ادوار تاریخی فقه شیعه (مقاله): تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (Javadi صفحهٔ ادوار تاریخی فقه شیعه را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به ادوار تاریخی فقه شیعه (مقاله) منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۴ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۰۱
ادوار تاریخی فقه شیعه
تاریخ هر علمی، آگاهی از پیدایش، رشد، تکامل و فراز و فرودهایی است که آن علم در طول زمان با آن مواجه بوده است. علم فقه نیز از این قانون مستثنا نیست، از این رو دانشمندان علوم اسلامی در قرون اخیر به بحث از «سیر تطوّر فقه» یا «ادوار فقهی» پرداخته و آن را به گونهای گویا مورد توجّه قرار دادهاند. به هر حال، دانستن دورانهای مختلف فقه اسلامی، ما را از ریشههای عمیق این علم، تلاش توانفرسای فقها در مسیر رشد و بالندگی آن، علّت شتاب آن در برخی از عصرها و رکود آن در دورههای دیگر، تأثیر زمان و مکان و حوادث در فهم تازه فقیهان و... آگاه میسازد. ما در این مجال «دورههای فقهی فقه مکتب اهلبیت(علیهمالسلام)» را بررسی میکنیم.
ویژگیهای فقه اهلبیت(علیهمالسلام):
فقه شیعه که همان فقه اهلبیت(علیهمالسلام) است، از دامان رسالت برخاست و به دست اهلبیت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) رشد و نموّ یافت. مذهب فقهی فقهای اهلبیت(علیهمالسلام)، در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، با تحوّلات گوناگونی روبه رو بوده است؛ به ویژه در عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) گاه با توجّه به سخت گیریهای حاکمان، دچار کندی میشد و گاه در فرصتهای به دست آمده و فراهم شدن شرایط زمانی ـ به سبب درگیری حاکمان و زمامداران و فترت انتقال قدرت و تغییر حکومتها ـ شتاب فزایندهای میگرفت. در دورههای بعد از امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز، فقه شیعه با حوادث گوناگونی مواجه بوده است که گاه سبب رکود علم فقه و گاه موجب شتاب و جهش و نوآوری آن میگردید. در مجموع، فقه شیعه تا عصر حاضر ـ به سبب «انفتاح باب اجتهاد» ـ حرکت صعودی و رشد آن بسیار چشمگیر بوده است.
ویژگیهای اصلی فقه اهلبیت(علیهمالسلام)
1. مجزی بودن عمل به آن
به یقین عمل به فقه اهلبیت(علیهمالسلام) مجزی و سبب نجات مکلّفان خواهد بود که روشن ترین دلیل آن، حدیث متواتر و معروف ثقلین است.[۱] محتوای این حدیث به خوبی میرساند که تمسّک به اهلبیت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) همانند تمسّک به کتاب خدا، سبب هدایت و نجات است. جالب است بدانیم اخیراً مجموعهای به نام «فقه السلف عترة و صحابة و تابعین» به قلم محمّد المنتصر الکتانی توسط دانشگاه «ام القری» مکّه منتشر شده که نویسنده، نخست در تعریف «فقه العترة» میگوید: «فقه عترت، شامل فقهی است که از جانب فاطمه دختر رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم)، امیر مؤمنان علی، امام حسن، امام حسین تا امام صادق(علیهمالسلام) به ما رسیده باشد». سپس میافزاید: «دست یابی و عمل به فقه عترت، در واقع دستیابی به دانش و هدایت و سبب امان از گمراهی است که همگام و همراه با کتاب خدا، سبب هدایت و امنیّت است تا آنجا که سبب ورود به بهشت میشود». [۲] آنگاه نویسنده برای اثبات سخن خویش به حدیث ثقلین استناد میجوید. فخر رازی در تفسیر خویش در بحث جهر به «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، در نماز میگوید: «از علی بن ابی طالب(علیهالسلام) نقل شده است که بسم الله را به جهر میخواند و این خبر به تواتر رسیده است، و هر کس در دین خویش به علی بن ابی طالب(علیهماالسلام) اقتدا کند، به یقین هدایت یافته است؛ به این دلیل که پیامبر خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) درباره علی فرمود: «أللّهم أدر الحقّ مع علیٍّ حیث دار»؛ (پروردگارا! حق را بر محور علی ـ هر گونه که وی حرکت میکند ـ قرار ده)». [۳]
2. غنای فقه اهلبیت(علیهمالسلام)
فقه اهلبیت(علیهمالسلام) که برگرفته از کتاب و سنّت است، فقهی ریشه دار و غنی است که شجره طیّبه آن در هیچ برههای از تاریخ، از ریشه جدا نشده است. فقهای اهلبیت(علیهمالسلام) افزون بر تمسّک به کتاب، از سخنان امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز بهره میگیرند که ریشههای آن به سنّت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) منتهی میشود؛ امامان اهلبیت(علیهمالسلام) بازگو کننده سنّت رسول خدا و شارح کلمات آن حضرت بودند، بنابراین، سرچشمه فقه اهلبیت(علیهمالسلام) کتاب خدا و سنّت ناب رسول خداست، که توسط امامان اهلبیت(علیهمالسلام) تبیین شده است. در روایات فراوانی از امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نقل شده که آنچه ما میگوییم از رسول خداست، یا حدیث ما، حدیث پدران ما و حدیث رسول خداست. [۴] محقّق بزرگ آیتالله بروجردی(قدّس سرّه) در تعاملی که با دانشگاه الازهر و مفتی وقت آن زمان مصر شیخ محمود شلتوت داشت، این مجموعه از احادیث را نیز برای وی ارسال کرد و شیخ شلتوت نیز با توجّه به محتوای این احادیث و مانند آن، فتوای تاریخی خویش را بیان کرد که: عمل به مذهب جعفری نیز برای مسلمین مجزی است. [۵] با توجّه به عدم انفکاک فقه اهلبیت(علیهمالسلام) از سنّت نبوی و ریشه دار بودن آن، غنای این فقه مشهود است؛ به ویژه که فقهای اهلبیت، هرگز احساس خلاء قانونی نمیکنند و خود را بی نیاز از قیاس و استحسان و مانند آن میدانند.
3. انفتاح باب اجتهاد
هر چند فقه شیعه در گذر تاریخ از فراز و فرودهایی برخوردار بود، ولی فقهای امامیّه باب اجتهاد را نبستند و راه فهم تازه و اجتهاد در نصوص کتاب و سنّت را برای اهلش بازگذاشتند و همین نکته سبب شد که فقه اهلبیت رشد کند و همراه با تحوّلات زمانه، برای نیازهای مسلمین پاسخی در خور داشته باشد. فقه به تمام زوایای زندگی مردم نفوذ کرده و اقشار و صنفهای مختلف جامعه توانستهاند پاسخ پرسشهای فقهی خویش را از فقیهان اهلبیت بشنوند. [۶]
4. حریّت و آزادگی
فقهای اهلبیت(علیهمالسلام) هرگز فقه خویش را در خدمت حاکمان ستمکار و دنیاپرست قرار ندادند و فقه اهلبیت را در مسیر توجیه کردارهای ناشایست حاکمان ظالم و ضدّ مردمی به کار نگرفتند؛ همان گونه که امامان اهلبیت(علیهمالسلام) نیز فقه و دانش خویش را در خدمت ظالمان قرار نداده بودند.
ادوار فقه شیعه
دورانهای فقه شیعه را در 9 دوران مورد بحث و بررسی قرار میدهیم. در برخی کتب [۷] برای دورههای فقه شیعه شش دوره، و در برخی [۸] هفت دوره بر شمردهاند؛ ولی به نظر میرسد تفکیک دقیق دورهها و شناسایی و بازیابی ویژگیهای هر دوره، آن را به 9 دوره میرساند.
دوره اول: عصر حضور امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
بدون تردید عصر رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) عصر مشترک همه مسلمانان بوده که همگی احکام خویش را بدون واسطه از آن حضرت میگرفتند و آن حضرت تنها مرجع علمی مسلمانان به شمار میرفت. پس از رحلت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) با توجّه به اقبال مردم به اسلام و گسترش کشور اسلامی و پدید آمدن حوادث تازه و مسائل جدید، لازم بود به پرسشهای تازه پاسخ داده شود. رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) پیشاپیش با معرّفی اهلبیت در کنار قرآن کریم به عنوان مرجع علمی مسلمین پس از خود، این نیاز را تدبیر فرمود. حدیث متواتر و معروف «ثقلین» این حدیث با تعبیرات مختلف در کتب شیعه و سنّی آمده است؛ [۹]گویای این مطلب و دلیل بر آینده نگری رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) است. ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) هر زمان فرصتی دست میداد، برای تبیین احکام و معارف و حلّ مشکل امّت اسلامی و صیانت از شریعت، تلاش میکردند. این تلاشها را ـ که پس از رحلت رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) (سال 11 هجری) آغاز و تا ابتدای غیبت صغری (سال 260) ادامه یافت ـ میتوان در چند فصل پی گیری کرد:
فصل اوّل: تدوین کتاب در حالی که پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلیالله علیه وآله وسلّم) خلفای وقت، مردم را از تدوین احادیث منع کردند، داستان منع تدوین حدیث و نقل آن، از زمان خلیفه اوّل آغاز و بیش از یک قرن ادامه یافت. عایشه نقل میکند پدرم احادیثی از رسول خدا جمع آوری کرده بود که تعدادشان به پانصد حدیث میرسید؛ ولی روزی همه آن احادیث را خواست و آتش زد. [۱۰] خلیفه دوم نیز اصحاب را از نقل حدیث منع کرد و جمعی از اصحاب را به جرم نقل احادیث رسول خدا، زندانی کرد. [۱۱] همچنین نقل شده است که عمر نخست تصمیم داشت، سنّت رسول خدا را بنویسد، سپس پشیمان شد و از نوشتن آن صرف نظر کرد و طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی نوشت: اگر کسی نوشتهای از سنّت رسول خدا نزد اوست، همه را محو کند. [۱۲] این ماجرا در عصر بعضی دیگر از خلفا نیز ادامه داشت، هر چند در خلافت امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) سنّت رسول خدا و نقل آن مورد توجّه قرار گرفت، ولی فرصت کافی برای انجام کامل آن، به وجود نیامد؛ منع تدوین حدیث پس از آن حضرت تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت، تا آنکه مطابق نقل بخاری، عمر بن عبدالعزیز طی نامهای به ابوبکر بن حزم نوشت: احادیث رسول خدا را بنویس! زیرا از نابودی علم و از بین رفتن علما و دانشمندان میترسم! [۱۳]. با این حال، پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، بار دیگر تدوین حدیث با رکود مواجه شد، تا آنکه در عصر خلافت منصور دوانیقی به طور رسمی و گسترده تدوین حدیث آغاز شد. سیوطی از ذهبی نقل میکند که: در سال 143 هجری دانشمندان اسلامی شروع به تدوین حدیث، فقه و تفسیر کردند؛ که از جمله مالک، کتاب موطّأ را تدوین کرد. [۱۴].امیرمؤمنان و برخی از شاگردان آن حضرت، نوشتههایی را از خود به یادگار گذاشتند. جلال الدّین سیوطی در کتاب تدریب الراوی مینویسد: «میان صحابه نخستین و تابعین در ارتباط با کتابت و تدوین علم اختلاف فراوانی بود، جمعی آن را نادرست و گروهی آن را روا شمرده و انجام میدادند که از این گروه دوم، علی(علیهالسلام) و فرزندش حسن(علیهالسلام) و جابر است». [۱۵] از این رو، باید گفت نخستین بار کتاب فقهی و دینی، توسّط امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) تدوین یافت. قابل توجّه است که تلاش آن حضرت در این باره، اختصاص به زمان پس از رحلت رسول مکرّم ندارد، بلکه در زمان رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) نیز به طور ویژه به محضر آن حضرت میرسید و بهرههای فراوان میبرد و بسیاری از آموختههایش را مکتوب ساخت. شیخ کلینی به سند معتبر از علی(علیهالسلام) نقل میکند که فرمود: «هر روز و هر شب، ملاقات ویژهای با پیامبر داشتم. حضرت آن وقت را به من اختصاص میداد. به هر سو میرفت، من با او میرفتم؛ اصحاب رسول خدا میدانستند که پیامبر با هیچ کس دیگر این گونه رفتار نکرد. هیچ آیهای از قرآن بر رسول خدا نازل نمیشد، جز آنکه آن را برای من میخواند و بر من املا میفرمود و من نیز با خط خود آن را مینوشتم. رسول خدا، تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن آیات را نیز به من تعلیم فرمود. آن حضرت از خداوند خواست که فهم و حفظ همه این موارد را به من عطا فرماید و از آن هنگام که پیامبر این دعا را در حق من کرد، من هرگز آیهای از کتاب خدا و دانشی را که رسول خدا بر من املا کرد و من آن را نوشتم، فراموش نکردم...». [۱۶] بنابراین، آنچه در روایات معصومین از کتابهای امیرمؤمنان(علیهالسلام) به نامهای جامعه، کتاب علیّ و صحیفه یاد شده است، میتواند محصول همین مجالس ویژه درس رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) برای آن حضرت باشد. نجاشی در شرح حال محمّد بن عذافر صیرفی مینویسد، وی از پدرش نقل میکند که: «من همراه حکم بن عتیبه به محضر امام باقر(علیهالسلام) رسیدم. حَکَم از امام سؤالاتی کرد و حضرت پاسخ داد، تا اینکه در مسألهای گفتگویی پیش آمد. امام(علیهالسلام) به فرزندش فرمود: برخیز و کتاب علی(علیهالسلام) را بیاور! فرزندش برخاست و کتاب بزرگی را که داخل پارچهای پیچیده شده بود، حاضر کرد. امام(علیهالسلام) به آن نگاه فرمود، تا مسأله مورد نظر را یافت، سپس فرمود: این کتاب، املای رسول خدا و به خط علی(علیهالسلام) است. آنگاه حضرت رو به حَکَم کرد و فرمود: ای ابامحمّد! تو و سلمة بن کهیل و ابوالمقدام، هر جای زمین را خواستید، بپیمایید؛ اما به خدا سوگند! هرگز دانشی محکم تر و عالی تر از آنچه در میان این قوم ـ که جبرئیل بر آنان فرود میآمد ـ پیدا نخواهید کرد». [۱۷] مرحوم شیخ صدوق [۱۸] بخشی از روایاتی که از کتاب علی است، ذکر کرده است؛ این بخش مشتمل بر بسیاری از آداب و سنن و احکام حلال و حرام نزدیک به سیصد سطر است. مرحوم صدوق این بخش را به سندش از امام صادق(علیهالسلام)، از پدران بزرگوارش(علیهمالسلام) نقل کرده است. در پایان این روایت، امام صادق(علیهالسلام) فرمود: این مجموعه از احکام از کتابی که املای رسول خدا و به خط علی بن ابیطالب است، گرفته شده است. همچنین کتاب دیگری از آن حضرت به نام صحیفه وجود داشت که مشتمل بر احکام فراوانی در قصاص و دیات بود. مرحوم آیة الله احمدی میانجی، نامهای مختلف این کتاب و عناوین و محتوای آنها را جمع آوری کرده است. [۱۹] بخاری نیز در صحیح خود، در باب «کتابت علم» از ابوجحیفه نقل میکند که گفت: «از علی(علیهالسلام) پرسیدم آیا نزد شما کتابی وجود دارد؟ پاسخ داد: هرگز! مگر کتاب خدا، یا فهمی که به مسلمانی (برای تشخیص احکام الهی) داده شده، یا آنچه را که در این صحیفه وجود دارد. گفتم: در این صحیفه چه مسائلی وجود دارد؟ فرمود: درباره عقل، نحوه آزاد کردن اسیر و اینکه مسلمان را برای کشتن کافر، به قتل نمیرسانند». [۲۰] هر چند ما معتقدیم غیر از این صحیفه، کتاب دیگری از آن حضرت به نام جامعه وجود داشت، که یکی از مراجع علمی ائمّه معصومین(علیهمالسلام) به شمار میرفت؛ و در کتاب صحیفه نیز، احکام فراوانی درباره قصاص و دیات وجود داشت؛ ولی به هر حال، نقل این مسأله توسّط بخاری به خوبی میرساند، که آن حضرت صحیفه ای داشت که بخشی از احکام الهی در آن نوشته شده بود.
شاگردان صاحب کتاب امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام)
در فقه با توجّه به اهتمام اهلبیت(علیهمالسلام) به تدوین کتاب، شاگردان آن بزرگواران نیز، کتابهایی در فقه و مسائل شرعی نوشتهاند. از شاگردان علی(علیهالسلام) که در این دوره، دست به تدوین کتاب زدهاند، میتوان از این افراد نام برد:
1. ابورافع صحابی
ابورافع که غلام آزاد شده رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) و از خاصان امیر مؤمنان به شمار میرود، کتابی را تدوین کرده به نام السنن و الاحکام و القضایا. از اظهارات نجاشی استفاده میشود که این کتاب مشتمل بر ابواب صلاة، صیام، حج، زکات، و قضاوتها بوده است.
2. علی بن ابورافع
علی بن ابورافع کاتب امیرمؤمنان و از بهترین پیروان علی(علیهالسلام) بود. وی کتابی را در موضوعات مختلف فقهی، مانند وضو، نماز و سایر ابواب فقه تألیف کرد. [۲۱]
3. عبیدالله بن ابورافع
به گفته شیخ طوسی، وی کتابی را درباره قضاوتهای امیرمؤمنان(علیهالسلام) تألیف کرد. [۲۲]
4. ربیعة بن سمیع
نجاشی به هنگام ذکر نخستین طبقه از مؤلّفان حدیث، آورده است که ربیعة بن سمیع، کتابی را از امیر مؤمنان(علیهالسلام)درباره زکات گاو و شتر و گوسفند، جمع آوری کرده است. [۲۳]
امامان بزرگوار پس از علی(علیهالسلام) تا زمان امام باقر، تحت فشار و سخت گیری شدید قرار داشتند؛ از این رو، از آنان و اصحابشان، کتابی در فقه نقل نشده است؛ هر چند جمعی از یاران آن بزرگواران، روایاتی را در ارتباط با مسائل فقهی از آنان نقل کردهاند. با این حال از امام سجاد(علیهالسلام) رساله حقوق به یادگار مانده است، که قسمتی از این مجموعه، مرتبط به مسائل فقهی و احکام شرعی است. رساله حقوق آن حضرت را که حسن بن شعبه در تحف العقول آورده است، در بردارنده حدود پنجاه حق است که از جمله، حقوق خدا بر انسان و حقوق انسان بر خویش و حقوق عبادتهایی مانند نماز و روزه و حج بر انسان است. ولی از زمان امام باقر(علیهالسلام) به بعد، کتابهای متعدّدی از اصحاب آن بزرگواران تدوین شده است. مرحوم شیخ طوسی در کتاب فهرست نام نهصد تن از مصنّفان را مینویسد که چه بسا هر یک دارای تألیفات متعددی باشند.[۲۴]
میدانیم عمده این کتابها در عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) تا پایان قرن سوم نوشته شده است که به خوبی اهتمام علمای اهلبیت(علیهمالسلام) را به امر تدوین حدیث و فقه نشان میدهد. لازم به یادآوری است، به سبب جدا نبودن احکام فقهی از سایر علوم، مجموعه کتب حدیث، در بردارنده روایات فقهی، کلامی، تفسیری و مانند آن بود. ولی برخی از این کتابها ویژه مسائل فقهی بوده، مانند کتابهایی که از ابورافع و دو پسرش نقل شده است. همچنین برخی از کتابهای فضل بن شاذان و یونس بن عبدالرحمن (از اصحاب امام رضا(علیهالسلام)) نیز، مانند کتابهای فقهی تدوین شده بود. گواه این مطلب آن است که مرحوم شیخ کلینی در موارد متعددی آرای آنان را در کافی آورده است [۲۵]از جمله در باب طلاق و میراث و زکات و مانند آن. همچنین شیخ صدوق در کتاب مقنع، در این باره که زن چگونه از شوهرش ارث میبرد، قولی را از فضل بن شاذان نقل کرده است، بدون آنکه به روایتی نسبت دهد. این مطلب میرساند که فضل بن شاذان دارای متنی فقهی بوده است، نه به شکل کتابهای روایی. البتّه، تجرید فقه از شکل روایی آن، به صورت رسمی و فراگیر به دست شیخ صدوق انجام شده که در تبیین دوره دوم فقه ذکر خواهد شد.
فصل دوّم: برجسته ترین فقهای اهلبیت
الف) امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
امام علی(علیهالسلام) سر سلسله فقیهان البتّه اطلاق فقها بر امامان اهلبیت، خالی از تسامح نیست و از باب هماهنگی با سایر نویسندگانی است که «دورههای فقه» را نوشتهاند؛ زیرا سخنان امامان در نزد فقهای شیعه، خود از منابع استنباط احکام به شمار میآید. هر چند میتوان به آنان از باب کارشناس و خبره کامل در دین، فقیه گفت. در برخی از روایات نیز، گاه به برخی از امامان، فقیه اطلاق شده، که از همین قسم است: تعبیر «کتب رجلٌ الی الفقیه(علیهالسلام)...» [۲۶]بزرگ این عصر، علی بن ابی طالب(علیهالسلام) است، که بعد از رسول خدا، فقیه ترین مردم بود.
آن حضرت آرایی فقهی داشت؛ آرایی که در مقام استفتا ابراز کرد، یا خود در مقام عمل آنها را نشان داد یا در ایّام خلافتش به دیگران، به ویژه کارگزارانش فرمان عمل به آنها را صادر کرد. علی(علیهالسلام) باب مدینه علم رسول خدا بود حدیث «انا مدینة العلم و علیّ بابها» از دهها کتاب اهل سنّت و پیروان اهلبیت نقل شده است [۲۷] و رسول خدا هزار باب علم را به وی آموخت که از هر بابی، هزار باب دیگر گشوده شد. [۲۸] عمر بن خطاب درباره او گفت: «اقضانا علیّ» صحیح بخاری، همان، ج 6، ص 23؛ (داناترین ما در امر قضاوت علی است) و عایشه میگفت: «داناترین مردم به سنّت رسول خدا، علی است» [۲۹] و به اعتقاد امامیّه وی پس از رسول خدا(صلیالله علیه وآله وسلّم) اعلم مردم است که دریای علم و دانش وی کرانههای دور دست را فرا گرفت و همچنان در طول تاریخ، الهام بخش دانشمندان و فقیهان است.
پس از امیرمؤمنان(علیهالسلام) دیگر امامان اهلبیت نیز، دارای آرای فقهی بودهاند؛ ولی در این میان امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)ـ به موجب فراهم شدن شرایط خاصّ زمانی ـ بیشترین آرای فقهی را ابراز داشتهاند.
امام باقر(علیهالسلام) در وسعت علم و دانش مشهور و ضرب المثل بود، تا آنجا که در کتابها به بهانههای مختلف از او یاد میشود. علمای اهل سنّت ـ چه معاصران آن حضرت و چه در اعصار بعد ـ درباره عظمت علمی و معنوی آن حضرت سخنها گفتهاند. عبدالله بن عطاء مکّی میگوید: «من دانشمندان را ندیدم نزد کسی، جز ابوجعفر (محمّد بن علی)، این اندازه اظهار کوچکی نمایند. من خودم دیدم که حکم بن عتبه (م 114) با آن همه جلالت و عظمتی که میان مردم داشت، در برابر آن حضرت، همچون کودکی در برابر آموزگار بود». [۳۰] ذهبی مینویسد: «ابوجعفر باقر، محمّد بن علی بن الحسین، پیشوای مورد اعتماد، هاشمی علوی و بزرگ بنیهاشم در زمان خویش بود و در عصر خود، به «باقر» شهرت یافت و این لقب از جمله «بقر العلم»؛ (شکافت دانش را) گرفته شده است». [۳۱] ابن خلکان در «وفیات الاعیان» مینویسد: «ابوجعفر محمّد بن زین العابدین، ملقّب به باقر ـ بنا بر اعتقاد امامیّه ـ یکی از امامان دوازده گانه است. او پدر امام جعفر صادق است. باقر(علیهالسلام) مردی دانشمند، بزرگوار و بزرگ بود. او را باقر گفتهاند، چون علم و دانش را وسعت و گسترش بخشید». شاعر درباره وی گفته است: «یا باقر العلم لاهل التّقی *** و خیر من لبّی علی الاحبل» [۳۲]؛ (ای کسی که برای اهل تقوا شکافنده دانش هستی و بهترین کسی هستی که به پیمانهای الهی لبیک گفت).
امام جعفر صادق(علیهالسلام) که آرای فقهی فراوانی از او نقل شده، نقش مهمی در توسعه فرهنگی اسلام مخصوصاً فرهنگ اهلبیت دارد، تا آنجا که مذهب امامیّه، به «مذهب جعفری» معروف شده است. آن حضرت نیز مورد ستایش دانشمندان بزرگ اهل سنّت قرار گرفته است. مالک بن انس (پیشوای مذهب مالکی) درباره وی میگوید: «من فراوان به نزد او رفتم، آن حضرت را جز در این سه حال نیافتم: یا نماز میگزارد، یا روزه بود و یا قرآن میخواند. برتر از جعفر بن محمّد(در این عصر) از نظر دانش، عبادت و پرهیزکاری، هرگز چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر قلب هیچ بشری خطور نکرده است». [۳۳]
ابوحنیفه (پیشوای مذهب حنفی) میگوید: «من فقیه تر از جعفر بن محمّد ندیدم. وقتی که منصور وی را نزد خود فراخواند، نخست سراغ من فرستاد و گفت: ای ابوحنیفه! مردم بسیار علاقه مند به جعفر بن محمّد شدند. بنابراین، سؤالات دشواری را آماده کن، تا از پاسخ آنها درماند. من نیز چهل مسأله را آماده ساختم، تا اینکه منصور عباسی در شهر حیره مرا نزد خودش فراخواند. به نزد او رفتم و جعفر بن محمّد را دیدم که سمت راست وی نشسته است، منصور به من دستور داد بنشینم. آنگاه رو به امام صادق کرد و گفت: ای اباعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. گفت: آری! آنگاه منصور به من رو کرد و گفت: ای ابوحنیفه! سؤالات خود را مطرح کن. من نیز سؤالات خود را مطرح کردم و آن حضرت به من پاسخ میداد و میگفت: پاسخ آن به نزد شما این است و اهل مدینه چنین پاسخ میگویند و ما چنین میگوییم. نظر او گاه با نظر مردم مدینه موافق بود و گاه با همه ما مخالف بود. تا آنکه من هر چهل مسأله را پرسیدم و او به همین گونه پاسخ داد». سپس ابوحنیفه میافزاید: «آیا ما روایت نمیکنیم که داناترین مردم کسی است که به اقوال مختلف از همه آگاه تر باشد (بنابراین، جعفر بن محمّد از همه مردم آن زمان عالم تر بود)». [۳۴]
همچنین ابوحنیفه گفت: «لو لا السَّنَتان لهلک النّعمان» [۳۵] ؛ (اگر آن دو سال [بهره گیری از محضر امام صادق(علیهالسلام)] نبود، نعمان [نام ابوحنیفه است] هلاک میشد». ابن حجر هیتمی درباره امام صادق(علیهالسلام)مینویسد: «آن قدر مردم از علم و دانش [امام] جعفر صادق نقل کردهاند که سواران را برای رسیدن به خدمتش به حرکت درآورده، و آوازه اش در همه شهرها پیچیده؛ از وی پیشوایان بزرگی، مانند یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیانیها [سفیان بن سعید ثوری و سفیان بن عیینه کوفی] ابوحنیفه، شعبة بن حجّاج بصری وایّوب سجستانی روایت کردهاند». [۳۶]
شهرستانی در ملل و نحل میگوید: «جعفر بن محمّد الصادق، هو ذو علم غزیر، و أدب کامل فی الحکمة، و زهد فی الدنیا، و ورع تامٍّ عن الشهوات» [۳۷]؛ (جعفر بن محمّد صادق، دارای علمی فراوان، و ادب کامل در حکمت، و بی رغبت در امر دنیا، و دارای نهایت ورع در برابر شهوات بود). بستانی در «دائرة المعارف» خویش درباره امام جعفر صادق مینویسد: «جعفر صادق، یکی از پیشوایان دوازده گانه مذهب امامیّه است، او از بزرگان اهلبیت است و چون در گفتار صادق است، لقب صادق گرفته است؛ او دارای فضل عظیمی بود». د[۳۸] دیگر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) پس از امام صادق(علیهالسلام) به سبب تثبیت حکومت بنی عبّاس، بار دیگر فشارها و تنگناها بر امامان اهلبیت(علیهمالسلام) شروع شد و از این رو، مدرسه تعلیم و تدریس اهلبیت دچار مشکل گردید؛ ولی با این حال، امام کاظم و امام رضا(علیهما السلام) نیز در همان شرایط به ترویج فرهنگ اهلبیت و فقه آل محمّد(صلیالله علیه وآله وسلّم) پرداختند. سیّد بن طاووس مینویسد: «گروه زیادی از یاران و شیعیان خاص امام کاظم(علیهالسلام) و رجال خاندان هاشمی در محضر آن حضرت گرد میآمدند و سخنان و پاسخهای آن حضرت به پرسشهای حاضران را، یادداشت میکردند و هر حکمی را که در مورد هر حادثهای صادر میکرد، ثبت و ضبط مینمودند». [۳۹] ابن حجر هیتمی، دانشمند و محدّث معروف اهل سنّت مینویسد: «موسی کاظم وارث علوم و دانشهای پدر و دارای فضل و کمال او بود. وی در پرتو عفو و گذشت و بردباری فوق العادهای که (در برخورد با نادانان) از خود نشان میداد، لقب کاظم گرفت. در زمان او کسی در معارف الهی و دانش و بخشش به پایه او نمیرسید». [۴۰] پس از امام کاظم(علیهالسلام) فرزندش امام رضا(علیهالسلام) نیز از فرصت به دست آمده در پایان خلافت هارون و عصر مأمون استفاده کرد و تلاشهای علمی و فقهی پیشوایان گذشته را ادامه داد. امام(علیهالسلام) افزون بر استحکام بخشیدن به عقاید اهلبیت و شرکت در مناظرات مهم و اثبات حقانیّت اسلام، نقش ارزندهای در ساماندهی و تهذیب احادیث ایفا کرد. درباره مقام او، ذهبی مینویسد: «علی الرضا، دارای منزلت بزرگ و شایسته خلافت بود. وی از نظر دانش، دین و بزرگی، در پایهای بلند قرار داشت» [۴۱]
همچنین ـ مطابق نقل اعیان الشیعه ـ حاکم نیشابوری در تاریخ خود درباره آن حضرت نوشته است: «در سنّ بیست و چند سالگی در مسجد رسول خدا مینشست و برای مردم فتوا میداد».[۴۲] کتاب فقه الرضا نیز به آن حضرت منسوب است. [۴۳] امام جواد(علیهالسلام) نیز توانست در فرصت کوتاه عمر خویش (بیست و پنج سال)، تا آنجا که حاکمان وقت اجازه میدادند، به ترویج مکتب اهلبیت بپردازد و از جمله، گاه مشکلات فقهی خلفا را میگشود و گاه در مناظرات، مسائل مهم فقهی را حل میکرد. برای آگاهی از مناظرات امام جواد(علیهالسلام) با یحیی بن اکثم، دانشمند معروف زمان مأمون عبّاسی، [۴۴] همچنین فتوای آن حضرت درباره کیفیّت قطع دست سارق، در مجلس معتصم عبّاسی و در حضور فقهای آن زمان، دلیل روشنی از دانش فقهی آن امام است. [۴۵]دانشمندان بزرگی از اهل سنّت درباره عظمت علمی و وجودی آن حضرت سخن گفتهاند. از جمله ابن حجر هیتمی مینویسد: «مأمون او را به دامادی خود انتخاب کرد؛ زیرا با وجود سن کم، از نظر علم و آگاهی و حلم، بر همه دانشمندان برتری داشت». [۴۶]
سبط بن جوزی میگوید: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود».[۴۷] پس از امام جواد(علیهالسلام) فرزند بزرگوارش امام هادی(علیهالسلام) در عصری امامت و زعامت شیعه را به عهده گرفت، که فشارها و اختناق بیش از گذشته شد. و آن حضرت برای فعالیت فرهنگی در سطحی گسترده، آزادی عمل نداشت؛ اما در همان شرایط نامساعد نیز، افزون بر پاسخ به شبهات اعتقادی، فعالیتهای حدیثی و فقهی نیز داشت و شاگردان فراوانی را تربیت کرد. پاسخها و حل مشکلات فقهی آن امام در فرصتهای به دست آمده، گواه دانش سرشار او است. فتوای فقهی امام(علیهالسلام) درباره مسیحی زناکار که قبل از اجرای حد مسلمان شده بود و مخالفت آن حضرت با نظر یحیی بن اکثم و دیگر فقهای درباری، بسیار جالب است. (ر.ک: وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 408، ابواب حد الزنا، باب 36). همچنین نذر متوکّل و اختلاف نظر در نحوه اجرای آن و راهگشایی امام(علیهالسلام) نمونه دیگری است [۴۸] زمان امام حسن عسکری(علیهالسلام) فشارها بیش از گذشته بود. به قدری حکومت عبّاسی از نفوذ امام نگران بود که حضرت ناگزیر شد هر هفته روزهای دوشنبه و پنج شنبه در دربار حاضر شود. [۴۹]ولی با این حال، امام(علیهالسلام) شاگردان و نمایندگانی را در شهرها گماشته بود و این گونه در مسیر ترویج مکتب اهلبیت و فقه و حدیث تلاش میکرد. پس از امام حسن عسکری(علیهالسلام) امامت به فرزندش امام مهدی(علیهالسلام) منتقل شد. آن حضرت دارای دو غیبت بود؛ غیبت صغری و کوتاه مدت که حدود 69 سال طول کشید. و غیبت کبری که با پایان یافتن دوران غیبت صغری آغاز و تا زمان ظهور آن حضرت ادامه خواهد داشت. هر چند امام مهدی(علیهالسلام) آشکارا امامت مردم را به عهده نداشت؛ ولی در همان دوران غیبت صغری، به وسیله نوّاب خویش متکفّل هدایت پیروان مکتب اهلبیت بود و مشکلات علمی و فقهی آنان را حل میکرد. از جمله آنها، میتوان به پاسخ امام(علیهالسلام) به پرسشهای «اسحاق بن یعقوب» در زمینههای گوناگون اشاره کرد [۵۰]. و همچنین میتوان از توقیع مفصّلی که امام(علیهالسلام) در پاسخ به سؤالات نماینده مردم قم، جناب محمّد بن عبدالله بن جعفر حمیری صادر نمود، یاد کرد. [۵۱]. ب)
فقهای عصر امامان اهلبیت(علیهمالسلام)
این دوره از تاریخ فقه امامیّه، شاهد پرورش فقهایی به دست ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) است که نقش ارزشمندی در رشد فقه اسلامی داشتند؛ و اینها غیر از فقهایی از اهل سنّت هستند که از مکتب اهلبیت بهره مند شدهاند. در این بخش، نخست تشویق ائمّه به اجتهاد و فقاهت را ذکر کرده، سپس به تعدادی از فقها و محدّثانی که از محضر آنان بهره گرفتهاند، اشاره میکنیم.
1. تشویق و ترغیب به اجتهاد ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) برخی از شاگردان برجسته خود را که از قدرت استنباط و اجتهاد برخوردار بودند، به ممارست در این فن و استخراج احکام دینی تشویق میکردند: گاه به صورت یک دستور کلی میفرمودند: «إنّما علینا أن نلقی إلیکم الأُصول و علیکم أن تفرّعوا» این روایت از امام صادق(علیهالسلام) است و شبیه به همین تعبیر، از امام رضا(علیهالسلام) نیز نقل شده است. [۵۲]؛ ( بر ماست که اصول [و کلیات احکام] را بر شما القا کنیم و بر شماست که فروعات آن را خود به دست آورید). گاه نیز به برخی از شاگردان برجسته خود دستور میدادند برای مردم فتوا دهند. یکی از همین نمونهها، دستور امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) به قُثّم بن عبّاس فرماندار آن حضرت در مکّه است که فرمود: «و اجلس لهم العصْریْن فأفتِ المستفتی و علِّم الجاهل و ذاکر العالم» [۵۳]؛ (صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم، مجلسی فراهم ساز! به آنان که فتوا خواهند، فتوا ده، جاهلان را بیاموز و با دانشمندان به بحث و گفتگو بپرداز). نمونه دیگر توصیه امام باقر(علیهالسلام) به ابان بن تغلب است که فرمود: «اجلس فی مسجد المدینة و افت النّاس، فإنّی اُحبّ ان یُری فی شیعتی مثلک» [۵۴]؛ (در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده! زیرا من دوست دارم همانند تو در میان شیعیان دیده شود). گاهی به مردم اجازه میدادند، مسائل دینی خود را از شاگردان شایسته و مورد اعتماد این مکتب فرا گیرند. همان گونه که امام رضا(علیهالسلام) در پاسخ کسی که از آن حضرت سؤال کرد، به علت عدم دسترسی به امام(علیهالسلام) میتوانم مسائل دینی خود را از یونس بن عبدالرحمن بپرسم؟ امام(علیهالسلام) فرمود: آری میتوانی. [۵۵] گاه نیز شیوه اجتهاد را به شاگردان خویش میآموختند که یکی از این نمونهها پاسخ امام صادق(علیهالسلام) به پرسش عبدالاعلی، درباره نحوه مسح بر ناخن پایی است که مجروح شده و پارچهای بر آن گذاشته شده است. امام(علیهالسلام)فرمود: «یُعرف هذا وأشباهه من کتاب الله، قال الله تعالی: (مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج) [۵۶] امسح علیه» [۵۷] (این مورد و همانند آن، از کتاب خدا فهمیده میشود. خداوند فرمود: [در دین اسلام خدا کار سنگین و سختی بر شما قرار نداد] بنابراین، بر همان پارچه [جبیره] مسح کن).
2. فراوانی شاگردان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) هر چند خلفای جور تلاش میکردند مردم را از دانش اهلبیت(علیهمالسلام) بی بهره سازند و خلفای اموی و عبّاسی با تنگناهایی که برای امامان اهلبیت(علیهمالسلام) ایجاد میکردند، فرصت کافی را برای ترویج دین و پرورش شاگردان این مکتب به آنان نمیدادند، امّا در همان فرصتهای به دست آمده ـ به ویژه در عصر امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) ـ تعداد زیادی از طالبان دین و دانش از مکتب آن بزرگواران بهرهها گرفتهاند. ذهبی (م 748) در میزان الاعتدال مینویسد: «مذهب تشیّع در میان تابعین و تابعین تابعین، گسترش داشت که همه آنان، متدیّن، اهل ورع و صدق بودهاند. از این رو، اگر احادیث آنان را رد کنیم و نپذیریم، تمامی آثار نبوی از بین خواهد رفت».[۵۸] این سخن به خوبی گویای نقش محدّثان مکتب اهلبیت در میان یاران ائمّه(علیهمالسلام) جهت بقای آثار نبوی و شریعت محمّدی است و در عین حال از گستردگی جمعیّت و پیروان اهلبیت در میان دانشمندان و محدّثان آن عصر حکایت میکند.
3. تعدادی از فقهای معروف مکتب اهلبیت(علیهمالسلام)
در میان شاگردان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) افرادی بودهاند که از برجستگی خاصّی برخوردار بوده و به حق فقیه و اسلام شناس و مورد اعتماد کامل بودهاند، که به برخی از آنان اشاره میکنیم. امام صادق(علیهالسلام) درباره چهار تن از یاران خویش به نامهای برید بن معاویه عجلی، زرارة بن اعین، محمّد بن مسلم و لیث مرادی فرمود: «أربعة نُجباء، أُمناء الله علی حلاله و حرامه، لولا هولاء انقطعت آثار النبوّة و اندرست»[۵۹]؛ (این چهار تن از شخصیتها و برجستگان، و امین بر [بیان] حلال و حرام خداوند هستند و اگر آنان نبودند، آثار نبوّت گسسته و نابود میشد». مرحوم کشی نیز در رجال خویش برخی از بزرگان از شاگردان ائمّه را به عظمت و بزرگی یاد میکند. و 18 تن از آنها را که بسیار معروف بودند، نام میبرد.
از شاگردان ارزنده ائمّه اهلبیت در این دوره، فضل بن شاذان نیشابوری (م 260) است؛ وی از یاران امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) است و از امام رضا(علیهالسلام) نیز روایت دارد و در میان علمای شیعه بسیار معروف است. مرحوم کشی میگوید: وی 180 کتاب تألیف کرد. [۶۰] برخی از این کتابها در فقه است، مانند: کتاب الفرائض الکبیر، کتاب الفرائض الاوسط، کتاب الفرائض الصغیر، کتاب الطلاق، کتاب المُتْعتیْن: متعة النساء و متعة الحجّ و....
همچنین در میان اصحاب امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) چهرههای معروف علمی و فقهی وجود دارند، که از جمله آنها احمد بن محمّد بن عیسی اشعری، احمد بن محمّد ابی نصر بزنطی، زکریا بن آدم، محمّد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازی و علی بن مهزیار است. برخی از این بزرگان دارای تألیفات متعدد فقهی نیز بودهاند. از شاگردان برجسته امام هادی(علیهالسلام) نیز میتوان از ایّوب بن نوح، عثمان بن سعید اهوازی و عبدالعظیم حسنی (مدفون در شهر ری) نام برد که برخی از آنان دارای آثار ارزشمند علمی و فقهی هستند.
از شاگردان برجسته و چهرههای روشن مکتب امام حسن عسکری(علیهالسلام) نیز میتوان به احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری، عبدالله بن جعفر حمیری، ابوعمرو عثمان بن سعید عمری، علی بن جعفر و محمّد بن حسن صفاراشاره کرد. برای آگاهی از شخصیّت برجسته و آثار این بزرگان، [۶۱]
ویژگیهای دوره اول:
1. این دوره عصر حضور ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) است که نقش عمده آنان تبیین شریعت و صیانت آن از تحریف بوده است؛ از این رو مردم موظف بودند به آنها مراجعه کرده و به طور کامل از آنان پیروی نمایند.
2. دسترسی مردم به حکم شرعی واقعی با مراجعه به ائمّه اهلبیت ممکن بوده است.
3. فقاهت در این عصر، در فراگیری سنّت و احادیث، حفظ و نقل آنها و فتوا دادن براساس آنچه که از آیات قرآن و احادیث به طور روشن به دست میآمد، خلاصه میشد.
4. در این دوره اجتهاد را به معنای مصطلح ـ به سبب حضور ائمّه اهلبیت(علیهمالسلام) ـ جز در مواردی که دسترسی به آن بزرگواران ممکن نبود، مجاز نمیدانستند.
5. حدیث و فقه با هم آمیخته بود و مسائل فقهی براساس احادیث و غالباً به صورت غیر منظم تدوین و با اسنادش ذکر میشد.
6. پرورش هزاران فقیه و محدّث در مکتب اهلبیت(علیهمالسلام).
دوره دوّم:عصر شکل بندی و تبویب فقه
شروع این دوره از ابتدای غیبت صغری در سال 260 هجری است و تا زمان انتقال شیخ طوسی از بغداد به نجف و تأسیس مدرسه فقه و اجتهاد در آن دیار (سال 448 هجری) ادامه داشت. این دوره، زمانی است که فقه اهلبیت(علیهمالسلام) که بدون شکل بندی بود، تغییر کرد و با تبویب، عرضه شد، هرچند این تبویب در اغلب موارد نه از نظر کمّی از محدوده روایات تجاوز میکرد و نه از نظر الفاظ. نمونه روشن این شیوه، کتاب شرایع از علی بن بابویه قمی (م 329) است که آن را به صورت نامهای به فرزندش محمّد بن علی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، نوشته است. این کتاب، متأسّفانه به دست ما نرسیده ولی از نظر شکل بندی و عدم تجاوز آن غالباً از محدوده روایات، همان است که درباره آن گفتهاند: «هر گاه اصحاب در نصوص کمبودی احساس میکردند، به کتاب شرایع علی بن بابویه مراجعه میکردند».[۶۲] بنابراین در این دوره هر چند فقه و اجتهاد شکل گرفت؛ ولی در واقع همان فقه مأثور بود، البتّه گاه همین فقه مأثور به صورت مبسوط، همراه با ذکر متن روایات و اسناد آن تدوین میشد، مانند کافی شیخ کلینی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق؛ و گاه با حذف اسناد بلکه با تقطیع متن روایات و اقتصار روایت بر مورد فتوا، ذکر میگردید، مانند کتاب شرایع ابن بابویه و کتابهای هدایه و مقنع از شیخ صدوق (م 381) و نهایه شیخ طوسی (م 460). این شیوه، رسم معمول فقهای آن عصر بود؛ با این حال بزرگانی پیدا میشدند که فراتر از شیوه معمول، گاه در مسائل فقهی به استدلالات عقلی نیز تمسّک میجستند؛ افرادی مانند عمّانی و اسکافی. گفتنی است که دوره دوم فقه اهلبیت(علیهمالسلام)از سه مدرسه تشکیل میشد:
الف) مدرسه قم و ری
فقهای این مدرسه، در عرضه فقه تنها به نصوص تمسّک میجستند و از آن، به استدلالات عقلی تعدّی نمیکردند. از بزرگان این مدرسه میتوان به صدوق پدر و پسر اشاره کرد. این مدرسه، مدرسهای توانا و مورد اعتماد اصحاب بود، تا آنجا که سفیر ناحیه مقدّسه، جناب حسین بن روح نوبختی، کتاب التأدیب را به قم میفرستد و به گروهی از فقهای آنجا مینویسد که: «به محتوای این کتاب نظر افکنید که چه قسمتهایی از آن مخالف چیزهایی است که نزد شماست».[۶۳]
ب) مدرسه عمّانی و اسکافی
آموزگاران این مدرسه، در مسائل فقهی به استدلالات عقلی نیز تمسّک میکردند، تا آنجا که گاه عمل به قیاس و استحسان را به آنها نسبت میدهند. یکی از علمای این گروه، جناب حسن بن علی بن ابی عقیل عمّانی (م 368) است. وی پس از دوران غیبت صغری، زعامت پیروان اهلبیت را به عهده گرفت، و نخستین کسی بود که از اجتهاد به شیوه معروفش در مباحث فقهی بهره جُست. کتاب او المتمسّک بحبل آل الرسول است که در آن مسائل فقهی را بیان و برای آنها ادلّه اقامه کرده و فروعاتی را بر آن مترتّب ساخته است. این کتاب برای علما از مهمترین کتابهای قابل استفاده در قرن چهارم و پنجم بود و میان پیروان این مکتب به اندازهای مشهور بود که نجاشی درباره آن گفته است: «هیچ حاجی از خراسان نمیآمد، مگر آنکه این کتاب را طلب میکرد و نسخهای از آن را میخرید و من از استادم ابوعبدالله شنیدم که از این مرد (عمّانی) بسیار ستایش میکرد».[۶۴] متأسّفانه امروزه از این کتاب، اثری باقی نمانده است؛ ولی ابن ادریس حلّی (م 598)؛ محقّق حلّی (م 676) و علاّمه حلّی (م 726) فتاوایی را از آن در کتب خویش نقل کردهاند. ابن ادریس درباره این کتاب گفته است: «کتابی نیکو و عظیم است و نزد من موجود است».[۶۵] عالم دیگر که همان شیوه را ادامه داد و ارکانش را استحکام بخشید، ابوعلی محمّد بن احمد بن جنید اسکافی (م 381) است. نجاشی درباره وی میگوید: «محمّد بن احمد بن جنید، ابوعلی کاتب اسکافی، در میان اصحاب ما، دارای اعتباری است و مورد اعتماد و جلالت قدر است. وی تألیفات زیادی دارد».[۶۶] نجاشی از کتابهایش نام میبرد، از جمله، از دو کتاب فقهی وی که تهذیب الشیعة لاحکام الشریعة و الاحمدی للفقه المحمدی شیخ طوسی در «فهرست» از این کتاب با نام مختصر الاحمدی فی الفقه المحمدی نام برده است. متأسّفانه این دو کتاب نیز به دست ما نرسیده، هر چند کتاب دوم تا عصر علاّمه حلّی موجود بوده است. [۶۷]
ج) مدرسه بغداد
این مدرسه را بهتر است، مدرسه شیخ مفید (م413) و شاگردانش، نظیر سیّد مرتضی (م436) و غیر او نامید. این مدرسه، میان آن دو شیوه، یعنی تمسّک به نصوص و استدلات عقلی جمع کرد، شاید از آن رو که شیخ مفید در هر دو مدرسه سابق الذکر، شاگردی کرده بود، زیرا وی از سویی شاگرد ابن جنید بود و از سوی دیگر از محضر جعفر بن محمّد بن قولویه (م 368) و مدرسه قمیها، بهره برده است. شیخ مفید تألیفات متعددی در فقه دارد از جمله مقنعه که تهذیب الاحکام شیخ طوسی شرح آن است. [۶۸]
ویژگیهای دوره دوم:
- عرضه کتب فقهی به صورت تبویب شده، امّا غالباً در محدوده روایات و با استفاده از الفاظ روایت.
- اجتهاد در این دوره، بسیط و ساده بود و با توزیع روایات و عرضه آن بر ابواب فقهی، حکم آن بیان میشد و در استنتاج هم متن روایت ذکر میشد.
- این دوره آغاز تدوین اصول فقه به حساب میآید؛ نخست شیخ مفید رسالهای به نام التذکرة باصول الفقه نوشت، آنگاه شاگردش سیّد مرتضی کتاب مشروح تری در اصول فقه به نام الذریعة الی اصول الشریعه را تدوین کرد.
- این دوره آغاز تدوین فقه مقارن نیز محسوب میشود؛ به این صورت که موارد مورد اختلاف مسائل فقهی با مذاهب دیگر نیز ذکر میشد. در این ارتباط شیخ مفید کتاب الإعلام و سیّد مرتضی کتابهای الانتصار و الناصریات را تدوین کردند. [۶۹]
دوره سوّم:عصر تحوّل در عرصه فقاهت و اجتهاد
این دوره از عصر شیخ طوسی (م 460) یعنی از زمانی که وی به اجبار از بغداد به نجف اشرف هجرت کرد، آغاز میشود. شیخ الطّائفه محمّد بن حسن طوسی، از شاگردان برجسته شیخ مفید و سیّد مرتضی بود و مدّت زیادی را نزد آنان شاگردی کرد. وی به مدّت 23 سال ملازم و همراه سیّد مرتضی بود، تا آنکه پس از ارتحال سیّد مرتضی، زعامت پیروان مکتب اهلبیت را بر عهده گرفت و از همه جا به سوی وی میآمدند. بغداد از آن زمان تا وقتی که فتنه و آشوب و درگیری آنجا را فرا گرفت مرکز تشیّع بود. شیخ طوسی نیز کتاب فقهی خود را در آغاز، همانند گذشتگان به صورت مختصر و با استفاده از متن روایات و بدون تفریعات گسترده، نوشت که از جمله کتاب «نهایه» بود. با ناامن شدن بغداد و تهدید شیخ طوسی، آن فقیه بزرگ در سال 448 هجری به نجف اشرف هجرت کرد و حوزه علمیّه آنجا را تأسیس نمود. ابن جوزی درباره حوادث این دوره مینویسد: در سال 448 در مساجد بغداد، در اذانها به جای «حیّ علی خیر العمل» جمله «الصلاة خیر من النوم» گفته میشد. و آنچه که بالای درب خانهها نوشته شده بود «محمّد و علی خیر البشر» کنده شد. دستور قتل ابوعبدالله بن جلاّب، رییس پارچه فروشان در «باب الطاق» بغداد، صادر شد؛ زیرا وی در رفض غلوّ میکرد. او را کشته و جلوی مغازه اش به دار آویختند. ابوجعفر طوسی از بغداد فرار کرد و خانه اش ویران شد. [۷۰] ابن اثیر نیز مینویسد: در سال 449، خانه ابوجعفر طوسی فقیه امامیّه در کرخ غارت شد و هر چه در آن بود مورد دستبرد قرار گرفت و خودش نیز به نجف رفت [۷۱]. شیخ طوسی با مهارت در علوم مختلف اسلامی از جمله تفسیر، رجال، اصول و فقه، تحوّل تازهای را در فقه اسلامی ایجاد کرد. [۷۲] در عصر وی، کتب فقهی از شیوه مرسوم که به صورت تدوین نصوص بود، تغییر یافت و فروعات تازهای بر آن افزوده شد. در همه این فروعات به طور کامل از استدلال به روایات و قواعد اصول عقلی استفاده گردید. شروع این تحوّل، از ناحیه شیخ طوسی و با نوشتن کتاب مبسوط آغاز شد. وی در مقدّمه کتاب مبسوط آورده است که: «پیوسته مخالفان، ما را تحقیر کرده و میگویند: آنها فروعات و مسائل اندکی در فقه دارند و ادّعا میکنند کسانی که به قیاس و اجتهاد (به معنای خاص نزد اهل سنّت) عمل نمیکنند، نمیتوانند تکثیر مسائل نمایند و براساس اصول کلیّه، تفریع فروع کنند». سپس میافزاید: «من از گذشته به انجام این کار علاقه مند بودم، ولی کم رغبتی طایفه امامیّه، مرا از انجام آن منصرف میساخت، زیرا امامیّه اخبار فراوانی در اختیار داشتند و در مسائل، از الفاظ صریح و روایات بهره میبردند، به گونهای که اگر کسی آن الفاظ را تغییر میداد و از لفظ دیگری به جز روایت، برای رساندن مقصود خویش بهره میگرفت، تعجب میکردند. از این رو، نخست من کتاب «نهایه» را به همان شیوه مرسوم نوشتم، تا از نوشتن کتاب مبسوط (به شیوه تازه) شگفت زده نشوند».مقدّمه مبسوط طوسی، محمد بن حسن، تحقیق: الکشفی، محمدعلی. این کلمات شیخ در «مبسوط» به خوبی نشان میدهد که وی برای انتقال از دوره دوم فقه، به دوره سوم، کار بزرگی انجام داد و تحوّل عظیمی به وجود آورد.
ویژگیهای دوره سوم:
- نگارش جدید مسائل فقهی. مرحوم شیخ طوسی، سنّت گذشتگان را در تدوین کتب فقهی کنار گذاشت و با استفاده از قواعد و اصول کلی به تفریع فروعات پرداخت و از تقیید به متن روایت (نه محتوای آن) در تدوین مسائل فقهی خارج شد و فصل تازهای را در تدوین کتب فقهی امامیّه باز کرد.
- توجّه به مسأله فقه مقارن به صورت گسترده تر. هر چند پیش از شیخ طوسی کتابهایی در فقه مقارن نوشته شده بود، ولی وی با نوشتن کتاب «خلاف» به طور گسترده تری وارد این عرصه شد و مسائل مورد اختلاف مذهب امامیّه و مذاهب اهل سنّت را مورد توجّه قرار داد.
- ورود «اجماع» به ادلّه فقه. تا زمان سیّد مرتضی، امامیّه در مسائل فقهی به اجماع استدلال نمیکرد و تنها اهل سنّت از آن بهره میگرفت؛ ولی از زمان سیّد مرتضی و مخصوصاً از عصر شیخ طوسی، نزد امامیّه به عنوان یکی از ادلّه مورد پذیرش قرار گرفت، هر چند حجیّت آن را از راه «لطف» و مانند آن میدانستند.
- ورود گسترده «علم اصول فقه» به عرصه فقه. شیخ طوسی با نوشتن کتاب ارزشمند و مهم خود به نام عدّة الاصول عرصه جدیدی را در علم اصول گشود. این کتاب سالها به عنوان کتاب درسی در حوزههای علمیّه امامیّه مورد استفاده قرار گرفت.مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم (م 1212) درباره این کتاب مینویسد: «این کتاب بهترین کتابی است که در علم اصول نوشته شده است». [۷۳] از ثمرات مهم این اثر، اثبات حجیّت خبر واحد است؛ زیرا پیش از شیخ طوسی، ادعای اتّفاق میشد که جز به خبر قطعی نمیشود عمل کرد؛ ولی شیخ طوسی نخستین کسی است که اثبات کرد، اخبار آحاد ـ اگر راویانش افراد موثّقی باشند ـ حجیّت دارد و ادعا کرد که عمل اصحاب به روایات همین گونه بوده است.
- فراهم شدن دیگر عناصر لازم برای استنباط احکام. شیخ طوسی افزون بر تدوین کتابی در علم اصول، با تدوین کتابهای رجالی و موسوعات حدیثی، خدمت بزرگی به فقها در مسیر استنباط احکام کرد. کتابهای رجال، فهرست و اختیار معرفة الرجال را در ارتباط با رجال و عالمان و راویان شیعه تدوین کرد و دو موسوعه حدیثی وی نیز تهذیب و استبصار نام دارد.
دوره چهارم:عصر رکود و تقلید
این دوره از نیمه قرن پنجم آغاز و تا پایان قرن ششم ادامه مییابد. به سبب عظمت علمی شیخ طوسی، ابّهتی از وی در میان فقهای امامیّه به وجود آمد؛ به گونهای که تا سالها فقیه مستقلی که بتواند بر خلاف نظرات شیخ فتوا دهد، یافت نشد. قداست علمی او سبب شد تا بیش از صد سال، کمتر کسی جرأت مخالفت با نظراتش را داشته باشد. فقهایی که پس از وی کتابی مینوشتند، مرجع علمی آنها کتابهای شیخ بود و همان را به بیانی دیگر نقل میکردند؛ به این سبب این عصر، دوره تقلید از افکار شیخ و رکود در فقاهت و اجتهاد نام گرفت. برخی از نویسندگان معتقدند، سبب دیگر رکود در این دوره، وجود جوّ عظیم تبلیغاتی علیه شیعیان و قتل و غارت آنان بود؛ این یورشها از زمان شیخ طوسی شروع شد و بغداد از سلطه آل بویه خارج گردید و «طغرل بک» که حاکمی سنّی مذهب و متعصّب بود، بر آن دیار تسلّط یافت؛ وی به قتل و غارت شیعیان پرداخت و حتّی کتابخانه شیخ طوسی را نیز به آتش کشید. در سال 579 هجری نیز صلاح الدین ایّوبی در حلب بر شیعیان شمشیر کشید و آنها را وادار به پذیرفتن مذهب اهل سنّت و عقیده اشاعره کرد و اعلام نمود: جز مقلّدان مذاهب اربعه، کسی حق خطابه و تدریس ندارد. وی در مصر نیز با شیعیان به همین شیوه عمل کرد. طبیعی است که در چنین جوّ رعب و وحشت و ناامنی، فرصت و نشاط علمی و نوآوریهای فقهی از عالمان گرفته شود. [۷۴]
ولی در این دوره نیز جمعی از فقها ـ هر چند اندک ـ مشعل فروزان فقه اهلبیت(علیهمالسلام) را روشن نگاه داشتند. برخی از فقهای این دوره: این دوره شاهد فقهای ارزشمندی نیز بوده که برخی از آنان عبارتند از:
- قاضی ابن برّاج طرابلسی (م 481)؛ مؤلّف کتاب مهذّب .[۷۵]
- ابوعلی طوسی، فرزند شیخ طوسی (م حدود 515). [۷۶]
- فضل بن حسن بن فضل طبرسی (م 548) نویسنده تفسیر ارزشمند مجمع البیان. وی آرای فقهی خویش را ذیل آیات الاحکام در همان کتاب تفسیر خود آورده است. [۷۷]
- ابوجعفر محمّد بن علی طوسی معروف به «ابن حمزه» (م حدود 550) کتاب فقهی او الوسیلة الی نیل الفضیلة نام دارد. [۷۸]
- قطب الدین راوندی (م 573) مؤلّف کتاب فقه القرآن. [۷۹]
- ابوالمکارم حمزة بن علی بن ابوالمحاسن، معروف به «ابن زهره» (م 585) کتاب معروف او در فقه و اصول، غنیة النزوع نام دارد. [۸۰]
ویژگیهای دوره چهارم:
1. رکود علمی در فقه و تقلید از آثار شیخ طوسی. برهمین اساس و به تبع شیخ طوسی در این دوره به علم اصول توجّه ویژهای شد و از عنصر عقل در استدلالات، بهره بیشتری گرفته شد و ابن زهره، بخشی از کتاب غنیه را به علم اصول اختصاص داد. وی در عرصههای مختلف به طور روشن بر عقل اعتماد کرد. همچنین سدید الدّین حمصی (م 588) نیز کتابی به نام المصادر فی اصول الفقه نوشت.
2. توجّه به فقه القرآن. قطب الدین راوندی (م 573) در همین زمینه کتابی با نام فقه القرآن نوشت و شیخ طبرسی نیز در تفسیر مجمع البیان به این مسأله توجّه خاصّی کرد. [۸۱]
دوره پنجم: عصر تجدید حیات فقهی اهلبیت(علیهمالسلام)
پس از آنکه سالها افکار شیخ طوسی بر فقه شیعه سایه افکنده بود و به سبب نفوذ فوق العاده علمی شیخ، کسی با وی مخالفت نمیکرد، در اواخر قرن ششم راه نقدافکار وی گشوده شد ونشاط فقاهت و اجتهاد بار دیگر به جمع فقها بازگشت. این حرکت تا قرن یازدهم (عصر سیطره اخباریون) ادامه یافت. هر چند عالمانی چون سدید الدّین محمود بن علی حمصی رازی (م 583) و ابن زهره حلبی (م585)، کم و بیش به نقد افکار شیخ پرداختند؛ ولی پرچمدار این نهضت که به طور گسترده وارد این عرصه شد، محمّد بن ادریس حلّی (م 598) است. [۸۲] ابن ادریس با نقد افکار علمی شیخ طوسی خدمت بزرگی را به اجتهاد و فقاهت کرد و در عمل، انفتاح باب اجتهاد را تداوم بخشید. ابن ادریس به صراحت در سرائر میگوید: «من جز از دلیل روشن و برهان آشکار، از کسی تقلید نمیکنم». [۸۳]
او طریق صحیح در اجتهاد و فقاهت را چنین بیان میکند که: «طریق صحیح نزد من عمل به کتاب خدا، یا سنّت رسول خداست که به طور متواتر رسیده باشد، یا اجماع است. و اگر این سه راه نبود، آنچه را که محقّقان میتوانند در مسائل شرعی بدان اعتماد کنند، تمسّک به دلیل عقل قطعی است؛ زیرا در این صورت مسائل شرعی براساس دلیل عقلی بقا یافته و به دلیل عقل موکول شده است».[۸۴] ابن ادریس ـ بر خلاف شیخ طوسی ـ به اخبار آحاد اعتماد نداشت. [۸۵] این حرکت رو به رشد در باب اجتهاد و فقاهت، به وسیله جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلّی، معروف به «محقّق حلّی» (م 676) ادامه یافت و از بالندگی و فروزندگی فوق العادهای برخوردار شد. [۸۶]
شایان توجّه است هرگاه به طور مطلق «محقّق» گفته شود، وی مقصود است و در فضل و دانش او همین بس که کتاب شرایع الاسلام از زمان تألیف تا قریب به زمان ما، کتاب درسی حوزههای علمیّه امامیّه بوده و شرح فراوانی بر آن نوشته شده است. گفته شده که بیش از یکصد شرح بر این کتاب نوشته شده است. [۸۷] از کتابهای دیگر وی میتوان به معتبر و مختصر النافع اشاره کرد. محقّق حلّی به تهذیب آرای شیخ پرداخت و آنها را در چهارچوب روشنی عرضه کرد و با استفاده از اعتراضات و انتقادات ابن ادریس به دفاع از مکتب شیخ طوسی پرداخت. [۸۸] از مهمترین اقدامات محقّق ترتیب فقه و تهذیب ابواب آن بود. وی در تقسیم فقه، ابتکاری به خرج داد و فقه را به: عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم کرد. پیش از این، چنین ترتیبی در تنظیم ابواب فقه به گونهای کامل مراعات نمیشد. مثلا شیخ طوسی در مبسوط کتاب ارث را (با نام کتاب الفرائض و المواریث) در کنار کتاب وصایا و نکاح آورده است، با آنکه وصایا ونکاح از قسم عقود و ارث از قسم احکام است. موارد دیگری نیز در کتاب دیده میشود که نحوه تنظیم آن، با چینش محقّق حلّی در ابواب فقه تفاوت دارد.
جمعی از فقهای دوره پنجم:
این دوره شاهد وجود فقهای برجسته و ارزشمندی در تاریخ فقاهت امامیّه است که به فقه، رشد و بالندگی خاصی بخشیدند. افزون بر ابن ادریس و محقّق حلّی که از آنها نام برده شد برخی دیگر از فقهای برجسته این دوره عبارتند از:
- احمد بن موسی بن جعفر بن طاووس، (م 673)،وی در زمینه فقه، دوره شش جلدی بشری المحقّقین و دوره چهارجلدی الملاذ را تدوین کرد رجال ابن داود، حلّی، حسن بن علی، شرح حال شماره 140. ولی متأسّفانه امروز هیچ یک از این دو در اختیار ما نیست.
- ابومنصور جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلّی معروف به علاّمه حلّی (م 726). هنگامی که در فقه امامیّه «علاّمه» به طور مطلق گفته شود، مقصود علاّمه حلّی است. [۸۹] او بر شیوه استادش محقّق حلّی در فقه تأکید ورزید، ولی از خود نیز ابتکاراتی نشان داد. علاّمه حلّی به فقه به ویژه معاملات، توسعه بخشید و بیش از گذشتگان به قواعد اصولی استناد جست. از کتابهای مهم او، منتهی المطلب، مختلف الشیعه، تذکرة الفقهاء و قواعد الاحکام است.
- فخر المحقّقین محمّد بن حسن حلّی(م 771). وی فرزند علاّمه حلّی و مؤلّف کتاب ایضاح الفوائد شرح کتاب قواعدِ پدر بزرگوارش علاّمه حلّی است. [۹۰]
- محمّد بن مکّی عاملی، معروف به شهید اوّل (شهید در 786)او نیز از پیروان مکتب علاّمه حلّی به شمار میرود؛ و خود نیز عالمی محقّق و متبحّر در فقه اسلامی بود. کتاب معروف اللّمعة الدّمشقیة که متن کاملی از دوره فقه به شمار میرود، قرنهاست که با شرح شهید ثانی به نام الروضة البهیة فی شرح اللّمعة الدّمشقیة کتاب درسی حوزههای علمیّه امامیّه است. برخی دیگر از کتابهای معروف فقهی وی الذکری، الدروس فی فقه الامامیة و البیان نام دارد. [۹۱]
- جمال الدین مقداد بن عبدالله سیوری حلّی، معروف به «فاضل مقداد» (م 826)وی از فقهای بزرگ اهلبیت(علیهمالسلام) و جامع معقول و منقول و محدّث و متکلّم بود. مهم ترین کتاب وی در فقه التنقیح الرائع نام دارد که شرح مختصر النافع محقّق حلّی است و کتاب کنزالعرفان. [۹۲]
- احمد بن محمّد بن فهد حلّی، معروف به «ابن فهد حلّی» (م 841)،شیخ حرّ عاملی از وی با عنوان فاضل، دانشمند، موثّق، زاهد، عابد، پرهیزکار و دارای جلالت قدر یاد کرده است. مهمترین کتاب فقهی او المهذّب البارع نام دارد که شرح مختصر النافع محقّق حلّی است.[۹۳]
- علی بن الحسین عاملی کرکی (م 940)، وی به نام «محقّق ثانی» و «محقّق کرکی» معروف است. او دارای کتابهای فراوانی است که مهمترین کتاب فقهی او که بسیار مورد توجّه فقهاست جامع المقاصد فی شرح القواعد نام دارد. [۹۴]
- زین الدّین بن علی بن احمد عاملی، معروف به شهید ثانی (شهید در 966).</ref>وی از بزرگان فقهای شیعه و معروف در علم و فضل و زهد و عبادت و تحقیق و جلالت قدر است؛ آن عالم بزرگ کتابهای فراوانی نوشته است که مشهورترین آنها در فقه مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام و الروضة البهیة فی شرح اللّمعة الدّمشقیه و روض الجنان است که شرح ارشاد الأذهان علاّمه حلّی است.[۹۵]
- احمد بن محمّد اردبیلی (م 993)،وی از سویی به جهت تحقیق و دقت علمی به «محقّق اردبیلی» و از سوی دیگر به سبب تقوا و قدس و زهد فراوانش به «مقدّس اردبیلی» شهرت یافت. از او دو اثر ارزشمند در فقه به یادگار مانده است که یکی از آنها مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان است که شرح کتاب ارشاد الاذهان علاّمه حلّی است و مشتمل بر دوره کامل فقهی همراه با دقّت و تحقیق است و دیگری «زبدة البیان فی احکام القرآن» است که در آن به بررسی آیات الاحکام پرداخته است[۹۶]
- محمّد بن علی بن حسین موسوی عاملی، معروف به صاحب مدارک (م 1009)،وی عالمی ارزشمند، محقّقی دقیق و جامع علوم مختلف بود. مهمترین کتاب فقهی وی مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام نام دارد. [۹۷] «صاحب مدارک» و «صاحب معالم» (شیخ حسن بن زین الدّین (م1011) از پیروان مکتب محقّق اردبیلی به شمار میروند. این دو تن نیز همچون محقّق اردبیلی در تمسّک و استدلال به روایات، سخت گیر بودند و سند روایتی را میپذیرفتند که عدالت راوی آن، با دو شاهد عادل تأیید شده باشد و شهادت یک عادل و یا متخصّص رجالی را در عدالت او کافی نمیدانستند [۹۸]
- محمّدباقر بن محمّد مؤمن سبزواری (م1090)،وی مؤلّف کتاب کفایة الاحکام و ذخیرة المعاد است و شیوه اجتهادی و فقاهتی او نیز متأثّر از محقّق اردبیلی است. [۹۹]
ویژگیهای دوره پنجم:
1. شکسته شدن عصر تقلید از گذشتگان به طور کامل؛
2. تألیف فراوان متون فقهی. در این دوره فقها آثار ماندگاری در متون فقهی از خویش به یادگار گذاشتند که از مهمترین آنها میتوان به شرایع و قواعد و لمعه اشاره کرد؛
3. تألیف دورههای مفصّل فقه در مجلدات فراوان؛
4. اهتمام به اصول فقه به شکل تازه میان فقها. از کتابهای مهم اصولی در این عصر میتوان به «معارج الاصول» محقق حلّی و «نهایة الوصول الی علم الاصول» علاّمه حلّی اشاره کرد؛
5. ابتکار تازه در ترتیب و تقسیم ابواب فقهی. این کار را محقّق حلّی صورت داد و فقه به چهار قسم عبادات، عقود، ایقاعات و احکام تقسیم شد؛
6. تدوین کتب رجال تازه، به صورت دقیق تر. از این کتابها میتوان به رجال علاّمه حلّی و رجال ابن داوود (م 747) اشاره کرد؛
7. تدوین آیات الاحکام. نخستین بار به طور مستقل و مشروح، این کتاب را فاضل مقداد، با نام کنز العرفان تدوین کرد، پس از آن مرحوم محقّق اردبیلی نیز کتاب زبدة البیان را در همین ارتباط نوشت. مقصود از «آیات الاحکام» بررسی آیاتی از قرآن کریم است که از آنها حکمی از احکام فقهی استفاده میشود؛
8. تدوین کتبی در قواعد فقهیه. تفاوت «قاعده فقهی» با «مسأله فقهی» آن است که، مسأله فقهی، جزئی و در موارد خاص فقهی مورد استفاده قرار میگیرد؛ ولی «قاعده فقهی» در بسیاری از ابواب فقهی جریان دارد. همچنین تفاوت «قاعده فقهی» با «قاعده اصولی» آن است که قاعده اصولی، یا اساساً مشتمل بر حکم شرعی نیست، بلکه همانند بسیاری از مسائل آن، در طریق استنباط حکم شرعی واقع میشود و یا متضمن حکم شرعی عامّی است که در جمیع ابواب فقه جریان دارد و اختصاص به موضوع خاصی از فقه ندارد؛ مثل برائت شرعی در مورد فقدان نص؛ به خلاف «قاعده فقهی» که اوّلا در تمام موارد، حکمی است از احکام شرعی و ثانیاً اگر چه عام است ولی در عین حال، یا اختصاص به تعدادی از ابواب فقه دارد، نه جمیع آن (مثل قاعده طهارت و لاتعاد) و یا اختصاص به موضوعات خارجیّه معیّنی دارد، اگر چه در همه ابواب فقه جریان داشته باشد، مثل دو قاعده «لا ضرر» و «لا حرج» که گر چه در غالب و یا کلّ ابواب فقه جاری است، ولی در عین حال، بر محور موضوعات خاصی دور میزند که همان موضوعات ضرری و حرجی باشد. در نتیجه «قواعد فقهیه» برزخی میان مسائل فقهی و قواعد اصولی به حساب میآید؛ یعنی نه آن خصوصیّت و جزئیّت مسائل فقهی را دارد و نه آن شمول و گستردگی قواعد اصولی را [۱۰۰] شهید اوّل کتابی با نام القواعد و الفوائد و ابن فهد حلّی کتاب نضد القواعد الفقهیّه و شهید ثانی کتاب فوائد القواعد را در همین زمینه تألیف کردند. ولی توجّه داشته باشید، کتابهایی که در بالا آمده، دقیقاً مطابق تعریف «قواعد فقهی» تدوین نشده است؛
9. توجّه به تدوین فقه حکومتی. با تشکیل حکومت صفوی در ایران در ابتدای قرن دهم و رسمیت یافتن شیعه، تحوّل دیگری در فقه ایجاد شد؛ زیرا با دعوت پادشاهان صفوی از علما برای نظارت بر مسائل حکومت، فقه حکومتی شکل عملی به خود گرفت. مرحوم «محقّق کرکی» (م940) از کسانی بود که در این زمینه گامهای مهمّی را برداشت و بحثهایی مانند ولایت فقیه و حدود آن، بحث خراج، مقاسمه، نماز جمعه و مانند آن مورد توجّه ویژه فقها قرار گرفت. در واقع از ابتدای قرن دهم، توجّه فقها از احکام و مسائل شخصی فراتر رفته و به فقه اجتماعی و حکومتی نیز معطوف گردید.
دوره ششم: عصر پیدایش حرکت اخباری گری
این دوره، از اوایل قرن یازدهم آغاز و تا اواخر قرن دوازدهم ادامه یافت. پس از قرنها رشد و بالندگی فقه امامیّه و بهرهگیری از قدرت عقل در استنباط و پیشرفت علم اصول و استفاده از آن در فقه، حرکت اخباریگری و نادیدهانگاشتن عقل در طریق استنباط آغاز شد. این حرکت در حالی شکل گرفت که نقش عقل در استنباط احکام شرعی توسط جمعی از محقّقان، از جمله محقّق حلّی بسیار برجسته شد و توسط پیروانش؛ صاحب مدارک، محقّق سبزواری و صاحب معالم ادامه یافت. اخباری گری با تاخت و تاز به عقل و علوم عقلی آغاز شد و برای عقل هیچ وزن و جایگاهی را ـ نه در علوم عقلی و نه در علوم نقلی ـ قائل نبود و بر اجتهاد و تقلید نیز خط بطلان کشید و راه آن را خطا شمرد. پرچمدار این حرکت محمّدامین استرآبادی (م1033) بود که افکارش را در کتاب الفوائد المدنیّه ـ که به هنگام اقامتش در مدینه آن را تدوین کرد ـ گردآوری نمود. [۱۰۱] نوشتهاند که در عصر استرآبادیاشاعره و اهل حدیث بر حوزههای علمیّه حرمین شریفین سیطره داشتند و عقاید ظاهریون در حجاز رایج بود. آنان ظاهر روایات و احادیث را حجّت میدانستند و با اجتهاد و رأی و قیاس مخالف بودند. میرزا محمّد استرآبادی و شاگردش محمّد امین استرآبادی تحت تأثیر چنین جوّی قرار گرفتند و حرکت اخباری گری را در فرهنگ شیعه بنیان نهادند. [۱۰۲] در حالی که اجتهاد در نظر اهلسنّت و شیعه تفاوت بسیار دارد و اخباریّون همانند مخالفت اهل حدیث از اهل سنّت، با اجتهاد مخالفت کردند. خلاصه افکار او چنین است:
1. ظواهر کتاب الله حجیّتی ندارد، مگر آیاتی که توسط معصومین(علیهمالسلام) تفسیر شده باشد.
2. در مسائل اصولی، حکم عقل حجیّت ندارد و هیچ ملازمهای میان حکم عقل و نقل نیست.
3. اجماع مطلقا، چه اجماع محصّل یا منقول، فاقد حجیّت است.
4. همه روایات کتب اربعه، قطعی الصدور است، لذا فقیه نیازی به بررسی اسناد آنها ندارد.
5. اگر در مورد موضوعی، مانند دخانیات حکمی از کتاب و سنّت وارد نشده باشد، در ارتباط با آن موضوع توقّف کرده و درباره آن حکمی صادر نمیکنیم؛ البتّه در مقام عمل به احتیاط روی میآوریم. [۱۰۳] هر چند بنیانگذار مکتب اخباری را محمّدامین استرآبادی دانستهاند، ولی برخی معتقدند از سخنان وی برمیآید که او تحت تأثیر استادش میرزا محمّد استرآبادی (م1028) بود. [۱۰۴] محمّدامین استرآبادی که داماد استادش نیز بود، در کتاب دانش نامه شاهی نسخهای از این کتاب در کتابخانه آیة الله مرعشی در شهر قم موجود است. وی این کتاب را به زبان فارسی در مکّه مکرّمه نوشته است. مینویسد: «وقتی که من علم حدیث را نزد میرزا محمّد استرآبادی آموختم، به من گفت: طریقه اخباریون را اِحیا کن و شبهاتی را که در این روش وجود دارد، مرتفع ساز!» علّت پیدایش تفکّر اخباریگری: به نظر میرسد مهم ترین علّت پیدایش تفکّر اخباری گری، سخت گیری جمعی از فقها در امر حدیث و توجّه بیشتر به عقل و استدلالات عقلی بود. به واقع گرایش شدید به اخبار را میتوان عکس العمل شدید در برابر عقل گرایی مرحوم محقّق اردبیلی و شاگردان و پیروانش دانست. در گذشته جمعی از فقها در استنباطات خویش فقط به کتاب و سنّت توجّه داشتند و از ورود عقل به مباحث فقهی ـ برای دوری جستن از عمل به قیاس و رأی ـ اجتناب میکردند، ولی برخی دیگر از فقها، مانند عمّانی و اسکافی، از استنباط عقلی در مسائل شرعی و فقهی بهرهها میگرفتند، تا اینکه شیخ مفید و شیخ طوسی با بهره گیری از هر دو مکتب، تعادلی میان آن دو روش برقرار ساختند و این خط و مسیر، سالها ادامه داشت، ولی در قرن دهم رویکرد تازهای به عقل و سخت گیری در تمسّک به احادیث به وجود آمد که پرچمدار این نهضت محقّق اردبیلی بود. پس از وی، صاحب مدارک، صاحب معالم و محقّق سبزواری نیز، همین تفکّر را تقویت کردند. در چنین فضایی استرآبادی که در حجاز و در محیط حدیثی اقامت گزیده بود، تفکّر حدیثی و اخباری بر وی سلطه افکند و با تصلّب در اخبار، به نفی عقل گرایی پرداخت؛ که نتیجه آن مخالفت با شیوه اصولیین و عقل گرایان و ایجاد شیوهای علمی در اخبارگری شد. [۱۰۵] (برای آگاهی از دیگر عللی که برای پیدایش حرکت اخباری گری گفته شد، [۱۰۶]
برخی از فقهای اخباری:
فقها و دانشمندان اخباری که پس از محمّدامین استرآبادی آمدهاند، در شدت و تعصّب متفاوت بودهاند. افکار و عقاید بسیاری از فقها و دانشمندان اخباری با مرحوم استرآبادی تفاوت داشت، در نهایت صاحب حدائق فقیهی اخباری ولی در حد اعتدال و انصاف و محقّقی متتبّع بود و با همین اعتدال و انصافش، در واقع سبب به پایان رسیدن عصر اخباری گری شد. به هر حال، مهمترین فقهای اخباری عبارتند از:
- ملا محمّدتقی مجلسی (م 1070)،ملا محمّدتقی مجلسی (مجلسی اوّل) مردی محقّق، عالم، زاهد، عابد و فقیهی متکلّم بود. از کتابهای معروف او روضة المتقین، از بهترین شرحها بر کتاب من لایحضره الفقیه است که نشانگر مهارت و تخصّص او در ادبیات، رجال، فقه و حدیث است. [۱۰۷]
- ملامحسن فیض کاشانی (م 1091)،وی عارفی حکیم و محدّثی فقیه بود، احادیث کتب اربعه را در کتاب ارزشمند «الوافی» جمع آوری کرد و در فقه نیز کتابی به نام مفاتیح الشرایع ترتیب داد. [۱۰۸]
- محمّد بن حسن حرّ عاملی (م 1104)،عالم متبحّر و محدّث جلیل القدر، مرحوم حرّ عاملی، صاحب کتاب نفیس وسائل الشیعه است که احادیث کتب اربعه و دیگر کتب مهم شیعه را به شیوهای نو، جمع آوری کرده است. [۱۰۹]
- علاّمه محمّدباقر مجلسی (م 1110)،علاّمه مجلسی در علم و دانش و زهد و تقوا و جامعیّت، برتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد. از افتخارات او همین بس که دائرة المعارف وسیعی را به نام بحار الانوار برای امامیّه تألیف کرد که پیش از آن چنین کاری انجام نشده بود. کتاب مرآة العقول که شرح کتاب کافی است، از دیگر تألیفات ارزشمند اوست. وی کتب فراوانی نوشت و نخستین کسی است که به طور گسترده کتابهایی را به زبان فارسی و در معارف دینی مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام) تدوین کرد. [۱۱۰]
- شیخ یوسف بحرانی (م 1186)، محدّث کبیر و فقیه ماهر، شیخ یوسف بحرانی از کسانی است که هم به فقه و هم به حدیث احاطه کامل داشت. وی کتابهای فراوانی را تألیف کرد، که مشهورترین آنها «الحدائق الناضرة» است و در 25 جلد انتشار یافته است. این کتاب، یک دوره فقه استدلالی، همراه با نقل اقوال و نصوص در هر مسأله است. [۱۱۱]
هر چند شیخ یوسف بحرانی را اخباری میدانند، ولی او با میانه روی و دست کشیدن از بسیاری از مبانی اخباریها،حرکت آنها را متوقّف کرد. برای آگاهی از اعتدال و میانه روی، بلکه عدول شیخ یوسف بحرانی از بسیاری از مبانی اخباریون، به مقدّمه کتابش الحدائق الناضرة مخصوصاً مقدّمه دوازدهم مراجعه شود.
مجتهدان عصر اخباری گری
در عصر اخباری گری نیز که پرچمش را امین استرآبادی برافراشت و تا حدود یک و نیم قرن در اهتزاز بود و با ظهور علاّمه وحید بهبهانی ارکان آن در هم ریخت، دانشمندان و مجتهدانی بودند که در برابر موج اخباری گری سر خم نکردند و راه و رسم اجتهاد را ادامه دادند، هر چند تعدادشان اندک بود. برخی از بزرگان این دوره، عبارتند از:
1. سلطان العلماء (م1064)؛ نویسنده تعلیقه بر معالم الاصول و زبده شیخ بهایی. [۱۱۲]
2. فاضل تونی (م 1071)؛ نویسنده کتاب الوافیة در اصول فقه. [۱۱۳]
3. جمال الدین خوانساری (م 1125)؛ از آثار او میتوان به تعلیقاتی بر شرح لمعه اشاره کرد.. [۱۱۴]
4. فاضل هندی (م 1137). کتاب معروفش در فقه «کشف اللثام» نام دارد که شرح قواعد علاّمه حلّی است. این کتاب مورد اعتماد فراوان صاحب جواهر بود که گفته شده، اگر این کتاب نزد صاحب جواهر حاضر نبود، وی چیزی را از جواهر نمینوشت.. [۱۱۵]
ویژگیهای دوره ششم:
حرکت اخباری گری که سبب فرو خفتن نشاط اجتهاد و گرایش به اخبار و احادیث گردید، برای خود آثار متفاوت منفی و مثبتی به جای گذاشت.
الف) آثار منفی حرکت اخبارگری
1. تفرقه و تشتت فقها. جنبش اخباریون و پدید آمدن جوّ اخباری گری در فقه امامیّه، سبب انتقاد شدید علمای اخباری به مجتهدان اصولی شد. عالمان اخباری معتقد بودند که علمای اصولی از خود چیزی ندارند و سر سفره دیگران نشستهاند و از آن سو نیز اصولیین، اخباریون را متهم به جمود و رکود میکردند و همین موجب تفرقه و تشتّت میان فقهای امامیّه گردید.
2. کثرت مجادلات فقهی. حرکت اخباریون، با ظهور برخی از مسائل، زمینه مناظره و درگیری را ایجاد کرد. مثلا استفاده از دخانیات که پیش از آن سابقه نداشت، موضوع جدال و درگیری میان اخباریها و اصولیین گردید. تا آنجا که مسأله تحریم «شرب تتن» (استعمال دخانیات) شعاری برای اخباریون گردید، همان گونه که جوازش، شعار اصولیین شد.
3. مخالفت با ادلّه عقلی در عرصه استنباط مسائل فقهی.
4. بی توجهی به علم اصول. با توجّه به اینکه تنها مرجع استنباط نزد اخباریون کتاب و سنّت بود و عقل و اصول عقلی نزد آنان هیچ اعتباری نداشت، لذا اصول فقه مورد بی اعتنایی آنها قرار گرفت و در این دوران کتاب مستقلی ـ جز کتاب وافیه فاضل تونی ـ در علم اصول نوشته نشد و بیشتر تألیفات بر محور زبدةالاصول شیخ بهایی دور میزد، که بر آن شرح و تعلیقهها نوشته شد[۱۱۶]
ب) آثار مثبت حرکت اخباری گری
1. تألیف جوامع روایی پس از تدوین کتب اربعه که تنها مرجع روایی نزد فقها شمرده میشد، موسوعه حدیثی دیگری تألیف نگردید. اخباریون که اهتمام فراوانی به اخبار و احادیث داشتند، در چنان دورهای به تدوین جوامع حدیثی اقدام کردند. از جمله تألیفات این دوره عبارت است از: وسائل الشیعه، وافی و بحارالانوار.
2. تدوین تفاسیر روایی از این نوع تفسیر در این دوره، میتوان به تفسیر البرهان فی تفسیر القرآن تألیف سیّدهاشم بحرانی (م1107) و تفسیر نورالثقلین تألیف شیخ عبدعلی عروسی حویزی (از علمای قرن یازدهم) اشاره کرد.
دوره هفتم: عصر تجدید حیات اجتهاد در عرصه فقاهت
این دوره، از اواخر قرن دوازدهم آغاز شده و تا سال 1260 ادامه مییابد. هر چند در عصر رواج اخباریگری، جمعی از علمای اصولی نیز به تلاش خویش ادامه میدادند، ولی تفکّر اخباری به گونهای سیطره داشت، که اجازه نفوذ و رشد افکار مجتهدان اصولی را نمیداد. در اواخر سلطه اخباریون، که دانشمندان آنان راه اعتدال را در پیش گرفته بودند، عالم محقّق و دانشمند ژرفاندیش، علاّمه وحید بهبهانی (م1206) در برابر تفکّر اخباریگری برخاست. وی از نجف اشرف به کربلا آمد که مرکز اخباریون بود و زعامت آنان را مرحوم شیخ یوسف بحرانی نویسنده کتاب الحدائق الناضرة برعهده داشت. محقّق بهبهانی، مبانی اخباریون را نقد کرد و به تقویت مبانی مجتهدان اصولی پرداخت. سرزمین عراق ـ مخصوصاً کربلا و نجف ـ که مرکز اخباریون بود، با نهضت فکری و علمی محقّق بهبهانی از وجود چنین افرادی خالی شد. اجمالی از مهم ترین پاسخهای دقیق و علمی علاّمه بهبهانی به مبانی اخباریون چنین بود:
1. اخباریان معتقد بودند که عمل به ظواهر قرآن تفسیر به رأی است (مگر آیاتی که توسط معصومین تفسیر شده باشد) و از این رو، مشمول روایات ناهیه از تفسیر به رأی میشود. محقّق بهبهانی پاسخ داد که تمسّک به ظواهر قرآن، پس از فحص از مخصّص، مقیّد، ناسخ و مانند آن که از معصومان وارد شده باشد در حقیقت عمل به قرآن است و از قسم تدبّر در قرآن به شمار میآید و این مسأله با تفسیر به رأی تفاوت فراوانی دارد. زیرا ظواهر الفاظ در عرف متشرّعه حجّت است.
2. اخباریون فقط کتاب و سنّت را در استنباط احکام حجّت میدانستند و معتقد بودند که عقل هیچ نقشی در استنباط احکام شرعی ندارد؛ زیرا در روایات آمده است که نمیشود دین خدا را با عقول بشری فهمید. محقّق بهبهانی در این زمینه، رسالهای در حسن و قبح عقلی نوشت و در آن حجیّت عقل را در مستقلاّت عقلی به اثبات رسانید و روشن ساخت که آن گونه روایات در واقع اشاره به احکام ظنّی عقل از راههایی چون: قیاس و استحسان و... دارد. و گرنه در احکام قطعی عقل که هیچ فطرت درستی در حجیّت آن شک ندارد، حکم عقل حجّت است، مانند «قبح عقاب بلا بیان» و یا «اشتغال یقینی نیاز به فراغ و برائت یقینی دارد» و نظیر آن و در روایات معصومین بر حجیّت عقل تأکید شده است.
3. اخباریها اجماع را در مسیر استنباط احکام حجّت نمیدانستند و معتقد بودند اجماع در میان عالمان اهل سنّت، دلیل شمرده میشود، نه در اعتقاد عالمان امامیّه. محقّق بهبهانی روشن ساخت که «اجماع» میان ما و عالمان اهلسنّت اشتراک لفظی دارد و گرنه اجماعی که ما معتقد به حجیّت آن هستیم، تفاوت جوهری با اجماعی که اهل سنّت بدان معتقدند، دارد. اهلسنّت اجماع را فی نفسه حجت میدانند، ولی فقهای اهلبیت (علیهمالسلام) معتقدند که اجماع طریقی است برای تحصیل قول و نظر معصوم(علیهالسلام). شرایط تحصیل نظر معصوم به وسیله اجماع در علم اصول توضیح داده شده است.
4. اخباریها معتقد بودند که همه احادیث وارده از معصومان در کتب معروف و معتبر مانند کتب اربعه قطعی است و نیازی به علم رجال، برای بررسی اسناد آنها نداریم. محقّق بهبهانی این مبنا را نیز رد کرد و در رساله اجتهاد و اخبار نیاز به علم رجال را اثبات کرد. افزون بر این، وی با ابتکاراتی در علم اصول، فصل تازهای را در این علم گشود و سبب رشد و بالندگی آن گردید[۱۱۷]
شاگردان محقّق بهبهانی:
علاّمه وحید بهبهانی افزون بر پاسخگویی و نقد مبانی اخباریون، شاگردان ارزشمند و بزرگی را تحویل جامعه اسلامی داد که پس از رحلت ایشان در سال 1206، خطّ فکری استاد را با مهارت تمام ادامه دادند که مهم ترین آنان عبارتند از:
1. ملاّ مهدی نراقی (م 1209) نویسنده کتاب معتمد الشیعة فی احکام الشریعة. [۱۱۸] ).
2. سیّد محمّدمهدی بحرالعلوم (م 1212) مؤلّف کتاب الفوائد الرّجالیة. [۱۱۹]
3. شیخ ابوعلی حائری (م 1216) مؤلّف کتاب منتهی المقال. [۱۲۰]
4. شیخ جعفر کاشف الغطا (م 1227) مؤلّف کتاب کشف الغطا. [۱۲۱]
5. میرزا ابوالقاسم قمی (م 1231) مؤلّف کتاب غنائم الأیّام و جامع الشتات. [۱۲۲]
6. سیّدعلی طباطبایی (م 1231) پدیدآورنده موسوعه فقهی ریاض المسائل. [۱۲۳]
7. سیّدجواد عاملی (م 1226) مؤلّف موسوعه فقهی مفتاح الکرامة.(125) (125). [۱۲۴]
و دهها شاگرد دیگر.
شاگردان با واسطه محقّق بهبهانی جمعی دیگر از فقهای بزرگ امامیّه، شاگردان باواسطه محقّق بهبهانی بودند؛ آنان نیز در واقع از شاگردان مدرسه آن فقیه نامدار محسوب میشوند؛ مانند:
1. ملا احمد نراقی (م 1245) نویسنده کتاب مستند الشیعة [۱۲۵]
2. شیخ محمّدحسن نجفی (معروف به صاحب جواهر) (م 1266) نویسنده موسوعه عظیم و بی نظیر فقهی جواهر الکلام که در 43 جلد منتشر شده است. [۱۲۶]
ویژگیهای دوره هفتم:
مهم ترین آثار و ویژگیهای این دوره از این قرار است: 1. ایجاد شور و شوق مجدد فقهی و شکست جمود و تحجّر و بازگشت عقل به میدان استدلال و استنباط فقهی. 2. پایان سلطه افکار اخباریگری به گونهای که جز عدهای اندک از آنان در حوزههای علمی شیعه باقی نماندند و زعیم آنان در آن عصر، جناب شیخ یوسف بحرانی نیز اندک اندک به اصولیین نزدیک شد، و از دفاعیّاتش نسبت به مذهب اخباریها دست برداشت و در مقدّمه دوازدهم کتاب الحدائق الناضرة بدان اعتراف نمود. 3. تألیف موسوعههای اصولی و فقهی. در علم اصول مرحوم میرزای قمی قوانین الاصول را تدوین کرد و همچنین سیّد ابراهیم قزوینی (م 1264) کتاب «ضوابط الاصول» و شیخ محمّدابراهیم کلباسی (م1261) کتاب اشارات الاصول را نگاشت. در فقه نیز موسوعههای ارزشمندی تدوین شد که ذکر اسامی آنها گذشت. 4. پیدایش ابتکارات کارساز و مؤثر اصولی به دست توانای علاّمه وحید بهبهانی که در پرتو آن تحوّلی در علم اصول و فقه پدید آمد.
دوره هشتم: عصر نوآوریهای فقهی
این دوره، از نیمه قرن سیزدهم آغاز شد و بر اثر این تلاشها و بالندگی و رشد خطّ فکری محقّق بهبهانی، زمینه ظهور حرکت جدید علمی به همراه ابداع اسلوبی جدید و روشهای تازه در فقه و اصول پدید آمد. پیشوای این حرکت بدیع در فقه و اصول، شیخ مرتضی انصاری (م 1281) بود. ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 117-119.وی شاگرد فقیهان گرانقدری چون سیّد محمّدبن سیّد علی (معروف به سیّد مجاهد) (م 1243) نویسنده کتاب المناهل فی الفقه همان، ج 9، ص 443. و شریفالعلمای مازندرانی (م1245) همان، ج 7، ص 338 و339. و ملاّ احمد نراقی (م 1245) و شیخ علی بن شیخ جعفر کاشف الغطا (م 1254) و شیخ محمّد حسن نجفی (صاحب جواهر) (م 1266) بود. پس از ارتحال صاحب جواهر، مرجعیّت عامه شیعه به شیخ مرتضی انصاری منتقل شد که به مدّت 15 سال زعامت حوزههای علمیّه و مرجعیت شیعه را عهده دار بود. شیخ انصاری در کتاب اصولی معروف خویش به نام «الفرائد» که به رسائل مشهور است و بیش از یک قرن است که از کتابهای درسی حوزههای علمیّه شیعی است، ابداعات اصولی فراوانی را عرضه نمود. در فقه نیز کتاب ارزشمند «المکاسب» را نوشت که همچنان از کتابهای درسی حوزههای علمیّه است. این کتاب از احکام کسبهای حرام، احکام مختلف خرید و فروش، احکام خیارات، شرط شرعی و غیر شرعی و احکام قبض و نقد و نسیه بحث میکند. و در آن شیوههای تازه و بدیعی را در استنباط احکام فقهی به کار گرفت. شاگردان شیخ انصاری: از مکتب شیخ انصاری نیز شاگردان توانمندی به جهان اسلام عرضه شد که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. سیّد حسین کوه کمری (م 1299). [۱۲۷]
2. میرزا محمّد حسن شیرازی (م 1312). وی از مشهورترین شاگردان شیخ انصاری بود که پس از رحلت شیخ، زعیم شیعه گردید و پس از مشکلاتی که در نجف پیش آمد، به سامرا رفت و حوزه علمیّه بزرگی را در آنجا تأسیس کرد. [۱۲۸]
3. میرزا حبیبالله رشتی (م1312).(133)
4. شیخ محمّدحسن آشتیانی (م1319). [۱۲۹]
5. شیخ محمّدرضا همدانی (م1322)؛ نویسنده کتاب مصباح الفقیه. [۱۳۰]
6. شیخ محمّدکاظم خراسانی (م 1329). آخوند خراسانی پس از ورود به نجف، در درسهای شیخ انصاری و پس از وی در درسهای میرزای شیرازی حاضر شد. وی از بزرگان علمای شیعه به شمار میآید که افزون بر استفاده از افکار بلند شیخ انصاری، خود نیز دارای ابداعات و نوآوریهایی در «اصول فقه» است. آخوند خراسانی از مدرسان چیره دستی بود که در پای درس وی، بیش از هزار نفر حاضر میشدند. کتاب اصولی وی به نام کفایة الاصول حدود یک قرن است که در سطوح عالی حوزهها تدریس میشود. [۱۳۱] مکتب شیخ انصاری به عنوان خطی فکری دارای ثمرات و برکات وجودی فراوانی بود و افزون بر شاگردان بلاواسطه، جمعی از علما و فقهای نامی از آن مکتب بهره مند شدند و از شاگردان شیخ انصاری استفاده کردند.
شاگردان «صاحب سبک و مدرسه» شیخ انصاری:
فقهای بزرگی در این دوره پا به عرصه وجود گذاشتند و با واسطه از مکتب شیخ بهره مند شده و منشأ آثار و برکات و نوآوریهای فراوانی شدند، بلکه تعداد قابل توجّهی از آنان، هر کدام صاحب سبک و مدرسهای گردیدند. جمعی از آنان از این قرار است:
1. سیّد محمّدکاظم یزدی (م1337) صاحب کتاب معروف العروة الوثقی که از مراجع بزرگ زمان خود بود.
2. شیخ عبدالکریم حائری (م1355) مؤسّس حوزه جدید علمیّه قم که شاگردان بزرگی پرورش داد مانند: امام خمینی؛ آیة الله گلپایگانی و آیة الله اراکی(قدس سرهم).
3. میرزا محمّدحسین نائینی (م 1355) که آثار فراوانی را به جامعه اسلامی اهلبیت(علیهمالسلام)عرضه کرد. بسیاری از آثار وی به قلم شاگردانش نوشته شده، از جمله: - فوائد الاصول به قلم شیخ محمّدعلی کاظمی(م1365). - منیة الطالب فی احکام المکاسب، به قلم شیخ موسی خوانساری (م 1365). - اجود التقریرات، به قلم فقیه توانا حضرت آیة الله خویی (م 1413).[۱۳۲]
4. شیخ ضیاءالدین عراقی (م 1361) که دارای شاگردان برجستهای مانند آیة الله سیّد محسن حکیم (م 1390) است. 5. شیخ محمّدحسین اصفهانی (م 1361). وی نیز از شاگردان مرحوم آخوند خراسانی بود و شاگردان برجستهای پرورش داد از جمله:
الف) شیخ محمّدرضا مظفر (م 1384) مؤلّف کتاب اصول فقه (معروف به اصول مظفر) که از کتابهای درسی حوزههای علمی شیعی است.
ب) آیة الله سیّد محمّدهادی میلانی (م 1394) که مرجع و زعیم مسلمانان در منطقه خراسان بود.
ج) علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایی(م 1401) صاحب تفسیر معروف و مشهور المیزان فی تفسیر القرآن که در بیست جلد منتشر شده است.
6. آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی (م 1365).کتاب وسیلة النجاة وی یک دوره فقه است که همه کتب فقهی ـ جز قضا وشهادات وحدود ودیات ـ را در برمی گیرد. [۱۳۳] وی در سال 1364 قمری به قم آمد و زعامت حوزههای علمیّه و مرجعیت شیعیان را عهده دار گردید و سالها زعامت مطلق شیعیان را بر عهده داشت.
8. آیة الله سیّد احمد خوانساری (م 1405). مهمترین اثر علمی او در فقه ـ که مورد توجّه محقّقان است ـ جامع المدارک فی شرح المختصر النافع نام دارد که در هفت جلد منتشر شده است. ر.ک: مجلّه نور علم، شماره هشتم، بهمن 1363، ص 12 به بعد.
9. امام خمینی (م 1409). آیة الله سیّد روح الله فرزند سیّد مصطفی، معروف به «امام خمینی» پیشوای بزرگ و رهبر عالیقدر جهان اسلام که در تاریخ فقهای شیعه شخصیتی است کم نظیر.
از امام خمینی آثار فقهی و اصولی ارزشمندی به یادگار مانده است که از جمله آنان است:
الف) المکاسب که در پنج جلد منتشر شده است.
ب) تحریر الوسیلة؛ که اصل آن از مرحوم سیّد ابوالحسن اصفهانی است و امام خمینی آن را به شیوه تازهای تدوین و تکمیل و تحریر کرد.
ج) چند دوره اصول که به قلم خود ایشان و شاگردانش تدوین شده است و یکی از آنها تهذیب الاصول نام دارد که توسط آیة الله جعفر سبحانی تدوین گردیده است. [۱۳۴] آثار علمی فراوانی از او به یادگار مانده که برخی به قلم خود او و برخی دیگر به قلم شاگردانش فراهم آمده است. از جمله این آثار عبارتند از: اجود التقریرات که تقریرات استاد وی محقّق نائینی است، التنقیح، مستند العروة، مصباح الاصول، محاضرات فی الاصول. این چهار کتاب تقریرات خارج اصول و به قلم شاگردان اوست. هم اکنون آثار فقهی و اصولی و تفسیری او تحت عنوان موسوعة الامام الخویی در 50 جلد و موسوعه گسترده رجالی او با نام معجم الرجال الحدیث در 23 جلد منتشر شده است. [۱۳۵]
11. آیة الله سیّد محمّدرضا گلپایگانی (م1414). آیة الله گلپایگانی از شاگردان بزرگ آیة الله شیخ عبدالکریم حائری بود. از ایشان آثاری در فقه به جای مانده است از جمله: کتاب الحج، ولایة الفقیه، الدّر المنضود فی احکام الحدود، کتاب الطهارة. [۱۳۶]
ویژگیهای دوره هشتم
1. تنظیم ویژه مباحث اصولی هر چند این دوره، در واقع بخش قابل توجهی از آن ثمرهای است که شیخ انصاری و شاگردانش، از محقّق بهبهانی به ارث بردهاند و از این رو، بیشتر مطالبی که علمای این دوره نوشتهاند ریشه آنها در کلمات محقّق بهبهانی و شاگردانش یافت میشود، [۱۳۷] ولی تفاوتش با دوره گذشته آن است که این سلسله از مباحث به شکل خاص تنظیم و ارائه گردید که نمونههای روشن آن در آثار شیخ انصاری و آخوند خراسانی به خوبی دیده میشود. مسائل اصولی در این دوره به مباحث الفاظ و مباحث عقلی تقسیم شد و مباحث عقلی به صورت گسترده ای، همراه با نوآوریها، مورد بحث قرار گرفت که پیش از این سابقه نداشته است.
2. نوآوریهای فقهی در این دوره ابواب فقهی به صورت تازه و گستردهای ارائه گردید که میتوان به بحثهای گسترده شیخ انصاری در فقه و محقّق همدانی در مصباح الفقیه اشاره کرد.
3. اهتمام گسترده به عبادات و عقود هر چند فقه، ابواب متعددی مانند عبادات و عقود و ایقاعات و سیاسات دارد؛ ولی فقهای این دوره، بیشترین همّت خویش را صرف عبادات و عقود کردهاند. و این رویکرد در کتاب مکاسب شیخ انصاری (در بخش معاملات) و مصباح الفقیه محقّق همدانی و عروة الوثقی آیة الله سیّد محمّد کاظم یزدی(عمدتاً در بخش عبادات) و دیگر آثار این دوره نمود کامل دارد. فقهای این دوره غالباً در یکی از این دو باب و یا هر دو باب تألیفاتی دارند.
4. پیدایش «تقریرات» در فقه و اصول هر چند «تقریرات» شبیه «امالی» در میان علمای پیشین است که استاد املا میکرد و شاگردان مینوشتند، ولی با دو تفاوت:
الف) امالی استادان، در گذشته، به نام خود استاد منتشر میشد بدون آنکه نامی از شاگرد به میان آید؛ مثل امالی شیخ صدوق و امالی شیخ مفید؛ ولی در این عصر، تقریرات استادان به نام شاگردان منتشر میشود، هرچند نام استادان نیز ذکر میگردد، مانند اجود التقریرات که درسهای آیة الله نائینی است، ولی به نام شاگردش آیة الله خویی منتشر شده است و دهها تقریرات دیگر.
ب) در «امالی» الفاظ و عبارات نیز از استاد بوده و شاگردان متن املای استاد را یادداشت و به نام استاد منتشر میساختند؛ ولی در «تقریرات» محتوای کتاب از اساتید است، ولی شاگردان، آن محتوا را با عبارات و الفاظ و جمله بندی و تبویب مناسب با ذوق خود تهیه و منتشر میسازند.
5. پیدایش رسالههای عملیّه به شکل جدید هر چند در میان فقهای گذشه رسالههایی برای عمل مقلّدان و مراجعان وجود داشت، که برخی از آنان تحت عنوان المسائل... تألیف شده است، مانند: المسائل الجیلانیّة و المسائل الرجبیّة از شیخ طوسی و جامع عبّاسی از شیخ بهایی و نجاة العباد فی یوم المعاد از صاحب جواهر؛ ولی به هر حال، کتابهایی در محدوده معین و مختصر و گاه نیز تخصّصی و غیر قابل استفاده برای عموم بود. اما در این دوره، رسالههای عملیّه که در بردارنده همه مسائل مورد نیاز مردم در مسائل فقهی است، بدون اشاره به ادّله فتوا تألیف شده است. از جمله این نوع کتابهاست: عروة الوثقی، اثر آیة الله سیّد محمّدکاظم یزدی، وسیلة النجاة، تألیف آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی، منهاج الصالحین، نوشته آیة الله سیّد محسن حکیم، تحریر الوسیله، تألیف امام خمینی، منهاج الصالحین، نوشته آیة الله سیّد ابوالقاسم خویی و توضیح المسائل مراجع تقلید امروز.
دوره نهم: عصر ورود فقه به عرصههای گوناگون اجتماعی
هر چند پیوند فقه با حکومت و سیاست بسیار روشن است (رجوع کنید به: بحث «رابطه فقه و حکومت» در کتاب دائرة المعارف فقه مقارن) ولی فقهای شیعه به سبب کنار زده شدن از حکومت، بیشتر به سراغ ابوابی میرفتند که جنبه شخصی داشت و اگر مسائل اجتماعی و حکومتی نیز مورد بحث قرار میگرفت، احیاناً به گونهای گذرا و با نگرشی «فردی» بود و بیشتر توجّهات آنها به رفتار و تصرفّات شخصی معطوف میشد. شهید سیّد محمّدباقر صدر مینویسد: «این گوشه نشینی سیاسی، به تدریج دامنه هدف اجتهاد را نزد شیعه تنگ تر کرده و رفته رفته، این فکر که عرصه عرض اندام آنها، تنها در حوزه شخصی است، رسوخ یافته است و بدین صورت، اجتهاد در ذهن فقیه، با فرد مسلمان گره خورده است، نه با جامعه اسلامی. در دو مثالی که یکی از اصول و دیگری از فقه ذکر میکنیم، میتوان «فردی نگری» را در نگرش فقیهان دید. در بحثهای دلیل انسداد در علم اصول وقتی گفته میشود: شریعت حاوی تکالیفی است که چون شناخت آنها به صورت قطعی ممکن نیست، باید در شناخت آن، از ظنّ پیروی کرد. در پاسخ میگویند: چرا نتوانیم «احتیاط» در هر واقعهای را به جای پیروی از ظن، بر مکلّف واجب بدانیم؟ البتّه هر گاه گستردگی احتیاط به «عسر و حَرَج» انجامید، هر مکلّف میتواند به اندازهای که به «حَرَج» نرسد، از احتیاط بکاهد. در این پاسخ، به روشنی میتوان نگاه به «فرد» را دید؛ زیرا در صورت تشریع شریعت برای فرد، میتوان چنین احتیاطی را واجب کرد، نه در تشریع برای جامعه؛ زیرا، نمیتوان اساس زندگی و روابط اجتماعی، تجاری و سیاسی یک جامعه را بر احتیاط بنا نهاد. مثال فقهی را میتوان با توجّه به نظر فقها درباره قاعده «لاضرر» مطرح کرد. این قاعده وجود هر گونه حکم ضرری را در اسلام نفی میکند؛ آنگاه این اشکال مطرح میشود که بسیاری از احکام اسلام ضرری است، مانند: تشریع دیات، قصاص، ضمان، زکات، جهاد و مانند آن؛ که این احکام موجب زیان برای افراد است. آنگاه پاسخ میدهند که قاعده «لاضرر» احکامی را که خود براساس «ضرر» بنا شده، برنمیدارد. رمز این اشکال و آن پاسخ، در نحوه نگرش فردی به شریعت است؛ و در نگرش اجتماعی و مصالح جامعه، هرگز این احکام ضرری نیست، بلکه برای جامعه مفید و سودمند است». [۱۳۸] این احکام به نظر عرف و عقلا هرگز ضرری نیست و در همه جوامع بشری رایج است؛ آنها این احکام را نافع برای جامعه میدانند جامعهای که مصلحت افراد به مصلحت آن بستگی دارد و منافع افراد در پرتو منافع جامعه تأمین میشود و امام امیرمؤمنان در عهدنامه معروف مالک اشتر در بحث جنود (ارتش) به آن اشاره فرموده است.[۱۳۹] پاسخ امام خمینی(قدس سره) به سؤال دبیر وقت شورای نگهبان قانون اساسی در ارتباط با معادن مکشوفه در املاک شخصی نیز، از نگرش «جامعه نگری» به مسائل فقهی حکایت دارد. در بخشی از آن نامه میخوانیم: «اگر فرض کنیم معادن و نفت و گاز در حدود املاک شخصی است ـ که فرض بیواقعیّت است ـ این معادن چون ملی است و متعلّق به ملّتهای حال و آینده است که در طول زمان، موجود میگردند، از تبعیّت املاک شخصیه خارج است، دولت اسلامی میتواند آنها را استخراج کند، ولی باید قیمت املاک اشخاص و یا اجاره زمین تصرّف شده را مانند سایر زمینها ـ بدون محاسبه معادن در قیمت و یا اجاره ـ بپردازد و مالک نمیتواند از این امر جلوگیری نماید». [۱۴۰] نکته دیگری که در مباحث فقها کمتر مورد توجّه قرار گرفته، اصل «عدالت اجتماعی» در فتاواست. شهید مرتضی مطهری(قدس سره) در این باره مینویسد: «اصل عدالت اجتماعی ـ با همه اهمیّت آن ـ در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالی که از آیاتی چون «وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»عموماتی در فقه به دست آمده است، ولی با این همه تأکیدی که قرآن کریم بر روی مسأله عدالت اجتماعی دارد، مع هذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده، و این مطلب، سبب تضعیف تفکّر اجتماعی فقهای ما گردیده است». [۱۴۱] ورود فقهای شیعه به مسائل حکومتی و سیاسی، واکنشی به پدیده استعمار هر چند با تشکیل حکومت شیعی (نه مذهب شیعه) در ایران توسّط صفویّه، عرصه ورود فقهای شیعه به مسائل حکومتی و سیاسی اسلام بیشتر گردید؛ ولی در ادامه، با گسستن حاکمان از فقها، بار دیگر عرصه تلاش فقیهان بیشتر به مسائل فردی و عبادی معطوف گردید، اما ورود استعمار غرب با دو چهره جدید، عرصه تازهای برای تلاش فقها فراهم کرد؛ این دو چهره که دو عامل مهم برای به صحنه کشاندن فقها بود عبارت است از: 1. تلاش استعمارگران برای تصرّف کشورهای اسلامی. 2. تلاش استعمار نو برای سلطه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بر مسلمین به شیوهای تازه توسّط ایّادی و وابستگان داخلی. در عرصه نخست حضور استعمارگران در ایران و عراق، سبب برخورد فقهای شیعه با آنان گردید و همین مسائل راه ورود فقهای شیعه را به عرصه مسائل اجتماعی باز کرد و موجب صدور فتواهای تاریخی و یا ورود به میدان مبارزه با استعمارگران گردید؛ که از این نمونهها میتوان به فتوای آیة الله میرزا محمّدتقی شیرازی (م1338) به جهاد بر ضدّ اشغالگری انگلستان و شرکت وی و دیگر فقها در جهاد علیه انگلیسیها اشاره کرد. [۱۴۲] در عرصه دوم نیز، میتوان به فتوای میرزای بزرگ شیرازی (م 1312) در ارتباط با تحریم تنباکو، برای خلع ید انگلیس از ایران و همچنین حمایت آخوند خراسانی (م 1329) و میرزای نائینی (م1355) از مشروطه خواهان و مخالفت با استبداد قاجاری اشاره کرد. کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملّة» میرزای نائینی را که درباره ضرورت مشروطه و دستورالعمل آن نوشته شده، باید در همین راستا ارزیابی کرد. در آخرین حلقه این سلسله از فقها، امام خمینی(قدس سره) قرار دارد که با طرح حکومت اسلامی و نظریه ولایت فقیه، مبارزه اش را برضد استبداد داخلی و استعمار خارجی آغاز کرد و به سقوط رژیم سلطنتی در ایران و تشکیل حکومت اسلامی گردید. به هر حال، در مبارزه این سلسله از فقهای شیعه با هر دو شیوه استعمارگران و برخورد فرهنگ اسلامی با تمدّن غرب، چالشهای تازهای در عرصههای مختلف اجتماعی و حکومتی پیش آمد و مخصوصاً با طرح مسائل جدید و پرسشهای نوپیدا و القای شبهات از ناحیه روشنفکران وابسته فکری به دانشمندان غربی، در عرصه فقه نیز، نگرشی تازه به مسائل فقهی میان فقها پدید آمد که در نتیجه، در عرصههای اقتصاد، سیاست، احوال شخصیّه و مانند آن ـ که گاه تحوّلات جدید بدان دامن میزد ـ تلاش تازه و عمیقی صورت گرفت. طرح مباحث حکومت اسلامی، ولایت فقیه، دموکراسی و حق انتخاب، مردم سالاری دینی، بیمه، بانک، پیوند اعضا، تلقیح، بانک خون، ارتباطات بین الملل، حق مالکیّت کشورها بر فضا و اعماق زمین و دریاها، مالکیت معنوی نسبت به اختراعات، اکتشافات و آثار علمی و هنری و مانند آنها مولود این تحوّلات و تعاملات است. با تشکیل حکومت اسلامی در ایران براساس فقه اهلبیت(علیهمالسلام) این سلسله از مباحث و بحثهای جدّی و تازه، به فقه شیعه رونق و نشاطی دوباره بخشید. فقها و دانشمندانی همچون امام خمینی، شهید سیّد محمّدباقر صدر، علاّمه طباطبایی، آیة الله مکارم شیرازی، شهید مرتضی مطهّری را میتوان از طلایه داران این عرصه نامید. کتابهای «کشف الاسرار و «ولایت فقیهم از امام خمینی، «اقتصادنا» و «البنک اللاربوی» از آثار شهید سیّد محمّدباقر صدر، «تفسیر المیزان» از علاّمه طباطبایی، «تفسیر نمونه»، «مجله مکتب اسلام»، «طرح حکومت اسلامی» و «جلد دهم پیام قرآن» از آثار آیة الله ناصر مکارم شیرازی، «نظام حقوق زن در اسلام»، «مسأله حجاب»، «اسلام و مقتضیّات زمان» و... از علاّمه شهید مرتضی مطهّری نمونههای روشنی از توجّه به نیازهای اجتماعی و پاسخ به شبهات و کشاندن فقه اسلامی و معارف دینی به عرصه جامعه است، که در این رویکرد، به مسائل جدید، و پرسشهای تازه توجّه خاصّی شده و «جامعه نگری» وزن و اعتبار ویژهای به خود گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تشکیل حکومت اسلامی، نگرش فقیهان و اندیشمندان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) به عرصه فقه اسلامی در زمینه سیاست و حکومت و مباحث تازه در ابواب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، عمیق تر گردید و سبب تدوین دهها کتاب در این زمینه شد.
ویژگیهای دوره نهم:
- جامعه نگری به جای فرد نگری در عرصه فقاهت.
- ورود فقاهت به عرصه رهبری اجتماعی مسلمین در مسیر مبارزه با استعمار خارجی و استبداد داخلی.
- توجّه به مسائل دنیای جدید و مسائل تازهای که در تبادل فرهنگها و برخورد فرهنگ اسلامی با تمدّن جدید غرب به وجود آمد.
- نفوذ مسائل فقهی در عرصه قانونگذاری و متأثّر شدن مجالس تقنینی از فقه و حقوق اسلامی.
- تدوین کتبی در عرصه حکومت و سیاست، احوال شخصیّه و اقتصاد.
- تدوین موسوعات فقهی به شکلی تازه.
شکل جدید تدوین موسوعات فقهی معمولا به صورت الفبایی است که همه موضوعات و مسائل فقهی براساس حروف الفبا تدوین میشود:
در میان دانشمندان اهل سنّت دو موسوعه مهم فقهی به صورت الفبایی تدوین شده است :
موسوعة الفقه الاسلامی(موسوعه جمال عبدالناصر) است که تا کنون 20 جلد از آن منتشر شده است و تا کلمه «اقتناء» رسیده و پس از آن متوقّف شده است
موسوعه فقهیّه کویتی، وزارت اوقاف و شئون اسلامی است که تا کنون 40 جلد از آن منتشر شده است.
فقه اهلبیت هم به صورت موسوعه نگاشنه شده که میتوان به سه نمونه از آن اشاره کرد:
1. موسوعة الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهلبیت(علیهمالسلام).
2. الموسوعة الفقهیة المیسّرة.
3. «دائرة المعارف فقه مقارن» تحت اشراف آیة الله مکارم شیرازی.
ویژگیهای «دائرة المعارف فقه مقارن» عبارت است از:
- تدوین آن براساس فقه مقارن و مطابق فتاوای مشهور فقهای شیعه و اهل سنّت.
- توجّه به احکام مذاهب غیر اسلامی و احکام حقوقی دنیای معاصر و قوانین بینالمللی.
- توجّه ویژه به مسائل مستحدثه.
- طرح قواعد فقهی، اصولی و رجالی در جایگاههای مناسب.
- پاسخ به شبهات در عرصه فقه.
- اهمیّت نخست به آیات الاحکام.
- توجّه ویژه به فلسفه احکام (در هر بابی که دسترسی به آن ممکن باشد).
یادآوری لازم در اینجا تذکر این نکته را لازم است که ورود فقه در عرصه حکومت و مسائل اجتماعی وابسته به آن، نباید سبب عرفی شدن احکام دینی گردد. به این معنا که ما سعی کنیم همه احکام را برخواستههای افراد، مخصوصاً غرب زدهها تطبیق دهیم و فقه در درجه اوّل سیاسی و در درجه بعد، دینی و اسلامی گردد یا به تعبیر دیگر: بسیاری از احکام فقهی را مربوط به زمان گذشته بدانیم و آنچه را امروز به گمان خود به مصلحت فرد و جامعه میبینیم جایگزین آن کنیم. متأسّفانه بعضی از دانشمندان عصر ما که در حدّ بالایی از آگاهی فقهی نیستند گرفتار این افراط گری شدهاند و اصالت فقه اسلامی را مخدوش کردهاند. امام خمینی(قدس سره) پیش بینی چنین انحرافی را میکرد لذا کراراً تأکید داشت که فقه امروز نیز باید بر پایه فقه جواهری (اشاره به کتاب جواهرالکلام مرحوم شیخ محمّد حسن نجفی(رحمه الله)) بنا شود و اصول و قواعد محکم فقهی باید پا برجا بماند متن سخن امام خمینی(قدس سره) چنین است: «این جانب معتقد به فقه سنّتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلّف از آن را جایز نمیدانم». [۱۴۳] و دستخوش ذوق و سلیقه و استحسان و افکار غرب گرا و سیاست زده نگردد. وظیفه الهی تمام فقهای اسلامی این است که امروز فقه اصیل را حفظ کنند و در عین حال جوابگوی مسائل مستحدثه و نیازهای عصر و زمان باشند.
منابع:
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح.
3. الاحتجاج، طبرسی، ابومنصور احمد بن علی، انتشارات اسوه، 1413 ق، چاپ اوّل.
4. الارشاد، مفید، محمد بن محمد، دار المفید.
5. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، القرطبی، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، دارالکتب العلمیّه، 1415 ق، چاپ اوّل.
6. الاعلام، زرکلی، خیرالدّین، دارالعلم للملایین، بیروت، چاپ هشتم، 1989 میلادی.
7. اعلام الوری، طبرسی، فضل بن حسن، مؤسّسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1417 ق، چاپ اوّل.
8. ألقاب الرسول وعترته، راوندی، قطب الدین.
9. اعیان الشیعة، سیّدمحسن امین، دار التعارف، بیروت، چاپ پنجم.
10. الإمام الصادق و المذاهب الأربعة، اسد حیدر
11. انوار البهیّه، قمی شیخ عباس، مؤسسه منشورات دینی مشهد.
12. بحارالانوار، مجلسی محمّدباقر، مؤسّسه الوفاء، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.
13. بررسی اجمالی مبانی اقتصاد اسلامی، مطهّری، مرتضی، انتشارات حکمت، چاپ اوّل.
14. بصائر الدرجات، صفّار، محمّد بن حسن، مؤسسه اعلمی، تهران، 1404 ق.
15. پیام قرآن، مکارم شیرازی ناصر و همکاران، مدرسة الامام امیرالمؤمنین، 1367 ش، چاپ اوّل.
16. تاج الموالید، طبرسی، فضل بن حسن.
17. تاریخ التشریع الاسلامی، الخضری بک محمّد، دار المعرفة، بیروت، 1417 ق، چاپ دوم.
18. تاریخ الخلفاء، سیوطی، جلال الدین، دارالقلم، بیروت، 1406ق، چاپ اوّل.
19. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی، الدّین سیوطی، جلال، مطبعة السعادة، مصر، 1385 ق، چاپ دوم.
20. تذکرة الحفاظ، ذهبی، شمس الدین محمّد بن احمد، دارالکتب العلمیّه، 1419 ق، چاپ اوّل.
21. تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1418 ق، چاپ اوّل.
22. التفسیر الکبیر، فخر رازی، فخر الدین، دارالکتب العلمیّه، تهران، چاپ دوم.
23. تهذیب التّهذیب، عسقلانی، ابن حجر، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1415 ق، چاپ اوّل.
24. تهذیب الاحکام، طوسی، محمد بن حسن، دار الکتب الاسلامیّه، 1365 ش، چاپ چهارم.
25. جامع المقاصد محقق کرکی، تحقیق: مؤسّسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1408 ق، چاپ اوّل.
26. جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، نجفی، محمّد حسن، تحقیق: مظفر، محمد رضا، مکتبة الإسلامیة، تهران، 1397 ق، چاپ ششم.
27. خلاصة الاقوال فی معرفة الرجال، الحلی، حسن بن یوسف بن مطهر.
28. خورشید فقاهت، کریمی جهرمی، علی، انتشارات دارالقرآن الکریم، قم، 1373 ش، چاپ اول.
29. الحدائق الناضرة، بحرانی، شیخ یوسف، مؤسّسه نشر اسلامی، قم، 1363 ش، چاپ اوّل.
30. دائرة المعارف الاسلامیّة الشیعیّة، حسن الامین، دارالتعارف، بیروت، 1415ق، چاپ پنجم.
31. دائرة المعارف بستانی، بستانی، بطرس، دار المعرفة، بیروت.
32. دائرة المعارف القرن العشرین، وجدی، محمّد فرید، دارالفکر، بیروت.
33. دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از اساتید و محقّقان حوزه علمیه، انتشارات مدرسه الامام علی بن ابی طالب( علیهالسلام)، قم، 1427 ق، چاپ اوّل.
34. الذریعة الی تصانیف الشیعه، تهرانی، شیخ آقا بزرگ، دار الاضواء، بیروت، 1403 ق، چاپ سوم.
35. الرجال، ابن داوود، حلّی، حسن بن علی، منشورات الرضی، قم، 1392 ق.
36. الرجال، طوسی، محمّد بن حسن طوسی، نجف اشرف، 1381 ق.
37. الرجال کشی، کشی، ابوعمرو، مؤسّسه اعلمی، کربلا.
38. الرجال، نجاشی، احمد بن علی، بیروت، 1409 ق.
39. روضات الجنّات، خوانساری، محمّد بن باقر، چاپخانه حیدریّه، تهران، 1390 ق.
40. ریاض العلماء، افندی اصفهانی، میرزا عبدالله، منشورات کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1403 ق.
41. ریاض المسائل، طباطبایی، سیّد علی بن سیّد محمّد بن علی، مؤسّسه آل البیت، قم، 1418ق، چاپ اوّل.
42. السرائر، حلّی، ابن ادریس، نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرّسین، قم، 1410 ق.
43. السنن الکبری، احمد بن حسین بیهقی، دارالفکر، بیروت.
44. السنن، ترمذی، محمّد بن عیسی، دارالفکر، بیروت، 1403 ق، چاپ دوم.
45. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، شمس الدّین محمّد بن احمد، مؤسّسة الرساله، بیروت، 1413 ق، چاپ نهم.
46. سیمای فرزانگان، سبحانی، جعفر، مؤسّسه امام صادق(علیهالسلام)، قم، 1379 ش، چاپ اوّل.
47. صحیح بخاری، بخاری، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل، دارالجیل، بیروت.
48. صحیح مسلم، نیشابوری، ابوالحسین مسلم بن حجاج، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، 1972م، چاپ دوم.
49. صحیفه امام، خمینی، سید روح الله، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378 ش، چاپ اول.
50. الصواعق المحرقه، هیتمی مالکی، ابن حجر، مکتبة القاهره، 1385 ق.
51. طبقات اعلام الشیعه، تهرانی، شیخ آقابزرگ، مؤسسه اسماعیلیان، قم، چاپ دوم.
52. طبقات الکبری، ابن سعد، دار بیروت للطباعة و النشر، 1405ق، چاپ اوّل.
53. الغیبة، طوسی، محمّد بن حسن، مؤسّسه معارف اسلامی، قم.
54. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام)، هاشمی شاهرودی، محمود.
55. فصلنامه فقه اهلبیت، سال اوّل، شماره اوّل.
56. الفهرست شیخ طوسی، طوسی، محمّد بن حسن، دانشگاه مشهد، 1351 ق.
57. الفوائد الرجالیّه، بحرالعلوم، سیّد محمّدمهدی، نشر مکتبة الصادق، تهران، 1405 ق.
58. القواعد الفقهیّه، مکارم شیرازی، ناصر، منشورات دارالعلم، قم، 1382 ق.
59. الکافی، کلینی، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، دار صعب، دار التعارف، بیروت، 1401 ق، چاپ چهارم.
60. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر؛ دار بیروت، بیروت، 1385 ق.
61. کشف اللثام، اصفهانی، محمّد بن حسن (فاضل هندی)، مؤسّسه نشر اسلامی (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، 1416ق، چاپ اوّل.
62. کفایة الاصول، آخوند خراسانی محمّد کاظم، مؤسّسه آل البیت، قم، 1417ق، چاپ دوم.
63. کنز العمّال، متّقی هندی، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1405 ق، چاپ پنجم.
64. الکنی و الالقاب، قمی، شیخ عبّاس، کتابخانه صدر، تهران، 1397 ق، چاپ چهارم.
65. مبسوط، طوسی، محمد بن حسن، تحقیق: الکشفی، محمدعلی، مکتبة مرتضویة، طهران، 1387 ق، چاپ سوم.
66. مجمع البیان، طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، با تحقیق جمعی از دانشمندان، (ده جلدی)، مؤسّسه اعلمی، بیروت، 1415ق، چاپ اوّل.
67. مجلّه رسالة الاسلام، معاونت فرهنگی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
68. مجلّه نور علم، جامعه مدرّسین حوزه علمیه قم، (شماره هشتم)، بهمن 1363.
69. المراجعات، عاملی، سید شرف الدین، چاپ مجمع جهانی اهلبیت، قم، چاپ اوّل.
70. المستجاد من کتاب الارشاد، حلی، حسن بن یوسف.
71. مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابوری، محمّد بن محمّد، دار المعرفة، بیروت، 1406 ق.
72. مسند أحمد بن حنبل، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، دار صادر، بیروت.
73. معجم رجال الحدیث، خویی، سیّد ابوالقاسم، منشورات مدینة العلم، 1403 ق، چاپ سوم.
74. معجم فقه السلف، کتانی، محمّد المنتصر، چاپ جامعة ام القری، مکّه مکرّمه، 1410 ق.
75. مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، علی، مؤسّسه دارالحدیث الثقافیّه، تهران، 1419ق، چاپ اوّل.
76. الملل و النحّل، شهرستانی، عبدالکریم بن ابی بکر احمد، دارالفکر، بیروت، 1422ق، چاپ دوم.
77. المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن الجوزی عبدالرحمن بن علی بن محمّد، دارالکتب العلمیّه، بیروت، 1412 ق، چاپ اوّل.
78. من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه قمی، أبو جعفر محمّد بن علی بن حسین، دار الاضواء، بیروت، 1405 ق، چاپ ششم.
79. منتهی المقال فی احوال الرجال، حائری، ابوعلی (مازندرانی، شیخ محمّد بن اسماعیل)، مؤسّسه آل البیت، قم، 1416ق، چاپ اوّل.
80. موسوعة الامام الخویی، خویی، سید ابو القاسم، مؤسّسة احیاء آثار امام خویی، قم، 1418ق، چاپ اوّل،.
81. موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، جعفر، مؤسّسه امام صادق، قم، 1418 ق، چاپ اوّل.
82. موسوعة الفقه الاسلامی(موسوعه جمال عبدالناصر)،المجلس الاعلی لشؤون الاسلامی، قاهره، 1410ق.
85. موسوعة الفقه الاسلامی طبقاً لمذهب اهلبیت، مؤسسه دائرة معارف الفقه الاسلامی، قم، 1423 ق، چاپ اوّل.
84. الموسوعة الفقهیّه (موسوعه کویتی)، وزارت اوقاف و شئون اسلامی کویت، 1414 ق، چاپ چهارم.
85. الموسوعة الفقهیّه المیسّره، انصاری، شیخ محمّدعلی، مجمع الفکر الاسلامی، 1423 ق، چاپ دوم.
86. میزان الاعتدال، ذهبی، ابوعبدالله محمّد بن احمد، دار المعرفة، بیروت.
87. نقباء البشر، تهرانی، آقا بزرگ، دار المرتضی، مشهد، 1404 ق، چاپ دوم.
88. وسائل الشیعه، حرّ عاملی، محمّد بن حسن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1391 ق، چاپ چهارم.
89. وفیات الاعیان، ابن خلکان، ابوالعباس احمد بن محمّد، دار صادر، بیروت.
۹۰. امالی شیخ طوسی، طوسی، ابوجعفر محمّد بن حسن، دارالثقافه، قم، 1414 ق، چاپ اوّل.
۹۱. امالی، ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین، تحقیق: غفاری، علی اکبر، مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1404 ق، چاپ دوم.
۹۲. امل الآمل، حرّ عاملی، محمّد بن حسین، دارالکتاب الاسلامی، قم، 1362 ش. کل مقاله برگرفته از دائرة المعارف فقه مقارن، تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی
پی نوشت:
- ↑ این حدیث با تعبیرات مختلف در کتب شیعه و سنّى آمده است؛ از کتب شیعه ر.ک: کافى، کلینى، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، ج 1، ص 294؛ وسائل الشیعه، حرّ عاملى، محمّد بن حسن، ج 18، ص 19؛ بصائر الدّرجات، صفّار، محمّد بن حسن، ص 433؛ ارشاد، مفید، محمد بن محمد، ج 1، ص 233؛ امالى طوسى، طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن، ص 162؛ احتجاج، طبرسى، ابومنصور احمد بن على، ج 1، ص 146؛ بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، ج 23، ص 106-147. از منابع اهل سنّت نیز میتوان به این کتابها اشاره کرد: صحیح مسلم، نیشابورى، ابوالحسین مسلم بن حجاج، ج 4، ص 1873؛ سنن ترمذى، ترمذى، محمّد بن عیسى، ج 5، ص 328؛ مسند احمد، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، ج 3، ص 59؛ سنن بیهقى، احمد بن حسین بیهقى، ج 10، ص 114؛ مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابورى، محمّد بن محمّد، ج 3، ص 110 و کنز العمّال، متّقى هندى، ج 14، ص 435. براى اطلاع بیشتر ر.ک: پیام قرآن، مکارم شیرازى ناصر و همکاران، ج 9، ص 62-71.
- ↑ معجم فقه السلف، کتانى، محمّد المنتصر، ج 1، ص 4 و 5.
- ↑ التفسیر الکبیر، فخر رازى، فخر الدین، ج 1، ص 205 (ذیل تفسیر آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» از سوره حمد).
- ↑ مجموعه این احادیث که بیش از ده روایت است، با تعبیرات مختلف در جلد اوّل جامع احادیث الشیعه، ص 180 به بعد آمده است.
- ↑ براى آگاهى از فتواى شیخ شلتوت ر.ک: مجلّه رسالة الاسلام، سال یازدهم، شماره 1، ص 108.
- ↑ ر.ک: دائرة المعارف فقه مقارن، مکارم شیرازی، ناصر، ج 1، بحث «انفتاح باب اجتهاد».
- ↑ (موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهلبیت، مؤسسه دائرة معارف الفقه الاسلامى، ج 1، ص 48)
- ↑ (موسوعة طبقات الفقهاء سبحانى، جعفر، جزء دوم)
- ↑ از کتب شیعه ر.ک: کافى، کلینى، ابوجعفر محمّد بن یعقوب، ج 1، ص 294؛ وسائل الشیعه، حرّ عاملى، محمّد بن حسن، ج 18، ص 19؛ بصائر الدّرجات، صفّار، محمّد بن حسن، ص 433؛ ارشاد، مفید، محمد بن محمد، ج 1، ص 233؛ امالى طوسى، طوسى، ابوجعفر محمّد بن حسن، ص 162؛ احتجاج، طبرسى، ابومنصور احمد بن على، ج 1، ص 146؛ بحارالانوار، مجلسى محمّدباقر، ج 23، ص 106-147. از منابع اهل سنّت نیز میتوان به این کتابها اشاره کرد: صحیح مسلم، نیشابورى، ابوالحسین مسلم بن حجاج، ج 4، ص 1873؛ سنن ترمذى، ترمذى، محمّد بن عیسى، ج 5، ص 328؛ مسند احمد، أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی، ج 3، ص 59؛ سنن بیهقى، احمد بن حسین بیهقى، ج 10، ص 114؛ مستدرک الصحیحین، الحاکم نیشابورى، محمّد بن محمّد، ج 3، ص 110 و کنز العمّال، متّقى هندى، ج 14، ص 435. براى اطلاع بیشتر ر.ک: پیام قرآن، مکارم شیرازى ناصر و همکاران، ج 9، ص 62-71.
- ↑ (کنزالعمّال، همان، ج 10، ص 285، ح 29460).
- ↑ (تذکرة الحفّاظ ذهبى، ذهبى، شمس الدین محمّد بن احمد، ج 1، ص 7).
- ↑ (کنزالعمّال، همان، ج 10، ص 292، ح 29476)
- ↑ (صحیح بخارى، بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل، ج 1، ص 60، باب کیف یقبض العلم، از ابواب کتاب العلم)
- ↑ (تاریخ الخلفاء، سیوطى، جلال الدین، ص 301) (شیخ خضرى بک نیز در تاریخ التشریع الاسلامى، الخضرى بک محمّد، ص 72-74، شرحى درباره منع تدوین حدیث نقل کرده است)
- ↑ تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، الدّین سیوطى، جلال، ج 2، ص 65.
- ↑ کافى، همان، ج 1، ص 64، ح 1.
- ↑ رجال نجاشى، نجاشى، احمد بن على، شرح حال شماره 966.
- ↑ در کتاب امالى، ابن بابویه، محمد بن على بن حسین، تحقیق: غفارى، على اکبر، مجلس 66،
- ↑ (مکاتیب الرسول، احمدى میانجى، على، ج 2، ص 5-302).
- ↑ صحیح بخارى، همان، ج 1، ص 36، باب کتابت علم، ح 1.
- ↑ رجال نجاشى، همان، ج 1، ص 65، شرح حال شماره 1.
- ↑ فهرست شیخ طوسى، طوسى، محمّد بن حسن، شماره 441.
- ↑ رجال نجاشى، همان، شماره 2.
- ↑ ر.ک: المراجعات، عاملى، سید شرف الدین، ص 598-621.
- ↑ ر.ک: کافى، همان، ج 7، ص 83، 84، 95، 98، 115، 121.
- ↑ (من لایحضره الفقیه، ابن بابویه قمى، أبو جعفر محمّد بن على بن حسین، ج3، ص238و258) و تعبیر «قال الفقیه العسکرى(علیهالسلام)...» (تهذیب، طوسى، محمد بن حسن، ج 1، ص 131).
- ↑ (ر.ک: المراجعات، همان، ص 327)
- ↑ همان، ص 482
- ↑ الاستیعاب، القرطبى، یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبر، ج 3، ص 206.
- ↑ القاب الرسول و عترته، ألقاب الرسول وعترته، راوندى، قطب الدین ص 56؛ تاج الموالید، طبرسى، فضل بن حسن، ص 29 و المستجاد من الارشاد، حلی، حسن بن یوسف، ص 173 (مطابق نقل موسوعة الفقه الاسلامى، طبقاً لمذهب اهل البیت، همان، ج 1، ص 40).
- ↑ تذکرة الحفّاظ، همان، ج 1، ص 94.
- ↑ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ابوالعباس احمد بن محمّد، ج 4، ص 174.
- ↑ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر؛ به نقل از التهذیب، همان، ج 2، ص 104؛ و التوسل و الوسیلة، نوشته ابن تیمیه، ص 52 (چاپ دوم)؛ و المجالس السنیة، ص 5 (مطابق نقل الموسوعة الفقهیة المیسرة، انصارى، شیخ محمّدعلى، ج 1، ص 33). بخشى از این سخن در تهذیب التهذیب عسقلانى، ابن حجر، ج 2، ص 94 نیز آمده است.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ذهبى، شمس الدّین محمّد بن احمد، ج 6، ص 258.
- ↑ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر، ج 1، ص 53، به نقل از تحفه اثنى عشریه آلوسى، ص 8 (الموسوعة الفقهیة المیسره، همان، ج 1، ص 34).
- ↑ الصواعق المحرقه، هیتمى مالکى، ابن حجر، ص 201
- ↑ ملل و نحل شهرستانى، شهرستانى، عبدالکریم بن ابى بکر احمد، ج 1، ص 133.
- ↑ ائرة المعارف بستانى، بستانى، بطرس، ج 6، ص 478. شبیه همین تعبیرات، در دائرة المعارف القرن العشرین، وجدى، محمّد فرید، (ج 3، ص 109) نیز آمده است.
- ↑ انوار البهیّه، قمى، شیخ عبّاس، ص 170.
- ↑ الصواعق المحرقه، همان، ص 203.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، همان، ج 9، ص 387.
- ↑ اعیان الشیعه، همان، ج 1، ص 101
- ↑ همان، ص 102.
- ↑ ر.ک: بحارالانوار، همان، ج 50، ص 75-78.
- ↑ (ر.ک: وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 490، ابواب حدّ السرقه).
- ↑ الصواعق المحرقه، همان، ص 205.
- ↑ تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 359
- ↑ (ر.ک: تذکرة الخواص، همان، ص 360).
- ↑ بحارالانوار، همان، ج 50، ص 251، ح 6.
- ↑ اعلام الورى، طبرسى، طبرسى، فضل بن حسن، ص 452-453
- ↑ الغیبه، شیخ طوسى، طوسى، محمّد بن حسن، ص 229-236
- ↑ (وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 41، باب 6 از ابواب صفات القاضى، ح 51 و 52).
- ↑ نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، نامه 67.
- ↑ رجال نجاشى، همان، ج 1، ص 73، شرح حال ابان بن تغلب؛ وسائل الشیعه، همان، ج 20، ص 116.
- ↑ وسائل الشیعه، همان، ج 18، ص 107، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 33.
- ↑ حج، آیه 78
- ↑ وسائل الشیعه، همان، ج 1، ص 327، باب 39 از ابواب الوضوء، ح 5
- ↑ میزان الاعتدال، ذهبى، ابوعبدالله محمّد بن احمد، ج 1، ص 5.
- ↑ خلاصة الاقوال، الحلی، حسن بن یوسف بن مطهر ص 234؛ رجال کشى، کشى، ابوعمرو، شرح حال ابوبصیر لیث مرادى.
- ↑ رجال کشى، همان، شرح حال فضل بن شاذان.
- ↑ ر.ک : رجال کشى، رجال نجاشى، همان؛ فهرست و رجال شیخ طوسى و معجم رجال الحدیث.
- ↑ الذریعه، تهرانى، شیخ آقابزرگ، ج 13، ص 46.
- ↑ الغیبه، همان، ص 390.
- ↑ رجال نجاشى، همان، شرح حال حسن بن على بن ابى عقیل.
- ↑ سرائر، حلّى، ابن ادریس، ص 429.
- ↑ رجال نجاشى، همان، شرح حال محمّد بن احمد بن جنید.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء 2، ص 238.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، خوانسارى، محمّد بن باقر، ج 6، ص 153-178؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 420-422؛ معجم رجال الحدیث، همان، ج 17، ص 202-210.
- ↑ موسوعة الفقه الاسلامى، جمال عبدالناصر ج 1، ص 49.
- ↑ (المنتظم، ابن الجوزى عبدالرحمن بن على بن محمّد، ج 16، ص 7و8).
- ↑ (الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 9، ص 637و638)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 216-249؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 159-167.
- ↑ فوائد الرجالیه، بحرالعلوم، سیّد محمّدمهدى، ج 3، ص 231.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه جزء دوم، ص 299-300 (با تلخیص).
- ↑ ر.ک: امل الآمل، حرّ عاملى، محمّد بن حسین، ج 2، ص 149؛ روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 202-206؛ اعیان الشیعه، همان،ج 8، ص 18.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 76 ؛ اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 244-246.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 216و217؛ روضات الجنّات، همان، ج 5، ص 357-365؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 398-400؛ مقدّمه تفسیر مجمع البیان، طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، با تحقیق جمعى از دانشمندان
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 262-274؛ اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص263و264.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 125-127؛ روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 5-9؛ اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 239-241.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 105و106؛ روضات الجنّات، همان،ج 2، ص 374-377؛ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 249و250.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه جزء دوم، ص 302و303 (با اندکى تصرّف و تلخیص).
- ↑ ر.ک: امل الآمل،همان، ج2، ص243و روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 274-290.
- ↑ سرائر، همان، ج 1، ص 51.
- ↑ همان، ج 1، ص 46.
- ↑ همان، ص 51.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 29؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 182-191؛ اعیان الشیعه، همان، ج 4، ص 89-93.
- ↑ (موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت، همان، ج 1، ص 58).
- ↑ جامع المقاصد، محقق کرکی، تحقیق: مؤسّسه آل البیت لاحیاء التراث، ج 1، ص 20، (مقدّمه تحقیق)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 269-286؛ اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 396-408.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 330-339؛ اعیان الشیعه، همان، ج9،ص159.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 181-183؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 3-21؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 59-64.
- ↑ ر.ک: ریاض العلماء، افندى اصفهانى، میرزا عبدالله، ج 5، ص 216؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 134.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 29؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 71-75؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 147و148.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 121؛ روضات الجنات، همان، ج 4، ص 360-375؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 208-212.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 85-91؛ روضات الجنّات، همان، ج 3، ص 352-387؛ اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 143-158.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 23؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 79-85 ؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 80-82.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 167و168؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 45-55؛ اعیان الشیعه، همان، ج 10، ص 6و7.
- ↑ موسوعة الفقه الاسلامى طبقاً لمذهب اهل البیت(علیهمالسلام)، همان، ج 1، ص 61.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 250؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 68-77؛ الکنى و الالقاب، قمى، شیخ عبّاس، ج 3، ص 159و160.
- ↑ (ر.ک: مقدمه القواعد الفقهیّه، مکارم شیرازى، ناصر، ج 1، ص 23و24).
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 246؛ روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 120-139؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 137.
- ↑ (ر.ک: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، حسن الامین، ج 2، ص 226).
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، ج 2، ص 385.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 281.
- ↑ ر.ک: فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت(علیهمالسلام)، هاشمی شاهرودی، محمود، ج 1، ص 39و40
- ↑ ر.ک: موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء2، ص 386-391).
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 252؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 192و193.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 6، ص 79-103؛ اعیان الشیعه، همان، ج10،ص 46.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 1، ص 141-145؛ روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 96-105؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 167-171.
- ↑ ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 248؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 78-93؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 182-184؛ بحارالانوار، همان،ج 102، ص 105-165.
- ↑ ر.ک: روضات الجنات، همان، ج 8، ص 203-208؛ اعیان الشیعه، همان، ج10، ص 317؛ الحدائق الناضرة، بحرانى، شیخ یوسف، ج 1، (مقدّمه تحقیق جامعه مدرّسین).
- ↑ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 326؛ همچنین ر.ک: امل الآمل، همان، ج 2، ص 92؛ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 164-166.
- ↑ امل الآمل، همان، ج 2، ص 163؛ همچنین ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 244-246؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 70.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 214 و 215؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص231.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 111-118؛ کشف اللثام، اصفهانى، محمّد بن حسن (فاضل هندى)، ج 1، (مقدمه تحقیق جامعه مدرّسین).
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 222-224.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 94-98؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 182؛ طبقات اعلام الشیعه، تهرانى، شیخ آقابزرگ، ج 1، ص 171-174.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص200-203؛ اعیان الشیعه،همان، ج10،ص143.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 7، ص 203-209؛ اعیان الشیعه، همان، 10، ص 158-160.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، ج 9، ص 124؛ الکنى و الالقاب، همان، ج 1، ص 124؛ منتهى المقال، حائرى، ابوعلى (مازندرانى، شیخ محمّد بن اسماعیل)، ج 1، (مقدّمه تحقیق مؤسّسه آل البیت(علیهمالسلام)).
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 200-206؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 248-252؛ اعیان الشیعه، همان، ج 4، ص 99-106؛ الکنى و الالقاب، همان، ج 3، ص 101-104.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 5، ص 369-380؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 52-54؛ اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص 411-413.
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 4، ص 399-406؛ اعیان الشیعه، همان، ج 8، ص 314و315؛ ریاض المسائل، طباطبایى، سیّد على بن سیّد محمّد بن على، ج 1، (مقدّمه، تحقیق مؤسّسه آل البیت(علیهمالسلام)
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 216و217؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج1، ص 286-289
- ↑ ر.ک: روضات الجنّات، همان، ج 1، ص 95-99؛ طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 116؛ اعیان الشیعه، همان، ج 3، ص 183و184.
- ↑ ر.ک: طبقات اعلام الشیعه، همان، ج 1، ص 310-314؛ اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 149و150؛ جواهرالکلام، نجفی محمد بن حسن، تحقیق: مظفر، شیخ محمّدرضا) ج1، (مقدّمه تحقیق).
- ↑ همان، ج 6، ص 146- 148.
- ↑ همان، ج 5، ص 306-304 ؛ نقباء البشر، تهرانى، آقا بزرگ، ج 1، ص 436-441.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 5، ص 37و38 ؛ نقباء البشر، همان، ج 1، ص 389و390.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 7، ص 19-23.
- ↑ ر.ک: همان، ج 9، ص 5و6؛ مقدّمه کفایة الاصول، آخوند خراسانى محمّد کاظم، تحقیق: مؤسّسه آل البیت.
- ↑ اعیان الشیعه، همان، ج 6، ص 54-56؛ نقباء البشر، همان، قسم دوم از جزء اوّل، ص 593-595.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 2، ص 331-335؛ نقباء البشر، همان، ج 1، ص 41. 7. آیة الله سیّدحسین بروجردى (م 1380).
- ↑ ر.ک: سیماى فرزانگان، همان، ج 1، ص 607-629. 10. آیة الله سیّد ابوالقاسم خویى (م 1413).
- ↑ همان، ص 645-679 ؛ موسوعة الامام الخویى، خویی، سید ابو القاسم، ج 1، مقدّمه، ص 5-35.
- ↑ ر.ک: خورشید فقاهت (زندگى نامه آیة الله گلپایگانى)، کریمى جهرمى، على؛ سیماى فرزانگان، همان، ج 1، ص 691-712.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، همان، مقدّمه، جزء 2، ص 458.
- ↑ ر.ک: دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیة، همان، ج 2، ص 150و151؛ مجله فقه اهلبیت، سال اوّل، شماره اوّل، ص 35.
- ↑ در کتاب القواعد الفقهیة القواعد الفقهیّه، همان، ج 1، ص 76. نوشته آیة الله مکارم شیرازى
- ↑ صحیفه امام، خمینی، سید روح الله، ج 20، ص 402و403.
- ↑ بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، مطهّرى، مرتضى، ص 27.
- ↑ ر.ک: اعیان الشیعه، همان، ج 9، ص 192.
- ↑ (صحیفه امام، همان، ج 21، ص 289).