قصد قربت: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''قصد قربت''' در اسلام و در هر آيين آسماني، روح اجرای دستورهاست و نتيجه ي نهايي که از اعمال بايد گرفته شود، تقرب به ذات احديت است.
'''قصد قربت''' در اسلام و در هر آیین آسمانی، روح اجرای دستورهاست و نتیجه ی نهایی که از اعمال باید گرفته شود، تقرب به ذات احدیت است.


انس ما با مفاهيم اعتباري و اجتماعي که در زندگي اجتماعي به کار مي بريم غالبا سبب خطا و اشتباه ما مي شود؛ سبب مي شود که الفاظي که در معارف اسلامي آمده است از معناي حقيقي خود منسلخ شوند و مفهومي اعتباري و قراردادي پيدا کنند.
=معنی قصد قربت =
ما آنجا که کلمه «قرب» و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار می بریم همان مفهوم حقیقی را اراده می کنیم؛ مثلاً می گوییم در نزدیکی این کوه چشمه ای است، یا خود را به نزدیک این کوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعا دوری و نزدیکی فاصله ی خود را تا کوه در نظر می گیریم و از کلمه ی «قرب» منظورمان این است که آن فاصله - که یک امر واقعی است نه قراردادی - کمتر شده است. اما وقتی که می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعی قرب پیدا کرده است و یا می گوییم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرب حاصل کرد، در اینجا منظورمان چیست؟ آیا مقصود این است که فاصله میان آنها کمتر شد؟ مثلا سابقا در پانصد متری او قرار داشت و اکنون در صد متری اوست؟ البته نه. اگر چنین است پس پیشخدمت در اتاق هر کسی از هر کس دیگر نزد او مقربتر است. مقصودمان این است که خدمتگزار در اثر خدمتش در روحیه ی مخدوم خود تأثیر کرد و او را از خود راضی نمود و حال این که قبلا راضی نبود، یا او را از خود راضی تر کرد. و در نتیجه از این پس مخدوم بیش از گذشته به او عنایت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اینجا یک استعمال مجازی است نه حقیقی؛ واقعا وجود خارجی این شخص در نزدیکی وجود خارجی آن شخص قرار نگرفته است، بلکه از آن رابطه ی خاص روحی از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاری که بر این رابطه روحی مترتب است، مجازا و تشبیها «قرب» تعبیر شده است.


ما آنجا که کلمه ي «قرب» و نزديکي را در خارج از مفاهيم اجتماعي به کار مي بريم همان مفهوم حقيقي را اراده مي کنيم؛ مثلاً مي گوييم در نزديکي اين کوه چشمه اي است، يا خود را به نزديک اين کوه رساندم. در اينجا مراد ما قرب واقعي است؛ يعني واقعا دوري و نزديکي فاصله ي خود را تا کوه در نظر مي گيريم و از کلمه ي «قرب» منظورمان اين است که آن فاصله - که يک امر واقعي است نه قراردادي - کمتر شده است. اما وقتي که مي گوييم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعي قرب پيدا کرده است و يا مي گوييم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرب حاصل کرد، در اينجا منظورمان چيست؟ آيا مقصود اين است که فاصله ميان آنها کمتر شد؟ مثلا سابقا در پانصد متري او قرار داشت و اکنون در صد متري اوست؟ البته نه. اگر چنين است پس پيشخدمت در اتاق هر کسي از هر کس ديگر نزد او مقربتر است. مقصودمان اين است که خدمتگزار در اثر خدمتش در روحيه ي مخدوم خود تأثير کرد و او را از خود راضي نمود و حال اين که قبلا راضي نبود، يا او را از خود راضي تر کرد. و در نتيجه از اين پس مخدوم بيش از گذشته به او عنايت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اينجا يک استعمال مجازي است نه حقيقي؛ واقعا وجود خارجي اين شخص در نزديکي وجود خارجي آن شخص قرار نگرفته است، بلکه از آن رابطه ي خاص روحي از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاري که بر اين رابطه روحي مترتب است، مجازا و تشبيها «قرب» تعبير شده است.
قرب به ذات حق چطور؟ آیا قرب حقیقی است یا قرب مجازی؟ آیا واقعا بندگان با اطاعت و عبادت و سلوک و اخلاص به سوی خدا بالا می روند و به او نزدیک می شوند؟ فاصله شان کم می شود تا آنجا که فاصله از بین می رود و به تعبیر قرآن «لقاء رب» حاصل می گردد، و یا این که همه این تعبیرات، تعبیرات مجازی است؟ به خدا نزدیک شدن یعنی چه؟! خدا دور و نزدیکی ندارد. نزدیکی به خدا عینا مانند نزدیکی به یک صاحب مقام اجتماعی است؛ یعنی خدا از بنده خود خشنودی حاصل‏ می کند و در نتیجه، لطف و عنایتش عوض می شود و بیشتر می گردد.


قرب به ذات حق چطور؟ آيا قرب حقيقي است يا قرب مجازي؟ آيا واقعا بندگان با اطاعت و عبادت و سلوک و اخلاص به سوي خدا بالا مي روند و به او نزديک مي شوند؟ فاصله شان کم مي شود تا آنجا که فاصله از بين مي رود و به تعبير قرآن «لقاء رب» حاصل مي گردد، و يا اين که همه اين تعبيرات، تعبيرات مجازي است؟ به خدا نزديک شدن يعني چه؟! خدا دور و نزديکي ندارد. نزديکي به خدا عينا مانند نزديکي به يک صاحب مقام اجتماعي است؛ يعني خدا از بنده خود خشنودي حاصل‏ مي کند و در نتيجه، لطف و عنايتش عوض مي شود و بيشتر مي گردد.
البته اینجا سؤال دیگری پیش می آید و آن این که خشنودی خداوند یعنی چه؟


البته اينجا سؤال ديگري پيش مي آيد و آن اين که خشنودي خداوند يعني چه؟
خداوند محل حوادث نیست که از کسی خشنود نباشد و بعد خشنود شود و یا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود. ناچار جواب می دهند که تعبیر «خشنودی» و «ناخشنودی» نیز یک تعبیر مجازی است؛ مقصود آثار رحمت و عنایت حق است که در صورت طاعت و بندگی می رسد و نه چیز دیگر.


خداوند محل حوادث نيست که از کسي خشنود نباشد و بعد خشنود شود و يا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود. ناچار جواب مي دهند که تعبير «خشنودي» و «ناخشنودي» نيز يک تعبير مجازي است؛ مقصود آثار رحمت و عنايت حق است که در صورت طاعت و بندگي مي رسد و نه چيز ديگر.
آن رحمتها و عنایتها چیست؟ در اینجا منطق ها فرق می کند: برخی رحمتها و عنایتها را اعم از معنوی و مادی می دانند - رحمت معنوی یعنی معرفت و لذت حاصل از آن، و رحمت مادی یعنی باغ و بهشت و حور و قصور- اما بعضی دیگر حتی از اعتراف به رحمت معنوی نیز امتناع دارند و همه عنایات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود می کنند به باغ و بهشتهای جسمانی و حور و قصور و سیب و گلابی. نتیجه سخن دسته ی اخیر این است که معنای تقرب بیشتر اولیای خدا به ذات احدیت این است که بیش از افراد دیگر حور و قصور و سیب و گلابی و باغ و بوستان در اختیار دارند.


آن رحمتها و عنايتها چيست؟ در اينجا منطق ها فرق مي کند: برخي رحمتها و عنايتها را اعم از معنوي و مادي مي دانند - رحمت معنوي يعني معرفت و لذت حاصل از آن، و رحمت مادي يعني باغ و بهشت و حور و قصور- اما بعضي ديگر حتي از اعتراف به رحمت معنوي نيز امتناع دارند و همه عنايات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود مي کنند به باغ و بهشتهاي جسماني و حور و قصور و سيب و گلابي. نتيجه سخن دسته ي اخير اين است که معناي تقرب بيشتر اولياي خدا به ذات احديت اين است که بيش از افراد ديگر حور و قصور و سيب و گلابي و باغ و بوستان در اختيار دارند.
نتیجه ی سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق می کند - همچنان که طرفداران قرب حقیقی نیز به این مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق می کند. از نظر نزدیکی و دوری حقیقی، اولین شخص جهان بشریت یعنی رسول اکرم با شقی ترین آنها از قبیل فرعون و ابوجهل مساویند.


نتيجه ي سخن منکران قرب حق اين است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق مي کند - همچنان که طرفداران قرب حقيقي نيز به اين مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق مي کند. از نظر نزديکي و دوري حقيقي، اولين شخص جهان بشريت يعني رسول اکرم با شقي ترين آنها از قبيل فرعون و ابوجهل مساويند.
حقیقت این است که این اشتباه از یک نوع طرز تفکر مادی درباره ی خدا و انسان - و بالاخص درباره ی انسان - پیدا شده است. کسی که انسان و روح انسان را صرفا توده ای از آب و گل می داند و نمی خواهد به اصل «فَاِذا سَوَّیتُهُ و نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[1] اعتراف کند و حتی این تعبیر را نیز حمل به یک معنای مجازی می کند، چاره ای ندارد جز انکار قرب واقعی حق.


حقيقت اين است که اين اشتباه از يک نوع طرز تفکر مادي درباره ي خدا و انسان - و بالاخص درباره ي انسان - پيدا شده است. کسي که انسان و روح انسان را صرفا توده اي از آب و گل مي داند و نمي خواهد به اصل «فَاِذا سَوَّيْتُهُ و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[1] اعتراف کند و حتي اين تعبير را نيز حمل به يک معناي مجازي مي کند، چاره اي ندارد جز انکار قرب واقعي حق.
ولی چه لزومی دارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تأویل و توجیه کنیم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که حقیقتی اصیل است بازمی گردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریت و غیره.


ولي چه لزومي دارد که ما انسان را اينچنين حقير و خاکي فرض نماييم تا مجبور شويم همه چيز را تأويل و توجيه کنيم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است و از طرفي حقيقت وجود مساوي با کمال است و هر کمال واقعي به حقيقت وجود که حقيقتي اصيل است بازمي گردد از قبيل علم، قدرت، حيات، اراده، رحمت، خيريت و غيره.
موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت که از وجودی کامل تر- یعنی از وجودی قوی تر و شدیدتر- بهره مند هستند، به ذات الهی که وجود محض و کمال صرف است نزدیکترند. طبعا فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزدیکترند و به همین جهت بعضی از فرشتگان از بعضی دیگرمقرب ترند، بعضی حاکم و مطاع بعضی دیگر می باشند؛ و البته این تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.


موجودات در اصل آفرينش به هر نسبت که از وجودي کامل تر- يعني از وجودي قوي تر و شديدتر- بهره مند هستند، به ذات الهي که وجود محض و کمال صرف است نزديکترند. طبعا فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزديکترند و به همين جهت بعضي از فرشتگان از بعضي ديگرمقرب ترند، بعضي حاکم و مطاع بعضي ديگر مي باشند؛ و البته اين تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.
موجودات، بخصوص انسان، به حکم «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ»[2] به سوی خداوند باز گشت می‏کنند. انسان به حکم مرتبه ی وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد. انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار واقعا مراتب و درجات قرب پروردگار را طی میکند؛ یعنی از مرحله ی حیوانی تا مرحله ی فوق ملک را می پیماید. این صعود و تعالی یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویت ساده ی یک اداره تا مقام وزارت، و یا از عضویت ساده ی یک حزب تا رهبری آن حزب نیست، بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدت و قوت و کمال یافتن وجود است که مساوی است با زیادت و استکمال در علم و قدرت و حیات و اراده و مشیت و ازدیاد دایره ی نفوذ و تصرف. تقرب به خداوند یعنی واقعا مراتب و مراحل هستی را طی کردن و به کانون لایتناهی هستی نزدیک شدن.


موجودات، بخصوص انسان، به حکم «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ»[2] به سوي خداوند باز گشت مي‏کنند. انسان به حکم مرتبه ي وجودي خود، اين بازگشت را بايد به صورت طاعت و عمل اختياري و انجام وظيفه و به صورت انتخاب و اختيار انجام دهد. انسان با پيمودن طريق طاعت پروردگار واقعا مراتب و درجات قرب پروردگار را طي ميکند؛ يعني از مرحله ي حيواني تا مرحله ي فوق ملک را مي پيمايد. اين صعود و تعالي يک امر تشريفاتي و اداري نيست، قراردادي و اعتباري نيست، از قبيل بالا رفتن از عضويت ساده ي يک اداره تا مقام وزارت، و يا از عضويت ساده ي يک حزب تا رهبري آن حزب نيست، بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدت و قوت و کمال يافتن وجود است که مساوي است با زيادت و استکمال در علم و قدرت و حيات و اراده و مشيت و ازدياد دايره ي نفوذ و تصرف. تقرب به خداوند يعني واقعا مراتب و مراحل هستي را طي کردن و به کانون لايتناهي هستي نزديک شدن.
بنابراین محال است که انسان در اثر طاعت و بندگی و پیمودن صراط عبودیت به مقام فرشته نرسد و یا بالاتر از فرشته نرود و لااقل در حد فرشته از کمالات هستی بهره‏مند نباشد. قرآن برای تثبیت مقام انسانی می‏گوید:


بنابراين محال است که انسان در اثر طاعت و بندگي و پيمودن صراط عبوديت به مقام فرشته نرسد و يا بالاتر از فرشته نرود و لااقل در حد فرشته از کمالات هستي بهره‏مند نباشد. قرآن براي تثبيت مقام انساني مي‏گويد:
«ما فرشتگان را فرمان دادیم که در پیشگاه آدم سجده کنند و همه ی فرشتگان بلا استثنا سجده کردند جز ابلیس که حاضر نشد».


«ما فرشتگان را فرمان داديم که در پيشگاه آدم سجده کنند و همه ي فرشتگان بلا استثنا سجده کردند جز ابليس که حاضر نشد».
حقا باید گفت منکر مقام انسان هر که هست ابلیس است.[3] .


حقا بايد گفت منکر مقام انسان هر که هست ابليس است.[3] .
[1] سوره حجر،آیه ی 29.


[1] سوره حجر،آيه ي 29.
[2] سوره بقره، آیه ی 156.


[2] سوره بقره، آيه ي 156.
[3] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولایتها)، 293 - 290.


[3] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولايتها)، 293 - 290.
قرب الهی
انسان در باطن حیات ظاهری حیوانی خود یک حیات معنوی دارد. حیات معنوی انسان که استعدادش در همه افراد هست از نظر رشد و کمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه می گیرد. کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به حیات معنوی اوست که وابسته است به اعمال و نیات و اهداف او و به اینکه با مرکب اعمال خود به سوی چه هدف و مقصدی پیش می رود.


قرب الهي
توجه ما به دستورهای اسلامی تنها از جنبه های مربوط به زندگی فردی یا اجتماعی دنیوی است. شک نیست که دستورهای اسلامی مملو است از فلسفه های زندگی در همه ی شؤون. اسلام هرگز مسائل زندگی را تحقیر نمی کند و بی اهمیت نمی شمارد. از نظر اسلام، معنویت جدا از زندگی در این جهان وجود ندارد. همان طور که اگر روح از بدن جدا شود، دیگر متعلق به این جهان نیست و سرنوشتش را جهان دیگر باید معین کند، معنویت جدا از زندگی نیز متعلق به این جهان نیست و سخن از معنویت منهای زندگی در این جهان بیهوده است.
انسان در باطن حيات ظاهري حيواني خود يک حيات معنوي دارد. حيات معنوي انسان که استعدادش در همه افراد هست از نظر رشد و کمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه مي گيرد. کمال و سعادت انسان و همچنين سقوط و شقاوت او وابسته به حيات معنوي اوست که وابسته است به اعمال و نيات و اهداف او و به اينکه با مرکب اعمال خود به سوي چه هدف و مقصدي پيش مي رود.


توجه ما به دستورهاي اسلامي تنها از جنبه هاي مربوط به زندگي فردي يا اجتماعي دنيوي است. شک نيست که دستورهاي اسلامي مملو است از فلسفه هاي زندگي در همه ي شؤون. اسلام هرگز مسائل زندگي را تحقير نمي کند و بي اهميت نمي شمارد. از نظر اسلام، معنويت جدا از زندگي در اين جهان وجود ندارد. همان طور که اگر روح از بدن جدا شود، ديگر متعلق به اين جهان نيست و سرنوشتش را جهان ديگر بايد معين کند، معنويت جدا از زندگي نيز متعلق به اين جهان نيست و سخن از معنويت منهاي زندگي در اين جهان بيهوده است.
اما نباید تصور کرد که فلسفه های دستورهای اسلامی، در مسائل زندگی خلاصه می شود؛ خیر، در عین حال به کار بستن این دستورات وسیله ای است برای طی طریق عبودیت و پیمودن صراط قرب و استکمال وجود. انسان یک سیر کمالی باطنی دارد که از حدود جسم و ماده و زندگی فردی و اجتماعی بیرون است و از


اما نبايد تصور کرد که فلسفه هاي دستورهاي اسلامي، در مسائل زندگي خلاصه مي شود؛ خير، در عين حال به کار بستن اين دستورات وسيله اي است براي طي طريق عبوديت و پيمودن صراط قرب و استکمال وجود. انسان يک سير کمالي باطني دارد که از حدود جسم و ماده و زندگي فردي و اجتماعي بيرون است و از
یک سلسله مقامات معنوی سرچشمه می گیرد. انسان با عبودیت و اخلاص خود عملا در آن سیر می کند؛ احیانا در همین دنیا و اگرنه، در جهان دیگر که حجاب برطرف شد همه ی مقاماتی را که طی کرده - که همان مقامات و مراتب قرب و در نتیجه ولایت است- مشاهده می نماید.[1] .


يک سلسله مقامات معنوي سرچشمه مي گيرد. انسان با عبوديت و اخلاص خود عملا در آن سير مي کند؛ احيانا در همين دنيا و اگرنه، در جهان ديگر که حجاب برطرف شد همه ي مقاماتي را که طي کرده - که همان مقامات و مراتب قرب و در نتيجه ولايت است- مشاهده مي نمايد.[1] .
مقصود این است که محدود کردن هدف و مقصد و ظاهر و باطن دستورهای دینی به آثاری که از نظر زندگی مترتب می شود و قرب الهی را که نتیجه ی مستقیم انجام صحیح این اعمال است یک امر اعتباری و مجازی از قبیل تقرب به ارباب زر و زور در دنیا تلقی کردن بدون آنکه نقش مؤثری در حیات معنوی و واقعی انسان داشته باشد و او را واقعا در نردبان وجود بالا ببرد، اشتباه بزرگی است. افرادی که مراتب قرب را واقعا طی کرده و به عالی ترین درجات آن نائل گشته یعنی واقعا به کانون هستی نزدیک شده اند، طبعا از مزایای آن بهره مند شده اند و همانها هستند که احاطه بر عالم انسانی دارند و ارواح و ضمائر دیگران را تحت تسلط می گیرند و شهید بر اعمال دیگرانند.


مقصود اين است که محدود کردن هدف و مقصد و ظاهر و باطن دستورهاي ديني به آثاري که از نظر زندگي مترتب مي شود و قرب الهي را که نتيجه ي مستقيم انجام صحيح اين اعمال است يک امر اعتباري و مجازي از قبيل تقرب به ارباب زر و زور در دنيا تلقي کردن بدون آنکه نقش مؤثري در حيات معنوي و واقعي انسان داشته باشد و او را واقعا در نردبان وجود بالا ببرد، اشتباه بزرگي است. افرادي که مراتب قرب را واقعا طي کرده و به عالي ترين درجات آن نائل گشته يعني واقعا به کانون هستي نزديک شده اند، طبعا از مزاياي آن بهره مند شده اند و همانها هستند که احاطه بر عالم انساني دارند و ارواح و ضمائر ديگران را تحت تسلط مي گيرند و شهيد بر اعمال ديگرانند.
اساسا هر موجودی که قدمی در راه کمال مقدر خویش پیش رود و مرحله ای از مراحل کمالات خود را طی کند، راه قرب به حق را می پیماید. انسان نیز یکی از موجودات عالم است و راه کمالش تنها این نیست که به اصطلاح در آنچه امروز « تمدن» نامیده می شود - یعنی یک سلسله علوم و فنون که برای بهبود این زندگی مؤثر و مفید است و یک سلسله آداب و مراسم که لازمه ی بهتر زیستن اجتماعی است- پیشرفت حاصل کند. اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم مطلب همین است، ولی انسان راهی و بعدی دیگر دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایی آخرین هدف یعنی ذات اقدس احدیت حاصل می گردد.[2] .


اساسا هر موجودي که قدمي در راه کمال مقدر خويش پيش رود و مرحله اي از مراحل کمالات خود را طي کند، راه قرب به حق را مي پيمايد. انسان نيز يکي از موجودات عالم است و راه کمالش تنها اين نيست که به اصطلاح در آنچه امروز « تمدن» ناميده مي شود - يعني يک سلسله علوم و فنون که براي بهبود اين زندگي مؤثر و مفيد است و يک سلسله آداب و مراسم که لازمه ي بهتر زيستن اجتماعي است- پيشرفت حاصل کند. اگر انسان را تنها در اين سطح در نظر بگيريم مطلب همين است، ولي انسان راهي و بعدي ديگر دارد که از طريق تهذيب نفس و با آشنايي آخرين هدف يعني ذات اقدس احديت حاصل مي گردد.[2] .
[1] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولایت ها)، 293.


[1] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولايت ها293.
[2] مجموعه آثار، ج 3، (ولاها و ولایتهاص 296.


[2] مجموعه آثار، ج 3، (ولاها و ولايتها)، ص 296.
درجات قرب الی الله
«لِلْکافِرین لیس له دافع، مِنَ اللّهِ ذی المعارج» در اینجا در مورد خدا کلمه بسیار، بسیار پر معنایی آورده است «من الله ذی المعارج» (از ناحیه الله صاحب پله و درجات قرب). معرج از عروج است و به معنی محل عروج و بالا رفتن می باشد. او در نزد خود مقامهایی برای بالا رفتن دارد، پله ها و درجات دارد که این معنا در قرآن زیاد آمده است (آیات «رَفیعُ الدَّرجاتِ ذُوالْعَرْشِ ًّ[1] - هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللّهِ -[2] یرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذینَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ»[3] .


درجات قرب الي الله
توجه کنید، این کلمه را زیاد به زبان می آوریم یا در دلمان نیت می کنیم، مثلا می گوییم این نماز را بجا می آورم «قربة الی الله» یعنی برای نزدیک شدن و تقرب به الله. معانی و مفاهیمی که بشر در عرف و قرارداد دارد امکان دارد اشتباها در مورد خدای متعال نیز بکار برود و خیال کند این معانی در مورد خدا هم صادق است در صورتیکه در مورد خدا حقیقت است نه اعتبار و قرارداد. مثلا ما می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام خیلی مقرب است آیا منظور این است که او قرب مکانی دارد یعنی از نظر مکانی از همه به او نزدیکتر است که در این صورت پیش خدمت آن مقام از همه به او نزدیکتر می باشد و ممکن است کسی باشد که از نظر مکانی فرسنگها با آن مقام فاصله داشته باشد و در عین حال مقرب باشد در اینجا منظور از این که مقرب است این است که بیشتر مورد عنایت است و بیشتر به او لطف دارد. بعضی ها خیال می کنند که معنی نزدیکی و تقرب به خدا از همین نوع است، مثلا وقتی گفته می شود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از سایر مردم مقربتر است یعنی این که خدا به او بیشتر لطف و عنایت دارد و خیال می کنند دوری و نزدیکی به خدا به همین معناست و نه تنها انسانها بلکه ملائکه نیز همین طورند؛ یعنی هیچ ملکی از ملک دیگر نزدیکتر نیست و صرفا لطف و عنایت است. در صورتیکه در عالم معنا واقعا درجات قربی هست. یعنی عالم ملکوت و عالم غیب واقعا مراتب و درجات دارند
«لِلْکافِرين ليس له دافع، مِنَ اللّهِ ذي المعارج» در اينجا در مورد خدا کلمه بسيار، بسيار پر معنايي آورده است «من الله ذي المعارج» (از ناحيه الله صاحب پله و درجات قرب). معرج از عروج است و به معني محل عروج و بالا رفتن مي باشد. او در نزد خود مقامهايي براي بالا رفتن دارد، پله ها و درجات دارد که اين معنا در قرآن زياد آمده است (آيات «رَفيعُ الدَّرجاتِ ذُوالْعَرْشِ ًّ[1] - هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللّهِ -[2] يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذينَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ»[3] .


توجه کنيد، اين کلمه را زياد به زبان مي آوريم يا در دلمان نيت مي کنيم، مثلا مي گوييم اين نماز را بجا مي آورم «قربة الي الله» يعني براي نزديک شدن و تقرب به الله. معاني و مفاهيمي که بشر در عرف و قرارداد دارد امکان دارد اشتباها در مورد خداي متعال نيز بکار برود و خيال کند اين معاني در مورد خدا هم صادق است در صورتيکه در مورد خدا حقيقت است نه اعتبار و قرارداد. مثلا ما مي گوييم فلان شخص نزد فلان مقام خيلي مقرب است آيا منظور اين است که او قرب مکاني دارد يعني از نظر مکاني از همه به او نزديکتر است که در اين صورت پيش خدمت آن مقام از همه به او نزديکتر مي باشد و ممکن است کسي باشد که از نظر مکاني فرسنگها با آن مقام فاصله داشته باشد و در عين حال مقرب باشد در اينجا منظور از اين که مقرب است اين است که بيشتر مورد عنايت است و بيشتر به او لطف دارد. بعضي ها خيال مي کنند که معني نزديکي و تقرب به خدا از همين نوع است، مثلا وقتي گفته مي شود پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از ساير مردم مقربتر است يعني اين که خدا به او بيشتر لطف و عنايت دارد و خيال مي کنند دوري و نزديکي به خدا به همين معناست و نه تنها انسانها بلکه ملائکه نيز همين طورند؛ يعني هيچ ملکي از ملک ديگر نزديکتر نيست و صرفا لطف و عنايت است. در صورتيکه در عالم معنا واقعا درجات قربي هست. يعني عالم ملکوت و عالم غيب واقعا مراتب و درجات دارند
و نه صرف این است که عنایت و لطف کمتر یا بیشتر است، یعنی واقعا انسان در اثر عبادت به سوی خدا بالا می رود و نزدیک می شود و اصلا خود نزدیک شدن یک حقیقت است و هر درجه انسان نزدیک شود وجودش حقانی تر می شود و به هر نسبت وجودش حقانی تر بشود بیشتر تغییر می کند، وضعش، شکلش، معنویتش و همه چیزش عوض می شود. حتی ما در اعمال خودمان داریم که: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» سخن طیب (منظور اعتقاد پاک) بالا می رود به سوی او و عمل صالح است که اعتقاد پاک را بالا می برد، یا کلمه طیب است که عمل صالح را بالا می برد. پس عمل صالح بالا می رود و در عالم غیب واقعیتهایی است غیر از واقعیتهای محسوس. این که در قرآن از «اعلی علیین» یعنی بالاترین علوها و «اسفل سافلین» یعنی پایینترین سفلها نام برده می شود این ها اشاره به واقعیتهایی است.


و نه صرف اين است که عنايت و لطف کمتر يا بيشتر است، يعني واقعا انسان در اثر عبادت به سوي خدا بالا مي رود و نزديک مي شود و اصلا خود نزديک شدن يک حقيقت است و هر درجه انسان نزديک شود وجودش حقاني تر مي شود و به هر نسبت وجودش حقاني تر بشود بيشتر تغيير مي کند، وضعش، شکلش، معنويتش و همه چيزش عوض مي شود. حتي ما در اعمال خودمان داريم که: «اليه يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» سخن طيب (منظور اعتقاد پاک) بالا مي رود به سوي او و عمل صالح است که اعتقاد پاک را بالا مي برد، يا کلمه طيب است که عمل صالح را بالا مي برد. پس عمل صالح بالا مي رود و در عالم غيب واقعيتهايي است غير از واقعيتهاي محسوس. اين که در قرآن از «اعلي عليين» يعني بالاترين علوها و «اسفل سافلين» يعني پايينترين سفلها نام برده مي شود اين ها اشاره به واقعيتهايي است.
می فرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت کرده اند و در معتبرترین کتاب ما یعنی اصول کافی ذکر شده است، این حدیث خیلی پرمعناست و یک دنیا معنا دارد. امام می فرماید: خدای متعال فرموده است (حدیث قدسی است): «لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسیله نوافل به سوی او بالا می روند. لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل - نفرمود بالفرائض.


مي فرمايد: «من الله ذي المعارج...». خدايي که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چيز از فرشتگان، حيوانات، موجودات و انسانها در يک مقام خاصي قرار گرفته اند. يک حديث معروف و مسلمي است که اهل تشيع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روايت کرده اند و در معتبرترين کتاب ما يعني اصول کافي ذکر شده است، اين حديث خيلي پرمعناست و يک دنيا معنا دارد. امام مي فرمايد: خداي متعال فرموده است (حديث قدسي است): «لايزال العبد يتقرب اليه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسيله نوافل به سوي او بالا مي روند. لايزال العبد يتقرب اليه بالنوافل - نفرمود بالفرائض.
بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر می شود حتی می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع می گردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها می شود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برمی گیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای می رسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه می خواهد به یک مرکزی نزدیک شود.) تا به یک مرز مشخص نرسیده با قدم خودش جلو می رود ولی به آن مرز مشخص که رسید جاذبه خود مرکز او را می گیرد. می رسد به مرحله‏ای که محبت الهی او را جذب می کند و او را فرامی گیرد و دست محبت الهی او را به سوی خود می کشد. «حتی احبه». که او را من دوست می دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منیت و هویت او چیزی نمی ماند و همه چیز او من می شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به»- گوشی که می شنود منم - «و بصره الذی یبصر به»- چشمی که می بیند منم - «و یده الذی...». - دستی که آن دست را حرکت می دهد منم. به این ترتیب او همه چیزش را واگذار و تفویض کرده و چیزی برایش باقی نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع بها - و بصره الذی یبصربها - و یده الذی...».


بنده من دائما و استمرارا بوسيله نوافل به من نزديک و نزديکتر مي شود حتي مي رسد به مرحله اي که مشمول محبت من واقع مي گردد البته مقصود اين نيست که بقيه بندگان مورد محبت خدا نيستند بلکه ما يک رحمت رحمانيه داريم که شامل حال همه ي انسانها مي شود و يک رحمت رحيميه، که بندگان خاصي را در برمي گيرد. مقصود از رحمت رحيميه اين است که انسان به يک مرحله اي مي رسد (مثلا فرض کنيد مثل کسيکه مي خواهد به يک مرکزي نزديک شود.) تا به يک مرز مشخص نرسيده با قدم خودش جلو مي رود ولي به آن مرز مشخص که رسيد جاذبه خود مرکز او را مي گيرد. مي رسد به مرحله‏اي که محبت الهي او را جذب مي کند و او را فرامي گيرد و دست محبت الهي او را به سوي خود مي کشد. «حتي احبه». که او را من دوست مي دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منيت و هويت او چيزي نمي ماند و همه چيز او من مي شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذي يسمع به»- گوشي که مي شنود منم - «و بصره الذي يبصر به»- چشمي که مي بيند منم - «و يده الذي...». - دستي که آن دست را حرکت مي دهد منم. به اين ترتيب او همه چيزش را واگذار و تفويض کرده و چيزي برايش باقي نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذي يسمع بها - و بصره الذي يبصربها - و يده الذي...».
غرضم این است که مراتب و معارج و درجات که گفته شد همین است یعنی مراتبی که انسان بالا می رود و هر چقدر برود بالا هم نهایت ندارد اینجور نیست که به یک حدی برسد و تمام شود بلکه تا بی نهایت و تا ابد که برود باز ظرفیت دارد.[4] .


غرضم اين است که مراتب و معارج و درجات که گفته شد همين است يعني مراتبي که انسان بالا مي رود و هر چقدر برود بالا هم نهايت ندارد اينجور نيست که به يک حدي برسد و تمام شود بلکه تا بي نهايت و تا ابد که برود باز ظرفيت دارد.[4] .
[1] سوره غافر، آیه 15.


[1] سوره غافر، آيه 15.
[2] سوره آل عمران، آیه ی 163.


[2] سوره آل عمران، آيه ي 163.
[3] سوره مجادله، آیه ی 11.


[3] سوره مجادله، آيه ي 11.
[4] تفسیر سوره معراج، 12- 9.
 
[4] تفسير سوره معراج، 12- 9.


اخلاص
اخلاص
خداشناسي خود به خود بر روي تمام شخصيت و روحيه و اخلاق و اعمال بشر اثر مي گذارد. اندازه اين تأثير به درجه ايمان بستگي دارد. هر اندازه ايمان انسان قوي تر و شديدتر باشد، نفوذ خداشناسي در وجود انسان بيشتر مي گردد و شخصيت آدمي را بيشتر تحت سيطره خود قرار مي دهد.
خداشناسی خود به خود بر روی تمام شخصیت و روحیه و اخلاق و اعمال بشر اثر می گذارد. اندازه این تأثیر به درجه ایمان بستگی دارد. هر اندازه ایمان انسان قوی تر و شدیدتر باشد، نفوذ خداشناسی در وجود انسان بیشتر می گردد و شخصیت آدمی را بیشتر تحت سیطره خود قرار می دهد.


تأثير و نفوذ خداشناسي در انسان مراتب و درجات دارد و تفاوت انسانها از نظر کمال انساني و قرب به خداوند به اين درجات بستگي دارد و همه ي اين ها «صدق» و «اخلاص» ناميده مي شود؛ يعني همه اين درجات، درجات صدق و اخلاص است.
تأثیر و نفوذ خداشناسی در انسان مراتب و درجات دارد و تفاوت انسانها از نظر کمال انسانی و قرب به خداوند به این درجات بستگی دارد و همه ی این ها «صدق» و «اخلاص» نامیده می شود؛ یعنی همه این درجات، درجات صدق و اخلاص است.


توضيح اين که: قبلا گفتيم آنگاه که به خدا رو مي آوريم و او را عبادت مي کنيم چنين ابراز مي داريم که تنها مستحق اطاعت، ذات احديت است و من در مقابل او تسليم محض هستم. اين گونه ايستادن و ابراز داشتن، عبادت است و جز براي خدا جايز نيست؛ ولي اين اظهار و ابزار ما تا چه اندازه داراي «صدق» است، يعني ما در عمل تا چه اندازه قيد تسليم در برابر غيرخدا را رها کرده ايم و در مقابل ذات او تسليم محض هستيم، اين جهت به درجه ايمان ما بستگي دارد.
توضیح این که: قبلا گفتیم آنگاه که به خدا رو می آوریم و او را عبادت می کنیم چنین ابراز می داریم که تنها مستحق اطاعت، ذات احدیت است و من در مقابل او تسلیم محض هستم. این گونه ایستادن و ابراز داشتن، عبادت است و جز برای خدا جایز نیست؛ ولی این اظهار و ابزار ما تا چه اندازه دارای «صدق» است، یعنی ما در عمل تا چه اندازه قید تسلیم در برابر غیرخدا را رها کرده ایم و در مقابل ذات او تسلیم محض هستیم، این جهت به درجه ایمان ما بستگی دارد.


مسلما همه افراد از نظر صدق و اخلاص در يک درجه نيستند. برخي تا اين حد پيش مي روند که عملا جز امر خدا بر وجود آنها حاکم نيست؛ از درون و برون فرماندهي جز خدا ندارند؛ نه هواي نفس و تمايلات نفساني مي تواند آنها را از اين سو به آن سو بکشاند و نه يک انسان ديگر مي تواند آنان را مسخر فرمان خويش سازد؛ به تمايلات نفساني آن اندازه اجازه فعاليت مي دهند که موافق رضاي خدا باشد- و البته رضاي خدا همان راهي است که انسان را به کمال واقعي خود مي رساند- و فرمان انسانهاي ديگر را از قبيل پدر و مادر و معلم و غيره براي رضاي خدا و در حدود اجازه خدا انجام مي دهند. برخي از اين پيشتر مي روند و مطلوب و محبوبي جز خدا ندارند؛ خداوند محبوب و معشوق اصلي آنها قرار مي گيرد و خلق خدا را به حکم اين که «هر کس چيزي را دوست بدارد آثار آن چيز و نشانه ها و يادگارهاي آن چيز را نيز دوست مي دارد» از آن جهت دوست مي دارند که آثار و مخلوقات الهي و آيات و نشانه ها و يادگارها و يادآورهاي خدا مي باشند. برخي پا را از اين هم فراتر مي گذارند و جز او و جلوه هاي او چيزي نمي بينند؛ يعني او را در همه چيز مي بينند؛ همه چيز در حکم آيينه و همه جهان يک «آيينه خانه» مي شود که به هر سو بنگرند او را و جلوه ي او را مي بينند؛ زبان حالشان اين مي شود که:
مسلما همه افراد از نظر صدق و اخلاص در یک درجه نیستند. برخی تا این حد پیش می روند که عملا جز امر خدا بر وجود آنها حاکم نیست؛ از درون و برون فرماندهی جز خدا ندارند؛ نه هوای نفس و تمایلات نفسانی می تواند آنها را از این سو به آن سو بکشاند و نه یک انسان دیگر می تواند آنان را مسخر فرمان خویش سازد؛ به تمایلات نفسانی آن اندازه اجازه فعالیت می دهند که موافق رضای خدا باشد- و البته رضای خدا همان راهی است که انسان را به کمال واقعی خود می رساند- و فرمان انسانهای دیگر را از قبیل پدر و مادر و معلم و غیره برای رضای خدا و در حدود اجازه خدا انجام می دهند. برخی از این پیشتر می روند و مطلوب و محبوبی جز خدا ندارند؛ خداوند محبوب و معشوق اصلی آنها قرار می گیرد و خلق خدا را به حکم این که «هر کس چیزی را دوست بدارد آثار آن چیز و نشانه ها و یادگارهای آن چیز را نیز دوست می دارد» از آن جهت دوست می دارند که آثار و مخلوقات الهی و آیات و نشانه ها و یادگارها و یادآورهای خدا می باشند. برخی پا را از این هم فراتر می گذارند و جز او و جلوه های او چیزی نمی بینند؛ یعنی او را در همه چیز می بینند؛ همه چیز در حکم آیینه و همه جهان یک «آیینه خانه» می شود که به هر سو بنگرند او را و جلوه ی او را می بینند؛ زبان حالشان این می شود که:


   
   


به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم


به دريا بنگرم دريا تو بينم
به دریا بنگرم دریا تو بینم


   
   
خط ۹۲: خط ۹۱:
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت


نشان از روي زيباي تو بينم
نشان از روی زیبای تو بینم


   
   


علي عليه السلام فرمود:
علی علیه السلام فرمود:


«هيچ چيزي را نديدم مگر آنکه قبل از او و با او خدا را ديدم.»[1] .
«هیچ چیزی را ندیدم مگر آنکه قبل از او و با او خدا را دیدم.»[1] .


يک نفر عبادتگر، آنچه را در حال عبادت با خداي خويش در ميان مي گذارد، در متن زندگي آن را پياده مي کند و به مرحله ي «صدق» درمي آورد.
یک نفر عبادتگر، آنچه را در حال عبادت با خدای خویش در میان می گذارد، در متن زندگی آن را پیاده می کند و به مرحله ی «صدق» درمی آورد.


عبادت براي يک عبادتگر واقعي «پيمان» است و صحنه زندگي وفاي پيمان است. اين پيمان مشتمل بر دو شرط اصلي است:
عبادت برای یک عبادتگر واقعی «پیمان» است و صحنه زندگی وفای پیمان است. این پیمان مشتمل بر دو شرط اصلی است:


يکي رهايي و آزادي از حکومت و اطاعت غيرخدا- اعم از هواي نفس و مطامع نفساني و از موجودات و اشياء و اشخاص- و ديگر تسليم محض در مقابل آنچه خدا به آن امر مي کند و به آن راضي است و آن را دوست مي دارد.
یکی رهایی و آزادی از حکومت و اطاعت غیرخدا- اعم از هوای نفس و مطامع نفسانی و از موجودات و اشیاء و اشخاص- و دیگر تسلیم محض در مقابل آنچه خدا به آن امر می کند و به آن راضی است و آن را دوست می دارد.


عبادت واقعي براي عبادتگر عامل بزرگ و اساسي تربيت و پرورش روحي اوست. عبادت، براي عبادتگر درس است، درس وارستگي، آزادمنشي، فداکاري، محبت خدا، محبت امر خدا، همبستگي و دوستي اهل حق، احسان و خدمت به خلق، و....
عبادت واقعی برای عبادتگر عامل بزرگ و اساسی تربیت و پرورش روحی اوست. عبادت، برای عبادتگر درس است، درس وارستگی، آزادمنشی، فداکاری، محبت خدا، محبت امر خدا، همبستگی و دوستی اهل حق، احسان و خدمت به خلق، و....


از آنچه توضيح داديم روشن شد که توحيد اسلامي، هيچ انگيزه اي غيرخدا را نمي پذيرد.
از آنچه توضیح دادیم روشن شد که توحید اسلامی، هیچ انگیزه ای غیرخدا را نمی پذیرد.


واقعيت تکاملي انسان و واقعيت تکاملي جهان، واقعيت «به سوي اويي» است؛ هرچه رو به آن سو ندارد باطل و بر ضد مسير تکاملي خلقت است. از نظر اسلام همچنانکه کار خود را بايد براي خدا کرد، کار خلق را نيز بايد براي خدا کرد. اين که گفته مي شود کار براي خدا يعني کار براي خلق، راه خدا و خلق يکي است و براي خدا يعني براي خلق، و گرنه کار براي خدا منهاي خلق آخوندبازي و صوفيگري است؛ سخن نادرستي است. از نظر اسلام راه، راه خداست و بس و مقصد خداست نه چيز ديگر، اما راه خدا از ميان خلق مي گذرد. کار براي خود کردن نفس پرستي است، کار براي خلق کردن بت پرستي است، کار براي خدا و براي خلق کردن شرک و دوگانه پرستي است، کار خود و کار خلق براي خدا کردن توحيد و خداپرستي است. در روش توحيدي اسلامي کارها بايد به نام خدا آغاز شود. آغاز کردن کار به نام خلق بت پرستي است و به نام خدا و خلق شرک و بت پرستي است و تنها به نام خدا توحيد و يگانه پرستي است.
واقعیت تکاملی انسان و واقعیت تکاملی جهان، واقعیت «به سوی اویی» است؛ هرچه رو به آن سو ندارد باطل و بر ضد مسیر تکاملی خلقت است. از نظر اسلام همچنانکه کار خود را باید برای خدا کرد، کار خلق را نیز باید برای خدا کرد. این که گفته می شود کار برای خدا یعنی کار برای خلق، راه خدا و خلق یکی است و برای خدا یعنی برای خلق، و گرنه کار برای خدا منهای خلق آخوندبازی و صوفیگری است؛ سخن نادرستی است. از نظر اسلام راه، راه خداست و بس و مقصد خداست نه چیز دیگر، اما راه خدا از میان خلق می گذرد. کار برای خود کردن نفس پرستی است، کار برای خلق کردن بت پرستی است، کار برای خدا و برای خلق کردن شرک و دوگانه پرستی است، کار خود و کار خلق برای خدا کردن توحید و خداپرستی است. در روش توحیدی اسلامی کارها باید به نام خدا آغاز شود. آغاز کردن کار به نام خلق بت پرستی است و به نام خدا و خلق شرک و بت پرستی است و تنها به نام خدا توحید و یگانه پرستی است.


از قرآن مجيد در مورد «اخلاص» نکته جالبي استفاده مي شود و آن اين که مخلص بودن «به کسر لام» غير از مخلص بودن (به فتح لام) است. مخلص بودن (به کسر لام) يعني در عمل اخلاص ورزيدن؛ عمل را پاک و خالص براي خدا انجام دادن. اما مخلص بودن (به فتح لام) يعني پاک و خالص شده براي خدا. بديهي است که پاک و خالص کردن عمل، چيزي است و پاک و خالص بودن به تمام وجود، چيز ديگر است.[2] .
از قرآن مجید در مورد «اخلاص» نکته جالبی استفاده می شود و آن این که مخلص بودن «به کسر لام» غیر از مخلص بودن (به فتح لام) است. مخلص بودن (به کسر لام) یعنی در عمل اخلاص ورزیدن؛ عمل را پاک و خالص برای خدا انجام دادن. اما مخلص بودن (به فتح لام) یعنی پاک و خالص شده برای خدا. بدیهی است که پاک و خالص کردن عمل، چیزی است و پاک و خالص بودن به تمام وجود، چیز دیگر است.[2] .


[1] علم اليقين، ج 1، ص 49.
[1] علم الیقین، ج 1، ص 49.


[2] مجموعه ي آثار، 2، (مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي)، ص 135- 133.
[2] مجموعه ی آثار، 2، (مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی)، ص 135- 133.

نسخهٔ ‏۲ اوت ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۴۵

قصد قربت در اسلام و در هر آیین آسمانی، روح اجرای دستورهاست و نتیجه ی نهایی که از اعمال باید گرفته شود، تقرب به ذات احدیت است.

معنی قصد قربت

ما آنجا که کلمه «قرب» و نزدیکی را در خارج از مفاهیم اجتماعی به کار می بریم همان مفهوم حقیقی را اراده می کنیم؛ مثلاً می گوییم در نزدیکی این کوه چشمه ای است، یا خود را به نزدیک این کوه رساندم. در اینجا مراد ما قرب واقعی است؛ یعنی واقعا دوری و نزدیکی فاصله ی خود را تا کوه در نظر می گیریم و از کلمه ی «قرب» منظورمان این است که آن فاصله - که یک امر واقعی است نه قراردادی - کمتر شده است. اما وقتی که می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعی قرب پیدا کرده است و یا می گوییم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرب حاصل کرد، در اینجا منظورمان چیست؟ آیا مقصود این است که فاصله میان آنها کمتر شد؟ مثلا سابقا در پانصد متری او قرار داشت و اکنون در صد متری اوست؟ البته نه. اگر چنین است پس پیشخدمت در اتاق هر کسی از هر کس دیگر نزد او مقربتر است. مقصودمان این است که خدمتگزار در اثر خدمتش در روحیه ی مخدوم خود تأثیر کرد و او را از خود راضی نمود و حال این که قبلا راضی نبود، یا او را از خود راضی تر کرد. و در نتیجه از این پس مخدوم بیش از گذشته به او عنایت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اینجا یک استعمال مجازی است نه حقیقی؛ واقعا وجود خارجی این شخص در نزدیکی وجود خارجی آن شخص قرار نگرفته است، بلکه از آن رابطه ی خاص روحی از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاری که بر این رابطه روحی مترتب است، مجازا و تشبیها «قرب» تعبیر شده است.

قرب به ذات حق چطور؟ آیا قرب حقیقی است یا قرب مجازی؟ آیا واقعا بندگان با اطاعت و عبادت و سلوک و اخلاص به سوی خدا بالا می روند و به او نزدیک می شوند؟ فاصله شان کم می شود تا آنجا که فاصله از بین می رود و به تعبیر قرآن «لقاء رب» حاصل می گردد، و یا این که همه این تعبیرات، تعبیرات مجازی است؟ به خدا نزدیک شدن یعنی چه؟! خدا دور و نزدیکی ندارد. نزدیکی به خدا عینا مانند نزدیکی به یک صاحب مقام اجتماعی است؛ یعنی خدا از بنده خود خشنودی حاصل‏ می کند و در نتیجه، لطف و عنایتش عوض می شود و بیشتر می گردد.

البته اینجا سؤال دیگری پیش می آید و آن این که خشنودی خداوند یعنی چه؟

خداوند محل حوادث نیست که از کسی خشنود نباشد و بعد خشنود شود و یا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود. ناچار جواب می دهند که تعبیر «خشنودی» و «ناخشنودی» نیز یک تعبیر مجازی است؛ مقصود آثار رحمت و عنایت حق است که در صورت طاعت و بندگی می رسد و نه چیز دیگر.

آن رحمتها و عنایتها چیست؟ در اینجا منطق ها فرق می کند: برخی رحمتها و عنایتها را اعم از معنوی و مادی می دانند - رحمت معنوی یعنی معرفت و لذت حاصل از آن، و رحمت مادی یعنی باغ و بهشت و حور و قصور- اما بعضی دیگر حتی از اعتراف به رحمت معنوی نیز امتناع دارند و همه عنایات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود می کنند به باغ و بهشتهای جسمانی و حور و قصور و سیب و گلابی. نتیجه سخن دسته ی اخیر این است که معنای تقرب بیشتر اولیای خدا به ذات احدیت این است که بیش از افراد دیگر حور و قصور و سیب و گلابی و باغ و بوستان در اختیار دارند.

نتیجه ی سخن منکران قرب حق این است که در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق می کند - همچنان که طرفداران قرب حقیقی نیز به این مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق می کند. از نظر نزدیکی و دوری حقیقی، اولین شخص جهان بشریت یعنی رسول اکرم با شقی ترین آنها از قبیل فرعون و ابوجهل مساویند.

حقیقت این است که این اشتباه از یک نوع طرز تفکر مادی درباره ی خدا و انسان - و بالاخص درباره ی انسان - پیدا شده است. کسی که انسان و روح انسان را صرفا توده ای از آب و گل می داند و نمی خواهد به اصل «فَاِذا سَوَّیتُهُ و نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[1] اعتراف کند و حتی این تعبیر را نیز حمل به یک معنای مجازی می کند، چاره ای ندارد جز انکار قرب واقعی حق.

ولی چه لزومی دارد که ما انسان را اینچنین حقیر و خاکی فرض نماییم تا مجبور شویم همه چیز را تأویل و توجیه کنیم؟ خداوند کمال مطلق و نامحدود است و از طرفی حقیقت وجود مساوی با کمال است و هر کمال واقعی به حقیقت وجود که حقیقتی اصیل است بازمی گردد از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، رحمت، خیریت و غیره.

موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت که از وجودی کامل تر- یعنی از وجودی قوی تر و شدیدتر- بهره مند هستند، به ذات الهی که وجود محض و کمال صرف است نزدیکترند. طبعا فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزدیکترند و به همین جهت بعضی از فرشتگان از بعضی دیگرمقرب ترند، بعضی حاکم و مطاع بعضی دیگر می باشند؛ و البته این تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.

موجودات، بخصوص انسان، به حکم «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ»[2] به سوی خداوند باز گشت می‏کنند. انسان به حکم مرتبه ی وجودی خود، این بازگشت را باید به صورت طاعت و عمل اختیاری و انجام وظیفه و به صورت انتخاب و اختیار انجام دهد. انسان با پیمودن طریق طاعت پروردگار واقعا مراتب و درجات قرب پروردگار را طی میکند؛ یعنی از مرحله ی حیوانی تا مرحله ی فوق ملک را می پیماید. این صعود و تعالی یک امر تشریفاتی و اداری نیست، قراردادی و اعتباری نیست، از قبیل بالا رفتن از عضویت ساده ی یک اداره تا مقام وزارت، و یا از عضویت ساده ی یک حزب تا رهبری آن حزب نیست، بلکه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدت و قوت و کمال یافتن وجود است که مساوی است با زیادت و استکمال در علم و قدرت و حیات و اراده و مشیت و ازدیاد دایره ی نفوذ و تصرف. تقرب به خداوند یعنی واقعا مراتب و مراحل هستی را طی کردن و به کانون لایتناهی هستی نزدیک شدن.

بنابراین محال است که انسان در اثر طاعت و بندگی و پیمودن صراط عبودیت به مقام فرشته نرسد و یا بالاتر از فرشته نرود و لااقل در حد فرشته از کمالات هستی بهره‏مند نباشد. قرآن برای تثبیت مقام انسانی می‏گوید:

«ما فرشتگان را فرمان دادیم که در پیشگاه آدم سجده کنند و همه ی فرشتگان بلا استثنا سجده کردند جز ابلیس که حاضر نشد».

حقا باید گفت منکر مقام انسان هر که هست ابلیس است.[3] .

[1] سوره حجر،آیه ی 29.

[2] سوره بقره، آیه ی 156.

[3] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولایتها)، 293 - 290.

قرب الهی انسان در باطن حیات ظاهری حیوانی خود یک حیات معنوی دارد. حیات معنوی انسان که استعدادش در همه افراد هست از نظر رشد و کمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه می گیرد. کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به حیات معنوی اوست که وابسته است به اعمال و نیات و اهداف او و به اینکه با مرکب اعمال خود به سوی چه هدف و مقصدی پیش می رود.

توجه ما به دستورهای اسلامی تنها از جنبه های مربوط به زندگی فردی یا اجتماعی دنیوی است. شک نیست که دستورهای اسلامی مملو است از فلسفه های زندگی در همه ی شؤون. اسلام هرگز مسائل زندگی را تحقیر نمی کند و بی اهمیت نمی شمارد. از نظر اسلام، معنویت جدا از زندگی در این جهان وجود ندارد. همان طور که اگر روح از بدن جدا شود، دیگر متعلق به این جهان نیست و سرنوشتش را جهان دیگر باید معین کند، معنویت جدا از زندگی نیز متعلق به این جهان نیست و سخن از معنویت منهای زندگی در این جهان بیهوده است.

اما نباید تصور کرد که فلسفه های دستورهای اسلامی، در مسائل زندگی خلاصه می شود؛ خیر، در عین حال به کار بستن این دستورات وسیله ای است برای طی طریق عبودیت و پیمودن صراط قرب و استکمال وجود. انسان یک سیر کمالی باطنی دارد که از حدود جسم و ماده و زندگی فردی و اجتماعی بیرون است و از

یک سلسله مقامات معنوی سرچشمه می گیرد. انسان با عبودیت و اخلاص خود عملا در آن سیر می کند؛ احیانا در همین دنیا و اگرنه، در جهان دیگر که حجاب برطرف شد همه ی مقاماتی را که طی کرده - که همان مقامات و مراتب قرب و در نتیجه ولایت است- مشاهده می نماید.[1] .

مقصود این است که محدود کردن هدف و مقصد و ظاهر و باطن دستورهای دینی به آثاری که از نظر زندگی مترتب می شود و قرب الهی را که نتیجه ی مستقیم انجام صحیح این اعمال است یک امر اعتباری و مجازی از قبیل تقرب به ارباب زر و زور در دنیا تلقی کردن بدون آنکه نقش مؤثری در حیات معنوی و واقعی انسان داشته باشد و او را واقعا در نردبان وجود بالا ببرد، اشتباه بزرگی است. افرادی که مراتب قرب را واقعا طی کرده و به عالی ترین درجات آن نائل گشته یعنی واقعا به کانون هستی نزدیک شده اند، طبعا از مزایای آن بهره مند شده اند و همانها هستند که احاطه بر عالم انسانی دارند و ارواح و ضمائر دیگران را تحت تسلط می گیرند و شهید بر اعمال دیگرانند.

اساسا هر موجودی که قدمی در راه کمال مقدر خویش پیش رود و مرحله ای از مراحل کمالات خود را طی کند، راه قرب به حق را می پیماید. انسان نیز یکی از موجودات عالم است و راه کمالش تنها این نیست که به اصطلاح در آنچه امروز « تمدن» نامیده می شود - یعنی یک سلسله علوم و فنون که برای بهبود این زندگی مؤثر و مفید است و یک سلسله آداب و مراسم که لازمه ی بهتر زیستن اجتماعی است- پیشرفت حاصل کند. اگر انسان را تنها در این سطح در نظر بگیریم مطلب همین است، ولی انسان راهی و بعدی دیگر دارد که از طریق تهذیب نفس و با آشنایی آخرین هدف یعنی ذات اقدس احدیت حاصل می گردد.[2] .

[1] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولایت ها)، 293.

[2] مجموعه آثار، ج 3، (ولاها و ولایتها)، ص 296.

درجات قرب الی الله «لِلْکافِرین لیس له دافع، مِنَ اللّهِ ذی المعارج» در اینجا در مورد خدا کلمه بسیار، بسیار پر معنایی آورده است «من الله ذی المعارج» (از ناحیه الله صاحب پله و درجات قرب). معرج از عروج است و به معنی محل عروج و بالا رفتن می باشد. او در نزد خود مقامهایی برای بالا رفتن دارد، پله ها و درجات دارد که این معنا در قرآن زیاد آمده است (آیات «رَفیعُ الدَّرجاتِ ذُوالْعَرْشِ ًّ[1] - هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَاللّهِ -[2] یرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و الَّذینَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ»[3] .

توجه کنید، این کلمه را زیاد به زبان می آوریم یا در دلمان نیت می کنیم، مثلا می گوییم این نماز را بجا می آورم «قربة الی الله» یعنی برای نزدیک شدن و تقرب به الله. معانی و مفاهیمی که بشر در عرف و قرارداد دارد امکان دارد اشتباها در مورد خدای متعال نیز بکار برود و خیال کند این معانی در مورد خدا هم صادق است در صورتیکه در مورد خدا حقیقت است نه اعتبار و قرارداد. مثلا ما می گوییم فلان شخص نزد فلان مقام خیلی مقرب است آیا منظور این است که او قرب مکانی دارد یعنی از نظر مکانی از همه به او نزدیکتر است که در این صورت پیش خدمت آن مقام از همه به او نزدیکتر می باشد و ممکن است کسی باشد که از نظر مکانی فرسنگها با آن مقام فاصله داشته باشد و در عین حال مقرب باشد در اینجا منظور از این که مقرب است این است که بیشتر مورد عنایت است و بیشتر به او لطف دارد. بعضی ها خیال می کنند که معنی نزدیکی و تقرب به خدا از همین نوع است، مثلا وقتی گفته می شود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از سایر مردم مقربتر است یعنی این که خدا به او بیشتر لطف و عنایت دارد و خیال می کنند دوری و نزدیکی به خدا به همین معناست و نه تنها انسانها بلکه ملائکه نیز همین طورند؛ یعنی هیچ ملکی از ملک دیگر نزدیکتر نیست و صرفا لطف و عنایت است. در صورتیکه در عالم معنا واقعا درجات قربی هست. یعنی عالم ملکوت و عالم غیب واقعا مراتب و درجات دارند

و نه صرف این است که عنایت و لطف کمتر یا بیشتر است، یعنی واقعا انسان در اثر عبادت به سوی خدا بالا می رود و نزدیک می شود و اصلا خود نزدیک شدن یک حقیقت است و هر درجه انسان نزدیک شود وجودش حقانی تر می شود و به هر نسبت وجودش حقانی تر بشود بیشتر تغییر می کند، وضعش، شکلش، معنویتش و همه چیزش عوض می شود. حتی ما در اعمال خودمان داریم که: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» سخن طیب (منظور اعتقاد پاک) بالا می رود به سوی او و عمل صالح است که اعتقاد پاک را بالا می برد، یا کلمه طیب است که عمل صالح را بالا می برد. پس عمل صالح بالا می رود و در عالم غیب واقعیتهایی است غیر از واقعیتهای محسوس. این که در قرآن از «اعلی علیین» یعنی بالاترین علوها و «اسفل سافلین» یعنی پایینترین سفلها نام برده می شود این ها اشاره به واقعیتهایی است.

می فرماید: «من الله ذی المعارج...». خدایی که در نزد خود مقامات و درجات دارد و هر کس و هر چیز از فرشتگان، حیوانات، موجودات و انسانها در یک مقام خاصی قرار گرفته اند. یک حدیث معروف و مسلمی است که اهل تشیع و تسنن هر دو آن را قبول دارند و در کتب معتبر خود آن را روایت کرده اند و در معتبرترین کتاب ما یعنی اصول کافی ذکر شده است، این حدیث خیلی پرمعناست و یک دنیا معنا دارد. امام می فرماید: خدای متعال فرموده است (حدیث قدسی است): «لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل» بندگان خدا دائما بوسیله نوافل به سوی او بالا می روند. لایزال العبد یتقرب الیه بالنوافل - نفرمود بالفرائض.

بنده من دائما و استمرارا بوسیله نوافل به من نزدیک و نزدیکتر می شود حتی می رسد به مرحله ای که مشمول محبت من واقع می گردد البته مقصود این نیست که بقیه بندگان مورد محبت خدا نیستند بلکه ما یک رحمت رحمانیه داریم که شامل حال همه ی انسانها می شود و یک رحمت رحیمیه، که بندگان خاصی را در برمی گیرد. مقصود از رحمت رحیمیه این است که انسان به یک مرحله ای می رسد (مثلا فرض کنید مثل کسیکه می خواهد به یک مرکزی نزدیک شود.) تا به یک مرز مشخص نرسیده با قدم خودش جلو می رود ولی به آن مرز مشخص که رسید جاذبه خود مرکز او را می گیرد. می رسد به مرحله‏ای که محبت الهی او را جذب می کند و او را فرامی گیرد و دست محبت الهی او را به سوی خود می کشد. «حتی احبه». که او را من دوست می دارم - «فاذا احبته». همانقدر که من او را دوست داشتم از منیت و هویت او چیزی نمی ماند و همه چیز او من می شوم - «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع به»- گوشی که می شنود منم - «و بصره الذی یبصر به»- چشمی که می بیند منم - «و یده الذی...». - دستی که آن دست را حرکت می دهد منم. به این ترتیب او همه چیزش را واگذار و تفویض کرده و چیزی برایش باقی نمانده، «فاذا احبته کنت سمعه الذی یسمع بها - و بصره الذی یبصربها - و یده الذی...».

غرضم این است که مراتب و معارج و درجات که گفته شد همین است یعنی مراتبی که انسان بالا می رود و هر چقدر برود بالا هم نهایت ندارد اینجور نیست که به یک حدی برسد و تمام شود بلکه تا بی نهایت و تا ابد که برود باز ظرفیت دارد.[4] .

[1] سوره غافر، آیه 15.

[2] سوره آل عمران، آیه ی 163.

[3] سوره مجادله، آیه ی 11.

[4] تفسیر سوره معراج، 12- 9.

اخلاص خداشناسی خود به خود بر روی تمام شخصیت و روحیه و اخلاق و اعمال بشر اثر می گذارد. اندازه این تأثیر به درجه ایمان بستگی دارد. هر اندازه ایمان انسان قوی تر و شدیدتر باشد، نفوذ خداشناسی در وجود انسان بیشتر می گردد و شخصیت آدمی را بیشتر تحت سیطره خود قرار می دهد.

تأثیر و نفوذ خداشناسی در انسان مراتب و درجات دارد و تفاوت انسانها از نظر کمال انسانی و قرب به خداوند به این درجات بستگی دارد و همه ی این ها «صدق» و «اخلاص» نامیده می شود؛ یعنی همه این درجات، درجات صدق و اخلاص است.

توضیح این که: قبلا گفتیم آنگاه که به خدا رو می آوریم و او را عبادت می کنیم چنین ابراز می داریم که تنها مستحق اطاعت، ذات احدیت است و من در مقابل او تسلیم محض هستم. این گونه ایستادن و ابراز داشتن، عبادت است و جز برای خدا جایز نیست؛ ولی این اظهار و ابزار ما تا چه اندازه دارای «صدق» است، یعنی ما در عمل تا چه اندازه قید تسلیم در برابر غیرخدا را رها کرده ایم و در مقابل ذات او تسلیم محض هستیم، این جهت به درجه ایمان ما بستگی دارد.

مسلما همه افراد از نظر صدق و اخلاص در یک درجه نیستند. برخی تا این حد پیش می روند که عملا جز امر خدا بر وجود آنها حاکم نیست؛ از درون و برون فرماندهی جز خدا ندارند؛ نه هوای نفس و تمایلات نفسانی می تواند آنها را از این سو به آن سو بکشاند و نه یک انسان دیگر می تواند آنان را مسخر فرمان خویش سازد؛ به تمایلات نفسانی آن اندازه اجازه فعالیت می دهند که موافق رضای خدا باشد- و البته رضای خدا همان راهی است که انسان را به کمال واقعی خود می رساند- و فرمان انسانهای دیگر را از قبیل پدر و مادر و معلم و غیره برای رضای خدا و در حدود اجازه خدا انجام می دهند. برخی از این پیشتر می روند و مطلوب و محبوبی جز خدا ندارند؛ خداوند محبوب و معشوق اصلی آنها قرار می گیرد و خلق خدا را به حکم این که «هر کس چیزی را دوست بدارد آثار آن چیز و نشانه ها و یادگارهای آن چیز را نیز دوست می دارد» از آن جهت دوست می دارند که آثار و مخلوقات الهی و آیات و نشانه ها و یادگارها و یادآورهای خدا می باشند. برخی پا را از این هم فراتر می گذارند و جز او و جلوه های او چیزی نمی بینند؛ یعنی او را در همه چیز می بینند؛ همه چیز در حکم آیینه و همه جهان یک «آیینه خانه» می شود که به هر سو بنگرند او را و جلوه ی او را می بینند؛ زبان حالشان این می شود که:


به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به دریا بنگرم دریا تو بینم


به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از روی زیبای تو بینم


علی علیه السلام فرمود:

«هیچ چیزی را ندیدم مگر آنکه قبل از او و با او خدا را دیدم.»[1] .

یک نفر عبادتگر، آنچه را در حال عبادت با خدای خویش در میان می گذارد، در متن زندگی آن را پیاده می کند و به مرحله ی «صدق» درمی آورد.

عبادت برای یک عبادتگر واقعی «پیمان» است و صحنه زندگی وفای پیمان است. این پیمان مشتمل بر دو شرط اصلی است:

یکی رهایی و آزادی از حکومت و اطاعت غیرخدا- اعم از هوای نفس و مطامع نفسانی و از موجودات و اشیاء و اشخاص- و دیگر تسلیم محض در مقابل آنچه خدا به آن امر می کند و به آن راضی است و آن را دوست می دارد.

عبادت واقعی برای عبادتگر عامل بزرگ و اساسی تربیت و پرورش روحی اوست. عبادت، برای عبادتگر درس است، درس وارستگی، آزادمنشی، فداکاری، محبت خدا، محبت امر خدا، همبستگی و دوستی اهل حق، احسان و خدمت به خلق، و....

از آنچه توضیح دادیم روشن شد که توحید اسلامی، هیچ انگیزه ای غیرخدا را نمی پذیرد.

واقعیت تکاملی انسان و واقعیت تکاملی جهان، واقعیت «به سوی اویی» است؛ هرچه رو به آن سو ندارد باطل و بر ضد مسیر تکاملی خلقت است. از نظر اسلام همچنانکه کار خود را باید برای خدا کرد، کار خلق را نیز باید برای خدا کرد. این که گفته می شود کار برای خدا یعنی کار برای خلق، راه خدا و خلق یکی است و برای خدا یعنی برای خلق، و گرنه کار برای خدا منهای خلق آخوندبازی و صوفیگری است؛ سخن نادرستی است. از نظر اسلام راه، راه خداست و بس و مقصد خداست نه چیز دیگر، اما راه خدا از میان خلق می گذرد. کار برای خود کردن نفس پرستی است، کار برای خلق کردن بت پرستی است، کار برای خدا و برای خلق کردن شرک و دوگانه پرستی است، کار خود و کار خلق برای خدا کردن توحید و خداپرستی است. در روش توحیدی اسلامی کارها باید به نام خدا آغاز شود. آغاز کردن کار به نام خلق بت پرستی است و به نام خدا و خلق شرک و بت پرستی است و تنها به نام خدا توحید و یگانه پرستی است.

از قرآن مجید در مورد «اخلاص» نکته جالبی استفاده می شود و آن این که مخلص بودن «به کسر لام» غیر از مخلص بودن (به فتح لام) است. مخلص بودن (به کسر لام) یعنی در عمل اخلاص ورزیدن؛ عمل را پاک و خالص برای خدا انجام دادن. اما مخلص بودن (به فتح لام) یعنی پاک و خالص شده برای خدا. بدیهی است که پاک و خالص کردن عمل، چیزی است و پاک و خالص بودن به تمام وجود، چیز دیگر است.[2] .

[1] علم الیقین، ج 1، ص 49.

[2] مجموعه ی آثار، 2، (مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی)، ص 135- 133.