۸۷٬۹۰۸
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (جایگزینی متن - 'می خواهد' به 'میخواهد') |
||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
او خود می گوید: | او خود می گوید: | ||
((آن روز هم مثل هر روز با پدرم در [[نماز]] جماعتی که عصرها در صحن مطهر کاظمین برپا می شد شرکت جسته بودم . نماز تمام شده بود اما صفوف نمازگزاران هنوز به هم نخورده بود. من در حالی که زانوی غم در بغل گرفته بودم ، با فاصله اندکی پدرم را می پاییدم که دیدم با یکی از تجار [[بغداد]] گرم صحبت است . همچنانکه نشسته بودم داشتم در آتش اشتیاق می سوختم . چشمم در گنبد زیبای امام کاظم (ع) بود که ... عنان از کف هر صاحب دلی می ربود. در این حال از دلم گذشت که ای باب الحوائج ، ای [[موسی بن جعفر]]، تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایی و در پیش حضرت حق آبروداری ، تو را چه می شد اگر از [[خدا]] می خواستی دل پدرم را به من نزدیکتر می کرد تا با تصمیم من - که چیزی جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضی می شد... در همین اندیشه ها بودم که دیدم پدرم صدایم می کند: | ((آن روز هم مثل هر روز با پدرم در [[نماز]] جماعتی که عصرها در صحن مطهر کاظمین برپا می شد شرکت جسته بودم . نماز تمام شده بود اما صفوف نمازگزاران هنوز به هم نخورده بود. من در حالی که زانوی غم در بغل گرفته بودم ، با فاصله اندکی پدرم را می پاییدم که دیدم با یکی از تجار [[بغداد]] گرم صحبت است . همچنانکه نشسته بودم داشتم در آتش اشتیاق می سوختم . چشمم در گنبد زیبای امام کاظم (ع) بود که ... عنان از کف هر صاحب دلی می ربود. در این حال از دلم گذشت که ای باب الحوائج ، ای [[موسی بن جعفر]]، تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایی و در پیش حضرت حق آبروداری ، تو را چه می شد اگر از [[خدا]] می خواستی دل پدرم را به من نزدیکتر می کرد تا با تصمیم من - که چیزی جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضی می شد... در همین اندیشه ها بودم که دیدم پدرم صدایم می کند: | ||
محمد حسین ! محمد حسین ، پسرم ! اگر هنوز هم آرزومندی که به حوزه بروی تا دروس اسلامی بخوانی برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، ناراحت نمی شوم ... اگر دلت | محمد حسین ! محمد حسین ، پسرم ! اگر هنوز هم آرزومندی که به حوزه بروی تا دروس اسلامی بخوانی برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، ناراحت نمی شوم ... اگر دلت میخواهد به [[نجف اشرف]] بروی برو! | ||
از آن روز زندگانی محقق غروی آغازی دیگر داشت که خشنودی پدر را نیز همراه داشت با خیالی آسوده راه نجف اشرف در پیش گرفت تا روح تشنه اش را از چشمه های جوشان علم و حکمت و عرفان [[علوی]] سیراب سازد. | از آن روز زندگانی محقق غروی آغازی دیگر داشت که خشنودی پدر را نیز همراه داشت با خیالی آسوده راه نجف اشرف در پیش گرفت تا روح تشنه اش را از چشمه های جوشان علم و حکمت و عرفان [[علوی]] سیراب سازد. | ||