سید عباس موسوی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
زندگی نامه شهید حجت الاسلام و المسلمین سید عباس موسوی دبیر کل سابق [[حزب الله لبنان]] | زندگی نامه شهید حجت الاسلام و المسلمین سید عباس موسوی دبیر کل سابق [[حزب الله لبنان]] | ||
=ولادت= | =ولادت=(1) | ||
(1) | |||
شهر نبي شيث از توابع بعلبك لبنان منسوب به حضرت شيث، فرزند [[حضرت آدم(ع)]]، است كه گروهي از سادات هاشمي و موسوي از گذشته در آن شهر سكونت داشته اند. در سال 1371 هـ .ق برابر با 1331 شمسي در نبي شيث در خانواده اي خوشنام، از پدري موسوي و مادري هاشمي كودكي ديده به جهان گشود كه برايش نام عباس را برگزيدند، با اين اميد كه مانند حضرت ابوالفضل العباس، در مسير فداكاري و شجاعت گام بردارد و همه توان خويش را براي دفاع از حق و ارزش هاي الهي به كار گيرد. | شهر نبي شيث از توابع بعلبك لبنان منسوب به حضرت شيث، فرزند [[حضرت آدم(ع)]]، است كه گروهي از سادات هاشمي و موسوي از گذشته در آن شهر سكونت داشته اند. در سال 1371 هـ .ق برابر با 1331 شمسي در نبي شيث در خانواده اي خوشنام، از پدري موسوي و مادري هاشمي كودكي ديده به جهان گشود كه برايش نام عباس را برگزيدند، با اين اميد كه مانند حضرت ابوالفضل العباس، در مسير فداكاري و شجاعت گام بردارد و همه توان خويش را براي دفاع از حق و ارزش هاي الهي به كار گيرد. |
نسخهٔ ۱۵ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۰۰
زندگی نامه شهید حجت الاسلام و المسلمین سید عباس موسوی دبیر کل سابق حزب الله لبنان
=ولادت=(1)
شهر نبي شيث از توابع بعلبك لبنان منسوب به حضرت شيث، فرزند حضرت آدم(ع)، است كه گروهي از سادات هاشمي و موسوي از گذشته در آن شهر سكونت داشته اند. در سال 1371 هـ .ق برابر با 1331 شمسي در نبي شيث در خانواده اي خوشنام، از پدري موسوي و مادري هاشمي كودكي ديده به جهان گشود كه برايش نام عباس را برگزيدند، با اين اميد كه مانند حضرت ابوالفضل العباس، در مسير فداكاري و شجاعت گام بردارد و همه توان خويش را براي دفاع از حق و ارزش هاي الهي به كار گيرد.
فصل رويش
اين خانواده مدتي در شهر نبي شيث ساكن بودند، تا آنكه به ناحيه شياح، در حومه جنوبي بيروت كوچ و در همسايگي مسجدي اقامت كردند. گويا برخي عوامل و شرايط دست به دست هم داده بود تا ويژگي هاي شخصيتي سيد عباس با اثرپذيري از مكارم و فضايل فرستادگان الهي و ائمه هدي آن هم در فضايي كه رايحه توحيد و عبادت از آن استشمام مي شد، شكل گيرد. سيد عباس از همان دوران كودكي، با رشد و رويش زودرس، در ميان كودكان محله، ممتاز و منحصر به فرد شد. غير از تربيت هاي خانوادگي و شايستگي هاي دروني، آنچه او را فردي شايسته و شيفته فضيلت، شجاع و دلاور مي كرد، انس هميشگي او با مسجد امام حسين(ع) در شياح و شركت در مجالس عزاداري سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع)، از كودكي و نوجواني بود. از همان روزها رفتارهاي او شگفتي اطرافيان را برمي انگيخت. وي شيفته دانش و معرفت بود و با فراست و شهامت خاصي رفتار مي كرد، ويژگي هايي كه در كمتر كسي به سن و سال او ديده مي شد.
پاييزي در پانزدهمين بهار
آگاهي هاي مذهبي و تربيت ديني، پويايي سياسي و اجتماعي زودرسي را در او شكوفا كرد و سبب آشنايي پيش از موعد او با مشكلات و نابساماني هاي جهان اسلام شد. در پانزدهمين بهار زندگي خود در سال 1386 هـ .ق برابر با 1346 شمسي و مصادف با ژوئن 1967م. پاييزي برگبار و ناگوار روح سيد عباس را به شدت رنجاند. شكست ذلت بار ژوئن 1967م. موسوم به نبرد حزيران، براي او تحمل ناپذير بود و از اين ذلتي كه گريبان گير چندين كشور مسلمان عرب شده بود، رنج مي برد. اين ضايعه مانند ابري تيره، آن قدر ذهن و دلش را مكدّر كرد كه تصميم گرفت به صف مجاهداني كه در دفاع از مردم مظلوم فلسطين، نخستين قبله گاه مسلمانان، جان فشاني مي كردند، بپيوندد. ظرفيت او در مشاهده شكست اعراب از رژيم اشغالگر قدس، چنان بالا بود كه با وجود نوجواني اش، در پايگاه هاي آموزشي فدائيان حضور يافت. وي در يكي از تمرين هاي نظامي و عمليات چريكي كه در فلسطين براي آماده سازي برگزار شده بود، از ناحيه پا به شدت مصدوم شد و ناگزير در حالي كه با عصا راه مي رفت، صحنه مزبور را ترك كرد. پدرش، سيد علي، در اين باره مي گويد: در آن حال، من و مادرش به ديدارش در پادگان شتافتيم و او را در حالي يافتيم كه بر تختي فلزي و قديمي به پشت خوابيده بود. پس از سلام و اطمينان خاطر از وضع عمومي او، از وي پرسيدم چگونه قادر است اين گونه ناملايمات را آن هم در سن نوجواني تحمل كند؟ پاسخ داد اين راه كه مسير ايثار و خون است، از ما پذيرش سختي ها را مي طلبد.
تحصیلات حوزوی
در حوزه صور
يك سال بعد از آنكه سيد عباس در زمينه هاي رزمي توانمند شد، خود را براي فراگيري علوم اسلامي آماده كرد. او گفته است: نقطه عطف در گرايش من به كسب دانش هاي ديني، در سال 1387 هـ .ق بود. در آن موقع در منطقه اوزاعي با امام موسي صدر، در خانه اش ملاقاتي داشتم. از او درباره حوزه علميه صور جنوبي (مركز مطالعات اسلامي) پرسيدم و در مورد تحصيل با او مشورت كردم. امام موسي صدر راهنمايي كرد و شوق خاصي در نهادم پديد آورد. پس از اين ديدار بي درنگ به آن مركز آموزشي پيوستم و مطالعات علمي و مذهبي را نزد مربيان و استاداني فاضل دنبال كردم. به تحصيلاتم در حوزه شهر صور، حتي پس از انتقال آن به حومه صور، ادامه دادم. من جزو اولين افرادي بودم كه به اين مركز نوبنياد راه يافتم. تحصيلات سيد عباس در اين كانون دو سال طول كشيد.
به سوي نجف اشرف
سيد عباس در سال 1388 هـ .ق براي ادامه تحصيل و بهره مندي از بركات حوزه نجف، عازم عراق شد. آشنايان او در اين شهر مقدس، از شيفتگي فوق العاده اش در فراگيري معارف اسلامي و مطالعات ديني سخن گفته اند. هوش سرشار، همت والا و داشتن استاداني بلندپايه و دانشور، اين جوان مشتاق معرفت را برانگيخت تا دوره هاي مقدماتي و سطح متداول حوزه را در پنج سال با موفقيت بگذراند، در حالي كه اين دوران براي طلبه هاي عادي حدود ده سال به طول مي انجامد. در نجف سيد عباس تمام وقت هايش را صرف تحصيل علم و تزكيه درون كرد، به دانش و معنويت دل بست و عاشقانه محضر علما را غنيمت شمرد. روزها هنگام طلوع فجر، به تلاوت قرآن، خواندن دعاي صباح و دعاي عهد مي پرداخت و اين سنّت را تا زمان شهادت ادامه داد. سپس به فجريات روي آورد كه همراه دوستانش در تفسير قرآن كريم به مطالعه و بررسي هاي عميق مي پرداخت. اشتياق او در فراگيري علوم قرآني بدان حد بود كه براي حضور در درس شهيد عبدالمجيد حكيم هر روز هنگام طلوع آفتاب، چهاركيلومتر را طي مي كرد. برادر هم درسش گفته است: سيد عباس حتي در سرماي شديد زمستان از فراگيري معارف اسلامي دست برنمي داشت و در اين راه آسودگي نمي شناخت؛ هرگز مزه آسايش را نچشيد. در حالي كه كتاب روي سينه اش بود، خواب مي رفت. تعطيلي پنج شنبه و جمعه در كوشش هاي تحصيلي او خللي وارد نمي كرد. ايام مرخصي و زمان اعياد و وفيات مجاهدت هاي فكري و علمي، او را متوقف نمي كرد. اين همت والا و با فراست و درايت، سيد عباس را يك روحاني فاضل و گرانمايه پرورش داد. در كنار درس هاي حوزه، به فراگيري زبان هاي خارجي روي آورد و در كلاس هاي زبان انگليسي و فرانسه حاضر مي شد. شهيد سيد محمدباقر صدر، هزينه آموزش هاي مزبور سيد عباس را پرداخت مي كرد. سيد عباس در ايام تحصيل در نجف، هيچ گونه مستمري دريافت نمي كرد، شعارش زهد و فروتني بدون تظاهر و تكلّف بود. در مدت اقامتش در نجف بر زيارت مستمر امير مؤمنان علي(ع) وفادار ماند و هرگز از رفتن به كربلا و زيارت بارگاه امام حسين(ع) و ديگر شهيدان نينوا باز نماند. مسير طولاني بين نجف تا كربلا را غالباً به شوق زيارت، پياده طي مي كرد. سيد عباس دروس سطح حوزه را در محضر آيات محترم سيد محمود هاشمي، شيخ محمدجعفر شمس الدين و سيد ابوعلي موسوي فرا گرفت
در محضر شهيد سيد محمدباقر صدر
سيد عباس وقتي دروس مقدمات و سطح را به پايان رساند، به محضر شهيد سيد محمدباقر صدر رفت و ضمن كسب فيض از پرتو انديشه هاي والاي او، با اين دانشمند سترگ روابط نزديك علمي و فكري برقرار كرد. يكي از دوستان هم دوره اش مي گويد: انتخاب متفكر بزرگي چون سيد محمدباقر صدر از جانب سيد عباس به عنوان مربي و معلم از آن جهت بود كه وي در وجود اين استاد، حقايقي را كه مدت ها در جست وجويش بود، متبلور يافت و او را تجسم بخش انديشه ژرف و ديدگاه اصولي و صحيح تشيع يافت. خود سيد عباس در اين باره مي گويد: «شهيد صدر پرده از اسلامي عظيم و انديشه اي آرماني برافكند. اسلام را به عنوان فكري جهان شمول مطرح كرد؛ انديشه اي كه مي تواند مسائل زندگي بشري را در تمام ابعادش دربرگيرد.» در باور او، شهيد صدر، هم موضوعي و هم كاربردي با انديشه هاي مخالف و معارض اسلام برخورد كرد و ديدگاه هاي مغاير با معارف ديني را از راه استدلال و برهان باطل كرد. همچنين، ويژگي هاي علمي اسلام را از خلال جهاد خويش آشكار ساخت و سرانجام، خود را در اين راه مقدس قرباني نمود. شهيد صدر شاگرداني چون شهيد سيد عباس موسوي را به فهم عميق تر و فراتر از كلاس هاي درس و بحث ترغيب مي كرد و براي امثال او، مانند پدري مهربان و پرعاطفه بود. از سويي ديگر، مجاهدت هاي فرهنگي شهيد صدر كه با بعد سياسي و مبارزاتي همراه بود، اين گونه دانش پژوهان را به وجد مي آورد و همين اشتياق سبب شد، سيد عباس و دوستانش با استاد خود پيوندي عاطفي برقرار كنند و چنان به آموزگار و مربي خود اخلاص بورزند كه براي افراد عادي شگفت انگيز باشد. آن روزها كه بر اثر طغيان و سركشي حزب بعث اختناق شديدي در عراق حاكم بود، سيد عباس و ديگر هم دوره هاي او، تلخ كامي هاي فرساينده اي را لمس مي كردند و در اين اوضاع تيره و تار به خانه استاد كه در بازار عماره حوالي مدرسه صفير آيت الله بروجردي قرار داشت، مي رفتند و به محضر آن تنديس دانش و تقوا شرفياب مي شدند و به سخنان گهربارش گوش فرا مي دادند. پس از آن سيد عباس مصمم شد با الهام از انديشه ها و ابتكارهاي شهيد محمدباقر صدر، فرهنگ تشيع را ترويج و هويت ديني را در لبنان احيا كند. در نجف نيز تلاش هاي تبليغي او، شهيد صدر را نيز جلب كرد. ازاين رو، مسئوليت هاي تبليغي و بسيجي به مناسبت ايام ماه مبارك رمضان و محرّم را بر دوش وي و برادرانش نهاد. آنها براي تعظيم شعائر مذهبي و دميدن روحي تازه در مفاهيم عاشورايي ـ كه به تدريج شكل سنتي كم خاصيت و تقليدي به خود گرفته بود ـ به لبنان مي آمدند. سال 1398 هـ .ق آخرين باري بود كه سيد شهيد براي گراميداشت خاطره حماسه آفرينان عاشورا به لبنان مي آمد. در همان حال نيروهاي سازمان امنيت عراق، براي چندمين بار خانه سيد عباس را در نجف اشرف محاصره كردند. آنان قصد داشتند وي را دستگير كنند كه موفق نشدند. همين وضع سبب شد از همسرش، امّ ياسر، بخواهند به سيد عباس خبر برساند كه به عراق باز نگردد. سيد عباس ابتدا نپذيرفت، ولي با اصرار خانواده و تأكيد شهيد صدر و به دنبال اوج گرفتن دستگيري هاي علما و بازداشت هاي مكرر اهل فضل و طلاب حوزه نجف، پذيرفت كه در لبنان بماند و پس از چندي همسرش به او پيوست.
خوشه چيني از خرمن فقاهت
آيت الله خويي استاد ديگري است كه سيد عباس در دوره درس خارج فقه و اصول، از محضرش بهره مند شد. حوزه درسي اين مرجع نامدار براي سيد عباس در چند محور جاذبه داشت: 1. جلسات منظم، برنامه ريزي و دقت ويژه در امور درسي و صرفه جويي در وقت؛ 2. بيان رسا، شيرين و همراه با مقاصد عالي و نكات عميق علمي و فكري؛ 3. تحليل، بررسي و نقد انديشه هاي ديگران در زمينه علم اصول؛ 4. مطرح كردن ديدگاه هاي جديد، ابتكار در مباني، پژوهش و ژرف نگري و توجه به نيازهاي زمان؛ 5. توجه استاد به امور اجتماعي و سياسي مانند رسيدگي به خانواده هاي زندانيان، مفقودان و شهدايي كه در نبرد با رژيم بعث دچار مشكل شده بودند؛ 6. پرهيز از زندگي مرفه و انتخاب سيري ساده و بي آلايش. بسياري از اين ويژگي ها دقيقاً در زندگي سيد عباس موسوي نيز قابل مشاهده است.
تأسيس مدرسه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف=
سيد عباس پس از نه سال اقامت در نجف، زير فشارهاي سياسي رژيم بعثي حاكم بر عراق، ناگزير به لبنان بازگشت و چون رهسپار بعلبك شد، تصميم گرفت در اين شهر مركزي مدرسه علميه اي براي فراگيري علوم ديني تأسيس كند تا براي كساني كه امكان رفتن به نجف را ندارند، مكان مناسبي باشد و بتواند تا حدودي اهداف حوزه نجف را تأمين كند. بدين منظور، حوزه امام منتظر را در بعلبك بنا نهاد كه در منطقه عين بورضاي اين شهر قرار دارد. اين حوزه در 1398 هـ .ق برابر با 1357 شمسي در يك خانه استيجاري فعاليت خود را آغاز كرد و يك سال بعد به ساختماني در كنار مسجد امام علي(ع) انتقال يافت. به دليل گسترش فعاليت ها و استقبال فراوان از اين مكان آموزشي و مذهبي، ضرورت داشت اين حوزه به ساختماني مجهزتر انتقال يابد. ازاين رو، ساختمان مناسبي در زميني به مساحت 13000 مترمربع و زيربناي 4000 مترمربع احداث و در روز عيد غدير سال 1412 هـ .ق در مراسم باشكوهي و با حضور چندين نفر از شخصيت هاي علمي و فرهنگي افتتاح شد. آن روحاني مجاهد با كمترين امكانات مادي در اين راه قدم برداشت. در آغاز، ساختماني را اجاره كرد كه محل نگه داري كودكان بي سرپرست بود. در نخستين قدم طلّابي را كه از نجف اشرف تبعيد شده بودند، گرد آورد و سپس پذيراي دانشجويان جديد گشت. بعد از آن مكاني را در رأس العين بعلبك اجاره كرد. سپس موفق شد مدرسه يكي از احزاب محلي را كه مرحوم شيخ حبيب آل ابراهيم بنا كرده بود، به اين امر اختصاص دهد. او توانست با درايت و پايداري، بزرگان بعلبك را در نبرد آزادسازي مدرسه و مسجد مجاورش، حامي خويش كند و در اين زمينه پيروز شود. همان مكاني كه پس از يورش اشغال گران صهيونيست در تابستان سال 1982م به پايگاه مهمي براي فعاليت هاي اسلامي حزب الله تبديل شد و بعد از آن به ساختمان هاي جديدي كه بدان اشاره كرديم، منتقل گرديد. يكي از همكاران سيد عباس درباره برپايي اين مركز مهم علمي و فرهنگي مي گويد: حركت و پويايي سيد، در بنيان گذاري مدرسه امام مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف ، آغاز تلاش هاي او براي يك تحول مهم فرهنگي، اجتماعي و آ موزشي در جنوب لبنان بود. گويي ميان او و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پيوندي ناگسستني وجود داشت. سيد با تمام وجودش براي احياي راه امام مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف زندگي كرد. به راستي اين گونه بود؛ چرا كه هر صبح دم با امام منتظَر تجديد عهد مي كرد. پنج روز قبل از شهادتش در آخرين ديدار با عالمان همه گروه هاي مسلمان، درباره ضرورت ارتباط معنوي مردم با حضرت مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف سخن گفت و تأكيد كرد: امت مسلمان سالروز ولادت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را صرفاً مراسمي سالانه تلقي نكنند، بلكه اين مناسبت مهم را محور اساسي زندگي روزانه خود قرار دهند و از نماز فجر تا پايان روز به ياد آن فروغ فروزان، برنامه خويش را تنظيم كنند. اهداف سيد از تأسيس اين دانشگاه ديني و علمي عبارت بود از: 1. تربيت مبلغان پرتوان، دلسوز و كوشا براي دفاع از حريم تشيع در برابر يورش هاي فكري، عقيدتي و فرهنگي دشمنان اسلام و قرآن؛ 2. ارشاد و هدايت نسل نوجوان و جوان به سوي تعاليم اصيل، سازنده و رشد دهنده اسلامي و مصونيت آنان در برابر گمراهان و انحراف هاي عقيدتي و اخلاقي؛ 3. زنده كردن ارزش هاي ديني، سنّت هاي اسلامي و شعائر مكتب اهل بيت(ع) در ميان شيعيان لبنان به ويژه بقاع و بعلبك؛ 4. ايجاد تحرك و نشاط اجتماعي ـ سياسي در ميان مسلمانان، خاصه شيعيان، در برابر تهديدهاي دشمنان و حفظ هويت ديني.
جويباري از علم و ايمان
سيد شهيد از حوزه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف سر برآورد و تلاش مداوم خود را از دره بقاع آغاز كرد. در مدتي كوتاه حركت تبليغي گسترده اي را از اين پايگاه سامان داد كه امواجش تمام روستاها و آبادي هاي منطقه بعلبك ـ هرمل را دربرگرفت. حتي روستاهايي بسيار دورافتاده در شوره زارهاي هرمل و ديگر مناطق در عكّار، در شمال لبنان، كه هيچ مبلّغي به آنجاها قدم نگذاشته بود و مردمانش پيش از ورود وي با فردي روحاني روبه رو نشده بودند، مشمول اين برنامه فرهنگي ـ ترويجي قرار گرفتند. سيد شهيد همراه طلابي جوان و پرنشاط در ماه رمضان و محرّم، نخستين كساني بودند كه به اين نقاط محروم مي رفتند. تعداد زيادي از روحانيان و مجاهداني كه در مناطق مركزي، جنوبي و غربي لبنان به تبليغ رفتند، دانش آموخته مدرسه امام منتظر بودند و سيد شهيد جايگاه مهمي در تربيت و شكوفايي استعدادشان داشت. سيد همواره از روستايي به روستايي در حركت بود. در يك آبادي اقامه جماعت مي كرد و در روستاي بعدي مناسبتي را گرامي مي داشت. با مردم صميمانه ديدار و گفت وگو داشت. به مشكلات، دردها و تقاضاهاي آنان به دقت گوش مي داد و آنان را براي رهايي از گرفتاري ها و تنگناها راهنمايي مي كرد. سيد عباس موسوي از طريق اين پايگاه اعتقادي و فرهنگي، در كنار فعاليت هاي مردمي، براي تقويت زيربناي فكري و سياسي نسل جوان، مؤمن و پرتحرك خالصانه گام برمي داشت و علاوه بر بعلبك، كلاس هاي آموزشي تربيتي فراواني در روستاها و نقاط دوردست برگزار مي كرد. تمام وقت و توجه خود را در اختيار جوانان مؤمن قرار داد. با آنها ديدارهاي پرفايده داشت و در گردهمايي هاي آنان با اشتياقي بالا حضور مي يافت. محبتي پدرانه و عطوفتي مشفقانه بر آنها داشت. نسل نوخاسته را در فضايي صميمي، دوستانه و خودماني از معارف و تعاليم اسلامي بهره مند مي كرد و آنان را با سيره، روش و جهت گيري هاي فرستادگان الهي و ائمه هدي(ع) آشنا مي كرد. با جوانان مي زيست و اين قشر از جامعه را از عمق دل دوست داشت و آنان نيز به وي علاقه داشتند. نهايت توان و همت خود را به كار گرفت تا از آنان انسان هايي مؤمن، با صلابت، شجاع و مقاوم بسازد كه هسته اصلي، سازنده و فعال اسلامي را تشكيل دهند. بهترين پاداشي كه خداوند در ازاي اين همه زحمت و تحمل مشقت به وي عطا كرد، به بار نشستن شكوهمندانه نهالي بود كه در قلب هاي جوانان مؤمن و مجاهد مي كاشت؛ برخي از تربيت يافتگان مكتب او در پي رزمي خالصانه به شهادت رسيدند و برخي ديگر در انتظار شهادت براي حفظ مكتب تشيع و دفع ستم و تجاوز مشغول جهادند. در ميان پرورش يافتگان محفل اين سيد شهيد، مي توان روحاني فاضل، پزشك، مهندس، استاد دانشگاه و نيروهاي مسلح بسياري را مشاهده كرد. سيد عباس در دو مسير موازي حركت كرد: خط سازندگي فكري و سياسي و خط تهذيب، تزكيه درون و خودسازي معنوي و اخلاقي. او با وارستگي و تقوايي كه داشت بر شاگردان خود تأثير شگفتي مي نهاد و آثار و انعكاس رفتارهاي خويش را در زيرساخت شخصيت ايماني و جهادي آنان بر جاي مي گذاشت. سيد شهيد همگام با فعاليت هاي فرهنگي، ارشادي و جهادي، به نگارش و تأليف روي آورد كه مهم ترين اثرش علماء ثغور الاسلام في لبنان نام دارد كه در سال 2000 ميلادي در انتشارات دارالمرتضي چاپ شده است.
همسري شايسته
سيد عباس در همان ايامي كه در مدرسه شهر صور مشغول تحصيل بود، با امّ ياسر، بانويي مؤمن و برخاسته از خاندان سيادت، علم و تقوا ازدواج كرد. اين زن از همان روزهاي نخست آموزش ها و برنامه هاي تربيتي سيد عباس را فرا گرفت و سيد تلاوت قرآن، احكام شرعي، نهج البلاغه و برخي مبحث هاي منطق و ديگر دروس را به وي ياد داد. امّ ياسر بنابر علاقه شخصي، مطالعه كتاب ها و بهره مندي از معارف و مكارم شوهر شجاعش، بدون اتلاف وقت ضمن اينكه به خودسازي و تقويت بنيان هاي علمي مشغول بود، هنگام اقامت در نجف اشرف شرايطي را فراهم ساخت تا سيد عباس به دور از نگراني ها و برخي مشكلات، به درس خواندن ادامه دهد و محضر پرفيض استادان برجسته حوزه اين شهر را غنيمت شمارد.1 امّ ياسر با قناعت و ساده زيستي خو گرفته بود و به تدريج به جلسه هاي علمي و فكري شهيده سيده بنت الهدي صدر علاقه مند شد و از آنها بهره برد. او كتاب شرايع و عقايد الشيعه را از اين بانوي فرزانه و اديب آموخت و از تحليل هاي وي درباره اهل بيت(ع)، و برخي مسائل اجتماعي و سياسي شيعيان استفاده كرد. بنت الهدي شرايط زن معاصر را بررسي مي كرد و تقليد از انديشه هاي غربي و افكار وارداتي بيگانگان را ضايعه اي براي بانوان مسلمان مي دانست.2 هدف واقعي بنت الهدي از فعاليت هاي تبليغي و آموزشي در خانه و تأسيس مدارس الزهرا، پرورش بانوان و ايجاد احساس مسئوليت در آنان نسبت به مسائل مسلمانان و نشر حقايق اسلامي بود. تا از اين رهگذر، بانوان فرهيخته و مسلمان، نوعي تحول فكري و اثرگذار در جامعه پديد آورند و ضمن تعاليم ديني و علمي از توجه به نيازهاي اجتماعي غافل نباشند. بانو امّ ياسر جويبار باطراوتي بود كه از اين چشمه جاري شد. او وقتي همراه همسرش به لبنان بازگشت، تجربه ها و اندوخته هاي برگرفته از جلسات و كلاس هاي پربار نجف را با تدبير و برنامه ريزي خاصي به كار بست و در شهر بعلبك، حوزه الزهرا را با ياري برخي بانوان مؤمن بنا نهاد تا به زنان آموزش هاي لازم را بدهد و آنان را براي تربيت نسلي باايمان و شجاع و فعاليت هاي تبليغي آماده سازد. امّ ياسر به اين تلاش بسنده نكرد و موقعي كه سيد عباس مسئوليت هاي گوناگوني داشت، در خط مقدّم مبارزه با اشغالگران قدس قرار گرفت، هسته هاي مقاومت تشكيل داد، حزب الله لبنان را به وجود آورد، و با اين فعاليت ها به ياري همسرش شتافت. تشكيل هيئت زنان در اين مجموعه، رسيدگي به خانواده هاي شهداي حزب الله و تلاش براي تربيت فرزندان شهيدان، برخي از خدمات او در اين راستاست. او در اين مسير چندين بار به استقبال خطرها رفت و در حالي كه خود زندگي سختي داشت، براي رفاه خانواده هاي محروم و مجاهدان، پيوسته و خالصانه مي كوشيد. سيره اين بانو به گونه اي بود كه آشنايان و خويشاوندان، او را زني اهل ايمان و پارسايي مي دانستند و او را هميشه تسليم اوامر الهي مي ديدند. بانويي كه براي رفع ناگواري ها و غم هاي افراد و برآوردن حاجت ها، فداكارانه دوشادوش شوهرش گام هاي استواري برمي داشت. آن دو هيچ گاه به رفاه شخصي فكر نكردند، ولي براي كمك به ديگران و اطعام كودكان خانواده هاي شهدا و مبارزان همواره مصمم بودند و تحمل اين همه مشقت براي كسب رضاي حق و استشمام رايحه بهشت بود. تقدير الهي چنان صورت گرفت كه سيد عباس و همسرش و نيز كودكش با هم به شهادت برسند و هم نشين عرشيان و قدسيان شوند.
شاگردي دانشور و شجاع
در حوزه امام منتظر كه سيد عباس مديريت آن را عهده دار بود، از ابتدا شانزده طلبه مشغول تحصيل بودند كه برخي از آنان عبارتند از: سيد حسن نصرالله، شهيد شيخ علي كريم، شيخ حسن ياسين و شيخ محمد خاتون. در ميان اين افراد سيد حسن نصرالله برجستگي ويژه اي دارد. وي در سال 1379 هـ .ق برابر با 1339 شمسي در روستاي بازوريه در جنوب لبنان به دنيا آمد. شانزده ساله بود كه راهي نجف اشرف شد. در بدو ورود، سراغ طلاب لبناني را گرفت و برخي او را به سيد عباس موسوي كه نزد شهيد صدر درس مي خواند، راهنمايي كردند. سيد حسن در ملاقات با شهيد موسوي تصور كرد وي طلبه اي عراقي است؛ زيرا سيمايي گندمگون داشت. سيد عباس در حالي كه به گرمي از مهمان خويش پذيرايي مي كرد، خطاب به او گفت: «نگران نباش، من هم طلبه اي از روستاي نبي شيث در دره بقاع لبنان هستم.» اين ديدار سرآغاز روابط دوستانه و صميمانه سيد حسن نصرالله و سيد عباس موسوي بود. در حقيقت، سيد شهيد نه يك دوست و برادر بزرگ تر، بلكه استاد و رفيق راه او نيز شد. سيد محمد غروي از سوي امام موسي صدر در مساجد شهر صور به تدريس اشتغال داشت. او كه از نزديكان و دوستان صميمي شهيد سيد محمدباقر صدر بود، وقتي شوق سيد حسن نوجوان را براي عزيمت به نجف و تحصيل علوم ديني ديد، در نامه اي خطاب به شهيد صدر او را به ايشان معرفي كرد. سيد حسن اين نامه را به سيد عباس داد تا او به استادش بدهد. سيد محمدباقر صدر وقتي از مضمون نامه آگاهي يافت، به سيد عباس توصيه كرد نيازهاي سيد حسن را تأمين كند و مسئوليت آموزش و تعليم او را بر عهده گيرد. شهيد صدر هنگام دريافت نامه غروي، وضعيت مالي سيد حسن را جويا شد. چون او پاسخ منفي داد، شهيد صدر از سيد عباس موسوي خواست ضمن رسيدگي به مهمان خود، پول، اتاق، مدرسه، لباس، كتاب و حقوق ماهيانه اي را برايش تدارك ببيند و بر تعليم و تربيت وي نظارت كند. شهيد موسوي بعد از دريافت رهنمودهاي شهيد صدر، در حق دوست جديدش سيد حسن نصرالله از هيچ اموري كوتاهي نكرد. در يكي از خوابگاه هاي حوزه علميه، نزديك خانه مسكوني خود، برايش اتاقي تهيه كرد؛ زيرا سيد عباس متأهل بود و طلابي كه تشكيل خانواده داده بودند، بر خلاف طلبه هاي مجرد، در خانه هاي شخصي و مستقل زندگي مي كردند. در اتاق خوابگاه ها، دو يا سه طلبه زندگي مي كردند و از مراجع بزرگ تقليد در حوزه آن روز، مانند آيات عظام امام خميني رحمه الله ، شهيد صدر، حكيم و شاهرودي شهريه ماهانه مي گرفتند. سيد عباس موسوي كه چندين سال قبل از سيد حسن به نجف آمده بود، در اين مدت مرحله سطح و خارج فقه و اصول را با موفقيت پشت سر گذاشت و اين مراحل را براي طلاب جديد كه سيد حسن نصرالله يكي از آنان بود، تدريس مي كرد. موسوي در تدريس، استادي قاطع و جدي بود. شاگردانش با شيوه تدريسش موفق شدند مرحله پنج ساله تحصيلات مقدماتي را در دو سال به پايان برسانند. شاگردان خود را از تعطيلات ماه مبارك رمضان، سفر حج و تعطيلات آخر هفته محروم مي كرد و درس مي خواندند. سيد حسن در سال 1978م / 1357 شمسي / 1398 هـ .ق مقدمات حوزه را با موفقيت تمام كرد. او كه رابطه اي صميمي با سيد عباس برقرار كرده بود، هرگز نمي خواست چنين مربي دل سوزي را از دست بدهد. در اين سال فشار حزب بعث عراق بر طلاب حوزه علميه نجف اشرف شدت يافت و بسياري از آنان به اجبار اخراج شدند. رژيم ديكتاتوري حاكم بر عراق نيز از وجود طلاب لبناني در عراق به شدت احساس هراس كرد و برخي از آنان را به همكاري با سازمان هاي امنيتي سوريه متهم كرد. در آن سال مأموران صدام به حوزه نجف و خانه مسكوني سيد عباس موسوي هجوم بردند. عباس در لبنان بود، ولي افراد خانواده اش در منزل بودند و شاگردانش به او خبر دادند كه مأموران عراقي در تعقيب و جست وجوي او هستند و از او خواستند به نجف نرود. پس از چند روز طلاب لبناني دستگير و از عراق خارج شدند. آن روز سيد حسن در بيرون حوزه بود كه با شنيدن اين خبر، مخفيانه از مرز خارج شد و به لبنان بازگشت. او قبل از هر چيز علاقه داشت تحصيلاتش را ادامه دهد. پس از مدتي سيد عباس با همكاري عده اي از علماي لبنان حوزه اي را در شهر بعلبك تأسيس كرد كه همچنان فعال است. سيد حسن در اين حوزه، هم در سطوح بالاتر درس مي خواند و هم به طلاب جديد درس مي داد و در عين حال فعاليت سياسي در جنبش امل را دنبال مي كرد. در پي برخي اختلافات، سيد حسن نصرالله به همراه تعداد بسياري از نيروهاي درجه اول جنبش امل مثل سيد عباس موسوي، سيد حسين موسوي (ابوهشام)، شيخ صبحي طفيلي و سيد ابراهيم الامين از اين جنبش كناره گيري كردند و هسته هاي اوليه حزب الله را به وجود آوردند. با شروع مقاومت اسلامي، سيد حسن در اين تشكل صاحب جايگاه مهمي شد و در كنار مبارزات سياسي، تحصيلات خويش را در حوزه علميه بعلبك ادامه داد. به دليل تعهدي كه وي نسبت به حزب داشت و بيشتر وقت خود را صرف پويايي، گسترش و انسجام آن مي كرد، تحصيلات خويش را متوقف ساخت. در سال 1368 شمسي براي پيگيري تحصيلات علوم ديني عازم حوزه علميه قم شد تا دانش اندوزي در علوم عقلي و نقلي را ادامه دهد، ولي به دنبال برخي آشفتگي ها در جنوب لبنان و حساس شدن وظايف حزب الله، به اصرار سيد عباس موسوي به بيروت بازگشت. با شهادت سيد عباس موسوي، به اتفاق آراي اعضاي شوراي مركزي حزب، سيد حسن كه 32 سال داشت، به دبير كلي حزب انتخاب شد. مقاومت اسلامي در دوران مسئوليت او، صحنه هاي درخشاني از شجاعت، پايداري و فداكاري را در راه حفظ استقلال لبنان و جلوگيري از تجاوزهاي رژيم صهيونيستي بر جاي گذاشت.
ارتباط با امام موسي صدر
امام موسي صدر بنا بر توصيه علامه سيد عبدالحسين شرف الدين در سال 1959م / 1338 شمسي از قم به لبنان مهاجرت كرد. چنين شخصيتي با داشتن نبوغ و سابقه علمي و توان فكري، در حالي به اين كشور مهاجرت مي كند كه ظلم ها، جنايت ها، فقر و فلاكت مادي و فرهنگي بر لبنان سايه اي شوم و ذلت بار افكنده است. او با ديدن اين ناگواري ها، به شدت غمگين مي شود. بي درنگ پس از ورود به لبنان، به منطقه جبل عامل در جنوب لبنان مي رود و در شهر صور، بزرگ ترين شهر جنوب اين سرزمين اقامت مي گزيند و امامت مسجدي را مي پذيرد. وي در عرض چند سال براي رفع محروميت از جبل عامل چندين مركز علمي، فرهنگي، آموزشي و حرفه اي تأسيس مي كند. به گفته حجت الاسلام والمسلمين غروي، نخستين كسي كه در لبنان حوزه اي فعال بنيان نهاد، سيد موسي صدر بود كه «معهد الدراسات الاسلاميه» نام داشت. آن روحاني والامقام، در اين مكان آموزشي شاگرداني چند پرورش داد كه برخي از آنان شيخ حسن حريري، شيخ ابراهيم قصير و شهيد سيد عباس موسوي نام دارند. سيد عباس در معهد ياد شده، از مقدمات تا ابتداي سطوح عاليه (مكاسب و كفايه) را خواند. اين، نخستين آشنايي سيد عباس با كانون اميد محرومان لبنان نبود؛ زيرا پدرش سيد علي در سال اول ورود آيت الله صدر به لبنان با ايشان ارتباط برقرار كرد. سيد علي يكي از اعضاي انجمن هاشمي بود و زير نظر امام موسي صدر فعاليت مي كرد، ازاين رو هفته اي چند بار در صور و بيروت به حضور ايشان مي رسيد. اين روابط و شركت در برخي جلسه هاي خصوصي سيد عباس را با شخصيت، افكار و سيره سياسي ـ اجتماعي صدر آشنا كرد. هنگامي كه سيد عباس براي تمرين هاي نظامي نزد رزمندگان فلسطين به يك اردوگاه آموزشي رفت، از ناحيه پا به شدت آسيب ديد. روزي امام صدر با ديدن مشكل او در راه رفتن، علت را از پدرش رسيد. پدر ماجرا را توضيح داد. امام صدر از سيد عباس پرسيد: «تو در اين سن از فلسطين چه مي داني؟» او پاسخ داد: «مردمي مظلوم هستند كه با فشار غاصبان صهيونيست، از سرزمين خود بيرون رانده شده اند و اكنون در اردوگاه ها زندگي سختي را مي گذرانند. دنيا به فرياد آنان اعتنايي نمي كند. فلسطيني ها بايد به قدس، خانه و سرزمين خويش بازگردند.» سيد موسي پرسيد: «فلسطيني ها چگونه مي توانند به كشور خويش بازگردند؟» سيد عباس جواب داد: «از راه مبارزه و جهاد.» صدر لبخندي زد و گفت: «تو چگونه مي خواهي جهاد كني؟» سيد عباس پاسخ داد: «ان شاءالله فنون نظامي را ياد مي گيرم، رزمنده اي خواهم شد و همراه مبارزان فلسطيني به نبرد با اشغالگران ادامه مي دهيم تا قدس رها شود.» در پايان اين گفت وگوي جالب، امام صدر، سيد علي را مخاطب قرار داد و گفت: او يك نوجوان عادي نيست، شايسته است به كسب علم و معرفت اهتمام ورزد، تا استعدادهايش در مسيري درست شكوفا شود. بدين ترتيب، در حوزه امام صدر تحصيلات را آغاز كرد و پس از دو سال به دست امام صدر مُعمّم شد و سپس در حوزه نجف حدود نه سال درس خواند. هنگام اقامت در نجف نيز سيد عباس حلقه وصل آيت الله سيد محمدباقر صدر و امام موسي صدر بود. هر سال كه به لبنان مي آمد، ضمن ديدار با خانواده، هم امام صدر را از برنامه هاي شهيد سيد محمدباقر صدر باخبر مي كرد و هم از تلاش هاي ايشان خبر مي گرفت تا به سيد محمدباقر صدر انتقال دهد. اين ارتباط ها گاهي مخفيانه بود؛ چرا كه خبر ستم هاي بعثي ها و فشار سياسي آنان به علما و طلاب عراق، نمي توانست در حالت عادي گزارش شود و مأموران امنيتي مراقبت هاي شديدي به عمل مي آوردند كه از اين برنامه ها آگاه شوند. يك بار كه مردم شيعه عراق بنا بر آداب و رسوم گذشته در ايام محرّم، با پاي پياده از نجف عازم كربلا بودند، هواپيماها، تانك ها، توپ خانه هاي ارتش بعث به آنان حمله كرد و افراد زيادي را به شهادت رساند. سيد عباس بعد از اين حادثه غم انگيز مخفيانه به لبنان آمد تا شهيد امام موسي صدر را از شرايط آشفته و خونين عراق با خبر كند. سيد عباس گاهي براي يك سفر دو روزه عازم لبنان مي شد كه براي امام موسي صدر نامه اي بياورد يا نامه هاي ايشان را به نجف ببرد. اين نوع اقدام ها چنان محرمانه صورت مي گرفت كه حتي خانواده سيد از جزئيات آن با خبر نمي شدند. او حتي چندين بار مخفيانه در نجف به منزل امام خميني رفت و از امام موسي صدر و شهيد محمدباقر صدر به رهبر كبير انقلاب اسلامي پيام هايي داد. همين رفتارهاي سياسي سيد عباس موجب شد شهيد سيد محمدباقر صدر از توطئه حزب بعث عليه وي نگران شود. ازاين رو، شخصاً بهاي بليت هواپيما را پرداخت و او را مكلف ساخت همان روز با همان پرواز، عراق را ترك كند و چون شرايط سياسي اين كشور به وي اجازه فعاليت هاي تبليغي و اجتماعي نمي داد، هرگز به نجف بازنگشت. مديريت حوزه اي كه سيد عباس بنيان كرد، با ايشان بود، ولي از حمايت هاي مالي و فكري سيد موسي صدر بهره مند مي شد. سيد عباس از همان اول همراه شانزده طلبه حوزه، در يكي از دوره هاي آموزشي حركت المحرومين كه امام موسي صدر آن را تشكيل داده بود، فنون نظامي را فراگرفت. آن دوره در اردوگاه جنتا برگزار شد. سيد عباس در دفتر يادداشتي كه همراه در آن وقايع روزانه را يادداشت مي كرد و تمام آنها موجود است، اين مسائل را نوشته است. سيد عباس نيروهاي تحت تربيت و آموزش خود را به نقاط دوردست لبنان مي فرستاد تا انديشه هاي سياسي و فرهنگي سيد موسي صدر را براي اهالي آن نواحي و جوانان تشريح نمايند. اين افراد در مورد خطرات روزافزون صهيونيسم براي جهان اسلام و نقشه هاي آينده آنان براي تهاجم به لبنان و تجزيه و ايجاد تفرقه در اين كشور، هشدارهايي مي دادند و درباره ضرورت مقابله با اين غاصبان و جانيان، رهنمودهاي فراواني مي كردند. البته شهيد موسوي با حركت المحرومين ارتباط آشكار نداشت و مي كوشيد كاملاً سرّي مسئوليت هايي را در اين تشكل پيگير باشد. سيد عباس، امام صدر را استاد، مرشد، حامي و پدر معنوي خود مي دانست و در فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و مبارزاتي از او الگو مي گرفت و بر اين باور بود كه امام موسي صدر برنامه هايي پيش گرفته كه صهيونيسم جهاني را دچار هراس كرده است و سبب ربوده شدن آن بزرگوار را همين برنامه ها مي دانست.
حامي راستين قدس و فلسطين
آزادسازي فلسطين از دست غاصبان صهيونيست، عالي ترين هدف براي سيد در دوران كودكي بود. او از نوجواني با موضوع قدس زيست و چشمانش را با شكست سه كشور عربي از اسرائيل در جنگ 1967 م. / 1386 هـ .ق گشود و اين واقعه به شدت او را غمگين كرد. سيد عباس براي تحقق بخشيدن به آرمان پاك خود، تا زمان شهادت كه در راه قدس شريف و در حوالي فلسطين اشغالي به وقوع پيوست، همچنان در خيزش و خروش بود و از فعاليت باز نايستاد. گروه هاي انقلابي و اسلامي فلسطين او را ستوده و او را به نام شهيد قدس مي شناسند و بارها گفته اند سيد عباس مي گفت فلسطين در قلبش بود. او نيز در قلب فلسطيني ها جاي داشت. شهيد دكتر فتحي شقاقي، دبير كل سابق حركت جهاد اسلامي، گفت: سيد عباس يك قهرمان نادر در دوره اي استثنايي است. او همواره اندوه فلسطين، حزن قيام، كودكان و فقرا، غم وحدت، جهاد و تلاش را بر دوش داشت، او را بيش از پيش، فلسطيني يافتم. روزي كه متجاوزان صهيونيست در سال 1982م. / 1361 شمسي لبنان را محل تاخت و تاز قرار دادند، در حالي كه تمام نيروها از شهامت بيان سخن حق و موضع گيري استوار و اصولي باز ماندند، او بر فراز منبرها در مساجد و حسينيه ها خطر غده سرطاني اسرائيل را در منطقه به گوش ها رسانيد و به برانگيختن روح ايماني در دل جوانان مجاهد و پيوستن آنان به صفوف جهاد بر ضد دشمن صهيونيستي مبادرت ورزيد. نوك پيكان جهادش را عليه اين دشمن خطرناك جهان اسلام نشانه رفت. بارها تأكيد كرد به همان ميزان كه بايد از شيعيان لبنان دفاع و امنيت، رفاه و آباداني را به آنان اهدا كنيم، بايد براي رفع دشواري هاي ملت مسلمان فلسطين و آوارگان اين سرزمين غصب شده بكوشيم و نبايد اجازه دهيم صهيونيست ها به جنايت ها و توطئه هاي خود ادامه دهند. در اين مسير بايد آن چنان از خيزش هاي خودجوش فلسطيني ها پشتيباني كنيم كه بتوانند در برابر غاصبان به مقاومت خود ادامه دهند و هرگونه همكاري با قيام فلسطين مي تواند، توطئه ها را خنثا كند. از سوي ديگر بايد به عمليات مقاومت عليه صهيونيست ها ادامه دهيم تا مسلمانان فلسطيني احساس كنند از خارج فلسطين هم حمايت مي شوند و تنها نيستند. برنامه هاي سياسي و اجتماعي و كوشش هاي تبليغي سيد عباس در زمينه همگامي و همراهي با انتفاضه فلسطين به قدري ريشه دار و آشكار شد كه حتي مخالفان و دشمنان زبان به اعتراف گشودند و گفتند سيد عباس ضمن اينكه مي خواهد هويت، استقلال و عزت شيعيان لبنان را حفظ كند، طلايه دار نيروهايي است كه مي خواهند از تجاوزات صهيونيسم جلوگيري كنند و نيز او مي تواند حامي جدي فلسطيني ها باشد. اسحاق شامير، از سران صهيونيست، نگراني خود را از مجاهدت هاي سيد اعلام داشت و موشيد آرنز، از سياستمداران صهيونيست، گفت سيد عباس تمام تهاجم هاي ضد ارتش اسرائيلي را هدايت و نظارت مي كند. ايهود باراك، نخست وزير صهيونيستي، اعتراف كرد ترور سيد موسوي نه تنها جلوي مجاهدت هاي نيروهاي تحت امر او را نمي گيرد، بلكه آتش خشم آنان را شعله ور مي سازد. سيد عباس فلسطين را نشانه حقيقي عزت مسلمانان مي دانست و هدف او از نبرد با غاصبان، بازگشت اين عزت و عظمت به جهان اسلام بود. ابو محمد، نماينده حركت مقاومت اسلامي در فلسطين، گفته است: سيد عباس دانشمند و مجاهدي نمونه بود كه به فلسطين ارادت مي ورزيد و سرانجام خون پاكش همچون راهنمايي روشن و پرچمي سرافراز در مسير مجاهدان براي آزادسازي فلسطين بر زمين جاري شد. زماني كه مرتجعان منطقه براي فروش قدس صف مي بستند، سيد عباس به دفاع از آن سرزمين مقدس برخاست و آنگاه كه اسرائيل در روز روشن و با سكوت رژيم هاي سازش كار عربي و حمايت هاي بين المللي به جذب مهاجران يهود از روسيه و اروپاي شرقي اقدام كرد، سيد شهيد بر فراز منبرها و به هر مناسبتي فرياد برآورد، اخطار كرد و هشدار داد و مردم را براي رويارويي با اين اقدام اسرائيل غاصب فراخواند. آن روحاني مقاوم، با رعايت تكاليف شرعي و الهي خود، با وجود سختي شرايط و شدت فشارها، به مبارزه و پايداري برخاست. وي در اين باره مي گويد: براي شكست دادن چنين دشمني و نابودي توطئه هاي توسعه طلبانه اش، چاره اي جز جهاد و مقاومت نداريم و مذاكره با اين خصم خطرناك، هيچ گونه دستاوردي در پي ندارد. آنچه بر جاي مي ماند، موضع گيري شيخ شهدا، شهيد راغب حرب است كه گفته بود: «موضع گيري سلاح است و دست دادن با دشمن، اعتراف است». سيد عباس در سخناني ديگر چنين مي گويد: ما ادعا نمي كنيم قادريم به تنهايي به عنوان جنبش مقاومت، اسرائيل غاصب را نابود كنيم، ولي از همان روز اول گفتيم كه ما پيوسته خنجري در پهلوي دشمن خواهيم بود و اين امتي كه خنجرش با گذشتن از قرباني ها و جهاد مستمرش حركت مي كند، به لطف خداوند به گلوگاه آنها خواهد رسيد و اين واقعيتي است كه شهيدان ما را بدان مژده مي دهند. همان شهيداني كه روزي افرادي اندك بودند، در ميان امت پراكنده شدند و سپس به جريان گسترده اي تبديل شدند و ان شاءالله ره توشه اي براي قيام امت مسلمان در رويارويي با صهيونيست ها و استكبارستيزان جهاني خواهند بود. سيد عباس دريافته بود امتي كه سلاح شهادت را بر دوش مي كشد، پيروزي را به ارمغان خواهد آورد. امتي كه توان و امكانات مادي لازم را براي رويارويي با دشمن ندارد، تنها چاره او به كارگيري همه نيروهايش است و آيا نيرويي قوي تر از توان امتي كه شهادت را بر مرگ با ذلت ترجيح داده و آن را با ايمان و اطمينان قلبي برگزيده اند، وجود دارد؟ نيروي مقاومت اسلامي، با شكست انكارناپذير دشمن در برابر نيروي ملت، اين واقعيت را اثبات كرد و اين اولين شكست اسرائيل در تاريخ ستيز ملت مسلمان با صهيونيست هاست؛ شكستي كه بر اثر آن اسرائيل از سرزمين هايي كه به زور اشغال كرده بود، خارج شد. بدين ترتيب، مقاومت اسلامي، امت مسلمان را از مرحله شكست هاي مداوم به مرحله پيروزي و از مرحله فرار و عقب نشيني، به موضع تهاجمي رساند. بعد از اين دلاوري هاي افتخارآفرين، قيام ملت فلسطين به پيشرفت هاي فراواني دست يافت و حركت انتفاضه تا رژيم غاصب نفوذ كرد. قيامي كه همگام با مقاومت اسلامي، هر روز ريشه دارتر و گسترده تر مي شود و اميد و اعتماد جهان اسلام را به خود جلب كرده است.
مطيع امام خميني رحمه الله ، شيفته انقلاب اسلامي
سيد عباس در مدت اقامت در نجف، كه حدود نه سال طول كشيد، همواره درباره مسائل سياسي و اجتماعي ملاقات هايي با امام خميني رحمه الله داشت. بر اثر اين آشنايي ها و پيوندها، از پرتوهاي پرفروغ آن رهبر فرزانه بهره مند شد و آن را در خط مشي خويش و انسجام و رهبري مجاهدان و نيروهاي مقاومت به كار گرفت. هم زمان با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني رحمه الله در ايران، سيد شهيد با اين تحول عظيم و شگفت و رهبر آن مأنوس تر گشت و از جمله اولين حاميان و پيروان امام خميني رحمه الله شد. او از مدافعان سرسخت انقلاب و ولايت فقيه شده بود. خود را در وجود امام خميني رحمه الله درآميخت و حركت جهادي خويش را در انقلاب اسلامي ذوب كرد. در اين راه دعوت استاد شهيد خويش سيد محمدباقر صدر را پذيرفت. سپس مردم را با اين سخن فراخواند: «در امام خميني رحمه الله ذوب شويد؛ همچنان كه او در اسلام ذوب شده است». در بياناتي سيد عباس تأكيد كرد: امام خميني رحمه الله ياور و مونس ما در تمامي سفرها و عزيمت هايمان بود، خيمه اي بود كه زير سايه اش پناه مي جستيم. او كوشيد بذر محبت امام خميني رحمه الله و ولايت او را در دل جوانان بروياند و روح امام و انقلاب را در وجودشان بدمد و به آنان راه و رسم وفاداري به رهبري انقلاب اسلامي و خط مشي بابركتش را آموزش دهد. با ارتحال امام خميني رحمه الله ، سيد همچنان به سيره او متمسك بود و مطيع جانشين برحق امام، آيت الله سيد علي خامنه اي، باقي ماند. رحلت جانگداز امام، زخمي در قلب سيد عباس بر جاي نهاد كه تا هنگام شهادتش التيام نيافت. او با تأثر مي گفت: خبر ارتحال تأثربرانگيز امام، از اعماق وجود تكانمان داد و احساس كرديم گويا تحولي در هستي به وقوع پيوسته است. آن لحظه ها برايمان با حزن و اندوه فراوان همراه بود. لحظه هاي خشوع براي تجسم روح بزرگي كه به سوي خالقش عروج كرد. در روز وفات امام، در شهر بعلبك با قلبي سرشار از حسرت و چشماني اشكبار، با او وداع كرد و براي او گريست؛ گريه اي لبريز از درد فقدان او. سيد بار ديگر در جمع مردم گفت: «مصيبت، بزرگ است، ولي ما امتي هستيم كه با دست هاي امام خميني رحمه الله تربيت شده ايم. مؤمنان سراسر جهان شجاعت، كرامت و عزت خود را وامدار او هستند». آن بزرگوار مدرسه علميه امام منتظر عج الله تعالی فرجه الشریف را پايگاه فرستادگان امام خميني يعني سپاه پاسدران انقلاب اسلامي كرد. همانان كه به فرمان امام براي مبارزه با دشمن صهيونيستي و آموزش جوانان مجاهد لبنان و آماده سازي آنان و نيز دميدن روح مبارزه جويي در ميان مردم، آمده بودند و آن بزرگوار از پيشگامان در پيوستن به اولين دوره آموزشي بود. او درباره اين تجربه گفته است: با صراحت به عنوان كسي كه فارغ التحصيل يكي از مهم ترين مراكز حوزه علميه نجف اشرف است، مي گويم: آنگاه كه به صفوف پاسداران انقلاب اسلامي ملحق شدم و به اولين دوره آنان پيوستم، احساس كردم وارد فضايي از اسلام حقيقي شدم و از آن بهره هاي فراوان بردم و اين تلقي حسن بود به عنوان يك پيشتاز مكتب. پس چگونه است حال جواناني كه به صفوف پاسداران مي پيوندند؟ از آن زمان مردم به شكل صحيح بر ضد دشمنان اسلام يعني اسرائيل و مستكبران جهاني، بسيج و با اصول انقلاب اسلامي آشنا شدند. يكي از دوستان و هم رزمان سيد عباس مي گويد: به همراه سيد شهيد با امام خميني ديداري داشتيم. اين ملاقات بعد از يورش اسرائيل به لبنان صورت گرفت. در آنجا سيد درباره اوضاع لبنان مطالبي بيان كرد و از شرايط سياسي ـ اجتماعي اين كشور گزارشي شفاهي تقديم امام كرد و آن بزرگوار در پاسخ به ما گفت: «بر شماست كه از صفر شروع كنيد، شرايط شما از اوضاعي كه ما داريم دشوارتر نيست.» و اين بيعت با امام بود كه در خاتمه برايمان آرزوي موفقيت كرد و سيد شهيد با توشه دعاي خير امام راهي لبنان گشت تا با همراهي برخي برادران و جمعي از دانشجويان، هسته اصلي مقاومت را بنيان نهد. خود سيد در اين باره مي گويد: پس از آن دست به كار عملي سياسي ـ جهادي شديم و فعاليت خويش را در همه زمينه ها آغاز كرديم. مسير حركت در لبنان دگرگون شد تا انقلاب كم نظيري حداقل در سطح منطقه شكل گيرد كه به لطف پروردگار و حمايت رهبري انقلاب اسلامي ايران، موفق شد دستاوردهاي بزرگ و درخشاني را در عمل تجلي بخشد. به خصوص از خلال مقاومت اسلامي كه بعد از ايثارگري ها و دلاوري هاي فراوان، توهّم شكست ناپذيري دشمن صهيونيستي را به اثبات رسانيدند. امام خميني در 20 بهمن 1366 برابر با 20 جمادي الثاني 1408 هـ . ق براي سيد عباس موسوي اجازه اي در امور حسبيّه و شرعيه صادر فرمود كه متن كامل آن در صحيفه امام آمده است. رابطه امام و سيد عباس موسوي البته فراتر از اين مجوز شرعي بود؛ چرا كه تجربه مقاومت اسلامي لبنان، كه سيد شهيد در پايه گذاري آن نقش ارزنده اي داشت، از گفتارها و عملكردهاي امام اثر مي پذيرفت. او بود كه در ذهن و دل مجاهدان تحت امر سيد، تجلي كرد و راه هاي كمال و افق هاي روشني را به آنان نشان داد. در بينش امام، مقاومت اسلامي لبنان عبادتي در عرصه هاي پيكار و دفاع بود، نه در گوشه هاي انزوا. مقاومت اسلامي درس وحدت و انسجام و هم بستگي ملي و روش ايجاد حركت ميهني را در مكتب امام آموخت و با تكيه بر ملت و مجاهدان مخلص، از خداوند متعال نصرت و پيروزي را طلب كرد. مقاومت اسلامي لبنان ثمره انديشه، افكار، روحيات و نفس گرم امام بود و موفق شد براي امت اسلام كرامت و عزت به ارمغان آورد و سرزمين هاي اشغال شده را آزاد كند. سيد عباس و يارانش با تكيه بر راه امام و با ايمان به اينكه جهاد و مبارزه كوتاه ترين راه براي رسيدن به پيروزي امت و شهادت نزديك ترين راه وصول مجاهدان مؤمن به لقاي پروردگار است، در مسير فداكاري و جان فشاني گام برداشتند.
شهيد موسوي و شكل گيري حزب الله
با آغاز حركت امام موسي صدر، تعداد زيادي از جوانان كه عضو احزاب گوناگون بودند به حركت المحرومين و جنبش امل پيوستند، ولي با از دست دادن دو رهبر اصلي اين جنبش يعني امام موسي صدر و شهيد دكتر مصطفي چمران، جنبش امل توانايي حفظ وحدت و يكپارچگي نيروهايش را از دست داد. از سويي چرخش ايدئولوژيك برخي عناصر سياسي امل از مذهب شيعه به سمت حركت سياسي لائيك، انگيزه جوانان شيعي را براي پيوستن به صفوف مجاهدان تقويت كرد. مجموعه هاي متفرق اسلام گرا كه بعلبك را پايگاه خود قرار داده بودند، به تدريج دريافتند در شرايط حاضر تنها راه نجات، حفظ وحدت و يكپارچگي است. آنان در اثرپذيري از ديدگاه هاي سياسي امام خميني رحمه الله و در اعتقاد به ضرورت مقابله با اسرائيل، با يكديگر متحد بودند. ازاين رو، به اين نتيجه رسيدند كه در شرايطي كه ظرفيت لازم براي مبارزه با دشمن خارجي در ديگر احزاب و سازمان هاي سياسي وجود ندارد، بايد با بهره گيري از تجربه هاي ايران به فكر ايجاد تشكيلاتي متناسب با اوضاع جاري خود باشند. از طرف ديگر در سال 1982م. لبنان به عنوان مركز يك كشور اسلامي در قلب خاورميانه، سقوط كرد و به اشغال نيروهاي صهيونيستي درآمد. بدين ترتيب، دوران مقاومت نيروهاي فلسطيني عليه اسرائيل در خاك لبنان خاتمه يافت. پيش تر، قواي ارتش سوريه نيز از بيروت و اطراف آن عقب نشسته و پشت ارتفاعات بقاع مستقر شده بودند. جريان هاي ملي، عربي و چپ فلسطيني و لبناني با نوميدي و سرخوردگي، از صحنه خارج شده بودند. دولت غاصب صهيونيستي، كه هيچ قدرتي را پيش روي نمي يافت و همگان را تهديد مي كرد، يكي از متحدان خود را به رياست جمهوري لبنان گمارد تا هرم قدرت در اين سرزمين، شيعيان را زير سيطره خود درآورد. در اين شرايط گروهي از جوانان شيعه با برنامه ريزي ها و تدبير و فراست سيد عباس موسوي و برخي از همكارانش، در دره بقاع جمع شدند تا حركت جديدي را براي رهايي كشورشان از سلطه اسرائيل آغاز كنند. اين گروه نوپاي مقاوم، كه بعدها حزب الله نام گرفت، با سازماندهي نيروهاي شيعه در مناطق مختلف اعم از بقاع، بيروت و جنوب لبنان، مقاومت عليه اشغالگران را آغاز كرد. وجه تمايز اين تشكل شيعي از ديگر نيروهاي مقاومت فلسطيني و لبناني در چند نكته نهفته بود؛ اول آنكه گرايش اسلامي داشت و ازاين روي شاخه نظامي خود را مقاومت اسلامي نام نهاد و ديگر اينكه مبارزه عليه صهيونيسم را با محوريت دفاع از مردم و توجه به خواسته هاي آنان اداره مي كرد. همچنين حفاظت از جان و مال آنان را در نظر گرفت و حمايت وسيع مردم، آن را آسيب ناپذير مي كرد. از سوي ديگر حزب الله هيچ گاه در چنبره جاذبه هاي سياست داخلي گرفتار نشد و از پذيرش سمت هاي رسمي دولتي اعم از وزارت و مانند آن پرهيز كرد تا بي پيرايه به انجام رسالت خويش بپردازد. هرچند به منظور فراهم كردن حمايت هاي سياسي براي مقاومت، در اولين انتخابات پارلماني بعد از جنگ هاي داخلي سال 1992م. شركت كرد و وزن سياسي سنگين و حمايت وسيع مردمي از خود را به رخ دشمنان و مخالفان كشيد و يكي از بزرگ ترين فراكسيون هاي پارلمان لبنان را تشكيل داد. مناسبات حزب الله با تمام طرف هاي داخلي لبناني، روابط استراتژيك با سوريه و ايران، تكيه بر عقل و تدبير، به كارگيري علم، معرفت، منطق و سياست، همگي در خدمت رسالت اصلي آن يعني مبارزه عليه صهيونيست ها درآمد. با اين همه پرسش اصلي اين است كه چگونه با وجود اقليت بودن حزب الله و فشارها، آوارگي ها و سختي هاي زياد، اين مشكلات را تحمل كرده است و نه تنها توانسته به حيات خود ادامه دهد، بلكه تأثير عميقي بر فرهنگ و اجتماع كشورهاي اسلامي بگذارد و غاصبان قدس و استكبار را در هراسي عميق فرو برد؟ پاسخ اين پرسش گرچه روشن، بايسته است از ديدگاه دكتر فرانسوا توال كه حاصل سال ها مطالعه و پژوهش او درباره تشكّل هاي شيعه است، استفاده كرد: 1. اعتقاد به اصل مهدويت: يعني شيعه هيچ گاه به وضع موجود تن در نمي دهد و افق نگاه خود را معطوف آرمان شهري مي نمايد كه حاكم آن مردي الهي، پيام آور عدالت، صلح و امنيت است و تلاش براي فراهم آوردن زمينه هاي ظهور آن منجي، تلاش حزب الله را مضاعف مي كرد. سيد عباس كه نيروي محركه مقاومت اسلامي و حزب الله بود، هر صبح دم با حضرت ولي عصر عج الله تعالی فرجه الشریف تجديد عهد مي نمود. به گفته شيخ محمد بزيك، سيد شهيد با تمام وجودش، فكرش، جهادش و سخنراني هايش، براي امام مهدي عج الله تعالی فرجه الشریف زندگي مي كرد. 2. اعتقاد رهبر حزب الله به عاشورا: كه بر اساس آن، در راه تحقق آرمان هاي الهي و مبارزه با ستم جائران، «چه بكشي و چه كشته شوي» را عاملي حياتي در پويايي و ماندگاري دانسته است. سيد شهيد حركت خود براي پايداري در برابر دشمنان متجاوز صهيونيستي را با الهام از فرهنگ عاشورا آغاز كرد. معنويت رزمندگان را با حماسه هاي كربلا تقويت مي كرد. در روضه ها، سخنراني ها و خطابه ها از مصائب دشت نينوا مي گفت و فداكاران لبنان را با دلاوران عاشورايي از طريق اشك و آه و زاري پيوند مي داد. 3. اعتقاد به ولايت و مرجعيت: سيد شهيد در ترسيم مسير مقاومت، به پيروي از ولايت فقيه سخت پايبند بود و مي گفت سكان هدايت ما به دست آگاه ترين افراد است. اين شخص امام خميني است و پس از او مقتداي ما ولي امر مسلمين، حضرت آيت الله خامنه اي است. حزب الله با تدبير سيد عباس و ياران و شاگردانش با مقاومت، حضور خود را در صحنه عمل نشان داد و حضوري برجسته را در مدتي كوتاه و در خلال عملياتي جهادي رقم زد. پايبندي عقيدتي اين تشكل، او را وادار كرد كه اشغالگري را مردود بداند و با غاصبان به نبرد برخيزد. با اين روش روشن بود كه جهاد را به كارهاي ديگر اولويت مي داد، ولي داراي خط مشي و رويكردي براي زندگي، در همه ابعاد فراگير آن بود. هرگز در گرو ه هاي مبارز نظامي محصور نشد، بلكه در همه بافت هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي مردم حضور داشت و به جرياني كاملاً مردمي تبديل شد. تأسيس حزب الله واكنش طبيعي شكست يا ناتواني ديگر راه هاي مقاومت بود كه با اثرپذيري از انقلاب اسلامي ايران، در صحنه سياسي ـ اجتماعي ظاهر شد. اين تشكل پس از انجام چند رشته عمليات قهرمانانه و كم نظير نام خود را به طور رسمي اعلام كرد و در رأس آنها عمليات شهادت طلبانه شهيد احمد قصير در 11/11/1983م. صورت گرفت. سيد عباس كه از بنيان گذاران برجسته حزب الله است، از همان آغاز توجه همگان را به نبوغ، علم، اخلاص و جهاد خود جلب كرد. او كوشيد ارزش هاي ايثار و فداكاري و آگاهي زودهنگام درباره صف آرايي دشمنان و دوستان را در ذهن و ضمير نيروهاي مقاومت و حزب الله شكوفا كند. سيد عباس موسوي كه مدتي عضو شوراي رهبري حزب الله لبنان بود، توانايي فوق العاده، ديدگاه هاي انقلابي، روحيه سرشار از اخلاص و صفا، برخوردهاي واقع بينانه و مردمي بودن و زندگي زاهدانه و تلاش شبانه روزي، او را به مقام دبير كلي حزب الله رساند و تا زمان شهادت اين وظيفه را عهده دار بود. در اين مدت، حزب الله به موفقيت ها و پيروزي هاي درخشنده اي دست يافت به گونه اي كه شخصيت هاي علمي و فكري لبنان، سوريه و برخي رجال برجسته جنبش مردمي فلسطين، اعتراف كردند كه رزمندگان مقاومت اسلامي جنوب لبنان، الگوي مناسبي براي مبارزان فلسطيني در نبرد با رژيم صهيونيستي هستند. آري كارنامه عزت بخش و همراه با مباهات حزب الله و صفاي باطن دبير كل آن يعني شهيد سيد عباس موسوي چنان موجب پيشرفت اين تشكل شد كه از يك سو توانست تشكيلاتي مقتدر، صاحب نفوذ و اثرگذار در تصميم گيري هاي مهم لبنان شود و از سوي ديگر محافل سياسي، سازمان هاي منطقه، بين المللي و جهاني را به سوي خود جلب و تحليل گران را به شگفتي دچار كند. حتي دشمنان اعتراف كرده اند خستگي ناپذيرترين گروه مخالف رژيم صهيونيستي، حزب الله است. تخليه اراضي اشغالي جنوب لبنان از نيروهاي مسلح صهيونيستي كه يك شكست بزرگ سياسي بود و افسانه شكست ناپذيري رژيم غاصب را با ملل اعلام كرد، جز با دست تواناي سلحشوران حزب الله و حمايت شيعيان لبنان ممكن نبود.
همدردي با مسلمانان جهان
سيد عباس در همان دوران زندگي در نجف، براي چاره انديشي برخي مشكلات كشورهاي اسلامي به پا خاست و انجمن هفتگي تشكيل داد كه در آن با بعضي از برادرانش اجتماع مي كرد. آنان طي جلسه هايي منظم و هدف دار، اوضاع سياسي ـ اجتماعي و مسائل فرهنگي و ارتباطي امت مسلمان از جنوب افريقا تا شرق آسيا را مطالعه و بررسي مي كردند. سيد حتي آنگاه كه به شهادت رسيد، حتي اندوه مسلمانان الجزاير و آسياي مركزي و قفقاز را با خود همراه داشت. در حالي كشته شد كه در چشمانش اشكي بر مسلمانان مظلوم برمه (ميانمار) جمع شده و غم افراد مسلمان سرزمين كشمير قلبش را در فشار قرار داده بود. در زندگي كوتاه ولي پربارش، با مسلمانان چهارسوي جهان پيوند داشت و از آنان در منزلش به گرمي و با اشتياق استقبال مي كرد. از هر كجا كه آمده بودند با آغوش باز مي پذيرفت. گاه نيز در سنگرهاي جهاد، به ديدارشان مي شتافت. به رفع گرفتاري هاي امت مسلمان از آزادي گرفته، تا استقلال، عزت و اتحاد، صادقانه و خالصانه اهتمام مي ورزيد. اصرار داشت در قلب و كانون واقعيت هاي تلخ و شيرين و فراز و فرودهاي جهان اسلام قرار گيرد و در اين راه از تمام امكانات فكري، تبليغي، قلبي و روحي، تأييد زباني و مادي و اقدام هاي عملي در موقعيت هاي پيشگامي در جهاد، دريغ نمي ورزيد. چنان كه در پاييز سال 1362 شمسي براي دفاع از جمهوري اسلامي ايران در جنگ تحميلي رژيم بعثي، در عمليات فجر شركت جست تا سرانجام به درخواست امام خميني رحمه الله و بنا بر اتفاق نظر مسئولان امر به لبنان بازگشت؛ چرا كه صحنه هاي نبرد در جنوب اين كشور بيش از جبهه عراق به او نيازمند بود. سپس به سرزمين هاي پاكستان، كشمير و افغانستان رفت و در كنفرانس هاي سياسي، فكري و فرهنگي در تهران، اسلام آباد، دمشق، آلمان و لبنان حاضر شد. در اجتماع ها و گردهم آيي هايي كه درباره موضوع فلسطين، جامو و كشمير يا هم بستگي با مسلمانان انقلابي در الجزاير، مراكش، تونس، مصر و عراق يا ديگران منعقد مي شد نيز حضوري مداوم و فعال داشت. از طريق فعاليت هاي نظامي، سياسي و ترويجي، به شبكه ارتباطي مهم و بزرگي پيوست و با برجسته ترين رهبران اسلامي و انقلابي در جهان عرب، دنياي اسلام، افريقا و خاورميانه و نيز كساني كه به او احترام بسياري مي گذاشتند، ارتباط برقرار كرد. در آوريل 1998م. از علامه شهيد سيد عارف حسيني، رهبر شيعيان پاكستان، استقبال كرد و او را در بازديدي كه از برخي روستاهاي درگير جنگ در بقاع غربي و جبل عامل و بسياري از محورهاي مقابله با دشمن صهيونيستي به عمل مي آورد، همراهي كرد. تنها يك هفته پيش از شهادتش، در مركز حزب الله، يكي از سرشناس ترين علماي افريقا را به حضور پذيرفت و بين اين دو نفر مذاكرات مفصل و جامعي در مورد تنگناهاي مسلمانان قاره افريقا رد و بدل شد و سيد شهيد وي را به برانگيختن عوامل پنهان و نيروهاي خفته در امت و شكوفا ساختن توانايي هاي آنان در راه درمان دردها و اصلاح امور فراخواند و شيخ افريقا را با اين گفته وداع گفت كه راه اسلام با سختي و مشقت همراه شده و نبايد توقع داشت كه انسان در مسير فارغ البال زندگي كند.
سيد سلحشوران
سيد عباس كه دل را متوجه خدا كرده بود، خود را به پايگاه استواري پيوند زد كه شديدترين توفان ها هم آن را به تلاطم وانمي داشت. اين قدرت روحي و معنوي، وي را به انساني شجاع، مقاوم، قاطع و پايدار تبديل كرد. انس با فرهنگ عاشورا و حماسه حسيني و تأثيرپذيري از صلابت علوي، سيد عباس را در مسير فداكاري و جانبازي مصمم تر مي كرد و در اين راه خالصانه ترين تلاش ها را به كار گرفت تا آنكه خداوند متعال وي را مشمول فضل خويش ساخت و او را در زمره شهدا قرار داد. سيد عباس خود، چنين نغمه سرايي كرده است: به خاطر تو اي خداوند بزرگ جان هايمان را ارزاني خواهيم كرد، فرزندانمان و همه چيزمان را تقديم مي كنيم. دنيا را با تمام آراستگي ها و زيور و آ ذين هايش رها مي نماييم، باشد كه اين روندِ حركت، پيوسته برقرار و مستدام گردد. سيد شهيد از همان دوران كودكي شجاعت ويژه اي از خود نشان مي داد كه در كمتر كسي به سن و سال وي يافت مي شد. از روزگار نوجواني با آراستگي به فضايلي چون دليري و شهامت و استواري در راه حق، از ديگران متمايز مي شد. نمونه اي از پايداري سيد را مي توان در آزادسازي مسجد و مدرسه اي در بعلبك از دست يكي از احزاب ملي ديد. او براي تربيت شاگرداني شايسته و دلاور، ساختمان دارالايتام، محلي در منطقه رأس العين بعلبك را اجاره كرد، ولي بر اثر فشارهاي مادي، سيد خود را در برابر تصميم گيري هاي دشوار در تنگنا يافت كه ساده ترين آنها آزادسازي مدرسه اي است كه مرحوم شيخ حبيب آل ابراهيم ساخته و زير سيطره يكي از حزب هاي محله اي قرار گرفته بود. ايشان توانست با درايت و پايداري در موضع گيري هايش، پس از آنكه بزرگان اين شهر را به حمايت خويش درآورد، مسجد و مدرسه را در اختيار گرفت و به تكميل آنها پرداخت. همان جايي كه پس از يورش صهيونيست ها در سال 1361ش به تكيه گاه مهمي براي فعاليت هاي حزب الله تبديل شد. سيد در مسير مبارزه و ايثار، سمبل حركتي آرامش ناپذير و اراده اي نستوه بود و هرگز خستگي را نمي شناخت و طعم استراحت را كمتر مي چشيد. در آن هنگام كه همه خود را شكست خورده مي پنداشتند و صداها خاموش و فضاي نوميدانه اي بر ذهن ها چيره شده بود، فرياد سيد به همراه برخي ياران فداكارش در آسمان لبنان طنين افكند و بارقه هاي اميد را بر دل ها دميد. كوشيد هاله وحشت و هراس را كه مردم دچارش بودند، از بين ببرد و به مردم اعتماد به نفس بدهد. سيد نمي توانست برخي صحنه هاي ذلت و خواري مردم را ببيند، به همين دليل با تشكيل هسته هاي مقاومت و انجام برخي عمليات نظامي، به مردم ثابت كرد اين دشمن در اندازه اي نيست كه شرايط غم انگيز و شكست هاي پياپي را به شما تحميل كند. جوانان دلير و مجاهد ما مي توانند به آساني آن را نابود سازند. مردم وقتي پيروزي هاي نيروهاي مسلمان و مؤمن را ديدند، در فضاي جديد، از روحيه همراه با زبوني فاصله گرفتند و از آن پس به خيابان ها مي آمدند و دشمنان متجاوز و غاصب را به مبارزه مي طلبيدند. در اين مراحل، دشمن استهزا شد و حتي كودكان در خيابان ها دشمن صهيونيستي را دچار فشارهاي عصبي كرده بودند؛ همان دشمني كه ارتش چندين كشور از آن هراس داشت. سيد عباس و جهاد و دفاع همزاد بودند، هرگاه نام مجاهدان به ميان مي آمد، او از زمره پيشتازان بود كه بدون هيچ تأمل و تشويشي با دشمنان صهيونيست به مبارزه برمي خاست. هرگاه مدافعان دلاور در طلب شهادت از يكديگر سبقت مي جستند، او را در صفوف خود مي ديدند، عزم و همتشان را جزم مي كرد، معنويتشان را بالا مي برد و در رسيدن به لقاءالله از آنان پيشي مي گرفت، به مبارزه پي درپي عادت داشت، به ويژه در سنگرهاي مقدّم در رويارويي با اشغالگران در اين راه از زمان اشغال، لحظه اي از مبارزه دست نكشيد.
آخرين سخنراني، وداع آخر
27 بهمن سال 1370 شمسي / 16 فوريه 1992م. با هشتمين سالگرد شهادت شيخ شهيدان لبنان، روحاني مجاهد، راغب حرب همزمان بود. سيد عباس در حالي كه همسرش امّ ياسر و كودك پنج ساله اش حسين را با خود همراه داشت، بنا بر عادت هميشگي صبح زود از خانه بيرون رفت تا با عده اي از نيروهاي مقاومت، دوستان و شاگردانش به قصد گرامي داشت ياد شيخ راغب حرب، به سوي شهر جبشيت حركت كند. سيد عباس در مراسم تجليل از ايثارگري ها، خدمات علمي، فرهنگي و تبليغي شيخ راغب حرب به سخنراني پرداخت كه طنين فرياد مظلوميت و پايمردي جبل عامل بود و درحقيقت مرامنامه شيعيان اين سامان به شمار مي رفت. او در اين سخنان كه وداع آخرش بود، از علي(ع) و همدردي امير مؤمنان با محرومان جامعه سخن گفت و افزود: ما پيروان آن امام همام، نبايد در راه خدمت به گروه هايي كه در فشارهاي سياسي و اقتصادي به سر مي برند، اهمال بورزيم، به ويژه اهتمام ورزيدن براي مردماني كه كارنامه درخشان و پربار علمي و فرهنگي دارند و به اسلام و جامعه مسلمانان خدمات گرانبهايي كرده اند، اجري افزون تر خواهد داشت. او در سخنانش هرگونه سازش با زورگويان و متجاوزان صهيونيستي را خيانت معرفي كرد و افزود: گفت وگو با آنهايي كه فقط زبان سلاح را مي فهمند، از نظر ما مطرود است و هر كس تن به اين ذلت دهد، كارنامه اي ننگين از خود به يادگار خواهد گذاشت. حاضران شعار مي دادند: انقلاب، انقلاب اسلامي، مقاومت، مقاومت. سيد گفت: «فريادتان را بلند كنيد تا خائنان به امت مسلمان لبنان و فلسطين صدايتان را بشنوند.» مردم با سر دادن تكبير و شعار مرگ بر سازشكاران، سخنان او را تأييد كردند. سپس سيد عباس به مشكلاتي كه براي جنوب لبنان به وجود آمده و نيز شكاف طبقاتي در جامعه لبنان اشاره كرد و از تبعيضي كه دولت وقت درباره شهروندانش اعمال مي كند، به شدت انتقاد نمود. سپس افزود: همان گونه كه حضرت علي(ع) به ستم و بي عدالتي رضايت نمي داد، ما هم نبايد اين روش ها را تحمل كنيم و فرياد زد در سالروز شهادت شيخ راغب حرب و بر منبر شيخ شهيدان و از مسجد جامع شهر جبشيت اعلام مي كنيم و با فرياد بلند مي گوييم همان گونه كه با متجاوزان به نبرد پرداخته ايم، با اهمال كاري هاي مغرضانه و رفتارهاي دوگانه در تصميم گيري هاي كارگزاران حاكم بر لبنان مبارزه مي كنيم. اين گفته ها نيز با تكبير حاضران تأييد شد. آخرين جمله هايي كه بر زبان آورد، اينها بود: در پايان با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پيمان مي بنديم، همان گونه كه با شيخ الشهدا، روح امام عزيزمان امام خميني رحمه الله ، رهبر فرزانه ايران آيت الله سيد علي خامنه اي و اُسرايمان در فلسطين پيمان مي بنديم و نيز با تمام اولياي الهي پيمان مي بنديم كه در راه مقاومت با اشغال گري هاي اسرائيل و اهمال كاري هاي دولت وقت لبنان ثابت قدم بمانيم تا كلمةالله هي العليا گردد و كلمة السفلي للذين كفروا. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
روايت شهادت
سيد عباس بعد از اين سخنراني افشاگرانه و تاريخي به كنار مزار شهيد شيخ راغب حرب رفت و پس از تجديد ميثاق با روح پاك آن شهيد، خواندن فاتحه و زيارت اهل قبور، دستش را روي مرقد او گذاشت و به احمد، فرزند شيخ نگريست و خطاب به وي گفت: «وصيتي داري كه بخواهي براي پدرت برساني؟» سپس به ديدار اسير آزاد شده از زندان صهيونيست ها يعني شيخ عبدالكريم رفت و براي سلامتي او و مادرش دعا كرد. محافظان سيد متوجه بالگردهاي جنگي اسرائيلي مي شوند كه حالت عادي نداشتند. اين را به سيد مي گويند، شهيد موسوي مي گويد: مگر ترسيده ايد؟ آنان با حالتي از مزاح و شوخي مي گويند: اگر شما از اين ماجرا بيمي نداريد، ولي ما زن و بچه داريم. سيد خم مي شود، سنگي را از زمين برمي دارد و به دست فرزند پنج ساله اش سيد حسين مي دهد و مي گويد: با اين سنگ آن بالگردها را هدف قرار ده. بعد سيد به طرف بيروت حركت مي كند، همسرش امّ ياسر و فرزندش همراهش بودند؛ چون سيد پيش بيني كرده بود همراه اعضاي خانواده اش به فيض شهادت خواهد رسيد. بعد به منطقه اي به نام تفاحنا مي رسند كه ناگهان بالگردهايي كه با دستگاه هاي هدايت شونده الكترونيكي در حال حركت بودند، از راه مي رسند و ماشين حامل سيد را موشك باران مي كنند. دو محافظي كه سيد را همراهي مي كردند، به شدت مي سوزند، ولي شهيد نمي شوند؛ شهيد موسوي به آنان گفته بود: كسي از همراهانم كشته نمي شود.
گزارش جنايت، از زبان خلبان اسرائيلي
يكي از چهار خلباني كه مجري جنايت ترور شهيد موسوي دبير كل سابق حزب الله لبنان بود، بعد از شانزده سال در بهمن 1386، واقعه به شهادت رساندن وي را چنين شرح داد: ما قصد داشتيم سيد عباس موسوي را برباييم و اين عمليات به دستور مستقيم ايهود باراك، رئيس ستاد ارتش وقت رژيم صهيونيستي، صورت گرفت، ولي چون شكست خورديم، از فرماندهي دستوري گرفتيم مبني بر اينكه هرچه سريع تر تمامي اعضاي كاروان همراه سيد عباس موسوي هدف حملات موشكي و گلوله باران قرار گيرند. سه ساعت طول كشيد تا اجراي دستور لازم را براي پرواز به سوي هدف آغاز كرديم. ضمن آنكه يك تيم متشكل از نيروهاي امنيتي، در داخل لبنان به طور دقيق تحركات سيد عباس را در نظر داشتند. ما ابتدا اطلاعاتي درباره آغاز حركت كاروان دريافت كرديم. بي درنگ به سوي هدف پرواز نموديم تا فرصتي را از دست ندهيم. زماني كه دو بالگرد براي يورش به سوي كاروان، در حال حركت بودند، دو بالگرد ديگر به سمت ساحل لبنان حركت مي كرد تا در صورت تغيير مسير ناگهاني كاروان به سوي كرانه مديترانه، آنها را در اين قسمت به دام اندازيم. بعد از ده دقيقه كاروان حامل خودروهاي مشكي رنگ و يك دستگاه جيپ حامل محافظان سيد عباس شناسايي گرديد. خودرو حامل سيد عباس كه از قصد ما آگاه شد، چندين بار براي گمراه كردن ما، مسير خود را در درون كاروان تغيير داد به گونه اي كه ما موفق نشديم خودرو حامل وي را تشخيص دهيم. در اين لحظه با فرماندهي تماس برقرار كرديم. موضوع را به آگاهي آنان رسانديم. در پاسخ دستور داده شد تمام كاروان را با خاك يكسان كنيم تا خيالمان از هدف اصلي راحت شود. بالگردهايي كه خلبانان آنها در ايالات متحده امريكا آموزش ديده بودند، موشك نخست را شليك كردند كه به انفجار نخستين خودرو و سرنگوني آن منجر شد. اگرچه بالگرد من از چند ناحيه زمين هدف گلوله قرار گرفت، موفق شديم از صحنه بگريزيم. پس از فرود، از طريق رسانه هاي گروهي باخبر شديم كه موسوي، اعضاي خانواده و برخي همراهانش به قتل رسيده اند. اگرچه مي دانستيم شخص مهمي را بايد هدف قرار دهيم و در واقع چگونگي حركت و تعداد خودروهاي كاروان هم دليلي بر آن بود، به ما گفته نشد اين شخص مهم دبير كل حزب الله است. بعدها اطلاعات نظامي ارتش اسرائيل انتقادهاي زيادي از تصميم گيران به طرح ترور موسوي گرفت؛ زيرا قرار بود با هدف آزادي رون اراد خلبان مفقودي ارتش اسرائيل در ازاي آزادي سيد عباس موسوي، وي ربوده شود، ولي اين ترور بر اثر شكست آن طرح انجام شد كه با تأييد مستقيم موشه آرنز، وزير جنگ وقت پيش رفت.
1- برگرفته از کتاب زندگي و مبارزات شهيد سيد عباس موسوي «دبيركل حزبالله لبنان» از غلامرضا گلی زواره