96. آل عمران/76.
  97. التوبه/4 و 7.
  98. آل عمران/146.
  99. آل عمران/195.
  100. مائده/42؛ الحجرات/9؛ الممتحنة/8.
  101. الصف/4.
  102. الحجرات/13.
  103. السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، الزهد، ص5، ح8، ناشر: دار المشكاة ـ القاهرة، الطبعة: الأولي، 1993م.
  104. البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛الدينوري، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج1، ص34؛الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ص237 ـ 238، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
  105. القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص301، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
  106. الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبري، ج3، ص212، ناشر: دار، صادر - بيروت.الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج2، ص244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج11، ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج4، ص69، ناشر: دار، صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص266، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص71، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م.
  107. لخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي 227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج1، ص195، ح598، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر:الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولي، 1403هـ ـ 1982م؛الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج13، ص57، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1408هـ - 1987م.
  108. الكاشف ج2، ص338
  109. لسان الميزان ج7، ص349.
  110. الكاشف ج1، ص522.
  111. الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج9، ص331، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، 1419 هـ -1999م.
  112. السرخسي الحنفي، شمس‌الدین ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج10، ص153، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛ البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي 730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج3، ص346، تحقيق: عبدالله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.
  113. الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص99، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبدالله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج7، ص440، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.
  114. بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج1، ص228، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م؛السرخسي الحنفي، شمس‌الدین ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج1، ص172، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛ ابن عابدين الحنفي، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار علي الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج5، ص364، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2000م.
  115. الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص104، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.
  116. البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج6، ص76، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
  117. البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاي 458هـ)، سنن البيهقي الكبري، ج10، ص118، ح20151، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.
  118. بن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج53، ص256، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج16، ص38، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.
  119. الباقلاني، ابوبكر محمد بن الطيب (متوفاي403هـ)، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، ج1، ص474، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية - لبنان، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.
  120. يونس/35.
  121. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج3، ص966، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.
  122. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج3، ص1043، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.
  123. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص233، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  124. لأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبدالله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج6، ص339، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
  125. الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج1، ص291، طبق برنامه الجامع الكبير.
  126. السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، طبقات الشافعية الكبري، ج4، ص165، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ.
  127. طبقات الشافعية الكبري ج4، ص169
  128. رواه البخاري ( 4210 )، ومسلم ( 7/127 ).
  129. ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، السلسة الضعيفة وأثرها السيء في الأمة، ج14، ص183، ناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد - الرياض، الطبعة: الطبعة الأولي، 1425هـ - 2004م
  130. جؤنة العطار في طُرف الفوائد ونوادر الأخبار، ص27 و 28.
  131. ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص371، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
  132. الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص636، ح3721، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
  133. ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص353، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
  134. ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص26، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
  135. الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج2، ص11، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1379 هـ.
  136. الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج1، ص59، تحقيق عبد الرحمن بن عبدالله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.
  137. إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج9، ص7، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.
  138. الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص141، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.
  139. البداية والنهاية، ج7، ص354، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
  140. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص213، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.
  141. الأميني، الشيخ عبد الحسين احمد (متوفاي 1392هـ)، الغدير في الكتاب والسنة والأدب، ج3، ص219، ناشر: دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة: الرابعة، 1397هـ ـ 1977م.
  142. النحل/108.
  143. المسند الصحيح - محمد حياة الأنصاري -، ص125.
  144. حديث الطير - السيد علي الميلاني -، ص43
  145. مجلة تراثنا - مؤسسة آل البيت - ج18، ص87.
  146. الجاثية/23.
  147. طه/16.
  148. الأحزاب/4.
  149. الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص232 ـ233، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
  150. ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص374، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
  151. دلائل الصدق، ج6، ص169.
  152. ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص250، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.
  153. [سورة الحديد: الآية 3]
  154. [سورة الزمر: الآية 62]
  155. السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، رفع الحاجب عن مختصر ابن الحاجب، ج3، ص221، تحقيق: علي محمد معوض، عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: عالم الكتب - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1999م - 1419هـ
  156. الأسنوي الأموي، عبد الرحيم بن الحسن بن علي بن عمر (جمال الدين) (متوفاي772هـ)، التمهيد في تخريج الفروع علي الأصول، ج1، ص346، تحقيق: د. محمد حسن هيتو، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة: الأولي، 1400هـ
  157. التمهيد للأسنوي، ج1، ص351؛ الأنصاري الشافعي، أبويحيي زكريا (متوفاي926هـ)، أسني المطالب في شرح روض الطالب، ج2، ص317، تحقيق: د. محمد محمد تامر ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة: الأولي، 1422 هـ - 2000
  158. الشربيني الخطيب الشافعي، شمس‌الدین محمد (متوفاي977هـ)، مغني المحتاج إلي معرفة معاني ألفاظ المنهاج، ج2، ص258، ناشر: دار الفكر - بيروت.
  159. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج8، ص608، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
  160. صحيح البخاري ج4، ص1655، ح4274، كتاب التفسير بَاب «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
  161. الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي 1156هـ) بريقة محمودية، ج2، ص15، طبق برنامه الجامع الكبير.
  162. الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، أصول الفقه المسمي إجابة السائل شرح بغية الآمل، ج1، ص305، تحقيق: القاضي حسين بن أحمدالسياغي و الدكتور حسن محمد مقبولي الأهدل، ناشر: مؤسسةالرسالة ـ بيروت ، الطبعة: الأولي، 1986م
  163. الألباني، محمد ناصر الدين (متوفاي1420هـ)، التوسل أنواعه وأحكامه، ج1، ص150، تحقيق: آلف بينها ونسقها محمد عيد العباسي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة.
  164. الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج14، ص176، الطبعة الأولي، 1414هـ.
  165. الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص275، ح18444، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.
  166. السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داود، ج4، ص300، ح4999، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص126، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.
  167. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج7، ص27، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
  168. الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص127، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.
  169. صحيح البخاري ج5، ص2074، ح5127،كِتَاب الْأَطْعِمَةِ، بَاب الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ
  170. صحيح مسلم ج4، ص2284، ح2975، كِتَاب الزُّهْدِ وَالرَّقَائِقِ
  171. ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج15، ص200، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
  172. مسند أبي يعلي ج7، ص105 ؛ النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.
  173. الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج14، ص180، الطبعة الأولي، 1414هـ.
  174. إبن حزم الأندلسي الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (متوفاي456هـ)، الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج4، ص159، ناشر: مكتبة الخانجي، القاهرة.
  175. الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص632، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.
  176. تحفة اثناعشری، ص443
  177. مختصر تحفة الإثني عشرية، ص183
  178. أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج7، ص105، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، 1404 هـ - 1984مالنسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ..
  179. ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص351، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج16، ص108، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - 1419هـ
  180. ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص250، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.
  181. تحفة اثنا عشر، ص442
  182. مختصر التحفة الإثني عشرية، السيد محمد الشكري الآلوسي، ص182
  183. تحفة اثناعشری، ص442 ـ 443
  184. الأنعام.84 ـ 86.
  185. الرعد/16.
  186. النحل/76.
  187. الزمر/9.
  188. يونس/35.
  189. الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الاقتصاد، ص191، ناشر: منشورات مكتبة جامع چهلستون ـ تهران، 1400هـ